آشنايي با عرفان و تصوف اسلامي
1. عين القضاة همداني. از پرشورترين عرفاست. مريد احمد غزالي برادر کوچکتر محمد غزاليـکه او نيز از عرفاستـبوده است. کتب زياد تأليف کرد. اشعار آبداري دارد که خالي از شطحيات نيست. بالأخره تکفيرش کردند و کشتند و جسدش را سوختند و خاکسترش را بر باد دادند. در حدود سالهاي 525ـ533 کشته شد.
2. سنايي غزنوي، شاعر معروف. اشعار او از عرفاني عميق برخوردار است. مولوي در مثنوي گفتههاي او را طرح و شرح ميکند. در نيمه اول قرن ششم! 570 درگذشته است.
3. احمد جامي، معروف به ژنده پيل. از مشاهير عرفا و متصوفه است. قبرش در تربت جام (نزديک سرحد ايران و افغانستان) معروف است. از اشعار او در باب خوف و رجا اين دو بيتي است :
غره مشو که مرکب مردان مرد را در سنگلاخ باديه پيها بريدهاند نوميد هم مباش که رندان جرعه نوش ناگه به يک ترانه به منزل رسيدهاند
و هم او در رعايت اعتدال در امر انفاق و امساک گفته است :
چون تيشه مباش و جمله بر خود متراش چون رنده ز کار خويش بي بهره مباش تعليم ز اره گير در کار معاش چيزي سوي خود ميکش و چيزي ميپاش
احمد جامي در حدود سال536 درگذشته است.
4. عبد القادر گيلاني. تولدش در شمال ايران بوده و در بغداد نشو و نما يافته و در همانجا دفن شده است. بعضي او را اهل "جيل" بغداد دانستهاند نه اهل "جيلان" (گيلان) . از شخصيتهاي جنجالي جهان اسلام است. سلسله قادريه از سلاسل صوفيه منسوب به اوست. قبرش در بغداد معروف و مشهور است. او از کساني است که دعاوي و بلند پروازيهاي زياد از او نقل شده است. وي از سادات حسني است. در سال 560 يا 561 درگذشته است.
5. شيخ روزبهان بقلي شيرازي که به "شيخ شطاح" معروف است، زيرا شطحيات زياد ميگفته است. اخيرا بعضي کتب او وسيله مستشرقين چاپ و منتشر شده است. اين مرد در سال606 در گذشته است.
قرن هفتم اين قرن عرفاي بسيار بلند قدري پرورانده است. ما عدهاي از آنها را به ترتيب تاريخ وفاتشان نام ميبريم :
1. شيخ نجمالدين کبراي خوارزمي. از مشاهير اکابر عرفاست. بسياري از سلاسل به او منتهي ميشود. وي شاگرد و مريد و داماد شيخ روزبهان بقلي شيرازي بوده است. شاگردان و دست پروردگان زيادي داشته است، از آن جمله است بهاءالدين ولد، پدر مولانا مولوي رومي. در خوارزم ميزيست . زمانش مقارن است با حمله مغول. هنگامي که مغول ميخواست حمله کند، براي نجمالدين کبري پيام فرستادند که شما و کسانتان ميتوانيد از شهر خارج شويد و خود را نجات دهيد. نجمالدين پاسخ داد : من در روز راحت در کنار اين مردم بودهام، امروز که روز سختي آنهاست از آنها جدا نميشوم. خود مردانه سلاح پوشيد و همراه مردم جنگيد تا شهيد شد. اين حادثه در سال616 واقع شده است.
2. شيخ فريدالدين عطار نيشابوري. از اکابر درجه اول عرفاست. در نثر و نظم تأليف دارد. تذکرة الاولياء او که در شرح حال عرفا و متصوفه است و از امام صادق عليه السلام آغاز ميکند و به امام باقر عليه السلام ختم مينمايد، از جمله مآخذ و مدارک محسوب ميشود و شرق شناسان اهميت فراوان به آن ميدهند. همچنين کتاب منطق الطير او يک شاهکار عرفاني است.
مولوي درباره او و سنايي گفته است :
عطار روح بود و سنايي دو چشم او ما از پي سنايي و عطار ميرويم
و هم او گفته است :
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم يک کوچهايم
مقصود مولوي از هفت شهر عشق، هفت وادياي است که خود عطار در منطق الطير شرح داده است .
محمود شبستري در گلشن راز ميگويد :
مرا از شاعري خود عار نايد که در صد قرن چون عطار نايد
عطار شاگرد و مريد شيخ مجدالدين بغدادي از مريدان و شاگردان شيخ نجمالدين کبري بوده است، و همچنين صحبت قطبالدين حيدر راـکه او نيز از مشايخ اين عصر است و در تربت حيدريه مدفون است و انتساب آن شهر به اوستـنيز درک کرده است.
عطار مقارن فتنه مغول درگذشت و به قولي به دست مغولان در حدود سالهاي626ـ628 کشته شد .
3. شيخ شهابالدين سهروردي زنجاني، صاحب کتاب معروف عوارف المعارف که از متون خوب عرفان و تصوف است. نسب به ابو بکر ميرساند. گويند هر سال به! 572 زيارت مکه و مدينه ميرفت. با عبدالقادر گيلاني ملاقات و مصاحبت داشته است.
شيخ سعدي شيرازي و کمالالدين اسماعيل اصفهاني شاعر معروف، از مريدان او بودهاند. سعدي در مورد او ميگويد :
مرا شيخ داناي مرشد شهاب دو اندرز فرمود بر روي آب يکي اينکه در نفس خودبين مباش دگر آنکه در جمع بدبين مباش
اين سهروردي غير از شيخ شهابالدين سهروردي فيلسوف مقتول معروف به شيخ اشراق است که در حدود سالهاي 581ـ590 در حلب به قتل رسيد. سهروردي عارف در حدود سال 632 درگذشته است .
4. ابن الفارض مصري. از عرفاي طراز اول محسوب است. اشعار عربي عرفاني در نهايت اوج و کمال ظرافت دارد. ديوانش مکرر چاپ شده و فضلا به شرحش پرداختهاند. يکي از کساني که ديوان او را شرح کرده عبد الرحمن جامي، عارف معروف قرن نهم است. اشعار عرفاني او در عربي با اشعار عرفاني حافظ در زبان فارسي قابل مقايسه است. محييالدين عربي به او گفت : خودت شرحي بر اشعارت بنويس. او گفت : کتاب فتوحات مکيه شما شرح اين اشعار است. ابن فارض از افرادي است که احوالي غير عادي داشته، غالبا در حال جذبه بوده است و بسياري از اشعار خود را در همان حال سروده است. ابن الفارض در سال 632 درگذشته است.
5. محييالدين عربي حاتمي طايي اندلسي. از اولاد حاتم طايي است. در اندلس تولد يافته، اما ظاهرا بيشتر عمر خود را در مکه و سوريه گذرانده است. شاگرد شيخ ابو مدين مغربي اندلسي از عرفاي قرن ششم است. سلسله طريقتش با يک واسطه به شيخ عبد القادر گيلاني سابق الذکر ميرسد.
محييالدينـکه احيانا با نام "ابن العربي" نيز خوانده ميشودـمسلما بزرگترين عرفاي اسلام است، نه پيش از او و نه بعد از او کسي به پايه او نرسيده است. به همين جهت او را "شيخ اکبر" لقب دادهاند. عرفان اسلامي از بود ظهور، قرن به قرن تکامل يافت، در هر قرنيـچنانکه اشاره شدـعرفاي بزرگي ظهور کردند و به عرفان تکامل بخشيدند و بر سرمايهاش افزودند. اين تکامل تدريجي بود، ولي در قرن هفتم به دست محييالدين عربي "جهش" پيدا کرد و به نهايت کمال خود رسيد . محييالدين عرفان را وارد مرحله جديدي کرد که سابقه نداشت. بخش دوم عرفان، يعني بخش علمي و نظري و فلسفي آن وسيله محييالدين پايه گذاري شد.
عرفاي بعد از او عموما ريزهخوار. سفره او هستند. محييالدين علاوه بر اينکه عرفان را وارد مرحله جديدي کرد، يکي از اعاجيب روزگار است. انساني است "شگفت" و به همين دليل اظهار عقيدههاي متضادي دربارهاش شده است. برخي او را ولي کامل، قطب الاقطاب ميخوانند و بعضي ديگر تا حد کفر تنزلش ميدهند. گاهي مميتالدين و گاهي ماحي الدينش ميخوانند. صدر المتألهين فيلسوف بزرگ و نابغه عظيم اسلامي، نهايت احترام براي او قائل است، محييالدين در ديده او از بو علي سينا و فارابي بسي عظيمتر است. محييالدين بيش از دويست کتاب تأليف کرده است. بسياري از کتابهاي او و شايد همه کتابهايي که نسخه آنها موجود است (در حدود سي کتاب) چاپ شده است. مهمترين کتابهاي او يکي فتوحات مکيه است که کتابي است بسيار بزرگ و در حقيقت يک دائرة المعارف عرفاني است. ديگر کتاب فصوص الحکم است که گر چه کوچک است ولي دقيقترين و عميقترين متن عرفاني است، شروح زياد بر آن نوشته شده است. در هر عصري شايد دو سه نفر بيشتر پيدا نشده باشد که قادر به فهم اين متن عميق باشد. محييالدين در سال 638 در دمشق درگذشت و همان جا دفن شد. قبرش در شام هم اکنون معروف است.
6. صدرالدين محمد قونوي، اهل قونيه (ترکيه) و شاگرد و مريد و پسر زن محييالدين عربي. با خواجه نصيرالدين طوسي و مولوي رومي معاصر است. بين او و خواجه نصير مکاتبات رد و بدل شده و مورد احترام خواجه بوده است. ميان او و مولوي در قونيه کمال صفا و صميميت وجود داشته است. قونوي امامت جماعت ميکرده و مولوي به نماز او حاضر ميشده است و ظاهراـهمچنانکه نقل شدهـمولوي شاگرد او بوده و عرفان محييالديني را که در گفتههاي مولوي منعکس است از او آموخته است. گويند روزي وارد محفل قونوي شد. قونوي از مسند حرکت کرد و آن را به مولوي داد که بر آن بنشيند. مولوي ننشست و گفت : جواب خدا را چه بدهم که بر جاي تو تکيه زنم؟ قونوي مسند را به دور انداخت و گفت : مسندي که تو را نشايد، ما را نيز نشايد.
قونوي بهترين شارح افکار و انديشههاي محييالدين است. شايد اگر او نبود محييالدين قابل درک نبود. کتابهاي قونوي از کتب درسي حوزههاي فلسفه و عرفان اسلامي در شش قرن اخير است . کتابهاي معروف قونوي عبارت است از : مفتاح الغيب، نصوص، فکوک. قونوي در سال 672 (سال فوت مولوي و خواجه نصيرالدين طوسي) و يا سال673 درگذشته است.
7. مولانا جلالالدين محمد بلخي رومي معروف به مولوي، صاحب کتاب جهاني مثنوي. از بزرگترين عرفاي اسلام و از نوابغ جهان است. نسبش به ابو بکر ميرسد. مثنوي او دريايي است از حکمت و معرفت و نکات دقيق معرفة الروحي و اجتماعي و عرفاني. در رديف شعراي طراز اول ايران است. مولوي اصلا اهل بلخ است. در کودکي همراه پدرش از بلخ خارج شد. پدرش او را با خود به زيارت بيت الله برد. با شيخ فريدالدين عطار در نيشابور ملاقات کرد. پس از مراجعت از مکه همراه پدر به قونيه رفت و آنجا رحل اقامت افکند. مولوي در ابتدا مردي بود عالم و مانند علماي ديگر همطراز خود به تدريس اشتغال داشت و محترمانه ميزيست، تا آنکه با شمس تبريزي عارف معروف برخورد، سخت مجذوب او گرديد و ترک همه چيز کرد. ديوان غزلش به نام شمس است . در مثنوي مکرر با سوز و گداز از او ياد کرده است.
مولوي در سال 672 درگذشته است.
8. فخرالدين عراقي همداني، شاعر و غزلسراي معروف. شاگرد صدرالدين قونوي و مريد و دست پرورده شهابالدين سهروردي سابق الذکر است. در سال 688 درگذشته است.
قرن هشتم 1. علاءالدوله سمناني. نخست شغل ديواني داشت. کناره گرفت و در سلک عرفا در آمد و تمام ثروت خود را در راه خدا داد. کتب زيادي تأليف کرده است. در عرفان نظري عقايد خاص دارد که در کتب مهم عرفان طرح ميشود. در سال736 درگذشته است. خواجوي کرماني شاعر معروف، از مريدان او بوده و در وصفش گفته است :
هر کو به ره علي عمراني شد چون خضر به سرچشمه حيواني شد از وسوسه عادت شيطان وارست مانند علادوله سمناني شد
2. عبد الرزاق کاشاني. از محققين عرفاي اين قرن است. فصوص محييالدين و منازل السائرين خواجه عبد الله را شرح کرده است و هر دو چاپ شده و مورد مراجعه اهل تحقيق است. بنا به نقل صاحب روضات الجنات در ذيل احوال شيخ عبد الرزاق لاهيجي، شهيد ثاني از عبد الرزاق کاشاني ثناي بليغ کرده است. بين او و علاءالدوله سمناني در مسائل نظري عرفان که وسيله محييالدين طرح شده است مباحثات و مشاجراتي بوده است. وي در سال 735 درگذشته است.
3. خواجه حافظ شيرازي. حافظ عليرغم شهرت جهانياش، تاريخ زندگياش چندان روشن نيست. قدر مسلم اين است که مردي عالم و عارف و حافظ و مفسر قرآن کريم بوده است. خود مکرر به اين معني اشاره کرده است :
نديدم خوشتر از شعر تو حافظ به قرآني که اندر سينه داري عشقت رسد به فريادگر خود به سان حافظ قرآن زبر بخواني با چهارده روايت ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد لطائف حکمي با نکات قرآني
با اينکه اينهمه در اشعار خود از پير طريقت و مرشد سخن گفته است، معلوم نيست که مرشد و مربي خود او کي بوده است. اشعار حافظ در اوج عرفان است و کمتر کسي قادر است لطايف عرفاني او را درک کند. همه عرفايي که بعد او آمدهاند اعتراف دارند که او مقامات عاليه عرفاني را عملا طي کرده است. برخي از بزرگان بر برخي از بيتهاي حافظ شرح نوشتهاند، مثلا محقق جلالالدين دواني فيلسوف معروف قرن نهم هجري رسالهاي در شرح اين بيت :
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاک خطا پوشش باد
تأليف کرده است. حافظ در سال 791 درگذشته است (27) .
4. شيخ محمود شبستري، آفريننده منظومه عرفاني بسيار عالي موسوم به گلشن راز. اين منظومه يکي از کتب عرفاني بسيار عالي به شمار ميآيد و نام سراينده خويش را جاويد ساخته است . شرحهاي زيادي بر آن نوشته شده است. شايد از همه بهتر شرح شيخ محمد لاهيجي است که چاپ شده است و در دسترس است. مرگ شبستري در حدود سال 720 واقع شده است.
5. سيد حيدر آملي. يکي از محققين عرفاست. کتابي دارد به نام جامع الاسرار که از کتب دقيق عرفان نظري است و اخيرا به نحو شايستهاي چاپ شده است. کتاب ديگر او نصالنصوص در شرح فصوص است. وي معاصر فخر المحققين حلي فقيه معروف است. سال وفاتش دقيقا معلوم نيست.
6. عبد الکريم جيلي، صاحب کتاب معروف الانسان الکامل. بحث "انسان کامل" به شکل نظري اولين بار وسيله محييالدين عربي طرح شد و بعد مقام مهمي در عرفان اسلامي يافت. صدرالدين قونوي شاگرد و مريد محييالدين، در کتاب مفتاح الغيب فصل مشبعي در اين زمينه بحث کرده است. تا آنجا که اطلاع داريم دو نفر از عرفا کتاب مستقل به اين نام تأليف کردهاند : يکي عزيزالدين نسفي از عرفاي نيمه دوم قرن هفتم و ديگر همين عبد الکريم جيلي، و هر دو به اين نام چاپ شده است. جيلي در سال 805 در 38 سالگي در گذشته است. بر ما روشن نيست که عبد الکريم اهل جيل بغداد بوده يا اهل جيلان (گيلان) .
قرن نهم 1. شاه نعمت الله ولي. اين مرد نسب به علي عليه السلام ميبرد و از معاريف و مشاهير عرفا و صوفيه است. سلسله نعمة اللهي در عصر حاضر از معروفترين سلسلههاي تصوف است. قبرش در ماهان کرمان مزار صوفيان است. گويند 95 سال عمر کرد و در سال 820 يا827 يا 834 درگذشت . اکثر عمرش در قرن هشتم گذشته و با حافظ شيرازي ملاقات داشته است. اشعار زيادي در عرفان از او باقي است.
2. صائنالدين علي ترکه اصفهاني. از محققين عرفاست. در عرفان نظري محييالديني يد طولا داشته است. کتاب تمهيد القواعد ويـکه اکنون در دست است و چاپ شده استـدليل تبحر او در عرفان است و مورد استفاده و استناد محققين بعد از وي است.
3. محمد بن حمزه فناري رومي. از علماي کشور عثماني است. مردي جامع بوده است و کتب زياد تأليف کرده است. شهرت او به عرفان به واسطه کتاب مصباح الانس وي است که شرح کتاب مفتاح الغيب صدرالدين قونوي است. شرح کردن کتب محييالدين عربي و يا صدرالدين قونوي کار هر کسي نيست، فناري اين کار را کرده است و محققين عرفان که پس از وي آمدهاند، ارزش اين شرح را تأييد کردهاند. اين کتاب در تهران با چاپ سنگي با حواشي مرحوم آقا ميرزا هاشم رشتي (از عرفاي محقق صد ساله اخير) چاپ شده است. متأسفانه به علت بدي چاپ، مقداري از حواشي مرحوم آقا ميرزا هاشم غير مقرو است.
4. شمسالدين محمد لاهيجي نوربخشي، شارح گلشنراز محمود شبستري. معاصر مير صدرالدين دشتکي و علامه دواني بوده و در شيراز ميزيسته و مطابق آنچه قاضي نور الله در مجالس المؤمنين نوشته است صدرالدين دشتکي و علامه دوانيـکه هر دو از حکماي برجسته عصر خود بودندـنهايت احترام و تجليل از وي ميکردهاند. وي مريد سيد محمد نوربخش بوده و سيد محمد نوربخش شاگرد ابن فهد حلي بوده که ذکرش در تاريخچه فقها گذشت. لاهيجي در شرح گلشنراز صفحه 698 سلسله فقر خود را که از سيد محمد نوربخش شروع و به معروف کرخي ميرسد و سپس به حضرت امام رضا عليه السلام و ائمه پيشين تا حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم منتهي ميشود، ذکر ميکند و نام اين سلسله را "سلسلة الذهب" مينهد.
شهرت بيشتر لاهيجي به واسطه همان شرح گلشنراز است که از متون عالي عرفان به شمار ميرود . لاهيجي به طوري که در مقدمه کتابش مينويسد در سال877 آغاز به تأليف کرده است. تاريخ دقيق وفاتش معلوم نيست، ظاهرا قبل از سال 900 بوده است.
5. نورالدين عبد الرحمن جامي. عربنژاد است و نسب به حسن شيباني فقيه معروف قرن دوم هجري ميبرد. جامي شاعري توانا بوده است. او را آخرين شاعر بزرگ عرفاني زبان فارسي ميدانند . در ابتدا "دشتي" تخلص ميکرده است، ولي چون در ولايت جام از توابع مشهد متولد شده و مريد احمد جامي (ژنده پيل) هم بوده است، تغيير تخلص داده و به "جامي" متخلص شده است. ميگويد :
مولدم جام و رشحه قلمم جرعه جام شيخ الاسلامي است (28) زين سبب در جريده اشعار به دو معني تخلصم جامي است
جامي در رشتههاي مختلف : نحو، صرف، فقه، اصول، منطق، فلسفه، عرفان تحصيلات عالي داشته و کتب زياد تأليف کرده است، از آن جمله است شرح فصوص الحکم محييالدين، شرح لمعات فخرالدين عراقي، شرح تائيه ابن فارض، شرح قصيده برده در مدح حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم، شرح قصيده ميميه فرزدق در مدح حضرت علي بن الحسين عليه السلام، لوايح، بهارستان که به روش گلستان سعدي است، نفحات الانس در شرح احوال عرفا. جامي مريد طريقتي بهاءالدين نقشبند مؤسس طريقه نقشبنديه است، ولي همچنانکه محمد لاهيجي با اينکه مريد طريقتي سيد محمد نوربخش بوده است شخصيت فرهنگي تاريخياش بيش از اوست، جامي نيز با اينکه از اتباع بهاءالدين نقشبند شمرده ميشود شخصيت فرهنگي و تاريخياش به درجاتي بيش از بهاءالدين نقشبند است. لهذا ما که در اين تاريخچه مختصر نظر به جنبه فرهنگي عرفان داريم نه جنبه طريقتي آن، محمد لاهيجي و عبد الرحمن جامي را اختصاص به ذکر داديم. جامي در سال 898 در 81 سالگي درگذشته است .
اين بود تاريخچه مختصر عرفان از آغاز تا پايان قرن نهم. از اين به بعد به نظر ما عرفان شکل و وضع ديگري پيدا ميکند. تا اين تاريخ شخصيتهاي علمي و فرهنگي عرفاني، همه جزء سلاسل رسمي تصوفاند و اقطاب صوفيه شخصيتهاي بزرگ فرهنگي عرفان محسوب ميشوند و آثار بزرگ عرفاني از آنهاست. از اين به بعد شکل و وضع ديگري پيدا ميشود :
اولا ديگر اقطاب متصوفه، همه يا غالبا آن برجستگي علمي و فرهنگي که پيشينيان داشتهاند ندارند. شايد بشود گفت که تصوف رسمي از اين به بعد بيشتر غرق آداب و ظواهر و احيانا بدعتهايي که ايجاد کرده است ميشود.
ثانيا عدهاي که داخل در هيچيک از سلاسل تصوف نيستند، در عرفان نظري محييالديني متخصص ميشوند، که در ميان متصوفه رسمي نظير آنها پيدا نميشود. مثلا صدر المتألهين شيرازي متوفي در سال 1050 و شاگردش فيض کاشاني متوفي در 1091 و شاگرد شاگردش قاضي سعيد قمي متوفي در1103 آگاهيشان از عرفان نظري محييالديني بيش از اقطاب زمان خودشان بوده است، با اينکه جزء هيچيک از سلاسل تصوف نبودهاند. اين جريان تا زمان ما ادامه داشته است، مثلا مرحوم آقا محمد رضا حکيم قمشهاي و مرحوم آقا ميرزا هاشم رشتي از علما و حکماي صد ساله اخير، متخصص در عرفان نظرياند بدون آنکه خود عملا جزء سلاسل متصوفه باشند.
به طور کلي از زمان محييالدين و صدرالدين قونويـکه عرفان نظري پايه گذاري شد و عرفان شکل فلسفي به خود گرفتـبذر اين جريان پاشيده شد. مثلا محمد بن حمزه فناري سابق الذکر شايد از اين گروه باشد. ولي از قرن دهم به بعد اين وضع يعني پديد آمدن قشري متخصص در عرفان نظري که يا اصلا اهل عرفان عملي و سير و سلوک نبودهاند و يا اگر بودهاندـو غالبا کم و بيش بودهاندـاز سلاسل صوفيه رسمي بر کنار بودهاند، کاملا مشخص است.
ثالثا از قرن دهم به بعد ما در جهان شيعه به افراد و گروههايي بر ميخوريم که اهل سير و سلوک و عرفان عملي بودهاند و مقامات عرفاني را به بهترين وجه طي کردهاند بدون آنکه در يکي از سلاسل رسمي عرفان و تصوف وارد باشند و بلکه اعتنايي به آنها نداشته و آنها را کلا يا بعضا تخطئه ميکردهاند.
از خصوصيات اين گروه که ضمنا اهل فقاهت هم بودهاند، وفاق و انطباق کامل ميان آداب سلوک و آداب فقه است. اين جريان نيز تاريخچهاي دارد که فعلا مجال آن نيست.
ضمنا از اين تاريخچه روشن شد که اين شاخه فرهنگي (عرفان) مانند ساير شاخهها تمام جهان اسلام را در برگرفته است، از اندلس و مصر و سوريه و روم گرفته تا خوارزم. البته در اين شاخه نيز سهم ايرانيان از نظر کميت قطعا بيشتر است. عرفاي بزرگ و طراز اول، هم در ميان ايرانيان ظهور کردهاند و هم در غير ايرانيان.
--------------------------------------------
پي نوشت ها : 1ـ بقره/ . 115
2ـ ق/16. [در نسخه اصلي در مورد اين آيه شريفه سبق قلم صورت گرفته و بخشي از آيه و طبعا ترجمه آن به صورت نادرست آمده بود. قرائن کلام نشان ميدهد که مراد همين آيه است و لذا اصلاح گرديد. ]
3ـ حديد/ . 3
4ـ عنکبوت/ . 69
5ـ شمس/9 و . 10
6ـ الله نور السموات و الارض (نور/35) .
7ـ هو الاول و الاخر (حديد/3) .
8ـ لا اله الا هو (بقره/163) .
9ـ کل من عليها فان (الرحمن/26) .
10ـ و نفخت فيه من روحي (حجر/29) .
11ـ و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (ق/16) .
12ـ فاينما تولوا فثم وجه الله (بقره/115) .
13ـ و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور (نور/40) .
14ـ کتاب ميراث اسلام، مجموعهاي از مقالات مستشرقين درباره اسلام، ص . 84
15ـ ترجمه اين حديث قدسي است : "لا يزال العبد يتقرب الي بالنوافل حتي اذا احببته، فاذا احببته کنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به ويده الذي يبطش بها" (اصول کافي، ج 2/ص 352 با اندکي اختلاف) .
16ـ تاريخ تصوف در اسلام، تأليف دکتر قاسم غني، صفحه19. در همين کتاب، صفحه 44 از کتاب صوفيه و فقراي ابن تيميه نقل ميکند که اول کسي که دير کوچکي براي صوفيه ساخت، بعضي از پيروان عبد الواحد بن زيد بودند. عبد الواحد از اصحاب حسن بصري است. اگر ابو هاشم صوفي از پيروان عبد الواحد باشد، تناقضي ميان اين دو نقل نيست.
17ـ تذکرة الاولياء شيخ عطار.
18ـ اللمع، ص . 427
19ـ دکتر غني، تاريخ تصوف در اسلام.
20ـ سفينة البحار محدث قمي، ماده "سلم" .
21ـ ميراث اسلام، ص 85. ايضا رجوع شود به محاضرات دکتر عبد الرحمن بدوي در دانشکده الهيات و معارف اسلامي در سال تحصيلي 52ـ53. نکته قابل توجه اين است که بسياري از کلمات نهج البلاغه، در آن رساله هست. اين نکته با توجه به اينکه بعضي از صوفيه سلسله اسناد خود را از طريق حسن بصري به حضرت امير عليه السلام ميرسانند، بيشتر قابل توجه است و مسأله قابل تحقيق است.
22ـ تاريخ تصوف در اسلام، ص 462، نقل از کتاب حالات و سخنان ابو سعيد ابو الخير.
23ـ تاريخ تصوف در اسلام، ص . 55
24ـ طبقات الصوفيه، ابو عبدالرحمن سلمي، ص . 206
25ـ در مقدمه چاپ هشتم علل گرايش به ماديگري بحث نسبتا مبسوطي درباره حلاج کردهايم و نظريه بعضي از ماترياليستهاي معاصر را که کوشيدهاند او را "ماترياليست" معرفي کنند رد کردهايم.
26ـ نامه دانشوران، ذيل احوال بو علي سينا.
27ـ حافظ در حال حاضر محبوبترين چهره شعراي فارسي زبان در ايران است. ماترياليستهاي فرصت طلب سعي کردهاند از حافظ نيز چهرهاي ماترياليست و لااقل شکاک بسازند و از محبوبيت او در راه اهداف ماترياليستي خود سود جويند. ما در مقدمه چاپ هشتم علل گرايش به ماديگري درباره حافظ نيز مانند "حلاج" از اين نظر بحث کردهايم.
28ـ احمد جامي، شيخ الاسلام لقب داشته است
***** برگرفته از کتاب مجموعه آثار، ج 14، مرتضي مطهري
يکي از علومي که در دامن فرهنگ اسلامي زاده شد و رشد يافت و تکامل پيدا کرد، علم عرفان است.
درباره عرفان از دو جنبه ميتوان بحث و تحقيق کرد : يکي از جنبه اجتماعي و ديگر از جنبه فرهنگي.
عرفا با ساير طبقات فرهنگي اسلامي از قبيل مفسرين، محدثين، فقها، متکلمين، فلاسفه، ادبا، شعرا . . . يک تفاوت مهم دارند و آن اينکه علاوه بر اينکه يک طبقه فرهنگي هستند و علمي به نام عرفان به وجود آوردند و دانشمندان بزرگي در ميان آنها ظهور کردند و کتب مهمي تأليف کردند، يک فرقه اجتماعي در جهان اسلام به وجود آوردند با مختصاتي مخصوص به خود، بر خلاف ساير طبقات فرهنگي از قبيل فقها و حکما و غيرهم که صرفا طبقه فرهنگي هستند و يک فرقه مجزا از ديگران به شمار نميروند. اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگي ياد شوند با عنوان "عرفا" و هر گاه با عنوان اجتماعيشان ياد شوند غالبا با عنوان "متصوفه" ياد ميشوند.
عرفا و متصوفه هر چند يک انشعاب مذهبي در اسلام تلقي نميشوند و خود نيز مدعي چنين انشعابي نيستند و در همه فرق و مذاهب اسلامي حضور دارند، در عين حال يک گروه وابسته و به هم پيوسته اجتماعي هستند، يک سلسله افکار و انديشهها و حتي آداب مخصوص در معاشرتها و لباس پوشيدنها و احيانا آرايش سر و صورت و سکونت در خانقاهها و غيره، به آنها به عنوان يک فرقه مخصوص مذهبي و اجتماعي رنگ مخصوص داده و ميدهد. و البته همواره (خصوصا در ميان شيعه) عرفايي بوده و هستند که هيچ امتياز ظاهري با ديگران ندارند و در عين حال عميقا اهل سير و سلوک عرفاني ميباشند و در حقيقت عرفاي حقيقي اين طبقهاند، نه گروههايي که صدها آداب از خود اختراع کرده و بدعتها ايجاد کردهاند.
ما در اين بحثهاي تاريخي به جنبه اجتماعي و فرقهاي و در حقيقت به جنبه "تصوف" عرفان کاري نداريم، فقط از جنبه فرهنگي، آنهم از نظر تسلسل تاريخي اين شاخه فرهنگي وارد بحث ميشويم، يعني به عرفان به عنوان يک علم و يک شاخه از شاخههاي فرهنگ اسلامي که در طول تاريخ اسلام جرياني متصل و بدون وقفه بوده است نظر داريم نه به عنوان يک روش و طريقه که فرقهاي اجتماعي پيرو آن هستند.
عرفان به عنوان يک دستگاه علمي و فرهنگي داراي دو بخش است : بخش عملي و بخش نظري.
بخش عملي عبارت است از آن قسمت که روابط و وظايف انسان را با خودش و با جهان و با خدا بيان ميکند و توضيح ميدهد. عرفان در اين بخش مانند اخلاق است، يعني يک "علم" عملي است با تفاوتي که بعدا اشاره خواهيم کرد. اين بخش از عرفان علم "سير و سلوک" ناميده ميشود . در اين بخش از عرفان توضيح داده ميشود که "سالک" براي اينکه به قله منيع انسانيت يعني "توحيد" برسد، از کجا بايد آغاز کند و چه منازل و مراحلي را بايد به ترتيب طي کند و در منازل بين راه چه احوالي براي او رخ ميدهد و چه وارداتي بر او وارد ميشود. و البته همه اين منازل و مراحل بايد با اشراف و مراقبت يک انسان کامل و پخته که قبلا اين راه را طي کرده و از "رسم و راه منزلها" آگاه است صورت گيرد، و اگر همت انسان کاملي بدرقه راه نباشد خطر گمراهي است. عرفا از انسان کاملي که ضرورتا بايد همراه "نوسفران" باشد، گاهي به "طاير قدس" و گاهي به "خضر" تعبير ميکنند :
همتم بدرقه راه کن اي "طاير قدس" که دراز است ره مقصد و من "نو سفرم" ترک اين مرحله بي همرهي "خضر" مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهي
البته توحيدي که از نظر عارف قله منيع انسانيت به شمار ميرود و آخرين مقصد سير و سلوک عارف است، با توحيد مردم عامي و حتي با توحيد فيلسوف (يعني اينکه واجب الوجود يکي است نه بيشتر) از زمين تا آسمان متفاوت است. توحيد عارف يعني موجود حقيقي منحصر به خداست، جز خدا هر چه هست "نمود" است نه "بود" ، توحيد عارف يعني "جز خدا هيچ نيست" ، توحيد عارف يعني طي طريق کردن و رسيدن به مرحله جز خدا هيچ نديدن. اين مرحله از توحيد را مخالفان عرفا تأييد نميکنند و احيانا آن را کفر و الحاد ميخوانند، ولي عرفا معتقدند که توحيد حقيقي همين است و ساير مراتب توحيد خالي از شرک نيست. از نظر عرفا رسيدن به اين مرحله کار عقل و انديشه نيست، کار دل و مجاهده و سير و سلوک و تصفيه و تهذيب نفس است.
به هر حال اين بخش از عرفان، بخش عملي عرفان است، از اين نظر مانند علم اخلاق است که درباره "چه بايد" ها بحث ميکند با اين تفاوت که :
اولا عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث ميکند و عمده نظرش درباره روابط انسان با خداست و حال آنکه همه سيستمهاي اخلاقي ضرورتي نميبينند که درباره روابط انسان با خدا بحث کنند، فقط سيستمهاي اخلاقي مذهبي اين جهت را مورد عنايت و توجه قرار ميدهند.
ثانيا سير و سلوک عرفانيـهمچنانکه از مفهوم اين دو کلمه پيداستـپويا و متحرک است، بر خلاف اخلاق که ساکن است، يعني در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدي و از منازل و مراحلي که به ترتيب سالک بايد طي کند تا به سرمنزل نهايي برسد. از نظر عارف واقعا و بدون هيچ شائبه مجاز، براي انسان "صراط" وجود دارد و آن صراط را بايد بپيمايد و مرحله به مرحله و منزل به منزل طي نمايد، و رسيدن به منزل بعدي بدون گذر کردن از منزل قبلي ناممکن است .
لهذا از نظر عارف، روح بشر مانند يک گياه و يا يک کودک است و کمالش در نمو و رشدي است که طبق نظام مخصوص بايد صورت گيرد ولي در اخلاق صرفا سخن از يک سلسله فضائل است از قبيل راستي، درستي، عدالت، عفت، احسان، انصاف، ايثار و غيره که روح بايد به آنها مزين و متحلي گردد . از نظر اخلاق، روح انسان مانند خانهاي است که بايد با يک سلسله زيورها و زينتها و نقاشيها مزين گردد بدون اينکه ترتيبي در کار باشد که از کجا آغاز شود و به کجا انتها يابد، مثلا از سقف شروع شود يا از ديوارها و از کدام ديوار، از بالاي ديوار يا از پايين. در عرفان بر عکس، عناصر اخلاقي مطرح ميشود اما به اصطلاح به صورت ديالکتيکي، يعني متحرک و پويا .
ثالثا عناصر روحي اخلاقي محدود است به معاني و مفاهيمي که غالبا آنها را ميشناسند، اما عناصر روحي عرفاني بسي وسيعتر و گستردهتر است. در سير و سلوک عرفاني از يک سلسله احوال و واردات قلبي سخن ميرود که منحصرا به يک "سالک راه" در خلال مجاهدات و طي طريقها دست ميدهد و مردم ديگر از اين احوال و واردات بي خبرند.
بخش ديگر عرفان مربوط است به تفسير هستي، يعني تفسير خدا و جهان و انسان. عرفان در اين بخش مانند فلسفه است و ميخواهد هستي را تفسير نمايد، برخلاف بخش اول که مانند اخلاق است و ميخواهد انسان را تغيير دهد. همچنانکه در بخش اول با اخلاق تفاوتهايي داشت، در اين بخش با فلسفه تفاوتهايي دارد.
عرفان و اسلام
عرفان، هم در بخش عملي و هم در بخش نظري با دين مقدس اسلام تماس و اصطکاک پيدا ميکند، زيرا اسلام مانند هر دين و مذهب ديگر (و بيشتر از هر دين و مذهب ديگر) روابط انسان را با خدا و جهان و خودش بيان کرده و هم به تفسير و توضيح هستي پرداخته است. قهرا اينجا اين مسأله طرح ميشود که ميان آنچه عرفان عرضه ميدارد با آنچه اسلام بيان کرده است چه نسبتي برقرار است؟
البته عرفاي اسلامي هرگز مدعي نيستند که سخني ما وراي اسلام دارند، و از چنين نسبتي سخت تبري ميجويند. بر عکس، آنها مدعي هستند که حقايق اسلامي را بهتر از ديگران کشف کردهاند و مسلمان واقعي آنها ميباشند. عرفا چه در بخش عملي و چه در بخش نظري همواره به کتاب و سنت و سيره نبوي و ائمه و اکابر صحابه استناد ميکنند.
ولي ديگران درباره آنها نظريههاي ديگري دارند و ما به ترتيب آن نظريهها را ذکر ميکنيم :
الف. نظريه گروهي از محدثان و فقهاي اسلامي به عقيده اين گروه، عرفا عملا پايبند به اسلام نيستند و استناد آنها به کتاب و سنت صرفا عوام فريبي و براي جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساسا ربطي به اسلام ندارد.
ب. نظريه گروهي از متجددان عصر حاضر اين گروه که با اسلام ميانه خوبي ندارند و از هر چيزي که بوي "اباحيت" بدهد و بتوان آن را به عنوان نهضت و قيامي درگذشته عليه اسلام و مقررات اسلامي قلمداد کرد به شدت استقبال ميکنند، مانند گروه اول معتقدند که عرفا عملا ايمان و اعتقادي به اسلام ندارند بلکه عرفان و تصوف نهضتي بوده از ناحيه ملل غير عرب بر ضد اسلام و عرب، در زير سرپوشي از معنويت.
اين گروه با گروه اول در ضديت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر دارند و اختلاف نظرشان در اين است که گروه اول اسلام را تقديس ميکنند و با تکيه به احساسات اسلامي توده مسلمان، عرفا را "هو" و تحقير مينمايند و ميخواهند به اين وسيله عرفان را از صحنه معارف اسلامي خارج نمايند، ولي گروه دوم با تکيه به شخصيت عرفاـکه بعضي از آنها جهاني استـميخواهند وسيلهاي براي تبليغ عليه اسلام بيابند و اسلام را "هو" کنند که انديشههاي ظريف و بلند عرفاني در فرهنگ اسلامي با اسلام بيگانه است و اين عناصر از خارج وارد اين فرهنگ گشته است، اسلام و انديشههاي اسلامي در سطحي پايينتر از اين گونه انديشههاست. اين گروه مدعي هستند که استناد عرفا به کتاب و سنت صرفا تقيه و از ترس عوام بوده است، ميخواستهاند به اين وسيله جان خود را حفظ کنند.
ج. نظريه گروه بي طرفها از نظر اين گروه، در عرفان و تصوف خصوصا در عرفان عملي و بالاخص آنجا که جنبه فرقهاي پيدا ميکند، بدعتها و انحرافات زيادي ميتوان يافت که با کتاب الله و با سنت معتبر وفق نميدهد، ولي عرفا مانند ساير طبقات فرهنگي اسلامي و مانند غالب فرق اسلامي نسبت به اسلام نهايت خلوص نيت را داشتهاند و هرگز نميخواستهاند بر ضد اسلام مطلبي گفته و آورده باشند. ممکن است اشتباهاتي داشته باشند (همچنانکه ساير طبقات فرهنگي مثلا متکلمين، فلاسفه، مفسرين، فقها اشتباهاتي داشتهاند) ولي هرگز سوء نيتي نسبت به اسلام در کار نبوده است.
مسأله ضديت عرفا با اسلام از طرف افرادي طرح شده که غرض خاص داشتهاند، يا با عرفان و يا با اسلام. اگر کسي بي طرفانه و بي غرضانه کتب عرفا را مطالعه کند (به شرط آنکه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد) اشتباهات زيادي ممکن است بيابد ولي ترديد هم نخواهد کرد که آنها نسبت به اسلام صميميت و خلوص کامل داشتهاند.
ما نظر سوم را ترجيح ميدهيم و معتقديم عرفا سوء نيت نداشتهاند. در عين حال لازم است افراد متخصص و وارد در عرفان و در معارف عميق اسلامي، بي طرفانه درباره مسائل عرفاني و انطباق آنها با اسلام بحث و تحقيق نمايند.
مسألهاي که اينجا لازم است مطرح شود اين است که آيا عرفان اسلامي از قبيل فقه و اصول و تفسير و حديث است، يعني از علومي است که مسلمين مايهها و مادههاي اصلي را از اسلام گرفتهاند و براي آنها قواعد و ضوابط و اصول کشف کردهاند، و يا از قبيل طب و رياضيات است که از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه يافته است و در دامن تمدن و فرهنگ اسلامي وسيله مسلمين رشد و تکامل يافته است، و يا شق سومي در کار است؟
عرفا خود شق اول را اختيار ميکنند و به هيچ وجه حاضر نيستند شق ديگري را انتخاب کنند . بعضي از مستشرقين اصرار داشته و دارند که عرفان و انديشههاي لطيف و دقيق عرفاني همه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه يافته است.
گاهي براي آن ريشه مسيحي قائل ميشوند و ميگويند افکار عارفانه نتيجه ارتباط مسلمين با راهبان مسيحي است، و گاهي آن را عکس العمل ايرانيها عليه اسلام و عرب ميخوانند، و گاهي آن را دربست محصول فلسفه نو افلاطونيـکه خود محصول ترکيب افکار ارسطو و افلاطون و فيثاغورس و گنوسيهاي اسکندريه و آراء و عقايد يهود و مسيحيان بوده استـمعرفي ميکنند، و گاهي آن را ناشي از افکار بودايي ميدانند، همچنانکه مخالفان عرفا در جهان اسلام نيز کوشش داشته و دارند که عرفان و تصوف را يکسره با اسلام بيگانه بخوانند و براي آن ريشه غير اسلامي قائل گردند.
نظريه سوم اين است که عرفان مايههاي اولي خود را (چه در مورد عرفان عملي و چه در مورد عرفان نظري) از خود اسلام گرفته است و براي اين مايهها قواعد و ضوابط و اصول بيان کرده است و تحت تأثير جريانات خارج نيز (خصوصا انديشههاي کلامي و فلسفي و بالاخص انديشههاي فلسفي اشراقي) قرار گرفته است.
اما اينکه عرفا چه اندازه توانستهاند قواعد و ضوابط صحيح براي مايههاي اولي اسلامي بيان کنند، آيا موفقيتشان در اين جهت به اندازه فقها بوده است يا نه، و چه اندازه مقيد بودهاند که از اصول واقعي اسلام منحرف نشوند، و همچنين آيا جريانات خارجي چه اندازه روي عرفان اسلامي تأثير داشته است، آيا عرفان اسلامي آنها را در خود جذب کرده و رنگ خود را به آنها داده و در مسير خود از آنها استفاده کرده است و يا بر عکس موج آن جريانات، عرفان اسلامي را در جهت مسير خود انداخته است؟ . . . اينها همه مطالبي است که جداگانه بايد مورد بحث و دقت قرار گيرد. آنچه مسلم است اين است که عرفان اسلامي سرمايه اصلي خود را از اسلام گرفته است و بس.
طرفداران نظريه اولـو کم و بيش طرفداران نظريه دومـمدعي هستند که اسلام ديني ساده و بي تکلف و عمومي فهم و خالي از هر گونه رمز و مطالب غامض و غير مفهوم و يا صعب الفهم است. اساس اعتقادي اسلام عبارت است از توحيد. توحيد اسلام يعني همچنانکه مثلا خانه سازندهاي دارد متغاير و متمايز از خود، جهان نيز سازندهاي دارد جدا و منفصل از خود. اساس رابطه انسان با متاعهاي جهان از نظر اسلام زهد است. زهد يعني اعراض از متاعهاي فاني دنيا براي وصول به نعيم جاويدان آخرت. از اينها که بگذريم، به يک سلسله مقررات ساده عملي ميرسيم که فقه متکفل آنهاست. از نظر اين گروه، آنچه عرفا به نام "توحيد" گفتهاند مطلبي است وراي توحيد اسلامي، زيرا توحيد عرفاني عبارت است از وحدت وجود و اينکه جز خدا و شؤون و اسماء و صفات و تجليات او چيزي وجود ندارد. سير و سلوک عرفاني نيز وراي زهد اسلامي است، زيرا در سير و سلوک يک سلسله معاني و مفاهيم طرح ميشود از قبيل عشق و محبت خدا، فناي در خدا، تجلي خدا بر قلب عارف که در زهد اسلامي مطرح نيست. طريقت عرفاني نيز امري است وراي شريعت اسلامي، زيرا در آداب طريقت مسائلي طرح ميشود که فقه از آنها بي خبر است.
از نظر اين گروه، نيکان صحابه رسول اکرم که عرفا و متصوفه خود را به آنها منتسب ميکنند و آنها را پيشرو خود ميدانند زاهداني بيش نبودهاند، روح آنها از سير و سلوک عرفاني و از توحيد عرفاني بي خبر بوده است. آنها مردمي بودهاند معرض از متاع دنيا و متوجه به عالم آخرت، اصل حاکم به روح آنها خوف بوده و رجا، خوف از عذاب دوزخ و رجا به ثوابهاي بهشتي، همين و بس.
حقيقت اين است که نظريه اين گروه به هيچ وجه قابل تأييد نيست. مايههاي اولي اسلامي بسي غنيتر است از آنچه اين گروهـبه جهل و يا به عمدـفرض کردهاند. نه توحيد اسلامي به آن سادگي و بي محتوايي است که اينها فرض کردهاند و نه معنويت انسان در اسلام منحصر به زهد خشک است و نه نيکان صحابه رسول اکرم آنچنان بودهاند که توصيف شد و نه آداب اسلامي محدود است به اعمال جوارح و اعضا.
ما در اينجا اجمالا در حدي که روشن شود که تعليمات اصلي اسلام ميتوانسته است الهام بخش يک سلسله معارف عميق در مورد عرفان نظري و عملي بوده باشد، مطالبي ميآوريم.
قرآن کريم در باب توحيد هرگز خدا و خلقت را به سازنده خانه و خانه قياس نميکند. قرآن خدا را خالق و آفريننده جهان معرفي ميکند و در همان حال ميگويد ذات مقدس او در همه جا و با همه چيز هست : فاينما تولوا فثم وجه الله (1) به هر طرف رو کنيد چهره خدا آنجاست، و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (2) [و ما از رگ گردن به او (انسان) نزديکتريم، ] هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن (3) اول همه اشياء اوست و آخر همه اوست (از او آغاز يافتهاند و به او پايان مييابند) ، ظاهر و هويدا اوست و در همان حال باطن و ناپيدا هم اوست، و آياتي ديگر از اين قبيل.
بديهي است که اين گونه آيات، افکار و انديشهها را به سوي توحيدي برتر و عاليتر از توحيد عوام ميخوانده است. در حديث کافي آمده است که خداوند ميدانست که در آخر الزمان مردماني متعمق در توحيد ظهور ميکنند، لهذا آيات اول سوره حديد و سوره "قل هو الله احد" را نازل فرمود.
در مورد سير و سلوک و طي مراحل قرب حق تا آخرين منازل، کافي است که برخي آيات مربوط به "لقاء الله" و آيات مربوط به "رضوان الله" و آيات مربوط به وحي و الهام و مکالمه ملائکه با غير پيغمبرانـمثلا حضرت مريمـو مخصوصا آيات معراج رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم را مورد نظر قرار دهيم. در قرآن سخن از نفس اماره، نفس لوامه، نفس مطمئنه آمده است، سخن از علم افاضي و لدني و هدايتهاي محصول مجاهده آمده است : و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (4) . در قرآن از تزکيه نفس به عنوان يگانه موجب فلاح و رستگاري ياد شده است : قد افلح من زکيها و قد خاب من دسيها (5) .
در قرآن مکرر از حب الهي ما فوق همه محبتها و علقههاي انساني ياد شده است. قرآن از تسبيح و تحميد تمام ذرات جهان سخن گفته است و به تعبيري از آن ياد کرده که مفهومش اين است که اگر شما انسانها "تفقه" خود را کامل کنيد، آن تسبيحها و تحميدها را درک ميکنيد. بعلاوه، قرآن در مورد سرشت انسان مسأله نفخه الهي را طرح کرده است.
اينها و غير اينها کافي بوده که الهام بخش معنويتي عظيم و گسترده در مورد خدا و جهان و انسان و بالأخص در مورد روابط انسان و خدا بشود.
همچنانکه اشاره شد، سخن در اين نيست که عرفاي مسلمين از اين سرمايهها چگونه بهره برداري کردهاند، درست يا نادرست، سخن درباره اظهار نظرهاي مغرضانه گروهي غربي و غربزده است که ميخواهند اسلام را از نظر معنويت بي محتوا معرفي نمايند، سخن درباره سرمايه عظيمي در متن اسلام است که ميتوانسته الهام بخش خوبي در جهان اسلام باشد. فرضا عرفاي مصطلح نتوانسته باشند استفاده صحيح کرده باشند، افراد ديگري که به اين نام مشهور نيستند استفاده کردهاند .
بعلاوه، روايات و خطب و ادعيه و احتجاجات اسلامي و تراجم احوال اکابر تربيت شدگان اسلام نشان ميدهد که آنچه در صدر اسلام بوده است صرفا زهد خشک و عبادت به اميد اجر و پاداش نبوده است. در روايات و خطب و ادعيه و احتجاجات، معاني بسيار بلندي مطرح است. تراجم احوال شخصيتهاي صدر اول اسلام از يک سلسله هيجانات و واردات روحي و روشن بينيهاي قلبي و سوزها و گدازها و عشقهاي معنوي حکايت ميکند. ما اکنون يکي از آنها را ذکر ميکنيم :
در کافي مينويسد : رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روزي پس از اداي نماز صبح چشمش افتاد به جواني رنگ پريده که چشمانش در کاسه سرش فرو رفته و تنش نحيف شده بود، در حالي که از خود بي خود بود و تعادل خود را نميتوانست حفظ کند. پرسيد : "کيف اصبحت؟ " حالت چگونه است؟ گفت : "اصبحت موقنا" در حال يقين بسر ميبرم. فرمود : علامت يقينت چيست؟ عرض کرد : يقين من است که مرا در اندوه فرو برده و شبهاي مرا بيدار (در شب زندهداري) و روزهاي مرا تشنه (در حال روزه) قرار داده است و مرا از دنيا و ما فيها جدا ساخته تا آنجا که گويي عرش پروردگار را ميبينم که براي رسيدن به حساب مردم نصب شده است و مردم همه محشور شدهاند و من در ميان آنها هستم، گويي هم اکنون اهل بهشت را در بهشت، متنعم و اهل دوزخ را در دوزخ معذب ميبينم، گويي هم اکنون با اين گوشها آواز حرکت آتش جهنم را ميشنوم. رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به اصحاب خود رو کرد و فرمود : اين شخص بندهاي است که خداوند قلب او را به نور ايمان منور گردانيده است. آنگاه به جوان فرمود : حالت خود را حفظ کن که از تو سلب نشود. جوان گفت : دعا کن خداوند مرا شهادت روزي فرمايد. طولي نکشيد که غزوهاي پيش آمد و جوان شرکت کرد و شهيد شد.
زندگي و حالات و کلمات و مناجاتهاي رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم سرشار از شور و هيجان معنوي و الهي و مملو از اشارات عرفاني است. دعاهاي رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فراوان مورد استشهاد و استناد عرفا قرار گرفته است.
امير المؤمنين علي عليه السلام که اکثريت قريب به اتفاق اهل عرفان و تصوف سلسلههاي خود را به ايشان ميرسانند، کلماتش الهام بخش معنويت و معرفت است. متأسفانه فعلا مجالي و لو براي ذکر نمونه نيست.
دعاهاي اسلامي، مخصوصا دعاهاي شيعي گنجينهاي از معارف است از قبيل دعاي کميل، دعاي ابو حمزه، مناجات شعبانيه، دعاهاي صحيفه سجاديه. عاليترين انديشههاي معنوي در اين دعاهاست .
آيا با وجود اينهمه منابع، جاي اين هست که ما در جستجوي يک منبع خارجي باشيم؟ نظير اين جريان را ما در موضوع حرکت اجتماعي منتقدانه و معترضانه ابوذر غفاري نسبت به جباران زمان خودش ميبينيم. ابوذر نسبت به تبعيضها و حيف و ميلها و ظلم و جورها و بيدادگريهاي زمان سخت معترض بود تا آنجا که تبعيدها کشيد و رنجهاي جانکاه متحمل شد و آخر الامر در تبعيدگاه و در تنهايي و غربت از دنيا رفت.
گروهي از مستشرقين اين پرسش را طرح کردهاند که محرک ابوذر کي بوده است؟ اين گروه در پي جستجوي عاملي از خارج دنياي اسلام براي تحريک ابوذر هستند. جرج جرداق مسيحي در کتاب الامام علي صوت العدالة الانسانية ميگويد : من تعجب ميکنم از اين اشخاص، درست مثل اين است که شخصي را در کنار رودخانه يا لب دريا ببينيم و آنگاه بينديشيم که اين شخص ظرف خويش را از کدام برکه پر کرده است، در جستجوي برکهاي براي توجيه ظرف آب او باشيم و رودخانه يا دريا را نديده بگيريم. ابوذر جز اسلام از کدام منبع ديگري ميتوانسته است الهام بگيرد؟ کدام منبع به قدر اسلام ميتواند الهام بخش ابوذرها باشد؟
عين آن جريان را در موضوع عرفان ميبينيم. مستشرقين در جستجوي منبعي غير از اسلام هستند که الهام بخش معنويتهاي عرفاني باشد، و اين درياي عظيم را ناديده ميگيرند. آيا ميتوانيم همه اين منابع را اعم از قرآن و حديث و خطبه و احتجاج و دعا و سيره انکار کنيم براي آنکه فرضيه بعضي از مستشرقين و دنباله روهاي شرقي آنها درست در آيد؟ !
خوشبختانه اخيرا افرادي مانند نيکلسون انگليسي و ماسينيون فرانسوي که مطالعات وسيعي در عرفان اسلامي دارند و مورد قبول همه هستند، صريحا اعتراف دارند که منبع اصلي عرفان اسلامي قرآن و سنت است. با نقل جملههايي از نيکلسون اين بحث را پايان ميدهيم. وي ميگويد :
"در قرآن ميبينيم که ميگويد : "خدا نور آسمانها و زمين است" (6) ، "او اولين و آخرين ميباشد" (7) ، "هيچ خدايي غير او نيست" (8) ، "همه چيز به! 559 غير او نابود ميشود" (9) ، "من در انسان از روح خود دميدم" (10) ، "ما انسان را آفريديم و ميدانيم روحش با او چه ميگويد، زيرا ما از رگ گردن به او نزديکتريم" (11) ، "به هر کجا رو کنيد همانجا خداست" (12) ، "به هر کس خدا روشني ندهد، او بکلي نور نخواهد داشت" (13) . محققا ريشه و تخم تصوف در اين آيات است و براي صوفيان اولي قرآن نه فقط کلمات خدا بود، بلکه وسيله تقرب به او نيز محسوب ميشد. به وسيله عبادت و تعمق در قسمتهاي مختلفه قرآن، مخصوصا آيات مرموزي که مربوط به عروج (معراج) است، متصوفه سعي ميکنند حالت صوفيانه پيغمبر را در خود ايجاد نمايند. " (14)
و هم او ميگويد :
"اصول وحدت در تصوف، بيش از همه جا در قرآن ذکر شده و همچنين پيغمبر ميگويد که خداوند ميفرمايد : چون بنده من در اثر عبادت و اعمال نيک ديگر به من نزديک شود من او را دوست خواهم داشت، بالنتيجه من گوش او هستم به طوري که او به توسط من ميشنود، و چشم او هستم به طوري که او به توسط من ميبيند، و زبان و دست او هستم به طوري که او به توسط من ميگويد و ميگيرد. " (15)
آنچه مسلم است اين است که در صدر اسلام (لا اقل در قرن اول هجري) گروهي به نام "عارف" يا "صوفي" در ميان مسلمين وجود نداشته است. نام صوفي در قرن دوم هجري پيدا شده است. ميگويند اولين کسي که به اين نام خوانده شده است ابو هاشم صوفي کوفي است که در قرن دوم ميزيسته است و هم اوست که براي اولين بار در رمله فلسطين صومعه (خانقاه) براي عبادت گروهي از عباد و زهاد مسلمين ساخت (16) . تاريخ دقيق وفات ابو هاشم معلوم نيست. ابو هاشم استاد سفيان ثوري متوفي در 161 بوده است .
ابو القاسم قشيري که خود از مشاهير عرفا و صوفيه است ميگويد اين نام قبل از سال 200 هجري پيدا شده است. نيکلسون نيز ميگويد اين نام در اواخر قرن دوم هجري پيدا شده است . از روايتي که در کتاب المعيشة کافي، جلد پنجم آمده است ظاهر ميشود که در زمان امام صادق عليه السلام گروهي (سفيان ثوري و عدهاي ديگر) در همان زمان يعني در نيمه اول قرن دوم هجري به اين نام خوانده ميشدند. اگر ابو هاشم کوفي اولين کسي باشد که به اين نام خوانده شده باشد و او استاد سفيان ثوري متوفي در سال 161 هجري هم بوده است، پس در نيمه اول قرن دوم هجري اين نام معروف شده بوده است، نه در اواخر قرن دوم (آنچنانکه نيکلسون و ديگران گفتهاند) و ظاهرا شبههاي نيست که وجه تسميه صوفيه به اين نام پشمينه پوشي آنها بوده است (صوف پشم) . صوفيه به دليل زهد و اعراض از دنيا، از پوشيدن لباسهاي نرم اجتناب ميکردند و مخصوصا لباسهاي درشت پشمين ميپوشيدند.
اما اينکه از چه وقت اين گروه خود را "عارف" خواندهاند، باز اطلاع دقيقي نداريم. قدر مسلم اين است و از کلماتي که از سري سقطي متوفاي243 هجري نقل شده است (17) معلوم ميشود که در قرن سوم هجري اين اصطلاح شايع و رايج بوده است، ولي در کتاب اللمع ابو نصر سراج طوسيـکه از متون معتبر عرفان و تصوف استـجملهاي از سفيان ثوري نقل ميکند که ميرساند در حدود نيمه اول قرن دوم اين اصطلاح پيدا شده بوده است (18) .
! 561 به هر حال در قرن اول هجري گروهي به نام صوفي وجود نداشته است. اين نام در قرن دوم پيدا شده است و ظاهرا در همين قرن، اين جماعت به صورت يک "گروه" خاص درآمدند، نه در قرن سوم (آنچنانکه عقيده بعضي است) (19) .
در قرن اول هجري هر چند گروهي خاص به نام عارف يا صوفي يا نام ديگر وجود نداشته است، ولي اين دليل نميشود که خيار صحابه صرفا مردمي زاهد و عابد بودهاند و همه در يک درجه از ايمان ساده ميزيستهاند و فاقد حيات معنوي بودهاند (آنچنانکه معمولا غربيان و غربزدگان ادعا ميکنند) . شايد بعضي از نيکان صحابه جز زهد و عبادت چيزي نداشتهاند، ولي گروهي از يک حيات معنوي نيرومند برخوردار بودهاند. آنها نيز همه در يک درجه نبودهاند. حتي سلمان و ابوذر در يک درجه از ايمان نيستند، سلمان ظرفيتي از ايمان دارد که براي ابوذر قابل تحمل نيست. در احاديث زياد اين مضمون رسيده است : "لو علم ابوذر ما في قلب سلمان لقتله" (20) اگر ابوذر آنچه را که در قلب سلمان است ميدانست، او را (کافر ميدانست) و ميکشت.
اکنون به ذکر طبقات عرفا و متصوفه از قرن دوم تا قرن دهم ميپردازيم :
قرن دوم 1. حسن بصري. تاريخ عرفان مصطلح، مانند کلام از حسن بصري متوفي در 110 هجري آغاز ميشود . حسن بصري متولد سال 22 هجري است. عمر هشتاد و هشت سالهاي داشته و نه قسمت از عمرش در قرن اول هجري گذشته است. حسن بصري البته به نام "صوفي" خوانده نميشده است، از آن جهت جزء صوفيه شمرده ميشود که اولا کتابي تأليف کرده به نام رعاية حقوق الله که ميتواند اولين کتاب تصوف شناخته شود. نسخه منحصر به فرد اين کتاب در آکسفورد است.
نيکلسون مدعي است که :
"اولين مسلماني که روش حيات صوفيانه و حقيقي را نوشته حسن بصري است. طريقي که نويسندگان اخير براي تصوف و وصول به مقامات عاليه شرح ميدهند : اول توبه و پس از آن يک سلسله اعمال ديگر. . . که هر کدام بايد براي ارتقاء به مقام بالاتري به ترتيب عملي شود. " (21)
ثانيا خود عرفا بعضي از سلاسل طريقت را به حسن بصري و از او به حضرت امير عليه السلام ميرسانند، مانند سلسله مشايخ ابو سعيد ابو الخير (22) . ابن النديم در الفهرست فن پنجم از مقاله پنجم، سلسله ابو محمد، جعفر خلدي را نيز به حسن بصري ميرساند و ميگويد : حسن هفتاد نفر از اصحاب بدر را درک کرده است.
ثالثا بعضي از حکايات که نقل شده است، ميرساند که حسن بصري عملا جزء گروهي بوده است که بعدها نام "متصوفه" يافتند. بعدا بعضي از آن حکايات را به مناسبت نقل خواهيم کرد. حسن بصري ايراني الاصل است.
2. مالک بن دينار. اين مرد اهل بصره است. از کساني بوده است که کار زهد و ترک لذت را به افراط کشانده است. داستانها از او در اين جهت نقل ميشود. وي در سال 131 هجري در گذشته است.
3. ابراهيم ادهم. اهل بلخ است. داستان معروفي دارد شبيه داستان معروف بودا. گويند در ابتدا پادشاه بلخ بود و جرياناتي رخ داد که تائب شد و در سلسله اهل تصوف قرار گرفت. عرفا براي وي اهميت زياد قائلند. در مثنوي داستان جالبي براي او آورده است. ابراهيم در حدود سال 161 هجري در گذشته است.
4. رابعه عدويه. اين زن، مصري الاصل و يا بصري الاصل و از اعاجيب روزگار است، و چون چهارمين دختر خانوادهاش بود "رابعه" ناميده شد. رابعه عدويه غير از رابعه شاميه است که او هم از عرفاست و معاصر جامي است و در قرن نهم ميزيسته است. رابعه عدويه کلماتي بلند و اشعاري در اوج عرفان و حالاتي عجيب دارد. داستاني درباره عيادت حسن بصري و مالک بن دينار و يک نفر ديگر از او نقل ميشود که جالب است. رابعه در حدود 135 يا136 درگذشته است و بعضي گفتهاند وفاتش در 180 يا 185 بوده است.
5. ابو هاشم صوفي کوفي. اهل شام است. در آن منطقه متولد شده و در همان منطقه زيسته است . تاريخ وفاتش مجهول است. اين قدر معلوم است که استاد سفيان ثوري متوفاي 161 بوده است. ظاهرا اول کسي است که به نام "صوفي" خوانده شده است. سفيان گفته است : اگر ابو هاشم نبود، من دقايق ريا را نميشناختم.
6. شقيق بلخي. شاگرد ابراهيم ادهم بوده است. بنابر نقل ريحانة الادب و غيره از کتاب کشف الغمه علي بن عيسي اربلي و از نور الابصار شبلنجي، در راه مکه با حضرت موسي بن جعفر عليه السلام ملاقات داشته و از آن حضرت مقامات و کرامات نقل کرده است. در سال153 يا 174 يا 184 درگذشته است.
7. معروف کرخي. اهل کرخ بغداد است ولي از اينکه نام پدرش "فيروز" است، به نظر ميرسد که ايراني الاصل است. اين مرد از معاريف و مشاهير عرفاست. ميگويند پدر و مادرش نصراني بودند و خودش به دست حضرت رضا عليه السلام مسلمان شد و از آن حضرت استفاده کرد. بسياري از سلاسل طريقتـبر حسب ادعاي عرفاـبه معروف کرخي و به وسيله او به حضرت رضا عليه السلام و از طريق آن حضرت به ائمه پيشين تا حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم ميرسد و بدين جهت اين سلسله را سلسلة الذهب (رشته طلايي) ميخوانند. ذهبيها عموما چنين ادعايي دارند. وفات معروف در حدود سالهاي 200 تا206 بوده است.
8. فضيل بن عياض. اين مرد اصلا اهل مرو است. ايراني عربنژاد است. ميگويند در ابتدا راهزن بود. يک شب که براي دزدي از ديواري بالا رفت، يک آيه قرآن که از شب زندهداري شنيد او را منقلب و تائب ساخت. کتاب مصباح الشريعه منسوب به اوست و ميگويند آن کتاب يک سلسله درسهاست که از امام صادق عليه السلام گرفته است. محدث متبحر قرن اخير، مرحوم حاج ميرزا حسين نوري در خاتمه مستدرک به اين کتاب اظهار اعتماد کرده است. فضيل در سال187 درگذشته است.
قرن سوم 1. بايزيد بسطامي (طيفور بن عيسي) از اکابر عرفا و اصلا اهل بسطام است. ميگويند اول کسي است که صريحا از فناء في الله و بقاء بالله سخن گفته است. با يزيد گفته است : "از بايزيدي خارج شدم مانند مار از پوست" . بايزيد به اصطلاح شطحياتي دارد که موجب تکفيرش شده است . خود عرفا او را از اصحاب "سکر" مينامند، يعني در حال جذبه و بي خودي آن سخنان را ميگفته است. با يزيد در سال 261 در گذشته است. بعضي ادعا کردهاند که سقاي خانه امام صادق عليه السلام بوده است، ولي اين ادعا با تاريخ جور نميآيد، يعني با يزيد عصر امام صادق عليه السلام را درک نکرده است.
2. بشر حافي. اهل بغداد است و پدرانش اهل مرو بودهاند. از مشاهير عرفاست. او نيز در ابتدا اهل فسق و فجور بوده و بعد توبه کرده است. علامه حلي در منهاج الکرامه داستاني نقل کرده است مبني بر اينکه توبه او به دست حضرت موسي بن جعفر عليه السلام صورت گرفته است و چون در حالي تشرف به توبه پيدا کرد که "حافي پابرهنه" بود، به بشر حافي معروف شد. بعضي علت "حافي" ناميدن او را چيز ديگر گفتهاند. بشر حافي در سال226 يا227 درگذشته است.
3. سري سقطي. اهل بغداد است. نميدانيم اصلا کجايي بوده است. وي از دوستان و همراهان بشر حافي بوده است. سري سقطي اهل شفقت به خلق خدا و ايثار بوده است. ابن خلکان در وفيات الاعيان نوشته است که سري گفت : سي سال است که از يک جمله "الحمد لله" که بر زبانم جاري شد استغفار ميکنم. گفتند : چگونه؟ گفت : شبي حريقي در بازار رخ داد. بيرون آمدم ببينم که به دکان من رسيده يا نه. به من گفته شد به دکان تو نرسيده است. گفتم : "الحمد لله" . يکمرتبه متنبه شدم که گيرم دکان من آسيبي نديده باشد، آيا نميبايست من در انديشه مسلمين باشم؟
سعدي به همين داستان (با اندک تفاوت) اشاره ميکند آنجا که ميگويد :
شبي دود خلق آتشي برفروخت شنيدم که بغداد نيمي بسوخت يکي شکر گفت اندر آن خاک و دود که دکان ما را گزندي نبود جهانديدهاي گفتش اي بوالهوس تو را خود غم خويشتن بود و بس پسندي که شهري بسوزد به نار اگر خود سرايت بود بر کنار
سري شاگرد و مريد معروف کرخي و استاد و دايي جنيد بغدادي است. سخنان زيادي در توحيد و عشق الهي و غيره دارد و هم اوست که ميگويد : "عارف مانند آفتاب بر همه عالم ميتابد و مانند زمين بار نيک و بد را به دوش ميکشد و مانند آب مايه زندگي همه دلهاست و مانند آتش به همه پرتو افشاني ميکند" . سري در سال 245 يا 250 در سن نود و هشت سالگي درگذشته است.
4. حارث محاسبي. بصري الاصل است و از دوستان و مصاحبان جنيد بوده است. از آن جهت او را "محاسبي" خواندهاند که به امر مراقبه و محاسبه اهتمام تام داشت. معاصر احمد بن حنبل است. احمد حنبل چون دشمن علم کلام بود، او را به واسطه ورودش در علم کلام طرد کرد و همين سبب اعراض مردم از او شد. حارث در سال243 درگذشته است.
5. جنيد بغدادي. اصلا اهل نهاوند است. عرفا و متصوفه او را "سيد الطائفه" ميخوانند، همچنانکه فقهاي شيعه شيخ طوسي را "شيخ الطائفه" ميخوانند. جنيد يک عارف معتدل به شمار ميرود. برخي شطحيات که از ديگران شنيده شده، از او شنيده نشده است. او حتي لباس اهل تصوف به تن نميکرد و در زي علما و فقها بود. به او گفتند : به خاطر ياران هم که هست "خرقه" (لباس اهل تصوف) بپوش . گفت : اگر ميدانستم که از لباس کاري ساخته است، از آهن گداخته جامه ميساختم اما نداي حقيقت اين است که : "ليس الاعتبار بالخرقة، انما الاعتبار بالحرقة" يعني از خرقه کاري ساخته نيست، "حرقه آتش دل" لازم است. جنيد خواهرزاده و مريد و شاگرد سري سقطي و هم شاگرد حارث محاسبي بوده است. گويند در سال297 در نود سالگي در گذشت.
6. ذوالنون مصري. وي اهل مصر است. در فقه شاگرد مالک بن انس، فقيه معروف بوده است. جامي او را رئيس صوفيان خوانده است. هم اول کسي است که رمز به کار برد و مسائل عرفاني را با اصطلاحات رمزي بيان کرد که فقط کساني که واردند بفهمند و ناواردها چيزي نفهمند. اين روش تدريجا معمول شد، معاني به صورت غزل و با تعبيرات سمبوليک بيان شد. برخي معتقدند که بسياري از تعليمات فلسفه نو افلاطوني وسيله ذوالنون وارد عرفان و تصوف شد (23) . ذوالنون در فاصله سالهاي 240ـ250 درگذشته است.
7. سهل بن عبد الله تستري. از اکابر عرفا و صوفيه و اصلا اهل شوشتر است. فرقهاي از عرفا که اصل را بر مجاهده نفس ميدانند، به نام او "سهليه" خوانده ميشوند. در مکه معظمه با ذوالنون مصري ملاقات داشته است. وي در سال283 يا293 درگذشته است (24) .
8. حسين بن منصور حلاج. اصلا اهل بيضاء از توابع شيراز است ولي در عراق رشد و نما يافته است. حلاج از جنجاليترين عرفاي دوره اسلامي است. شطحيات فراوان گفته است. به کفر و ارتداد و ادعاي خدايي متهم شد. فقها تکفيرش کردند و در زمان مقتدر عباسي به دار آويخته شد. خود عرفا او را به افشاي اسرار متهم ميکنند. حافظ ميگويد :
گفت آن يار کزو گشت سردار بلند جرمش اين بود که اسرار هويدا ميکرد
بعضي او را مردي شعبده باز ميدانند. خود عرفا او را تبرئه ميکنند و ميگويند سخنان او و بايزيد که بوي کفر ميدهد، در حال سکر و بي خودي بوده است. عرفا از او به عنوان "شهيد" ياد ميکنند. حلاج در سال306 يا309 به دار آويخته شد (25) .
قرن چهارم 1. ابو بکر شبلي. شاگرد و مريد جنيد بغدادي بوده و حلاج را نيز درک کرده و از مشاهير عرفاست . اصلا خراساني است. در کتاب روضات الجنات و ساير کتب تراجم، اشعار و کلمات عارفانه زيادي از او نقل شده است. خواجه عبد الله انصاري گفته است : "اول کسي که به رمز سخن گفت ذوالنون مصري بود. جنيد که آمد، اين علم را مرتب ساخت و بسط داد و کتابها در اين علم تأليف کرد، و چون نوبت به شبلي رسيد اين علم را به بالاي منابر برد" . شبلي در بين سالهاي 334ـ344 در87 سالگي درگذشته است.
2. ابو علي رودباري. نسب به انوشيروان ميبرد و ساسانينژاد است. مريد جنيد بوده و فقه را از ابو العباس بن شريح و ادبيات را از ثعلب آموخت. او را جامع شريعت و طريقت و حقيقت خواندهاند. در سال 322 درگذشته است.
3. ابو نصر سراج طوسي، صاحب کتاب معروف اللمع که از متون اصيل و قديم و معتبر عرفان و تصوف است. در سال 378 در طوس درگذشته است. بسياري از مشايخ طريقت شاگرد بلاواسطه يا مع الواسطه او بودهاند. بعضي مدعي هستند که مقبرهاي که در پايين خيابان مشهد به نام قبر پير پالاندوز معروف است، مقبره همين ابو نصر سراج است (سراج زينساز) . کمکم اين کلمه به پالاندوز تغيير شکل داده است.
4. ابو الفضل سرخسي. اين مرد اهل خراسان و شاگرد و مريد ابو نصر سراج و استاد ابو سعيد ابو الخير عارف بسيار معروف بوده است. در سال 400 هجري درگذشته است.
5. ابو عبد الله رودباري. اين مرد خواهرزاده ابو علي رودباري است و از عرفاي شام و سوريه به شمار ميرود. در سال369 درگذشته است.
6. ابو طالب مکي. شهرت بيشتر اين مرد به واسطه کتابي است که در عرفان و تصوف تأليف کرده است به نام "قوت القلوب" . اين کتاب چاپ شده و از متون اصيل و قديم عرفان و تصوف است. ابو طالب اصلا از بلاد جبل ايران است و در اثر اينکه سالها در مکه مجاور بوده، به عنوان "مکي" معروف شده است. وي در سال 385 يا386 درگذشته است.
قرن پنجم 1. شيخ ابو الحسن خرقاني. يکي از معروفترين عرفاست. عرفا داستانهاي شگفت به او نسبت ميدهند، از جمله مدعي هستند که بر سر قبر بايزيد بسطامي ميرفته و با روح او تماس ميگرفته و مشکلات خويش را حل ميکرده است.
مولوي ميگويد :
بوالحسن بعد از وفات بايزيد از پس آن سالها آمد پديد گاه و بيگه نيز رفتي بي فتور بر سر گورش نشستي با حضور تا مثال شيخ پيشش آمدي تا که ميگفتي شکالش حل شدي
مولوي در مثنوي زياد از او ياد کرده است و مينمايد که ارادت وافري به او داشته است . ميگويند با ابو علي سينا فيلسوف معروف و ابو سعيد ابو الخير عارف معروف ملاقات داشته است. وي در سال 425 درگذشته است.
2. ابو سعيد ابو الخير نيشابوري. از مشهورترين و با حالترين عرفاست. رباعيهاي نغز دارد . از وي پرسيدند : تصوف چيست؟ گفت : "تصوف آن است که آنچه در سر داري بنهي و آنچه در دست داري بدهي و از آنچه بر تو آيد بجهي" . با ابو علي سينا ملاقات داشته است. روزي بو علي در مجلس وعظ ابو سعيد شرکت کرد. ابو سعيد درباره ضرورت عمل و آثار طاعت و معصيت سخن ميگفت. بو علي اين رباعي را به عنوان اينکه ما تکيه بر رحمت حق داريم نه بر عمل خويشتن، انشا کرد :
ماييم به عفو تو تولا کرده و ز طاعت و معصيت تبرا کرده آنجا که عنايت تو باشد، باشد نا کرده چو کرده، کرده چون نا کرده
ابو سعيد في الفور گفت :
اي نيک نکرده و بديها کرده وانگه به خلاص خود تمنا کرده بر عفو مکن تکيه که هرگز نبود ناکرده چو کرده، کرده چون ناکرده (26)
اين رباعي نيز از ابو سعيد است :
فردا که زوال شش جهت خواهد بود قدر تو به قدر معرفت خواهد بود در حسن صفت کوش که در روز جزا حشر تو به صورت صفت خواهد بود
ابو سعيد در سال 440 هجري درگذشته است.
3. ابو علي دقاق نيشابوري. جامع شريعت و طريقت به شمار ميرود. واعظ و مفسر قرآن بود. از بس در مناجاتها ميگريسته او را "شيخ نوحهگر" لقب دادهاند. در سال 405 يا 412 درگذشته است.
4. ابو الحسن علي بن عثمان هجويري غزنوي، صاحب کتاب کشف المحجوب که از کتب مشهور اين فرقه است و اخيرا چاپ شده است. در سال 470 درگذشته است.
5. خواجه عبد الله انصاري. عربنژاد و از اولاد ابو ايوب انصاري صحابي بزرگوار معروف است .
خواجه عبد الله يکي از معروفترين و متعبدترين عرفاست. کلمات قصار و مناجاتها و همچنين رباعيات نغز و با حالي دارد. شهرتش بيشتر به واسطه همانهاست. از کلمات اوست :
"در طفلي، پستي! در جواني، مستي! در پيري، سستي! پس کي خدا پرستي؟ " و هم از کلمات اوست :
"بدي را بدي کردن سگساري است، نيکي را نيکي کردن خرخاري است، بدي را نيکي کردن کار خواجه عبد الله انصاري است. "
اين رباعي نيز از اوست :
عيب است بزرگ برکشيدن خود را از جمله خلق برگزيدن خود را از مردمک ديده ببايد آموخت ديدن همه کس را و نديدن خود را
خواجه عبد الله در هرات متولد و در همان جا در سال 481 درگذشته و دفن شده است و از اين جهت به "پير هرات" معروف است. خواجه عبد الله کتب زياد تأليف کرده، معروفترين آنها که از کتب درسي سير و سلوک است و از پختهترين کتب عرفان است کتاب منازل السائرين است. بر اين کتاب شرحهاي زياد نوشته شده است.
6. امام ابو حامد محمد غزالي طوسي. از معروفترين علماي منقول بود. رئيس جامع نظاميه بغداد شد و عاليترين پست روحاني زمان خويش را حيازت کرد، اما احساس کرد نه آن معلومات و نه آن مناصب روحش را اشباع نميکند. از مردم مخفي شد و به تهذيب و تصفيه نفس مشغول شد. ده سال در بيت المقدس دور از چشم آشنايان به خود پرداخت. در همان وقت به عرفان و تصوف گراييد و ديگر تا آخر عمر زير بار منصب و پست نرفت. کتاب معروف احياء علوم الدين را بعد از دوره رياضت تأليف کرد و در سال 505 در طوس که وطن اصلياش بود درگذشت.