نهضت و انقلاب در سيره پيشوايان
  • عنوان مقاله: نهضت و انقلاب در سيره پيشوايان
  • نویسنده: محمد محمدى اشتهاردى
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 3:45:32 4-9-1403


معنى نهضت و انقلاب

نهضت از نَهض به معنى خيزش و برخاستن و حرکت و آمادگى براى قيام است (1) و واژه انقلاب در اصل از قلب به معنى دگرگونى و تحول و زير و روکردن است. و اين دو واژه در اصطلاح به قيام ها و شورش هايى که موجب واژگونى رژيم گذشته، و برپايى نظامى نو به جاى آن است، اطلاق مى شود.
نهضت و انقلاب ها، از نظر چگونگى و محتوايى و درجات شديد و ضعيف، و يا شتابنده و ديرپا، و همچنين از نظر دگرگونى جهش و ناگهانى و تدريجى و گام به گام، دينى و غير دينى، داراى انواع گوناگون است، و هر ملّتى بر اساس ايده و مسلک خود، انقلاب و نهضت مى کند، و چگونگى آن رابطه مستقيم با طرز فکر و شيوه آرمانى انسان ها دارد. و نيز نهضت و انقلاب گاهى سطحى و روبنايى است، و گاهى عمقى و حقيقى، گاهى در بعد و عرصه خاصى است (مانند انقلاب اقتصادى) و گاهى داراى جنبه هاى عمومى و فراگير مى شود. در فقه اسلامى در بحث طهارت، دو عنوان از مطهرات (امور پاک کننده) شمرده شده که عبارتند از استحاله و انتقال، در مورد استحاله مثالى که مى زنند اين است که مثلاً سگى در نمک زار بميرد، و پس از سال ها مبدّل به نمک شود، پاک مى گردد، چرا که استحاله (يعنى حالى به حال ديگر شدن) شده است و يا چوب نجسى آن چنان بسوزد که خاکستر شود، اين خاکستر پاک مى شود، ولى در مورد انتقال، مثال به خون بدن انسان يا حيواناتى که خون جهنده دارند مى زنند که اگر وارد بدن حشراتى که خون جهنده ندارند شود، و جزء بدن آنها گردد، پاک مى شود.
انقلاب حقيقى همان استحاله است، يعنى دگرگونى در ماهيّت و حقيقت اشياء، ولى انقلاب سطحى و روبنايى را مى توان به همان انتقال مثال زد، که از گروهى به گروه ديگر، با تغييرات سطحى صورت مى گيرد. به هر حال، نهضت ها مختلف است، اما نهضت هاى پيامبران و امامان (ع) و اديان آسمانى، از نهضت هاى حقيقى است، و موجب دگرگونى محتوايى و عميق شده، و شيوه و رژيم قبل را به طور کلى عوض مى کند، مانند نهضت اسلام به دست پيامبر اسلام (ص) نسبت به عصر جاهليّت که يک انقلاب ماهوى و زيربنايى و همه جانبه، در همه عرصه ها بود. و آنان که در راستاى هدايت پيامبران و امامان معصوم (ع) حرکت مى کنند، بايد در درون و برون به انقلاب حقيقى دست بزنند، و بادگرگونى عميق و همه جانبه، انقلاب کنند و به آن تداوم بخشند، به عنوان مثال ساختمان قديمى و پوسيده اى را در نظر بگيريد، انقلاب حقيقى در آن، آن است که آن را از ريشه خراب نماييم، و به جاى آن خانه کامل با مصالح جديد و محکم بسازيم، ولى انقلاب سطحى در اين ساختمان اين است که بعضى از قسمت هاى آن را کچ کارى نموده و سپس آن ساختمان را رنگ آميزى کنيم، در صورتى که به قول سعدي:

خانه از پاى بست ويران است
خواجه در فکر نقش ايوان است
آيا به راستى، رنگ آميزى و نقش و نگار درايوان چنان ساختمانى را مى توان انقلاب و نوسازى ناميد؟

خانه اى را که ز بنياد بود سست و خراب
رنگ آميزى بيهوده و تعمير چه سود؟
انقلاب هاى دنيا نوعاً مهره عوض کردن، و تغييرات روبنايى و فرعى در قانون و کادر رهبرى است، و گاهى استعمارگران براى اغفال و خاموش کردن احساسات مردم به اين گونه انقلاب ها دست مى زنند. مانند: انقلاب ميانه روها و ليبرالها و ملّى گراها و طرز فکر آنها در ايران در قرن معاصر.

انقلاب و نهضت از نظر قرآن

در قرآن، ذکر داستان زندگى انقلابى ابراهيم (ع) در برابر نمروديان، و يا موسى (ع) در برابر فرعونيان، و يا نوح (ع) در برابر بت پرستان و خرافه گرايان و...بيانگر مطلوب بودن انقلاب توحيدى در برابر شرک و الحاد، و نهضت مستضعفين در برابر طاغوت ها است، و با طرح مبارزات پى گير و خستگى ناپذير، پيامبران، پيروان خود را به نهضت و انقلاب در برابر فساد و حاميان فساد، تحريک و تشويق مى کند، به علاوه در آيات متعدد به طور آشکار، مردم را به مبارزه شديد با باطل گرايان و ظالمان فرا خوانده و به تشکيل و تثبيت حکومت هاى الهى دعوت مى نمايد، به عنوان نمونه نظر شما را به چند آيه جلب مى کنيم:
1ـ «فمن يکفر بالطّاغوت و يؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقي؛ کسى که به طاغوت (بت و شيطان و هر موجود ستمگر و طغيان گر) کافر شود، و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محکمى چنگ زده است.» (2)
اين آيه با کمال صراحت، طاغوت زدايى، و تشکيل آثار ايمان الهى را از دستگيره هاى محکم و ناگسستنى خدايى دانسته، که اساس نهضت و انقلاب الهى همين است.
2ـ «و لقد بعثنا فى کلّ امّةٍ رسولاً ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطّاغوت؛ما در ميان هر امت و ملّتى، پيامبر و رسولى برانگيختيم (که به مردم بگويند) تنها خدا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب کنيد.» (3)
اين آيه به روشنى هدف پيامبران را بيان کرده که همان نهضت و قيام آنها براى دو موضوع بوده است: 1ـ طاغوت زدايى 2ـ پرستش خدا را در همه امور، آنان که طرفدار سکولار هستند و در عين حال دم از اسلام مى زنند، چنين آيات صريح را که بيانگر آميختگى دين با سياست است چگونه ناديده مى گيرند؟!
3ـ «و ما لکم لاتقاتلون فى سبيل اللّه و المستضعفين من الرّجال و النّساء و الولدان...؛چرا در راه خدا (در راه) مردان و زنان و کودکانى که (به دست ستمگران) تضعيف شده اند، پيکار نمى کنيد؟ همان افراد ستمديده اى که مى گويند پروردگارا ما را از اين شهر (مکه) که اهلش ستمگرند بيرون ببر، و از طرف خود براى ما سرپرستى قرار ده.» (4)
4ـ «يا داود انّا جعلناک خليفةً فى الارض فاحکم بين النّاس بالحق ولا تتّبع الهوي...؛اى داود! ما تو را خليفه (و رهبر مردم) در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق حکومت و داورى کن، و ازهواى نفس پيروى نکن که تو را از راه خدا منحرف سازد.» (5)
از اين آيات استفاده بديهى مى شود که نهضت و انقلاب براى واژگونى رژيم هاى باطل، و تثبيت و استوار ساختن حکومت الهى، لازم و وظيفه حتمى خداپرستان است.

چند روايت پيرامون نهضت و قيام

روايات دو فريضه عظيم امر به معروف و نهى از منکر، و روايات بى شمار ديگر بيانگر آن است که براى اجراى اسلام، بايد قيام و تلاش جدّى و پى گير نمود، و براى جلوگيرى از دشمنانى که سدّ راه حق هستند، و وجودشان مايه ظلم و فساد است، قيام براى سرکوب آنها واجب و ضرورى است، چرا که ابطال باطل و احقاق حق بستگى به چنان قيام و نهضت حساب شده دارد.
به عنوان نمونه نظر شما را به چند روايت جلب مى کنيم:
رسول اکرم (ص) فرمود: «و اذا ظهرت البدع فى امّتى، فليظهر العالم علمه، و ان لم يفعل فعليه لعنة اللّه؛ هرگاه بدعت ها در ميان امّتم آشکار شد، بر شخص عالم و آگاه، لازم است که علمش را آشکار سازد، و اگر چنين نکند لعنت خدا بر او خواهد بود.» (6)
اميرمؤمنان على (ع) فرمود: «انّ العالم الکاتم علمه انتن اهل القبلة ريحاً،تلعنه کلّ دابّةٍ من دوابّ الارض الصّغار؛ دانشمندى که (در برابر ستمگران) علمش را کتمان کند (و اعتراض نکند) در روز قيامت بوى بدنش بد بوترين بو خواهد بود، و همه حشرات زمين او را لعنت مى کنند.» (7)
امام صادق (ع) فرمود: «افضل الجهاد کلمة عدلٍ عند امامٍ جائرٍ؛ برترين جهاد، سخن عدالت، در نزد رهبر ستمگر است.» (8)
امام کاظم (ع) فرمود: «لان اسقط من حالقٍ فاتقطّع قطعةً قطعةً احبّ اليّ من ان اتولّى لاحدٍ منهم عملاً او اطأ بساط رجلٍ منهم؛ هرگاه من از بالاى ساختمان بلندى بر زمين بيفتم و قطعه قطعه شوم، برايم بهتر است از اين که متصدى کارى از کارهاى ستمگران گردم، يا قدم بر فرش يکى از آنها بگذارم.» (9) نيز فرمود: «من احبّ بقائهم فهو منهم؛ کسى که بقاى عمر ظالمان را دوست بدارد، جزء ستمگران است.» (10)

نهضت امام حسين (ع) و عوامل آن در يک نگاه

پيامبر اسلام (ص) بنيان گذار نهضت عظيم اسلام بود، که از نظر چگونگى، و تلاش و سرعت و ساير ويژگى ها در همه جهان و همه تاريخ بى نظير بود. پس از آن حضرت همه امامان معصوم (ع) در رأس نهضت بودند، و براى تداوم نهضت عظيم پيامبر اسلام (ص) در هر عصر و زمان و مکان مطابق شرايط زمان، نهضت و قيام کردند. در ميان اين نهضت ها، نهضت و قيام امام حسين (ع) و بروز عاشوراى خونين در کربلا در جايگاه مخصوصى قرار دارد که به راستى آن هم در جهان و تاريخ بى نظير است، و بايد اسوه حق طلبان، و پيروان اسلام ناب، و آزادى خواهان قرار گيرد.
چرا که حسين (ع) اسوه کامل مبارزه و قيام در گذشته و آينده است، چنان که به روايت امام صادق (ع)، حضرت على (ع) به امام حسين (ع) فرمود: «اسوةٌ انت قدماً؛اى حسين! تو از قديم، اسوه و الگو بوده اي.» (11)
الگو بودن نهضت امام حسين (ع) از اين رو است که انگيزه ها و اهداف و آرمان هاى نهضت خونين و عظيم او در سه عامل خلاصه مى شد که عصاره فلسفه نهضت او بود که عبارتند از: 1ـ بيعت نکردن با طاغوت و ظالم 2ـ تصميم بر تشکيل حکومت اسلامى (گرچه در مسير آن شهيد شود) 3ـ امر به معروف و نهى از منکر در همه ابعاد، حتى در اجراى کامل. که در واقع عنصر اصلى و مرکزى نهضت آن حضرت امر به
براى ترسيم اين موضوع، ده ها شاهد عينى و قراين و حوادث وجود دارد، که همچون تابلوهاى روشن، نشان دهنده سه فلسفه فوق است. به عنوان نمونه تابلوى از گوشه اى از مبارزات نماينده کامل امام حسين (ع) يعنى حضرت مسلم (ع) را به تماشاى خوانندگان مى گذاريم حضرت مسلم (ع) در کوفه مردم را به سوى امامت امام حسين (ع) فراخواند، و از حکومت يزيد و يزيديان بيزارى جست، و فرمان داد که همه رو در روى حکومت ننگين يزيدى قرار گيرند...
تا وقتى که جنگ شروع شد، و حضرت مسلم (ع) پس از وارد شدن جراحات سنگين، اسير گرديد، آن بزرگمرد شجاع را به عنوان اسير نزد عبيداللّه بن زياد حاکم عراق از طرف يزيد، آوردند، در اين تابلو مشاهده مى شود که حضرت مسلم (ع) هنگام ورود بر ابن زياد سلام نکرد، يکى از نگهبانان خشن، به مسلم (ع) گفت: «سلّم على الامير؛ بر رييس (ابن زياد) سلام کن.» مسلم (ع) با کمال صلابت جواب داد: «اسکت يا ويحک و اللّه ما هو لى باميرٍ؛ واى بر تو ساکت باش، سوگند به خدا او امير و رييس من نيست.»
اين فراز نشان دهنده بيعت نکردن حضرت مسلم (ع) حتى به يک سلام ساده است. در مرحله بعد در گفتگوى بين ابن زياد و مسلم (ع)، ابن زياد گفت: «اى مسلم! جوياى مقامى (حکومتى) بودى که خداوند آن را به شخص ديگرى واگذار کرده است، چرا که خداوند او را شايسته آن مقام ديده بود نه تو را، مسلم (ع) گفت: چه کسى شايسته مقام رهبرى بود؟ ابن زياد جواب داد: يزيد بن معاويه! سپس افزود: آيا تو گمان مى برى که بهره اى از مقام رهبرى داري؟ مسلم (ع) با صراحت قاطع فرمود:
«و اللّه ما هو الظّن و لکنّه اليقين؛ سوگند به خدا صحبت از گمان و خيال نيست، بلکه يقين دارم که ما شايسته مقام رهبرى هستيم.» (12)
اين فراز نشان مى دهد که مسأله حکومت و رهبرى، مطرح بوده و نماينده امام حسين (ع) با تأکيد و سوگند آن را شايسته امام حسين (ع) و افراد لايق دانسته است.
در ادامه اين گفتگو، ابن زياد به مسلم (ع) گفت: «اى سرکش فتنه گر! تو بر امام خود خروج کردى و بين مسلمانان اختلاف انداختى و به آشوب پرداختي.» مسلم (ع) در جواب فرمود: اى ابن زياد! تو دروغ مى گويى، وحدت مسلمانان را معاويه و پسرش بر هم زد، و تخم فتنه را تو و پدرت پاشيديد... من براى آشوب به اين ديار نيامده ام، بلکه ديدم توسط شما کارهاى نيک دفن شده، و منکرات بروز نموده، ما به سوى اين مردم آمديم: «لنأمر فيهم بالمعروف و ننهى عن المنکر...؛ تا امر به معروف کنيم و نهى از منکر نماييم، و آنها را به کتاب خدا و سنّت رسولش دعوت نماييم، و مطابق سخن رسول خدا (ص) ما به انجام اين کار شايسته هستيم.» (13)
اين فراز نيز بيانگر مسأله امر به معروف و نهى از منکر، به عنوان اساس و عنصر اصلى در نهضت مى باشد.
در خطبه ها و گفتگوهاى شخصى امام حسين (ع) نيز همين سه مسأله به طور صريح مطرح است، يزيد و سردمداران بنى اميه به طور مکرّر آن حضرت را به بيعت فراخواندند، او بيعت نکرد، در همان آغاز حرف اول و آخر را زد و در جواب مروان فرمود:وقتى که امّت اسلام به حاکمى مانند يزيد دچار گردد بايد فاتحه اسلام را خواند، من از جدّم رسولخدا (ص) شنيدم مى فرمود: «الخلافة محرّمةٌ على آل ابى سفيان؛ خلافت بر فرزندان ابوسفيان حرام است.» (14)
در بيان ديگر فرمود: «انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر...؛ تنها عامل خروج و حرکت من، برقرار کردن اصلاح در امت جدّم رسول خدا (ص) است، مى خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم، و همان راه را بپيمايم که جدّم رسول خدا (ص) و پدرم على بن ابيطالب (ع) پيمود.» (15)
نيز در گفتار آن حضرت است: «الا ترون الى الحقّ لايعمل به، والى الباطل لايتناهي...؛آيا نمى نگريد که به حق عمل نمى شود، و از باطل جلوگيرى نمى گردد؟ در اين صورت شخص و مؤمن شوق آن را دارد و سزاوار است که (با شهادتش) به لقاى خدا بپيوندد بدانيد که من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز رنج و نکبت نمى دانم.» (16)
مجموعه اين گفتار و سپس رفتار، و خطبه هاى آن حضرت و يارانش، وجوب قيام، و عوامل و آرمان هاى آن را تبيين مى کنند، و به طور خلاصه، بيانگر لزوم نهضت و انقلاب در عرصه هاى مختلف با طاغوتيان و مستکبران است، و پس از طاغوت زدايى، تشکيل حکومت اسلامى براى اجراى معروف و جلوگيرى از منکر، و گسترش عدل و داد است.

چند نمونه از نهضت هاى امامان (ع)

نهضت و قيام سياسى، فرهنگى،اخلاقى و اجتماعى در سرتاسر زندگى همه امامان (ع) در جايگاه والايى قرار داشت، به طورى که همه آنها به شهادت رسيدند، و همين دليل بزرگ بر مبارز بودن آنها، و قيام آنها براى احقاق حق و ابطال باطل است، به عنوان نمونه:
1ـ ما وقتى که نهج البلاغه (مجموعه گفتار و نوشتار) حضرت على (ع) را بررسى مى کنيم، مى بينيم اين کتاب قبل از هرچيز يک کتاب انقلابى است، به ويژه در انقلاب سياسى و فرهنگى، حرف اول را مى زند.
امام على (ع) در فرازى از سخنانش پيرامون جنگ افروزان جنگ جمل و شورشيان بر ضد حکومت اسلامى مى فرمايد: «فان ابوا اعطيتهم حدّ السّيف و کفى به شافياً من الباطل و ناصراً للحقّ...؛اگر آن مخالفان (مانند طلحه و زبيرو...) از پذيرش حق خوددارى مى کنند، لبه تيز شمشير را به سوى آنها روانه مى سازم، همان شمشيرى که در برابر زورگويان، بهترين درمان باطل، و يار و ياور حق در برابر خود ستمگر است... من کسى نبودم که به نبرد تهديد شوم، و يا از شمشير و نيزه مرا بترسانند، چرا که من به پروردگارم يقين دارم، و در دينم کمترين شک را ندارم.» (17)
2ـ در ماجراى جنگ جمل، حضرت على (ع) همراه لشگرش به سوى بصره حرکت مى کردند، در مسير راه به محلّه ذى قار (که در بين بصره و کوفه قرار داشت) رسيده و در آنجا براى استراحت، مدتى توقّف کردند. ابن عباس مى گويد: در اين محل به محضر اميرمؤمنان على (ع) رفتم ديدم مشغول وصله کردن کفش خود است، وقتى که مرا ديد فرمود: «اين کفش چه قدر مى ارزد؟» گفتم: ارزشى ندارد. فرمود: «سوگند به خدا همين کفش بى ارزش براى من از حکومت بر شما بهتر است، مگر اينکه با اين حکومت، حقّى را برپا دارم، يا باطلى را دفع کنم.» (18)
امام (ع) در مورد ديگر، پس از اين سخن از خيمه بيرون آمد و براى مردم سخنرانى کرد، از جمله فرمود: «و ايم اللّه لابقرنّ الباطل حتّى اخرج الحقّ من خاصرته؛
سوگند به خدا من پرده باطل را مى شکافم تا حق را از پهلوى آن بيرون کشم.» (19)
3ـ هنگامى که به دستور عثمان، ابوذر را به سوى ربذه تبعيد مى کردند، امام على (ع) و امام حسن (ع) و امام حسين (ع) به بدرقه ابوذر شتافتند، و هر کدام مطالبى گفتند که بيانگر تأييد قيام ابوذر بود. امام على (ع) فرمود: «اى ابوذر! تو به خاطر خدا خشم کردى، پس به همان کس که به خاطرش خشم کردى، اميدوار باش، اين مردم به خاطر دنيايشان از تو ترسيدند، ولى تو به خاطر دينت، از اين رو ترس دارى که به دينت آسيب برسانند...» (20)
4ـ امام حسن (ع) در بدرقه ابوذر، خطاب به او فرمود: «اى عمو! اين سردمداران اين گونه با تو برخورد کردند که مى دانى، ولى خداوند متعال ناظر است، سختى ها را با ياد فراق و فناى دنيا بر خود هموار کن، و به اميد پاداش هاى آخرت، خود را شاداب ساز، و در پرتو صبر و مقاومت زيست کن تا وقتى با پيامبر (ص) ديدار کردى، او از تو خشنود باشد.» (21)
5 ـ امام حسين (ع) يکه تاز ميدان قيام بود، که قبلاً شمّه اى از جلوه هاى گفتارى و رفتاريش در اين راستا بيان شد، او فرياد مى زد: «و هيهات منّا الذّلّة...؛ ذلت تسليم شدن در برابر ستمگران، از ساحت ما بسيار دور است، که خدا و رسولش و مؤمنان، آن را بر ما نمى پسندند، و دامن هاى مطهر و پاکى که ما در آن رشد و نموّ يافتيم، اين اجازه را به ما نمى دهند، که مطيع انسان هاى پليد شويم، و زندگى ذلّت بار را بر زندگى شرافتمندانه ترجيح دهيم...» (22)
6ـ سدير صيرفى مى گويد: «به محضر امام صادق (ع) رفتم و گفتم سوگند به خدا خانه نشينى براى شما روا نيست.» فرمود: چرا؟ گفتم: به خاطر دوستان و ياران بسيارى که دارى، سوگند به خدا اگر امير مؤمنان على (ع) آن همه يار و ياور داشت، نمى گذاشت طايفه تيم و عدى (دودمان عمر و ابوبکر) به مقام او طمع کنند و حق او را بگيرند. فرمود: اى سدير به نظر تو چه اندازه يار و ياور دارم؟ گفتم صدهزار. از روى تعجب فرمود: صد هزار؟ گفتم بلکه دويست هزار، فرمود: دويست هزار؟! گفتم: بلکه نصف دنيا. آن حضرت پس از اندکى سکوت، به من فرمود: اگر مايل باشى و برايت سخت نباشد، همراه من تا ينبع (مزرعه اى در نزديک مدينه) برويم. گفتم: آماده ام. امام (ع) دستور فرمود: الاغ و استرى را زين کردند، من سبقت گرفتم و بر الاغ سوار شدم، تا احترام کرده باشم و آن حضرت بر استر سوار شود. فرمود: اگر بخواهى استر را در اختيارت بگذارم؟ عرض کردم: استر براى شما زيباتر و مناسب تر است، فرمود الاغ براى من راهوارتر است. من از الاغ پياده شدم و او بر آن سوار شد و من بر استر سوار شده و با هم حرکت کرديم، تا به محلى رسيديم، در آنجا جوانى بزغاله مى چرانيد، حضرت بزغاله ها را نگريست، و آنگاه به من فرمود: «و اللّه يا سدير لوکان لى شيعةٌ بعدد هذه الجداء ما وسعنى القعود؛سوگند به خدا اى سدير اگر شيعيان (حقيقى) من به اندازه تعداد اين بزغاله ها بودند خانه نشينى برايم روا نبود، و قيام مى کردم.»
سپس پياده شديم و نماز خوانديم، پس از نماز کنار بزغاله ها رفتم و آنها را شمردم که هفده عدد بودند.» (23)
امامان ديگر نيز: همين روش را داشتند، و هرگز ظالمان را تأييد نمى کردند، و در فرصت هاى مناسب، مردم را بر ضد آنان مى شوراندند، و هرگاه شرايط مساعد بود، قيام و انقلاب مى نمودند.

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1. المنجد، واژه نهض.
2. سوره بقره، آيه 256.
3. سوره نحل، آيه 36.
4. سوره نساء، آيه 75.
5. سوره ص، آيه 36.
6. وسائل الشيعه، ج 11، ص 510.
7. همان، ص 510.
8. همان، ص 400.
9. وسائل الشيعه، ج 12، ص 140.
10. همان.
11. کامل الزيارات، ص 71.
12. لهوف سيد بن طاووس، ص 80.
13. همان، ص 82.
14. همان، ص 40.
15. همان، ص 61، مقتل الحسين مقرّم، ص 151.
16. تحف العقول، ص 245.
17. نهج البلاغه، خطبه 22.
18. همان، خطبه 33، و خطبه 104.
19. همان، خطبه 104.
20. نهج البلاغه، خطبه 130.
21. بحارالانوار، ج 22، ص 436.
22. لهوف سيد بن طاووس، ص 41.
23. اصول کافى، ج 2، ص 242.