امام حسین (علیه السلام) در برابر معاویه
  • عنوان مقاله: امام حسین (علیه السلام) در برابر معاویه
  • نویسنده: عباس کوثرى
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 12:6:35 14-9-1403

 

مقدمه

امام حسن (علیه السلام) در اثر توطئه اى شوم که از سوى معاویه تدارک دیده شد به شهادت رسید و جلوه هاى شکوهمند امامت در دیگر یادگارفاطمه و على (علیهماالسلام) متجلى گشت. استبداد اموى جهت هدم امامت راستین و یاران دلباخته آن عزم را دو چندان کرد و با تهدید و ارعاب و ترفندهاى عوامفریبانه به نابودى مکتب و راه امام على و فرزندانش (علیهم السلام) همت گماشت. بدین جهت، رهبرى و هدایت امت شرایط دشوار و طاقت فرسایى یافت. دوران دهساله امامت ابى عبدالله (علیه السلام) بیانگر مواضع وبرنامه هاى آن حضرت در مقابل این تحولات است که پیامها و درسهاى ارزشمندى را فرا راه عاشقانش قرار مى دهد و از سوى دیگر، سیره اخلاقى تربیتى آن بزرگوار را ازذخائر ازرشمند جهان اسلام و ازبایسته هاى پژوهشى است که بخش مهمى از آن ظهور و درخشش همین دوران مبارک است. نوشته حاضر نگاهى است اجمالى به یکى از مواضع و ابعاد زندگى سیاسى آن حضرت با عنوان «مبارزات امام حسین (علیه السلام) در دوران معاویه که محورهاى زیر بیانگر جوانب آن مى باشد.

 

 

 

اعلام منشور ولایت در سرزمین منا

شیعیان امام على (علیه السلام) روزهاى سختى را در حکومت معاویه سپرى مى کردند. تعداد زیادى از آنان توسط معاویه به شهادت رسیده وبسیارى دیگر فرارى یا منزوى و در اضطراب و نگرانى به سرمى بردند. در منابر و اجتماعات اهانت به امام على (علیه السلام) به صورت رسمى رواج یافته بود و دل هاى عاشقان و دوستداران امیرمومنان راسخت جریحه دار کرده بود. اکنون دیدگان به سوى امام حسین (علیه السلام) دوخته شده و منتظر رهنمودهاو دستورهاى آن حضرت است تا این سکوت مرگبار را بشکند و راهى به سوى افق هاى حقیقت بگشاید. امام حسین (علیه السلام) همراه عبدالله ابن عباس و عبدالله ابن جعفر حج مى گذارد. در سرزمین منى فرصتى دست مى دهدتا امام (علیه السلام) از اصحاب پیامبرو شیعیان و نیک مردان انصار دعوت کندو حقایق را براى آنان بازگو کند. بیش از هفتصد تن گرد امام اجتماع مى کنند که دویست نفر آنان از اصحاب پیامبرند. حضرت بپاخاست و پس از حمد وثناى الهى، فرمود: «این تجاوزگر (معاویه) برما و شیعیان ما سختیها و ناملایماتى روا داشته است که خود دانسته و دیده اید یا به شما رسیده است. مى خواهم از شما درباره حقیقتى جویا شوم. اگر راست گفتم، آن را تصدیق کنید و در صورتى که خلاف گفتم،مرا تکذیب کنید. سخنم را بشنوید و گفتارم را بنویسید. سپس هنگامى که به سوى شهرها و قبایل خویش بازگشتید، هر آن کس را که مورد وثوق و اطمینان دانستید به آنچه از حقوق ما مى دانید، دعوت کنید. من از آن مى ترسم که حق ولایت از بین رود و مغلوب گردد،اگرچه خدا نور خویش را به رغم خواست کافران، غالب خواهدگردانید.»
سپس آنچه از قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله) درباره پدر و مادرش واهل بیت (علیهم السلام) بود، براى آنان قرائت کرد. همگى گفتند: «اللَّهُمَّ نَعَمْ قَدْ سَمِعْنَا وَ شَهِدْنَا»؛ همین طور است ما خود شنیدیم و افراد مورد اعتماد براى ما آنچه فرمودید، نقل کردند.
سپس حضرت فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم آیا مى دانید که پیامبر (صلی الله علیه وآله) على (علیه السلام) را در غدیر خم به امامت منصوب کرد و مردم رابه ولایت او فرا خواند و دستور داد که این پیام را حاضران به غایبان برسانند؟» همگى گفتند: «بلى ما شنیدیم.» (1)
بدین ترتیب، امام (علیه السلام) در آن اجتماع بر حقیقت امامت تاکیدورزیده و رسالت و مسوولیت خواص را براى ترویج مکتب اهل بیت (علیهم السلام) و مبارزه با استبداد اموى ترسیم کرد. سخنرانى حضرت در مسجد پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیز در همین راستا است. مرحوم مجلسى مى نویسد: به معاویه گفتند: دیدگان به سوى حسین (علیه السلام) است. کارى کن که اومنبر رود و خطابه ایراد کند؛ از چشم مردم خواهد افتاد؛ زیراتوانایى خطابه ندارد. معاویه گفت: این را درباره برادرش حسن ابن على تجربه کردم، به رسوایى مامنجر شد.
سرانجام اصرار زیاد مردم باعث شد از امام حسین (علیه السلام) بخواهد به منبر رود و با مردم سخن بگوید. حضرت سخنرانى خود را با حمدوثناى الهى آغاز کرد. دراین حال مردى گفت: کیست که خطابه مى کند؟ حضرت فرمود: ماییم حزب پیروز الهى و عترت رسول خدا که نزدیکترین فرد به او هستند و اهل بیت پاکیزه او ویکى از دو چیز گرانبها که عدل قرآن قرار داده شده، همان کتاب که باطلى از پیش رو و پشت سر اوراه نمى یابد، آگاه به تاویل قرآن و روشنگر حقایق آن هستیم. مارا اطاعت کنید که اطاعت ما واجب است؛ زیرااطاعت ما مقرون به اطاعت خدا و رسول او گشته است. خداوند متعال مى فرماید: «اطاعت کنید خدا و رسول او و صاحب فرمان از خودتان را و هرگاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید. اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید، این براى شما بهتر وعاقبت و پایانش نیکوتر است.» (2)
و فرموده: «هنگامى که خبرى از پیروزى یا شکست به آنها برسد،آن را شایع مى سازند در حالى که اگر آن را به پیامبر و پیشوایان که قدرت تشخیص کافى دارند. بازگردانند از ریشه هاى مسایل آگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمت خدا برشما نبود، جز عده کمى همگى از شیطان پیروى مى کردید.» (3)
شما را برحذر مى دارم ازاین که به نداى شیطان گوش فرادهید؛ زیرا شیطان دشمن آشکار شما است. و در آن صورت از دوستان شیطان خواهید شد. دوستانى که شیطان به آنان مى گوید: امروز هیچ کس ازمردم بر شما پیروز نمى گردد و من همسایه شما هستم اما هنگامى که دوگروه (کافران و مومنان مورد حمایت فرشتگان در جنگ بدر) دربرابر یکدیگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بیزارم. (4) که در این صورت «مثل کافران جنگ بدر»مورد ضربه شمشیرها و نیزه ها «از سوى ملائکه » قرار خواهید گرفت و در آن هنگام ایمان فردى که از پیش ایمان نیاورده است یاکارنیکى را انجام نداده است نفعى به او نخواهد رساند.
در این موقع، معاویه گفت: «حسبک یا اباعبدالله فقد ابلغت»؛ کافى است اى اباعبدالله، حق سخن را ادا کردی. (5)

 

 

 

اعتراض به ولایتعهدى یزید

معاویه تصمیم به ولایتعهدى یزید گرفت. راهى حج شد؛ به مدینه آمد و از مردم براى او بیعت گرفت. سپس منبر رفت و یزید را این چنین ستود: یزید دانا به سنت و قرآن شناس است و حلم و بردبارى اش برسنگهاى سخت افزون است. امام حسین (علیه السلام) برخاست و پس از ستایش خدا و درود بر پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: هرگز سخنورى هرچند سخن به تفصیل گوید نتوانسته است حق اندکى ازصفات ممتاز پیامبر (صلی الله علیه وآله) را ادا کند. اى معاویه! از واقعیت دورمانده اى، سپیده صبح تاریکى شب را رسوا ساخته و نور خورشید پرتوروشنایى چراغ را بى فروغ ساخته است. در برترى برخى سخن به زیاده گفتى و در گزینش عده اى حق دیگران را ضایع کردى و از بیان فضیلت صاحبان آن بخل ورزیدى و بیش از حد ستم رواداشتی. نشد که اندکى از فضیلت صاحبان حق را بپردازى و در همان حال شیطان بهره فراوان و نصیب کامل خویش را برنگیرد. دانستم آنچه درباره یزید از سیاستمدارى و کمالش گفتى، مى خواهى مردم را بااین سخنان به اشتباه اندازی. گمان مى کنى انسانى ناشناس و دوراز چشم مردم را تعریف مى کنى و از آنچه فقط خودت به آن دست یافته اى، خبر مى دهی. «فخذ لیزید فیما اخذبه من استقرائه الکلاب المتهادشته عندالتحادش و الحمام السبق لاترابهن و القیناث ذوات المعازف وضروب الملاهى تجده ناصرا»؛ وهمین کارهایى که یزید کرده، بگیر؛ همین که سگان را به حال پارس و گلاویزى مى خواند و کبوتران بازى را به سوى همقطارانش و نیز کنیزکان آوازه خوان و انواع بیهوده گرى و هوس بازى هایش کافى است که تو را در وصف خویش یارى کرده باشد.
سپس فرمود: قصدى را که براى ولایتعهدى یزید دارى فروگذار ورهاکن، چه نیازى دارى که افزون برهمه کارهاى بدى که کرده اى با این گناه نیز خدا را ملاقات کنی. (6)

 

 

 

افشاى جنایات معاویه

جهت دیگرى که بیانگر مبارزات آن حضرت است نامه اى است که درآن جنایات معاویه و ستمگرى هایش شمارش کرده، حکومت معاویه رافتنه اى سهمگین بر امت قلمداد مى کند. قسمتى از آن چنین است: مگرتو نبودى که حجر و یاران عابد و خاشع حق را کشتى، همانان که ازبدعت ها نگران و بى تاب مى گشتند و امر به معروف و نهى از منکرمى کردند؟ آنان را پس از تعهدات محکم و تضمین هاى مطمئن به طرزظالمانه و تجاوزکارانه کشتى، در برابر خدا گستاخى ورزیدى و عهدو پیمان الهى را سبک شمردی. مگر تو قاتل عمرو ابن الحمق نیستى،همان که از زیادى عبادت صورت و پیشانى اش پینه بسته بود؟ او راپس از تعهدات و تضمین هایى کشتى که اگر به حفاظت شدگان درکوهساران داده مى شد، از قله هاى آن فرود مى آمدند. مگر تونیستى که زیاد را در دوره اسلام به خویشتن منسوب گردانیدى و او را پسرابى سفیان قلمداد کردى، با این که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) حکم کرده که فرزندمتعلق به بستر (پدر و مادر) است و پاداش مرد زناکار را سنگ است.
آنگاه او را برمسلمانان مسلط ساختى تا آنان را بکشد و دست وپایشان را قطع کند و بر تنه درخت به دارشان آویزاد؟ پناه برخدا، اى معاویه! گویا تو از این امت نیستى و ایشان از تونیستند. مگر تو آن خضرمى را نکشتى که ابن زیاد درباره او به توگزارش داده بود داراى دین على (علیه السلام) است؛ و دین على (علیه السلام) همان دینى است که پسر عمویش (صلی الله علیه وآله) برآن بود؛ همان دینى که تو به نامش به این مقام نشسته ای؛ و اگر دین او نبود، بالاترین افتخارات تو واجدادت کوچه اى تابستانى و زمستانى آنان بود و خدا به واسطه مابراى این که نعمتى گران ببخشد، سختی هاى آن را از دوشتان برداشت. به من گفته اى که این امت را به فتنه مینداز. من فتنه اى سهمگین تر از حکومتت برامت نمى یابم؛ و نیز گفته ای: به مصلحت خویش و دین و امت محمد (صلی الله علیه وآله) بیندیش. به خدا قسم، کارى بهتر ازجهاد علیه تو نمى شناسم. بنابراین، هرگاه به انجام آن اقدام کنم، مایه تقرب به پروردگار من است و در صورتى که به انجامش نپردازم، از خدا براى حفظ دینم آمرزش مى طلبم و از او توفیق انجام آنچه او دوست مى دارد و مى پسندد، خواستارم.
سپس حضرت در ادامه مى فرماید: بدان که خدا را دیوانى است که هرکار کوچک و بزرگ به حساب مى کشد و شمارش مى کند. بدان که خدافراموش نمى کند که تو به مجرد گمان افراد را مى کشى و به محض وارد آمدن اتهامى دستگیر مى سازى و پسرى را به حکومت نشانده اى که باده مى نوشد و سگ بازى مى کند، تو را مى بینم که خویشتن به گناه و عذاب در انداخته اى و دینت را تباه کرده اى و رعیت راضایع ساخته ای. (7)

 

 

 

یادآورى رسالت ها

استبداد اموى جامعه اسلامى را دچار فسردگى و رکود کرده، زمینه تجاوز و ستمگری هاى بیشتر آنان گشته بود. هشدار به جامعه ویادآورى رسالت ها و مسوولیت هاى سنگین آنان از ضرورت هاى فورى آن بود؛ و چه فردى شایسته تر از ابى عبدالله الحسین (علیه السلام) و چه موقعیتى والاتر از حج.
براین اساس، حضرت در اجتماع شکوهمند مردم در سرزمین منى به سخنرانى پرداخت و وظیفه امر به معروف ونهى از منکر را به مردم و دانشمندان یادآور شد. حضرت در آغاز درباره اهتمام به امر به معروف و نهى از منکر فرمود: اى مردم! از آنچه خدا بدان اولیاى خود را پند داده، پندگیرید مانند بدگفتن او از دانشمندان یهود، آنجا که مى فرماید: چرا دانشمندان نصارى و علماى یهود آنان را از گفتار گناه آمیز وخوردن مال حرام نهى نمى کنند؟ چه زشت است عملى که انجام مى دادند. (8) و نیز فرموده است: کافران بنى اسرائیل بر زبان داود وعیسى ابن مریم، لعن و نفرین شدند. این به خاطر آن بود که گناه وتجاوز مى کردند. تا آنجا که فرمود: چه بدکارى انجام مى دادند. (9)
خداوند آنها را بدین خاطر نکوهش کرده که از ستمکارانى که میان آنها بودند، کار زشت و فساد مى دیدند و آنها را نهى نمى کردند؛ زیرا در مال آنان طمع داشته و از قدرت آنان مى ترسیدند با این که خداوند مى فرماید: از مردم نترسید و از من بترسید. (10)
سپس عالمان را مورد خطاب قرار داده، مى فرماید: شما اى جماعت که معروف به دانش و نامور به خوبى و معروف به خیرخواهى هستید وبه وسیله خدا در دل مردم مهابتى دارید؛ شرافتمند از شما حساب مى برد و ناتوان شما را گرامى مى دارد...
من مى ترسم عذابى از عذابهاى الهى برشما فرودآید؛ زیرا شماهااز کرامت خدا به منزلتى رسیدید که بردیگران برترى یافته اید. بندگان مؤمن به خدا، گرامى داشته نمى شوند ولى شما به خاطر خدادر میان بندگان الهى ارجمندید. این در حالى است که مى بینید که پیمانهاى خدا شکسته شده و هیچ عکس العمل و هراسى به خود راه نمى دهید. براى یک نقض تعهد پدران خویش بى تابى مى کنید با این که تعهدرسول خدا خوار و بى مقدار شده، کورها و لال ها و زمین گیرها در همه شهرها بى سرپرست مانده و برآن ها ترحم نمى شود، شما به اندازه مقام و در خور مسوولیت خویش کار نمى کنید و در مقابل کسى که اقدام مى کند خضوع نمى کنید. برعکس به سازش و مسامحه با ظالمان خود را آسوده خاطر مى داریدبا این که خداوند شما را فرمان داده که از کار خلاف باز ایستیدو دیگران را نیز نهى کنید؛ اما شما غافلید. مصیبت شما از همه مردم بزرگتر است؛ زیرا در حفظ مقام علما و دانشمندان ناتوان شدید. کاش کوشش مى کردید. علت این ناتوانى این است که جریان امور و احکام به دست دانشمندان الهى است که امین برحلال و حرام اویند؛ ولى این مقام از شما گرفته شده است. بدین جهت، که شما ازحق متفرق شدید و درباره روش پیغمبر باوجود دلیل روشن دچار اختلاف شدید. اگر براذیت و آزارها شکیبابودید و در راه خدا مشکلات را متحمل مى شدید، زمام امور الهى به شما برمى گشت و از طرف شما دستور آن صادر مى گشت و به سوى شماباز مى گشت؛ اما برعکس شما خودتان ستمگران را به جاى خویش جاى دادید و امور الهى را به آنها واگذاشتید تا به شبهه کارکنند وبه شهوت ها و میلهاى نفسانى خویش حرکت کنند. علت سلطه ستمگران گریز شما از مرگ و خوش بودنتان به زندگى دنیا است که از شماجدا خواهد شد. (11)
اما متاسفانه این فریادها و خروشهاى الهى برجان و قلب هاى غافل کارگر نیفتاد و دوباره هرکس به اندیشه دنیایى خویش مشغول وکارهاى روزمره خویش را استمرار بخشید و چنان شد که بنى امیه احکام الهى را تعطیل کردند؛ نیکمردان تنها مانده میدان را به شهادت رساندند و تاریخ را براى همیشه سوگمند از بین رفتن حق وعدالت و حاکمیت امامت راستین ساختند.

 

 

 

تاکید براستمرار برائت

معاویه به مروان که ازکارگزاران حکومتى او بود، نامه نوشت واز او خواست دختر عبدالله بن جعفر را براى یزید خواستگارى کند. عبدالله تصمیم درباره این موضوع را به دائى فرزند خویش امام حسین (علیه السلام) واگذار کرد. امام فرمود: از خداوند خواستارم که موردپسندى از آل محمد را براى دختر عبدالله برگزیند. همگى در مسجداجتماع کردند. مروان در حضور مردم گفت: امیر مومنان معاویه به من دستور داده که هرقدر از مهر را که پدرش بگوید، قبول کنم وتمامى بدهکارى پدرش را بپردازم. افزون آن که صلح بین دو فامیل نیز برقرار خواهد شد. امام حسین (علیه السلام) پس از حمد و ثناى الهى وبیان فضایل اهل بیت (علیهم السلام) پاسخ داد: این که گفتى مهرش هرقدر باشد، معاویه قبول کرده، سوگند به جان خود که در صورت تصمیم، ما برمهر السنه چیزى اضافه نمى کنیم. و این سخن که بدهکارى پدرش هرچه باشد، پرداخت مى کند، هیچ گاه زنان مابدهکاریهاى ما را نپرداخته اند؛ و اما مصالحه و سازش، ما افرادى هستیم که به خاطر خدا با شما دشمنى کردیم و براى دنیا با شماصلح نخواهیم کرد. خویش نسبى نتوانسته است مانع از این کار شودتا چه رسد به ازدواج و خویشى سببی.
سپس حضرت دختر عبدالله را به عقد قاسم ابن محمد بن جعفردرآورد و باغى که خود در مدینه و به نقلى در سرزمین عقیق داشت. به دختر خواهر خویش بخشید. (12)

پى نوشت ها :

1- الغدیر، ج 10، ص 161 و 162.
2- نساء، آیه 59.
3- همان، آیه 83.
4- انفال، آیه 48.
5- بحارالانوار، ج 44، ص 205 و206.
6- الغدیر، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدیر، ج 19، ص 250 و 251.
7- الغدیر، ج 10، ص 161 و 162 و استفاده از ترجمه الغدیر، ج 19، ص 250 و 251.
8- مائده، آیه 63.
9- همان، آیات 78 و79.
10- همان، آیه 47.
11- تحف العقول، ص 240، کلمات امام حسین (علیه السلام) .
12- بحارالانوار، ج 44، ص 207.