اسلام و مسيحيت
سيرى تاريخى در رويكرد غرب به حقايق اسلام
تعاملات اسلام با مسيحيت، شرق با غرب و اروپا با آسيا، همواره از سوء تعبيرها و بدبينىها رنج برده است؛ اما اگر در اين ميان حقيقتى وجود داشته باشد، بالاخره ماه پشت ابر نمىماند و تاريكى و كدورت را از دل سياه كجفهمىها و كورانديشىها خواهد زدود. وجدان تاريخى جهان، بالاخره حقيقت را از كتمان و حرمان برون خواهد برد و تجربههاى روشنى را فرا روى ابنأ خود خواهد گذاشت. راه درازى كه مسيحيت در مسير تعامل خود با اسلام پيموده، به ويژه از آغاز جنگهاى صليبى تا آن زمان كه اسبهاى زرهپوش صليبى از نفس افتادند و آخرين بازماندگان جنگهاى مقدس(!) به خانههاى خود رسيدند، تا امروز كه بسيارى از انديشمندان بزرگ غرب مدافعان جدى اسلام و آيين محمد(ص) هستند، بسيار خواندنى و شنيدنى است. اين رويكرد جدى غرب به حقيقت قرآن محمدى(ص) و سير تاريخى پرفراز و نشيب آن، با همة اندوههايى كه بر دل مىنشاند، براى شما خواننده گرامى دور از شوق و خالى از لطف نخواهد بود.
1143 ميلادى- شرق فرانسه، كليساى كلونى
در اين سال قرآن كريم كتاب آسمانى مسلمانان جهان براى نخستينبار از سوى شخصى انگليسىتبار موسوم به روبرت از اهالى شهر كتن به زبان لاتين ترجمه شد.
ترجمهاى كه گذشته از دخل و تصرفات دلخواهانه، بسيار در مضمون آيات، انواع حمله، انتقاد و القاى شبهه نسبت به اسلام و قرآن و پيامبر را نيز به همراه داشت.
مفهومى كه خود مسيحيان آن را بحث و جدل1 مىدانند.
جرج سيل2 ، مترجم مشهور قرآن به زبان انگليسى در 1734، بااشاره به ترجمه روبرت (كه در سال 1543، از سوى بيبلياندر آلمانى چاپ و با مقدمه مارتين لوتر انتشار يافت)3 مىنويسد: «شايسته نيست آنچه بيبلياندر به زبان لاتين بهعنوان ترجمه قرآن منتشر كرد، ترجمه ناميده شود. زيرا اشتباهات فراوان، حذف و اضافه و دخل و تصرف كاملا آزادانه در موارد بسيار و بىشمار، باعث شده كه اين ترجمه هيچ شباهتى با متن اصلى خود نداشته باشد.»
كلونى خود نيز اعتراف مىكند كه در ترجمه قرآن به زبان لاتين با مشكلات زيادى مواجه بوده و آزادانه در متن آن دخل و تصرف كرده تا كار را به پايان رسانده است. مثلا سوره بقره را به سه بخش يا سوره تقسيم كرده و با انجام دادن اين كار در موارد ديگر، 9 سوره به مجموع سور قرآن كريم افزوده است!
ترجمه قرآن توسط روبرت، به توصيه و تشويق و حمايت پطرس مقدس4 يا پطرس كلونى، رئيس كليساى كلونى انجام گرفت. كليساى كلونى در سال 910 ميلادى در شرق فرانسه تاسيس شد و داراى نفوذى گسترده تا اسپانيا و واتيكان بود و رهبران اين كليسا، با تقرب خاصى كه نزد پاپ رم داشتند، از اين امتياز بهرهمند بودند كه به طور مستقل با كليساهاى ديگر ارتباط برقرار كنند. اين خود سبب شده بود كه قدرت و ثروت زيادى بدست آورده و بر 600 كليسا و دير در فرانسه و اسپانيا و دهها هزار راهب و كشيش پراكنده در بخش عظيمى از جهان، اعمال نفوذ كنند.
كليساى كلونى ابتكار جنگ اعتقادى ضد اسلام را به روزگار جنگهاى صليبى از آن خود كرده و رهبر مشهور و متعصب آن، پطرس كلونى، كه رياست كليساى مزبور را در سالهاى 1122 تا 1156 ميلادى به عهده داشت، تلاش مىكرد توجه روحانيون و سلاطين مسيحى وقت را به يك جنگ دوجانبه نظامى فكرى با مسلمانان جلب كند. پطرس در نامههايش به پادشاهان صليبى خاطرنشان مىكرد كه يك كشيش بايد در فضايل و اخلاق، يك مسيحى باشد و در اعمال و رفتار، يك فرد نظامى و تلاش براى مسيحى كردن مسلمانان، به مراتب از كشتن آنها براى مسيحيت سودمندتر است.
او اعتقاد داشت كه شعار جنگهاى صليبى «به خاطر عشق به خدا و رضايت او، مسلمانان را به قتل مىرسانيم.» 5 بايد به اين شعار تبديل شود: «شمشير كلمه به جاى شمشير» و اگر پاپ اوربانوس دوم، فارغالتحصيل همين كليساى كلونى، با سخنرانى مشهورش در مجمع كلرمونت (1095م.) آغازگر جنگهاى مشهور صليبى شد، پطرس كلونى را نيز بايستى بنيانگذار جنگ فكرى عليه مسلمانان در خلال همان جنگها دانست كه آثار و نتايج سوء و مخرب آن تا امروز به شيوههاى گوناگون ادامه دارد.
ترجمه تحريفآميز قرآن توسط روبرت، جزيى از «مجموعه تولدويى»6 بود كه به انگيزه پيشبرد همين جنگ فكرى و تهاجم فرهنگى، به توصيه و امداد پطرس مقدس (كلونى) صورت گرفت و بد نيست بدانيم كه تولدو (طفلَيطله) از اولين بخشهاى اندلس (اسپانياى اسلامى) بود كه به اشغال مجدد صليبىها درآمد و مركز فعاليتهاى ضداسلامى آنان شد.
روبرت، درباره انگيزه شيطانى خويش از ترجمه قرآن كريم به لاتين، خطاب به پطرس نوشت: «من در ترجمه خود آشكار كردم كه آبشخور مسلمانان كدام بركه آلوده است و اين كار من، مانند كار سربازان پياده است كه راه را براى غير خود مىگشايند و من دودى را كه حاصل آتش افروخته محمد(ص) بود، پراكنده ساختم تا تو [پطرس كلوني] اين نور و آتش را خاموش كني.»
ترجمه محرف روبرت (با چاپ بيبلياندر آلمانى و مقدمه مارتين لوتر، پيشواى مسيحيان پروتستانت در نيمه قرن 16) به تدريج به 21 زبان اروپايى همچون ايتاليايى، آلمانى، فرانسوى، انگليسى، يونانى، روسى و... برگردانده شد و زمينه پخش تصويرى كاملا وارونه و مغرضانه از حقايق قرآن و اسلام را در ذهن غربىها فراهم كرد و پايه چند قرن جنگ صليبى فرهنگى عليه مسلمانان شد.7
1963-5 ميلادى رم، شوراى دوم واتيكان
در اين سالها، از سوى واتيكان كه بر كاتوليكهاى جهان، بزرگترين گروه مسيحيان در دنياى معاصر حكم مىرانَد يك سلسله اعلاميه «درباره ارتباط كليسا با اديان غيرمسيحى» منتشر شد كه به اعلاميههاى دومين شوراى واتيكان مشهور است. در بخش مربوط به اسلامف اين اعلاميهها، نظر رسمى كليساى كاتوليك و پاپ رم درباره اسلام و مسلمانان چنين آمده است:
«كليسا، همچنين مسلمانان را كه معبودشان خداى يكتا، حى قيوم، بخشنده، قادر متعال و خالق آسمان و زمين است، خدايى كه با انسان سخن گفته است، به ديده احترام مىنگرد. اسلام با اشتياق، نسبت خود را به ابراهيم مىرساند و همانگونه كه ابراهيم خود را تسليم خداوند كرد، مسلمانان مىكوشند خود را تسليم احكام پر رمز و راز او كنند. آنان عيسى مسيح را در مقام پيامبر احترام مىكنند و البته او را خدا نمىدانند؛ آنان براى مريم عَذرا، مادر عيسى، احترام قائلند و گاه از روى اخلاص و ايمان، او را مىخوانند. به علاوه، آنان در انتظار روز حساب هستند، روزى كه خداوند همه انسانها را بر خواهد انگيخت و جزاى اعمالشان را خواهد داد. از اينرو براى زندگى بر طبق موازين اخلاقى اهميت قائلند و با اقامه نماز، دادن زكات و روزه، خدا را عبادت مىكنند. اگر در طى قرون، ميان مسلمانان و مسيحيان بارها خصومت و اختلاف بروز كرده است، اين شوراى مقدس اكنون همگان را دعوت مىكند كه گذشته را فراموش كنند، صادقانه براى تفاهم تلاش نمايند و براى حفظ و ترويج منافع كليه افراد بشر، عدالت اجتماعى، اخلاق حسنه و نيز صلح و آزادى با يكديگر همكارى كنند.»
آيا اين همان كاتوليسم اروپاست كه پاپ اوربانوس دومش در سال 1095 م. فتواى جنگ صليبى را ضد مسلمانان صادر كرد و پطرس مقدسش نيز 50 سال بعد از آن تاريخ، طرح يك تهاجم همهجانبه فرهنگى ضد اسلام را ريخت و اكنون چنين مىگويد؟! آيا خواب مىبينيم يا واقعيت دارد كه بزرگترين گروه مسيحيت در دنياى معاصر، چنين بيانيهاى را راجع به اسلام صادر كرده است؟!
خير، خوابى در كار نيست، واقعيت است؛ واقعيتى عريان، بىپرده و بدون شرح!
البته بديهى است كه (باتوجه به سوء عملكرد گذشته كاتوليسيسم نسبت به مسلمانان و نيز مغازلات آن در دوران معاصر با امريكا و صهيونيسم) نبايد جانب احتياط را از دست داد؛ بلكه بايستى با چشم باز، اقوال و به خصوص اعمال واتيكاننشينان را در ارتباط با مصالح و منافع عموميف شرقف اسلامى تعقيب و بررسى كرد كه اولياى واتيكان تا چه حد عملا به لوازم و اقتضائات گوناگونف اين بخش از بيانيه پايبند بوده و هستند؛8 اما در عين حال، در تبيين علل صدور اين بيانيه، نبايد اين عامل اساسى را از نظر دور داشت كه مغرب زمين، از آن روز كه به فتواى اوربانوس دوم و پطرس مقدس، عليه اسلام شمشير كشيد (و در حقيقت، به خدمت فئوداليسم فرسوده و سپس سرمايهدارى پرتحرك غرب كمر بست) تا امروز، از حيث آشنايى با اسلام، راه نسبتا درازى را پيموده است و خورشيد حقيقت، اينك در هفرم سوزان خود بسيارى از ابرهاى ظلمت را آب كرده و بر افق مغرب زمين درخشيدن گرفته است؛ هرچند كه تا مقصد نهايى هنوز راهى طولانى در پيش است. خورشيد، همواره پشت ابر نمىماند و خداى جهان گيتى را به سپيدهدمانف علم و عدل و آزادى، هدايت مىكند.
نيرومندترين و مجهزترين مخالفان اسلام در طول اين چهارده قرن مسيحيان بودهاند. هنگامى كه به تاريخچه داورى اين رقيب نيرومند مىنگريم، مىبينيم دوره به دوره به سوى انصاف گراييده است و اين خود از طرفى نشانه وجدان جهانى و از طرف ديگر نشانه حقيقت اسلام است.
چنانكه گفتيم، غرب از هجى كردن القائات پطرس كلونى تا امروز، راه درازى را پيموده است. ببينيم اين راه طولانى را چگونه طى كرده است؟
تصوير اسلام در «آينه شكسته» تبليغات صليبى
بررسى آثار و نوشتههاى گوناگون غربيان درباره اسلام از قرون وسطى تاكنون9 ، به روشنى نشان مىدهد كه طرز تفكر و قضاوت نويسندگان غربى درباره پيامبر اسلام و كتاب و آيين او، طى قرون متمادى بر اثر توسعه اطلاعات و مطالعات انجام شده (بهويژه ترجمه قرآن به زبانهاى مختلف اروپايى) به تدريج تحول قابل ملاحظهاى يافته و روى هم رفته در يك سير تكاملى از تندى و تهمت و تجاهل به سمت توجه و تحقيق و تكريم رفته است.10
تحول تدريجى ديدگاه غربيان نسبت به اسلام، هرچند روالى صد در صد يكنواخت نداشته و احيانا خالى از برخى نشيب و فرازها و پيشرفت و پسرفتها نبوده است؛ اما در كل، به چهار دوران تاريخى قابل تقسيم است:
1 . دوران تهمت و تجاهل يا دشمنى شديد توام با اتهامهاى ناشيانه و بىاطلاعى
2 . دوران توجه و ترديد
3 . دوران تحقيق و تكريم
4 . دوران تفهيم و تقريب
دست كم مىتوان از نقاط عطف اين تحول تدريجى با عنوان چهار مكتب ياد كرد كه تقريبا به دنبال هم رواج يافتهاند.
نخستين دوران (دوران تهمت و تجاهل) از زمان اولين برخورد نظامى امپراتورى بيزانس در قرن هفت ميلادى با موج رو به گسترش اسلام آغاز مىشود و تا سالها پس از جنگهاى مشهور صليبى ادامه مىيابد.
در اين فاصله تاريخى در خلال اظهارات و نوشتههاى غربيان (و عمدتا پاپها و كشيشان) به نظريات و نسبتهاى بسيار عجيبى درباره حضرت محمد (ص) بر مىخوريم كه فوقالعاده مضحك بوده و نقل آنها، مايه شرمسارى دستگاه تبليغاتى مسيحيت و نويسندگان اروپاييف وقت است.
در قرون وسطى، جهالت و افترا را تا حدى رسانده بودند كه موسس اسلام را به عنوان يك اسقف رومى مىشناختند كه چون به مقام پاپى نايل نشده، به عربستان گريخته است! يا او را فردى مدعى خدايي! معرفى مىكردند عربها مجسمهاش را از طلا مىساختند و خود را قربانى او مىكردند! از نام محمد اسم بتى به اسم ماهوم مشتق كرده و در قصص رايج زبان آورده بودند! در سرودهاى مشهور رولان اشعارى است كه مىگويد وقتى سواران شارلمانى بر اعراب پيروز شدند، بتهاى مسلمانان را شكستند و زير پا ريختند! پاپ اينوسان سوم، پيامبر اسلام را [نعوذ بالله] دجال ناميده و نويسنده نسبتا جدى، ژيبر دونژان، حكايت مىكند كه فوت پيامبر از شدت مستى بود بعد جسد او را خوكها خوردند، و به همين دليل شراب و گوشت خوك در اسلام حرام شده است..!11
ذكر اين تهمتهاى فجيع و در عين حال بچگانه و مضحك كه قلم از بازگويى آن شرم دارد، براى آن بود كه با نمونهاى از اظهارات و تبليغات غرب صليبى (كه با هدف توجيه قتل و غارت شرق اسلامى در جنگهاى صليبى انجام مىگرفت) آشنا شويم و از اين بابت از ساحت قدس نبى اكرم اسلام(ص)، پوزش مىطلبيم.
پروفسور مونتگمرى وات، استاد عربى و مطالعات اسلامى دانشگاه ادينبورگ انگليس، تصويرى را كه در اروپاى قرون وسطى از اسلام ترسيم مىشد، مبتنى بر چهار نكته اساسى زير مىداند:
1- دين اسلام دروغ است (چون، در نحوه تبيين حقايق مربوط به طبيعت، انسان و خدا با تفكر و تعليمات رايج مسيحيت و تفسير ارباب كليسا از تورات و انجيل تعارض دارد و فىالمثل، مدعى است «فارقليطا»يى كه انجيل وعده ظهور او را مىدهد، همان پيامبر اسلام است).
2- دين اسلام، دين شمشير و خشونت است.
3- دين اسلام، دين تنآسايى و عيش و عشرت است (چون رهبانيت مسيحى را قبول ندارد!).
4- حضرت محمد [ص] يكى از پيامبران ضد مسيح است.12
وات تصريح دارد كه «اينها، چهار جنبه عمده تصوير تحريف شدهاى از اسلام بود كه در اروپا بين قرون 12 و 14 ميلادى شكل گرفته بود»13 و «دست كم تا قرن هيجدهم بر تفكر اروپايى تاثير عظيمى داشت و با وجود تلاش پژوهشگران براى تصحيح خطاهاى خود هنوز هم در برخى محافل، تاثيرى، هر چند ناچيز، دارد.»14 در حالى كه اين گونه تصوير از اسلام، تصويرى بسيار دور از واقعيت15 بوده و تحقيقات جديد اروپايى، از اسلام و بنيانگذار آن چهرهاى مغاير با اين تصوير به دست مىدهد.16 وات از اين كه مىبيند صليبيون جنگافروز و مهاجم به ديار مسلمانان، اسلام و مسلمانان را متهم به خشونت مىكنند، اظهار شگفتى و تعجب مىنمايد.17
سردنيسن، راس خاورشناس انگليسى اعتراف مىكند در طول چندين قرن اطلاعاتى كه بيشتر اروپاييان راجع به اسلام داشتند، روى هم رفته مبتنى بر روايتها، يعنى گزارشهاى تحريف شده مسيحيان متعصب بود و همين معنى، منتهى به شيوع مجموعهاى از تهمتهاى ناروا و دور از انصاف شد و راجع به چيزهايى كه در نظر اروپا خوب و پسنديده نمىنمود اغراق، مبالغه و سوء تعبير صورت مىگرفت.
نويسندگان غربى مسلمانان را كافر، شرور، بتپرست، جهنمى، سگهاى جهنم، دشمنان خدا، دجال، ژانتيل، نابود كننده صنعت و هنر و امثال اين عناوين خطاب مىكردند!
دوزى خاورشناس هلندى تصديق مىكند كه غرب از همان آغاز امر نسبت به اسلام بغض ريشهدار و عداوت غير قابل وصفى نشان مىداد :
«مسيحيان نسبت به مسلمانان بغض شديدى از خود نشان مىدادند و درباره محمد و عقايدى كه نشر مىداد، انديشههايى كاملا خطا و ناروا ابراز مىكردند. مسيحيانى كه در ميان اعراب زندگى مىكردند، با كمال سهولت مىتوانستند با اصل موضوع آشنا شوند و اين تعليمات را فرا گيرند؛ ولى با كمال سرسختى در آشنا شدن با منابعى كه در دسترسشان بود امتناع مىكردند و به باور كردن و تكرار نمودن افسانههاى پوچى كه راجع به پيغمبر مكه گردآورى كرده بودند، قانع شده بودند.»18
نكتهاى كه در نوع اظهارات و داورىهاى غربيان در قرون وسطى نسبت به مسلمانان به شكل شاخصى خودنمايى مىكند، گذشته از تعصب خشك مفرفط، جهل يا تجاهل عجيب گويندگان آنها نسبت به حقايق روشن تاريخ اسلام و احكام مسلم اين آيين (نظير دعوت به توحيد و مبارزه پيگير و قاطع با شرك و بتپرستى) است. بىجهت نيست كه برخى از نويسندگان مانند ساثرن، برآنند كه بيم و تنفر جهان مسيحى، زاييده نادانى مسيحيان بوده است. او مىگويد چهار سده نخستين تاريخ اسلام را بايد «عصر نادانى» جهان مسيحى نسبت به اسلام دانست. زيرا در اين مدت اروپاييان عملا چيزى از اسلام نمىدانستند و تنها كوشش مىكردند كه در فروغ گفتههاى انجيل، آن را مورد تفسير و بررسى قرار دهند. ساثرن، انديشمندان غربى آن روزگار را به مردى نادان تشبيه مىكند كه در زندانى به سر مىبرد و شايعاتى از بيرون زندان مىشنود و سعى مىكند كه با كمك باورهاى پيش ساخته، به شنيدههاى خود شكل دهد.19
پايك، مستشرق ديگر اروپايى در كتابى كه پيرامون زندگانى پيامبر اسلام نوشته، اعتراف مىكند محمد [ص] يكى از مردان بزرگى است كه بيش از هر مرد پرآوازه ديگر جهان، آماج تهمت و دروغزنى قرار گرفته است.20
همانگونه كه ساثرن نشان داده است، دست كم تا اوايل قرن 18 ، دانش اروپا درباره شعبهاى از فرهنگ شرقى - كه فرهنگ اسلامى است بسيار ناچيز، اما پيچيده بود.21 نگارش كتابهايى كه بعدها، بهويژه در قرن 20 ، نسبتا با مراجعه مستقيم به متون اسلامى و اظهارات دانشمندان مسلمان، تحت عناوينى چون «فهم اسلام»22 نوشته فريتيوف شووان، دينشناس مشهور فرانسوى معاصر، يا «كشف اسلام»23 به قلم روژه دوپاسكيه، خاورشناس سوئيسى، تهيه شد، دربردارنده اين حكم ضمنى بود كه اسلام تا آن زمان در اروپا به درستى شناخته و فهميده نشده و تصور رايج از اسلام در غرب، تصورى وارونه و تحريف شده از واقعيت اين دين است.24
جالب است بدانيم كه پروفسور مونتگمرى وات، اين تصوير وارونه را ناشى از احساس خودكمبينى و تحقيرى مىداند كه اروپاى غربى در مقابل تمدن اسلام داشت. او معتقد است: «به طور كلى احساسات اروپاييان غربى نسبت به مسلمانان، مثل احساسات طبقات پايين جامعه نسبت به طبقات بالاى آن بود. آنها همانند طبقات نازل جامعه براى تاييد خود در برابر طبقات ممتاز، روبه سوى دين خود، خصوصا به سوى آنچه دو شكل جديد دين مسيحى يعنى زيارتگاه سن جيمز در كومپوستلا و احساس عميق نسبت به جنگهاى صليبى براى گرفتن بيتالمقدس به شمار مىرفت، روى مىآوردند.
تصوير تحريف شدهاى از اسلام در ميان اروپاييان، مساله جبران احساس حقارتشان را در مقابل مسلمانان پيش كشيد. يكى از اساسىترين كمكها را براى اين احساس جديد، پطرس مقدس با تهيه مجموعه تولدويى [يا مجموعه كلونياك، شامل ترجمه لاتينى قرآن و...] و نيز تاليف خلاصهاى از دين اسلام25 و نوشتن رديهاى بر آن26 انجام داد...
تصوير تحريف شدهاى از اسلام كه در اين زمان توسط دانشمندان مسيحى ترسيم شده، احتمالا به منظور تواناكردن مسيحيان ديگر براى اين مساله بوده كه حال كه عليه مسلمانان مبارزه مىكنند، بدانند براى روشنايى در برابر تاريكى مىجنگند...»27
برداشت خود وات اين است كه، «اسلام دينى است كه در طلوع قرون براى ميليونها نفر از مردم امكان زيستن در يك زندگى پرمعنا را در شرايطى بسيار دشوار فراهم آورده است»28 و «امروزه بر ما اروپاييان فرض است كه برداشت غلط خودمان را اصلاح كرده و بر دين خويش نسبت به جهان اسلام و عرب اعتراف كنيم.»29
بناى كجى كه بنيان آن بهويژه از سوى كليساى كلونى (و رئيس آن، پطرس مقدس) در قرن 12 محكم شد، متاسفانه پس از پايان گرفتن دوران قرون وسطى نيز ادامه يافت و دولتهاى استعمارى غرب، براى توجيه مظالم و پيشبرد مطامع خويش در شرق و شستوشوى مغزى تودههاى مغرب زمين، به حفظ آن كمك كردند؛ سياستى كه تا امروز، به اشكال گوناگون ادامه داشته و حمايت از كتاب سلمان رشدى، يكى از آخرين حلقههاى اين زنجيره مستمر است.
پروفسور آربرى كتابى در تفسير قرآن دارد.30 او در مقدمه اين كتاب خاطرنشان مىكند كه در سراسر اروپا از قرن 14 و 15 به بعد، قرآن با نام كتاب بربرها ترجمه شده است! بربرها عنوانى بود كه به اصطلاح به وحشىها اطلاق مىشد و هرگاه كسى مىخواست به شرق مسافرت كند، مىگفتند «به سرزمين بربرها مىرود!».
كتاب شاتوبريان با عنوان سفرنامه پاريس به اورشليم و اورشليم به پاريس (سالهاى 11 - 1810 ميلادى) مشتمل بر جزييات سفر او در سالهاى 1805 و 1806 پس از سفر او به امريكاى شمالى، است. از ديدگاه شاتوبريان (1869 1790)، ناپلئون بناپارت [فاتح مصر و سوريه] آخرين جنگجوى صليبى بوده و او نيز به نوبه خويش «آخرين فرد فرانسوى است كه كشورش را براى مسافرت به سرزمين مقدس31 ترك مىكند، در حالى كه انديشهها، اغراض و احساسات سفرهاى اسلاف [صليبى خود] را به همراه دارد». او مدعى است قرآن كتاب «زندگى [حضرت] محمد» است كه شامل «هيچ اصلى از اصول تمدن و يا دستورى كه بتواند شخصيت افراد را تعالى بخشد، نيست». به گفته او «اين كتاب، نه كينهاى عليه ظلم و نه محبتى به آزادى را تبليغ مىكند.»32
منبع: پايگاه انديشه