علل پيدايش مذاهب در اسلام
منع و جلوگيري از نگارش و انتشار حديث نبوي، خسارات زيادي در جامعه اسلامي پديد آورد، و از خسارتهاي بارز آن، اين بود که به علماء يهود و نصاري که در سلک مسلمانان در آمده بودند، فرصت داد که اساطير و افسانهها را به عنوان سخنان پيامبران پيشين در ميان مسلمانان منتشر سازند، مضامين عهد عتيق و جديد را که وسيله گروهي از علماء دين فروش، تحريف و نسخ شده بود، به صورت وحي الهي که بر قلوب پيامبران پيشين نازل شده است، در اختيار پير و برناي جهان اسلام قرار دهند، و در نتيجه، يک رشته عقائد و اصول که ارتباطي به اسلام نداشت، پي ريزي شد و کلام الهي و قصص قرآن و حالات پيامبران از طريق اين گروه تفسير گرديد.
حس کنجکاوي انسان، هرگز ساکت و آرام نمينشيند و پيوسته انسان را به کشف مجهولات، تحريک ميکند. هر گاه حس ياد شده، از طريق صحيح اشباع گردد، نتايج درخشندهاي به بار ميآورد و در غير اين صورت به افسانهها، روي ميآورد، و با چنين مايههاي بيپايه، خود را راضي ميسازد.
آيات معارف قرآن، بينياز از بيان و تفسير نيست. علاقه انسان به شناخت حالات پيامبران گذشته، از علاقه انسان به تاريخ جهان و بشر، سرچشمه ميگيرد. و تکامل جامعه در هر تاريخ، حکومت و ملت را با حوادث و مسائل جديدتري روبرو ميسازد. درست است که وظيفه امت اسلامي اين بود که پاسخ اين نيازها را در کتاب خدا و گفتار وارثان علوم او، جستجو کند، ليکن هرگاه، سنت که نقش بزرگي در رفع اين مشکلات دارد، در بند "منع" قرار گيرد و وارثان علوم پيامبر (ص) از بيان گفتار آن حضرت ممنوع باشند، طبعا خفاشان جامعه، غيبت خورشيد را مغتنم ميشمرند، و يکه تاز ميدان حديث و تفسير و تاريخ ميشوند، و حس کنجکاوي انسانها را با يک رشته اوهام، اشباع ميسازند.
جالب توجه است، در شرايطي که شخصيتهايي مانند ابوذر و عبد الله بن مسعود، و ابو درداء، توبيخ ميشوند، و به آنان گفته ميشود : چرا پيوسته از پيامبر، حديث منتشر ميکنيد، به "تميم اوسي داري" ، که عمري را در مسيحيت گذرانده بود و در سال نهم هجرت، اسلام آورد، در عصر عمر (عصر منع حديث نگاري)، اجازه داده ميشود که در مسجد پيامبر به داستان سرايي بپردازد. و او در اين مقام، تا پايان خلافت عمر و عثمان، باقي ميماند و پس از قتل عثمان، راهي شام ميشود. (1)
ناگفته پيداست، در حالي که مردم تشنه شنيدن اخبار گذشتگانند، دشمنان قسم خورده اسلام، در لباس دين، آنان را با چه معارف و علومي آشنا ميسازند؟
روي اين اصل، ميبينيم از عصر خليفه دوم به بعد، احبار يهود و راهبان مسيحيان، با کسب مجوز قانوني، بدون هيچ واهمه و پروايي به صورت بيانگر تاريخ و قصص پيامبران، و ناشران معارف برگرفته از "عهدين" ، در ميآيند، و آنقدر به خلفاء، نزديک ميشوند که آنان مشکلات ديني خود را با چنين افرادي در ميان ميگذارند، و حکم الهي را از ايشان ميپرسند. در نتيجه، آنچنان چهره تاريخ و حديث را با افسانههاي کهن، و پندارهاي بياساس، مشوش ميسازند که خامه از تشريح آن عاجز و ناتوان است. تلاشهاي احبار در پخش اوهام، به ضميمه فعاليتهاي مرموزانه زنديقهايي مانند "عبد الکريم بن ابي العوجاء" که به هنگام اعدام، از وضع چهار هزار حديث و پخش آن در ميان احاديث اسلامي پرده برداشت (1) ، صفحاتي از تاريخ را به خود اختصاص داده است.
اين عامل، گذشته از اينکه چهره معارف و تاريخ و تفسير و حديث را پس پرده مجهولات و موضوعات زيادي مستور داشت، مايه پيدايش بسياري از مذاهب و نحلهها، گرديد که "قارچ" گونه در سرزمينهاي اسلامي روييدند، و در حقيقت، عامل چهارم (احبار و راهبان) براي پيدايش مذاهب از عامل سوم که در گذشته پيرامون آن سخن گفتيم (منع تدوين حديث)، سرچشمه گرفت.
در ميان گذشتگان، دانشمند معروف تونسي، ابن خلدون، بهتر از همه اين حقيقت را درک کرده است.
داوري ابن خلدون درباره کتب تفسير "در کتابهاي تفسير سخنان بي سر و ته زياد است. و علت آن اين است که جامعه اسلامي در آن روز، دور از کتاب و علم بودند، و چادر نشيني و بيسوادي، بر آنان غالب بود و اگر به شناخت چيزي راجع به آغاز آفرينش، علل اشياء و راز هستي، علاقه پيدا ميکردند، از اهل کتاب ميپرسيدند و افرادي مانند "کعب احبار" و وهب منبه، و عبد الله بن سلام، مرجع اين پرسشها بودند. از اين روي، ميبينيم، کتابهاي تفسير، از سخنان آنان پر است. نويسندگان تفسير، در شرح سخنان آنان راه مسامحه را در پيش گرفتند، در حالي که ريشه اين گفتار، يا تورات و يا مجعولات آنان است" (1).
در قرن چهاردهم اسلامي که مسلمانان به فريبکاريهاي "مستشرقان" ، پي بردند، کمي جرأت يافتند تا در مراکز علمي، پردهها را بالا بزنند، بگونهاي که شيخ محمد عبده (م ـ 1322)، به روشني از حماد بن زيد، نقل ميکند که زنديقان چهار هزار حديث، جعل و در ميان مسلمانان پخش کردند. آنگاه "عبده" ميافزايد، اين ارقام، مربوط به مقدار اطلاع "حماد" است و گرنه تعداد احاديث مجعول، بيش از اينهاست؛ زيرا تنها "ابن ابي العوجاء، به هنگام اعدام گفت : در ميان احاديث شما، چهار هزار حديث جعل کردم که به وسيله آن، حلال را حرام و حرام را حلال کردم (2).
ابن ابي العوجاء (ربيب)، محدث معروف حماد بن سلمه بود و در خانه او بزرگ شد. وي در کتابهاي "حماد" ، دخل و تصرف کرده است.
در اين مورد، کافي است بدانيم که محدثان، از "حماد بن سلمه" نقل ميکنند که وي از قتاده، او از "عکرمه" و او از ابن عباس، نقل ميکند که پيامبر، خدا را به صورت انسان امرد، با موي "مجعد" که لباس سبزي بر تن داشت، ديده است. و در حديث ديگري آمده که او را به صورت جواني امرد، فاقد هر نوع پوششي مشاهده کرده است (3).
وجود چنين احاديثي در کتابهاي "حماد" ، نتيجه دخل و تصرف ابن ابي العوجاء است که در خانه او پرورش يافته بود.
محقق معاصر، ابوريه، مينويسد : آنگاه که دعوت اسلام قوي و نيرومند گرديد و بازوي آن توانا گشت، و قدرتهاي مخالف شکسته شد، مخالفان ديرينه اسلام که پيوسته سد راه انتشار آن بودند، وقتي از نبرد رويارو با آن، مأيوس گشتند، از طريق حيله و مکر، به فکر خيانت افتادند و از آنجا که قوم يهود از سر سختترين گروههاي مخالف اسلام بودند، تصميم گرفتند که به اسلام تظاهر کنند ولي دين خود را در دل نگاه دارند که بتوانند حيلههاي مؤثري را به کار ببرند. (1)
سالوس بازي احبار و راهبان، گروهي از محدثان اسلامي را شيفته خود ساخت؛ از اين جهت در تفسير آيات قرآن که مربوط به آفرينش آسمان و زمين و انسان، سرگذشت امم پيشين و حالات پيامبران است، به آنان مراجعه کردند و افرادي به نامهاي "عکرمه" و "مجاهد" و "عطار" و "ضحاک" ، ريزه خوار علم و دانش آنان بودند. متأسفانه کتابهاي تفسير، از اقوال اين گروهها مالامال است و کافي است بدانيد، مجاهد آيه مربوط به شفاعت پيامبر را (عسي ان يبعثک ربک مقاما محمودا)، ـ که مفاد آن اين است، "شايد پروردگارت مقام پسنديدهاي براي تو برگزيند" ـ چنين تفسير کرده است : خدا پيامبر را در کنار خود در عرش مينشاند. وقتي به "اعمش" ، گفته شد که مجاهد اين تفسير را از چه کسي گرفته است؟ گفت : از اهل کتاب (2).
کتابهايي که اخيرا به عنوان "سنت گرايي" ، به کمک مالي "آل سعود" ، چاپ و منتشر ميشود، همگي متأثر از احاديث تشبيه و تجسيم، و جبر و حاکميت قدر بر افعال انسان است و يادگار انديشههاي احبار و رهبان ميباشد. به عنوان نمونه کتابهاي زير را مطالعه فرماييد :
1 ـ "الاستقامة" ، نگارش حشيش اصرم،
2 ـ "التوحيد" ، نگارش ابن خزيمه،
3 ـ "النقض" ، نگارش عثمان بن سعيد دارمي،
4 ـ "السنة" ، نگارش عبد الله فرزند احمد بن حنبل.
در همه اين کتابها، اصول اسلام و عقائد اصيل آن، در جسم بودن خدا، جلوس او بر عرش جسماني که بالاي آسمانها است، حاکميت تقدير الهي بر تمام جهان و انسان و حتي بر اراده خود خدا، و منزه نبودن پيامبران از خلاف و گناه، خلاصه ميشود. اکنون پس از گذشت چهارده قرن از بعثت پيامبر گرامي، کتابهاي ياد شده، به عنوان بازگشت به اسلام واقعي که همان اسلام صحابه و تابعان است، تحت شعار "سلفي گري" ، چاپ و منتشر ميشود و "ابن تيميه" ، فريادگر اين بازگشت در تاريکيهاي قرن هشتم، و محمد بن عبد الوهاب، مجدد راه و رسم او است.
اکنون ما برخي از متظاهران به اسلام را که متأسفانه در دستگاه خلفاء نفوذ مؤثري داشتند، معرفي ميکنيم و نمونهاي از احاديث آنان را نيز يادآور ميشويم :
1 ـ کعب الاحبار نام او "کعب" ، فرزند "ماتع" و از قبيله "حمير" بود. به قولي، وي در خلافت ابي بکر، اسلام آورد، و به قولي در خلافت عمر. سرانجام از "يمن" ، به مدينه منتقل شد و گروهي از صحابه، مانند "ابو هريره" و غيره، از او اخذ حديث کردند. او در زمان خلافت عثمان درگذشت. وي توانست در مدت کمي، افکار مسلمانان "عاصمه" را به خود جلب کند. تا آنجا که "ذهبي" درباره او ميگويد :
"او از منابع علم و دانش، و از بزرگان علماء اهل کتاب بود، گروهي از تابعان از او نقل حديث کردهاند، و در صحيح بخاري و غيره، از او رواياتي نقل شده است" (1).
او در پوشش "آگاهي از کتب عهدين" خصوصا "تورات" ، توانست عقائد يهود را در ميان مسلمانان، پخش و به عنوان وحي اهلي در عهدين، جا زند، از اين جهت، در روايات او مساله "جسم بودن خدا" و "رؤيت او" کاملا مشاهده ميشود و اين دو مساله که بعدا از وي در شمار عقائد الهي حديث درآمد، جزء اساسيترين عقائد او به شمار رفت. هم اکنون انکار رؤيت خدا در آخرت از ديدگاه سلفيها، مايه الحاد و انکار يک اصل ضروري اسلام است.
کعب و مساله "تجسم خدا" کعب ميگويد : "خدا به زمين نگريست و گفت من به برخي از نقاط تو گام خواهم نهاد. در اين موقع کوهها اوج گرفتند (کبر ورزيدند)، ولي صخره (بيت المقدس)، اظهار تواضع کرد، خدا گام بر روي آن صخره نهاد، و گفت : اين مقام من، و نقطهاي است که در آن محشر بر پا ميشود، و جاي بهشت و آتش من است و جايگاه ميزان من است و من پاداش دهنده اطاعت کنندگان هستم" (2).
کعب، در اين گفتار، گذشته از اينکه "جسم بودن خدا" را مطرح ميکند، اصرار بر قداست "صخره" بيت المقدس دارد که آنجا را مرکز همه چيز معرفي کند و از اين طريق عقائد يهود را ميان مسلمانان، منتشر سازد.
اصرار بر رؤيت خدا از سخنان او است که خداوند، تکلم و رؤيت خود را ميان موسي و محمد تقسيم کرد، تکلم را به کليم و دومي را از آن پيامبر اسلام قرار داد. (1)
در پرتو اين گونه احاديث، مساله، "رؤيت خدا" در دنيا و آخرت و يا خصوص روز رستاخيز، از اساسيترين عقائد اهل حديث به شمار آمده است، به گونهاي که شيخ اشعري با تعديلي که در عقيده اهل حديث پديد آورد، نتوانست آن را از پيکر عقيده اين گروه جدا سازد و سرانجام بر آن صحه نهاد.
ابو هريره، بازگو کننده افکار "کعب" در زندگي کعب، آمده است که "گروهي از صحابه از او نقل روايت کردهاند" ، يکي از آن افراد، ابو هريره است که افکار او را به نوعي در ميان مسلمين منتشر ساخته است. در اينجا بذکر نمونهاي از اين قسمت ميپردازيم تا دريابيم چگونه "حبري" يهودي، عقل و خرد يک صحابي را ربوده است تا بازگو کننده افکار او باشد.
"عکرمة" ميگويد : "روزي ابن عباس نشسته بود. مردي وارد شد و به او گفت : سخن شگفت آوري را از کعب شنيدم. او درباره خورشيد و ماه سخن ميگفت" عکرمة ميگويد : "ابن عباس که تکيه کرده بود راست نشست و گفت : آن سخن چيست؟ آن مرد از قول کعب گفت : روز قيامت، خورشيد و ماه را به صورت دو گاو نر ساق بريده ميآورند و در ميان آتش مياندازند" .
عکرمة ميگويد : "ابن عباس با شنيدن اين سخن، در حالي که لبهايش از خشم ميلرزيد، گفت : کعب دروغ گفته! کعب دروغ گفته! کعب دروغ گفته است! اين مرد يهودي است و ميخواهد انديشههاي يهودي گري را وارد اسلام کند. خدا برتر از آن است که مخلوق مطيع و رام خود را عذاب کند . مگر سخن خدا را نشنيدهايد که ميگويد : (و سخر الشمس و القمر دائبين) (ابراهيم / 33) .
"ماه و خورشيد را که دو مخلوق فرمانبردار هستند، به کار گرفت" .
چگونه خدا، دو موجودي را که خود، آنها را به عنوان "فرمانبر" ميستايد، عذاب ميکند؟ خدا اين "حبر" يهودي را بکشد. در دروغ گفتن چه بيباک است! چه دروغ بزرگي بر اين دو مخلوق فرمانبردار خدا بسته است! آنگاه، ابن عباس کلمه "استرجاع" را بر زبان جاري ساخت، و چوبي به دست گرفت و با آن، بر زمين ميزد، و به همين حالت بود تا اينکه سربلند کرد و آن چوب را انداخت. تو گويي سخني به خاطرش آمد که از رسول خدا شنيده است، گفت : مايليد من آنچه از رسول خدا درباره آفتاب و ماه و سرانجام آنها شنيدهام، نقل کنم؟ همگي گفتند : بلي. گفت : از رسول خدا درباره خورشيد و ماه سئوال کردم. او چنين فرمود : ..." (1).
اکنون ببينيم، چگونه ابو هريره نحن کعب را بازگو ميکند و آن را به پيامبر نسبت ميدهد .
ابو هريره ميگويد : "پيامبر فرمود : خورشيد و ماه، در روز رستاخيز به صورت دو گاو نر ساق بريده در جهنم هستند. يکي از حاضران به ابو هريره گفت : مگر اين دو موجود چه گناهي کردهاند، که به چنين سرنوشتي دچار شوند؟ ! ابو هريره گفت : من از پيامبر براي تو حديث ميآورم، تو ميگويي اين دو موجود چه گناهي مرتکب شدهاند؟" (1).
در اين جا از تقارن اين دو حديث به دست ميآيد که مضمون حديث، يک انديشه اسرائيلي بيش نبوده است، ولي چون کعب، پيامبر اکرم را درک نکرده بود، نميتوانست به پيامبر نسبت بدهد . ليکن شاگردان او که عصر پيامبر را درک کرده بودند، به آساني ميتوانستند زبان خود را به دروغ بيالايند و اين انديشه را به رسول گرامي اسلام نسبت دهند.
تنها ابو هريره نيست که اين حديث را نقل ميکند، بلکه انس ابن مالک نيز آن را نقل کرده است. (2)
مجامله با خليفه دوم جاي تأسف است که اين فرد يهودي با مکر و خدعه مخصوص تبار خود، توانست علاقه خليفه دوم را به خود جلب کند. ابن کثير شامي مينويسد : "او در خلافت عمر اسلام آورد، و پيوسته از کتابهاي گذشتگان براي وي سخن ميگفت، و عمر نيز ميپذيرفت، تا اينکه به مردم اجازه داد که به سخنان او گوش دهند، سرانجام، آنچه نزد او از استوار و نا استوار بود، نقل کرد، در حالي که امت اسلامي به يک سخن از سخنان او نياز نداشت" (3).
کعب، به عناوين مختلف، توجه خليفه دوم و نيز عثمان را به خود جلب ميکرد.
1 ـ روزي کعب به خليفه گفت : کتابهاي پيشينيان، تو را شهيد و پيشواي دادگر معرفي ميکند، و اينکه در اجراء حق و عدالت از ملامت کنندگان، هراسي نداري.
خليفه، روي حسن ظني که به "کعب" داشت، گفت : سخن اخير درست است، ولي من کجا و شهادت کجا .
2 ـ روزي خليفه، مجرمي را ميزد، کعب الاحبار، جريان را ديد و به او گفت، خليفه دست نگهدار، به خدايي که جانم در دست او است، در تورات نوشته است، واي بر حاکم زمين از دست حاکم آسمان. عمر فورا پاسخ داد : "الا من حاسب نفسه" ، (مگر حاکمي که به حساب خود برسد) . کعب گفت : به خدايي که جان من در دست او است، عين اين گفتار در کتاب نازل از جانب خدا، بدون کم و زياد وارد شده است. (1)
3 ـ روزي جلاد به امر خليفه، مجرمي را تازيانه ميزد، ناگهان مجرم، زير تازيانه گفت : "سبحان الله" . خليفه دستور داد که جلاد او را رها سازد. در اين موقع "کعب" خنديد. وقتي خليفه علت آن را پرسيد، او فورا عمل خليفه را توجيه کرد و گفت : "سبحان الله" ، مايه تخفيف از عذاب است، يعني عمل تو اي خليفه يک اصل الهي دارد (2).
اين يهودي روباه صفت، با کردار و گفتار خويش، عواطف خليفه را بسوي خود جلب کرد، بگونهاي که خليفهاي که از نشر و تدوين حديث رسول گرامي، جلوگيري ميکرد، به او اجازه نقل قصص و داستان و حديث و روايت داد و سرانجام آنچه نبايد انجام بگيرد، تحقق پذيرفت.
کعب در خلافت عثمان پس از قتل عمر، او به انواع حيله و مکر توانست در قلب خليفه بعدي، براي خود جاي باز کند، به گونهاي که خليفه، مشکلات فقهي را با او در ميان ميگذارد.
4 ـ مورخ معروف، مسعودي مينويسد : "روزي عثمان از کعب سئوال کرد، اگر کسي زکات مال خود را بپردازد آيا در آن مال باز براي ديگران حقي هست؟ کعب گفت : خير. ابوذر در مجلس بود، از شنيدن گفتار کعب خشمگين شد، و با عصا بر سر و سينه کعب کوبيد و گفت دروغ ميگويي اي فرزند يهودي. آنگاه آيه 177 سوره بقره را خواند که در آن علاوه بر پرداخت زکات، کمک به بستگان و يتيمان و بينوايان و ديگران نيز سفارش شده است" . (1)
5 ـ مسعودي مينويسد : "خليفه از کعب سئوال کرد، آيا صحيح است ما مقداري از بيت المال را در رفع مشکلات خود برداريم و به تو نيز بدهيم؟ کعب پاسخ مثبت داد. اين بار نيز "ابوذر" عصاي خود را بر سينه کعب کوبيد و گفت اي فرزند يهودي، چقدر در مسائل ديني جري هستي. خليفه از کار ابوذر ناراحت شد، و گفت ترا ديگر نبينم" (2).
6 ـ وي مينويسد : "عبد الرحمان بن عوف، دوست ديرينه خليفه (سوم)، در زمان حيات او در گذشت. ثروت نقدينه او را در برابر عثمان چيدند، ديگر خليفه نتوانست طرف مقابل خود را ببيند. عثمان گفت : اميدوارم که خدا عبد الرحمن را پاداش نيک دهد، زيرا زکات ميپرداخت، و مهمان نواز بود، و يک چنين ثروتي را نيز پس از خود به جاي گذارد. کعب خليفه را تصديق کرد. در اين موقع عصاي ابوذر به جاي سينه کعب، سر او را نشانه گرفت و بر آن فرود آمد و گفت : اي فرزند يهود، مردي ميميرد و چنين ثروت کلاني از خود ميگذارد، باز ميگويي : خدا به او خير دنيا و آخرت بدهد. من از پيامبر خدا شنيدم که فرمود خوش ندارم بميرم و به اندازه يک "قيراط" از خود بگذارم. عثمان از گفتار ابوذر ناراحت شد و گفت : روي خود را دور کن" (1).
پيش گويي از سلطنت معاويه کعب الاحبار در سال 34 هجري، يک سال پيش از قتل خليفه سوم، درگذشت، ولي از تبديل خلافت به سلطنت، و اينکه براي امت مايه رحمت است، گزارش ميداد. وي ميگفت : "زادگاه پيامبر مکه و هجرت او به "طيبه" ، و سلطنت او در شام خواهد بود" (2).
و نيز از گفتار او است : "آغاز اين امت نبوت و رحمت است، و سپس خلافت و رحمت است، آنگاه سلطنت و رحمت است، بعد از آن پادشاهي و جباريت خواهد بود، در اين حالت دل زمين بهتر از روي آن است" (3).
مقصود از مقطع سوم، حکومت معاويه است که آن را سلطنت و رحمت ميخواند. گفتار کعب به صورت کمرنگ در صحاح و مسانيد وارد شده است. ترمذي ميگويد : "پيامبر فرمود : سي سال خلافت است، سپس پادشاهي" (4). و ابو داوود نقل ميکند که فرمود : "سي سال جانشيني از نبوت است، آنگاه خدا به هر کس بخواهد قدرت و ملک ميبخشد" (1).
از ميان صحابه، گروهي مانند ابو هريره از کعب اخذ حديث کردهاند. همين گفتار کعب در روايات ابو هريره نيز وارد شده که : "الخلافة بالمدينة و الملک بالشام" (2).
اين احاديث و گزارشها، شالوده خلافت معاويه را ريخت و دلها را متوجه او کرد.
رمز نفوذ فرهنگ بيگانه نفوذ فرهنگ بيگانه در ميان يک ملت در گروه دو مطلب است :
1 ـ ناشران فرهنگ بيگانه خود را عالم و دانشمند، معرفي ميکنند و به قدري سخن ميگويند که ساده لوحان، آنان را "اوعية العلم" و منابع دانش ميپندارند.
2 ـ آنان پيوسته با مراکز قدرت ارتباط برقرار ميکنند و از قدرت آنان در تعقيب اهداف خود بهره ميگيرند.
اتفاقا هر دو شرط درباره کعب، کاملا فراهم شد. او به عنوان عالم و دانشمند و آگاه از عهدين، وارد مدينه شد، و به قدري سخن گفت که اذهان صحابه پيامبر را به خود جلب، و براي اخذ حديث آماده کرد. سپس با مرکز قدرت، آنچنان مربوط شد که عثمان، مشکلات خود را با او در ميان ميگذاشت. و مثل ابوذر غفاري را به علت مخالفت با او توبيخ ميکرد.
اين بررسي اجمالي از زندگي يک فرد يهودي است که با مکر و حيله، در ميان مسلمين براي خود جا باز کرد و به تشويش احاديث پرداخت. کساني که بخواهند از سخنان و انديشههاي او آگاه شوند، به کتابهاي ياد شده در پاورقي، مراجعه فرمايند (1).
وهب منبه يمني، مروج حکومت تقدير بر افعال انسان کعب احبار در سال 34 هجري درگذشت و رواياتي بياساس را که همگي اسرائيليات است، در ميان مسلمانان پخش کرد. پس از مرگ او مسلمانان به يک اسرائيلي ديگر، گرفتار شدند که بسان سلف خويش در پخش روايات اسرائيلي سعي بليغ داشت و آن "وهب بن منبه" است.
ذهبي مينويسد : "او در آخر خلافت عثمان چشم به جهان گشود، مطالب زيادي از کتب يهود نقل کرد، و در سال 114 درگذشت" و نيز مينويسد : "او دانشمندي بود از اهل يمن، که در سال 34 متولد شد، اطلاع وسيعي از عهدين داشت و در اين مورد زحمت زياد کشيده بود" . بخاري و مسلم در صحيحهاي خود، از او به وسيله برادرش "همام" نقل حديث کردهاند (2). "کتاب زندگي پيامبران به نام "قصص الابرار و قصص الاخيار" از او به جا مانده است" (3).
اي کاش او در مرز داستان سرايي توقف ميکرد و با عقائد مسلمين بازي نميکرد. او در کشمکش مساله جبر و اختيار، از طرفداران حکومت تقدير بر همه چيز است. حماد بن سلمه از ابو سنان نقل ميکند، از "وهب بن منبه" شنيدم که ميگفت : من مدتها، معتقد به تأثير قدرت و مشيت انسان بودم تا اينکه هفتاد و اندي کتاب از کتابهاي پيامبران خواندم که همگي با هماهنگي خاصي ميگويند : هر کس براي خود اختيار قائل باشد، کافر شده است، از اين جهت اين نظريه را ترک گفتم.
طرفداري از جبر و نفي مشيت و اختيار، و انکار هر نوع "قدرت" (مقصود قدرت و مشيت انسان است)، آتشي بود که در اواخر قرن اول هجرت، در ميان مسلمين بر افروخته شد و آنان را به دو فرقه ممتاز درآورد. آتش بيار اين معرکه وهب بن منبه بود، و گرنه چگونه ميتوان به صحت بعثت پيامبران و صحت تکليف معتقد بود، ولي براي انسان اختيار و آزادي قائل نشد (البته اختيار غير از تفويض امور به خود انسان است) .
تميم بن اوس داري، افسانه سراي عصر خلافت اگر کعب احبار و وهب منبه، در پوشش دانشمندان يهودي وارد حوزه اسلام شدند، "تميم اوسي" به عنوان شخصي آگاه از عهد جديد، در ميان مسلمانان به فعاليت پرداخت. وي در خانوادهاي مسيحي چشم به جهان گشود و در سال نهم هجرت، اسلام آورد، او نخستين کسي است که به اجازه عمر، در مسجد پيامبر به صورت ايستاده داستان گفت.
فرصت طلبي اين گروه و سادهانديشي مسلمانان، سبب شد که قسمت اعظم مطالب عهدين، به صورت قصص انبياء و تفسير آيات مربوط به خلقت انسان و جهان، وارد حوزههاي حديثي و تفسيري گردد، در حالي که پيامبر گرامي، مسلمانان را به شدت از سئوال و پرسش از اهل کتاب باز داشته بود.
خود ابو هريره "شاگرد کعب" ، ميگويد : "اهل کتاب، تورات را به زبان عبري ميخواندند و به عربي ترجمه ميکردند. پيامبر دستور داد که مسلمانان، آنان را نه تصديق کنند و نه تکذيب و به آنان بگويند ما به خدا و به آنچه بر شما نازل کرده است ايمان داريم" (1).
ابن عباس بر ريزه خواران دانش علماء اهل کتاب نهيب ميزند، و ميگويد : "چگونه از اهل کتاب سئوال ميکنيد، کتاب شما که بر پيامبر خدا فرستاده شده، تازهترين کتاب، و هنوز جوان است و پير نشده است و به شما خبر داده است که علماء اهل کتاب، کتاب خدا را دگرگون کردهاند و کتابي را شخصا نوشته و گفتهاند که اين کتاب خدا است، تا آن را به بهاي کمي بفروشند. آيا پيامبر، شماها را از سئوال و پرسش از آنان نهي نکرده است؟ به خدا سوگند، از آنان کسي را نديدم، از آنچه که بر شما نازل شده است، بپرسد" .
اين روايات حاکي است که پيامبر، مسلمانان را از اين نوع آميزشهاي علمي باز داشته است و علت آن نيز روشن است.
بنابراين، حديثي که ابو هريره از پيامبر نقل ميکند ـ که از بني اسرائيل سخن نقل کنيد (2) ، يا دروغ است يا مربوط به مواردي است که از خارج بر صحت آن آگاه باشيم.
انگشت شيطان با پهلوي پيامبران بازي ميکند خوش بيني مسلمانان، به قهرمانان اساطير از احبار و رهبان، سبب شد که بافتههاي آنان هر چند به قيمت اهانت به پيامبران تمام شود، در کتب حديث به عنوان روايات منتخب از شش صد هزار حديث، وارد شود. اگر باور نميکنيد، به حديث زير توجه فرماييد که بخاري آن را در صحيح خود، و احمد در مسند، از ابوهريره، تلميذ کعب، نقل کردهاند.
"کل نبي يطعن الشيطان في جنبه باصبعه حين يولد، غير عيسي بن مريم ذهب يطعن فطعن في الحجاب" (1).
"هنگام تولد هر پيامبري، شيطان با انگشت خود به پهلوي او ميزند، جز عيسي بن مريم ـ آنگاه که متولد شد ـ شيطان به سراغ او رفت که همين کار را انجام دهد، ـ حجابي ميان او و مسيح پديد آمد ـ انگشت شيطان ـ به جاي پهلوي عيسي ـ به حجاب اصابت کرد" .
مس شيطان با بدن پيامبران ـ به فرض محال ـ اگر انجام بگيرد، يک مس سادهاي نخواهد بود، بلکه تصرف در نفوس و ارواح آنان است تا زمينه گناه را در آنان فراهم سازد.
در حالي که قرآن، اين نوع سلطه را نسبت به پيامبران محکوم ميکند و خطاب به شيطان، ميفرمايد :
(ان عبادي ليس لک عليهم سلطان الا من اتبعک من الغاوين) (سوره حجر / 42)
"بر بندگان من سلطه و راهي نداري مگر بر گروه گمراه" .
اتفاقا خود شيطان بر نوميدي خود از بندگان مخلص خدا تصريح ميکند و قرآن سخن او را چنين نقل ميفرمايد :
(فبعزتک لأغوينهم اجمعين الا عبادک منهم المخلصين) (سوره ص / 83)
"به عزتت سوگند، همگان را اغوا ميکنم، جز بندگان مخلصت را" .
در اين روايت که مسلما زاييده انديشه احبار و رهبان است، حضرت مسيح از قلمرو تصرف شيطان استثناء شده و در نتيجه، محدثان اسلامي ناخودآگاه، بر برتري حضرت مسيح نسبت به خاتم پيامبران صحه گذاردهاند.
تميم داري، و داستان جساسه مسلم در صحيح خود، راجع به تميم داري، داستاني نقل ميکند که در لسان محدثان، به داستان جساسه معروف است. ناقل داستان فاطمه دختر قيس، و خواهر ضحاک بن قيس است. بر اساس اين داستان، پيامبر مردم را در مسجد خود گرد ميآورد که به سخنان اين راهب تازه مسلمان گوش فرا دهند، تا ببينند آنچه که پيامبر، درباره دجال مسيح گفته است، اين تازه مسلمان، آن را به رأي العين ديده و لمس کرده است.
فاطمه ميگويد : "به فرمان پيامبر، دستور "الصلاة جامعة" سر داده شد، و مردم براي اقامه نماز به مسجد ريختند، پس از اقامه نماز، پيامبر، روي منبر قرار گرفت و رو به مردم کرد و گفت : ميدانيد چرا شما را به مسجد دعوت کردم؟ گفتند : خدا و رسول او آگاه است. پيامبر فرمود : نويد و بيمي در کار نيست، دعوت کردم که بدانيد "تميم داري" ، نصراني بود و الان اسلام آورده است. او داستاني را نقل ميکند که با آنچه من درباره مسيح دجال گفتهام، کاملا مطابق است. آنگاه پيامبر به تميم، اجازه سخن گفتن ميدهد و او سخنان خود را چنين آغاز ميکند :
من با گروهي که تعداد آنها به سي نفر ميرسيد و همگي از قبيلههاي "لخم" و "جذام" بودند، سوار کشتي شديم :
امواج دريا با کشتي ما، يک ماه تمام بازي کرد و سرانجام در کنار جزيرهاي پهلو گرفت و ما به آنجا وارد شديم، ناگهان جنبندهاي پر مو با ما روبرو شد، به حدي که جلو و عقب او تميز داده نميشد. از او پرسيديم، تو کيستي؟ گفت، من جساسهام، گفتيم، "جساسه" چيست؟ او از شناسايي خويش خودداري کرد، ولي گفت، وارد اين دير شويد، کسي در آنجا است که به ملاقات شما علاقمند است : ـ او نام مردي را برد، که گمان کرديم که وي از شياطين است ـ از اين جهت وارد دير شديم. در آنجا انسان بزرگي را ديديم که تا کنون انسان به آن بزرگي نديده بوديم، دستهاي او به گردن، سپس به زانوها، آنگاه به پاها، با زنجير، بسته شده بود. پس از نقل يک رشته گفتگو ميان واردين و آن شخص، وي خود را چنين معرفي کرد :
من مسيح (دجالم) . نزديک است به من اذن دهند تا بيرون بيايم و در روي زمين به سير و سياحت بپردازم. به من اجازه داده خواهد شد که به همه جا بروم جز مکه و مدينه، هر موقع بخواهم به يکي از اين دو شهر وارد شوم، فرشتگان دست به شمشير، مرا از ورود به آن دو شهر باز ميدارند، و هر گوشهاي از آن دو شهر را فرشتگان حراست ميکنند :
در اين موقع، پيامبر، با عصاي چوبي که در دست داشت، به مدينه اشاره کرد و گفت : مردم اين جا "طيبه" است. آيا من به شما از اين مسيح سخن نگفته بودم؟ مردم گفتند : آري :
سپس پيامبر فرمود : گفتار "تميم داري" مرا به شگفت واداشت، زيرا با آنچه که گفته بودم موافق بود" (1).
اين گفتار، گزيدهاي از داستان نسبتا مفصلي است، که براي رعايت اختصار به اين صورت نقل شد.
ما درباره اين حديث سخن نميگوييم؛ ولي شايسته است نيروي دريايي کشورهاي بزرگ جهان با تلاش پيگير از وجود چنين جزيره که "مسيح دجال" در آن جا گرفته و در بند است تحقيق کنند . خواه چنين جزيرهاي وجود داشته باشد يا نه، ولي ميدانيم پيامبر عظيم الشأن اسلام که خدا درباره او ميفرمايد :
(و علمک ما لم تکن تعلم و کان فضل الله عليک عظيما) (سوره نساء / 113) .
"آنچه را که تو نميدانستي به تو بياموخت، همانا فضل خدا درباره تو بزرگ است" ، هرگز براي جلب نظر مردم، به گفتار يک مسيحي تازه مسلمان، استشهاد نميکند و او را به داوري نميطلبد. ولي چه ميتوان کرد...
بنابراين، تعجب نخواهيد کرد وقتي بدانيد داستان خلقت آدم و حوا، در تفسير طبري، کپيه تورات محرف است. و قهرمان اين نوع تفسيرها، وهب بن منبه ميباشد.
همچنين است وضع و حال داستانهاي ديگري که ريشههاي اسرائيلي و مسيحي دارند.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1- مانند حديث غدير، و حديث منزلت که در کتابهاي کلامي به طور گسترده پيرامون سند و دلالت آنها بحث شده است.
2- تاريخ طبري، ج 3، ص .218
3 و 4 - تاريخ طبري، ج 3، ص .220
5- يا معشر الانصار، املکوا عليکم امرکم، فان الناس في فيئکم و في ظلکم، انتم اهل العز و الثروة و اولو العدد و المنعة... تاريخ طبري، ج 3، ص .220
6- سوره آل عمران، آيه .144
7- طبقات ابن سعد، ج 3، ص .468
8- اشعري در ابانه، ص 18، ميگويد : "و ان له يدين بلا کيف، کما قال بل يداه مبسوطتان" . اين سخن را در "وجه" و "عين" نيز تکرار ميکند.
9- مانند کعب الاحبار.
10- مانند وهب بن منبه.
11- اين جمله، شعار خوارج در طول مبارزههاي خود با امام بود، و به گونهاي متخذ از آيات قرآن که ميفرمايد : (ان الحکم الا لله) انعام، 57 و يوسف، 40 و 67، ميباشد.
12- نهج البلاغه، خطبه .35
13- نوع احاديث پيامبر، مربوط به دوران هجرت او است و اختناق در مکه مانع از تبليغ بود .
14- درايه شهيد ثاني، ص .17 ميگويد : "صح من الاحاديث سبعمائة الف و کسر" .
15- حياة محمد صلي الله عليه و آله و سلم، ص .49
16- سنن ترمذي، ج 5، ص 34، حديث .2657
17- نامهها و اسناد تاريخي و مواثيق آنحضرت اخيرا در دو کتاب گردآوري شده است :
1ـ الوثائق السياسية، 2 ـ مکاتيب الرسول.
18- صحيح بخاري، ج 1، باب کتابة الحديث، ص .30
19 و .20 صحيح بخاري، ج 1، باب کتابة العلم، ص .30
21- مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص .12
22- خطيب، در کتاب "تقييد العلم" ، در صفحات 48 ـ 29، گفتار آنان را نقل کرده است.
23- تقييد العلم، ص .49
24- تاريخ طبري، ط اعلمي، ج 3، ص .273
25- طبقات ابن سعد، ج 9، ص 7، ط بيروت، کنز العمال، ج 10، ص 393، شماره .29482
26- کنزل العمال، ج 1، ص 292، شماره .29479
27- تقييد العلم، ص .52
28- تقييد العلم، ص .57
29- سوره حج، آيه .46 و آيات ديگر.
30- کنز العمال، ج 10، ص 295، شماره .29490
31- کنز العمال، ج 10، ص 291، شماره .29473
32- فرقة السلفية، ص 14، به نقل از مسند احمد.
33- تلخيص المستدرک، حاکم، در حاشيه مستدرک، ج 1، ص .104
34- مستدرک حاکم، ج 1، ص 102 و .104
35- مسند احمد، ج 3، ص 12 ـ .13 سنن درمي، ج 1، ص .119
36- تاريخ الخلفاء، ص .115
37- احاديث امام که به املاء پيامبر بود، در کتب حديثي پخش است و در کتاب "مکاتيب الرسول" ، ج 1، گرد آمده است.
38- تاريخ الخلفاء سيوطي .261
39- ابو هريره، (تأليف شرف الدين عاملي) . شيخ المضيره، (تأليف ابوريه مصري) . اضواء علي السنة المحمدية، (تأليف ابوريه) . الغدير، جلد ششم، ص 208 ـ .378
40- الغدير، ج 6، ص 209 ـ .275
41- الغدير، ج 6، ص 289 ـ .290
42- تاريخ خطيب، ج 14، ص .184 متن عبارت او چنين است : "کتبنا عن الکذابين و سجرنا به التنور و اخرجنا به خبزا نضيجا" .
43- ارشاد الساري، ج 1، ص .33
44- تاريخ بغداد، ج 2، ص .98
45- الغدير، ج 6، ص 275، به نقل از "التذکار قرطبي" ص .155
46- تاريخ بغداد، ج 2، ص .289 و نيز کتابهايي که به عنوان مناقب براي ائمه چهارگانه اهل سنت، نوشته شده است.
47- کنز العمال، ج 10، ص 281، به شماره .29448 اصابه، ج 1، ص .1801
48- الموضوعات، ص 37، ط مدينه. تهذيب التهذيب، ج 3، ص .19 امالي مرتضي، ج 1، ص .128
49- مقدمه ابن خلدون، ص .439
50- المنار، ص .545
51- ميزان الاعتدال، ج 1، ص 594، .593
52- اضواء علي السنة المحمدية .137
53- آلاء الرحمان، علامه بلاغي، ص .46
54- تذکرة الحفاظ، ج 1، ص .52 "هو من أوعية العلم و من کبار علماء اهل الکتاب و روي عنه جماعة من التابعين و له شيء في صحيح البخاري و غيره" .
55- حلية الاولياء، ج 6، ص .20 "ان الله نظر الي الارض فقال اني واطيء علي بعضک فاستعلت اليه الجبال و تضعضعت له الصخرة فشکر لها ذلک فوضع عليها قدمه فقال هذا مقامي و محشر خلقي و هذه جنتي و هذه ناري و هذا موضع ميزاني و انا ديان الدين" .
56- "ان الله قسم کلامه و رؤيته بين موسي و محمد (ص)" . شرح نهج البلاغة حديدي، ج 3 ص .237
57- تاريخ طبري، ج 1، ص 44، ط اعلمي. دنباله حديث را در آنجا مطالعه فرماييد.
58- تفسير ابن کثير، ج 4، ص 475، طبع دار احياء الکتب العربية.
59- همان مدرک. و منتخب کنز العمال، ج 6، ص .101
60- تفسير ابن کثير، ج 4، ص .17 (تفسير اينکه ذبيح کيست آيا اسماعيل است يا اسحاق؟) .
61- حلية الاولياء، ج 5، ص .389
62- همان مدرک.
63- مروج الذهب، ج 2، .339
64- همان مدرک.
65- مروج الذهب، ج 3، ص .340
66- سنن دارمي، ج 1، ص .5
67- حلية الاولياء، ج 6، ص .25
68- سنن ترمذي، ج 4، کتاب فتن، ص 503، به شماره .2226
69- سنن ابو داود، ج 4، ص .211
70- کنز العمال، ج 6، ص .88
71- حلية الاولياء، ج 5، ص .364 و ج 6، ص .48 تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 52، الاصابة، ج 1، ص 186، الکامل، ج 3، ص 177، النجوم الزاهرة، ج 1، ص .9 و شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 54، و ج 4، ص 177، 147، 77، و ج 8، ص 156، و ج 10، ص 22، و ج 12، ص 193، 191، 181، و ج 18، ص .36
72- تذکرة الحفاظ ج 1، ص 100 ـ .101
73- کشف الظنون، ج 2، ص 223، ماده قصص.
74- صحيح بخاري، باب اعتصام به کتاب و سنت، ج 9، ص .111
75- مسند احمد، ج 3، ص .46
76- صحيح بخاري، ج 4، "بدء الخلق، باب قول الله" ، "و اذکر في الکتاب مريم" ص .164 مسند احمد، ج 2، ص .523
77- صحيح مسلم، ج 8، باب "دجال" ، ص 205 ـ .203 در کتابهاي حديثي اين نوع احاديث فراوان است.
78- کامل ابن اثير، ج 5، ص 294، و رخدادهاي سال .240
79- فهرست ابن النديم، ص .303
80- عصر المأمون، احمد فريد رفاعي، ص 370 با تلخيص.
81- اصول المنطق و الکلام جلال الدين سيوطي، ص 7 و .8
82- مروج الذهب، ج 3، ص .325
83- نهضت ترجمه، به نقل از البخلاء جاحظ، قاهره، دار المعارف، ص .109
84- به تاريخ طبري، ج 7، ص 198، ط اعلمي، مراجعه شود.
85- در علم اصول فقه، اوايل مباحث عقليه، بحثي است به نام "التزام قلبي به احکام خدا" و اين که آيا چنين التزامي لازم است، يا تنها عمل به احکام کافي است، هر چند در قلب به آن ملتزم نباشيم. آيه ياد شده، ميتواند دليل روشني بر لزوم آن باشد.
86- سيره ابن هشام، ج 2، ص 316 ـ .317
87- سوره آل عمران، آيه .159
88- صحيح بخاري، کتاب علم، باب کتابة العلم، ج 1، ص .30
89- مصدر پيش ج.
90- النص و الاجتهاد، ص 20 ـ .21
91- سوره انفال، آيه .41
***** برگرفته از کتاب فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامي، ج 1، استاد جعفر سبحاني