از خدا به الله
  • عنوان مقاله: از خدا به الله
  • نویسنده: هانس پتر راداتز
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 20:1:57 1-9-1403


مقدمه دكتر هانس پيتر راداتس در سال 1941 در كشور آلمان متولد شد. او داراى دكتراى شرق ‌شناسى و اقتصاد ملى از اين كشور است. به دليل دانش و آگاهى او در امر شرق‌ شناسى و تحليل سيستم ‌ها، ساليان متمادى نماينده و مشاور در بانك‌ هاى بين ‌المللى و شركتهاى تجارى در امور خاورميانه بوده است.
تحقيقات در امر شرق ‌شناسى و تحليلهاى سيستماتيك وى در زمينه علوم طبيعى و تجربيات عملى او از مسائل خاور نزديك اين امكان را به او داد تا اين كتاب را كه فرم مخصوصى در مسئله «تحليلهاى عقلانى جامعه» دارد را به نگارش درآورد. صلاحيت تخصصى وى در تعداد زيادى از مقالات و سخنرانيها و همچنين مشاركت علمى او در تدوين «دايرة ‌المعارف اسلامي» كه از بهترين آثار شرق ‌شناسى بين ‌المللى است از ويژگيهاى علمى اوست كه وى را به‌ عنوان يكى از صاحبنظران آلمانى در حوزه اسلام و شرق معرفى مى ‌نمايد. دكتر هانس پيتر اواتس خود زاده آلمان است و طبيعتاً بررسى اسلام و انديشه اسلامى را به نوعى تحت تأثير قلمرو جغرافيايى خود و نوع حضور اسلام و مسلمانان و فرهنگى اسلامى در آلمان مى بيند اين تأثير به‌ كرات در نوشته‌ هاى او بيان گرديده و شايد به ‌نوعى انگيره او در اهتمام به اين اثر مشكلات و معضلاتى باشد كه اروپا و خصوصاً آلمان در اثر حضور مسلمانان پيدا نموده‌ اند. مقوله مهاجرت انبوه مسلمانان ترك به آلمان، بنيادهاى اسلامي، مشكلات سياسى و اجتماعى آنان، بروز و ظهور مفاهيم و واژه نسبتاً جديد با داشتن بارهاى منفى در نگرش به اين جامعه تا واكنشهاى سياسي، اجتماعى جوامع ساكن غرب و ديگر عوامل تشديد‌كننده كه متأسفانه سير فزاينده ‌اى از سال گذشته ميلادى تاكنون داشته است تماماً زمينه‌ هايى است كه از طرفي، انبوه مردمان مغرب زمين را به توجه بيشتر و تجسس در اسلام و فرهنگ اسلامى واداشته و از طرفى محققان و نويسندگان اسلام ‌شناس را تشويق نموده تا در اين زمينه ‌ها بيشتر به قلم‌ فرسايى بپردازد كه متأسفانه عمد جهت اين آگاهى ‌رسانى نشأت از شرايط سياسي، اجتماعى و فرهنگى جامعه مى ‌گيرد. تحقيق حاضر اثرى در تداوم تحقيقات اسلام ‌شناسى غربى است كه با نام «از خدا به الله» عنوان يافته است.
مى دانيم كه يكى از مفاهيم مشترك و به ‌گونه ‌اى ديگر غير مشترك در ميان اديان الهى خصوصاً اديان ابراهيمى تلقى از خداوند از حيث وجود، اسماء، صفات و ديگر مظاهر خداوندى است كه اين نوع تلقى در الهيات اسلامى و مسيحى به‌ گونه‌اى محسوس متفاوت است. نويسنده همين اختلاف تلقى از مفهوم را عنوان كتاب خود قرار داده و به ‌گونه ‌اى گسترده به قياس در انديشه ‌هاى الهياتى اسلام و مسيحيت پرداخته است. تلاش نويسنده را مى توان در اين ميان به سه بخش تقسيم نمود:
1ـ مطالعات الهيات اسلامى و بعضى از شعب كلامى و فلسفى اسلام:
در اين بخش نويسنده بيشتر ديگر متون نويسندگان غربى كه در ادوار قبلى به مطالعه مبانى اسلام پرداخته‌ اند را مي‌آورد و كمتر خود در مقام مطالعه تاريخى معرفت‌ شناسى و جريانات اسلامى است. البته طبق آنچه سنت مستشرقين و اسلام ‌شناسان غربى است و تماماً از يك روح واحد برخوردارند و به نوعى مى توان يك وحدت رويه مطالعاتى در خصوص اسلام را در مطالعات آنان پيگيرى كرد نكته جديد و قابل تأملى كه فراى آن تلقيات تاريخى آنان باشد كمتر مشهود است. نويسنده به‌ طور كلى در بخش اول كتاب خود كه به بخش معرفت ‌شناسى اسلام و مسيحيت مى پردازد از متون تاريخى و اسناد و مدارك موجود استفاده كرده است.
2ـ مقايسه اسلام و مسيحيت بر طبق اسناد و مدارك موجود:
نويسنده در اين بخش از تحقيق خود به ادوار مختلف اسلامى و مسيحى و حيات و نشاط فكرى آنها مى پردازد و به نوعى در مقام مقايسه تاريخي، كلامى و فلسفى برمى ‌آيد. مطالعات وى از آغاز ظهور مسيحيت حتى ريشه ‌ها و مبانى فكر مسيحى قبل از ظهور مسيحيت تا دوران معاصر است. بررسى بين مذاهب مسيحي، بررسى تاريخى جريانات فكر مذاهب مسيحى تا جايگاه امروزين مسيحيت در جهان، همچنان در مقام مقايسه به ‌طور موازى جهات اسلامى و مسيحى را دنبال مى كند و اين وضعيت را در بخش اول براى جامعه اسلامى در مسير تاريخى دنبال مى نمايد.
3ـ پرداختن به دوران معاصر و بررسى راهكارها:
هدف نويسنده به‌طور كلى نگرشى جامع به دو دين ابراهيمى اسلام و مسيحيت است و وى با پرداختن حتى به انديشه‌هاى مؤثر در مبانى اسلام و مسيحيت در قبل از ظهور آنان موقعيت تاريخى دينى آنها را در نگرشى كلامى فلسفى و اجتماعى دنبال مى ‌نمايد تا به دوران معاصر و موقعيت كنونى اين دو دين و پيروان آنها ختم مى ‌نمايد. به‌ نظر مى ‌رسد دكتر راداتس در اين بخش بيشترين توجه خود را متوجه اسلام و موقعيت مسلمانان در جهان مى ‌نمايد. زيرا جهان معاصر بيشتر شاهد خيزش اسلامى است تا اينكه حياتى نشاطين را از ناحيه مسيحيت ناظر باشد. و طبيعتاً بيشترين توجه نيز از هر حيث متوجه اين انديشه و جامعه آن است وى در قسمت مهم از اين بخش به روز آمدترين راه كارهاى تساهل و تسامح در تعاملات بين اديان و پيروان آنها يعنى گفتگوى بين اديان مى پردازد و آن را چندان كارساز بحرانهاى موجود نمى داند.
اثر موجود عليرغم داشتن نقاط ضعف از لحاظ فكر اسلامى اين خصيصه مثبت را داراست كه كمتر از محدوده فكر و انديشه فرا مى رود. هرچند در طرح «مسئله حكومت» در انديشه اسلامى كه تكيه‌گاه مباحث روزآمد وى است به قلمروهاى سياسى نيز ورود دارد.
فهرست مندرجات كتاب:
بخش اول: سير روح در غرب و اسلام
قسمت اول: مسيحيت عتيق و قديم
الف: تصوير دنيا از ديد يوناني
1ـ اساس و بنياد
2ـ خداوند فلسفي
ب: روح مسيحي
1ـ اساس وحي
2ـ نوسانات آموزشي
پ: كليسا و دولت
1ـ ساختار كليساى رومي
2ـ حكومت بيزانس
قسمت دوم: مفاهيم اوليه سيستم اسلام
الف: بشارت‌دهنده
1ـ موانع براى اسلام
2ـ اولين قدم در مكه
3ـ الگوى مدينه
4ـ ساختار يك حكومت مذهبي
ب: قرآن، چارچوب شكل‌گيرى آن
1ـ آئينه پيامبران
2ـ آشفتگى و اغتشاش بر سر كلام الله
3ـ قرآن به فرم چاپي
4ـ سيستم رفتار و زندگى در اسلام قديم
پ: قرآن ـ لفظ مفاهيم
1ـ اساس و بنيان جامعه
2ـ دين بشارت‌دهنده
3ـ آفرينش و تاريخ
4ـ جامعه و دگرديني
5ـ اعتقاد و علم اخلاق
6ـ آغاز عقلانيت
ت: سنت بشارت‌دهنده (حديث)
1ـ شكل‌گيرى حديث
2ـ لفظ مفاهيم
قسمت سوم: مسيحت در قرون وسطي
الف: كليسا و حكومت
1ـ آغاز جدايي
2ـ تغيير فاحش وضعيت اجتماعي
3ـ انسان و كليساى قدرت
ب: كليسا و فلسفه
1ـ حركت فهم و شعور
2ـ اعتقاد عقلانى توماس فن آكوئين
پ: اساس و ساختمان زور
1ـ روحانيون صاحب قدرت و الحاد و بى ديني
2ـ فقرگرايى و تفتيش عقايد
3ـ لفظ جنگهاى صليبي
قسمت چهارم: ساختمان قدرت اسلام كلاسيك
الف: شكل و فرم قدرت
1ـ خلفاى ديني
2ـ عربهاى اميه (خاندان بنى ‌اميه)
3ـ مسلمانان عباسي
4ـ گسترش ارتدكسى سني
5ـ تجزيه قدرت به ‌وسيله قدرتهاى خارجي
6ـ پيش‌ نويس قدرت اسلام
7ـ امتياز سني
ب: سيستم دينى ـ اجتماعي
1ـ تحليل ابن خلدون
2ـ تقابل ميان شهر و روستا
3ـ نشر دين و ديندارى مردمي
قسمت پنجم: كليسا و انسان در نحوه زندگى عصر جديد
الف: رنسانس
1ـ جهان در حال گذر
2ـ ايدهانسان‌گرايي
ب: اصلاحات
1ـ تأثيرات اجتماعى ـ مذهبي
2ـ اصلاح‌گرايى مارتين لوتر
3ـ لوتر و اسلام
پ: روشنفكرى و معرفت
1ـ عقلانيت و دين
2ـ روح انسانها
3ـ دستگاه قدرت متقابل
4ـ نبرد كليسا
5ـ منشور شكيبايى و برداري
قسمت ششم: قدرت دفاع فلسفه اسلامي
الف: اعتقاد و عقلانيت اسلامي
1ـ دين‌شناسي
2ـ روشنفكرى اسلامي
3ـ دين‌شناسى عقلانى سني
ب: توسعه و نشر فلسفه
1ـ فيلسوفان اسلامي
2ـ ابن رشد ـ اتمام فلسفه اسلامي
3ـ سهروردى ـ انهدام و نابودى روح
پ: اسلام و راه دروني
1ـ توسعه و بسط عرفان
2ـ عرفان ابن عربي
3ـ فرقه صوفيه
قسمت هفتم: آزادى گرايى در تجدد غربي
الف: شكافت روح
1ـ رهاسازى خويشتن به ‌وسيله كاهش و تضعيف اعتقاد
2ـ فقدان قوه درك و شناخت به ‌وسيله علم
ب: زندگى اعتقادى و زندگى علمى به ‌عنوان يك سيستم
1ـ تجزيه و شكافت استقلال عقلانيت
2ـ پيشرفت به‌ وسيله مسيحيت‌ زدايي
پ: بحران سرمايه‌داري
1ـ ساختارى «ماشين زيبا»
2ـ حركت به سوى جامعه جهاني
قسمت هشتم: گسترش اسلام به ‌صورت پيشرفت مدرن
الف: واكنشهاى ضد استعماري
1ـ غروب بى احترامى و توهين
2ـ اسلام و تمدن غرب
3ـ آغاز بنيادگري
ب: اسلام سنتى و جايگزين ‌هاى مدرن
1ـ سنت‌گرى به ‌جاى بنيادگري
2ـ مسئله غامض هوش اسلامي
3ـ شهيدى براى عقلانيت اسلامي
4ـ خودفريبى اسلامي
پ: مبارزه‌ طلبى هستى ‌گرايانه
1ـ اسلام و زن
2ـ اسلام و يهود
3ـ اسلام و اقتصاد
بخش دوم: دكترين مدارا و توسعه اسلام
قسمت نهم: موضوعات بين اديان ـ گفتگوى كليسا و اسلام
الف: روش كشيشان كليسا
1ـ نتايج حاصله
2ـ دين‌ شناسى جديد
3ـ اجتماع كشيشان كليسا
ب: جهش بزرگ كليسا
1ـ روح شوراى كليسا
2ـ بى حرمتى به پاپ
3ـ پيشرفت دين ‌شناسى مدرن
4ـ فطرت و پديده Wojtyla
5ـ فرقه پاپ‌گري
6ـ كاتوليك ناراحت، اسقف Lefebvre
پ: گفتگو با اسلام
1ـ اسلامى كردن وحي
2ـ رهايى حقيقت
3ـ رساله گفتگو
4ـ ديدگاه جهانى گفتگو
5ـ ديدگاه كليسايى گفتگو
قسمت دهم: چند فرهنگى ـ گفتگوى سياسى ـ اسلامي
الف: بحران دموكراتيك
1ـ شرايط جديد
2ـ سياسي
3ـ سناريوى سياسى فرهنگي
ب: چند فرهنگى در آلمان
1ـ راه به‌ سوى سرزمين مهاجرپذير
2ـ اجتناب‌ ناپذيرى مهاجرت جهاني
3ـ بحث چند فرهنگي
4ـ چند فرهنگى آلمانى تركي
5ـ خطباى مسلمان و مساجد شيشه ‌اي
6ـ مشتركات اسلامى آلمانى ـ تركي
پ: شانس اسلام
1ـ كسب قدرت از طريق چشم ‌پوشى از علائق
2ـ اخلاق ضديت با يهود
3ـ روح اخلاق اسلام
4ـ مشكل مالى اخلاق
قسمت يازدهم: اخلاق گفتگو ـ كاهش و تحليل روح در مرحله پيشرفت
الف: ميدان قدرت مدارا
1ـ پشتيبانى متوسط
2ـ طيف خودپاشى غربي
3ـ مسيحيت و اسلام از ديدگاه شناخت
4ـ آگاهى و بصيرت اسلام در مدارا
ب: پيشرفت و تكامل انديشه فقدان هستي
1ـ فقدان شوراى فرهنگي
2ـ سلب صلاحيت
3ـ فاكتورهاى تضاد در اسلام
4ـ اكونومى برخوردهاى فرهنگي
5ـ پيشرفت بدون خدا

از خدا به الله در راستاى جهانى شدن اقتصاد، آلمان و اروپا از آغاز دهه 60 قرن 20 تحت تأثير رشد حركت مهاجرت كه باعث تقابل جامعه غربى با فرهنگهاى گوناگون گرديد، واقع شدند. در اثر اين تقابل، فرهنگ غرب در كشمكشى با ديگر فرهنگها و تأثيرپذيرى از آنها درگير شده كه به ‌صورت استادانه ‌اى مى ‌توان فرهنگى پيشرو و اسوه را از آن ميان جستجو كرد.
در اين پروسه، مهاجرت از كشورهاى اسلامى و نيز مقوله اسلام به ‌عنوان يك فاكتور پيچيده مطرح مى شود كه هوشيارى و بصيرت عمومى در جامعه، نقش مهمى در اين باره بازى مى كند كه در اين زمينه مفهوم سياسى و تأثيرات بلند مدت آن بر جامعه قابل ارزيابى و تخمين نمى باشد.
به ‌خصوص در آلمان جامعه ترك و در فرانسه و انگلستان جوامعى از آفريقاى شمالى و مسلمانان هندو ـ پاكستانى بزرگترين گروه ‌هاى پيروان اسلام بوده كه هم از لحاظ تعداد و هم از لحاظ مذهبى جزو مهمترين گروه‌ هاى مهاجر با سهمى معادل 40 تا 50 درصد مى ‌باشند از كل تعداد خارجيان و نيز درصد رشد آمارى بالا اين گروه از خارجيان مسلمان از جهت اختصاصى ـ سياسى داراى مفهوم و اهميت خاصى هستند. تاكنون اطلاعات در مورد جذب اين گروه از مردم در جامعه و امور مربوط به آنها كمبود و نقص بسيار مشاهده شده است و اهميت اين گروه‌ها در جامعه با يكديگر همخوانى نداشته است. آشفتگى جمعى كه در رابطه با طبقه‌ بندى بنيادگرايى اسلامى دركل اسلام و نيز دعواهاى انفرادى بر سر مسائلى مثل ساختمان مساجد، اذان (اوقات دعوت به نماز) حجاب. محله يهوديان و غيره وجود دارد، تاكنون باعث شده كه آزادى عقيده و رأى در ايجاد يك قاعده زبانى مشترك با دكترين خاصى به ‌وقوع نپيوندد. بيش از ده سال است كه در آلمان دواير مشخصى از سياست، كليسا و از طرف رسانه ‌هاى جمعى و مراكز شرق ‌شناسى دولتى يك بزرگ‌ نمايى با سرفصلهاى گفتگوى بين اديان و گفتگو ميان فرهنگها مختلف را به مرحله اجرا درآورده‌ اند. پس از فهرست ‌بندى مفاهيم عرضه شده در مبحث اسلام، مى ‌توان آنها را به ‌عنوان اينكه اسلام دينى با درك اجتماعى مسالمت‌ آميز است و ايمان و اعتقاد را اصولاً غيرسياسى مى داند و به همين دليل مورد حمايت قانون اساسى و جامعه آلمانى قرار بايد بگيرد، عنوان نمود.
در امر مهاجرت تمام خصوصيات و اشكال اسلامى آن به هر حال حفظ و رعايت مى ‌شود مثل اسكان در محله‌هاى خاص، ايجاد مراكز فرهنگ اسلامى با زمينه سياسي، تدريس دروس اسلامى در مدارس يا ايجاد مراكز و اتحاديه‌ هايى در زمينه علائق فردى و علائق اقتصادى با اهداف سياسى ـ اسلامى و غيره.
با انجام يك تحقيق در مورد برخورد و مقابله ساختار گروهى اسلامى با جوامع صنعتى مدرن كه اتفاق مى افتد مي‌توان به وجود مشكلات عديده‌ اى در اين زمينه پى برد. اسلام به‌ عنوان يك واحد عملى از دو مبحث اعتقاد و حكومت تشكيل شده است كه بحث و گفتگو در اين باره وجود دارد و اين امر ناشى از يكسان نبودن آراء در مورد تاريخ توسعه و بسط اسلام در شرق و غرب است. از آنجايى كه چهره جهانى مذهب و دين از ديد تاريخى و نيز سيستم فكرى و سياسي، تماماً مرتبط با تاريخ تكنولوژى و ساختار قدرت مى ‌باشند، مى ‌توان تنها روشهاى تحليل موضوعات اصلى در اسلام و مسيحيت را از ديد تاريخى با توجه به شكل پيدايش هر كدام از آنها مورد بررسى قرار داد، همانطورى كه امروز اين كار انجام مى ‌شود.
در زمان حال، ديد ديناميكي، توسعه و بسط اقتصاد جهاني، ارتباطات و ژئوپليتيك نقش بسيار مهمى در شكل‌ گيرى جمعى عقايد و نظرات ايفا مى ‌كند كه اين امر اگر باعث جلوگيرى از تغييرات فاحش اجتماعى در درك جامعه نگردد. قطعاً مشكلاتى را اين زمينه پديد مى آورد. بنابراين ضرورى به ‌نظر مى ‌رسد كه تحقيقاتى در زمينه دموكراسى مسيحيت مدرن و رابطه آن با جامعه امروزى صورت پذيرد.
مباحثى مانند «تصوير دشمنى در اسلام»، «مدارا در اسلام» و «نامدارايى در مسيحيت» كه به طور مثبتى از ديد اسلامى و سنت آن مورد بررسى قرار گرفته، به ‌نحو بارزى در زمينه بحث و گفتگوى اديان مورد استفاده قرار گرفته است و به ‌صورت سازنده‌ اى در هدايت اطلاعات مربوط به اسلام نقش داشته است. طرحهاى اوليه ‌اى كه گفتگوى ميان اديان و نيز فرهنگهاى مختلف را در كليسا و احزاب نمايندگى كرده باعث ايجاد برخورد فكرى و رفتارى متقابل شده است كه اين برخوردهاى متقابل، از جانب اسلام و تکفر اسلامى به ‌طرز عاقلانه ‌اى صورت گرفته است. صلح و آرامش شكل يافته در اينجا كه به نحوه و تفكر مداراى اسلامى باز مى ‌گردد، مى ‌توان در جوامع غربى به شكلى متعصبانه و نابردبارانه معرفى شود و براى رفع اين معضل بايد مفهوم ترس از اخلاق فرهنگى جديد و تازه را از ميان برد.
در جامعه امروز آلمان با توجه به موقعيت فعلى اسلام، با جملاتى از قبيل «اسلام دين صلح‌ خواهى است» يا «بنيادگرايى به معنى اسلام نيست» سعى مى شود تا راه نقد و انتقاد را ببندند و از اين طريق موقعيت زندگى نيمى از خارجيان ساكن در آلمان كه داراى پتانسيل‌ هاى كاربردى خوبى مى باشند را دچار تحول و دگرگونى نكنند. زمانى كه كليساى پروتستان «هسن ـ ناسائو» مى ‌گويد «همه آلمانيها بايد مسلمان شوند» يا يكى از رئيسان جمهورى قبلى آلمان اظهار مى دارد كه «اسلام نشان ‌دهنده و رهگشاى به ‌سوى مدنيت است» نشان ‌دهنده بى اطلاعى و نقصان آگاهى تاريخى كافى از سوى آنهاست.
اگر بنا باشد تا تحليلى از دين اسلام در آلمان به ‌عنوان يك فاكتور جديد قدرت ارائه دهيم، بايد حتماً دو مقوله دشمن و نمونه اجبارى گفتگوى ميان اديان را مدنظر داشته باشيم تا از اين طريق به منشأ ايدئولوژى و نيز تأثيرات اسلام و نمايندگان آن وقوف پيدا كنيم. اما چنين توجهى به اين امر بنابر دلايل متديك نمى تواند به ‌صورت يك شابلون و الگوى نادقيق استوار باشد يعنى چيزى كه در مسئله گفتگوى ميان اديان عادى قلمداد مى ‌گردد. چيزى كه در اينجا توصيه گرديده بازگشت به سيستم‌هاى تحليلى جداگانه و روشهاى آن است كه در مقابل گفتگو كه امرى بى حاصل و بى ‌ثمر است از كارآيى و پتانسيل بالاترى برخوردار است. اينگونه روش و سطح قضاوت جداى از استفاده و كاربرد سيستم‌ هاى تحليل از نتايج تحقيقات و بررسى هايى كه در طول زمان در مورد تمدن و خصوصيات فيزيكى آن صورت پذيرفته، بهره‌مند مى گردد. از آنجايى كه در دايره گفتگو از موضوع تصوير غرب و علوم، تا حد ممكن به ‌صورتى منطقى صحبت به ميان مى ‌آيد، مى توان از مشخصه‌ هاى گفتگو در تحليل جامعه نيز بهره ‌هايى به ‌صورتى محدود و معين گرفت. در مبحث گفتگو استدلال و برهانى كه براى گفتگوى بين اديان مورد استفاده قرار مى گيرد در حقيقت مفهوم نظر و آراى حاكم حرف اول را زده و پيشرو است اگرچه در اين مقوله كمبودهايى در مفاهيمى مثل «مرز فكرى يا كمبودهاى واقعيات و مستندات» به‌چشم مى ‌خورد.
جريانات و وقايع پيش ‌آمده باعث ايجاد طرحى براى آلمان به ‌عنوان يك كشور مهاجر‌پذير كه بدون هيچگونه پيش ‌شرطى پاسخگوى سيل مهاجران است گرديد، مهاجرانى كه بعضاً داراى هيچگونه تخصصى نبودند و به ‌نوعى اين مهاجران واردكننده فرهنگ سرزمين مادرى خويش بوده ‌اند. اين اقليتهاى جديد تازه شكل گرفته در آلمان با قوانين اساسى موجود در آلمان در تضاد بوده و مقاومت آنها نيز براى همخوانى با وضع اجتماعى و سياسى آلمان در مواردى شاخص است، به ‌نحوى كه تطبيق فرهنگى اين اقليتها يكى از معضلات موجود جامعه آلمان بوده و مى باشد.
با بصيرت و هوشيارى مى ‌توان دريافت كه عدم تناسب و وجود اختلاف سليقه اقليتهاى مهاجر و اكثريت جامعه باعث ايجاد و رشد مفاهيمى مثل «ضديت و دشمنى با خارجي»، «افراطى ‌گرى راست» و «نژادپرستي» و غيره گرديده است كه امروزه از اهداف اصلى گروه ‌هاى افراطى راست و نژادپرست، جلوگيرى از مهاجرت اقوام ديگر و گفتگو و بحث اسلامى مى باشد. اين اهداف بلند مدت به ‌طور فعالى از درك متقابل ميان غرب و اسلام جلوگيرى مى كنند و به‌ عنوان يك راه‌حل اروپايى براى اين معضل ايجاد شده توسط اين اقليتها مى توان در سخنرانيها و موارد نظير آن، اقليتها را با مسئوليتهاى جديدشان در قبال جامعه آلمانى و غربى آشنا نمود و ايشان را وادار به پذيرش اين امر كرد.
شرايط لازم براى بسط و گسترش اسلام وابسته به وضعيت و تصوير فعلى اسلام به ‌صورت كوتاه مدت نمى ‌باشد بلكه نيازمند به الگوهاى مستند، نمونه ‌هاى و تصاوير تاريخى و نيز بسط و توسعه اسلام در دوره ‌هاى مختلف تاريخى دارد. اين مستندات نمونه قادرند كه يك جامعه را به ‌صورتى ديناميك درآورده و از فرهنگ آن يك فرهنگ پويا بسازند، به ‌نحوى كه يك عامل خارجى هيچگونه مغايرتى با آن فرهنگ پيدا نكرده و در تضاد با آن نباشد. به ‌دنبال اين امر مى توان روشى عقلانى و مستدل را بر تحليلهاى حاكم در روشهاى علوم طبيعى و نحوه تفكر پياده نمود.
بايد توجه داشت كه فراهم نمودن شرايط و ساخت تصوير دلخواه از ايدئولوژى مورد نظر در كوتاه مدت داراى هيچگونه اهميتى نمى ‌باشد و آنچه مورد اهميت است رشد و توسعه فرهنگ در درازمدت و به ‌دنبال شكل‌ گيرى تاريخ فرهنگى و رابطه آن با جامعه مى باشد. در بحث ميان فرهنگها، براى مثال در اسلام، اگر هيچگونه فاصله و اختلافى با نشانه مهم امروزى آن يعنى «مدارا» نداشته باشد، اين امر نوعى تصادم با سيستم بنيان نهاده شده آن توسط منادى و بشارت ‌دهنده آن يعنى حضرت رسول اكرم است كه در اصول قرآنى خويش و وحى شده از جانب خداوند، چه از لحاظ سياسى و چه دينى براى جامعه مسلمانان «امت» فرمولى براى مفهوم مدارا، ارائه نگرديده و تنها تمايل به اين امر را نشان داده است.
در اسلام اعتقاد عقيده جمعى نيز نسبت به آراء و عقايد منفرد و جدا، به ‌صورت غالب بروز مى ‌نمايد. امروزه اغلب درك و فهم غربى از مجموع عقايد و اعتقادات اسلامي، سعى بر آن دارد تا مبحث مدرن «آزادى ديني» را به ‌صورتى جداگانه از ديگر مفاهيم دينى اسلامى مطرح و آن را در پيش زمينه معرفى از اسلام قرار دهد. در حالى كه از يك سو، چهره گفتگوى اسلامى جرأت پيدا مى كند و سعى بر آن دارد تا از مبحث «مدارا» نوعى معرفى به سبك غرب ارائه نمايد. از سوى ديگر تصادمى ميان آن و اصول فرهنگ غرب كه بر پايه عقلانيت استوار است، رخ مى ‌دهد.
با توجه به مدرنيزه شدن جوامع غربى و نيز نگاهى به الگوى گفتگو، مى توان دريافت كه اين الگو نمى تواند پاسخگوى بسيارى از مسائل مطرح شده باشد و كاربرد چندانى ندارد. پس لازم است تا اين الگو تغيير يابد و حتى در صورت لزوم جدا شدن مهاجران از فرهنگهايشان در جوامع غربى در الگوى جديد پيش‌بينى گردد.
در اين كتاب تنها به توضيح پروسه ورود اسلام به جوامع غربى و به ‌خصوص آلمان در دهه ‌هاى اخير و تأثيرات آن به ‌عنوان يك فاكتور جدى و همه اكتفا نگرديده، بلكه ريشه‌ ها و علل تاريخي، مذهبى و سياسى اين پروسه مورد بحث واقع شده است. بهترين مرجع براى بررسى اين پروسه و علل آن، چارچوبى است كه خود اسلام بنا نهاده است. زيربناى واحد و يكدست اسلام كه زندگى را تحت پوشش قرآن تعريف مى كند، در جوامع غربى از هم جدا و گسسته مى ‌باشد. به‌ طورى كه مذهب، حكومت و علم نمى ‌تواند زيربناى واحدى داشته باشد و رو به ‌سوى سكولاريسم دارد. اين امر، يعنى جدايى سه مقوله فوق، در نهايت به حاكميت عقل و شعور و همزمان با آن، به از هم پاشيدگى و تجزيه خداگرايى منجر خواهد شد.
در زمانى كه در غرب روابط و پيوندهاى سنتى در حال تحليل و كم ‌رنگ شدن هستند، سنتها و روابط مذكور در اسلام به ‌عنوان قوانين خداوند (شريعت) نقشى بنيادين و مركزى را بازى مى كنند.
هويت شرقى اسلام در بلندمدت، كه از نزول وحى در قرآن و ساختار قرآنى شكل مى گيرد، پيامبر اسلام را به ‌عنوان الگو معرفى مى ‌كند. اما در معرفى هويت اسلام در كوتاه مدت، نمى ‌توان از تقابل فرهنگ و موقعيت غرب با اسلام صحبت به ميان نياورد. زيرا مدرنيزه بودن غرب و پيشرفتهاى آن در زمينه‌ هاى علوم و فنون بر هويت امروزى اسلام بى تأثير نبوده است.
رشد سريع مسلمانان در آلمان در فاصله 1970 تا 2000 نزديك به هزار درصد بوده است. چيزى كه حتى براى آمارگران اسلامى و جوامع آنان ناباورانه مى نمايد. شايد به همين دليل، وظيفه اين كتاب تحليل بنيادى و سيستماتيك براى ارزيابى توسعه و بسط اسلام در چارچوب شرايط و موقعيت جوامع غربى باشد. در اين نوشتار توصيه مى ‌شود كه براى جلوگيرى از مهاجرت بى رويه به اروپا و به ‌خصوص آلمان، ساختار و الگوى «گفتگو» دچار تحول گردد. تا از اين طريق نيز بتوان براى فهم بهتر و درك بيشتر غرب از نقش اسلام در اروپا، گامهاى جديد برداشت. به ‌هرحال از نظر اين نويسنده، امرى كه لازم و ضرورى به ‌نظر مى ‌رسد، اين است كه بايد به گفتگو، هويتى جديد داد تا بتوان آن را مطابق وضعيت موجود جامعه غرب و معضلات ايجاد شده توسط مهاجران چندفرهنگه و به ‌دنبال ان برخورد و تقابل اسلام و مسيحيت پياده نمود.

دوران عتيق اوليه مسيحيت: تصوير جهان از ديدگاه فلاسفه يوناني: زمانى كه از تكامل روح صحبت مى ‌شود، طبق درك جوامع غربى قبل از هر چيزى از روح انسان صحبت به ‌ميان مى ‌آيد كه در آن سعى مى ‌شود. جايگاه آن را در جهان، در آفرينش و خلقت و نيز رابطه آن را با خداوند تبيين نمود. تفكر غربى در اين زمينه از اولين ريشه‌ هاى آن صحبت به ميان مى ‌آورد و معتقد است كه بستر روح انسان، همان بسترى است كه جهان هستى براى وى تهيه ديده است. بدين ‌وسيله انسان قادر خواهد بود تا از توانايى ‌هايى كه در اختيارش نهاده شده، براى تكامل درك و شناخت خويش از خداوند و علوم طبيعى استفاده نمايد و از اين طريق روابطى را با عالم متافيزيك برقرار كند.
موضوعى كه باعث ايجاد بحث ديالكتيك ميان خداوند و جهان گرديد، داراى موضوعات مكملى از جمله تأثير نيروى روح و معنويات در اعتقادات و عقايد، عقلانيت، معنويت و عقل‌ گرايي، قدرت درك و تحليل آن، مذهب و فلسفه و نيز قدرت خداوند و نيروى بشر بوده است. اين موضوعات نيز به ‌نوبه خويش در مراكز قدرت فرهنگى اروپا واجد اهميت فراوانى گشت، به ‌خصوص پس از آن كه دوره مسيحيت شروع شد و وجود عقايد متفاوت در اين زمينه‌ها باعث ايجاد شكاف در تفكر غربى گرديد.
بنيان و اساس نحوه تفكر معنوى غرب بر تفكرات سقراط، افلاطون و ارسطو استوار است، سه شخصى كه ستارگان تفكر غربى محسوب مى ‌شوند و كل نحوه تفكر فلسفى جهان نيز متأثر از اين سه شخصيت است. سقراط، كه از زندگى او اطلاعات كمى در دست است به‌عنوان اولين شخصيتى است كه عنصر انسان را با قوانين اخلاقى درآميخته است و واضع نحوه تفكر روشنفكرانه و عقلانى بوده و فسادناپذيرى و درستكارى وى باعث مرگ او به‌ وسيله جام شوكران گرديد. وى اين ديدگاه انقلابى را مطرح نمود كه شعور و بصيرت در بستر روح جلوه‌گر مى شوند، اين تفكر اساس شيوه آموزش و علم گرديد. هرچه انسان داراى معلومات بيشتر و آگاهى وسيعتر باشد، اين خطر كه با وى بدرفتارى شود، كاهش مى يابد. طبق نظر سقراط كه بر پايه ذات حقيقت و خوبى استوار است، حيات بايد به ‌طور دائم و پيوسته مورد محك در بوته آزمايش باشد در غير اين صورت مى توان گفت كه زندگى داراى ارزشى نيست. ارزش و قدرت واقعى تفكر سقراط حتى يك قدم فراتر رفته و شعور، بصيرت و عقل را به ‌صورت واحد و منفك از ديگر اجزا بررسى مى كند. وى «حقيقت و خوبي» را به ‌عنوان بهترين ملاك و ميزان مى ‌شناسد و جداى از نحوه شكل خارجى آنها، آن را راهنماى آموزش انسان براى رسيدن به اهداف فلسفى مى داند.
اين پيوند حياتى ميان عقل ‌گرايى و روشنفكرى به ‌عنوان سرچشمه دانايى از يك سو و درك مستقيم و عميق به‌ عنوان نيروى اخلاقى از سوى ديگر، انسان را قادر ساخته تا ميان روح و جسم خويش و قدرت خداوندى ارتباطى برقرار سازد تا از طريق اين ارتباط داراى قدرت درك والاترى گردد. اين درك والا و عميق مى تواند نه ‌تنها براى وجود انسان بلكه براى جامعه مفهوم اخلاقى حقيقت را به ارمغان آورد.
افلاطون مؤسس و گسترش‌ دهنده دنياى «عقيده و نظر» بود. وى معتقد بود كه وراى هر اتفاق و پيش‌ آمدى نيروى عظيم هوشمندى با نام «پادشاه آسمان و زمين» وجود دارد و آن موجود را از روح و ماده مى ‌دانست و از اين طريق پيوند ميان روح و شعور (عقل) و ماديت و معنويت ايجاد مى كرد. پديده ‌هاى شيطانى كه به‌ صورت اتفاق و نامنظم در اين دنيا رخ مى ‌داده تأييدى بر وجود خدايى هوشمند بوده و اين امر انسان را موظف به آشنايى با فلسفه وجودى «روح» مى ‌نمايد. درك عقلانى جهان و نيز نظرات دسته‌ بندى شده درباره كائنات اين امكان را به افلاطون داد تا فرآيند حاصله از درك جهان فانى و نيز روح ‌گرايى را به ‌عنوان پيش ‌مرحله‌اى براى بعد دينى مطرح نمايد. در تعليمات وى همواره ساختارى ميان عقلانيت، منطق و رياضيات از يك سو و از سوى ديگر اسطوره و افسانه و تخيل به ‌چشم مى خورد. مى ‌توان دريافت كه پايه و اساس تعليمات و آموزش وى همان قوانين اخلاقى سقراط است كه به ‌عنوان سرآمد و نوك پيكان فلسفه يونانى قلمداد مى ‌شود.
تصوير اوليه از ايده‌هاى تعليمى كه مبناى آن روح ‌گرايى بوده است باعث گرديد تا حضور پيش ‌آمدها و اتفاقات دنيوى به پشت صحنه برده شود و يك سيستم كامل‌ كننده كه بر مبناى مشاهدات تجربى طبيعت استوار است، در عرصه ظاهر گردد. ارسطو بر مبناى اين حوزه و محدوديت فعاليت نمود و مى ‌توان گفت كه شخصيت و تعاليم وى مكمل بسيار خوبى براى تعاليم افلاطون بود و تعاليم اين دو تن به ‌عنوان اصول و مبناى تفكر غربى قرار گرفت.
كليات توانست بر مبناى دسته‌بندى مادى صورت پذيرد كه اين خصوصيات بدون شناخت از روح انسانى فاقد ارزش و مبنا بود. براى درك و شناخت نه‌تنها خود ماده و جسم بلكه براى حركات و تغييرات آن در جهان؛ ارسطو قدمى برداشت. از نظر وي، جوهر هر ماده نه ‌تنها قسمتى از همان ماده است، بلكه ماهيت شكل ‌دهنده ساختمان و فرم آن است كه قادر است با ارتباط خاصى كه با ماده دارد، باعث گردد كه نه‌ تنها ساختمان بالفعل بلكه ساختمان بالقوه ماده شكل گيرد و تحت شرايط خاصى داراى فعاليت گردد. ماده را مى توان به‌ عنوان يك مكمل يا متمم از يك فرم تصور نمود كه قادر است از طريق ساختمان فعال و متحرك خويش، باعث عبور از حالت مجازى به حالت واقعى گردد. به ‌همين روال است كه در تمام اجزاى متشكله ماده خصوصيات بالقوه تحت فرآيند هايى تبديل به خصوصيات بالفعل مى ‌گردند و اين فرآيندها به هيچ عنوان قابل اغماض نيستند و نقش اصلى را در شبكه حيات ايفا مى ‌كنند.
ديناميك (تحرك و جنبش) طبيعت، يك پديده و ايده مافوق طبيعت نمى ‌باشد، بلكه نتيجه فرم و شكل نيروى بالقوه درون هر ماده است كه «شدن» و «از حالى به حال ديگر رفتن» را در خود دارد. ارسطو با درك تحليلى از مجموعه طبيعت به ‌وسيله تطبيق با روح انسان توانست ايده‌ها و افكار را تبديل به واقعيت در گستره ذهن و شعور انسان نمايد و افق تازه‌ اى را فراروى بشر قرار دهد و دروازه ‌هاى جديد طبيعت را بر روى انسان گشايد. براى اولين بار انسان به ‌عنوان يكى از ظواهر طبيعت مبدل به يكى از جوهره‌هاى طبيعت گرديد كه قادر بود پيش ‌آمدها و فرآيندهاى طبيعى را، ديناميك و تحرك آن را و نيز «هدف» طبيعت را مشاهده و كنترل نمايد.
چيزى را كه سقراط آغاز كرد و افلاطون آن را ادامه داد و در تعاليم ارسطو به تكامل رسيد، آموزشهاى وى به عنوان اصول و مبانى تصوير جهان بود كه از ديدگاه غربى پذيرفته گرديد. چكيده فكر او اين است: خواست انسان با احترام در مقابل حقيقت خداوند و خالق انسان درك عقلانى از جهان است.

ساختار و فرم يك دين سياسي با فتح مكه توسط محمد(ص) يكى از مهمترين مراحل توسعه رسالت وى به ‌پايان رسيد. وى دين جديدش را با استيلايى كه يافته بود با آداب و سنن و مناسك و سبك فكرى قبايل عرب در هم آميخته بود. با ديدى نبوغى چارچوب لازم سياسى ـ مذهبى با توجه به شرايط آن دوره را ايجاد نمود كه با توجه به شرايط خاص تدابير صحيح و درستى را اعمال مى كرد. پيوند شخصيتى وى با مسئله وحى از جانب خداوند توانست خلأ روحى موجود در آن دوره را پر نمايد و باعث ايجاد يك جنبش و تحرك روحى ـ سياسى گردد.
با نگاه به زندگى پيامبر اسلام مى توان يك زندگى سراسر عجيب عرفانى ـ عقلانى كه دائم در حال رشد و تكامل بود را مشاهده كرد. وضعيتى كه پس از آن گسترش پيدا نمود هر كدام به جهاتى حائز اهميت شدند. مكه به‌ عنوان مركز دينى و مدينه به‌عنوان مركز سياسى اسلام مطرح شد. عناصر تأثيرگذار يهودى و مسيحى چنانكه درباره آنها به تفصيل صحبت خواهد شد، نقش مهم و اساسى را در دين محمد ايفا نمودند و تضادها و تقابلهايى را در آن به‌خصوص با مسيحيت به ‌وجود آوردند. هجرت از مكه به مدينه نقش مهمى در بسط و توسعه اسلام ايفا نمود، مهاجرين مكه براى نشر فكر نو و جديد، پل‌ها را شكسته و با كمك انصار مدينه يك اتحاد عملى كه بر مبناى واقع ‌بينى بنا نهاده شده بود ايجاد نمودند. نظام جديد نه‌تنها يك همزيستى مذهبى اجتماعى جديد را براى جامعه جوان عرب بنا نهاد، بلكه در مقابل سنن و آداب كهنه قبيله‌اى ايستاده و هويت جديدى براى آنها به ارمغان آورد كه اين هويت تازه هويتى غيرقابل تعويض بوده و جهشى از روى موهومات و اسطوره ‌هاى آن موقع قبايل عرب را باعث گرديد. هويت جديد يك ايده و تفكر خدايى جهان‌ شمول در يك سرزمين عربى بسيار سريع به آن شخصيتى ممتاز و برتر داد كه به ‌طرزى شگفت‌ آور توانست خويش را از قيد قدرتهاى بزرگ و اديان قدرتمند رها سازد. علاوه بر آن دين جديد توانست به ‌واسطه ارائه مسائل و موضوعات اقتصادى قابل اجرا و استفاده صحيح از منابع اقتصادى موجود جذابيت خاصى به ‌دست آورد و موفقيت روزافزونى كسب نمايد. قبائل عرب كه از موفقيتهاى محمد(ص) تحت تأثير واقع شده بودند، سعى كردند تا با وى اتحاد برقرار نماند و شريك راه وى شوند و اين اتحاد و يكپارچگى ميان آنها تحت لواى اسلام باعث گرديد تا دين اسلام به ‌عنوان يك قدرت جديد و نوظهور در صحنه آن دوره سر برافرازد. مجموعه قبائل عرب با ايده اتحاد جديد به ‌عنوان «امت» ناميده شدند و منظور از آن جامعه الله با قوانين خاص خويش كه از كتاب قرآن كه مجموعه وحى هاى خداوند به محمد(ص) است و اصول و پايه دين اسلام محسوب مي‌شود برگرفته شده است.
ايمان و اعتقاد بدون قيد و شرط، موقعيت ممتاز مدينه، قدرت صبر و تحمل اعراب، بهبود توفيقات اقتصادى و نيز امادگى براى استفاده از زور و قوه قهريه، همگى سبب گرديدند تا وارثان پيامبر بتوانند پس از وى يك سيستم مذهبى ـ سياسى در نواحى تحت تسلطشان برپا سازند، كه اين سيستم امروزه هم به چشم مى خورد و در حوزه‌هايى فعال است. در مقابل افسانه ‌ها و اسطوره‌ هاى عرب كه تجلى «شرك» بودند، محمد(ص) توانست كتاب «توحيد» كه در ابتدا مورد استفاده قبائل عرب و سپس كل جوامع بشرى گرديد را بياورد. اين كتاب توحيد كه همان قرآن نام دارد بر پايه و مبناى اصول دينى گردآورى شده و توسط پيامبر اسلام به زبان عربى تدوين گرديده است. به صحنه آمدن قرآن، باعث گرديد تا دين اسلام بتواند خويش را از سايه اديان يهود و مسيحى رفته‌رفته خارج نمايد و جامعه اسلامى جايگاهى براى خويش بيابد. تغيير قبله از اورشليم به مكه نيز از همين موقع صورت پذيرفت و نشانه‌ اى براى استقلال و يگانگى اسلام محسوب مى شود، زيرا طبق تاريخ، بنيانگذار فكرى و اوليه اسلام و سازنده كعبه ابراهيم است و پسر وى اسماعيل به ‌عنوان پدر نسل عرب محسوب مى شود. فرصت ‌شناسى محمد(ص) و قدرت درك موقعيتهاى متفاوت از جانب وى امرى واضح است و آثار آنها در موقعيت اسلام و دين جديد كاملاً مشهود بود، اما مشكلات و سئوالاتى از جمله سرنوشت امت محمد(ص) در درازمدت و نيز تطبيق احكام وحى شده به وى از جانب خداوند با شرايط دوره‌هاى پس از او نيز بعداً به‌ وجود آمد. امروزه سعى شده و مى ‌شود تا محدوده‌ هاى زندگى بشر و موضوعات اجتماعى و نيز نوع تفكر شرى براساس آموزشهاى قرآنى و احاديث پيامبر مطابقت داده شده و تنظيم گردد.
پيامبر اسلام توانست در مدت حيات خويش به چيزهايى دست يابد كه بسيارى از دانشمندان علوم دينى عليرغم تلاش فراوان نتوانستند به آنها دست يابند. مانند يك جامعه ممتاز با رهبرى عالى و توانا كه توانست در كنار نقش مذهبى نقش سياسى را نيز بر عهده گيرد و آن را بسط دهد.

طرح قدرت اسلام در عهد فاطميه در مصر (از سال 1969 به بعد) يعنى زمان شيعه هفت امامى و ادعاى شديد آنان بر تمامى دنيا اسلام و نيز خاندان بويه كه ايرانى بودند و در شيراز حكومت داشتند (از سال 945 به بعد) و اعتقاد به شيعه دوازده امامى داشتند، توانستند براى خاندان عباسى در بغداد تبديل به يك قدرت رقيب گردند.
اشخاصى كه در سرزمينهاى تحت سلطه از جانب خلفا متصدى امور و حكمران مى ‌گشتند، علاوه بر استفاده از مالياتها سعى بر آن داشتند كه رأساً و مستقل از مركز قدرت در امور نظامي، انتظامى ، ضرب سكه و حتى در تدوين قوانين عمل نمايند. اما اين حكمرانان نتوانستند آنطور كه مايل بودند به خواستهاى خويش جامه عمل بپوشانند زيرا در نيمه دوم قرن 10، حكومت بيزانس با حملات خويش براى بازپس ‌گيرى سوريه و فلسطين و تهديد اورشليم مانع آنان گرديد و علت ديگر آن كه قابل اغماض نيست مقبوليت خلفاى بغدادنشين به ‌عنوان سمبل ‌هاى اسلام براى كل مسلمانان بود كه البته صداقت آنان توسط مسلمانان راستين با ديده شك و ترديد نگريسته مى ‌شد. حتى غزنويان كه ايرانى بودند و حاكمان جديد خراسان محسوب مي‌شدند (از سال 1000 ميلادى به بعد) با احترام گذاردن به خليفه وقت به نام القدير (متوفى به سال 1031 ميلادي) باعث تقويت خلافت شدند. در همين دوران احكامى در ضديت با فلسفه دينى ـ عقلانى معتزله و نيز شيعيان فاطميه صادر گشت و غزنويان سنى مذهب نيز عرصه را بدانها سخت نموده بودند. غزنويان نتوانستند مدت زيادى از تأييد خويش توسط خلفا بهره جويند، زيرا سلجوقيان كه تركمن‌هاى سنى مذهب بودند از اواسط قرن 11 ميلادى تحت فرماندهى طغرل‌ بيك در مناقط وسيعى از ايران و عراق باعث ترس و وحشت مردم گرديده و با مانورهايى خلفا را تحت فشار قرار داده تا آنها را به ‌عنوان قدرت حفاظت‌كننده براى خويش برگزيند. بر اثر اين اقدامات آخرين نمايندگان مذهب شيعه فاطميه از مناطق فوق رانده شدند، به ‌طورى كه سلجوقيان كه هيچگونه سنن اسلامى را دارا نبودند به ‌عنوان نوآوران مذهب سنى ناميده شدند. بدين ترتيب و بالاجبار آنها توسط شخص خليفه كه اجراكننده قوانين خدا در روى زمين بود به رسميت شناخته شدند. اصول بسط قدرت خلفا كه به ‌تدريج جهت خطا و اشتباه را پيش گرفته بود باعث گرديد كه خلفا كه از جهت نظري، متولى اجراى قوانين خداوند و الگوى پيامبر اسلام بر روى زمين بودند، در عمل رفته ‌رفته وابسته به افراد و قدرتهايى گشتند كه با آنها بيعت مى كردند و مشروعيت قدرت دينى و سياسى خويش را تنها از اين طريق كسب مى نمودند.
ابوالحسن المواردى (متوفى به سال 1058 ميلادي) كه قاضى بغداد بود، به‌ عنوان يكى از فقهاى مسلمان به ‌شمار مى آمد. وى در فرصتهايى از جانب خليفه وقت به مأموريتهاى سياسى اعزام گرديده بود و در همين اثنى بود كه با طغرل بيك آشنا شده و تمام غارتها و خرابيهايى كه توسط وى و سپاهيانش صورت گرفته بود را به چشم خويش ديد و واكنش نشان داد و در پى آن نيز شاهد واكنش خشمگينانه مردم بغداد نسبت به اعمال و سياستهاى سلجوقى بود كه از اين طريق دنيا را به نوع و شكل ديگرى نشان داده بودند. المواردى تجربيات شخصى و دانش والاى خويش را در هم آميخت و چكيده آن را در اثرى به ‌نام «قوانين حكومت» (به عربي: احكام السلطانيه) به رشته تحرير درآورد. وى كوشش نمود تا قدرت خلفا را كه بسيار بيشتر از آنچه كه پيش‌ بينى شده بود يعنى به ‌عنوان نماينده و جانشين پيامبر اسلام و جارى كننده قوانين خدا در زمين تعديل نمايد زيرا از زمان مأمون كه تفتيش عقايد را به راه انداخته بود و قدرتى بيش از حد معمول براى خلفا قائل گرديده بود نارضايتى هايى درجامعه پديدار گشته بود.
اين تئوريسين بزرگ حكومتي، مركز رسيدگى به خواستها را خليفه مى ‌دانست كه به ‌عنوان «امام» نيز شهرت داشت. از لحاظ جايگاه حكومتي، وظايف امام حفظ و پاسدارى از اصول و مبانى و «سنت» پيامبر و قوانين «شريعت» بوده و در قبال «بدعت» ايستادگى و مقابله نمايد همچنين حفظ امنيت حقوقى و دولتي، وضع ماليات و توزيع عادلانه ثروت در جامعه، تعيين سرحدات با كشورهاى غير اسلامى و آماده نگاهداشتن روحيه جنگى در مردان در مواقع مقابله با دشمنان و مخالفين دين و خدا كه به معناى «جهاد» ناميده مى شود از ديگر وظايف امام محسوب مى گشته است. تعيين مسئولان دولتى در امور مختلف و نيز فرماندهى ارتش با نظر مستقيم امام صورت مى گرفت. تمامى فعاليتهاى امام يا همان خليفه به ‌عنوان اجراى احكام خداوند از جانب وى شناخته مى ‌شد و داراى مشروعيت تام بوده است.
احمد بن حنبل توانست با ارائه يك تئورى عقلانى دينى در قبال روش مأمون مبنى بر تفتيش عقايد، به يك پيروزى دست يابد و تئورى وى پايه يكى از عقلانى ‌ترين شاخه‌هاى مذهب سنى شناخته گردد. اين شهرت و اعتبار بين قرون 9 و 11 كسب گرديد.
اطاعت در مقابل فرامين خداوند، غيرقابل تغيير بودن اصول قرآن و سنت پيامبر و پايبند بودن به آنها؛ بالاترين وظيفه براى يك مسلمان محسوب مى ‌شده و المواردى نيز بر آنها تأكيد داشته است، و پس از آن اصل اطاعت در برابر خداوند جزو اصول اوليه مذهب سنى و مسلمان سنى مذهب يعنى «امت» گرديد. به ‌دنبال اين اصل لازم گرديد تا از جهات حقوق و قضايى رابطه جديدى ميان امام و امت تعريف گردد. بدينوسيله مناطق تحت حاكميت اسلام، زير نظر يك امامت واحد اسلامى قرار گرفت و يا آنطور كه امروزه ناميده مى شود، يعنى سلطان‌ نشين و رهبرى سياسى جامعه در كنار رهبرى مذهبى جامعه به ‌صورت واحد و متمركز قرار گرفت و هر دوى اين رهبرى جزو اختيارات خليفه محسوب مى ‌شد. فرآيند سيستم حكومتى كه مخلوطى از فرامين دينى و نيز رهبرى سياسى ـ دينى خلفا بود، منجر به شكل ‌گيرى اسلام واقعى كه مبناى آن امامت بود، گرديد.

لوتر و اسلام معرفى خواستهاى انسان و قدرت شناخت وى كه تا قبل از لوتر تنها به شكلى محدود بر روى كاغذ عرضه گرديده بود، به ‌وسيله وى در قالب و فرم جديدى عرضه گشت كه شامل تفكر وى نسبت به مسائل فوق بوده است. اين نحوه تفكر درباره انسان و خواسته‌هايش از ديدگاه دين، تا حد زيادى به اسلام نزديك است و سنگ‌ بناى اصلاحات در دين مسيح محسوب مى ‌گردد. همانطور كه ملاحظه گرديد در اسلام براى الله مفهوم قدرت لايزال تعريف و بسط داده شده كه اساس آن قرآن و نيز دخالت عقل در اصل ايمان و اعتقاد مى ‌باشد. تعليمات لوتر كه اعتقاد دارد ارتكاب گناه و آلوده شده به آن جزو تقدير و سرنوشت است و در قبال آن انسان مسئوليت اخلاقى محكمى ندارد و نمى تواند براى رهايى خويش سهم داشته باشد، تناسب و ارتباطى با انسان ‌گرايى هم عصرش نداشته است. در عقايد و نظريات لوتر مى ‌توان به‌ صورتى آشكار، ترديد و دودلى وى را نسبت به مسئله وحى مسيح مشاهده نمود.
اين عقايد و نظريات در مقام ضديت بزرگى با آراء، و افكار انسان‌ گراى بزرگ، آراسموس فون‌روتردام (متوفى به سال 1536 ميلادي) قرار داشت. فون روتردام در عين اعتقاد به اينكه خداوند در شكل و قالب مسيح ظاهر شده، معتقد است كه انسان نيز در مسير سرنوشت زندگى خويش مى ‌تواند نقش و سهمى را ايفا نمايد و در آثار خلق شده خداوند به ‌نوعى تأثيرگذارى نمايد. با توجه به شباهت اسلام كه اعتقاد به سرنوشت معينى براى انسان قائل است و نظريات لوتر، باعث گرديد تا نفى موضوع تثليث توسط لوتر مقبوليت بيشترى يابد. همانطور كه مى دانيم اين نزديكى به اسلام در همه موارد نمى تواند باشد، مسيحيان اصلاح‌طلب در ضمن پذيرفتن اصل سرنوشت و تعيين آن توسط خدا، براى انسان نوعى آزادى و خودمختارى در چارچوب ايمان به خداوند قائل مى باشند. در اصول اصلاح شده دينى توسط لوتر، نوعى پارادوكس در آزادى رفتار انسانى مشاهده مى گردد كه در اسلام پذيرفته نيست.
نتايج حاصله از تفكر اسلام و اصلاحات لوترى در نفى و تكذيب اصل آزاد بودن انسان و خواسته‌هاى او، همسو مى باشند و تقابلى نشان نمى ‌دهند. زمانى كه به ‌خاطر مناسك سخت اسلام، عمل ارتكاب گناه كاهش مى ‌يابد، در تعليمات لوترى فعاليتهاى پرتحرك انسان تقويت مى ‌گردد و اصل «آزاد بودن نسبى انسان مسيحي» مي‌تواند مانع از ارتكاب جرم به ‌صورت ناخواسته و اشتباه گردد. هم اسلام و هم مذهب لوتري، هر دو بر پايه اعتقاد به «سرنوشت و تقدير تعيين شده براى انسان از جانب خداوند استوار هستند. اما ديدگاه لوتريسم در اين مورد نسبت به اسلام، آزادگرايانه ‌تر است و معتقد است كه در كنار قدرت لايزال الهي، انسان نسبت به خويش داراى مسئوليت مى باشد بدون آنكه تأثيرى در آثار خلقت و آفرينش بگذارد. اراسموس نسبت به «محدود بودن خواست و اراده انسان» در نظريات لوتر به ‌شدت انتقاد نمود، زيرا وى به ‌عنوان يك انسان‌گراى كلاسيك، نقش شعور و عقل را در شكل‌ گيرى و تداوم ايمان در دين، عنصرى بسيار مهم و واجب تلقى مى ‌كرد و برخلاف لوتر، « آزاد بودن كامل يك انسان مسيحي» را برخلاف نيرو و قدرت خداوند نمى ‌شناخت.
صحبت دائم لوتر «رحم و احسان» كه در تعليم دينى به ‌وسيله خداوند به انسان بشارت داده شده است، وى را بيش از پيش به تعاليم اگوستين درباره «گناه» مرتبط و متمايل ساخت. علت اصلى اين تمايل رد شديد مفهوم «آثار» توسط لوتر بود. بازيگر مقابل آگوستين به ‌نام پلاگيوس معتقد بود كه انجام اعمال نيك كه به نام «عمل صالح» شناخته شده در واقع بيشتر از مفهوم «رحيم» مورد توجه قرار مى ‌گيرد. آگوستين برخلاف لوتر كه عمل صالح را به ‌صورت كلى و واحد نگاه مى ‌كرد، آن را به شكلى مجزا و جداى از هم مورد بررسى قرار مى داد. در اين ميان، ناآرامى و اغتشاشات در اروپا كه ناشى از جريان اصلاح‌ طلبى بود به عثمانيان اين فرصت را بخشيد تا در جنوب اروپا اسلام را به شكل قوى ترى عرضه نمايند. از آنجايى كه لوتر به شكل اساسى ميان عالم دنيا و عالم معنا جدايى قائل بود، برخلاف كليسا مخالف هرگونه اقدام نظامى بر عليه تركان عثمانى بود. با توجه به تجربيات منفى از جنگهاى صليبي، لوتر توصيه نمود كه با عبادت و توبه و استغفار به درگاه خداوند به‌ عنوان ابزارى جهت جلوگيرى از نفوذ هر چه بيشتر تركهاى مسلمان كه آن موقع تا پشت دروازه‌هاى شهر وين رسيده بودند مى توان از جنگ نظامى صرفنظر نمود. با اين ديدگاه، اسلام تا حد زيادى كيفيت خود را در اروپا از دست داد و به ‌عنوان دينى ممنوعه و ضد مسيح ظاهر گشت. براى پاپ خطر لوتر به مانند خطر اسلام محسوب مى ‌شد وى از لوتر به ‌عنوان يك دشمن شرور داخلى و از مسلمان به ‌عنوان دشمنان خارجى ياد مى نمود كه در حال تخريب دين مسيح گام برمى ‌دارند. لوتر نيز به ‌نوبه خويش از پاپ و اسلام به ‌عنوان تهديدگران مسيحيت نام مى ‌برد. از ديدگاه وى امر گفتگو و معامله با اين تهديدگران نمى ‌توانست راه به جايى ببرد و موضوعى بيهوده تلقى مى شد. او معتقد بود كه درهم آميختگى دين و سياست، كه پاپ سمبل و مجرى آن بود، بزرگترين تهديد براى مسيحيت از درون دين است. اين نحوه فكر لوتر، اساس نظريات او را مبنى بر جدايى حكومتهاى كليسا (دين) و دولتى (سياسي) تشكيل مى ‌داد. اساس تفكر اسلامى مبنى بر ادغام و همراهى دين و سياست، از نظر لوتر مردود و غير قابل قبول مى ‌نمود.
در مراحل بعدى لوتر با ترجمه موجود از قرآن در آن دوره و تفسيراتى كه از آن شده بود، به ستيز برخاست كه اين ستير و مخالفت او با قرآن و در كل با اسلام، به‌ وسيله تركان و نيز دشمنان شخصى لوتر (پاپ) با شكست مواجه و راه به جايى نبرد. به ‌خصوص ديدگاه و نظرات نكلاس كوزانوس (Nicolaus Cusanus) درباره اسلام، توانست عقايد لوتر را در باره اسلام خنثى و حملات او را بى ‌اثر نمايد. اين ديدگاه لوتر كه پاپ و اسلام را با نگاهى برابر به ‌عنوان خطر براى مسيحيت مى نگريست باعث گرديد تا متصورات وى از كليسا و دين در جامعه با مشكل روبرو و در نظر بسيارى غيرقابل پذيرش تلقى گردد و نظريات روشنگرانه لوتر در سايه‌اى از ابهام فرو رفته و ادغام گردد كه كوششهاى وى در تغييرات و اصلاح دين تنها احتياجات روانى لوتر بوده است. در راستاى نيازهاى روانى لوتر، مى ‌توان از ناسزانامه وى عليه يهوديان نيز صحبت نمود از جمله:
« …كه مدارس و مساجد آنها را به آتش كشيد … كه خانه‌هاى آنها را ويران و نابود نمود … كه به زنان و مردان جوان و قوى يهودى تبر، كلنگ، بيل و تيشه و سنگ داده و بگذاريم تا نانشان را با عرق فراوان درآورند …»