توکل
اشاره
در بسياري از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامي و سرگذشت انبياء و اولياء و صالحان و در کتب علماي اخلاق و ارباب سير و سلوک روي مساله توکل به عنوان يک فضيلت مهم اخلاقي که بدون آن نميتوان به مقام قرب الهي رسيد، ياد شده است.
منظور از توکل سپردن کارها به خدا، و اعتماد بر لطف اوست، زيرا "توکل" از ماده "وکالت" به معني انتخاب وکيل نمودن و اعتماد بر ديگري کردن است، بديهي است هر قدر وکيل توانايي بيشتر و آگاهي فزونتر داشته باشد شخص موکل احساس آرامش بيشتري ميکند، و از آنجا که علم خدا بي پايان و تواناييش نامحدود است هنگامي که انسان توکل بر او ميکند آرامش فوقالعاده احساس ميکند، در برابر مشکلات و حوادث مقاوم ميشود، و از دشمنان نيرومند و خطرناک نميهراسد، در سختيها خود را در بن بست نميبيند و پيوسته راه خود را به سوي هدف ادامه ميدهد.
انساني که بر خدا توکل دارد هرگز احساس حقارت و ضعف نميکند بلکه به اتکاي لطف خدا و علم و قدرت بي پايان او خود را پيروز و فاتح ميبيند و حتي شکستهاي مقطعي او را مايوس نميسازد.
هرگاه توکل به مفهوم صحيح کلمه در جان انسان پياده شود به يقين اميدآفرين، نيروبخش و باعث تقويت اراده و تحکيم مقاومت و پايمردي است.
مساله توکل در زنگي انبياي بزرگ الهي درخشش فوقالعادهاي دارد، بررسي آيات قرآني در اين زمينه نشان ميدهد که آنها هميشه در برابر مشکلات طاقت فرسا خود را زير سپر توکل قرار ميدادند، و يکي از دلايل مهم پيروزي آنها داشتن همين فضيلت اخلاقي بوده است.
با اين اشاره به آيات قرآن بازميگرديم و با توجه به ترتيب تاريخي سرگذشت انبياء مساله توکل را در زندگي آنان مورد بررسي قرار ميدهيم(از نوح(ع) شروع کرده به پيامبر اسلام(ص) پايان ميدهيم) :
1- و اتل عليهم نبا نوح اذ قال لقومه يا قوم ان کان کبر عليکم مقامي و تذکيري بآيات الله فعلي الله توکلت فاجمعوا امرکم و شرکائکم ثم لايکن امرکم عليکم غمة ثم اقضوا الي و لاتنظرون (سورهيونس،آيه71)
2- اني توکلت علي الله ربي و ربکم (سورههود،آيه56)
3- ربنا اني اسکنت من ذريتي بواد غير ذي زرع عند بيتک المحرم ربنا ليقيموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوي اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشکرون (سورهابراهيم،آيه37)
4- ...ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقي الا بالله عليه توکلت و اليه انيب (سورههود،آيه88)
5- و قال يا بني لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقة و ما اغني عنکم من الله من شيء ان الحکم الا لله عليه توکلت و عليه فليتوکل المتوکلون (يوسف،67)
6- و قال موسي يا قوم ان کنتم آمنتم بالله فعليه توکلوا ان کنتم مسلمين × فقالوا علي الله توکلنا ربنا لاتجعلنا فتنة للقوم الظالمين (سورهيونس،آيات84و85)
7- و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الکافرين (سورهبقره،آيه250)
8- فان تولوا فقل حسبي الله لا اله الا هو عليه توکلت و هو رب العرش العظيم (سورهتوبه،آيه129)
9- و ما لنا الانتوکل علي الله و قد هدانا سبلنا و لنصبرن علي ما آذيتمونا و علي الله فليتوکل المتوکلون (سورهابراهيم، آيه12)
10- ...و من يتوکل علي الله فهو حسبه... (سورهطلاق،آيه3)
ترجمه
1- سرگذشت نوح را بر آنها بخوان! در آن هنگام که به قوم خود گفت: "اي قوم من! اگر تذکرات من نسبتبه آيات الهي، بر شما سنگين(و غير قابل تحمل) است، (هر کار از دستتان ساخته استبکنيد) من بر خدا توکل کردهام! فکر خود و قدرت معبودهايتان را جمع کنيد، سپس هيچ چيز بر شما پوشيده نماند(تمام جوانب کارتان را بنگريد) سپس به حيات من خاتمه دهيد و (لحظهاي) مهلتم ندهيد!
2- من، بر "الله" که پروردگار من و شماست توکل کردهام!
3- پروردگارا! من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي آب و علفي، و در کنار خانهاي که حرم توست، ساکن ساختم تا نماز را بر پا دارند، تو دلهاي گروهي از مردم را متوجه آنها ساز، و از ثمرات به آنها روزي ده، شايد آنان شکر تو را بجاي آورند!
4- من جز اصلاح - تا آنجا که در توانايي دارم - نميخواهم! و توفيق من جز به(کمک) خداوند نيست. بر او توکل کردم و به سوي او بازميگردم!
5- و(هنگامي که ميخواستند حرکت کنند، يعقوب) گفت: "فرزندان من! از يک در وارد نشويد، بلکه از درهاي متفرق وارد گرديد(تا توجه مردم به سوي شما جلب نشود)! و(من با اين دستور) نميتوانم حادثهاي را که از سوي خدا حتمي است از شما دفع کنم! حکم و فرمان، تنها از آن خداست!(براي پيروزي شما) بر او توکل کردهام و همه متوکلان بايد بر او توکل کنند"!
6- موسي گفت: "اي قوم من! اگر شما به خدا ايمان آوردهايد، بر او توکل کنيد اگر تسليم فرمان او هستيد"! - گفتند: "تنها بر خدا توکل داريم، پروردگارا! ما را مورد شکنجه گروه ستمگر قرار مده!
7- و هنگامي که در برابر "جالوت" و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: "پروردگارا! پيمانه شکيبايي و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاي ما را ثابتبدار! و ما را بر جمعيت کافران، پيروز بگردان!
8- اگر آنها(از حق) روي بگردانند، (نگران مباش!) بگو: "خداوند مرا کفايت ميکند، هيچ معبودي جز او نيست، بر او توکل کرددم، و او صاحب عرش عظيم است!
9- و چرا بر خدا توکل نکنيم، با اينکه ما را به راههاي(سعادت) رهبري کرده است، و ما به طور مسلم در برابر آزارهاي شما صبر خواهيم کرد(و دست از رسالتخويش برنميداريم) و توکل کنندگان بايد فقط بر خدا توکل کنند"!
10- و هر کس بر خدا توکل کند کفايت امرش را ميکند... .
بازتاب توکل در زندگي پيامبران
در آيات قرآن مجيد، به ويژه در تاريخ انبيا، صفت "توکل" به عنوان يکي از بارزترين صفات آنها در طول تاريخ مشاهده ميشود که همواره در برابر حوادث سخت، مشکلات طاقت فرسا و دشمنان بي رحم اعتمادشان بر خدا و تکيهگاهشان ذات پاک او بوده است، و از وابستگي و اعتماد بر ما سوي الله مبري بودهاند.
نخست از نوح(ع) پيامبر بزرگ خدا شروع ميکنيم:
در نخستين آيه مورد بحث ميخوانيم: هنگامي که نوح(ع) در برابر دشمنان نيرومند و لجوج و متعصب قرار گرفت، با اعتماد به خداوند و توکل بر ذات پاکش در برابر همه آنان مقاومت کرد، قرآن در اين زمينه به پيامبر اسلام(ص) ميگويد: "سرگذشت نوح(ع) را براي آنها(مسلمانان نخستين که در چنگال دشمنان زورمند گرفتار بودند) بخوان، در آن هنگام که به قوم خود گفت: اي قوم من! هرگاه موقعيت من و يادآوريهايم نسبتبه آيات الهي بر شما سنگين(و غير قابل تحمل) است، (هر کار از دستتان ساخته استبکنيد، من ترس ندارم) من بر خدا توکل کردهام، نيروي خود و نيروي معبودهايتان را جمع کنيد، سپس چيزي بر شما مخفي نماند و بعد به حيات من پايان دهيد و لحظهاي مهلتم ندهيد(اما بدانيد در برابر قدرت خداوند کاري از شما ساخته نيست!)"، (و اتل عليهم نبا نوح اذ قال لقومه يا قوم ان کان کبر عليکم مقامي و تذکيري بآيات الله فعلي الله توکلت فاجمعوا امرکم و شرکائکم ثم لايکن امرکم عليکم غمة ثم اقضوا الي و لاتنظرون) (1)
راستي اين چه عاملي بود که نوح(ع) را با مؤمنان اندکي که اطراف او بودند، در برابر دشمنان قدرتمند و سرسخت، شجاعت و شهامت ميبخشيد که اين چنين ايستادگي کردند و قدرت آنان را به باد مسخره گرفتند و بي اعتنايي خويش را به نقشهها و افکار و بتهاي آنها نشان دادند، و به اين وسيله ضربهاي محکم رواني بر آنان وارد ساختند.
آري اين عامل چيزي جز ايمان به خدا و توکل بر ذات پاک او نبود، و عجب اينکه نه تنها اظهار بي اعتنايي نسبتبه آنها و معبودهايشان کردند بلکه آنان را بر مخالفت تشجيع نموده و به مبارزه طلبيدند، آري اين قدرت نمايي تنها زيبنده متوکلان است!
با توجه به اينکه سوره يونس که اين آيه در آن است مکي است، خداوند ميخواهد به گروه اندک مسلمانان که در مکه همچون پروانهها گرد شمع وجود پيامبر اسلام(ص) جمع شده بودند و در چنگال دشمنان نيرومند سرسختي قرار داشتند، قوت و قدرت روحي ببخشد و به آنها نشان دهد که از اين قدرتهاي پوشالي در برابر اراده خدا کاري ساخته نيست.
تعبير به "شرکائکم" ممکن است اشاره به بتها باشد که شريکهاي ساختگي بتپرستان براي خدا بودند، و در موارد ديگر قرآن نيز کرارا اين تعبير براي بتها آمده است.
يا اينکه منظور دوستان و بستگان آنها باشد، يعني تمامي نيروهايتان را بر ضد من بسيج کنيد!
دومين آيه از زبان هود پيامبر7 است که بعد از دوران نوح(ع) ميزيسته هنگامي که از سوي قوم بتپرستش تهديد به مرگ ميشود، با صراحتبه آنها ميگويد: "من خدا را گواه ميگيرم و شما هم گواه باشيد که از همتاياني که براي خدا قرار دادهايد بيزارم - همه شما براي من نقشه بکشيد، و لحظهاي مرا مهلت ندهيد(اما بدانيد کاري از شما ساخته نيست چرا که) - من توکل بر خداوندي کردهام که پروردگار من و شماست"! (...قال اني اشهد الله و اشهدوا اني بريء مما تشرکون × من دونه فکيدوني جميعا ثم لاتنظرون × اني توکلت علي الله ربي و ربکم) (2)
جالب اينکه نه تنها به قدرت عظيم مخالفان بتپرست و توطئهها و شرارتهاي آنها اعتنا نميکند، بلکه آنها را تحريک به قيام بر ضد خود مينمايد، تا به آنان ثابت کند قلب و روح او به جاي ديگري وابسته است که با توکل بر ذات پاک او کمترين واهمهاي از توطئههاي دشمنان ندارد، هر چند قوي و نيرومند و سرسخت و لجوج باشند، و اين خود نشان ميدهد که توکل بر خدا تا چه اندازه به انسان شجاعت و شهامت و پايمردي و استقامت ميبخشد!
راستي شگفت آور است که انساني تک و تنها يا با ياراني بسيار اندک، در برابر گروهي عظيم و متعصب و زورمند، اين گونه بايستد، و اين چنين تهديدهاي آنها را به باد سخريه بگيرد، آري اين از آثار ايمان و توکل بر خداست!
يکي از مفسران پيشين به نام "زجاج" ميگويد: اين آيه از مهمترين آيات مربوط به پيامبران است که پيامبري تنها در برابر امتي عظيم از مخالفان بايستد و اين چنين با آنها سخن بگويد، شبيه همين تعبير را در داستان نوح(ع) و جريان پيامبر اسلام7 نيز خوانديم.
شايان توجه اينکه در ادامه اين آيه، هود(ع) در مقام استدلال براي کار خود ميگويد: نه تنها شما، "هيچ جنبندهاي در جهان نيست مگر اينکه در قبضه قدرت و فرمان خداست"! (ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها) (3)
سپس ميافزايد: او قدرتمندي نيست که قدرتش موجب خودکامگي باشد بلکه "پروردگار من همواره بر صراط مستقيم است"! (ان ربي علي صراط مستقيم)
بنابراين من بر کسي تکيه کردهام که قدرتش بي پايان و کارهايش عين صواب و عدالت است.
در سومين آيه اشاره به گوشهاي از سرگذشت ابراهيم(ع) و توکل او بر خدا در يکي از مشکلترين ساعات زندگانيش ميکند، و ميفرمايد: "پروردگارا! من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي آب و علفي در کنار خانهاي که حرم توست(به فرمان تو و با توکل بر تو) ساکن ساختم تا نماز را بر پا دارند، اکنون تو دلهاي مردم را متوجه آنها کن و از ثمرات به آنها روزي ده، تا شکر تو را بجا آورند"، (ربنا اني اسکنت من ذريتي بواد غير ذي زرع عند بيتک المحرم ربنا ليقيموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوي اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشکرون) (4)
آيا اگر ايماني همچون کوه، و دلي همچون دريا، و توکلي در سطح بسيار بالا نباشد، ممکن است انسان همسر و فرزند دلبند شيرخوارهاش را در سرزميني خشک و سوزان و بي آب و علف - تنها براي امتثال فرمان خدا - رها کند، و از آنجا به وطن خويش بازگردد؟!
اين جريان يادآور جريان ديگري در زندگي ابراهيم(ع) است در آن هنگام که بتپرستان لجوج و متعصب و خشمگين او را به خاطر در هم شکستن بتهايشان به محاکمه کشيده بودند و ابراهيم در يک قدمي مرگ قرار داشت، با اين حال معبودهايشان را به سخريه ميکشيد و با دلايل محکم، منطق خرافي آنها را در زمينه بتپرستي در هم ميکوبيد. (5)
چهارمين آيه اشاره به ماجراي شعيب(ع) ميکند که مدتي بعد از هود، و کمي قبل از موسي ميزيسته که او هم در مقابل سرسختي قوم مشرک و بتپرست و تهديدات آنها ميگويد: "من(با اين برنامههاي الهي) چيزي جز اصلاح تا آنجا که در قدرت دارم، نميخواهم، و توفيق من تنها از خداست، فقط بر او توکل کردهام و به سوي او بازميگردم"، (...ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقي الا بالله عليه توکلت و اليه انيب) (6)
آري من با داشتن ايمان به خدا و توکل بر ذات پاک او از چيزي نميترسم و با قدرت راه خود را ادامه ميدهم.
قابل توجه اينکه: شعيب(ع) براي دست زدن به اصلاحات همه جانبه در اجتماع فاسد آن زمان بر سه اصل تکيه ميکند: نخست فراهم شدن مقدمات از سوي پروردگار که با کلمه "توفيق" به آن اشاره شده، سپس داشتن اراده نيرومند براي شروع به کار که با "توکل" به پروردگار حاصل ميشود، و سپس دارا بودن انگيزهاي صحيح و سازنده که با "اليه انيب" (به سوي او بازميگردم و همه کارهايم براي خداست) به آن اشاره ميکند.
در پنجمين آيه سخن از يعقوب که جد والاي بني اسرائيل استبه ميان آمده، آن زمان که در تنگناي شديدي قرار گرفته بود از يکسو فرزند عزيزش يوسف(ع) را از دست داده، و از سوي ديگر قحطي شديد در کنعان همه مردم، و از جمله خاندان او را تحت فشار قرار داده است، و به حکم اجبار، فرزند دلبند ديگرش بنيامين را به دستبرادران بد سابقه و نامهربان! سپرده، تا براي به دست آوردن آذوقه بار ديگر به سرزمين "مصر"بروند و از "عزيز مصر" کمک بطلبند، در اينجا بود که يعقوب سفارشي به اين مضمون به فرزندان خود کرد: "فرزندان من!(به مصر که ميرويد) همه شما از يک دروازه وارد نشويد، بلکه از درهاي متفرق وارد شويد(مبادا ورود يک جمعيت غير بومي در مصر حساسيت مردم را برانگيزد و به آنها آسيبي برسانند)"! (و قال يا بني لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقة...) (7)
سپس افزود: "من با اين دستور نميتوانم حادثهاي را که از سوي خدا مقرر شده است از شما برطرف سازم، حکم و فرمان مخصوص به خداست، بر او توکل کردم، و همه توکل کنندگان بايد بر او توکل کنند(و از او استمداد نمايند)"، (...و ما اغني عنکم من الله من شيء ان الحکم الا لله عليه توکلت و عليه فليتوکل المتوکلون) (8)
به اين ترتيب يعقوب دستورهاي لازم را براي پيشگيري از حوادث قابل اجتناب به فرزندان خود داد، ولي تاکيد کرد که من با اين دستورها نميتوانم جلو هر 2حادثهاي را بگيرم و در برابر همه مشکلات تدبيري بينديشم، بلکه ما بايد آنچه در توان داريم انجام دهيم و در بقيه بر خدا توکل کنيم و همه بايد بر او توکل کنند.
در واقع يعقوب با اين سخن هم توصيه به توکل ميکند و هم دليل آن را ذکر مينمايد، ميگويد: چون همه چيز به فرمان خداست، پس بايد بر او توکل کرد، چرا که در برابر اراده خدا از ديگري کاري ساخته نيست.
روشن است که منظور از "حکم" در اينجا "حکم تکويني" پروردگار در عالم آفرينش است که بازگشتبه عالم اسباب ميکند و ناظر به حکم تشريعي نيست(دقت کنيد).
در ششمين آيه نوبتبه ماجراي موسي(ع) و بني اسرائيل ميرسد در آن هنگام که موسي(ع) دعوت خويش را آشکار کرد، و معجزات بزرگ خود را نشان داد، ولي با اين همه تنها گروهي از بني اسرائيل به او ايمان آوردند، در حالي که آنها نيز از فرعون و اطرافيانش بيمناک بودند، مبادا آسيبي به آنها برسانند و مورد شکنجه واقع شوند، زيرا هنگامي که فرعون همسر خود را به خاطر اظهار ايمان به موسي(ع) تحتسختترين شکنجهها قرار ميدهد، پيداستبا ديگران چه خواهد کرد، به همين دليل موسي بن عمران براي اينکه آرامشي به آنها ببخشد و از وحشت رهايي يابند، دستور توکل را به آنها داد و فرمود: "اي قوم من! اگر شما به خدا ايمان آوردهايد و تسليم فرمان او هستيد بر او توکل کنيد"، (و قال موسي يا قوم ان کنتم آمنتم بالله فعليه توکلوا ان کنتم مسلمين) (9)
يعني تنها در سايه توکل بر خداست که ميتوانيد با چنين حاکم نيرومند بي رحم خطرناکي مبارزه کنيد، و از شر او در امان بمانيد.
بديهي است موسي(ع) خود در اين امر پيشگام بود، و اگر مقام توکل را نداشت چگونه ممکن بود يک مرد چوپان با نداشتن هيچ گونه قدرت ظاهري به جنگ يکي از بزرگترين قدرتهاي نظامي و سياسي زمان خود برود؟!
آن گروه از مؤمنان دعوت موسي(ع) را لبيک گفتند و در پاسخ او چنين بيان داشتند: "ما تنها بر خدا توکل داريم"! (فقالوا علي الله توکلنا...) (10)
سپس رو به درگاه خدا آوردند و عرض گردند: "پروردگارا! ما را مورد شکنجه اين گروه ستمگر قرار نده"! (...ربنا لاتجعلنا فتنة للقوم الظالمين) (11)
"و ما را به رحمتت از چنگال گروه کافران رهايي بخش"، (و نجنا برحمتک من القوم الکافرين) (12)
منظور از "فتنه" در آيه اخير، شکنجه است که در بعضي از آيات قرآن به خصوص در سوره "بروج" در مورد اصحاب "اخدود" آمده است، و در آيه83 که قبل از آيه مورد بحث آمده است، نيز به آن اشاره شده.
اين احتمال نيز وجود دارد که منظور از فتنه در هر دو مورد، منحرف شدن يا منحرف ساختن از دين و ايمان باشد، چرا که اگر فرعونيان بر مؤمنان سلطه پيدا ميکردند آن را دليل بر حقانيتخود پنداشته و در طريق انحراف ثابت قدمتر ميشدند.
در هفتمين آيه نوبتبه زمانهاي بعد از موسي(ع) ميرسد، در آن زمان که بنياسرائيل زير سيطره سلطان جباري به نام "جالوت" قرار گرفته بودند، و ناچار نزد پيامبر زمان خود "اشموئيل" آمده، از او تقاضا کردند که فرماندهاي لايق براي آنها تعيين کند، تا براي به دست آوردن سرزمين خود با جالوت بجنگند، اشموئيل، طالوت را که جوان نيرومند و آگاه و از هر نظر لايقي بود براي اين امر برگزيد، بنياسرائيل نخست زير بار نميرفتند، سپس با تمهيداتي از ناحيه آن پيامبر، فرماندهي او را پذيرفتند.
طالوت پس از آزمايشهاي متعددي افرادي را که آمادگي بيشتري براي جهاد داشتند گزينش کرد و به ميدان نبرد آورد.
آيه مورد بحث از لحظاتي سخن ميگويد که دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند لشکر نيرومند جالوت و لشکر ظاهرا ضعيف طالوت، ميفرمايد: "هنگامي که در برابر جالوت(ستمگر و سپاهيانش قرار گرفتند، گفتند: پروردگارا پيمانه شکيبايي و استقامت را بر ما بريز و گامهاي ما را استوار بدار و ما را بر قوم کافر پيروز گردان"، (و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الکافرين) (13)
درست است که نفرات طالوت در برابر لشکر جالوت اندک بودند و ساز و برگ جنگي قابل ملاحظهاي نيز در اختيار نداشتند، ولي چيزي که اين عدم توازن را به نفع مظلومان بني اسرائيل بر هم زد و سرانجام در برابر دشمن پيروز شدند، همان ايمان و توکل آنها بر خدا و تکيه بر صبر و استقامت و تقاضاي نصرت از پيشگاه حق بود.
به همين دليل در آيه بعد ميفرمايد: "فهزموهم باذن الله; آنها به فرمان خدا سپاه جالوت را در هم شکستند و به هزيمت واداشتند"!
بديهي است صبر و استقامتسبب ثبات قدم، و ثبات قدم سبب پيروزي است و به همين دليل آنها اين امور سهگانه را به ترتيب در دعاي خود ذکر کردند و روح همه اينها ايمان و توکل بر خداست.
در هشتمين آيه سخن از پيامبر اسلام(ص) و مقام توکل اوست، در آن هنگام که در برابر مشکلات سخت قرار داشت و خداوند به او تعليم داد چگونه بر مشکلات پيروز گردد، ميفرمايد: "اگر آنها(کافران) از حق روي بگردانند(نگران مباش) بگو: خداوند مرا کفايت ميکند، هيچ معبودي جز او نيست، بر او توکل کردم، او پروردگار عرش عظيم است"، (فان تولوا فقل حسبي الله لا اله الا هو عليه توکلت و هو رب العرش العظيم) (14)
اين آيه به خوبي نشان ميدهد که انسان هر قدر تنها باشد اگر توکل بر خدا داشته باشد، مشکلي ندارد، چرا که خدا رب عرش عظيم و داراي قدرت بي نظير است، قدرتي که قدرتهاي ناچيز بندگان در مقابل آن اثري ندارد، جايي که عرش و عالم بالا با آن همه عظمتي که دارد در قبضه قدرت اوست چگونه ممکن استبندگان متوکل را در برابر مشکلات و دشمنان تنها بگذارد؟!
شايان توجه اينکه بعضي معتقدند اين آيه که آخرين سوره توبه است و آيه قبل از آن آخرين آياتي است که بر پيامبر(ص) نازل شده است، و جالب اينکه آياتي که در آغاز بعثت نازل شد نيز همين حال و هوا را دارد و نشان ميدهد که سرمايه اصلي آن حضرت در آن زمان نيز توکل بر خدا بود، در آيه 38 سوره زمر که مربوط به آن زمانهاست ميخوانيم: "...قل حسبي الله عليه يتوکل المتوکلون; بگو: خداوند مرا کافي است و متوکلان بايد بر او توکل کنند"!
به اين ترتيب پيامبر اکرم(ص) در آغاز و پايان کار و در همه حال، در زير چتر توکل قرار داشت، و همين امر عامل استقامت و پايمردي و پيروزي او بود.
در نهمين آيه سخن از تمام پيامبران پيشين به ميان آمده است، از زمان نوح(ع) تا پيامبراني که بعد از او بودند، ميگويد: "هنگامي که پيامبران با مخالفت قوم خود روبه رو شدند(و خود را تنها ديدند گفتند:) چرا ما بر خدا توکل نکنيم، با اينکه ما را به راههاي سعادت رهبري کرده و ما به يقين در برابر آزارهاي شما شکيبايي خواهيم کرد(و با اين تهديدها و آزارها دست از رسالتخويش برنميداريم) و توکل کنندگان بايد فقط بر او توکل کنند"! (و ما لنا الانتوکل علي الله و قد هدانا سبلنا و لنصبرن علي ما آذيتمونا و علي الله فليتوکل المتوکلون) (15)
از اين آيه به خوبي استفاده ميشود که توسل به ابزار توکل بر خدا در برابر انبوه مشکلات طاقتفرسا کار همه انبيا در طول تاريخ بوده است و در واقع آنها با نيروي توکل بر انبوه دشمنان سرسخت پيروز ميشدند، و از اينجا نقش توکل در زندگي انسانها به خصوص رهبران و پيشوايان آشکار ميشود.
در واقع آنچه به پيامبران قدرت ميبخشيد که با نداشتن "عده" و "عده" در برابر قدرتمندترين حکومتهاي بيدادگر عصر خود بايستند، و مرعوب تهديدهاي آنها نشوند همين توکل بر خدا بود که "ماسوي الله" را در نظر آنها کوچک و بي ارزش ميساخت.
شايان توجه است که در آيه قبل(آيه 11 سوره ابراهيم) ميخوانيم: "و علي الله فليتوکل المؤمنون" و در آيه مورد بحث ميخوانيم: "و علي الله فليتوکل المتوکلون".
از انضمام اين دو آيه به يکديگر استفاده ميشود که مؤمنان واقعي همان متوکلانند ضمنا از اين آيه استفاده ميشود که توکل زاييده معرفت و هدايت الهي است همان گونه که صبر و شکيبايي در برابر آزارهاي دشمنان زاييده توکل است(دقت کنيد).
در دهمين آيه با ذکر نتيجه روشني براي توکل بر خدا همگان را تشويق به اين امر ميکند، و وعده نجات و پيروزي به آنها ميدهد، ميفرمايد: "هر کس بر خدا توکل کند خدا کار او را به سامان ميبرد، خداوند فرمان خود را به انجام ميرساند، و براي هر چيز اندازهاي قرار داده است"، (و من يتوکل علي الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شيء قدرا) (16)
در واقع خداوند وعده قطعي به همه متوکلان داده که مشکلات آنها را حل کند.
سپس به ذکر دليل آن پرداخته، ميفرمايد: "زيرا خداوند بر هر چيز تواناست" بديهي است چنين کسي ميتواند به تمام وعدههاي خود جامه عمل بپوشاند و مشکلات را هر قدر سنگين و سختباشد با اراده و فرمان خود بگشايد.
جمله قد جعل الله لکل شيء قدرا ممکن است پاسخ به اين سؤال باشد که چرا گاهي نهايت توکل را بر ذات پاک او داريم ولي پيروزيها به تاخير ميافتد؟
قرآن به اين سؤال چنين پاسخ ميگويد: "شما از مصالح امور آگاه نيستيد هر چيز حسابي دارد، و هر کار زماني را ميطلبد، و هر پديدهاي در ظرف ويژه خود مطلوب استبه همين دليل به مقتضاي "الامور مرهونة باوقاتها" گاه مصلحت در اين است که نتيجه به تاخير افتد، بنابراين شتابزدگي و عجله در اين گونه امور روا نيست.
شبيه همين معني در آيه 160 سوره آل عمران آمده است که پيروزي و شکست را از سوي خدا ميشمرد و ميگويد توکل بر خدا راه وصول مؤمنان به پيروزي است: "ان ينصرکم الله فلاغالب لکم و ان يخذلکم فمن ذاالذي ينصرکم من بعده و علي الله فليتوکل المؤمنون; اگر خداوند شما را ياري کند هيچ کس بر شما غالب نخواهد شد، و اگر دست از ياري شما بردارد، کيست که بعد از او شما را ياري کند؟! و مؤمنان بايد تنها بر خدا توکل کنند"!
نتيجه نهايي
آيات بالا که در آن از قديمترين انبياي الهي شروع ميشود و به پيامبر اسلام(ص) ختم ميگردد بازتاب مساله توکل را در زندگي انسانها و جهاد پيامبران و پيروزي بر مشکلات از جهات مختلف روشن ميسازد و نشان ميدهد تا چه حد اين فضيلت اخلاقي کارساز و نقطه مقابل آن يعني عدم اعتماد بر پروردگار تا چه حد مايه سقوط فرد و جامع است!
«توکل» در احاديث اسلامي
در روايات اسلامي اهميت فوق العادهاي به اين ارزش اخلاقي داده شده تا آنجا که آثار و برکاتي براي آن بيان گرديده که براي کمتر صفتي ميتوان يافت، روايات زير را که از ميان آنها گلچين کردهايم و دقايق لطيفي که در آن است نمونه خوبي براي اين مقصود محسوب ميشود:
1- در حديثي از رسول خدا(ص) ميخوانيم: "من سره ان يکون اقوي الناس فليتوکل علي الله; کسي که دوست دارد قويترين مردم باشد بر خدا توکل کند"! (17)
2- در حديث ديگري از اميرمؤمنان علي(ع) آمده است: "في التوکل حقيقة الايقان; حقيقتيقين در توکل است"! (18)
3- در حديث پرمعناي ديگري در داستان ابراهيم(ع) در تفسير علي بن ابراهيم ميخوانيم: هنگامي که ابراهيم(ع) را در منجنيق گذاشتند عمويش آزر آمد و يک سيلي محکم به صورت او زد و گفت: از مذهب توحيديتبازگرد!(ابراهيم اعتنايي به او نکرد) در اين هنگام خداوند فرشتگان را به آسمان دنيا فرستاد تا نظارهگر اين صحنه باشند، همه موجودات از خدا تقاضاي نجات ابراهيم(ع) را کردند، از جمله زمين گفت: "پروردگارا! بر پشت من بنده موحدي جز او نيست و هم اکنون در کام آتش فروميرود، خطاب آمد اگر او مرا بخواند مشکلش را حل ميکنم، جبرئيل در منجنيق به سراغ او آمد و گفت: اي ابراهيم! به من حاجتي داري تا انجام دهم؟ ابراهيم گفت: "به تو نه! اما به پروردگار عالم آري!" در اينجا بود که جبرئيل انگشتري به او داد که اين جملهها(که در واقع دستور نجات بود) بر روي آن نوشته شده بود: لا اله الا الله محمد رسول الله، الجات ظهري الي الله، اسندت امري الي الله، و فوضت امري الي الله!(اين جملهها که مفهوم واقعيش همان توکل همه جانبه بر خدا بود، کار خود را کرد، و هنگامي که ابراهيم(ع) به ميان آتش پرتاب شد به تعبير روايت: "اوحي الله الي النار کوني بردا، فاضطربت اسنان ابراهيم من البرد حتي قال: و سلاما علي ابراهيم; در اين هنگام خداوند به آتش وحي فرستاد که سرد شو! آتش آن چنان سرد شد که دندانهاي ابراهيم به هم ميخورد، سپس خطاب آمد و سلاما علي ابراهيم سرد و سالم باش براي ابراهيم (در اين هنگام آتش به محيطي آرامبخش مبدل گشت) و جبرئيل در کنار ابراهيم قرار گرفت و با او به گفتگو نشست".
نمرود از فراز جايگاه خود چنين گفت: "من اتخذ الها فليتخذ مثل اله ابراهيم; اگر کسي ميخواهد معبودي براي خود برگزيند همانند معبود ابراهيم(ع) را انتخاب کند"! (19)
آري توکل بر خداست که آتشها را به گلستان مبدل ميکند، توکلي همچون توکل ابراهيم که حتي از دست زدن به دامان جبرئيل احساس دوري از خدا ميکند و معتقد استبايد آب را از سرچشمه گرفت تا صافتر و زلالتر باشد!
4- امام صادق(ع) در تعبير ديگري ميفرمايد: "ان الغني و العز يجولان فاذا ظفرا بموضع التوکل اوطناه; توانگري و عزت پيوسته در حرکتند هنگامي که به محل توکل برسند آنجا را وطن خود انتخاب ميکنند". (20)
يعني قلبي که کانون توکل بر خداست هم احساس بي نيازي از ماسوي الله ميکند و هم احساس عزت و قدرت، چرا که تکيه بر قدرتي کرده که بالاتر از همه چيز است، تکيهگاهي بي نياز از همه کس و همه چيز و قدرتي شکست ناپذير.
5- در حديث ديگري همين معني با تعبير لطيف ديگر از امام باقر(ع) نقل شده است، فرمود: "من توکل علي الله لايغلب و من اعتصم بالله لايهزم; هر کسي که توکل بر خدا کند مغلوب نميشود و کسي که به دامن لطف خداوند چنگ بزند شکست نميخورد". (21)
6- در حديث ديگري از امام علي بن ابي طالب آمده است که فرمود: "من توکل علي الله ذلت له الصعاب و تسهلت عليه الاسباب; کسي که بر خدا توکل کند مشکلات در برابر او خاضع، و اسباب براي او سهل و آسان ميگردد". (22)
چگونه چنين چيزي نباشد در حالي که "مسبب الاسباب" ذات پاک خداست و همه چيز سر بر فرمان او دارد.
7- در حديث ديگري از همان حضرت به اين نکته اشاره شده است که توکل نه تنها در عوامل بروني اثر ميگذارد که در درون انسان نيز مؤثر است و او را از چنگال وسوسهها و شبهات نجات ميدهد، فرمود: "من توکل علي الله اضائت له الشبهات; کسي که توکل بر خدا کند شبهات براي او روشن ميشود". (23)
8- باز از همان بزرگوار خطاب به همه مردم چنين نقل شده: "يا ايها الناس توکلوا علي الله و اتقوا به فانه يکفي ممن سواه; اي مردم توکل بر خدا کنيد و به او اعتماد داشته باشيد چرا که انسان را از غير خود بي نياز ميکند". (24)
9- جابر بن يزيد جعفي ميگويد هيجده سال در خدمت امام باقر(ع) بودم هنگامي که ميخواستم از محضرش خارج شوم با او وداع کردم و گفتم سخن سودمندي به من بفرماييد، فرمود: اي جابر! بعد از هيجده سال باز هم تقاضاي اندرزي ميکني؟ عرض کردم: "نعم انکم بحر لاينزف و لايبلغ قعره; آري شما اقيانوس بي پاياني هستيد که هيچ کس به قعر آن نميرسد".
امام(ع) فرمود: به شيعيانم سلام برسان و بگو ميان ما و خداوند متعال خويشاوندي نيست و تنها وسيله تقرب به او اطاعت است... "يا جابر من هذا الذي سئل الله فلم يعطه؟ او توکل عليه و لم يکفه؟ او وثق به فلم ينجه؟; چه کسي از خدا(از روي ايمان و اخلاص) چيزي خواسته است که به او نداده؟ يا توکل بر او کرده و کفايت امر او ننموده؟ يا به او اعتماد کرده، و او را رهايي نبخشيده است"؟ (25)
در اين حديث توکل بر خدا، اعتماد بر ذات پاک او، و دعا، به عنوان سه وسيله نجات و پيروزي ذکر شده است.
آري چنين کسي آب را از سرچشمه گرفته و نيازي به اين و آن ندارد.
10- اين بحث را با حديثي از لقمان حکيم پايان ميدهيم هر چند سخن در باره اهميت توکل و اثرات آن در زندگي مادي و معنوي انسانها بسيار فراتر از اينهاست، او به هنگام پند دادن به فرزندش فرمود: "يا بني! توکل علي الله ثم سل في الناس، من ذا الذي توکل علي الله فلم يکفه؟!; فرزندم! بر خدا توکل کن سپس از مردم بپرس آيا کسي هست که توکل به خدا کرده باشد و خداوند او را بي نياز نکند و مشکل او را حل نکرده باشد"؟! (26)
شکوه و عظمت اين فضيلتبزرگ انساني يعني توکل بر خدا در احاديثبالا به قدري آشکار است که ما را از هرگونه توضيح بيشتري بي نياز ميسازد، و به عکس از دست دادن توکل بر خدا و دلبستگي و وابستگي مطلق به ديگران صفت رذيلهاي است که انسان را از اوج عزت و افتخار و قدرت و استقلال به پايين ميکشد، و از او فرد ضعيف و ناتواني ميسازد که قادر بر هيچ کار مهمي نيست.
بعد از بيان اهميت توکل در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامي در اينجا به سراغ تحليلهايي ميرويم که ابعاد مختلف اين بحث را روشن ميسازد:
1- حقيقت توکل
همان گونه که در آغاز بحث گفته شد توکل از ماده وکالتبه معني سپردن کارها به خدا و اعتماد بر لطف اوست، نه به اين معني که دست از تلاش و کوشش بردارد بلکه تا آنجا در توان دارد تلاش کند و منزلگاهها را يکي بعد از ديگري با تمام توان بپيمايد، اما آنچه از توان او بيرون استبه خدا واگذارد و از الطاف جليه و خفيه او مدد بطلبد!
يکي از علماي معروف اخلاق در تفسير توکل ميگويد: "توکل منزلي از منزلگاههاي دين و مقامي از مقامات اهل يقين است، بلکه آن از مفاهيم درجات مقربين است، از نظر مفهوم پيچيده و از نظر عمل سنگين است!"
دليل بر پيچيدگي مفهوم آن اين است که توجه به عالم اسباب و اعتماد بر آنها نوعي شرک است، و از سوي ديگر بي اعتنايي به اسباب و جدايي کامل از آنها نيز نفي سنت و ايراد به شريعت است که مردم را به آنها ترغيب نموده".
سپس ميافزايد: "حقيقت توکلي که در شرع اسلامي آمده همان اعتماد قلبي در تمام کارها بر خدا، و صرف نظر کردن از ماسوي الله است و اين منافات با تحصيل اسباب ندارد مشروط بر اينکه اسباب را در سرنوشتخود اصل اساسي نشمرد".
و در ادامه اين سخن ميافزايد: "مفهوم توکل آن گونه که افراد نادان و احمق تصور کردهاند ترک فعاليتهاي جسماني و تدبير عقلاني نيست که اين جهل محض است، و در شريعت مقدس اسلامي حرام، چرا که انسان مکلف به تحصيل معاش است از راههايي که خدا به انسان نشان داده، از زراعت، تجارت و صنعت و غير اينها از طرق حرام... ولي با اين حال خداوند دستور داده که به عالم اسباب دل نبندند و در آن غرق نشوند". (27)
در "المحجة البيضاء" در بحثحقيقت توکل چنين ميخوانيم: "توکل از درهاي ايمان است، و تمام ابواب ايمان داراي سه رکن است، علم، حالت، و عمل. علم ريشه آن است، و اعمال متوکلانه ميوه آن، و حالت و اخلاق دروني مصداق توکل است، سپس به شرح علمي که ريشه توکل را تشکيل ميدهد پرداخته و نوع و مراحل توحيد را که ريشه توکل است تشريح ميکند، و بعد از بيانات طولاني به حقيقت توکل ميرسد و آن را عبارت از اعتماد قلبي بر وکيل(که در اينجا منظور خداوند متعال است) تفسير مينمايد، و بعد به ثمرات اين حالت دروني پرداخته و آثار توکل را در حرکات و سکنات انساني برميشمرد.
کوتاه سخن اينکه: توکل مفهوم بسيار ظريف و دقيقي دارد که در عين توجه با عالم اسباب انسان را از غرق شدن در آن، و دل بستن به غير خدا و آلودگي به شرک بازميدارد.
انسان بايد با کمال قدرت و قوت از هر گونه وسيله مادي براي پيروز شدن بر مشکلات بهره گيرد و موانع را از سر راه خود بردارد، و با اين حال متکي به لطف پروردگار و قدرت بي پايان او باشد، و پيروزي را از او بداند نه غير او.
در حديثي از پيامبر اکرم(ص) ميخوانيم از جبرئيل سؤال فرمود: "ما التوکل علي الله عز و جل; توکل بر خداوند بزرگ چيست؟" عرض کرد: "العلم بان المخلوق لايضر و لاينفع و لايعطي و لايمنع و استعمال الياس من الخلق; حقيقت توکل علم و آگاهي به اين است که مخلوق نميتواند زياني برساند و نه سودي، و نه چيزي ببخشد، و نه از او بازدارد، و(ديگر) به کار بستن ياس از خلق است(يعني همه چيز را از سوي خدا و به اذن و فرمان او بداند)".
سپس فرمود: "فاذا کان العبد کذلک لم يعمل لاحد سوي الله و لم يرج و لميخف سوي الله، و لم يطمع في احد سوي الله، فهذا هو التوکل; هنگامي که بنده خدا چنين باشد، جز براي خدا عملي انجام نميدهد و اميد و ترسي جز به خدا ندارد، و به هيچ کس جز خدا دل نميبندد، اين استحقيقت توکل"! (28)
در حديث ديگري ميخوانيم که از امام معصوم پرسيدند: توکل چيست؟ فرمود: "لاتخاف سواه; توکل اين است که از غير خدا نترسي". (29)
از اين تعبيرات به خوبي استفاده ميشود که روح توکل انقطاع الي الله يعني بريدن از مخلوق و پيوستن به خالق است، و آن کس که داراي اين روحيه نباشد به حقيقت توکل نايل نشده است.
در عين حال در روايات اسلامي شديدا اين معني نفي شده است که مفهوم توکل، ترک استفاده از اسباب و وسايل عادي باشد. در حديث معروفي ميخوانيم: مرد عربي در حضور پيامبر(ص) شتر خود را رها کرد و گفت: "توکلت علي الله!" پيامبر اکرم(ص) فرمود: "اعقلها و توکل; شتر را پايبند بزن و توکل بر خدا کن"! (با توکل زانوي اشتر ببند). (30)
در حديث ديگري همين معني به صورت ديگري آمده است، و آن انيکه مرد عرب از پيامبر اکرم(ص) پرسيد: آيا شترم را رها کنم و توکل کنم يا پايبند بزنم و توکل کنم؟ پيامبر اکرم(ص) فرمود: "پايبند بزن و توکل کن". (31)
روي همين جهت آيات قرآن و تاريخ پيامبر(ص) پر است از تعبيراتي که نشان ميدهد مؤمنان تا آنجا که امکان دارد بايد از اسباب عادي استفاده کنند، و اين کار هيچ منافاتي با توکل ندارد، در يک جا ميفرمايد: "و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوکم...; هر نيرويي را در اختيار داريد براي مقابله آماده کنيد و از اسبهاي ورزيده فراهم سازيد تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد"! (32)
قرآن در کيفيت نماز خوف در ميدان جنگ ميفرمايد: "...ولياخذوا حذرهم و اسلحتهم...; (حتي هنگامي که گروهي از مؤمنان در پشت جبهه مشغول نماز هستند و گروهي در ميدان مشغول نبرد) نمازگزاران بايد وسايل دفاعي و سلاحهاي خود را به هنگام نماز زمين نگذارند". (33)
به اين ترتيب حتي در حال نماز بايد مراقب استفاده از اسباب عادي بود، چه رسد به حالات ديگر، بنابراين اين گونه کارها هرگز با روح توکل منافات ندارد.
شخص پيامبر اکرم(ص) هنگامي که ميخواست از مکه به مدينه هجرت کند هرگز آشکارا و بدون نقشه و برنامه، با گفتن "توکلت علي الله" حرکت نکرد، بلکه براي اغفال دشمن از يک سو دستور داد علي(ع) در بسترش تا به صبح بخوابد، و از سوي ديگر شبانه به طور مخفي از مکه بيرون آمد و از سوي سوم به جاي اينکه به طرف شمال يعني به طرف مدينه حرکت کند موقتا به سوي جنوب و غار ثور آمد و در آنجا دو سه روزي پنهان گشت و هنگامي که دشمن مايوس شد مکه را دور زد و به طرف مدينه حرکت فرمود، در حالي که مرتبا از بيراهه ميرفت، شبها حرکت مينمود و روزها مخفي بود تا به دروازه مدينه رسيد.
بنابراين روح توکل که تمام وجود پيامبر(ص) را پر کرده بود مانع از اين نشد که از اسباب ظاهري لحظهاي غفلت کند.
اصولا مشيتخداوند بر اين قرار گرفته که در اين جهان مردم براي رسيدن به مقصود از اسباب و وسايل موجود کمک بگيرند، همان گونه که در حديث معروف از امام صادق(ع) آمده است: "ابي الله ان يجري الاشياء الا باسباب فجعل لکل شيء سببا; اراده خداوند بر اين قرار گرفته که همه چيز مطابق اسباب جريان يابد، به همين جهتبراي هر چيزي سببي قرار داده است". (34)
بنابراين بي اعتنايي به عالم اسباب نه تنها توکل نيستبلکه به معني بي اعتنايي به سنتهاي الهي است، و اين با روح توکل سازگار نيست.
اين سخن را با حديثي مربوط به عصر حضرت موسي(ع) پايان ميدهيم، در حديث آمده است که حضرت موسي(ع) بيمار شده بود، بني اسرائيل به عيادت او رفتند و بيماري او را تشخيص دادند، و به او گفتند اگر از فلان دارو استفاده کني بهبودي خواهي يافت، موسي(ع) گفت: من از هيچ دارويي بهره نميگيرم تا خداوند بدون دارو مرا شفا دهد! ولي بيماريش طولاني شد. باز به او گفتند: داروي اين بيماري، معروف و مجرب است و ما با آن مداوا ميکنيم و بهبودي مييابيم، باز موسي(ع) گفت: من از دارو استفاده نميکنم! ولي بيماريش ادامه يافت، سرانجام خداوند به او وحي فرستاد: "و عزتي و جلالي لاابراتک حتي تتداوي بما ذکروه لک; به عزت و جلالم سوگند که بهبودي به تو نميدهم مگر اينکه از دارويي که به تو گفتهاند استفاده کني!" موسي(ع) دستور داد آن دارو را براي او بياورند و از آن استفاده کرد و بهبودي يافت، در اين هنگام در دل موسي(ع) وسوسهاي پيدا شد(شايد وسوسهاش اين بود که چرا خداوند تنها با توکل مرا رهايي نبخشيد) دراين هنگام خداوند به او وحي فرستاد: "اردت ان تبطل حکمتي بتوکلک علي، فمن اودع العقاقير منافع الاشياء غيري; تو ميخواهي با توکل خود حکمت و سنت مرا باطل کني؟! مگر منافع داروها را کسي جز من در آنها قرار داده است"؟! (35)
اين حديثبه روشني حقيقت توکل را بازگو ميکند.
و اگر ميبينيم ابراهيم خليل(ع) در برابر فرشتگان آسمان در آن لحظات سخت آتش نمرودي اظهار بي نيازي ميکند و دستبه دامن آنها نميشود با مساله بهرهگيري از عالم اسباب که در داستان حضرت موسي(ع) آمده است منافات ندارد، زيرا در داستان ابراهيم(ع) مساله توسل به اسباب عادي مطرح نبود بلکه نوعي استمداد از اسباب ماوراي طبيعي بود و ابراهيم(ع) راضي نشد که در اين مرحله از غير خدا چيزي بخواهد(دقت کنيد).
2- آثار و پيامدهاي توکل
از آنجا که متوکلان کار خود را به خدا واگذار ميکنند، همان خداوندي که قادر بر همه چيز و آگاه از همه چيز است، خداوندي که همه مشکلات براي او سهل و آسان است، نخستين اثر مثبتي که در آنها به وجود ميآيد مساله اعتماد به نفس و ايستادگي و مقاومت در برابر مشکلات است.
اگر کسي خود را در ميداني در برابر دشمن تنها ببيند هر قدر نيرومند و قوي باشد به زودي روحيه خود و اعتماد به نفس را از دست ميدهد، ولي اگر احساس کند لشکر نيرومندي پشتسر اوست احساس توانايي و قدرت ميکند، هر چند خودش ضعيف باشد.
در احاديث اسلامي نيز به اين معني اشاره شده است، در حديثحرز مانندي از اميرمؤمنان علي(ع) ميخوانيم: "کيف اخاف و انت املي و کيف اضام و انت متکلي; چگونه بترسم در حالي که تو اميد مني، و چگونه مقهور شوم در حالي که تو تکيهگاه من ميباشي"! (36)
در حديث ديگري از امام باقر(ع) آمده است: "من توکل علي الله لايغلب، و من اعتصم بالله لايهزم; کسي که بر خدا توکل کند مغلوب نميشود، و کسي که به دامن لطفش چنگ زند شکست نميخورد"! (37)
آري کسي که بر خدا توکل نمايد احساس غنا و بي نيازي و عزت ميکند همانگونه که در احاديث گذشته از امام صادق(ع) خوانديم: "ان الغني و العز يجولان فاذا ظفرا بموضع التوکل اوطنا; غنا و عزت پيوسته در حرکتند، هنگامي که به محل توکل برسند آنجا را وطن خويش قرار ميدهند"! (38)
افزون بر اينها توکل، بسياري از صفات زشت و رذيله را مانند حرص، حسد، دنياپرستي، بخل و تنگنظري را از انسان دور ميسازد، چرا که وقتي تکيهگاه انسان خداوند قادر علي الاطلاق باشد جايي براي اين اوصاف رذيله وجود ندارد.
هنگامي که انسان آيه شريفه و من يتوکل علي الله فهو حسبه (39) را زمزمه ميکند، خود را سرشار از موفقيت و بي نيازي و امکانات ميبيند، و همان گونه که در بعضي از ادعيه آمده است: "اللهم اغنني باليقين و اکفني بالتوکل عليک; خداوندا! مرا با يقين(به ذات پاکت) بي نياز کن، و با توکل بر خودت همه چيز مرا کفايت فرما"! (40)
از سوي چهارم توکل بر خداوند تو را اميد بر دل ميپاشد و به خاطر آن توان و استعداد انسان شکوفا ميگردد، خستگي راه بر او چيره نميشود، و در همه حال احساس آرامش ميکند، لذا اميرمؤمنان علي(ع) در سخن کوتاه و پرمعنايي ميفرمايد: "ليس لمتوکل عناء; کسي که توکل بر خدا دارد رنج و خستگي ندارد"! (41)
از سوي پنجم توکل بر خدا، هوش و قدرت تفکر را ميافزايد و روشنبيني خاصي به انسان ميدهد، زيرا قطع نظر از برکات معنوي اين فضيلت اخلاقي، توکل، سبب ميشود که انسان در برابر مشکلات دستپاچه و وحشتزده نشود و قدرت بر تصميمگيري را حفظ کند و نزديکترين راه درمان و حل مشکل را بيابد.
از اين رو در حديثي از اميرمؤمنان علي(ع) ميخوانيم: "من توکل علي الله اضائت له الشبهات و کفي المؤونات و امن التبعات; کسي که بر خدا توکل کند تاريکي شبهات براي او روشن ميشود، و اسباب پيروزي او فراهم ميگردد و از مشکلات رهايي مييابد"! (42)
3- اسباب توکل
توکل مانند ساير فضايل اخلاقي، اسباب و سرچشمههاي متعددي دارد ولي ميتوان گفت: عمدهترين اسباب توکل ايمان و يقين به ذات پاک خدا و صفات جمال و جلال اوست.
هنگامي که انسان به علم اليقين از قدرت و علم خدا با خبر باشد، و در پهنه هستي همه چيز و همه کس را ريزهخوار خوان نعمت او بداند و به مفهوم "لامؤثر في الوجود الا الله" آشنا باشد، روح و جان و دل خويش را در گرو اين امر بداند، و جهان را صحنه الطاف بيکران الهي ببيند، به يقين به او توکل ميکند، خويش را به او ميسپارد، در کاستيها و مشکلات به دامان لطف او چنگ ميزند، و پيروزي نهايي را(پس از به کارگيري تلاشهاي خود) از خدا ميخواهد.
و به تعبير ديگر توکل ميوه شجره "توحيد افعالي" است، همان شجره مبارکهاي که ريشه آن ثابت و شاخههايش بر فراز آسمانهاست و هر زمان ميوههاي تازهاي بر شاخسار آن ظاهر ميشود که از مهمترين آنها ميوه توکل است!
در آيات قرآن و احاديث اسلامي نيز مکرر به اين جمله اشاره شده از جمله: در هفت آيه از قرآن مجيد، جمله و علي الله فليتوکل المؤمنون آمده استيعني افراد با ايمان تنها بر خدا بايد تکيه کنند، اين تعبير مکرر به خوبي رابطه ميان ايمان و توکل را آشکار ميسازد.
امام اميرمؤمنان علي(ع) نيز ميفرمايد: "التوکل من قوة اليقين; توکل زاييده قوت و يقين است"! (43)
و در تعبير ديگري ميفرمايد: "اقوي الناس ايمانا اکثرهم توکلا علي الله سبحانه; آن کس که ايمانش قويتر است توکلش بر خداوند سبحان بيشتر خواهد بود"! (44)
و در حديثي از "اصبغ بن نباته" از اميرمؤمنان علي(ع) ميخوانيم که در سجده چنين ميفرمود: "و اتوکل عليک توکل من يعلم انک علي کل شيء قدير; بر تو توکل ميکنم توکل کسي که ميداند تو بر هر چيز توانا هستي". (45)
اين نکته قابل توجه است که معمولا افراد ترسو و جبان اهل توکل نيستند چرا که توکل، ظلمت ترس و جبن را از روح و جان انسان برطرف ميسازد.
اگر اين مساله را هم بشکافيم باز به همان مساله يقين و ايمان قوي ميرسيم، زيرا هر قدر ايمان قويتر شود، ترس و جبن از انسان دورتر ميگردد.
اين نکته را نيز نبايد از نظر دور داشت که مطالعه پيامدهاي توکل و آثار مثبت آن و بررسي حالات متوکلان علي الله و تاريخچه زندگي آنان، روح توکل را در انسان قويتر و اين شجره طيبه را در وجود او بارورتر ميسازد.
4- درجات توکل
از آنچه در بحث قبل آمد به خوبي روشن ميشود که چرا بعضي توکل قويتر دارند و چرا بعضي مرتبه ضعيفتري از توکل را دارا هستند، هنگامي که پذيرفتيم توکل زاييده ايمان است، هر قدر ايمان به خدا و صفات پروردگار قويتر گردد، به همان نسبت توکل او بيشتر ميشود، توکل فوقالعاده ابراهيم زاييده ايمان فوقالعاده او بود و توکل عجيب اميرمؤمنان علي(ع) در "ليلة المبيت" (شبي که به جاي پيامبر(ص) خوابيد تا حضرتش مخفيانه از مکه به مدينه مهاجرت کند) نيز زاييده ايمان آن حضرت بود، مؤمناني را نيز ميبينيم که در مراحل متوسط يا پايين ايمانند و به همان نسبتبر خدا تکيه دارند.
کسي از اماام علي بن موسي الرضا7 پرسيد: آيه "و من يتوکل علي الله فهو حسبه" مفهومش چيست؟ امام فرمود: "للتوکل درجات; توکل درجاتي دارد" سپس افزود: "منها ان تثق به في امرک کله في ما فعل بک فما فعل بک کنت راضيا و تعلم انه لميالک خيرا و نظرا، و تعلم ان الحکم في ذلک له، فتتوکل عليه بتفويض ذلک اليه; يکي از آنها اين است که در تمام امورت، آنچه را در مورد تو انجام ميدهد به او اعتماد کني و راضي باشي، و بداني خداوند در خير و نظارت بر امور تو فروگذار نميکند، و نيز بداني که حاکميت در همه اينها از آن اوست، و کار خود را به او واگذاري و بر او توکل کني" (46) (البته آنچه در اين روايت آمده بالاترين درجه توکل بر خداست و درجات ديگر با مقايسه با آن روشن ميشود).
بعضي از بزرگان علم اخلاق براي توکل سه درجه بيان کردهاند:
نخست اينکه اعتماد و اطمينان انسان نسبتبه خداوند مانند کسي باشد که وکيل لايق و دلسوزي دارد کار خود را به او واميگذارد(بي آنکه اصالت و استقلال خود را فراموش کرده باشد) و اين ضعيفترين درجات توکل است!
دوم اينکه حال او در وابستگي به لطف پروردگار مانند حال کودک نسبتبه مادر باشد، او در ابتداي طفوليت کسي جز مادر را نميشناسد، و به غير او اعتماد ندارد، و چون او را ببيند، به دامن وي ميآويزد، و اگر مادر حضور نداشته باشد هر حادثهاي براي او پيش آيد فورا مادر را صدا ميکند، و به هنگام گريه او را ميطلبد.
بي شک اين درجهاي بالاتر از توکل است، زيرا در اين حالت انسان غرق عنايات حق است و جز او کسي را نميبيند و در مشکلات غير او را صدا نميزند.
مرحله سوم که از اين هم بالاتر است اين است که در برابر خدا هيچ گونه ارادهاي از خود نداشته باشد هر چه او بخواهد همان مطلوب اوست، و هر چه او نخواهد مورد بي اعتنايي اوست.
بعضي از دانشمندان توکل ابراهيم(ع) را در اين مرحله دانستهاند که وقتي برفراز منجنيق، آماده براي پرتاب در آتش ميشد، از فرشتگان چيزي نخواست و هنگامي که از او پرسيدند آيا حاجتي داري، گفت: دارم ولي نه به شما، و هنگامي که به او گفته شد حاجتت را از خدا بخواه و نجات خود را از وي طلب کن گفت: "حسبي من سؤالي علمه بحالي; "علم خداوند به حال من، مرا از سؤال کردن بي نياز ميکند و اين درجه از توکل در ميان مردم بسيار کم است و مقام صديقين ميباشد و اين مخصوص کساني است که در برابر ذات پاک خدا و "اله" مبهوتند و غرق صفات جمال و جلال او هستند." (47)
5 - راههاي رسيدن به توکل
علماي علم اخلاق براي رسيدن به توکل، راههايي ارائه کردهاند که هر کدام عامل مؤثري براي کسب اين فضيلتبزرگ اخلاقي است، از جمله: توجه به "توحيد افعالي" و اعتقاد به اين که همه چيز در اين عالم مستند به ذات پاک خداست، سرچشمه هستي اوست و کائنات از وجود "ذي جود" او ميباشند، مسبب الاسباب اوست و تاثير هر عاملي به فرمان او ميباشد، همه موجودات ريزه خوار خوان نعمت او هستند و از فضل و کرم او بهره ميگيرند.
پس از تامل در اين امور، به حالات گذشته خويش بنگرد و ببيند که چگونه خداوند عالم، او را به وسيله نور هستي از ظلمت نيستي خارج ساخته و لباس زيباي وجود که ريشه همه موهبتهاستبر قامت او پوشانيده است. هنگامي که در رحم مادر، در "ظلمات ثلاث"، دست او از همه جا کوتاه بود، از لطف خداوند بي بهره نبود ; بلکه هر چه نياز داشت در اختيارش بود.
پس از گام نهادن در فضاي اين جهان نيز آنچه مايه حيات و بقاي او بود، از شير مادر گرفته تا نوازشها و محبتهاي او را برايش فراهم ساخت.
به او آموخت که چگونه پستان مادر را بمکد و چگونه عواطف او را به نفع خود برانگيزد و او را شبانه روز به خدمتخود وادار کند ; در حالي که مادر، از اين خدمتخسته کننده لذت ببرد و احساس رضايت کند!
هنگامي که اين کودک رشد کرده، بزرگ ميشود; نعمتهاي گوناگون الهي نيز از آسمان و زمين بر او فرو ميريزد و او را غرق الطاف و عنايات ميسازد.
آري! هرگاه در اين امور بينديشد، در مييابد که همه چيز از ناحيه خداست و تنها بايد بر او توکل کرد و به مضمون آيه شريفه "و ان يمسسک الله بضر فلا کاشف له الا هو و ان يردک بخير فلا راد لفضله يصيب به من يشآء من عباده و هو الغفور الرحيم; (48) هرگاه خداوند (براي آزمايش يا کيفر گناه،) زياني به تو رساند، هيچ کس جز او، آن را برطرف نميسازد و اگر اراده خيري براي تو کند، هيج کس نميتواند مانع فضل او شود، به هر کس از بندگانش بخواهد (و شايسته بداند، هر خيري را) ميرساند و او آمرزنده مهربان است."
ايمان به اين واقعيتها، انسان را به حقيقت "توکل" نزديک ميسازد و او را در زمره متوکلان حقيقي قرار ميدهد.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1- يونس، 71.
2- هود، 54 تا56.
3- هود،56.
4- ابراهيم،37.
5- به آيات 58 تا67 سوره انبياء مراجعه شود.
6- هود، 88.
7- يوسف،67.
8- همان.
9- يوسف، 84.
10- يوسف، 85.
11- يوسف، 58.
12- همان.
13- بقره، 250.
14- توبه،129.
15- ابراهيم، 12.
16- طلاق،3.
17- کنزالعمال، حديث5686، جلد3، صفحه 101.
18- غررالحکم.
19- تفسير علي بن ابراهيم، جلد 2، صفحه73 و 72(با تلخيص).
20- اصول کافي، جلد 2، صفحه 65.
21- ميزان الحکمة، جلد 4، حديث22547.
22- غررالحکم، شماره 9028.
23- همان مدرک، شماره 8985.
24- بحارالانوار، جلد 55، صفحه 265.
25- بحارالانوار، جلد 78، صفحه183.
26- ميزان الحکمة، جلد 4، حديث 22661.
27- اخلاق شبر، صفحه 275 با کمي تلخيص.
28- بحارالانوار، جلد 68، صفحه 138، حديث23.
29- بحارالانوار، جلد 68، صفحه143، حديث 42.
30- المحجة البيضاء، جلد7، صفحه426; کنزالعمال، حديث5687 و5689.
31- ميزان الحکمة، جلد 4، صفحه 3661، حديث22577.
32- انفال، 60.
33- نساء، 102.
34- اصول کافي، جلد 1، صفحه183، حديث7.
35- المحجة البيضاء، جلد7، صفحه 432.
36- بحارالانوار، جلد 91، صفحه229.
37- ميزان الحکمة، جلد 4، صفحه3659، حديث22547.
38- بحارالانوار، جلد 68، صفحه126.
39- طلاق،3.
40- بحارالانوار، جلد87، صفحه 14.
41- شرح غررالحکم، جلد 5، صفحه 72، حديث 7451.
42- شرح غررالحکم، جلد 5، صفحه 414، حديث 8985.
43- غررالحکم، حديث699.
44- همان مدرک، حديث 3150.
45- بحارالانوار، جلد83، صفحه227.
46- بحارالانوار، جلد 75، صفحه336.
47- اقتباس از معراج السعادة، ص786 .
48- يونس/107
***** برگرفته از کتاب اخلاق در قرآن از آيت الله مکارم شيرازي