کمال انسان از نظر دين
خداي سبحان کمال محض و کمال آفرين است؛ هر چه از او ظهور کند کامل است. عالم و آدم از او ظهور کرده و هر دو از مظاهر کمال حقند، هم کمال نفسي دارند و هم از کمال نسبي برخوردارند : «ما تري في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور» (1) همه ذرات عالم هستي به سوي کمال در حرکتند و مسير امر الهي را طي مي کنند، خداي سبحان به آسمانها و زمين فرمود: خواسته يا ناخواسته به سوي من بياييد، گفتند ما خواهانيم و با طوع و رغبت مي آييم: «فقال لها وللأرض اتيا طوعا أو کرها قالتا أتينا طائعين» (2). انسان نيز تافته اي جدا بافته از جهان خلقت نيست، از اين رو سعي مي کند با رسيدن به کمال مطلوب خود را با ساير مخلوقات وفق دهد وبا مجموعه جهان آفرينش هماهنگ سازد، راه هماهنگ شدن با نظام پيوسته جهان، در سير به سوي کمال مطلوب، کسب فضايل اخلاقي است. اخلاق اين توانايي را دارد که انسان متخلق را در اين مسير با اين مجموعه هماهنگ کند، انسان نيز به طور طبيعي پذيراي چنين هماهنگي است و در مسير کمال مطلق در حرکت است.
کمال در چيست؟ صاحبان علوم گوناگون، تفسيرهاي متنوع و متفاوتي از کمال انسان دارند. هر کسي کمال را در رشته علمي خاص خود مي داند؛ ولي آخرين سخن را کمال آفرين جهان هستي، خداي سبحان، مي گويد و چه کسي راستگوتر از اوست؟:
«و من أصدق من الله قيلا» (3).
در علوم اعتباري و قراردادي، صاحبان علوم ادبي، کسي را که در علوم ادبي جامع باشد، «کامل» مي نامند. آنان به کسي که لغت شناس ماهرودرفن لغت سرآمد باشد، «لغوي» و به کسي که در علم «اعراب» سرآمدباشد «نحوي» و به کسي که در فن شعر و قافيه و وزن شناسي ماهر باشد، «عروضي» و به کسي که جامع بين اين رشته ها شده «اديب کامل» مي گويند.
در علوم استدلالي، به کسي که در هندسه، رياضيات و علوم تجربي، طبيعي و منطق سرآمد و ماهر باشد و با جمع اين سه رشته بتواند در معارف الهيه، حقايق را به خوبي استنباط کند، «فيلسوف کامل» و «حکيم» مي گويند؛ ولي در علوم حقيقي و نزد اهل معرفت، کمال به معناي ديگري تفسير شده است. مرحوم سيد حيدر آملي، که از عرفاي بنام اماميه و از معتقدان به ولاي اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) است مي گويد: به کسي که در علم شريعت، سرآمد و در علم طريقت، داراي کارآيي لازم و در علم حقيقت، صاحب بصر باشد، «شيخ» مي گويند. بنابراين، شيخ، انسان کاملي است که داراي اين ويژگيهاي ياد شده باشد.
البته هر کدام از اين علوم، اصطلاح خاص خود را داراست؛ در روايات معصومين (عليهم السلام) نيز آمده است که همه کمال، در اموري، مانند «تفقه در دين» است:
«الکمال کل الکمال التفقه في الدين و..» . (4).
تفقه در دين، عبارت از دين شناسي و دين باوري است. کسي که دين شناس نيست يا دين شناس است ولي دين باور نيست، فقيه نيست. «تفقه» در دين به معناي ماهر و ممحض بودن در دين است.
پايه علوم دين، سلسله اي از مسائل نظري و مسائل عملي است و کسي متفقه در دين است که در آنها سر آمد باشد. دين، هم دستور علم و هم دستور استغفار مي دهد. ذات اقدس اله به پيغمبر مي فرمايد : «قل رب زدني علما» (5) يعني، به خدا بگو که بر علم من بيفزا. نيز خداوند در قرآن، بيان مي کند که پيغمبر چه علمي را از خدا طلب کند.
همه علومي که در تأمين سعادت و رفع نيازهاي بشري سهم مؤثري دارند از يک نظر، صبغه اسلامي و ديني دارند؛ چون فراهم کردن و فراگيري آنها و نيز استفاده از آنها در رفع نياز جامعه اسلامي واجب عيني يا کفايي است و علوم از اين جهت «اسلامي» مي شود (البته براي اسلامي بودن علوم انساني در رتبه اول و علوم تجربي در رتبه دوم معناي دقيقي است که خارج از بحث کنوني است) ؛ ولي قرآن کريم، علمي را که اساس و پايه همه علوم است که اگر باشد، علوم ديگر فراهم و به جا مصرف مي شود و اگر نباشد، علوم ديگر يا تحصيل نمي شود يا اگر تحصيل شود، به جا صرف نمي شود، به پيغمبر آموخت و فرمود:
«فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبک» (6)
و آن، علم «توحيد» است.
اگر کسي بداند در کل جهان، خالق، مدبر و مربي عالم و آدم، خداست و همه کمالها و جمالها را او آفريده و زمام آنها به دست اوست، قهرا در فراگيري کمال از خدا غفلت نمي کند و اگر کامل شد، در نشر آن هم براي رضا خدا مي کوشد و قصور و دريغي نمي ورزد. اين علم، علمي استدلالي است. عالم شدن به وحدانيت حق، کار آساني نيست. ممکن است کسي بر اساس همان تفکر سنتي و عادي بگويد: «لا اله الا الله» اما، در برنامه هاي عملي او توحيد ظهور نکند .
نشانه توحيد عملي توحيد در برنامه هاي عملي آنگاه ظهور مي کند که انسان در آغاز و پايان هر کاري «خدا» بگويد:
«و قل رب أدخلني مدخل صدق و أخرجني مخرج صدق» (7).
همان گونه که قبلا اشاره شد، اين آيه، اختصاصي به ورود در دنيا يا برزخ يا قيامت و خروج از دنيا يا برزخ يا صحنه قيامت ندارد، بلکه موحد هر کاري را انجام مي دهد بايد بتواند «نام خدا» را ببرد و اين کار. قهرا واجب و يا مستحب است. به عبارت ديگر، کاري که انسان به نام خدا شروع مي کند، کار حرام و مکروه يا مشتبه و مشکوک نمي تواند باشد؛ زيرا چنين کارهايي هرگز مورد رضايت خداي سبحان نيست و با ذکر نام او نيز هيچ تناسبي ندارد.
اين که گفته اند: هر کاري را که انجام مي دهي نام خدا را ببر؛ يعني کار بايد به گونه اي باشد که انسان بتواند به نام خدا بگويد و اين، بهترين برنامه هاي توحيدي است که در همه شئون زندگي ما هست. انسان موحد، در همه امور چنين مي انديشد. گاهي ممکن است انسان، در اوايل امر با حسن نيت، وارد کاري بشود و به نام خدا بگويد؛ ولي دراثناي عمل، جاذبه هاي طبيعي، او را به سمت خود منحرف کند و او نتواند در پايان کار به نام خدا بگويد. آيه سوره «اسراء» مي گويد: در آغاز هر کاري که وارد مي شويد، به نام خدا بگوييد و به همين صورت کار را ادامه دهيد به گونه اي که وقتي از آن دست کشيديد نيز بتوانيد به نام خدا بگوييد با اين ترتيب، سراسر آن کار واجب يا مستحب، مظهر توحيد مي شود.
چنين انساني اهل استغفار هم هست، يعني از خدا طلب مغفرت مي کند که اگر غفلتي کرد يا قصوري ورزيد و يا گاهي به برخي از گناهان صغيره مبتلا شد، خدا از او در گذرد و مي دانيم که استغفار براي نوع اوليا، جنبه دفعي دارد، يعني آنان با اين استغفار از خطر ارتکاب به گناه مي رهند، نه جنبه رفعي تا آنان با استغفار از خطر کيفر گناه ارتکاب شده نجات يابند.
انسان مهذب و منزه از غبار طبيعت، کامل است. و بهشت، «دارکمال» ناميده مي شود. اسلام نيز، کامل است و نقصي در آن نيست.
نعمت ياد آوري گناه مشکل ما در نقص ونرسيدن به کمال، فراموشي است که از بدترين مصيبتهاي ماست. کار خوبي را که انجام مي دهيم، فراموش نمي کنيم. چون آن را بارها بازگو کرده و به آن علاقمنديم؛ ولي چون گناه مرتکب شده را پنهان مي کنيم، کم کم از يادمان مي رود. و در صدد جبران آن هم نيستيم؛ زيرا انسان آنگاه در صدد جبران نقص است که متذکر آن نقيصه باشد.
از اين رو به ما گفته اند: اگر کار خيري کرديد، آن را فراموش کنيد و اگر از شما اشتباهي سر زد، به ياد آن باشيد؛ زيرا تذکر خطا وسيله استغفار و سبب انفعال است ولي ياد آوري کار خير، زمينه غرور را فراهم مي کند. گاهي انسان آن قدر کار خير را بازگو مي کند که کار خيرش پژمرده مي شود.
در بعضي از روايات اهل بيت ( عليهم السلام) آمده است که اگر شما کار خيري را انجام داديد، لازم نيست آن را براي کسي بازگو کنيد؛ مثل اينکه، شما گلي را از بوستان بکنيد و چند بار به آن دست بزنيد. طبيعي است که پژمرده مي شود و عطر و زيبايي آن از بين مي رود. کار خير نيز وقتي زيبا و معطر است که پنهان بماند يا اگر در شيشه عطري را باز کنيم، عطر از آن مي پرد. ولي کار شر مثل بوي بد است، در شيشه آن را بر داريد بگذاريد زود بويش برود، يعني به ياد آن باشيد. وقتي به ياد بوديد با توبه آن را جبران مي کنيد (8).
غير معصومين ( عليهم السلام) نوعا کم يا زياد به گناه آلوده اند و فراموشي، آلودگي را مي افزايد. از اين رو تذکر گناه، جزو بهترين نعمتهاست؛ زيرا انسان را به توبه وادار مي کند. به همين جهت به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم دستور داده شده که: «فاعلم انه لا اله الا الله واستغفر لذنبک وللمؤمنين» (9) تا هشداري باشد براي امت آن حضرت.
کمال در بينايي و دارايي با اين بيان، معلوم مي شود کمال، در بينايي و دارايي انسان است، انسان بايد معارف الهي را به خوبي بفهمد و بر اساس آن عمل کند، يعني آنچه را که ياد گرفته به عمل برساند. همان گونه که خوبيها با عبادتهاي خوب تلازم دارند، بديها نيز با عبادتهاي ناقص متلازمند؛ يعني، اگر کسي به بخشي از کارهاي خوب موفق شود، توفيق انجام نمازهاي خوب هم نصيب او مي گردد. و آن نمازهاي خوب، زمينه مي شود که بعد از نماز به کارهاي خوب ديگري دسترسي پيدا کند؛ متقابلا اگر کسي تن به گناه بدهد، به عبادات خوب، موفق نمي شود عبادات او ناقص است و عبادات ناقص، توان ندارد او را از زشتيها باز دارد. چون نمازي که عمود دين و با روح است، انسان را از زشتي باز مي دارد. اين خود نهي از منکري است که ضامن اجرا دارد. اينکه خداوند در قرآن مي فرمايد:
«ان الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنکر» (10)
يعني، نماز واقعا انسان را در درون خود، حفظ مي کند و باز مي دارد. اين نهي از منکر تشريعي نيست.
گاهي ممکن است ما به گناهي تن در دهيم و ديگري ما را نهي از منکر کند؛ ولي سخن او در ما اثر نکند؛ اما اگر کسي از درون، ما را نهي از منکر کند، يقينا اثر دارد. نماز نهي از منکر از درون است و انسان را از زشتي باز مي دارد و اگر انسان از زشتي بازداشته شود، «کامل» مي شود.
جهاد اکبر و ريزش کوثر از سخنان شيرين افلاطون اين است که مي گويد:
من در علوم ديگر مي نوشيدم تا سيراب بشوم؛ ولي در علم الهي، سيراب شده ام بدون اينکه بنوشم.
در علوم ديگر، اگر انسان کتابي را مطالعه کند و با رنج و کوشش مطلبي را بفهمد، به همان نسبت لذت مي برد. مانند کسي که با کندوکاو مقداري آب، استخراج کرده ونوشيده و رفع عطش کرده و لذت برده است؛ اما در معارف حقه، کمال به گونه اي است که انسان بدون رنج کتاب، کتيبه، درس، الفاظ علوم حصولي ومفهوم ذهني و... سيراب مي شود؛ مثل اين که در بهشت اگر کسي بخواهد از کوثر استفاده کند، با رنج و تلاش همراه نيست. لذا مي گويند:
«دولت آن است که بي خون دل آيد به کنار» .
رنجهاي ما محصول موقتي دارد؛ لطف آن است که از جاي ديگر، نصيب انسان شود و وقتي از جاي ديگر، نصيب وي مي شود که قلب منزه داشته باشد. مأموران الهي دائما فيض مي رسانند و قلب منزه و مهذب طلب مي کنند اين ما هستيم که متأسفانه همواره سعي مي کنيم باري بر دوشمان افزوده و با همين علوم حصولي و مدرسه اي خود را سرگرم کنيم! از اين رو مشغول کند وکاو هستيم تا اندک آبي از زمين بجوشد؛ اما تلاش و کوشش نمي کنيم که کوثر علم الهي از بالا ريزش کند، و اين با جهاد اکبر حاصل مي شود که بسيار سخت است، به اين دليل که ما در نمازي دو رکعتي، که حداکثر پنج دقيقه وقت لازم دارد، نمي توانيم خود را حفظ کنيم!
ديو در خلوتگه دل!
ما مي خواهيم با خلوص و حضور باشيم و به آن علاقمنديم و دين نيز به آن دستورداده، پس کيست که حواس ما را به شرق و غرب و بالا و پايين، منحرف مي کند؟ معلوم مي شود ما امين نبوده و در نعمتهاي الهي امانت را رعايت نکرده و دشمن دين خود و خدا را که شيطان است به درون دل، راه داده ايم و او فکر ما را رهبري مي کند! او در حال عادي کاري با ما ندارد کسي که مي خواهد يک ساعت در جايي بنشيند و فقط به در و ديوار نگاه کند، حواسش جمع است و نگاه مي کند، چون اتلاف عمر است و شيطان در حال اتلاف عمر، با تمرکز حواس انسان کاري ندارد.
نيز اگر کسي بخواهد به آهنگ حرامي گوش بدهد يا منظره حرامي را بنگرد، حواسش جمع است و با کمال حضور دل، آن آهنگ باطل را گوش مي دهد و آن منظره حرام را هم مي نگرد، چون او دل را به دست کسي داده که خواسته اش همين است؛ ولي اگر بخواهد مواعظ و معارف ديني را گوش بدهد يا قرآن و دعا بخواند تمرکز حواس ندارد، کلمات را بر زبان جاري مي کند؛ ولي معاني در دلش راه ندارد؛ زيرا صحنه دل را ديگري گرفته، مانند مال باخته اي که ديگري به خانه او آمده و غاصبانه آن را اشغال کرده است.
ذات اقدس اله مي فرمايد:
«بل الإنسان علي نفسه بصيرة و لو ألقي معاذيرة» (11)
انسان بر جان خود، «بصيره» است، يعني خودش را مي شناسد (12). هر کس وقتي به درون خود، سري مي زند خود را خوب مي شناسد؛ اگر چه ممکن است بخواهد براي تبهکاريهاي خود توجيه هاي ناروا کند و عذرهاي باطل بتراشد:
«و لو ألقي معاذيرة»
و اين البته اختصاصي به قيامت ندارد. در دنيا هم ما خود را خوب مي شناسيم.
اگر بخواهيم کامل بشويم چاره اي جز تهذيب روح نيست و تهذيب روح راه ندادن بيگانه به حريم دل است. وقتي هر گونه سخني را مي گوييم، به هر جايي نگاه کرده، به هر چيزي گوش فرا مي دهيم، هر غذايي را خورده، و به مال هر کسي چشم طمع دوخته ايم، بدانيم بيگانه را در دل خود جاي داده ايم. آنگاه که بيگانه در دل ما جاي کند، آن را تصاحب مي کند. به همين جهت، نمازي خوانده مي شود که از نظر فقهي و شريعت صحيح است اما از نظر کلامي، اخلاق و طريقت مقبول نيست. چون در بعضي روايات اهل بيت ( عليهم السلام) هم آمده است که: همان مقداري از نماز مقبول است که انسان مي فهمد با خدا مناجات مي کند. آن نقاط روشني که در نماز هست چند جمله اي است که انسان مي فهمد با چه کسي حرف مي زند، جملاتي که با خلوص، ادا مي شود (13).
بنابراين، کمالي که فقه و دين آن را به رسميت مي شناسد در تقرب به خدا و مظهريت انسان براي ذات اقدس اله است. چون هيچ نقصي در او نيست. و او هستي، علم، قدرت، حيات و کمال محض است و بنده خدا هر اندازه به او نزديک شود از اين اوصاف سهمي مي برد و طرفي مي بندد و به همان اندازه، کامل مي شود و تنها مانع رفتن به سوي دوست، «غبار ره» است که با تهذيب، زدوده مي شود.
کمال در گرو احساس خطر کسي که مي داند خطري تهديدش مي کند و او را در بين راه، گرسنه و تشنه مي گذارد، در فکر علاج خطر بر مي آيد. جهنمي ها در عين حال که غذاهاي فراواني مي خورند و آبهاي فراواني مي نوشند، هميشه گرسنه و تشنه اند؛ زيرا غذايشان «غسلين» و «ضريع» است:
«فليس له اليوم هيهنا حميم و لا طعام إلا من غسلين» (14)
و «غسلين» همان چرکابه است،
«ليس لهم طعام الا من ضريع» (15)
و «ضريع» يعني تيغ. چون آنان، در دنيا به طور مرتب به اين و آن نيش مي زدند و خار راه بودند. زخم زبان و زبانه قلم، بدگويي و سلب حيثيت از اين و آن در حقيقت، تيغي است که به جان ديگران فرو مي رود و همين تيغها در قيامت، ظهور مي کند و به بوته تيغ تبديل مي شود که آن را به تيغ زن مي خورانند.
انسان در دنيا هر شبانه روز، دو يا سه وعده غذا مي خورد و سير مي شود. مگر انسان طماع که شبانه روز غذا مي خورد، شب به اميد صبح بر مي خيزد و صبح به اميد شب مي کوشد؛ ولي هرگز سير نمي شود. غذاي دوزخيان دايمي است و مدام بايد غسلين وضريع بخورند. اين گونه از پي آمدهاي تلخ، ناله و استغفار دارد و بدون آن، کمال ممکن نيست و سخن خدا هم سخني مانند «سبعه معلقه» و دواوين شعراي جاهلي نيست تا از باب «أحسنه أکذبه» ، مبالغه و اغراق در آن راه داشته باشد، بلکه صدق محض است.
قرآن کريم در جاي ديگر مي فرمايد:
«و نادي أصحاب النار أصحاب الجنة أن أفيضوا علينا من الماء أو مما رزقکم الله» (16).
چون اهل جهنم گرسنه و تشنه اند، به بهشتي ها مي گويند از آب و غذاي بهشت، چيزي به ما بدهيد؛ زيرا شما سيراب و سير و ما تشنه و گرسنه ايم؛ ولي آنها در جواب مي گويند:
«ان الله حرمهما علي الکافرين» (17):
خداوند آب و نان بهشت را بر کافران حرام کرده است؛ چنان که ذات اقدس اله مي فرمايد:
«انه من يشرک بالله فقد حرم الله عليه الجنة و مأواه النار» (18):
اگر کسي به خدا شرک ورزد، از آب و نان حلال بهشتيان محروم است؛ چون خود را در دنيا محروم کرده است.
حاصل آنکه: تهذيب روح به تکميل آن و تکميل آن فقط در سايه تحصيل همين امور است.
کمال، نتيجه عمل انبيا و اوليا به عنوان انسان کامل، معرفي شده اند و آنها در مکتب کسي درس نخوانده تلاش آنها بر عمل، بيش از تلاش آنها بر علم بود. چون علم، مقدمه ووسيله عمل است، مگر علمي که عملي نيست، البته چنان علمي که پيوند مستقيم با عمل جارحي ندارد خود، عين عمل دل محسوب مي گردد، و افزايش آن علم همواره مطلوب سالکان واصل است.
بنابراين، اگر علم به عمل ننشيند، وبالي براي عالم مي شود و بايد ابزار کشي کند؛ مانند کسي که در زمان جنگ به طور مرتب شمشير تيز مي کند. شمشير سازي و شمشير تيز کردن براي جنگ با بيگانه است. درس و بحث مثل شمشير تيز کردني است که انسان با استفاده از آن در جهاد اکبر بايد به جنگ دشمن درون برود. از اين رو بخش مهمي از کلمات ائمه ( عليهم السلام) که همه آنها نور است، براي ارائه راه اصلي کمال به انسان است تا او را از توهم کمال دروغين رهايي بخشند.
سعادت روح و بدن از پرسشهايي که جهان بيني الهي به آن پاسخ مي دهد اين است که سعادت چيست و آيا سعادت، و کمال انسان، تنها مربوط به روح اوست يا مربوط به روح و بدن او؟ آنها که براي بدن، هيچ نقشي قايل نيستند و آن را ابزاري بيش نمي پندارند، براي آن سعادتي معتقد نيستند و همه سعادتها را براي روح وي مي دانند و احيانا به تفريط مبتلا مي شوند و حق بدن را رعايت نمي کنند. عده اي که براي بدن سهمي قايل هستند و سعادت را براي بدن و روح مي دانند، سلامت و داشتن امکانات مادي و... را جزو سعادتهاي بدني و مسئله علم، حکمت، معرفت، قسط و عدل و ... را از سعادتهاي روحي به شمار مي آورند.
حکمت متعاليه در اينجا سخن تازه اي دارد که: گرچه بدن، نقش و سعادتي مربوط به خود دارد اما بايد آن را شناخت. انسان داراي دو بدن است:
1 بدن طبيعي و محسوس که زشتي وزيبايي اعتباري آن در اختيار خود او نيست و بر اساس «هو الذي يصورکم في الأرحام کيف يشاء» (19) با هر نوع خلقتي که خدا خواسته به دنيا آمده است.
2 بدن برزخي که خود، آن را مي سازد. اين بدن خود ساخته، حد فاصل بدن مادي و روح مجرد است که به اين ترتيب در حقيقت، انسان، موجودي سه نشئه اي يا سه مرتبه اي است که مرتبه نازله آن بدن طبيعي و مادي و مرحله عاليه آن همان روح مجرد، و مرحله متوسط آن همان بدن برزخي است که خود انسان به تدريج آن را مي سازد؛ يعني هر کس با کاري که دارد انجام مي دهد، سرگرم ساخت و ساز آن بدن وسطي است.
اگر به معارف و مطالب حق، گوش مي سپارد، بدني مي سازد که داراي گوش شنواست و اگر به آيات الهي مي نگرد و حق چشم را ادا مي کند و از گناه چشم، مي پرهيزد، بدني مي سازد که داراي چشم، بينا و بيدار است و در مورد اعضا و جوارح ديگر نيز چنين است.
از اين رو در حالت خواب و نيز بعد از مرگ، چيزهايي را مي بيند که ديگران نمي بينند. البته ديگران که در دنيا نابينا و ناشنوا بودند و بدن برزخي را درست نساختند، چيزهايي که مسانخ با هستي آنهاست يعني قهر خدا و طنين جهنم را مي شنوند؛ اما بهشت را نمي بينند، بوي آن را استشمام نمي کنند و صداي فرشتگان رحمت را نمي شنوند.
حکمت متعاليه، هم براي بدن طبيعي و مادي سعادت قايل است چون بدن را مرحله نازله روح انسان مي داند و هم همتش را براي ساختن بدن برزخي مصروف مي دارد؛ زيرا بدن برزخي است که در همه حالات با انسان است.
حکمت متعاليه و سعادت روح بحث ديگر اين است که سعادت روح چيست؟ حکماي پيشين مشاء، سعادت روح را رسيدن به مرحله «عقل مستفاد» مي دانستند؛ ولي حکمت متعاليه که برداشتش از قرآن و روايات معصومين ( عليهم السلام) بيشتر و قويتر است، سعادت انسان را بسيار برتر از اينها مي داند.
در مسئله تعيين محدوده سعادت انسان، بر اساس حکمت متعاليه، چند نکته وجود دارد که بر محور خليفة اللهي انسان، دور مي زند. وقتي ما مي توانيم مقام خليفه، يعني انسان را بشناسيم که نخست، «مستخلف عنه» يعني اوصاف جلال و جمال حق را بشناسيم. اگر اوصاف و اسماي الهي شناخته شود، هم رابطه انسان با مافوق او که خداست و هم رابطه وي با مادون او که نظام هستي و آفرينش است، مشخص مي شود و اين عاليترين مرحله اخلاق است.
اخلاق از علوم جزئي است که زير مجموعه حکمت و فلسفه است ولي عرفان نه تنها زير مجموعه فلسفه نيست بلکه همتاي آن هم نيست بلکه فوق فلسفه است.
هدف خلقت براي تبيين موضوع خليفة اللهي انسان، چند امر لازم است:
امر اول اين است که ذات اقدس اله، انسان را براي عبادت آفريده است:
«و ما خلقت الجن و الإنس الا ليعبدون» (20)
اين «حصر» در آيه مزبور، ناظر به آن است که انسان نبايد غير خدا را بپرستد و فقط بايد خدا را بپرستد؛ اما معنايش اين نيست که کمال انسان، فقط در عبادت اوست و در معرفت، علم، حکمت، اختراع و ابتکار او نيست. بنابراين، آيه ياد شده نمي گويد هدف فقط عبادت است بلکه مي گويد: فقط عبادت «خدا» هدف است که غير خدا را نپرستند.
درباره علم فرمود:
«الله الذي خلق سبع سماوات و من الأرض مثلهن يتنزل الأمر بينهن لتعلموا أن الله علي کل شي ء قدير و أن الله قد أحاط بکل شي ء علما» (21)
يعني ذات اقدس اله، مجموعه آسمان و زمين و دستوري را که به وسيله فرشتگان در مجاري آسمان و زمين عبور مي کند و تنزل دارد خلق کرده است تا شما به علم و قدرت خدا عالم شويد. يکي از اجزاي مجموعه نظام آفرينش، خود انسان است که هدفي دارد و آن هدف، عالم شدن او به قدرت و علم خداست.
از مجموعه اين دو آيه بر مي آيد که انسان بايد عابد عالم باشد. عبادت، از آن عقل عملي و معرفت، از آن عقل نظري اوست و هويت انسان را عقل نظري و عقل عملي او تشکيل مي دهد؛ يعني انسان عالم عابد، انسان به مقصد رسيده است.
غنا و علم خدا ذات اقدس اله از يک سو مي فرمايد:
«ما اريد منهم من رزق و ما اريد منهم ان يطعمون» (22)
يعني، خدا در برابر اين همه نعمتي که به انسان داده از وي چيزي طلب نمي کند. لذا در آيه بعد خدا را رازق مطلق مي داند:
«ان الله هو الرزاق ذو القوة المتين» (23).
از سوي ديگر مي فرمايد: شما نمي توانيد به خدا علم بدهيد:
«قل أ تنبئون الله بما لا يعلم في السموات و لا في الأرض» (24)
آيا شما مي خواهيد چيزي را که خدا در باره آسمانها و زمين نمي داند به او خبر بدهيد؟ وقتي خدا نمي داند، معلوم مي شود آن «شي ء» موجود نيست، بلکه معدوم محض است و «شي ء» نيست؛ وقتي شي ء نبود
«ان الله بکل شي ء عليم» (25)
شامل آن نمي شود و علم، به معدوم محض تعلق نمي گيرد. البته اگر فرض وجود بشود، آثار آن را هم خدا مي داند؛ مانند:
«لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه» (26)
يا:
«لو کان فيهما الهة الا الله لفسدتا» (27)
و... اما معدوم محض، از آن جهت که هيچ ذاتي ندارد و شيئي نيست، تحت هيچ علمي قرار نمي گيرد . چون علم، ظهور و کشف است و چيزي که معدوم محض است، مشهود و منکشف نخواهد شد؛ چنانکه اگر چيزي ممتنع باشد، تحت قدرت قرار نمي گيرد. بنابراين، معدوم محض تخصصا از قلمرو قدرت و علم خارج است نه تخصيصا، البته فرض وجود آنها مايه ثبوت وجود فرضي آنهاست و در اين حال معلوم خواهند بود.
از طرف سوم، قرآن کريم در باره تعليم خداوند مي فرمايد: «علم الإنسان ما لم يعلم» (28) يا «وعلمک ما لم تکن تعلم» (29) يعني، معلم حقيقي انسان، خداست يا مي فرمايد: «الرحمن* علم القران* خلق الإنسان» (30). بنابراين، همه بهره هاي معنوي و علمي انسان هم از ناحيه خداست؛ چنان که بهره هاي مادي انسان هم از ناحيه اوست.
در سوره مبارکه «ابراهيم» مي فرمايد: «إن تکفروا أنتم ومن في الأرض جميعا فإن الله غني حميد» (31) اگر همه مردم کفر ورزند، خدا آسيب نمي بيند.
خدا چون حکيم محض است، کار او سراسر حکمت و با هدف است و چون غني صرف است، کار را براي خود نمي کند؛ بلکه خود چون کمال محض است، کار از او نشئت مي گيرد؛ زيرا هر موجودي، کاري را که انجام مي دهد براي رسيدن به کمال است؛ اما کمال مطلق براي رسيدن به هدفي کار نمي کند؛ بلکه چون کمال است و قدرت، مشيئت و اختيار او عين ذات اوست، بر اساس اختيار، کار مي کند و خدا اين چنين است.
تخلق خليفه خدا به صفات الهي بعد از اين که روشن شد خدا «مستخلف عنه» است و اين اوصاف را دارد، خليفه خدا نيز بايد به اين امور متصف باشد. سعي خليفه خدا اين است که مردم، خدا را عبادت کنند؛ چنانکه در جبهه هاي جنگ، شعاري که مسلمانان به دستور رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مي دادند اين بود: ما مأموريت پيدا کرده ايم شما را از عبادت بتها به عبادت «الله» و از ذلت به عزت منتقل کنيم» (32). پس بعثت انبيا، ولايت اوليا و امامت امامان ( عليهم السلام) براي اين است که مردم بنده خدا باشند و براساس:
«يعلمهم الکتاب و الحکمة و يزکيهم» (33)
آنان معلم، مربي و مزکي مردمند.
همان طور که خدا براي تعليم جوامع بشري، سفره هستي را گسترده و انس و جن را براي عبادت آفريده، خلفاي الهي نيز اين دو کار را، «خلافتا» و «نيابتا» و «مظهرا» دارند و همان طور که ذات اقدس اله در افاضه، غرض مادي ندارد آنان نيز در امتثال مأموريت الهي غرض مادي ندارند و سخن همه آنان اين است که:
«و ما أسئلکم عليه من أجر إن أجري الا علي رب العالمين» (34)
ما از شما چيزي نمي طلبيم. اگر رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مودت عترت طاهرين (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) را به عنوان اجرت خواست و فرمود: «لا أسئلکم عليه أجرا إلا المودة في القربي» (35) اين اجر هم در حقيقت، صراط مستقيمي است که پيمودن آن به سود خود انسان است.
آنان گرچه نسبت به خدا فقير صرفند؛ اما نسبت به مادون او غني و از همه چيز بي نياز هستند . سخن آنها در سوره «انسان» اين است که: «انما نطعمکم لوجه الله» (36) اطعام، تنها اين نيست که اهل بيت (عليهم السلام) نان افطاري را به مسکين، يتيم و اسير مرحمت کردند؛ زيرا در ذيل آيه «فلينظر الإنسان الي طعامه» (37) از امام صادق (صلوات الله و سلامه عليه) رسيده است که انسان بايد نگاه کند ببيند علمش را از چه کسي مي گيرد (38). آنچه در ذيل اين آيه وارد شده، نشانه آن است که همه آياتي که درباره طعام انسان نازل شده، اگر قرينه بر اختصاص به طعام مادي نداشته باشد هم ناظر به طعام مادي است و هم ناظر به طعام معنوي.
اگر اين آيه شامل دو قسم طعام است، آيات ديگر هم شامل اين دو قسم مي شود؛ مانند آب که بر دو قسم است: آبي که از چشمه و چاه مي جوشد يا از آسمان نازل مي شود؛ و آبي که آب زندگاني يعني علم و معرفت است. زمين، براي طعام مادي و زمينه و استعداد، براي طعام معنوي است. بنابراين، طعام به استناد اين روايت بر دو قسم است: طعام ظاهر و طعام باطن؛ و اطعام کننده ها، که عترت طاهرين (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) هستند هم طعام ظاهر مي دهند؛ چنان که در باره مسکين، يتيم و اسير اين کار را کردند و هم طعام باطن را عطا مي کنند که علوم و معارف است.
وجه الله همان گونه که خدا هيچ هدف زايد بر ذات ندارد؛ چون خود، هدف است خلفاي الهي نيز هيچ هدفي ندارند؛ چون خود، البته نسبت به مادون نه نسبت به مافوق هدف هستند؛ زيرا فرمودند:
«إنما نطعمکم لوجه الله»
ما براي «وجه الله» اطعام مي کنيم؛ در حالي که خودشان بر اساس روايات، «وجه الله» و «وجيه عند الله» هستند.
مفسر، آيه مزبور را به انضمام نصوصي که دلالت دارد بر اينکه آن ذوات نوراني وجه الله اند تحليل مي کند و به اين صورت نتيجه مي گيرد که سخن علي بن ابي طالب، فاطمه زهرا، حسن مجتبي و حسين شهيد (صلوات الله وسلامه عليهم اجمعين) اين است که ما «وجه الله» هستيم و چون وجه الله هستيم هم مظهر «رازق» و هم مظهر «هو العليم و المعلم» هستيم.
پس خليفه خدا دو پيام دارد:
1. نسبت به مادون مي فرمايد:
«إنما نطعمکم لوجه الله»
«و ما أسئلکم عليه من أجر إن أجري إلا علي رب العالمين» .
2. نسبت به ما فوق خود که عبد محض اوست، مي گويد:
«إنا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا» (39)
و خوف آنها مانند رجايشان بيش از خوف و رجاي ديگران است؛ چنان که علم و معرفت و عبادت آنان نيز بيش از علم و معرفت و عبادت ديگران است؛ زيرا همه اينها جزو شئون هستي يک موجود است، اگر اصل هستي يک موجود به کمال بار يابد، شئون آن هم به کمال بار مي يابد.
بنابراين، تهذيب روح و رعايت اصول اخلاقي مي تواند بازده خوبي داشته باشد. اين سخنان بلند در «طهارة الأعراق» ابن مسکويه (40) ومانند آن نيست. چون اين بزرگوار مي گويد ما بسياري از اين مطالب را براي حفظ حرمت ارسطو و حق شناسي از وي نقل مي کنيم (41) و در سخنان ارسطو، اين سخنان بلند نيست بلکه در حکمت متعاليه متبلور است که گذشته از آنکه از فضايل حکمت مشاء و فواضل حکمت اشراق برخوردار است وامدار عرفان ناب عارفان ولايي، چونان سيد حيدر آملي و ديگر پرچمداران ويژه معرفت خدا و اسماي حسني و صفات علياي الهي است.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1 سوره ملک، آيه .3
2 سوره فصلت، آيه .11
3 سوره نساء، آيه .122
4 تحف العقول، ص .292
5 سوره طه، آيه .114
6 سوره محمد صلي الله عليه و آله و سلم، آيه .19
7 سوره اسراء، آيه .80
8 بحار، ج 66، ص 396، ح .83
9 سوره محمد صلي الله عليه و آله و سلم، آيه .19
10 سوره عنکبوت، آيه .45
11 سوره قيامت، آيات .15 14
12 تاء «بصيرة» براي مبالغه است، مانند «علامة» ، نه تأنيث.
13 عنهم ( عليهم السلام): «ليس لک من صلاتک إلا ما أحضرت فيه قلبک» (بحار، ج 81، ص 259، ح 57) .
14 سوره حاقه، آيات .36 35
15 سوره غاشيه، آيه .6
16 سوره اعراف، آيه .50
17 همان.
18 سوره مائده، آيه .72
19 سوره ذاريات، آيه .56
20 سوره ذاريات، آيه .56
21 سوره طلاق، آيه .12
22 سوره ذاريات، آيه .57
23 همان، آيه .58
24 سوره يونس، آيه .18
25 سوره انفال، آيه .75
26 سوره انعام، آيه .28
27 سوره انبياء، آيه .22
28 سوره علق، آيه .5
29 سوره نساء، آيه .113
30 سوره الرحمن، آيه .3 1
31 سوره ابراهيم، آيه .8
32 اميرالمؤمنين ( عليه السلام) به بخشي از اين اهداف اشاره مي کند: (نهج البلاغه، خطبه 147) .
33 سوره بقره، آيه .129
34 سوره شعراء، آيه .109
35 سوره شوري، آيه .23
36 سوره انسان، آيه .9
37 سوره عبس، آيه .24
38 تفسير برهان، ج 4، ص 429، ح .1
39 سوره انسان، آيه .10
40 احمد بن محمد بن يعقوب مسکويه (230 421) فيلسوف و پزشک نامور اسلامي که در طب علمي و عملي، لغت، ادب، فنون شعر، کتابت، منطق، رياضيات و به ويژه در علم اخلاق شهرت بسيار داشت. از آثار اوست: ترتيب السعادة، تهذيب الأخلاق و تطهيرالأعراق، جاويدان خرد، آداب الفرس والهند، تجارب الأمم و تعاقب الهمم.
41 تهذيب الأخلاق، ص 24، .94