دو شرط اهل منبر
  • عنوان مقاله: دو شرط اهل منبر
  • نویسنده: حاج ميرزاحسين نورى
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 20:29:0 1-9-1403

دو شرط اهل منبر
حاج ميرزاحسين نورى
بر هر روضه خوانى كه عزم نموده بر داخل كردن نفس خويشتن در اين صنف و رسيدن به مقامات عاليه و درجات ساميه و ثوابهاى بى نهايت و اكرامهاى بى منّت و اذيّت كه براى اين زمره مهيّا نمودند و وعده دادند، لازم است پيش از اشتغال در اين فن، درست كردن اين دو شرط و دارايى آن به نحو جزم يا اطمينان، بلكه امتحانِ داشتن يا نداشتن آن را به ميزان عدل كه در كف كفايت علماى راسخين و اُمَناى شرع مبين است، تا آنكه از كيد شيطان و تسويل نفس كه بسيار شده و مى شود كه باطل را به صورت حق، و خطا را در لباس صواب بيرون آورده آسوده شود و كورانه خود را در مهالك عظيمه نيندازد.
و آن دو شرط يكى اخلاص است و ديگرى صدق كه به جاى دو پلّه منبرى است كه بر آن بالا مى رود، كه اگر هر دو يا يكى از آن دو صحيح و بى عيب نباشد به رو خواهد افتاد و از فيوضات عرشه منبر بالمرّه[46] محروم خواهد ماند. و شرح اين دو شرط در ضمن دو فصل مذكور خ واهد شد ان شاء اللّه تعالى.
در اخلاص
مستور نماند كه مقصد اصلى و غرض كلى از فرستادن پيغمبران و صحف شريفه آسمانى كشاندن خلايق است به سوى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ و نشان دادن ايشان است به آيات باهره و معجزات قاهره به آن جماعت ذات اقدس يگانه داناى تواناى بى نيازى [ را ] كه آفريننده و روزى دهنده و نگاه دارنده و ميراننده و زنده كننده تمام جهانيان است، و احدى غير از ذات مقدسش را بهره و نصيبى از امور مذكوره نيست.
و انبياى عظام و اوصياى كرام(عليهم السلام) به بيانهاى شافيه و براهين كافيه مراتب مسطوره را واضح و هويدا نمودند، و در درآوردن خلايق به زيربار باور كردن و تصديق نمودن و تسليم داشتنِ آنچه فرمودند، و بناداشتن بر فرمانبردارىِ آنچه به آن امر نمودند رن جها كشيدند و ناشايست ها شنيدند و مصيبتها ديدند و جان و مال بخشيدند به اميد آنكه خلق، پروردگار خود را شناسند، و خود را بنده فقير عاجز ذليل دانند و جز ذات مقدس، خالق و رازق و دافعى نبينند و ندانند؛ حاجت دارند از او بخواهند، از بلا ترسند ردّش را از او مسألت نمايند، سركشى نمودند عفو و صفح[47] آن را از او طلبند.
و براى آنان كه باور كردند و پيروى نمودند اعمال و آدابى مقرر نمودند بعضى قلبى و بعضى جوارحى كه به وسيله آنها اظهار بندگى كنند و اعتراف به عجز و اضطرار و فقر خويش نمايند، و به آنها حاجات خود را بخواهند و حقّ ربوبيّت را ادا نمايند. و اين رقم عمل را در لسان شرع عبادت گويند كه حاقّ معنى آن پرستش و بندگى كردن است كه تمام نشود و درست نيايد تا آنگاه كه خود را بنده داند و عبادت را از روى عبوديّت خود به جاى آرد.
چه بسا شود كه انسان عبادت كند و پسندد آنچه را خداى براى او خواسته و لكن معنى عبوديّت در كُمون نفسش نباشد و خود را به راستى بنده نداند و از اين جهت سركشى كند و از معاصى كناره نكند. و گاهى به عكس مى شود كه خود را بنده داند و لكن در پرستش مسامحه نم ايد. و اين مطلب در محلّ خود مشروحاً ذكر شده در مقام فرق ميان عابد و عبد و عبادت و عبوديّت.
و در هر دو مرحله بايد براى ذات مقدّس حضرت احديّت ـ جلّ جلاله ـ شريكى قرار ندهد، يعنى پرستش نكند مگر خداوند را، و خود را بنده احدى نداند مگر بنده ذات مقدس او، معبود نگيرد جز او، و مولايى نداند غير او، و در تلاوت آيه مباركه ايّاك نعبد[48] البته با يد ملتفت شود به هر دو مقام. و به جهت كاذب نبودن در اين دعوى بايد آنچه به زبان گفته در سويداء قلبش ثابت و راسخ باشد و كردارش با آنچه در دل گرفته و به زبان گفته مطابق باشد.
پس اگر كسى پرستش كند مخلوقى را به اينكه داعى و محرّك او در كردنِ آن عبادتْ مخلوق باشد كه تا در قلبش جاى گيرد و او را از اين عابد خوش آيد يا به ازاى آن عمل مالى به او دهد، در عبادت براى پروردگار خود شريك قرار داده و داخل در يكى از اقسام مشركين شده. و اين مطلب با شهادت وجدانى عقل صافى بر آن در مطاوى كتاب و سنّت به غايت واضح و هويداست، بلكه بعد از تأمّل معلوم مى شود كه اذن در عملى به اين نحو و روا دانستن آن معقول نيست، زيرا كه آن منافى است با غرض اصلى از ارسال رسل و انزال كتب و مقاصد انبيا (عل يهم السلام)، و از حكيم على الاطلاق نشود چنين كارى صادر شود، و بر فرضِ جوازْ معقول نيست كه براى آن عمل ثوابى باشد و مستحقّ اجرى شود.
روضه خوانى عبادت است
پس از تمهيد اين مقدمه مى گوييم: بر هيچ داناى بصيرى پوشيده نيست كه اِبكاى شيعيان و گريانيدن مؤمنين بر مصائب آل محمد(عليهم السلام) مثل گريستن، از عبادات مؤكّده و مستحبّات مرغوبه است كه به آن امر فرمودند و بر آن تحريص و ترغيب نمودند و براى آن اجر ها و ثوابها مهيّا نمودند، و همه مكلّفينْ مشمول اين امر و قابل فرمانبرى اند به قدر استعداد و قوّه، و مستحقّ آن ثوابها بعد از امتثال آن فرمان، مثل اصل گريستن بر آن مصائب كه از اعظم عبادات و اجلّ مثوبات است كه كافّه اَنام مكلّفند به آن.[49]
و اين دو از يك صنف عبادت و از يك منبع منشعب مى شوند جز آنكه گريستن براى هركس ميسّر، و اما گريانيدن چون براى همه ميسّر و خالى از مشقّت نيست لهذا اين طايفه مخصوصه موسوم به روضه خوان دامن همّت بر كمر زدند و عَلَم اين سنّت سنيّه را برپا نمودند و برا ى تعظيم اين مَشعر عظيم، نفوس خويش را مبذول داشتند.
و البته بايد بدانند و ملتفت شوند كه اين عبادت مانند ساير عبادات است و اين عمل آنگاه عبادت شود كه در هنگام بجا آوردن آن جز رضاى خداوند و خشنودى رسول و ائمّه هدى(عليهم السلام) غرض و مقصدى نداشته باشد و اگر دارد همان مجرد يافتن ثوابهاى موعده و پاك شدن از گناهان مهلكه باشد، كه با اخلاص در عمل منافاتى ندارد، چه عمل باز براى فرمانبردارى فرمان حضرت بارى تعالى است كه به وسيله آن به آن ثوابها برسد و از شر گناهانش ايمن شود.
و اين به منزله پله اوّل منبر اوست كه چون پاى بر آن گذارد بايست غير از ذات مقدّس حضرت احديّت و خلفاى راشدينش همه را فراموش كند، كسى را نبيند، كسى را نجويد، چه رسد به آنكه براى جذب قلبش يا جلب مالش به آنجا بالا رود و سخن گويد و از مصائب شمرد و خ لق را بگرياند.
پس نعوذ باللّه اگر شيطان او را از اين پلّه لغزاند و هواى نفس او را در دام دامن ملوّثِ دنيا كشاند و براى تحصيل مال، يا فريفتن بال،[50] يا نشر فضل و كمال در اقطارِ امصار[51] و بلاد، و رسيدن محاسن گفتارش در اَسماع عبادت بر منبر برآيد و سخن گويد و ر وضه بخواند خود را به مهالك عظيمه انداخته كه اميد نجات در آن نيست، و به بعضى از آنها اشاره بايد نمود:
خطرهاى ريا در روضه خوانى
اول آنكه خود را به جهت آن غرض فاسد از فيوضات و ثوابهاى موعوده كه براى اين طايفه مهيّا نمودند محروم كرده و به جهت اندكى از جيفه گنديده دنيا، و غرض فاسد سُمعه و ريا، دست از نعمتهاى بى نقص و زوال آخرت كشيده. چه از واضحات دين مبين است ـ و اجمالاً گ ذشت ـ كه ثواب درمقابل عبادت است و آن نعمتها به ازاى بندگى است، و عبادت بى اخلاص عبادت نيست بلكه محسوب از شرك خفى است.
ثقة الاسلام كلينى در جامع "كافى" در باب "المُستأكل بِعِلمِهِ والمباهى بِه" روايت نموده از ابى عبداللّه الصادق(ع) كه فرمود:
"مَنْ اَرادَ الْحَديثَ لِمَنْفَعَةِ الدُّنْيا لَمْ يَكُنْ لَهُ فِى الآخِرَةِ نَصيبٌ. وَمَنْ اَرادِ بِهِ الآخِرَةَ اَعْطاهُ اللّهُ خَيْرَ الدُّنْيا وَالآخِرَةِ"[52]؛
هركس قصد كند از حديث (يعنى از ياد گرفتن و نقل آن براى ديگران) منفعت دنيويّه را (كه به وسيله آن مالى به دست آرد) براى او در آخرت حظّ و نصيبى نخواهد بود. و هر كه قصد كند از تعليم و تعلّم آن خير آخرت را، خداوند به او عطا مى فرمايد خير دنيا و آخرت را.
و نيز فقره اول را در آنجا از آن جناب به سند ديگر روايت كرده.
و شيخ مفيد محمّد بن ادريس حلّى در كتاب "سرائر" از كتاب ابى القاسم جعفر ابن محمد بن قولويه نقل كرده كه او از جناب ابى ذر ـ رحمه اللّه ـ روايت كرده كه فرمود:
"مَنْ تَعَلَّمَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ الآخِرَةِ يُريدُ بِهِ عَرَضاً مِنْ عَرَضِ الدُّنْيا لَمْ يَجِدْ ريحَ الْجَنَّةِ"[53]؛
هر كه بياموزد علمى از علوم آخرت را و غرض او از آن، ياد گرفتن تحصيل متاعى باشد از متاع هاى دنيا بوى بهشت را نخواهد شنيد.
و شيخ ابن ابى جمهور احسائى[54] در كتاب "عوالى اللئالى" روايت كرده از اميرالمؤمنين(ع) كه رسول خدا(ص) فرمود:
"مَنْ اَخَذَ الْعِلْمَ مِنْ اَهْلِهِ وَعَمِلَ بِهِ نَجا، وَمَنْ اَرادَ بِهِ الدُّنْيا فَهُوَ حَظُّهُ"[55]؛
هر كس بستاند علم را از اهلش و به آن عمل كند نجات يافته، و هر كه قصد كند به آن تحصيل دنيا را پس بهره او از آن علم همان است كه قصد كرده و تحصيل نموده (يعنى ديگر از آخرت حظّ و نصيبى ندارد).
و سليم بن قيس هلالى از اصحاب اميرالمؤمنين(ع) همين مضمون را در كتاب خود از آن جناب با زيادتى نقل كرده كه:
"وَمَنْ اَرادَ بِهِ الدُّنْيا هَلَكَ وَهُوَ حَظُّهُ"[56]؛
و حاصل زيادتى آنكه: علاوه بر نداشتن نصيبى در آخرت، هلاك نيز شده به جهت اين معامله كه علم دين داده و مال دنيا گرفته، چنانچه شرحش بيايد. و بر اين مضمون اخبار بسيار است.
دوم آنكه داخل شود در آن جماعت كه آل محمّد(عليهم السلام) را سرمايه تجارت خود كرده و به آن كسب مى كنند و معاش خود را به آن مى گذارنند.
شيخ معظّم كلينى در "كافى" روايت كرده از حضرت امام محمّدباقر(ع) كه فرمود به ابى النّعمان در ضمن وصايايى كه به او كردند:
"وَلا تَسْتَأْكِلِ النّاسَ بِنا فَتَفْتَقِرُ"[57]؛
مخور مال مردم را به سبب و وسيله ما كه فقير خواهى شد.
و ظاهراً مراد، فقر در دنيا و آخرت هر دو باشد چنانچه از خبر مفضّل آينده معلوم مى شود.
و شيخ مفيد اين خبر را در "امالى" روايت كرده به اين عبارت:
"يابَا النُّعْمانِ، لاتَسْتَأْكِلْ بِنَا النّاسَ فَلا يَزيدُكَ اللّهُ بِذلِكَ الّا فَقْراً"[58]؛
حاصل آنكه: مخور به وسيله ما مال مردم را كه خداى تعالى نيفزايد به اين كسبت براى تو جز فقر و پريشانى را.
و شيخ كشّى در "رجال" خود روايت كرده از قاسم بن عَوف كه حضرت امام زين العابدين(ع) به او فرمود:
"وَاِىّاكَ اَنْ تَسْتَأْكِلَ بِنا فَيَزيدُكَ اللّهُ فَقْراً"[59]
و مضمون آن هم مثل سابق است.
و شيخ جليل حسن بن على بن شعبه در كتاب "تحف العقول" روايت كرده كه مفضّل بن عمر به اصحاب خود وصيّت مى كرد و مى گفت:
لا تَأْكُلُوا النّاسَ بِآلِ مُحَمَّدٍ(عليهم السلام) فَاِنّى سَمِعْتُ اَبَاعَبْدِاللّهِ(عَليه السّلام) يَقُولُ: اِفْتَرَقَ النَّاسُ فينا عَلى ثَلاثِ فِرَقٍ: فِرْقَةٌ اَحَبُّونا انْتِظارَ قائِمِنا لِيُصيبُوا مِنْ دُنْيانا، فَقالُوا وَحَفِظوُا كَلا مَنا، وَقَصَّرُوا عَنْ فِعْلِنا فَسَيَحْشُرُهُمُ اللّهُ اِلى النّارِ. وَفِرْقَةٌ اَحَبُّونا، وَسَمِعُوا كَلامَنا وَلَمْ يُقَصِّرُوا عَنْ فِعْلِنا لِيَسْتَأكِلُوا النّاسَ بِنا فَيَمْلأُ اللّهُ بُطُونَهُمْ ناراً، يُسَلِّطُ عَلَيْهِمُ الْجُوعَ وَالْعَطَشَ . وَفِرْقَةٌ اَحَبُّونا، وَحَفِظُوا قَوْلَنا، وَاَطاعُوا اَمْرَنا، وَلَمْ يُخالِفُوا فِعْلَنا، فَاُولئِكَ مِنّا وَنَحْنُ مِنْهُمْ"[60]؛
نخوريد مال مردم را به وسيله آل محمد(عليهم السلام) زيرا كه من شنيدم از حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) كه مى فرمود: مردم متفرق شدند درباره ما به سه فرقه:
فرقه اى دوست داشتند ما را به انتظار قائم ما كه برسند به دنياى ما (يعنى غرضشان از محبت ما تعيّش و خوشگذرانى است در سلطنت ما) پس گفتند (يعنى اظهار تشيّع و محبّت كردند) و سخنان ما را حفظ كردند ولكن كوتاهى كردند در افعال ما (يعنى متابعت نكردند ما ر ا در كردار) پس به زودى برانگيزاند ايشان را خداوند به سوى دوزخ.
و فرقه اى دوست داشتند ما را و سخنان ما را شنيدند، و در كردارهاى ما كوتاهى نكردند به جهت اينكه به سبب ما اموال مردم را بخورند، پس پر خواهد كرد خداى تعالى شكمهاى ايشان را از آتش جهنّم، و مسلّط كند بر ايشان تشنگى و گرسنگى را.
و فرقه اى دوست داشتند ما را، و كلمات ما را حفظ نمودند، و فرمان ما را اطاعت كردند و مخالفت نكردند افعال ما را (يعنى رفتار و كردارشان مانند رفتار و كردار ماست) پس اين گروه از مايند و ما از ايشان.
و مرحوم آخوند ملامحمد صالح مازندرانى و غير او در شرح اين كلام شيخ كلينى كه فرمود: باب المستأكل بعلمه و اخبارى در ذمّ ايشان روايت كرده، چنين ذكر كردند كه مراد او كسى است كه علم را آلت قرار مى دهد از براى خوردن اموال مردم، و آن را سرمايه مى كند ك ه به آن كسب كند و وسعت دهد در معاش خود.[61]
و بالجمله شراره آتش فرقه دوم دامن بسيارى از اهل علم را گرفته. و از افراد واضحه و مصاديق معلومه ايشان است جماعتى از طايفه جليله روضه خوانان كه اصل غرض ايشان از تعلّم اين فن و آموختن آنچه متعلق به روضه خوانى است از اخبار فضايل و مصائب و خطب و مواعظ ، بلكه بعضى از مسائل دينيّه كه به اصطلاح ايشان در آن جاى گريز است از آنها به اصل مقصد، مجرد كسب و تحصيل مال است بدون ستر و تقيّه و توريه، بلكه مثل ساير اهل كسب و تجارت معامله كنند و در زيادى و كمى مماكسه[62] و گفتگو نمايند، و براى اذن در رفتن مجالس و عرض متاع خود بر مشتريان واسطه ها فرستند و رقعه ها نويسند، و بعد از رفتن و خواندن بى اذن يا به اذن، بى تعيين مقدار عوض، اگر از آنچه قصد كرده از عوض به ازاء اين خواندن نقصى شود خشم كند و بدگويد و صاحب مجلس را رسوا و مفتضح كند، بلكه بعضى از پست فطرتان ايش ان در بالاى منبر سؤال كنند و بانى طلبند و به آنچه خواندند معامله كنند.
و از عجايب مضحكه آنكه: با اين كاسبى و تجارت و معاوضه دنيا به آخرت، در مجالس و محافل و بالاى منابر افتخار كنند و خود را از چاكران خاصّ حضرت سيدالشّهداء(ع) شمرند و خويشتن را صاحب حقوق عظيمه بر همه و مستحقّ هرگونه توقير و اكرام و تعظيم و احترام دا نند، و از اين جهت گاهى در بالاى منبر مى گويند: آقايم امام حسين(ع) چنين كرد، چنين فرمود، با شما چنين كند.
بيچاره جاهل، غافل از آنكه ميان او و آن حضرت ابداً علاقه نيست و بين ايشان دورتر است از مابين زمين و آسمان، و قدر و رتبه اش پست تر است از پست ترين كسبه مانند حمّال و سبزى فروش، و نامش در دفتر كسبه ثبت است و بايد مثل ايشان هر ساله به حساب منافع خو د از اين تجارت برسد و خمس آن را به نحو مقرر در شرع به محلش برساند. و با اين حال كارش از همه آنها خراب تر، زيرا كه كسب حلال از صنف عبادت نيست، پس صحّت آن مشروط به اخلاص و قصد قربت نيست، همان قدر كه سرمايه از تمام محرّمات شرعيه پاك شد و در عملِ كاسبيش ن يز محذورى شرعى نباشد كار مباحى كرده و خسرانى بر او نيست، بلكه اگر قصد كند به كسب خود تحصيل مالى به جهت زيارت بيت اللّه الحرام و زيارت ائمّه انام(عليهم السلام) و اعانت سادات و علما و فقرا و وسعت بر عيال و امثال اين امور از مستحبّات ماليّه و اعمال خيريّه، مأجور و مُثاب خواهد بود.
و اما شغل روضه خوان مثل طالبين علوم دينيّه كه محسوب از عبادات و مندرج در قربات است مردّد است ميان دو چيز: يا خير عظيم، اگر داراى اخلاص و قربت باشد، يا خسران عظيم، اگر مقصد جز تحصيل مال و جاه دنيوى نباشد. چه اين سرمايه گرانبها را به او مرحمت فرمود ند به جهت تجارت آخرت و تحصيل رضاى حضرت احديّت و رسيدن به نعيم جنّت، نه به جهت كسب متاع دنياى دنيّه و جلب متاع مغشوش و حطام دنيويه.
و از اين بيان مكشوف شد كه به مجرّد ذكر فضايل و مناقب و حالات و مصائب حضرت سيدالشهدا(ع) كسى سمت چاكرى و منصب نوكرى آن حضرت پيدا نخواهد كرد، وگرنه هر كه كتب فضايل و مقاتل را طبع كند و نشر دهد به جهت تجارت، بلكه مُكارى كه آنها را نقل كند از بلدى به بلدى براى تحصيل كرايه، و حمّالى كه حمل كند آنها را از دكّان به خانه براى گرفتن درهمى، همه از چاكران و خدمتگزاران آن جناب محسوب خواهند بود.
ولكن روضه خوان آنگاه در قطار چاكران آن حضرت درآيد كه آنچه گويد براى حقّ عزّ وجلّ و اداى حقّ اوليائش(عليهم السلام) باشد، والّا كاسبى خواهد بود كه آن فضائل و مصائب را سرمايه نموده و به آن مشغول تجارت شده، ابداً حقّى بر كسى ندرد و خدمتى براى احدى نكرده و براى امتثال فرمان آن بزرگواران عملى از او سر نزده، پس اين سمت چاكرى از كجا پيدا شده؟ و سبب اين افتخار از كدام مأخذ به دست آمده؟
بلكه روضه خوان با تقوا و ديانت بايد راه جواز اين قسم تجارت و حلّيّت آنچه مى گيرد به عوض اين خواندن را به زحمت پيدا كند، و از آنكه رِبْقه تقليد آن را بر گردن خود نهاده سؤال كند، و قسم جايز آن را از آن صورى كه در آن و در امثال آن از مستحبّات تصوير نموده اند به دست آورد كه:
در مدح صدق
بدانكه خصلت صدق و سيره راستگوئى از افضل كمالات انسانى است كه تمام عقلاء هر ملّت متّفقند بر حُسن آن و زشتى ترك آن، و حاجتى نيست به ذكر فضايل و مدايح آن از كتاب و سنّت، لكن از ذكر شمّه اى از آن چاره نيست، چه علاوه بر تبرّك و ميمنت و نورانى شدن د لهاى خراب ويران، به نور آيات شريفه قرآن و كلمات بليغه آن بزرگواران، در آن فوايد بسيار است كه قلوب را مايل نمايد به تمسّك به عروة الوثقاى صدق و اعتصام به حبل المتينِ راستگويى. خداى تعالى در مقام ستايش ذات مقدس خود مى فرمايد:
"وَمَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَديثاً"[63]؛
كيست كه از خداى راستگوتر باشد به سخن گفتن و وعده دادن.
و در جاى ديگر فرمود:
"وَمَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً"[64]؛
و فرموده در مقام ستايش گروهى از بندگان خود:
"الصّابِرينَ والصّادِقينَ وَالْقانِتينَ والْمُنْفِقينَ وَالْمُسْتَغْفِرينَ بِالْاَسْحارِ"[65].
و نيز فرمود:
"هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصّادِقينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الاَنْهارُ خالِدينَ فيها اَبَداً رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ"[66]؛
اين روزى است كه سود دهد راستگويان را راستى ايشان؛ براى ايشان است بوستانها كه مى رود از زير درختان آن جويها و حال آنكه جاويدانند در آن هميشه. خداى از ايشان خشنود و ايشان از خداى خشنود. اين است فيروزى بزرگ.
و فرمود:
"كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ"[67].
امر فرمود مؤمنين را كه با راستگويان باشند. و در سوره احزاب چند طايفه از بندگان خود را نام برده از مردان و زنان كه از آنهاست راستگويان از مردان و زنان، و در آخر فرموده:
"اَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَاَجْراً عَظيماً"[68]؛
خداى براى ايشان مهيّا نموده آمرزش از گناهان و مزدى بزرگ را.
و نيز فرموده:
وَالَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ اُولئِكَ هُمُ الْمتّقُونَ. لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاؤُ الْمُحْسِنينَ. لِيُكَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ اَسْوَاَ الَّذي عَمِلُوا وَيَجْزِيَهُمْ اَجْرَهُمْ بِاَحْسَنِ الَّذي كانُوا يَعْمَلُ ونَ"[69].
و از اين رقم آيات بسيار است.
شيخ كلينى در "كافى" روايت كرده از حضرت صادق(ع) كه فرمود:
هركس زبانش راستگوست عملش پاكيزه و مقبول است.[70]
و نيز در آنجا مروى است از آن جناب كه فرمود:
بوده باشيد دعوت كنندگان مردم به سوى خير به غير از زبانهاى خود، تا كه ببينند[71] در شما سعى و كوشش در امر دين و راستگويى و كناره كردن از گناهان را. چه مردم در هر كس اين صفات را ببينند راغب به خير شوند و روى به خدا آرند هرچند به ايشان امرى و نهيى نكنند. و اگر نبينند هرچه بگويد و نصيحت كند به احدى سودى نبخشد.[72]
و نيز از عمرو بن ابى المِقدام روايت كرده كه گفت: در اوّل بار كه خدمت حضرت باقر(ع) مشرّف شدم به من فرمود:
ياد گيريد راست گفتن را پيش از حديث (يعنى پيش از روايت كردن و جمع كردن و نقل كردن آن).[73]
و نيز از ربيع بن سعد روايت كرده كه حضرت صادق(ع) به او فرمود:
اى ربيع به درستى كه مرد راست مى گويد تا آنگاه كه خداوند مى نويسد او را صدّيق (يعنى در ديوان صدّيقين درج مى شود).[74]
و نيز كلينى و صدوق و برقى به اسانيد متعدده روايت كردند كه رسول خدا(ص) فرمود:
وصيّت مى كنم تو را ـ يا على ـ در جان خويشتن به چند خصلت ـ خداوندا او را اعانت كن ـ : اوّل راست گفتن، بيرون نبايد از دهانت هرگز يك دروغ.[75]
و نيز روايت كرده از جناب صادق(ع) كه فرمود:
خداوند نفرستاد هيچ پيغمبرى را مگر با صدق (يعنى با داشتن صفت راستگويى) و اداى امانت به نيكوكار و بدكار.[76]
و نيز از آن جناب روايت كرده كه فرمود:
مغرور نشويد به نماز ايشان و روزه ايشان، زيرا كه مرد بسيار شود كه حريص شود به نماز و روزه تا به حدّى كه اگر آن را ترك كند مستوحش شود (يعنى زياد كردن نماز و گرفتن روزه علامت خوبى آدمى نيست به جهت آنكه عادت كرده به آن) و لكن آزمايش و امتحان كنيد ا يشان را به راست گفتن در حديث، و پس دادن امانت.[77]
و نيز از ابى كَهْمَس روايت كرده كه:
عرض كردم خدمت حضرت ابى عبداللّه(ع) كه عبداللّه بن ابى يعفور به جنابت سلام مى رساند، فرمود: بر تو و بر او باد سلام، وقتى كه رفتى نزد عبداللّه او را سلام برسان و بگو به او: نظر كن به آنچه كه به سبب آن رسيد على(ع) نزد رسول خدا(ص) (يعنى صاحب رتبه و مقام شد در نزد آن حضرت به سبب آن خصلت) پس آن را محكم بگير، پس به درستى كه على(ع) جز اين نيست كه رسيد به آن رتبه و مقامى كه رسيد نزد رسول خدا(ص) به سبب راست گفتن در سخن و ردّ امانت.[78]
و نيز از آن جناب روايت كرده كه فرمود:
نظر نكنيد به طول ركوع و سجود مرد، زيرا كه آن چيزى است كه به آن عادت كرده اگر آن را ترك كند از آن وحشت نمايد، و لكن نظر نماييد به راستى گفتارش، و واپس دادن امانتش.[79]
و نيز از عبدالرحمن بن سيابه روايت كرده كه حضرت صادق(ع) به او فرمود:
آيا تو را وصيّت نكنم؟ گفت: عرض كردم: آرى فدايت شوم. فرمود: بر تو باد به راست گفتن در سخن، و رسانيدن امانت به سوى صاحبش تا شريك شوى مردمان را در مالهاى ايشان چنين ـ و جمع كرد ميان انگشتان دست مبارك خود براى تصوير الفت و اتصال ـ . راوى گفت: پس ح فظ كردم آن سفارش را از آن جناب (يعنى عمل كردم به آن) پس زكات دادم سيصد هزار درهم (يعنى به جهت عمل به آن مالم به آن اندازه رسيد كه زكات آن اين مقدار شد.)[80]
و در "امالى" صدوق و كتاب "جعفريّات" مروى است از رسول خدا(ص) كه فرمود:
نزديك ترين شما نزد من روز قيامت و آن كه واجب تر است شفاعتش بر من از شماها راستگوترين شماهاست در حديث.[81]
و نيز در دوم مروى است از آن حضرت كه فرمود:
از مكارم اخلاق است راستگويى در حديث.[82]
و در كتاب "اخلاق" ابوالقاسم كوفى مروى است كه:
شخصى از رسول خدا(ص) پرسيد كه به چه علامت شناخته مى شود مؤمن؟ فرمود: به وقارش و نرمى و آراميش و به راستگوييش در حديث.[83]
و در "امالى" صدوق مروى است از حضرت صادق(ع) كه فرمود:
محبوب ترين مردم نزد خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به غايت راستگوست در سخنش، و نگاه دارنده نمازش و آنچه خداوند بر او واجب نموده، با پس دادن امانت.[84]
و نيز در آنجا و در كتاب "عيون" مروى است از حضرت اميرالمؤمنين(ع) كه فرمود:
نظر ننماييد به سوى بسيارىِ نماز ايشان و روزه ايشان، و بسيارى حج و نيكى ايشان، و صداى آهسته ايشان در شب (يعنى در وقت مناجات و تضرّع) نظر كنيد به سوى راستى در سخن گفتن و پس دادن امانت.[85]
و در "تهذيب" شيخ طوسى مروى است از حضرت ابى عبداللّه(ع) كه فرمود:
پدرم مى فرمود: چهار چيز است در هر كس باشد ايمانش كامل است، هرچند مابين فرق تا قدمش گناه باشد از ايمانش چيزى نكاهد: راستى و اداى امانت و حيا و خلق نيكو.[86]
و سبط شيخ طبرسى در "مشكوة الانوار" روايت كرده از حضرت صادق(ع) كه فرمود:
به درستى كه از حقيقت ايمان است كه برگزيند راست گفتن را در جايى كه ضرر دارد بر دروغ گفتن در آنجا كه منفعت دارد، و گفتارش تجاوز نكند از كردارش[87] (يعنى آنچه را كه مى گويد بكند، و نگويد آنچه را كه نمى كند).
و ظاهر آن است كه مراد از ضرر، از دست رفتن منفعت باشد نه خسارت و زيان در مال يا بدن يا ناموس و عِرض خود يا برادران ايمانى او كه در آنجا راست نگفتن جايز بلكه در بعضى اقسام آن واجب است.
و در "نهج البلاغه" اين مضمون را از آن حضرت چنين نقل كرده:
"عَلامَةُ الاْيمانِ اَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّكَ عَلَى الْكِذْبِ حَيْثُ يَنْفَعُكَ"[88]
و نيز از اميرالمؤمنين(ع) روايت كرده كه فرمود:
راست گفتن هدايت مى كند به سوى نيكوكارى، و نيكوكارى دعوت مى كند به سوى بهشت. و پيوسته يكى از شماها راست مى گويد تا آنكه باقى نمى ماند در دلش جاى سوزنى از دروغ تا آنكه محسوب مى شود در نزد خداوند ـ تبارك و تعالى ـ راستگو (يعنى درج مى شود در رشته صدّيقين.)[89]
و نيز از آن جناب روايت كرده كه در ضمن خطبه اى طولانى فرمود:
اى مردم، آگاه باشيد، راست گوييد كه خداوند با راستگويان است، و كناره كنيد از دروغگويى، كه آن دور است از ايمان. آگاه باشيد كه راستگو در محل نجات و كرامت است، و آگاه باشيد كه دروغگو در كناره تباهى و هلاكت است.[90]
و نيز از حضرت على بن الحسين(عليهما السلام) روايت كرده كه فرمود:
چهار چيز است كه در هر كه باشد اسلامش كامل است، و گناهانش پاك شده، و ملاقات خواهد كرد خداوند ـ تبارك و تعالى ـ را در حالتى كه از او خشنود باشد: وفايش به آنچه كرده و قرار داده بر خود براى مردم، و راستگويى به زبانش با مردم، و حيا و عفّتش از هر زشت در نزد خداوند و زشت در نزد مردم، و نيكويى خُلقش با اهل خانه اش.[91]
و در "مصباح الشريعة" مذكور است كه اميرالمؤمنين(ع) فرمود:
راستگويى شمشير خداوند ـ عزّ وجلّ ـ است در زمينش و آسمانش كه به هر جاى فرود آيد آن را دو نيمه كند.[92]
و حضرت صادق(ع) فرمود:
صدق نورى است درخشان در عالم خودش مانند خورشيد كه به آن روشن مى شود هر چيزى به معنى و حقيقت خودش بدون آنكه از آن چيزى كاهيده شود.[93]
و ديلمى در "ارشاد القلوب" روايت كرده كه:
مردى خدمت رسول خدا(ص) رسيد و عرض كرد: يا رسول الله عمل اهل جنّت چيست (يعنى عملى كه صاحبش را اهل بهشت كند)؟ فرمود: راست گفتن. هرگاه بنده راستگو شد نيكوكار مى شود، و چون نيكوكار شد ايمان آورد (يعنى ايمانش تمام و كامل شود) و چون ايمان آورد در بهش ت داخل شود.[94]
و از اميرالمؤمنين(ع) مروى است كه فرمود:
زينت سخن راستگويى است.[95]
و قطب راوندى در "لبّ لباب" روايت كرده از رسول خدا(ص) كه فرمود:
قصد كنيد و اختيار نماييد راستگويى را، پس اگر گمان كرديد كه در او هلاكت است پس به درستى كه در اوست نجات.[96]
و نيز از اميرالمؤمنين(ع) روايت كرده كه فرمود:
مرا وصيّت كرده رسول خدا(ص) زمانى كه فاطمه(عليها السلام) را به من تزويج نمود و فرمود:
بر تو باد به راست گفتن، زيرا كه آن مبارك است، و دروغگويى شوم است.[97]
و نيز روايت كرده كه:
آيه شريفه يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَى نَجْوىكُمْ صَدَقَةً[98] در حقّ اميرالمؤمنين(ع) نازل شد، و غير از آن جناب كسى به آن آيه عمل نكرد. چون آيه نازل شد يك دينار داشت آن را به ده درهم فروخت و ب ه ده مسكين داد، و از حضرت رسول(ص) ده مسأله پرسيد:
اول گفت: يا رسول اللّه چگونه دعا كنم خداى را؟ فرمود: به راستى و وفا.
دوم گفت: چه مسألت كنم از خداوند؟ فرمود: عافيت.
سوم گفت: چه كنم براى نجات خود؟ فرمود: حلال بخور و راست بگو.[99]
و در تفسير شيخ ابوالفتوح مروى است كه رسول خدا(ص) فرمود:
"عَلَيْكُمْ بِالصِّدْقِ، فَانَّهُ يَهْدى اِلَى الْبِرِّ، وَالْبِرُّ يَهْدي اِلَى الْجَنَّةِ"[100]؛
بر شما باد كه راست گوييد، كه صدق راه نمايد به نيكويى كردن، و نيكوكارى راه نمايد به بهشت.
و در دعاى شب جمعه و غيره رسيده:
"اَللّهُمَّ ارْزُقْنا صِدْقَ الْحَديثِ، وَاَداءَ الْاَمانَةِ، وَالْمُحافَظَةَ عَلَى الصَّلَواتِ" .[101]
________________________________________
46 . يكباره، به طور كلى.
47 . گذشت و چشم پوشى.
48 . سوره حمد (1) : 5 .
49 . يعنى گريانيدن نيز مانند گريستن عبادت است و هركس مى تواند به ثواب آن دست يابد.
50 . خود فريبى.
51 . شهرها.
52 . كافى، ج1: ص46.
53 . السرائر (مستطرفات)، ج3، ص636.
54 . منسوب به اَحساء از شهرهاى بحرين.
55 . عوالى اللئالى، ج4، ص77.
56 . كتاب سليم، ص161.
57 . كافى، ج2، ص338.
58 . امالى مفيد، مجلس 23: ص182.
59 . رجال كشى، ص124.
60 . تحف العقول، ص514.
61 . شرح اصول كافى، ج2، ص184؛ وافى، جزء 1، ص51 ؛ تعليقه ميرداماد، ص99.
62 . چانه زدن.
63 . سوره نساء (4) : 87 .
64 . همان، آيه 122.
65 . سوره آل عمران (3) : 17.
66 . سوره مائده (5) : 119.
67 . سوره توبه (9) : 119.
68 . سوره احزاب (33) : 35.
69 . سوره زمر (39) : 33 ـ 35.
70 . كافى، ج2، ص104.
71 . بايد كه ببينند... (صح)
72 . كافى، ج2، ص105.
73 . كافى، ج2، ص105.
74 . كافى، ج2، ص104.
75 . كافى، ج8، ص79؛ من لايحضره الفقيه، ج4، ص188؛ محاسن برقى، ج1، ص17.
76 . كافى، ج2، ص104 و 105.
77 . همان.
78 . همان.
79 . همان.
80 . كافى، ج5، ص134.
81 . امالى صدوق، مجلس 76، ص456؛ جعفريّات، ص150.
82 . جعفريّات، ص151.
83 . كتاب اخلاق، مخطوط.
84 . امالى صدوق، مجلس 49، ص262.
85 . امالى صدوق، مجلس 50، ص269؛ عيون اخبارالرضا، ج2، ص51 و حديث منقول از اميرالمؤمنين(ع) از رسول اكرم(ص) است.
86 . تهذيب، ج6، ص350.
87 . مشكوة الانوار، ص172.
88 . نهج البلاغه، حكمت 458: نشانه ايمان آن است كه راستى را كه به زيان توست بر دروغى كه به سود توست ترجيح دهى.
89 . مشكوة الانوار، ص172.
90 . مشكوة الانوار، ص172.
91 . همان.
92 . مصباح الشريعة، باب 74، ص410.
93 . مصباح الشريعة، باب 74، ص406.
94 . ارشاد القلوب، ص185.
95 . من لايحضره الفقيه، ج2، ص402 از رسول خدا(ص).
96 . لب لباب، مخطوط.
97 . لب لباب، مخطوط.
98 . سوره مجادله، آيه 12.
99 . لب لباب، مخطوط.
100 . مصباح المتهجّد، ص239.
101 برگرفته از كتاب: لؤلؤ و مرجان. حاج ميرزا حسين نورى. تصحيح حسين استاد ولى. تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1375.