نگاهى به شيوه هاى رهبرى امام هادى عليه السلام
  • عنوان مقاله: نگاهى به شيوه هاى رهبرى امام هادى عليه السلام
  • نویسنده: عبد الکريم پاک نيا
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 18:1:10 1-9-1403


طليعه سخن

امام هادى عليه السلام در نيمه ذيحجه سال 212 هجرى در اطراف مدينه در محلى به نام «صريا» (1) به دنيا آمد. پدرش پيشواى نهم، امام جواد عليه السلام و مادرش بانوى گرامى «سمانه مغربيه » است که زنى با فضيلت، شب زنده دار و با تقوا بود. آن حضرت در سال 220 ه . ق در 8 سالگى، پس از شهادت پدر گرامى اش به امامت رسيد. امام على النقى عليه السلام در طول 33 سال امامت خويش، با چند تن از خلفاى عباسى هم عصر بود; که به ترتيب عبارتند از:
1 - معتصم، برادر مامون (217 - 227)
2 - واثق، پسر معتصم (227 - 232)
3 - متوکل، برادر واثق (232 - 248)
4 - منتصر، پسر متوکل (6 ماه)
5 - مستعين، پسر عموى منتصر (248 - 252)
6 - معتز، پسر ديگر متوکل (252 - 255)
امام هادى عليه السلام در زمان خليفه آخر و به دست عوامل وى مسموم گرديده و به شهادت رسيد و ايشان را در شهر سامرا و در خانه خود به خاک سپردند.
به مناسبت ميلاد آن حضرت به شيوه هاى رهبرى ايشان در عصر تاريک 6 تن از خلفاى جائر عباسى نگاهى مى اندازيم و محورهاى مهم اقدامات آن امام همام را در مدت امامت و رهبرى امت مورد بررسى قرار داده و با استفاده از منابع تاريخى و شواهد موجود، تصميمات مدبرانه و مواضع حکيمانه ايشان را در تنوير افکار شيعيان و در برابر گروه هاى منحرف داخلى بازشناسى مى کنيم.

روش هاى مبارزاتى امام هادى عليه السلام

1 - نفوذ در ميان دولتمردان

روش هاى حکيمانه و کمالات علمى، معنوى انسانى امام هادى عليه السلام سبب شد که آن بزرگوار در ميان کارگزاران حکومت و دولتمردان عصر خويش محبوبيت خاصى پيدا کند.
مثلا هنگامى که هرثمه، آن حضرت را وارد بغداد کرد، اسحاق بن ابراهيم طاهرى که والى بغداد بود به او گفت: تو متوکل را مى شناسى (که چه قدر فرد خبيث و بدسرشتى است) اگر او را بر قتل اين آقا تحريک کنى، امام را خواهد کشت و حضرت رسول اکرم صلى الله عليه وآله در روز قيامت خصم تو خواهد بود و او گفت: «سوگند به خدا، جز نيکى از او نديده ام.» (2)
وصيف ترکى يکى از امراى بزرگ ترک در دستگاه خلافت، در سامرا هرثمه را تهديد کرد که اگر مويى از سر او (امام هادى عليه السلام) کم شود تو مسؤول خواهى بود.
امام هادى عليه السلام نه تنها مورد تکريم برخى از خواص حکومت بود، بلکه بعضى از رجال و کارکنان دربار به آن حضرت ارادتى خالصانه داشتند. غلامان و خادمان دربار، هنگام ورود آن حضرت به پايتخت کشورهاى اسلامى سخت در احترام و اعزاز ايشان مى کوشيدند. تا آنجا که اين کار موجب حسد و ناراحتى بعضى از درباريان شده بود.

عوامل نفوذ امام هادى عليه السلام در ميان دولتمردان

الف) حل مشکلات متوکل خليفه خودخواه و مستبد عباسى در اثر دملى که روى بدن او پديد آمده بود، در بستر مرگ افتاده بود. هيچ يک از پزشکان به خود جرات نمى داد تا براى جراحى کاردى تيز به بدن او بزند. مادرش چاره کار را در آن ديد که نذر کند. او نذر کرد که در صورت بهبودى فرزندش، مقدار فراوانى از اموال خويش را به امام هادى عليه السلام برساند.
فتح بن خاقان (وزير دربار خلافت) به متوکل پيشنهاد کرد که اگر کسى را به نزد امام عليه السلام بفرستى و از او راه درمان اين بيمارى را بخواهى، شايد او دارويى بشناسد که با استفاده از آن، شفا يابي. متوکل گفت: کسى را نزد او بفرستيد. پيک متوکل نزد امام رفت و چنين پيغام آورد که: پشکل گوسفندى را که زير پا ماليده شده با گلاب بخيسانيد و بر روى دمل بگذاريد که به اذن خدا سودبخش است. برخى از کسانى که در محضر متوکل حاضر بودند، از شنيدن اين سخن به خنده افتادند. اما فتح بن خاقان به آن ها گفت: چه عيبى دارد که سخن او را نيز تجربه کنيم؟ به خدا سوگند! من اميدوارم به آن چه او گفته خليفه از اين بيمارى بهبود يابد. از اين رو مقدارى پشکل آورده در گلاب خيساندند و بر روى دمل نهادند. سر دمل باز شد و هر چه در آن بود بيرون آمد. مادر متوکل از بهبودى فرزند خويش بسيار خوشحال شد و ده هزار دينار مختوم به مهر خويش براى آن حضرت فرستاد و متوکل از مرگ نجات يافت. (3)

ب) دانش سرشار يحيى بن هرثمه مى گويد: «در يکى از روزهاى بهارى که آسمان صاف بود و خورشيد مى درخشيد، امام هادى عليه السلام با پوشيدن لباس بارانى از خانه بيرون آمد، من و همراهان از کار او تعجب کرديم. چون به ميان صحرا رسيديم، ابرى پرباران ظاهر شد و بارانى سخت باريدن گرفت، در آن حال هيچ کس جز امام هادى عليه السلام از باران و عواقب آن در امان نماند. آن حضرت به من رو کرده و فرمود: من مى دانم که تو از آنچه که از من ديدى بسيار تعجب کردى و گمان کردى که من درباره باران چيزى مى دانستم که تو نمى دانستى، ولى آن گونه نيست که تو گمان کردى (براساس علم امامت نيست)، بلکه من در صحرا زيسته ام و بادهاى باران آور را مى شناسم. امروز صبح بادى وزيد، من بوى باران را از آن استشمام کردم، از اين رو براى آن آماده شدم.» (4)
بدين وسيله بسيارى از مردم و کارگزاران حکومت به سوى دانش بى پايان حضرتش راهنمايى شدند. آن حضرت مى کوشيد تا به اين وسيله در عصر خفقان خلفاى عباسى از موقعيت مثبتى که در جهت مصلحت دعوت الهى براى او فراهم آمده بود بهره بردارى کند. و اين کار البته با حکمت و استقامت و بردبارى در راه خدا امکان پذير مى شد.

ج) رفتار کريمانه روزى ابوعبدالله محمد بن قاسم بطحائى که از خاندان ابوطالب ولى از پيروان بنى عباس بود از آن حضرت نزد متوکل بدگوئى کرد و گفت: در خانه او اموال و سلاح است. متوکل به سعيد حاجب دستور داد که شبانه به منزل آن حضرت هجوم برده و تمام اموال و سلاح هايى را که در خانه او يافت مى شود براى وى بياورد. ابراهيم بن محمد اين واقعه را از زبان سعيد حاجب چنين نقل مى کند: شبانه به سراى امام هادى عليه السلام رفتم. نردبانى همراه داشتم، به وسيله آن خود را به بالاى بام خانه رسانيدم و در تاريکى از پلکان فرود آمدم. نفهميدم که چگونه به صحن خانه رسيدم که ناگهان آن حضرت مرا از درون خانه صدا کرد و گفت: «يا سعيد مکانک حتى ياتوک بشمعة; سعيد همان جا بمان تا برايت شمع بياورند!» مدتى نگذشت که برايم شمعى آوردند و من به صحن منزل رفتم. آن حضرت کلاه و رداى پشمين در تن نموده و روى سجاده اش که بر حصيرى پهن بود، رو به قبله نشسته بود. به من گفت: «اين اتاق هاست، برو بگرد.» وارد اتاق ها شدم و آن ها را مورد بازرسى قرار دادم و چيزى در آن ها نيافتم. تنها کيسه زرى ديدم که به مهر مادر متوکل ممهور بود، و کيسه هايى نيز يافتم که از همان مهر داشتند. امام هادى فرمود: «اين سجاده!» سجاده را بالا زدم، شمشيرى يافتم که غلاف نداشت. من نيز کيسه ها و شمشير را برداشته براى متوکل بردم. چون متوکل به مهر مادرش بر روى کيسه نگريست، کسى را در پى او فرستاد، مادرش نزد او آمد. متوکل درباره آن کيسه ها پرسيد و مادرش پاسخ داد: من به هنگام بيمارى تو نذر کردم که اگر بهبودى يابى، ده هزار دينار براى حضرت هادى ببرم و اين دينارها همان است. چنان که مى بينى امام حتى کيسه ها را باز هم نکرده است!!
متوکل کيسه آخر را گشود، در آن چهارصد دينار بود. آن گاه دستور داد که کيسه ها را پيش کيسه هاى ديگر ببرند و با دينارهايى که در آن ها بود به علاوه شمشير به امام هادى عليه السلام بازگردانند.
وى مى گويد: من کيسه ها را به همراه شمشير دوباره بازگرداندم، از او خجالت مى کشيدم، از اين رو به او گفتم: سرورم! بر من گران بود بدون اجازه شما وارد خانه شما شوم، اما چه کنم که مامور بودم. امام فرمود: «و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون »; (5) «آنان که ستم کردند به زودى خواهند دانست که بازگشت شان به کجا خواهد بود.» (6)
رفتار متوکل با آن حضرت به ظاهر محترمانه بود، ولى پيوسته او را تحت نظر داشت و شکوه و جلال اجتماعى آن حضرت را برنمى تابيد.
گاهى به حبس و توقيف و جست وجوى منزل آن حضرت فرمان مى داد و با انواع دسيسه ها سعى مى کرد از شکوه آن حضرت در ميان مردم بکاهد. مثلا هنگامى که متوکل آن حضرت را بر خلاف ميلش از مدينه به سامرا آورد، اول تصميم گرفت که از قدر و منزلت آن حضرت در نزد مردم بکاهد، از اين رو ابتدا خود را به آن حضرت نشان نداد بلکه دستور داد امام را پيش از آن که نزد وى ببرند مدتى در «خان الصعاليک » که محل تجمع گدايان و مستمندان بود جاى دهند. يکى از پيروان امام هادى عليه السلام به نام صالح بن سعيد، در همان مکان محقر به محضر آن حضرت رسيده و گفت: «فدايت شوم! اينان خواسته اند نور تو را خاموش سازند و جلال و عظمت تو را در ميان مردم بشکنند و براى همين در اين جاى ناپسند شما را فرود آورده اند.» امام هادى عليه السلام با نيروى اعجاز خويش توجه صالح بن سعيد را به نقطه اى جلب نمود و با دست مبارک خويش محلى را نشان داد. وقتى صالح به آن جا نگاه کرد، باغ هاى سرسبز و قصرهاى زيبايى را مشاهده نمود که از ديدن آن همه مناظر حيرت انگيز، چشم هايش خيره شده و تعجب نمود. امام هادى عليه السلام در اين هنگام به وى فرمود: «حيث کنا فهذا لنا يا ابن سعيد لسنا فى خان الصعاليک; (7) اى پسر سعيد، هر جا که باشيم اين براى ما مهيا است، ما در سراى گدايان و بيچارگان نيستيم.»
به اين ترتيب توطئه هاى متوکل يکى پس از ديگرى با شکست مواجه مى شد و هر روز که بر زندگى حضرت هادى عليه السلام مى گذشت، ابعاد وجودى و چهره الهى و سيماى ملکوتى آن گرامى، در ميان مردم و حتى دولتمردان حکومتى تجلى بيشترى پيدا مى کرد. بدين جهت خشم و کنيه متوکل نسبت به آن حضرت افزايش مى يافت، تا جايى که وجود امام عليه السلام براى او غير قابل تحمل گرديد و تصميم گرفت آن حضرت را به قتل برساند. (8)

2 - پاسخ به پرسش هاى علمى

يکى ديگر از شيوه هاى امام هادى عليه السلام در رهبرى جامعه اسلامى پاسخ به پرسش هاى علمى و شرعى بود که به دو مورد اشاره مى کنيم:
الف) در عصر متوکل، فردى مسيحى با زنى مسلمان زنا کرد، آن گاه اسلام آورده و شهادتين بر زبان جارى نمود. او را دستگير کرده و نزد متوکل عباسى آوردند. از ميان دانشمندان حاضر، يحيى بن اکثم مهم ترين دانشمند عصر، در مورد اين عمل چنين حکم نمود: مسلمان شدن او پليدى کفر و عمل غير شرعى او را از بين مى برد و حد شرعى بر او جارى نمى شود. عده اى از فقها گفتند: بايد بر او سه بار حد جارى شود. برخى ديگر از فقها نظراتى ديگر اظهار داشتند. متوکل در مورد اين مساله متحير شده و ناچار حقيقت حکم را از امام هادى عليه السلام جويا شد. آن حضرت با رؤيت صورت مساله فرمود: «يضرب حتى يموت; آن قدر بايد شلاق زده شود تا بميرد.» يحيى بن اکثم و ساير فقهاى عصر اعتراض کرده و گفتند: يا امير! چنين حکمى در کتاب خدا و سنت پيامبر وجود ندارد، از او مدرک اين فتوا را بخواه. هنگامى که متوکل از امام على النقى عليه السلام مدرک خواست، حضرت با اشاره به آياتى از سوره غافر براى او چنين نوشت: «بسم الله الرحمن الرحيم، «فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکين فلم يک ينفعهم ايمانهم لما راو باسنا سنت الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالک الکافرون »; (9) «هنگامى که عذاب شديد ما را ديدند گفتند: هم اکنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى که همتاى او مى شمرديم کافر شديم. اما هنگامى که عذاب ما را مشاهده کردند ايمانشان براى آن ها سودى نداشت. اين سنت خداوند است که همواره در ميان بندگانش اجرا شده و آن جا کافران زيان کار شدند.»
متوکل پاسخ امام هادى عليه السلام را پسنديده و دستور داد آن قدر به آن مرد مسيحى فاسق شلاق بزنند تا بميرد. (10)
ب) ابوعبدالله زيادى مى گويد: هنگامى که متوکل مسموم شد، نذر کرد که اگر خداوند او را عافيت بخشد، مال زيادى صدقه دهد و از قضا سلامت خود را بازيافت و در مورد مقدار نذر خويش از فقهاى عصر استفسار نمود، آنان در مصداق و مقدار «مال کثير» اختلاف نمودند. حسن که حاجب متوکل بود به وى گفت: يا اميرالمؤمنين! اگر من پاسخ صحيح اين مشکل را براى شما بياورم، مرا در نزد شما چه پاداشى خواهد بود؟ متوکل گفت: اگر جواب صحيح را بياورى ده هزار درهم پاداش مى گيرى و گرنه صد تازيانه بر تو خواهم زد. حسن گفت: مى پذيرم. آن گاه نزد امام هادى عليه السلام رفت و از او درباره مقدار مال کثير سؤال نمود. امام به او پاسخ داد: «يتصدق بثمانين درهما; هشتاد درهم صدقه دهد». متوکل پرسيد: به چه دليل؟ حسن دوباره نزد امام رفته و از او لت حکم را جويا شد. امام هادى عليه السلام فرمود: «چون خداى تعالى به پيامبرش فرمود: لقد نصرکم الله فى مواطن کثيرة; (11) خداوند شما را در جاهاى بسيار يارى کرد (و بر دشمن پيروز شديد.) و شمار مواطنى که خداوند، پيامبرش را يارى داده به هشتاد مى رسد.»
حسن با شنيدن اين جواب به نزد متوکل آمد و او را از پاسخ امام آگاه ساخت، متوکل نيز از اين دليل قرآنى خوشحال شده و ده هزار درهم به وى عطا نمود. (12)

3 - سازماندهى مبارزات سرى

يکى از شيوه هاى رهبرى امام هادى عليه السلام، مديريت مبارزات مخفيانه با حکومت استبدادى و طاغوتى عصر بود. آن حضرت اين کار را از راه هاى مختلفى انجام مى داد:
الف) محمد بن داود قمى و محمد طلحى نقل مى کنند: اموالى از قم و مناطق اطراف آن که شامل وجوهات شرعى، نذورات، هدايا و جواهرات بود، براى امام هادى عليه السلام حمل مى کرديم. در راه پيک امام رسيد و به ما خبر داد که باز گرديم; زيرا موقعيت براى تحويل اموال مناسب نيست. ما بازگشتيم و آن چه را نزدمان بود هم چنان نگه داشتيم. تا آن که پس از مدتى امام دستور داد اموال را بر شترانى که فرستاده بود، بار کنيم و آن ها را بدون ساربان به سوى آن حضرت روانه کنيم. ما اموال را به همين کيفيت حمل کرده و فرستاديم. بعد از مدتى که به حضور امام عليه السلام رسيديم فرمود: «به اموالى که فرستاده ايد بنگريد!» ديديم در خانه امام اموال به همان حال محفوظ است. (13)
ب) محمد بن شرف مى گويد: «همراه امام هادى عليه السلام در مدينه راه مى رفتم. امام عليه السلام فرمود: آيا تو پسر «شرف » هستي؟ عرض کردم: آري. آن گاه خواستم از حضرت پرسشى کنم. امام عليه السلام از من پيشى گرفت و فرمود: «نحن على قارعة الطريق و ليس هذا موضع المسالة; ما در حال عبور از شاهراه هستيم و اين محل براى طرح سؤال مناسب نيست.» (14)
در موارد متعددى شبيه همين موارد آن حضرت فعاليت هايش را استتار کرده و دور از چشم عاملان حکومت انجام مى داد.

4 - مبارزه با انديشه هاى انحرافى

برخورد با غلاة (تندروها) در عصر امام هادى عليه السلام عده اى از «غلاة » در مورد معصومين عليهم السلام افراط مى کردند و آن بزرگواران را تا حد مقام خداوندى بالا مى بردند و گروهى را با اين افکار باطل به گمراهى کشانيده بودند. پيشواى دهم با گفتار حکيمانه، رفتار مدبرانه و نامه هاى روشنگرانه خود مرز افراط و تفريط را مشخص مى نمود. آن حضرت دوستداران واقعى اهل بيت عليهم السلام را از ا نحراف و تمايل به سوى انديشه هاى نادرست و آراء باطل بر حذر مى داشت. افرادى مانند: على بن حسکه قمى، قاسم يقطينى، حسن بن محمد باباى قمى، محمد بن نصير و فارس بن حاتم قزوينى و ... از جمله اين کج انديشان منحرف بودند. امام هادى عليه السلام با شيوه هاى مختلف با اين افراد برخورد مى نمود:
الف) گفتارها و نامه ها: در مورد عقايد باطل و انحرافى اين گروه يکى از ياران امام هادى عليه السلام به آن حضرت نامه نوشته و اعتقادات على بن حسکه را شرح داد خلاصه نامه چنين است: «فدايت گردم اى آقا و سرور من! على بن حسکه معتقد است تو ولى او و همان خداى قديم هستى، و خود را پيامبرى مى داند که از جانب شما ماموريت يافته مردم را به سوى شما دعوت کند.» آن حضرت پاسخ مى دهد: «ابن حسکه دروغ گفته است. من او را در شمار دوستان خود نمى دانم ... به خدا سوگند، خداوند محمد صلى الله عليه وآله و پيامبران پيش از او را جز به آيين يکتاپرستى و نماز و زکات و حج و ولايت نفرستاده است. محمد صلى الله عليه وآله تنها به خداى يکتاى بى شريک دعوت کرده است و ما جانشينان او نيز، بندگان خداييم و به او شرک نمى ورزيم. در صورت اطاعت از خدا مورد رحمت او قرار گرفته و چنانچه از فرمانش سرپيچى کنيم، عقوبت و عذاب خواهيم شد. ما حجتى بر خداوند نداريم و خداوند بر ما و تمام مخلوقاتش حجت دارد. من از کسى که اين سخنان را به زبان آورده بيزارى جسته، به خدا پناه مى برم - خدا آنان را لعنت کند - شما نيز از آنان دورى کنيد و آنان را در تنگنا قرار داده و تکذيبشان کنيد. و اگر به يکى از اين افراد دسترسى پيدا کرديد سرش را با سنگ بشکنيد.» (15)
ب) اقدامات عملي: فارس بن حاتم بن ماهويه قزوينى در ابتدا از ياران نزديک امام هادى عليه السلام و نماينده آن حضرت بود. اما بعدها از خط دين و امامت خارج شده و با اظهار عقايد کفرآميز مردم را به سوى انحراف از حق و بدعت در دين دعوت مى کرد. او که در ميان مردم نماينده امام هادى عليه السلام شناخته شده بود، اموال و وجوهات شرعيه را از مردم گرفته و برخلاف مصالح دين و خواسته امام هادى عليه السلام در آن تصرف مى کرد. يکى از علل لغزش و سقوط وى دنياپرستى و علاقمندى به جاه و مال دنيوى بود که او را از جاده مستقيم حقيقت و امامت دور کرده و به سوى باطل کشانيد. فارس بن حاتم در پيمودن راه باطل و ايجاد فتنه و تفرقه در ميان شيعيان آن چنان افراط نمود که حکم ارتداد و کفر وى از طرف امام على النقى عليه السلام صادر گرديد. متن حکم آن حضرت چنين بود: «هذا فارس - لعنه الله - يعمل من قبلى فتانا داعيا الى البدعة، و دمه هدر لکل من قتله، فمن هذا الذى يريحنى منه يقتله و انا ضامن له على الله الجنة; (16) فارس - که خدا او را لعنت کند - خود را نماينده من مى داند در حالى که ا و مردى آشوبگر و فتنه ساز است و مردم را به سوى بدعت مى خواند، قتل او واجب است و هر کس او را بکشد و مرا از شر او راحت نمايد، بهشت را برايش ضمانت مى کنم.» مدتى گذشت و چون کسى اقدام به قتل وى ننمود، حضرت هادى عليه السلام يکى از شيعيان شجاع، متدين و مورد اعتماد خويش را به نام جنيد مامور اجراى حکم نمود و او در فرصتى مناسب، دستور امام عليه السلام را به اجرا درآورد. (17)

مبارزه با صوفيه محمد بن ابى خطاب مى گويد: به همراه جمعى از ياران امام هادى عليه السلام در مسجدالنبى در محضر آن حضرت نشسته بوديم، ناگاه جماعتى از صوفيان وارد مسجد شدند و به گرد هم حلقه زده و به ذکر «لا اله الا الله » مشغول گرديدند. امام هادى عليه السلام به ما رو کرده و فرمودند: «لاتلتفتوا الى هؤلاء الخداعين، فانهم خلفاء الشياطين و مخربوا قواعد الدين يتزهدون لراحة الاجسام و يتهجدون لتعبيد الانعام; به اين دغل بازان رياکار توجه نکنيد، آن ها هم پيمانان با شيطان ها و ويرانگران بنيادهاى دين هستند، آن ها براى آسايش جسم پارسايى نشان مى دهند و شب زنده دارى آن ها براى به چنگ آوردن غذاهاى چرب و شيرين است . ..» و سپس فرمود: فمن ذهب الى زيارة احد منهم حيا و ميتا فکانما ذهب الى زيارة الشيطان و عبدة الاوثان ...; کسى که به ديدار زنده و مرده آن ها برود، گويى به ديدار شيطان و بت پرستان رفته است ... .»
در اين هنگام که سخن امام هادى عليه السلام به اين جا رسيد، يکى از شيعيان گفت: «گرچه به امامت و حقوق شما معتقد و معترف باشد؟» امام هادى عليه السلام خشمگين به او نگريسته و فرمود: «اين تصورات نادرست را رها کن; کسى که امامت ما را پذيرفته، برخلاف روش و رضايت ما گام برنمى دارد، آيا نمى دانى که آن ها پست ترين گروه صوفيان هستند؟» سپس فرمود: «والصوفية کلهم من مخالفينا، و طريقتهم مغايرة لطريقتنا، و ان هم الا نصارى و مجوس هذه الامة اولئک الذين يجهدون فى اطفاء نور الله والله يتم نوره و لو کره الکافرون; همه صوفيان از مخالفان ما هستند و برنامه و روش آن ها با برنامه و روش ما مغايرت دارد، آن ها مطمئنا نصارى و مجوس اين امت هستند، آن ها کسانى هستند که در خاموش نمودن نور خدا سعى مى کنند، خداوند نور خود را کامل مى کند، گرچه کافران نپسندند.» (18)

امام هادى و واقفيه يکى از گروه هاى منحرف که در مقابل امامان معصوم عليهم السلام ايستاده و موجب مزاحمت ها شدند، گروهک واقفيه بودند، آن ها معتقد بودند که امام کاظم عليه السلام زنده است و آخرين امام و مهدى موعود است. امام هادى عليه السلام در برابر آن ها موضع قاطعى اتخاذ کرده و با آنان مقابله نمود. روزى يکى از شيعيان نامه اى به امام نوشته و در ضمن آن پرسيد: فدايت شوم، اين افراد را مى شناسيد، آيا در قنوت نماز آن ها را لعن و نفرين بکنيم؟ امام هادى عليه السلام نوشت: «نعم، اقنت عليهم فى صلاتک; آرى در قنوت نماز آن ها را نفرين کن.» (19)

5 - احياى فرهنگ غدير و امامت

يکى ديگر از روش هايى که در سيره امام هادى عليه السلام مورد توجه بوده نشر معارف ائمه و فرهنگ اهل بيت عليه السلام در آن عصر ظلمانى مى باشد. هنگامى که معتصم خليفه عباسى حضرت هادى عليه السلام را در روز غدير احضار نمود، آن حضرت در آن موقعيت حساس به زيارت جد بزرگوارش امام على عليه السلام شتافته و بانواى ملکوتى و عبارات دلنشين خويش، فضائل و مناقب حضرت على عليه السلام را بار ديگر در خاطره ها زنده کرد. محتواى اين زيارت درباره فرهنگ غدير و زندگى ارزشمند و باشکوه امير مؤمنان على عليه السلام است و محورهاى مهمى در زيارت غدير مورد توجه و تاکيد امام هادى عليه السلام قرار گرفته است.
فضائل امام على عليه السلام در قرآن از جمله آيات ولايت، شراء، بلاغ، جهاد و ساير آياتى که در مورد امام على عليه السلام نازل گرديده، در اين زيارت مورد اشاره قرار گرفته است: از همه مهم تر اشاره به واقعه تاريخى غدير است که محور زيارت غدير در کلام امام هادى عليه السلام است. در فرازى از اين زيارت امام هادى عليه السلام خطاب به جد بزرگوار خويش مى فرمايد:
«اشهد يا اميرالمؤمنين ان الشاک فيک ما آمن بالرسول الامين و ان العادل بک غيرک عائد عن الدين القويم الذى ارتضاه لنا رب العالمين و اکمله بولايتک يوم الغدير و اشهد انک المعنى بقول العزيز الرحيم و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوا السبل; (20) اى امير مؤمنان! شهادت مى دهم هر کس در مورد تو ترديد داشته باشد، به رسول اکرم صلى الله عليه وآله که امين خداوند است ايمان نياورده و کسى که از ولايت تو به سوى غير تو عدول کند از دين استوار خداوند - که پروردگار جهانيان براى ما برگزيده و در روز غدير با ولايت تو آن را کامل نموده - برگشته است و گواهى مى دهم که معنى اين آيه تو هستى که فرمود: اين راه مستقيم من است، از او پيروى کرده و راه هاى ديگر را پيروى نکنيد.»

زيارت جامعه يا منشور امامت امام هادى عليه السلام علاوه بر زيارت غدير، براى تبيين جايگاه امامت و مشخص شدن منزلت پيشوايان معصوم عليهم السلام يکى از آثار ماندگار خويش را به نام زيارت «جامعه کبيره » که يک دوره امام شناسى جامع و کامل مى باشد، به شيفتگان معارف اهل بيت عليهم السلام عرضه نموده است. به گفته علامه مجلسى، اين زيارت از نظر سند صحيح ترين و از جهت محتوى فراگيرترين زيارت ها نسبت به ائمه اطهارعليهم السلام مى باشد و در مقايسه با ديگر زيارت ها از فصاحت لفظ و بلاغت معنى و شان و منزلت والايى برخوردار است. (21)

6 - بهره گيرى از موقعيت ها

هنگامى که بدخواهان در نزد متوکل، از امام هادى عليه السلام سعايت و بدگويى کرده و گفتند: در منزل او سلاح و نوشته ها و اشياى ديگرى است که از طرف شيعيان به وى رسيده و او قصد قيام بر ضد دولت تو را دارد، متوکل گروهى را به منزل آن حضرت فرستاد، آنان شبانه به خانه امام عليه السلام هجوم بردند، ولى چيزى به دست نياوردند، آن ها ديدند که حضرت تنها در اطاقى دربسته نشسته و در حالى که جامه پشمين بر تن دارد و بر زمين خاکى روى شن و ماسه نشسته، به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است. امام را با همان حال دستگير کرده و نزد متوکل بردند و به او گزارش دادند که در خانه اش چيزى نيافتيم و او را رو به قبله ديديم که قرآن مى خواند. متوکل چون امام را ديد، از عظمت و هيبت امام بى اختيار ايشان را احترام نموده و در کنار خود نشانيد و با کمال گستاخى جام شرابى را که در دست داشت به امام عليه السلام تعارف نمود. امام سوگند ياد کرده و فرمود: «گوشت و خون من با چنين چيزى آميخته نشده است، مرا معاف دار!» متوکل حضرت را معاف نمود و گفت: شعرى بخوان! حضرت فرمود: «من شعر کم مى خوانم ». متوکل گفت: «بايد بخواني!» امام هادى عليه السلام آن گاه که اصرار وى را ديد اشعارى را قرائت نمود که تمام اهل مجلس متاثر شده و به گريه افتادند و بزم شراب و عيش به سوگ و عزا تبديل شده و آنان جام هاى شراب را بر زمين کوبيدند. اشعار امام چنين بود:
باتوا على قلل الاجبال تحرسهم
غلب الرجال فلم تنفعهم القلل
واستنزلوا بعد عز عن معاقلهم
واسکنوا حفرا يا بئس ما نزلوا
ناداهم صارخ من بعد دفنهم
اين الاساور و التيجان والحلل
اين الوجوه التى کانت منعمة
من دونها تضرب الاستار والکلل
فافصح القبر عنهم حين سائلهم
تلک الوجوه عليها الدود يقتتل
قد طال ما اکلوا دهرا و ما شربوا
واصبحوا بعد طول الاکل قد اکلوا; (22)
«[گردنکشان مغرور و پادشاهان مقتدر] بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالى که مردان نيرومند از آنان پاسدارى مى کردند، ولى قله ها نتوانستند آنان را از خطر مرگ برهانند.
آنان پس از مدت ها عزت از جايگاه هاى امن به زير کشيده شدند و در گودال ها جايشان دادند. چه منزل و آرامگاه ناپسندي!
پس از آن که به خاک سپرده شدند، فريادگرى فرياد برآورد: کجاست آن دست بندها، تاج ها و لباس هاى گران قيمت و فاخر؟
کجاست آن چهره هاى در ناز و نعمت پرورش يافته که به احترامشان پرده ها مى آويختند؟ گور به جاى آنان پاسخ داد: اکنون کرم ها بر سر خوردن آن چهره ها با هم مى ستيزند!آنان مدت درازى در دنيا خوردند و آشاميدند; ولى بعد از خوردن طولانى، خود خورده شدند!»

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1) صريا روستايى است به فاصله سه ميل از مدينه که توسط امام کاظم عليه السلام تاسيس شده است.
2) انوار البهيه، ص 449 و 450.
3) بحارالانوار، ج 50، ص 198.
4) انوار البهيه، ص 288 و 289.
5) الشعرا/ 227.
6) بحارالانوار، ج 50، ص 199 و 200.
7) بحارالانوار، ج 50، ص 132 و 133.
8) همان، ص 194 و 195.
9) غافر/ 84 و 85.
10) وسائل الشيعه، ج 28، ص 141.
11) توبه/ 25.
12) بحارالانوار، ج 50، ص 162 و 163.
13) همان، ج 50، ص 185.
14) بحارالانوار، ج 50، ص 176.
15) همان، ج 25، ص 317; رجال کشى، ص 518.
16) معجم رجال الحديث، ج 14، ص 259.
17) همان، 260; بحارالانوار، ج 50، ص 205.
18) سفينة البحار، ج 2، ص 58 و طبع جديد، ج 5، ص 199 و 200.
19) بحارالانوار، ج 82، ص 203; رجال کشى، ص 391.
20) هدية الزائرين، ص 176.
21) همان، ج 99، ص 144.
22) همان، ج 50، ص 211 و 212.