چه شد که عربها بفکر نقل و ترجمه علوم بيگانه برآمدند؟
در قسمت مربوط بعرب و قرآن و اسلام گفته شد که بعقيده مسلمانان صدر اسلام، اسلام هر چه از پيش بوده از ميان ميبرد و جز قرآن چيز ديگري نبايد خوانده شود، از آنرو سوزانيدن کتابهاي يوناني و فارسي در اسکندريه و فارس بر آنان آسان مينمود، لذا توجهي بساير علوم نکرده و متوجه قرآن و احکام قرآن شدند و فقط بعلوم اسلامي از قبيل فقه و نحو و تاريخ فتوحات و امثال آن پرداختند.مردمان بومي ممالک اسلامي مانند ايرانيان و روميان سعي داشتند که خلفاء را بعلوم پيشينيان بخصوص طب و فلسفه متوجه سازند ولي خلفاء بگفته آنان گوش نميدادند و حرفشان را نميپذيرفتند.
ترديد و ممانعت خلفاء از ترويج علوم (غير اسلامي) پيشينيان را ميتوان از واقعه ذيل دانست:
«يکي از کشيشان سرياني بنام هرون بن امين از علم طب اطلاع کامل داشت و کتابي بزبان سرياني در آن علم تاليف نموده بود. در زمان خلافت مروان بن حکم مرد دانشمندي بنام ماسرجويه سرياني نژاد و يهودي مذهب که در طب متبحر بود کتاب هرون را از سرياني بعربي ترجمه کرد، کتاب مزبور همچنان در خزانه خلفاي بني اميه باقي ماند تا خلافت بعمر بن عبدالعزيز رسيد و عده اي از علاقمندان بخليفه مراجعه کردند و خواهش نمودند آن کتاب را در اختيار آنان بگذارد، عمر مدت چهل روز با خدا راز و نياز داشت و استخاره و استشاره ميکرد که آيا با تقاضاي آنان موافقت کند و يا نکند و سرانجام کتاب را در دسترس مردم قرار داد حال اگر نسبت بانتشار کتاب طب تا آن درجه سخت گيري ميشده طبعا راجع بفلسفه و علوم ديگر بيشتر ممانعت ميشد.
اما همينکه مملکت اسلام توسعه يافت و مسلمانان از انشاي علوم اسلامي فارغ شدند کم کم بفکر علوم و صنايع افتادند و براي خود همه نوع وسايل تمدن فراهم ساختند و طبعا در صدد تحصيل علم و صنعت برآمدند و چون از کشيشان مسيحي مطالبي از فلسفه شنيده بودند از ساير علوم بفلسفه علاقه مند گشتند بخصوص که احاديث وارده از (حضرت) رسول اکرم (ص) آنان را به تحصيل علم و بخصوص فلسفه تشويق مينمود که از آنجمله فرموده است:
«علم بياموزيد اگر چه علم در چين باشد، حکمت (فلسفه) گمشده مؤمن است از هر که بشنود فرا ميگيرد و اهميت نميدهد که از کي است و کي آنرا گفته است، آموختن علم بر هر زن و مرد مسلمان واجب است. از گهواره تا گور علم بياموزيد. »
ولي مسلمانان يکمرتبه بتمام علوم متوجه نشدند بلکه بنا بمقتضيات زمان تدريجا علوم پيشينيان را فرا گرفتند.
نخستين کسي که به آن کار دست زد
نخستين کسيکه از ميان عربها بتحصيل علوم بيگانه (دخيل) مبادرت نمود نضر بن حارث بن کلده ثقفي پسر خاله پيغمبر اکرم ميباشد، حارث پدر نضر از طبيبان نامي عرب معاصر حضرت رسول بود، نضر مثل پدر بايران و ساير ممالک مجاور سفر کرد و از علماي يهود و نصاري مطالبي از حکمت و فلسفه آموخت و علم طب را از پدر فرا گرفت. نضر در دشمني با پيغمبر (ص) همکار ابوسفيان بود، چه که وي از طايفه ثقيف بوده و ثقيف هم، هم پيمان بني اميه بودند، نضر مطالب نامربوط ناسزائي درباره حضرت رسول (ص) ميگفت و ميکوشيد از عظمت و منزلت پيغمبر (ص) نزد مردم مکه بکاهد، از آنرو همينکه در جنگ بدر اسير مسلمانان شد بامر حضرت رسول (ص) کشته شد و نامش از بين رفت.نضر فقط در فلسفه و حکمت مطالعات داشت ولي چيزي از آن مطالب بعربي ترجمه نکرد و اولين ترجمه اي که از علوم بيگانه بزباني عربي صورت گرفت توسط خالد بن يزيد بن معاويه است که او را حکيم آل مروان ميگويند، خالد پس از مرگ برادرش معاويه دوم بفکر خلافت افتاد ولي مروان بن حکم او را مغلوب ساخت و خلافت از خاندان ابو سفيان بخاندان مروان منتقل گشت و همينکه خالد از خلافت نوميد شد دنبال تحصيل رفت. در آنزمان علم کيميا (شيمي) در مدرسه اسکندريه بسيار رايج بود. خالد عده اي از فارغ التحصيل هاي آن مدرسه را بشام آورد تا باو شيمي درس بدهند و از آن جمله راهبي رومي بنام مريانوس بخالد شيمي ياد ميداد و چون خالد از آن صنعت بهره مند گشت در صدد ترجمه کتاب شيمي بعربي بر آمد و مردي بنام استيفان قديم بامر خالد شيمي را براي نخستين بار بعربي ترجمه نمود.
خالد بعلم نجوم نيز علاقمند بود و مقداري لوازم ستاره شناسي براي خود فراهم ساخت و شايد هم کتابي در آن علم بامر وي ترجمه شده که ما اطلاع نداريم. اما کسانيکه در قرن چهارم هجري کتابخانه قاهره را ديده اند در آنجا يک کره مسي از کارهاي بطلميوس مشاهده کرده اند که روي آن نوشته شده بود:«اين کره بفرمان خالد بن يزيد بن معاويه حمل شده است ».
پس از کتاب خالد دومين کتابي که از علوم بيگانه (دخيل) بعربي ترجمه شده همان کتاب هرون بن اعين است که ماسرجويه (نامش گذشت) آنرا از سرياني بعربي منتقل نمود، اصل کتاب مزبور سي مقاله بوده و مترجم دو مقاله بر آن افزوده است.
نقل و ترجمه علوم در زمان عباسيان
منصور
سفاح نخستين خليفه عباسي توجهي بعلوم نداشت، چه که ديري نپائيد پس از او برادرش منصور (136-158) بخلافت رسيد، منصور مرد سخت گير با تدبير بود و چون در زمان وي شورش هاي داخلي زياد شد بيشتر اوقات منصور بجنگ گذشت و با آنکه مدت حکمراني وي طولاني گشت قسمت عمده آن بساختن بغداد و زد و خوردهاي داخلي برگزار گرديد.ستاره شناسي
منصور از علم فقه بهره بسياري داشت ولي بستاره شناسي و عمل باحکام ستاره عقيده مند بود و بدون مشورت ستاره شناسان بکارهاي مهم دست نميبرد، وي اول خليفه ايست که ستاره شناسان را ببارگاه خود آورد و پس از وي ساير خلفاء از او پيروي کردند. ايرانيان در آنروز از ستاره شناسي اطلاع داشتند و لذا منصور جمعي از ستاره شناسان ايراني را بخدمت خويش خواند و مشهورترين آنان نوبخت زرتشتي است که بدست منصور اسلام آورد. نوبخت از حرکات ستارگان و نتايج آن حرکات با خبر بوده و چون منصور بآن جريانات علاقه داشت همه جا نوبخت را با خود ميبرد. سرانجام نوبخت بواسطه پيري از ملازمت خليفه در سفر و حضر عاجز گشت و بفرمان خليفه پسر خود ابو سهل نوبخت را ملازم خليفه قرار داد. خاندان نوبخت مدت ها در خدمت عباسيان باقي ماندند و کتابهائي در حرکات کواکب و احکام آن براي عباسيان ترجمه کردند و چون مردمان دانشمندي بودند در علوم گذشتگان تحقيقات انجام داده و راي و نظر خويش را بر آن مي افزودند.
ابراهيم فزاري و پسرش محمد و علي بن عيسي اسطرلابي از ستاره شناسان نامي زمان منصور ميباشند و چون منصور بستاره شناسي و اوضاع کواکب علاقه مند بود عده اي ستاره شناس از هند و روم و ايران بخدمتش رسيدند، از آنجمله مردي در سال 156 از هند به بغداد رسيد که از زيج سيدهنتا (ذکرش گذشت) اطلاع وافي داشت. اين مرد کتابي در علم نجوم مطابق عقايد هنديان بمنصور نشان داد، منصور دستور داد کتاب مزبور را بعربي ترجمه کنند و از روي آن کتابي بزبان عربي در ستاره شناسي تاليف نمايند که براي عربها ماخذ اطلاعات نجومي باشد. محمد بن ابراهيم فزاري اين کار را انجام داد و ستاره شناسان آن را سند هند کبير ناميدند تا زمان مامون مطابق آن کتاب عمل ميکردند.
از آن ايام مسلمانان بستاره شناسي و متعلقات آن علاقه مند شدند و از ستاره شناسي به هندسه متوجه گشتند. منصور شرحي بپادشاه روم نگاشته از وي خواست ترجمه عربي پاره اي از کتب علمي را (علم نجوم و هندسه) براي او بفرستد. پادشاه روم کتاب اقليدس و بعضي کتب علوم طبيعي را نزد منصور فرستاد و شايد کتاب مجسطي هم جزء آن بوده زيرا کتاب مزبور نيز از علم نجوم گفتگو ميدارد.
ولي ظاهرا ترجمه اين کتابها مرتب نبود، چه اقليدس و مجسطي در زمان هرون و مامون بعربي ترجمه شد. خلاصه اينکه علاقه منصور بستاره شناسي سبب شد پاره اي از کتب مربوط بستاره شناسي و متعلقات آن (هندسه و غيره) بامر آن خليفه بعربي ترجمه شود.
طب - پزشکي
طب يکديگر از علومي بود که زمان منصور به نقل و ترجمه آن دست زدند، چون منصور در اواخر عمر دچار مرض معده شده اشتهايش از دست رفت و پزشکان درباري کاري نميتوانستند، لذا منصور آنان را خواسته پرسيد آيا پزشک حاذقي نميشناسيد که بمعالجه من کمک کند؟همه گفتند کسي بهتر از جورجيس رئيس بيمارستان گندي شاپور وجود ندارد، جورجيس بن بختيشوع از پزشکان حاذق سرياني بود و در علم طب تاليفات مهمي دارد و بواسطه حذاقت و کارداني رئيس بيمارستان گندي شاپور بزرگترين مدارس طب آنزمان شده بود.
منصور کسي نزد او فرستاده احضارش کرد، جورجيس ميخواست تاخير کند ولي فرستاده منصور او را بکشتن تهديد کرد، جورجيس بيمارستان را به پسرش بختيشوع سپرد و خود با دو شاگردش ابراهيم و عيسي بن شهلا عازم بغداد شد و پس از ورود به بغداد نزد خليفه آمده او را بفارسي و عربي دعا کرد. جورجيس مرد با وقار زبان آور با هيبتي بود و بدان جهت منصور وي را نيکو پذيرفت و از او پرسشهائي کرد. جورجيس پاسخ پرسشهاي او را بخوبي داد و بيشتر در دل منصور جاي گرفت. پس از آن منصور شرح بيماري خويش را گفت، جورجيس با دقت آنرا شنيد اظهار داشت که تو را بزودي معالجه ميکنم. منصور طبيب را خلعت پوشانيد و در کاخ مخصوصي جا داده گرامي داشت. جورجيس روز ديگر نزد خليفه آمد و ادرار او را ملاحظه کرده داروي مناسبي داد و خليفه بهبود يافته حالش خوب شد و جورجيس را از بازگشت بگندي شاپور منع کرد. منصور چون جورجيس را مرد پاکدامن با ايماني (در دين خودش) ديد بيشتر مجذوب او شد، منصور ميدانست جورجيس بي زن و بچه به بغداد آمده سه کنيز رومي و سه هزار دينار براي او فرستاد، طبيب پولها را گرفته کنيزان را پس فرستاد و همين که منصور او را مؤاخذه نمود جورجيس گفت ما مسيحيان يک زن اختيار ميکنيم و تا او زنده است زن ديگر نميگيريم. منصور اين پاکدامني جورج را پسنديد و او را بيش از پيش مقرب درگاه ساخت و اجازه داد که وي بحرمسرا بيايد و هم خوابه هاي منصور را علاج کند.
چنانکه گفتيم جورج بتاليف علاقه داشت و زبانهاي عربي، سرياني، فارسي، يوناني را بخوبي ميدانست و همينکه نزد منصور مقرب شد علاوه بر کتابهائيکه بسرياني تاليف کرده بود پاره اي کتب طبي را از يوناني براي منصور بعربي ترجمه کرد ولي پيش از جورجيس عده اي از اطباء که در خدمت امويان بودند بعضي کتابهاي طبي براي خلفاي اموي بعربي تاليف کرده بودند. معمولا در زمان بني اميه اطباي درباري و دولتي موظف بودند کتابي در فن خودشان بنام فرزندشان يا يکي از شاگردانشان يا بنام خودشان تاليف کنند و غالبا بجاي کتاب، جونگ تاليف ميکردند، مانند جونگي که ميثادوق طبيب حجاج متوفي بسال 90 براي پسرش تهيه کرد و نيز کتابي درباره داروها و طريقه استعمال آن تاليف نمود. بهر حال خاندان بختيشوع مدتي در پرتو توجه عباسيان به طب و ساير علوم بهترين خدمتها را انجام دادند.
بنابر آن منصور نخستين خليفه ايست که به نقل و ترجمه کتاب هاي قديم توجه کرد ولي تنها به نجوم و هندسه و طب اکتفاء نمود و در زمان وي ابن مقفع کليله و دمنه را بعربي ترجمه کرد. در زمان مامون عباسي فلسفه و منطق و ساير علوم بعربي ترجمه شد. مؤلف الفهرست ميگويد:ابن مقفع بعضي از کتابهاي منطق و طب را که ايرانيان از يوناني ترجمه کرده بودند از فارسي بعربي ترجمه کرد و شايد هم ابن مقفع آن را براي خودش ترجمه کرده باشد.
مهدي و رشيد
در زمان مهدي (158-169) اختلافات مذهبي و نزاع هاي ديني رو بفزوني گذارد چه که ابن مقفع و ديگران پاره اي از تاليفات ماني و ابن دميان و مرقيون و غيره را از فارسي و پهلوي بعربي ترجمه کرده بودند و عده اي هم کتابهائي در تاييد آن مذاهب تاليف کردند و طبعا اختلافات و کشمکش هاي مذهبي در گرفت و زنديق ها افزون گشته آراء و عقايدشان انتشار يافت. مهدي متکلمين (علماي علم کلام) را بر آن داشت که کتابهائي در رد زنديقها تاليف کنند و در هر حال مهدي مجال بيش از آن بدست نياورد و هادي جانشين مهدي دوام نيافت و کار مهمي انجام نداد.اما هرون الرشيد (170-193) موقعي بخلافت رسيد که بواسطه آمد و شد دانشمندان و پزشکان هندي و ايراني و سرياني به بغداد افکار مردم تا حدي پخته شده بود و توجهات عمومي بعلوم و کتب پيشينيان توسعه يافته بود. دانشمندان غير مسلمان که زبان عربي آموخته بودند و با مسلمانان معاشرت داشتند آنانرا بفرا گرفتن علوم گذشته تشويق ميکردند، ولي باز هم مسلمانان از توجه بعلوم بيگانه، جز علم پزشکي بيم داشتند، چه بفکرشان رفته بود که جز طب هر علم بيگانه ديگر مخالف اسلام است. با اين همه چون پزشکان نزد خلفاء مقرب شدند و غالب آنان دوستدار منطق و فلسفه بودند و از آن علم بهره اي داشتند، خواه ناخواه خلفاء را بشنيدن مطالب منطقي و فلسفي مشغول ميداشتند. رفته رفته خلفاء با فلسفه و منطق آشنا شدند و با آن خو گرفتند تا آنجا که اگر کشوري يا شهري را فتح ميکردند کتابهاي آنجا را آتش نميزدند و نابود نميساختند بلکه دستور ميدادند کتابها را به بغداد بياورند و بزبان عربي ترجمه کنند چنانکه هرون پس از فتح آنقره و عموريه و ساير شهرهاي روم کتاب هاي بسياري در آن بلاد بدست آورد و آنرا به بغداد حمل کرد و طبيب خود يوحنا ابن ماسويه را دستور داد آن کتاب ها را بعربي ترجمه کند. اما کتابهاي مزبور راجع به طب يوناني بود و چيزي از فلسفه در آن يافت نميشد.
مامون و فلسفه و منطق
کتابهاي فلسفي در زمان مامون ترجمه شد و آنهم بواسطه علاقه مندي خود مامون بآن کار بود از آغاز اسلام مسلمانان بآزادي گفتار و فکر و مساوات معتاد بودند و اگر هر يک از آنان درباره امور سياسي و غيره فکري بخاطرش ميرسيد بي پروا آنرا بخليفه و يا امير ابراز ميکرد و ابهت مقام فرمانروائي او را از اين کار باز نميداشت، همين قسم در امور ديني نيز دو نوع آزادي عقيده داشتند و اگر کسي چيزي از معناي آيه و يا حديث درک ميکرد و آنرا مخالف نظر ديگران ميديد نظر خود را آشکارا ميگفت و با مخالفان مناظره و مجادله ميکرد و همين آزادي فکر و عقيده سبب پيدايش مذاهب مختلف گشت بقسمي که پس از انقضاي دوره صحابه و آغاز قرن دوم هجري فرقه هاي متعددي در آئين اسلام پديد آمد که از جمله آنها فرقه معتزله بود. معتزله گروه بسياري هستند و اساس مذهب آنان تطبيق دين و عقل ميباشد و اگر با دقت در افکار و عقايد آنان مطالعه شود معلوم ميگردد که بعضي از افکار و آراء آنان با جديدترين آراء انتقادي مذهبي امروز موافق در بيايد. اگر چه چندين قرن از پيدايش و تحقيق آن افکار (افکار معتزله) ميگذرد و از آنرو معتزله را اصحاب عدل و توحيد ميخوانند (1).مامون و اعتزال
مذهب اعتزال در اواخر قرن اول هجري پديد آمد و چون اصول اين مذهب پيروي از احکام عدل و منطق بود لذا پيروان زيادي در مدت کوتاهي پيدا کرد. در فصل مربوط به فقه گفتيم که منصور عباسي با پيروان طريقه راي و قياس موافق بود و ابا حنيفه را پيش آورده با نظر او همراه شد، اين فکر و نظر منصور پس از وي در ميان عباسيان باقي ماند. اتفاقا مذهب معتزله با اين طريقه (پيروي از راي و قياس) بسيار نزديک است، چون طايفه مزبور کوشش دارند عقايد خود را با ادله عقلي ثابت کنند و بدانواسطه هر کس را که مطلع از منطق و گفته هاي ارسطو ميديدند دنبال او را ميگرفتند و از او براي تاييد نظر خودشان و جدال با مخالفان استمداد ميکردند و چنانکه گفته شد در زمان خلافت مهدي بواسطه کثرت زنادقه اين فکر (پيروي از منطق) بيشتر شايع شد و باحتمال قوي در نتيجه نيازمندي بمنطق و فلسفه يوناني و يا احساس احتياج بآن، علم کلام در ميان مسلمانان پديد آمد.طايفه برامکه نيز از پيروان راي و قياس بودند و طبعا بعلم توجه و اشتياق داشتند، و بدان جهت پيش از مامون به ترجمه کتاب هاي علمي مشغول شدند و در خانه هاي خويش انجمن مباحثه و مناظره تشکيل ميدادند. ظاهرا هرون با اين کار آنان موافق نبود و برامکه از بيم هرون تظاهر بآن عمل نميکردند.
همينکه مامون خليفه شد (198-218) اوضاع تغيير يافت، چه که مامون مرد باهوش مطلعي بود و بطريقه قياس ميل وافر داشت و بسياري از کتب قديمه را که قبل از وي ترجمه شده بود مطالعه و بررسي کرده بود و در نتيجه بيش از پيش بطريقه قياس متمايل گشت و سرانجام مذهب معتزله را پذيرفته بزرگان آن طايفه را (ابي الهذيل علاف ابراهيم بن سيار و غيره) بخود نزديک ساخت و مجالس مناظره با علماي علم کلام تشکيل ميداد و در مذهب اعتزال پا برجا ماند و پيروان آن طريقه را همراهي کرد و در اثر اين توجه مامون حرفهائي که اظهار آن (بواسطه بيم از فقهاء) ممکن نبود بي پرده در ميان مردم شايع شد و از آن جمله صحبت از مخلوق بودن قرآن که يکي از دعاوي معتزله ميباشد.
اتفاقا مامون پيش از رسيدن بمقام خلافت بآن موضوع (خلق قرآن) معتقد بود و مسلمانان ميترسيدند که مبادا مامون خليفه شود و آن عقيده را ترويج کند تا حدي که فضيل بن عياض علنا ميگفت من از خدا براي هرون طول عمر ميخواهم تا از شر خلافت مامون راحت باشم.
اما بالاخره مامون خليفه شد و به پيروي از معتزله تظاهر کرد. فقهاي عامه که اين را ديدند جار و جنجال برپا کردند و اکثريت مسلمانان نيز بر خلاف معتزله بودند و در نتيجه براي مامون توليد زحمت کردند. مامون که نميتوانست از نظر خود برگردد از راه مناظره و مباحثه علمي وارد شد و مجالس بحث و گفتگو تشکيل داد تا با عقل و منطق گفته هاي طرفين سنجيده شود و براي تاييد مباحث منطقي دستور ترجمه کتب فلسفي و منطقي صادر نمود تا هر چه زودتر از يوناني بعربي ترجمه شود و خود نيز آن ترجمه ها را مطالعه ميکرد و عقيده اش درباره معتزله بواسطه مطالعه کتب مزبور محکم تر ميگشت ولي عامه مردم چنانکه مسلم است زير بار حرف حساب و منطق نميرفتند، مامون که اين را دانست و از مماشاة نوميد شد بقواي قهريه دست زد و در اواخر خلافت خويش با مخالفان اعتزال بخشونت رفتار کرد و هنگامي که خارج بغداد بود باسحق بن ابراهيم والي بغداد دستور داد قضاة و شهود و اهل علم را امتحان کند و هر کدام آنان که به مخلوق بودن قرآن اقرار دارد آزاد گردد و کساني که آن عقيده را ندارند بآنان تعليم داده شود.
با مطالعه اين مراتب چنان بنظر ميرسد که مامون بواسطه کثرت اطلاعات و آزادي عقيده و تمايل بقياس عقلي از ترجمه علوم يوناني بعربي باک نداشت و ابتداء براي تاييد مذهب معتزله بترجمه کتب منطق و فلسفه دست زد سپس به ترجمه کليه تاليفات ارسطو از فلسفه و غيره پرداخت و در اوايل قرن سوم هجري ترجمه آن کتابها آغاز گشت. معتزله مانند تشنه اي که بآب زلال برسند مطالب فلسفي ارسطو را دريافته و آن را کاملا بررسي و مطالعه کردند و در نتيجه براي مبارزه با مخالفان نيروي تازه اي بدست آوردند و همانطور که مسيحيان پس از مطالعه کتب منطقي يونان، فلسفه جديد افلاطوني انشاء نمودند مسلمانان هم پس از آن مطالعات داراي علم کلام شدند.
مامون و ترجمه کتابهاي يوناني
راجع بعلت مبادرت مامون بترجمه کتاب هاي يوناني مطالب بسياري گفته اند، از آنجمله ابن نديم مؤلف الفهرست چنين ميگويد:«مامون شبي ارسطاطاليس حکيم را در خواب ديد و از او مسائلي پرسيد و چون از خواب برخاست بفکر ترجمه کتابهاي حکيم افتاد و نامه اي بپادشاه روم نگاشته از وي خواست منتخباتي از علوم قديم که در بلاد روم ذخيره شده براي وي بفرستد، پادشاه روم پس از گفتگوي بسيار اين خواهش را پذيرفت، مامون عده اي را (مانند حجاج بن مطر و ابن بطريق و سلما صاحب بيت الحکمه) مامور انجام آن مهم نمود، آنان نيز آنچه را که در بلاد روم يافتند و پسنديدند جمع آوري کرده نزد مامون فرستادند و مامون دستور ترجمه آنرا داد».
ابن ابي اصيبعه مؤلف طبقات الاطباء و ابوالفرج مؤلف مختصر الدول و ديگران نيز اين داستان را نقل کرده اند و تصور ميرود که آنها هم از مؤلف الفهرست اقتباس کرده باشند. در هر صورت علت هرچه باشد شکي نيست که مامون در ترجمه کتاب هاي يوناني کوشش بسيار نمود و پول زيادي در آن راه صرف کرد بقسمي که در مقابل وزن کتابها طلا ميداد و بقدري در ترجمه کتابها توجه داشت که وي روي هر کتابي که بنام او ترجمه ميشد از خود علامتي ميگذارد و مردم را بخواندن و فرا گرفتن آن علوم تشويق ميکرد و با حکماء خلوت نموده از معاشرت و صحبت آنها لذت مي برد.
ثروتمندان و بزرگان و اعيان دولت نيز بمامون تاسي ميکردند و ارباب منطق و فلسفه را گرامي ميداشتند و در نتيجه مترجمين بسياري از عراق و شام و ايران به بغداد آمدند و چه بسا که نسطوريان-يعقوبيان-صابئه-زرتشتيان-روميان-برهمن هاي هندي ميان آنان بودند و از زبانهاي يوناني و فارسي و سرياني و هندي (سانسکريت) و نبطي و لاتيني و غيره کتاب ترجمه ميکردند.
تعداد کتاب فروش و کاغذفروش در بغداد فزوني يافت و انجمن هاي علمي و ادبي متعدد گشت، مردم بيش از هر کار بمباحثات علمي و مطالعه پرداختند و پس از مامون نيز اين نهضت دوام يافت و عده اي از خلفاي عباسي رويه مامون را ادامه دادند و مهمترين کتب قدماء بعربي ترجمه شد.
مترجمين (ناقلان) علوم در زمان عباسيان
سابقا گفته شد که کمي پيش از اسلام ميان سرياني ها يک نوع نهضت علمي موجود بود و کتابهاي يوناني را بسرياني ترجمه کرده بسياري از آن کتب را مطالعه و بررسي ميکردند و بخصوص در طب و فلسفه پيشرفت هائي نمودند تا آنجا که بعضي از آنها رياست بيمارستان گندي شاپور رسيدند و زبان يوناني را در مدارس خود تدريس ميکردند و همينکه مرکز خلافت به بلاد آنان (عراق) منتقل شد و بغداد بواسطه آمد و رفت اقوام و ملل مختلف اسلامي رو بآبادي گزارد سرياني ها نيز براي امرار معاش به بغداد آمدند و همانطور که امروز عربها براي گذران روز انگليسي ميآموزند سرياني هاي آنروز به تحصيل زبان عربي مشغول شدند و چون عدالت و مساوات عباسيان (در اوايل کار آنان) را ديدند آميزش با مسلمانان و اعراب را پسنديدند، چه که عباسيان در آغاز امر بقدري نسبت برعاياي خود آزادي داده بودند که مسيحيان براي رفع اختلافات مذهبي و اوضاع و احوال قومي بخلفاي عباسي مراجعه ميکردند و حکميت آنان را ميپذيرفتند و همين خوشرفتاري و عدالت خواهي عباسيان سبب شد که عده اي از ايرانيان لايق و کاردان به بغداد آمدند و در دستگاه خلافت راه يافته در اداره امور کشور با آنان کمک کردند. اتفاقا عده اي از آن ايرانيان که در دستگاههاي دولتي بودند از علم و ادب نيز بهره داشتند و به پيشرفت علم مساعدت مينمودند.خلفاي عباسي گروهي از پزشکان هندي را براي استفاده از معلومات طبي آنان استخدام کردند و در نتيجه بغداد مرکز دانشمندان گرديد.
همينکه خلفاي عباسي بفکر ترجمه کتب علمي برآمدند از وجود دانشمندان عراق و شام و ايران و هند استفاده کردند و چون خلفاء همه نوع مساعدت مالي و غيره با اين دانشمندان ميکردند طبعا عده آنان روز افزون ميشد، بيشتر اين مترجمين از نسطوريان انتخاب ميشدند. چه آنان در ترجمه تواناتر از سايرين بودند و بر فلسفه و علوم يوناني احاطه بيشتري داشتند و گروهي از ايرانيان و هنديان نيز کتب هندي و فارسي را ترجمه ميکردند و غالبا اين شغل (ترجمه) در خاندان مترجمين باقي ميبود، بقسمي که از يک خانواده تا چندين پشت مترجم و ناقل برميخاست و اينک اسامي نامي ترين ناقلين و مترجمين زمان عباسيان.
1-خاندان بختيشوع:
سردسته اينان جورجيس بن بختيشوع پزشک منصور است (شرحش گذشت) که از نسطوريان سرياني ميباشد، پس از مرگ جورجيس هرون پسر او بختيشوع را از بيمارستان گندي شاپور احضار کرد (همانطور که منصور خود جورجيس را احضار کرده بود) و چون بختيشوع به بغداد آمد هرون پزشکان خود (ابو قريش عيسي-عبدالله طيفوري-داود بن سرابيون و غيره) را گفت:که بختيشوع را امتحان کنند، و چون آنان بختيشوع را ديدند به هرون گفتند:که اي خليفه کسي از ما ياراي سخن با اين مرد ندارد!چه که او خود جان کلام است و خود و پدر و قومش از فلاسفه اند.
اين گفته آنان عظمت مقام خاندان بختيشوع را در علم فلسفه ميرساند. باري هرون بختيشوع را رئيس پزشکان قرار داد. بعد از بختيشوع پسرش جبرائيل بآن مقام رسيد و از خلفاء اموال و انعام بسيار دريافت داشت. پس از مرگ جبرائيل پسرش بختيشوع بن جبرائيل رئيس اطباء و پزشک مخصوص خلفاء شد و چنان ثروت و جاه و مقامي بهمرساند که هيچ يک از پزشکان آن جاه و مال و منصب را نداشتند. جبرائيل بن عبدالله بن بختيشوع پزشک مخصوص مقتدر عباسي و پسرش عبيدالله بن جبرائيل نيز از پزشکان نامي و دانشمندان معروف اين خاندان ميباشند. اين شش پزشک در علم طب سرآمد عصر خويش محسوب ميشدند ولي جز جورجيس اول هيچ کدام آنان کتابي ترجمه نکردند و اينکه نام آنان را جزء مترجمان آورديم براي آن است که بيشترشان در علم طب کتابهاي مفيدي تاليف نمودند و بعضي از آنان مترجم هائي براي ترجمه کتب طب يوناني بسرياني استخدام کرده اند.
2-خاندان حنين:
سرخاندان آنان حنين بن اسحق عبادي معروف به شيخ المترجمين از مسيحيان حيره در سال 194 متولد شد، پدرش سوداگر بود، خودش به بصره آمده زبان عربي آموخت، آنگاه به بغداد رفت تا طب بياموزد ولي با اشکالات بسيار مواجه شد، چه در آنروزها پزشکان بخصوص پزشکان گندي شاپور نميخواستند مردم بازاري وارد سلسله اطباء بشوند، موقع آمدن حنين به بغداد مهمترين مدرس طبي، مدرس يوحنا ابن ماسويه بود که از فارغ التحصيلان نامي بيمارستان گندي شاپور ميباشد. حنين بمجلس درس او حاضر شد، اتفاقا روزي از آنچه که نزد وي ميخواند مطلبي پرسيد يوحنا بخشم آمده گفت:
«مردم خيره را به طب چه کار، برو نزد يکي از اقوامت و پنجاه درهم از او بستان يک درهم انگشتوانه کوچک و سه درهم زرنيخ و بقيه را پول کوفي و فارسي بخر و آنها را با هم مخلوط کن و سر راه مردم بنشين و فرياد بزن پول براي صدقه، پول براي مخارج و آن درهم هاي تقلبي را بفروش که بيشتر بدردت ميخورد، آنگاه او را از خانه خود بيرون کرد. (2)
حنين گريه کنان و پريشان از خانه يوحنا درآمد ولي شوقش به تحصيل علم طب آن هم بزبان يوناني بيش از پيش شد و از آنرو از بغداد باسکندريه رفت و دو سال تمام در آنجا زبان و ادبيات يوناني آموخت و اشعار هومر را حفظ کرد و همينکه به بغداد باز آمد علاوه بر عربي زبانهاي يوناني، سرياني و فارسي را بخوبي ميدانست و پزشکان بغداد از آنجمله يوحنا ابن ماسويه بوي نيازمند بودند تا آنجا که يوحنا حنين را استخدام نمود و ترجمه کتابهاي جالينوس را بعربي و سرياني باو واگذارد و در اينکار از مکتب اسکندريه پيروي کرد. حنين کتاب تشريح جالينوس را براي جبرئيل بن بختيشوع ترجمه نمود و جبرئيل بقدري او را احترام ميگذارد که بوي، رين حنين خطاب ميکرد و رين بزبان سرياني يعني اي معلم، ميباشد و چون مامون بفکر افتاد که فلسفه يونان را بعربي ترجمه کند، کسي را بهتر از حنين نيافت. چه وي با آنکه جوان بود سرآمد مترجمين محسوب ميشد، لذا مامون عده اي از مترجمين مانند حجاج بن مطر و ابن بطريق و مسلم صاحب بيت الحکمه و غيره را مامور آن کار نمود و حنين را بر همه آنان رياست داد تا ترجمه آنها را اصلاح کند.
مامون در مقابل کتابهاي ترجمه شده زر خالص به حنين ميداد و حنين براي استفاده خود کلمات را با حروف درشت و روي کاغذ ضخيم و با سطرهاي پراکنده مينگاشت تا کتاب ضخيم تر گردد. ميگويند حنين شخصا براي بدست آوردن کتابهاي مطلوب بروم رفت و علاوه بر ترجمه کتابهاي مامون براي خاندان شاکر و ديگران نيز کتاب ترجمه ميکرد.
حنين دو پسر داشت:يکي داود و ديگري اسحق و بنام آنان کتابهاي طبي در مبادي و تعليم، طب تاليف کرد و هم چنين از تاليفات جالينوس براي آنها ترجمه نمود.
اسحق در ترجمه مهارت يافت و مانند پدر کتابهائي از يوناني بعربي ترجمه کرد و بيشتر کتابهاي حکمت (مانند کتابهاي ارسطوطاليس و غيره) را ترجمه مينمود ولي پدرش غالبا به ترجمه کتابهاي طبي و بخصوص کتابهاي جالينوس مشغول بود و کمتر کتابي از جالينوس ترجمه شده که يا دست کار حنين نبوده و يا اقل حنين آنرا اصلاح نکرده است و اگر غير از اين ميبود کسي بآن ترجمه توجه نداشت. چه که حنين علاوه بر مهارت در زبان عربي و يوناني در علم طب نيز ماهر بود. حنين در زمان متوکل رئيس مترجمان گشت و عده اي از مترجمان مانند استفان بن باسيل و موسي بن خالد ترجمه هاي خود را براي اصلاح به حنين ميدادند.
حنين بعادت آنروز مسيحيان زنار بگردن ميآويخت. وفات حنين در 264 واقع شد. اسحق پسر حنين نيز در ترجمه شهرت يافت و بيشتر کتابهاي فلسفه و آنهم فلسفه ارسطو و شرح هاي آنرا بعربي ترجمه کرده است. اسحق غالبا با پدرش همکاري داشت سپس جزء محارم قاسم بن عبيدالله وزير المعتضد درآمد. اسحق علاوه بر ترجمه تاليفاتي در طب و داروسازي از خود باقي گذارده است.
3-حبيش اعصم دمشقي-حبيش بن حسن دمشقي خواهر زاده حنين بن اسحق است. طب را نزد دائي خود آموخته و در ترجمه از او پيروي کرده است. ميگويند:يکي از خوشبختي هاي حبيش آن بوده که ملازمت حنين را داشته است و آنچه را که حبيش ترجمه ميکرده به حنين نسبت ميدادند و چه بسا از ترجمه هاي قديمي که متعلق به حبيش بوده و صاحبان آن براي رواج بازار نام حبيش را محو کرده بجاي آن نام حنين را گذاردند.
4-قسطا ابن لوقاي بعلبکي-از مسيحيان شام، طبيب و فيلسوف عالي قدري بوده است و براي تحصيل علم بروم سفر کرده، يوناني و عربي و سرياني را ميدانسته است، کتابهاي زيادي بعربي ترجمه کرده است و چون در ترجمه دقيق بوده بسياري از ترجمه هاي ديگران را تصحيح نموده، و رساله هاي متعددي در علم طب تاليف کرده است. انشاي وي سليس و قريحه اش عالي بود. در طب و تاريخ و فلسفه و هيئت و جبر و مقابله و هندسه و منطق و ادبيات و ديانت بيش از صد کتاب تاليف نموده، ابوالفرج مالتي درباره وي چنين ميگويد:
«راستش را بخواهيد کسي بهتر از قسطا کتاب تاليف نکرده چون جملاتش مختصر و مطالبش پر معني و با مغز است ».
5-خاندان ماسرجويه-سرخاندان آنها ماسرجويه پزشک يهودي مذهب سرياني زبان مقيم بصره است، و از سرياني بعربي ترجمه ميکرده است. (نامش گذشت) پسرش عيسي بن ماسرجويه نيز مترجم بوده و تاليفات مهمي در طب دارد.
6-خاندان کرخي-سرخاندان آنها شهدي کرخي است، سپس پسر او که بشغل ترجمه اشتغال داشته و هر دو در اين فن متوسط بودند ولي پسر در اواخر عمر از پدر برتر شد.
7-خاندان ثابت سرخاندان آنها ثابت بن قره حراني از صابئي هاي حران بوده است، ابتداء صرافي ميکرد، سپس طب و فلسفه و نجوم آموخته و زبان سرياني را بخوبي ميدانسته و کتابهائي بعربي ترجمه نموده است، در رياضي و طب و منطق تاليفاتي دارد و کتابي راجع بمذهب صابئه بزبان سرياني نوشته است. از مقربان دستگاه معتضد بوده تا آنجا که با وي مينشست و او را ميخنداند و مدتها با او سخن ميگفت و هيچ يک از وزيران و ملازمان تا آن حد نزد معتضد تقرب نداشتند. پسرش سنان بن ثابت از مقربان القاهر بالله شد، تاليفات زيادي از او هست. ثابت بن سنان پسر سنان نيز تاليفاتي دارد ولي اين پدر و پسر چيزي ترجمه نکردند.
8-حجاج بن مطر-از مترجمين مامون است کتاب مجسطي و اقليدس را بعربي ترجمه کرده و ثابت بن قره حراني بعدا آن ترجمه را اصلاح کرده است.
9-ابن ناعمه حمصي-نامش عبدالمسيح بن عبدالله حمصي ناعمي است، در ترجمه متوسط بوده و قدري از متوسط برتر محسوب ميشده است. ديگر از مترجمين اين خاندان زروبا ابن ما نحوه که از ابن ناعمه در ترجمه ضعيف تر است.
10-استفان بن باسيل-در ترجمه تقريبا بپاي حنين بن اسحق ميرسيد ولي عبارات حنين فصيح تر و نيکوتر است.
11-موسي بن خالد معروف به ترجمان-از شانزده کتاب جالينوس چندين کتاب ترجمه کرده و در ترجمه از حنين پست تر است.
12-سرجيس راسي-از شهر راس العين از جزيرة العراق است. کتاب هاي بسياري ترجمه کرده، مترجم متوسطي بوده، حنين ترجمه هاي او را اصلاح ميکرده است.
13-يوحنا ابن بختيشوع-وي از خاندان بختيشوع طبيب نميباشد و فقط از يوناني بسرياني ترجمه ميکرده است.
14-بطريق-از مترجمان زمان منصور است، بامر او کتابهائي ترجمه کرده و ترجمه اش عالي است. اما بدرجه ترجمه حنين نميرسد.
15-يحيي بن بطريق-از ملازمان حسن بن سهل است، يوناني نميدانسته و عربي را هم به نيکي نياموخته بود، فقط لاتيني ميدانسته است.
16-ابو عثمان دمشقي-بعربي نيکو ترجمه ميکرده است.
17-ابو بشر متي ابن يونس-از اهالي ديرقني است. در مدرسه مارماري نزد استادان بزرگ تحصيل کرده و رياست علماي علم منطق بوي منتهي ميشود.
18-يحيي بن عدي-از علماي منطق در قرن چهارم هجري است، بر خلاف ساير مترجمين سرياني يعقوبي مذهب بوده، سرعت قلم داشته، در شبانه روز صد ورق مينوشته است. نزد متي بن يونس و ابو نصر فارابي تحصيل علم کرده است.
اين بود اسامي و نام و نشان مشهورترين ناقلان و مترجمان آن دوره که بطور مختصر بآن اشاره کرديم.
اما مترجمان و ناقلان ساير زبانها عبارت بودند از ابن مقفع و خاندان نوبخت که از عربي بفارسي ترجمه ميکردند. نام نوبخت بزرگ برده شد، پسر او فضل بن نوبخت کتابهائي در نجوم و غيره از فارسي بعربي ترجمه کرده است. موسي و يوسف پسران خالد نيز از فارسي بعربي ترجمه ميکرده اند و در خدمت داود بن عبدالله بن حميد بن قحطبه مشغول بودند. علي بن زياد تميمي کنيه اش ابوالحسن، کتاب زيج شهريار را از فارسي بعربي ترجمه کرده است.
حسن بن سهل از ستاره شناسان آن زمان است، احمد بن يحيي بلاذري، جبلة بن سالم منشي هشام، اسحق بن يزيد از مترجمين فارسي هستند. اسحق کتاب اختيارنامه را بنام سيرة الفرس از عربي بفارسي ترجمه نمود. ديگر از مترجمين عربي بفارسي محمد بن جهم برمکي، هشام بن قاسم، موسي بن عيسي کردي و عمر بن فرخان و غيره ميباشند. منکه هندي و ابن دهن هندي از مترجمين زبان هندي هستند. اولي در خدمت اسحق بن سليمان بن علي هاشمي ميزيسته است و دومي رياست بيمارستان برمکيان را داشته است.
ابن وحشيه از مترجمين نبطي (کلداني) است، کتاب هاي بسياري ترجمه کرده و شرحش ميآيد.
مردم سوريه و نقل و ترجمه علوم
اگر در شرح حال و مليت و موطن مترجمان و ناقلان علوم در عصر عباسي مختصر دقتي شود معلوم ميگردد که بيشترشان از مردم سوريه يعني اهالي شام و جزيره و عراق بودند، اين مردم از ديرزماني کارشان اين بوده که علوم و آداب را از زباني بزباني ديگر و از کشوري بکشور ديگر انتقال ميدادند. زيرا موقع جغرافيائي کشورشان (واسطه ارتباط شرق و غرب) و هوش و استعداد فطري آنها براي اين کار مساعد بود.از آنرو مردم سوريه يا فنيقي ها چندين قرن پيش از ميلاد حروف هجاء (الفباء) را در ضمن سفرهاي تجارتي بشهرهاي دور دست (يونان و کلدان و غيره) برده منتشر ساختند و نام و شکل الفباي امروزي ملل متمدن گواه اين مطلب ميباشد. آنان واسطه نقل علوم و ادبيات ميان مصريان و کلدانيان بودند و چنانکه گفته شد همين مردم علوم و ادبيات را از مصر بيونان انتقال دادند و همان طور که در اين ايام مردم براي تجارت يا ترجمه يا استخدام در ادارات دولتي زبان هاي انگليسي و فرانسه ميآموزند مردم سوريه آن روز براي همان مقاصد زبان يوناني و بابلي و غيره ميآموختند.
همينکه تمدن در يونان توسعه و ترقي يافت فلسفه و منطق و ساير علوم با فتوحات اسکندر از يونان بعراق و شام آمد و مردم سوريه آنرا فرا گرفته بزبان خود ترجمه کردند و پس از ظهور آئين مسيح چيزهائي از مسيحيت بر آن افزودند و ادبيات يوناني، مسيحي را پديد آوردند و آنرا فلسفه يوناني قديم در ديرهاي خود محفوظ داشتند سپس علم و فلسفه را به هند و ايران و غيره انتقال دادند.
اين مردم در زمان ساسانيان واسطه علوم يوناني بفارسي بوده اند و همينکه انوشيروان براي تدريس طب و فلسفه بيمارستان گندي شاپور را تاسيس کرد (چنانکه گفته شد) اساس کار بدست مسيحيان عراق و جزيره استوار گشت و همين ها بودند که بسياري از آداب و رسوم سامي را در حران با همان رنگ (صبغه) بت پرستي محفوظ داشتند. زيرا مردم حران بآئين سابق خويش تا مدتي مانده بودند.
همينقسم مردم عراق که از همان ملت سوريه ميباشند آداب و علوم کلدان قديم را نگاهداري کردند و پس از ظهور اسلام و تصميم خلفاء براي ترجمه و انتقال علوم بزبان عربي مردم سوريه دست راست آنان شدند و آن مهم را بخوبي انجام دادند و چنانکه ميدانيم مترجمين آن علوم از اهالي حمص، دمشق، بعلبک، حيره، حران و بصري و غيره برخاستند. اين مسلم است که براي ترجمه مطالب علمي از زباني بزبان ديگر بايد مترجم از آن بهره مند باشد و الا مطلب نامفهوم و غير قابل ترجمه ميشود. و بهمين جهات مي بينيم که مترجمان دوره عباسيان (مردم سوريه) در علومي که ترجمه ميکردند متبحر بودند و علاوه بر ترجمه در علوم مزبور (طب-فلسفه-منطق و غيره) تاليفات داشتند و شرح و تعليق بر آن مينگاشتند.
اکنون نيز ميبينيم که مردم سوريه در ترجمه علوم و ادبيات غربي بزبان عربي از هر ملت ديگري ساعي تر ميباشند.
نقل و ترجمه علم براي مردم ديگر غير از خلفاء
چنانکه ملاحظه شد خلفاء بيش از ديگران بترجمه علوم و آداب پيشينيان دست بکار شدند و چون بعضي از اين ترجمه ها ميان مردم منتشر شد و مردم بغداد بر آن آگهي يافتند عده اي از بزرگان آن شهر براي پيروي از منظور خلفاء مترجم استخدام کردند و با پول و سرمايه خود به نقل و ترجمه کتب علمي پرداختند.مشهورترين اين گروه سه نفر بنام احمد - محمد - حسن که هر سه فرزندان موسي پسر شاکر بودند و بهمان جهت آنان را بني موسي و يا بني شاکر هم ميگفتند و بعدا فرزندان آنها به بني منجم شهرت يافتند. موسي پدر آنان از دوستان مامون بود و مامون بملاحظه دوستي با موسي بفرزندانش کمک ميکرده است.
موسي اهل علم و ادب نبوده بلکه جزء راهزنان محسوب ميشود، چه که در جواني لباس سياهي در بر ميکرده و شبها راه ميزده است و چون مرد دلير بي باکي بوده دست خالي بر نميگشته است. بطوريکه ميگويند وي شبها نماز خفتن را با همسايگان در مسجد ميخواند، پس از آن بخانه ميآمد و لباس ديگري مي پوشيد و در جاده خراسان چندين فرسخ راه مي پيمود و پاي اسب کهر خود را پارچه سفيد مي بست که بنظر ابلق بيايد ضمنا موسي جاسوساني داشت که بوي خبر ميدادند چه کساني با چه اموالي از جاده عبور کرده يا ميکنند، لذا موسي با اطلاع کامل بر آنان ميتاخت و اموال و دارائي آنان را گرفته پس از پيمودن چندين فرسخ راه صبحگاهان بشهر بر ميگشت و نماز صبح را با همان همسايه هاي شبانه اداء ميکرد و هر گاه که در صدد دستگيري او بر ميآمدند همسايگان گواهي ميدادند که وي نماز بامداد را با آنان در مسجد خوانده است و از آنرو تعقيب او دشوار مينمود و سرانجام موسي توبه کرد و پس از چندي در گذشت و سه پسر کوچک از خود باقي گزارد. مامون بواسطه دوستي با پدرشان آنان را باسحق بن ابراهيم مصعبي سپرد و در بيت الحکمه نزد يحيي بن ابي منصور براي آنان جا تعيين کرد و هر گاه مامون بسفر ميرفت اسحق را ميخواست و سفارش فرزندان موسي را ميکرد تا حدي که اسحق رنجيده خاطر شده ميگفت:مامون مرا دايه فرزندان موسي قرار داده است. با اين حال مقرري آنان غير مکفي بود و زندگاني خوبي نداشتند ولي سرانجام تحصيلات عالي خود را به پايان رسانيده هر کدام در رشته اي متخصص شدند. محمد از ساير برادران عالمتر بود و از هندسه و نجوم اطلاع کافي داشت اقليدس و مجسطي و کتابهاي ديگري از هيئت و رياضي و طبيعي مطالعه کرده بود. احمد در قسمت علمي بپاي محمد نميرسيد ولي در قسمت مکانيک مهارت بي نظيري پيدا کرده بود. حسن بيش از هر چيز در هندسه متبحر شد و با آنکه غير از شش مقاله اقليدس را نخوانده و نزد معلمي هندسه نياموخته بود معذلک در رشته هندسه بالاترين علماي معاصر خويش گشت.
فرزندان شاکر در نقل و ترجمه علوم قديمه فداکاري بسيار کردند و خود را همه نوع بزحمت انداختند و اموال بسياري در آن راه مصرف نمودند. عده اي را بروم روانه کردند تا کتابهاي مطلوب را بدست آورند و مترجمين زبردست را با حقوق هاي گزاف از اطراف و اکناف استخدام نمودند و از جمله اشخاصي که براي تحصيل کتاب بروم فرستادند حنين بن اسحق و ديگران بودند، سپس حنين و حبيش و ثابت بن قره را به ترجمه واداشتند و ماهي پانصد دينار براي آنان حقوق تعيين کردند. بني موسي در هيئت و مکانيک و هندسه تاليفات بسياري دارند و از خود استنباطهائي در آن علوم کرده اند که بکلي بيسابقه است. اينان براي مامون با دلايل محسوسي ثابت کردند که محيط زمين بيست و چهار هزار ميل است. مهارت آنان در زيج و ساير مطالب علمي نيز فوق العاده بود.
محمد بن عبدالملک زيات نيز از کساني است که ماهانه قريب دو هزار دينار براي ترجمه کتاب مصرف ميکرده است و کتابهاي بسياري بنام او ترجمه شده است. علي بن يحيي معروف بابن المنجم از دبيران مامون، چند کتاب طبي براي محمد ترجمه کرده است و همين قسم محمد بن موسي بن عبدالملک کتابهائي ترجمه نموده است.
ابراهيم بن محمد بن موسي معروف بکاتب کتاب هاي يوناني را با هزينه خود بعربي ترجمه کرده است. تادري اسقف (کشيش) کرخ در جمع آوري و ترجمه کتابها سعي فراوان داشت و پزشکان مسيحي کتابهاي زيادي براي او تاليف کردند. ديگر عيسي بن يونس معروف بکاتب و حاسب از اهالي عراق بسياري از کتب قديمه و علوم يوناني را جمع آوري و نقل کرده است همينقسم شيرشوع ابن قطرب از مردم گندي شاپور مترجمان را پول ميداد و آنان را بترجمه و جمع آوري کتب قديمه تشويق ميکرد ولي نسبت بترجمه يوناني بسرياني بيش از عربي توجه داشت.
يوحنا بن ماسويه، جبرائيل بن بختيشوع، داود بن سرابيون، سلمويه ابن طيفوري و ساير اطباي خلفاء هر کدام تا حدي در راه ترجمه و نقل علوم قديمه اقداماتي کرده اند.
بسياري از اميران مستقل اسلامي به پيروي از خلفاء کتاب هاي قديمي را به عربي ترجمه ميکردند. مثلا سيف الدوله آل حمدان طبيبي بنام عيسي رقي داشت که کتابهاي سرياني را به امر سيف الدوله و بزبان عربي ترجمه ميکرد.
کتابهائي که در نهضت عباسي ترجمه شد
حال که موجبات اقدام خلفاي عباسي را براي ترجمه علوم قديمه دانستيم و اسامي مترجمان و ناقلان را شناختيم اينک نام کتاب هاي ترجمه شده را ذکر ميکنيم. چون همين کتاب ها بعدا مدرک و ماخذ تاليف اسلامي شد. البته ذکر اسامي تمام آن کتابها دشوار است، زيرا تعداد آن بسيار بوده و بسياري از آن مفقود شده است، فقط تا آنجا که ممکن بوده پاره اي از آن کتب را نام ميبريم و براي آسان شدن کار کتابهاي مزبور را از نظر زبان اصلي طبقه بندي ميکنيم.کتاب هائي که بعربي در آن زمان ترجمه شده از زبانهاي اصلي ذيل نقل گشته است:
يوناني، فارسي، هندي (سانسکريت) ، نبطي، عبراني، لاتيني، قبطي و البته موضوع کتابها نيز مختلف بوده که آن قسمت نيز ذيلا طبقه بندي ميشود.
1-کتابهاي ترجمه شده از يوناني
در آن دوره بيش از هر زبان از زبان يوناني ترجمه شده و بيشتر کتابهاي يوناني فلسفه و طب و رياضيات و هيئت و فروع علم طبيعي بوده است. اينک نام آن کتابها و مؤلفين و مترجمين آن و موضوع کتابهائي که از يوناني ترجمه شده است.
آ-فلسفه و ادبيات
(کتابهاي افلاطون)
نام کتاب/نام مترجم 1-سياست/حنين بن اسحق 2-مناسبات/يحيي بن عدي 3-نواميس/حنين و يحيي 4-تيماوس/ابن بطريق با اصلاحات حنين 5-نامه افلاطون باقرطني/يحيي بن عدي 6-توحيد/. . . . . 7-حسن و لذت/. . . . . 8-اصول هندسه/قسطابن لوقا
کتاب هاي ارسطوطاليس
1-کاتگوري يا مقولات/حنين بن اسحق 2-عبارات/حنين بسرياني و اسحق بعربي ترجمه کرد 3-تجليل القياس/تئودور با اصلاحات حنين 4-البرهان/اسحق بسرياني و متي بعربي ترجمه کرد 5-الجدل/اسحق بسرياني و يحيي بعربي ترجمه کرد 6-مغالطات يا حکومت/ابن ناعمه و ابو بشر به سرياني و يحيي بعربي ترجمه کردند 7-خطابه/اسحق و ابراهيم بن عبدالله 8-شعر/ابو بشر از سرياني بعربي ترجمه کرد 9-سماع طبيعي/ابو روح صابي و حنين و يحيي و قسطا و ابن ناعمه 10-السماء و العالم/ابن بطريق با اصلاحات حنين 11-الکون و الفساد/حنين به سرياني و اسحق و دمشقي بعربي 12-الآثار العلويه/ابو بشر يحيي 13-النفس/حنين به سرياني و اسحق بعربي 14-الحس و المحسوس/ابو بشر متي بن يونس 15-الحيوان/ابن بطريق 16-حروف يا الهيات/اسحق-يحيي-حنين و متي 17-اخلاق/اسحق 18-مرآة/حجاج بن مطر 19-اتولوجي/حجاج بن مطر
شاگردان و پيروان ارسطو بر بسياري از کتب او شرح و تعليق نگاشته اند. مانند تموذسطس، ويدوخس برقلس، اسکندر، افروديسي، فرفوريس، امونيوس، تامسطيوس، نيقولاوس، فلوطرخس، يحيي نحوي و غيره که پاره اي از آنان شارح کتب ارسطو ميباشند و عده ديگر در آن زمينه ها از خود تاليفات دارند و بسياري از اين کتابها توسط اشخاصي که نامشان معلوم نيست بعربي ترجمه شده و مؤلف الفهرست آن کتابها را اسم برده ولي ما از ذکر آن چشم پوشيديم. کتابهاي فلسفي و ادبي جالينوس که ضمن کتاب هاي طبي وي مذکور شده از اين قرار است:
نام کتاب/نام مترجم 1-آنچه را که جالينوس معتقد بوده است/ثابت 2-شناختن مرد عيب خودش را/توما با اصلاحات حنين 3-کتاب اخلاق/حبيش 4-محرک اول بي حرکت است/حبيش و عيسي 5-بهره مندي از دشمنان (3)
ب-طب و فروع آن
(کتاب هاي بقراط)
نام کتاب/نام مترجم 1-عهد بقراط/حنين به سرياني و حبيش و عيسي بعربي ترجمه کردند. 2-فصول/حنين براي محمد موسي ترجمه کرد 3-الکسر/حنين براي محمد موسي ترجمه کرد 4-تقدمة المعرفه/حنين و عيسي بن محمد 5-امراض حاده/عيسي بن يحيي 6-اپيدمي (بيماريهاي واگير) /عيسي بن يحيي 7-اخلاط/عيسي بن يحيي براي محمد بن موسي 8-کاتي تيون/حنين براي محمد بن موسي 9-آب و هوا/حنين و حبيش 10-طبيعت انسان/حنين و عيسي
کتاب هاي جالينوس
مشهورترين کتابهاي جالينوس کتابهاي شانزده گانه اوست از اين قرار:
الفرق-الصناعه-النبض-شفاء الامراض-مقالات پنجگانه-استقسات-کتاب المزاج-قواي طبيعي-علت ها و مرض ها-شناسائي بيماري اعضاي دروني-نبض کبير-تب ها-بحران-حفظ الصحه-چاره درد.
کتابهاي مزبور باستثناي علل باطنيه-نبض کبير و حفظ الصحه و چاره درد (حلية البرء) توسط حنين بن اسحق بعربي ترجمه شده است. ولي کتابهاي مذکور بعدا بوسيله حبيش بعربي ترجمه شد.
اما نام بقيه کتابهاي طبي جالينوس و نام مترجمين آن چنين است:
نام کتاب/نام مترجم 1-تشريح کبير/حنين اعسم 2-اختلاف تشريح/حنين اعسم 3-تشريح حيوان زنده/حنين اعسم 4-تشريح حيوان مرده/حنين اعسم 5-علم بقراط در تشريح/حنين اعسم 6-احتياج به نبض/حنين اعسم 7-علوم ارسطو/حبيش اعسم 8-تشريح رحم/حبيش اعسم 9-آراء بقراط و افلاطون/حبيش اعسم 10-عادات/حبيش اعسم 11-خصب البدن/حبيش اعسم 12-مني/حبيش اعسم 13-ترکيب دواها/حبيش اعسم 14-ورزش با کره کوچک/حبيش اعسم 15-ورزش با کره بزرگ/حبيش اعسم 16-طريقه تعليم طب/حبيش اعسم 17-منافع الاعضاء/حبيش اعسم 18-قواي نفس و مزاج بدن/حبيش اعسم 19-حرکات سينه/ترجمه استيفان با اصلاح حنين 20-علل النفس/ترجمه استيفان با اصلاح حنين 21-حرکت عضله/ترجمه استيفان با اصلاح حنين 22-احتياج به نفس/ترجمه استيفان با اصلاح حنين 23-امتلاء/ترجمه استيفان 24-تلخي و سوداء/ترجمه استيفان با اصلاح حنين 25-علل الصوت/ترجمه حنين 26-حرکات مجهوله/ترجمه حنين 27-افضل الهيئات/ترجمه حنين 28-سوء المزاج المختلف/ترجمه حنين 29-دواهاي مفرد/ترجمه حنين 30-نوزاد هفت ماهه/ترجمه حنين 31-تنگ نفس/ترجمه حنين 32-پژمردگي/ترجمه حنين 33-قواي اغذيه/ترجمه حنين 34-التدبير الملطف/ترجمه حنين 35-مداواي امراض/ترجمه حنين 36-بقراط و امراض حاد/ترجمه حنين 37-نامه به تراسوبولفوس/ترجمه حنين 38-پزشک و فيلسوف/ترجمه حنين 39-حفظ الصحه بقراط/ترجمه حنين 40-محنت طييب/ترجمه حنين 41-افلاطون در تيماوس/حنين و اسحق 42-تقدمة المعرفه/عيسي 43-فصد/عيسي و استفان 44-توصيف کودکي که فرياد ميزند/ابن الصلت 45-ورم ها/ابن الصلت 46-الکيموس/ثابت و حبيش 47-الادوية و الادواء/عيسي 48-ترياق/ابن بطريق
مؤلف کتاب الفهرست بيست و چند کتاب در طب و فروع طب بدون ذکر نام مترجم اسم برده است. کتابهاي مزبور تاليف روفس از اهالي افسس ميباشد که پيش از جالينوس ميزيسته و شايد تمام آن کتابها بعربي ترجمه نشده است.
و نيز مؤلف مزبور (صاحب الفهرست) کتابهاي ذيل را با ذکر مؤلف و مترجم اسم برده که همه آن در طب و فروع طب ميباشد.
1-کتاب الادوية المستعمله تاليف اوريباسيوس ترجمه استيفان بن باسيل:
2-کتاب هفتاد مقاله تاليف اوريباسيوس ترجمه حنين و عيسي بن يحيي بسرياني.
3-نامه اوريباسيوس به پسرش ستاث ترجمه حنين.
4-نامه اوريباسيوس به پدرش اونافيس ترجمه حنين. 5-کتاب گياهها (الحشايش) تاليف ديسفوريدس عين زربي مشهور بجهانگرد (چون براي پيدا کردن گياههاي طبي باطراف مسافرت ميکرده است) بزودي شرح ترجمه و نقل اين کتاب را خواهيم گفت.
6-کتاب البرسام (ورم حجاب حاجز) تاليف اسکندروس ترجمه ابن بطريق و بسياري از کتابهاي ديگر که مترجم آن معلوم نيست.
پ-کتاب هاي رياضي و هيئت و ساير علوم
کتب مزبور شامل هيئت و حساب و موسيقي و مکانيک و هندسه ميباشد از اين قرار:
1-کتابهاي اقليدس:اصول هندسه ترجمه حجاج بن مطر. اين کتاب يکمرتبه زمان هرون توسط حجاج بن مطر بنام هروني ترجمه شد و بار ديگر در زمان مامون توسط اسحق ابن حنين ترجمه شد و ثابت بن قره آنرا اصلاح کرد و ابو عثمان دمشقي نيز آنرا ترجمه کرده است. کتاب مزبور فعلا نيز موجود است.
کتاب الظاهرات-اختلاف مناظر-کتاب الموسيقي-کتاب القسمة-کتاب القانون-کتاب سنگيني و سبکي (الثقل و الخفه) از تاليفات اقليدس بعربي ترجمه ولي نام مترجم آن معلوم نيست.
2-کتابهاي ارشميدس:شرح آن قبلا داده شده مجموع آن ده کتاب است که از يوناني بعربي ترجمه شده ولي مترجم آن معلوم نيست.
3-کتابهاي ابلونيوس:کتاب المخروطات-قطع السطوح-قطع الخطوط-النسبة-المحدوده-الدوائر الماسه بعربي ترجمه شده و مترجم آن معلوم نيست.
4-کتابهاي منالاوس:کتاب الاشکال الکرويه-کتاب اصول هندسه را ثابت بن قره بعربي ترجمه کرده است.
5-کتابهاي بطلميوس قلوذي:کتاب مجسطي شرحش گذشت. يحيي برمکي آنرا تفسير کرده است.
کتابهاي چهارگانه که ابراهيم بن صلت آنرا ترجمه کرد و حنين آنرا اصلاح نمود. کتاب جغرافياي بلاد معمور و توصيف زمين که ثابت بن قره آنرا بعربي فصيح ترجمه کرد. پانزده کتاب ديگر بطلميوس در جغرافي و غيره که بعربي ترجمه شده و مترجم آن معلوم نيست.
6-کتاب جبر معروف بحدود و کتاب قسمة الاعداد از تاليفات ابرخس که بعربي ترجمه شده و مترجم آن معلوم نيست.
کتاب جبر تاليف ذيوفنطس که بعربي ترجمه شده و مترجم آن معلوم نيست. ابن نديم در کتاب فهرست خود کتب ذيل را که بعربي ترجمه شده بدون ذکر مترجم نام برده است.
کتاب العمل بالاسطرلاب المسطح تاليف ابيون بطريق.
کتاب جرم الشمس و القمر تاليف ارسطرفس. کتاب العمل بذات الحلق.
کتاب جداول زيج بطلميوس المعروف بالقانون المسير تاليف ثاون اسکندري.
کتاب العمل بالاسطرلاب.
بطوريکه ملاحظه ميشود علاوه بر کتابهاي فوق که در رياضيات و زيج و هيئت تاليف و ترجمه شده کتابهاي ديگري در اين موضوعات بعربي ترجمه شده که ضمن کتابهاي فلسفه از آن نام برديم.
اين کتابهاي موسيقي از يوناني در دوره نهضت عباسيان بعربي ترجمه شده است.
کتاب الموسيقي الکبير تاليف نيقوماخس جهراسيني.
کتاب موسيقي منتسب باقليدس.
کتاب ريموس و کتاب الايقاع تاليف ارسطکاس.
مقالات موسيقي تاليف فيثاغورس.
کتاب الآلات مصوته موسوم بارغن بوقي تاليف مورطس
کتاب ارغن زمري تاليف مورطس
علاوه بر کتاب هاي ارشميدس اين کتاب ها در علم مکانيک از يوناني بعربي ترجمه شده است.
کتاب الحيل الروحانيه تاليف ايرن
کتاب شيل الاثقال تاليف ايرن کتاب استخراج المياه تاليف پادروگرگي.
کتاب الآلات المصوته علي ستين مبيلا تاليف مورطيس.
2-کتابهائي که از فارسي ترجمه شده است
بيشتر کتابهائيکه در دوره نهضت عباسيان از فارسي بعربي ترجمه شده راجع بتاريخ و شرح حال و اشعار و قسمتي هم در علوم نجوم است که خاندان نوبخت و علي بن زياد تميمي و غيره آنرا ترجمه کرده اند. اما کتابهائي که اکنون موجود است و از فارسي بعربي ترجمه شده از اين قرار است:
1-کتاب رستم و اسفنديار ترجمه جبلة بن سالم
2-کتاب بهرام شوش ترجمه جبلة بن سالم
3-خداي نامه ترجمه ابن مقفع
4-آمين نامه ترجمه ابن مقفع
5-کليله و دمنه ترجمه ابن مقفع
6-خردک ترجمه ابن مقفع
7-تاج در سيرت انوشيروان ترجمه ابن مقفع
8-الآداب الکبير ترجمه ابن مقفع
9-الآداب الصغير ترجمه ابن مقفع
10-کتاب اليتيمه ترجمه ابن مقفع
11-هزار افسانه مترجم معلوم نيست
12-شهرزاد و پرويز مترجم معلوم نيست
13-کارنامک انوشيروان مترجم معلوم نيست
14-دارا و بت طلا مترجم معلوم نيست
15-بهرام و نرسي مترجم معلوم نيست
16-هزار دستان مترجم معلوم نيست
17-خرس و روباه مترجم معلوم نيست
18-کتاب سير ملوک الفرس (غير از آنکه محمد بن جهم برمکي ترجمه کرده است)
19-کتاب سير ملوک الفرس ترجمه زادوية بن شاهويه اصفهاني
20-کتاب سير ملوک الفرس ترجمه محمد بن بهرام بن مطيار اصفهاني.
در اينجا لازم است از يک کتاب مهم ديگري نام ببريم که بعد از قوام تمدن اسلامي بزبان فارسي تنظيم شد و سپس آنرا بعربي ترجمه کردند. اين کتاب شاهنامه حکيم ابوالقاسم فردوسي طوسي است که بسبک ايلياد هومر راجع بتاريخ ايران باستان بنام سلطان محمود غزنوي در 384 هجري گفته شد و مشتمل بر شصت هزار بيت ميباشد و فتح بن علي پنداري اصفهاني آنرا به نثر بنام ملک المعظم عيسي ايوبي در سال 697 ترجمه کرده است. و البته غير از کتابهاي مذکور کتابهاي تاريخي و ادبي ديگري بخصوص کتابهاي مربوط بمذاهب قديمه از فارسي بعربي ترجمه شده است.
3-کتابهائي که از هندي بعربي ترجمه شده است
کتابهاي بسياري از طب و نجوم و رياضيات و حساب و داستان و تاريخ از زبان هندي (سانسکريت) بعربي ترجمه شده است و البته کتب طبي آن زيادتر بوده، گر چه کمتر از آن موضوع اطلاعاتي بدست آمده است. در زمان نهضت عباسيان شهر بغداد مرکز آمد و شد بازرگانان و جهانگردان و دانشمندان تمام ملل بوده و خاندان برمکي پزشکاني از هند استخدام کرده به بغداد آورده بودند. يحيي بن خالد برمکي چندين پزشک هندي را به بغداد آورد که مشهورترين آنان اينانند.
کمنکه-بازيکر-قليرفل-سند باز و غيره.
و از تاليفات اسلامي بعد از عباسي چنين فهميده ميشود که بيشتر موضوعهاي ادبي، طبي، داروشناسي، و شرح حال و رفتار و کردار بزرگان را از کتابهاي هندي اقتباس کرده اند. مثلا پس از مراجعه بقانون ابن سينا يا الملکي رازي و ساير کتابهاي طبي مهم اسلامي در موقع ذکر اسامي پاره اي از بيماريها اشاره شده که نام آنرا به هندي چنين ميگويند:و يا در هند آنرا اينطور معالجه ميکنند.
همينقسم پس از مطالعه عقد الفريد ابن عبدربه و يا سراج الملوک طرطوشي و ساير کتب ادبي معتبر بعباراتي از اين قبيل بر ميخوريم:
«و در کتاب هند چنين و چنان. . . »
کتابهاي پزشکي و شاخه هاي آن
بنا بمندرجات کتاب طبقات الاطباء در زمان عباسيان عده اي پزشکان هندي در بغداد و جاهاي ديگر بوده و مشهورترين آنان از اينقرارند:
1-منکه هندي که باشاره يحيي بن خالد برمکي از هند به بغداد آمد و هرون را از بيماري شفا داد و هرون مقرري شايسته اي براي او معين کرد. منکه فارسي نيز ميدانست و از هندي و فارسي بعربي ترجمه ميکرد. وي علاوه بر طب هيئت نيز ميدانسته است و تاليفات بسياري دارد. از آنجمله کتاب نمودار در عمر-کتاب اسرار مواليه-کتاب قرانات کبير و صغير-کتابي در احداث عالم و دور در قران.
منکه از مشاهير دانشمندان هند بوده و در طبقات الاطباء شرح مفصلي راجع باو ذکر شده است.
2-شاناق که پنج مقاله اي درباره سموم (زهرها) تاليف کرده است. و کتاب مزبور را منکه از هندي بفارسي ترجمه کرده است و شخصي بنام ابو حاتم بلخي باشاره يحيي بن خالد برمکي آنرا بعربي ترجمه نمود. سپس عباس بن سعيد جوهري غلام مامون بامر مامون آنرا مجدد بعربي ترجمه کرد.
3-سنگ هال (سنجهل) و با کهر و غيره که تاليفات مهمي در طب و هيئت دارند و تاليفات آنان يا مستقيما از هندي (و يا از هندي بفارسي) بعربي ترجمه شده است.
اينک صورت کتابهاي پزشکي که در زمان عباسيان بعربي ترجمه شده است
نام کتاب/نام مترجم 1-کتاب سسرد در پزشکي منکه 2-نام گياه هاي هند (اسماء عقاقير الهند) /منکه براي اسحق بن سليمان 3-استانکر الجامع/ابن دهن 4-صفوة النجح/ابن دهن 5-مختصر الهند في العقاقير (گياه شناسي) /معلوم نيست 6-علاجات الحبالي للهند (مداواي زنان باردار) /معلوم نيست 7-روسا الهنديه في علاجات النساء (بيماري زنان و معالجه آن) 8-السکر للهند/معلوم نيست 9-التوهم في الامراض و العلل/معلوم نيست 10-راي الهند في اجناس الحياة و سمومها/معلوم نيست 11-کتاب سيرک الهندي عبدالله بن علي از فارسي بعربي ترجمه کرده است. 12-تشخيص بيماريها و طرز معالجه آن بامر يحيي بن خالد برمکي ترجمه شده است. 13-کتاب ما اختلف فيه الروم و الهند في الحار و البارد و قوي الادويه. (آنچه که روم و هند درباره گرمي و سردي و نيروي داروها با هم اختلاف دارند) .
و پاره اي کتابهاي ديگر در شاخه هاي پزشکي.
صالح بن بهله هندي نيز از پزشکان نامي است و در زمان هرون بعراق آمده و شهرت زيادي پيدا کرد و با پزشکان همزمان خويش آميزش نمود و اگر چه تاليف و ترجمه اي از او ذکر نشده ولي شک نيست که از نظر وي استفاده علمي شده است.
کتابهاي هيئت و رياضيات
مسلمانان در قسمت هيئت و رياضيات از دانشمندان و مؤلفات هندي بسيار بهره مند شدند و فصل هاي گذشته موضوع سند را يادآور شديم و نقل و ترجمه اين زيج تاثير مهمي ميان مسلمانان داشت و آنان را بيش از پيش بعلم هيئت آشنا ساخت و بسياري از دانشمندان اسلام از آن کتاب تقليد کرده و بر مباني آن کتابهائي تاليف نمودند.
محمد بن ابراهيم فزاري-حبيش بن عبدالله بغدادي-محمد بن موسي خوارزمي و غيره کتابهاي خود را از روي سند هند تاليف نمودند. فزاري مزبور اول ستاره شناسي است که در اسلام اسطرلاب ساخت و از سند هند استفاده نمود و بطور کلي هر يک از دانشمندان مسلمان که ميخواستند در هيئت تخصص يابند ناچار تاليفات هندي را يا بزبان سانسکريت مطالعه ميکردند و يا ترجمه عربي آنرا ميخواندند.
ابوريحان بيروني متوفي بسال 440 بيش از ساير علماي اسلام در علوم و ادبيات هند مطالعه داشته است، وي ده ها تاليف دارد که پاره اي از آنان ترجمه و يا تصحيح و يا انتقاد ميباشد و بيشتر آن راجع بعلوم و ادبيات هندي است و مهمترين آن کتاب مشهور (الآثار الباقيه عن القرون الخاليه) ميباشد. بيروني پس از گردش در ممالک هند کتاب مزبور را تاليف نموده است. بيروني راجع بتاليفات و نگارش هاي خود چنين مينويسد:
«در سند کتابي در هيئت باين اسم در 550 برگ نوشتم ».
«جوامع الموجود لخواطر الهنود».
زيج ارکند را ديدم با کلمات نامفهومي ترجمه شده بود و پاره اي از الفاظ آن بهمان زبان هندي باقي مانده-من ترجمه مزبور را کاملا تصحيح کردم.
همينقسم کتابي در مدارين متحدين و متساويين تاليف کردم و آنرا بنام:
خيال الکسوفين عند الهند موسوم ساختم.
اين موضوع در تمام زيجهاي هندي ذکر شده ولي تاکنون ميان دانشمندان اسلام مجهول بوده است.
رساله ديگري در 30 برگ راجع بحساب و شمارش برقم سندي و هندي تاليف نمودم.
تذکره ديگري راجع بموضوع زير نگاشتم:
راي رب در مراتب عدد درست تر از راي هند در مراتب عدد ميباشد.
تذکره اي در باب راسکيات هند و ترجمه ابرهم سدهاند از راه حساب تاليف نمودم.
مقاله راجع بزمان نزد هنديان نگاشتم.
مقاله در پاسخ پرسشهاي ستاره شناسان هند تاليف کردم.
مقاله راجع بطريقه استخراج عمر، نزد هند هنديان تاليف کردم.
رساله کلب باره را ترجمه کردم و آن عبارت از بحث درباره امراضي است که در مجراي عفونت جاري ميشود».
اين گفته هاي بيروني ميرساند که هنديها در هيئت و توابع آن اطلاعات وسيعي داشتند و داراي عقايد و افکاري در آن موضوعات بوده اند و مسلمانان از معلومات آنان استفاده بسياري نموده اند.