ريشه هاى گيتى گرايى در اروپا
با آغاز دوره رنسانس در قرن پانزدهم، اروپاييان به تدريج ازديانت و وحى و کليسا فاصله گرفتند و دين از دنياى آنان جداشد.سکولاريسم -گيتى گرايي- که امروزه در ايران مطرح شده است، ازحدود دو قرن پيش در اروپا رواج و توسعه يافت. در غياب وحى وفقدان حجيت قول ارباب دين، تمسک انحصارى به عقل، بشرى شعارتمدن اروپايى شد. نهضتى که در قرن هجده در اروپا با نام روشنگرى به وجود آمد، بر اين محور استوار شده بود که عقل براى حل همه مسايل بشريت کافى است و بايد به آن اعتماد کرد. نتيجه فاصله گرفتن از ديانت اين بود که فيلسوفان جانشين پيامبران شدند. در حيات دينى، پيامبران وظيفه ابلاغ احکام خدا را برعهده داشتند و مردم حل مسايل خودشان را از آن ها مى خواستند وزندگى فردى و جمعى شان را براساس پاسخ هاى انبيا و دستورات دين سامان مى دادند، اما در اين دوران اين وظيفه را فيلسوفان باتعدد آرا و مرام هايى که داشتند، بر عهده گرفتند.
بينش هاى مختلف و تکثر مکتب ها در اروپا حيرت انگيز است. ازدکارت به بعد انواع و اقسام بينش ها رواج يافت و هر کدام ازعقل گرايان و تجربه گرايان و ايده آليست ها و ماترياليست ها و...
در کشورهاى مختلف سعى کردند به پرسش هاى بشر در حوزه هاى اجتماعى و تاريخى پاسخ دهند.
ورود تفکر گيتى گرايانه به ايران
جامعه فکرى اروپا با ساختار فکرى گيتى گرايانه اش حدود يک صد وپنجاه سال پيش با جامعه ايران روبه رو شد و برخورد ميان تمدن اسلامى و فرهنگ جديد غربى پيش آمد. اين برخورد همان چيزى است که آن را تجدد مى دانند. تحول و نهضت و برخوردى که در سراسر جهان اسلام در اين رودررويى -تجدد- پيش آمد تاريخچه دور و درازى دارد، برخوردهاى نظامى، شکست ها، احساس نيازها، اعزام محصل به اروپا، رفت و آمدها، نشر کتب، گسترش صنعت چاپ و نشر انديشه؟.به هر حال تجدد که حدود صد و پنجاه سال از عمرش در ايران مى گذرد ،يک واقعه دراز تاريخى است و آن چه امروز درکشور درعرصه دين و ديانت و مسايل فکرى مى گذرد ريشه در حوادث يک صدوپنجاه سال اخير دارد.
ويژگى هاى تمدن جديد درغرب
با آغاز گيتى گرايى در غرب درامورى که قبلا درقرون وسطى به طور طبيعى پذيرفته شده بود ،تشکيک حاصل شد. اصولا شک وترديد و نقد مسلمات شيوه متعارف و حاکم اين دوران است.تمدن جديد اروپا، از نظر فلسفى، با دکارت که از شک آغاز کرده است، شروع مى شود و با فلسفه نقادى کانت به اوج خودش مى رسد وشک مبدل به نقد و نقادى مى شود. از اين جاست که انواع و اقسام بينش ها در حوزه هاى مختلف معارف، تحت عنوان فلسفه هاى گوناگون پديد مى آيد، مثلا: فلسفه اخلاق، فلسفه هنر و زيبايى شناسى، فلسفه روان شناسى، فلسفه تاريخ، فلسفه علم، فلسفه دين و... اين هاعناوينى است که به اروپاى جديد تعلق دارد. در عرف و فرهنگ ما،اين عناوين را نداريم.
معارف ما در اين قالب تبلور نيافته است. کتاب هاى اخلاقى مانندمعراج السعاده يا جامع السعاده از گذشته تا امروز در مقام بيان اخلاق هستند. اما فلسفه اخلاق در صدد بيان اخلاقيات نيست. فلسفه اخلاق مى گويد: اخلاق چيست؟ چرا بايد اخلاقى بود؟ ملاک اخلاقى بودن چيست؟ چرا يک عملى اخلاقى است و يک عملى اخلاقى نيست؟ يک حکم اخلاقى اعتباراش را از کجا به دست مى آورد؟ يا در فلسفه هنر وزيبايى شناسى مقصود بيان زيبايى نيست، بلکه صحبت از اين است که زيبايى چيست؟ چه چيز را زيبا مى گويند؟ ملاک زشت و زيبا چيست؟اين نوع مباحث در فرهنگ و تمدن ما به اين صورت مطرح نبوده است.
اما در اين دوران و دهه هاى گذشته دانشگاه ها آکنده از اين مطالب است. اصولا در نظام دانشگاهى ما به ويژه در حوزه هاى علوم انسانى، پايه هاى عمده و اصلى درس ها و برنامه هاى آموزشى،مطالبى است که از اروپا منتقل گرديده است. گرچه اين مطالب داراى مبانى متفاوتى با مبانى ما است، اما با مراجعه به تاريخ فرهنگ و تمدن اروپا در قرون اخير درمى يابيم که اين بحث ها باتمامى گسترشى که يافته با نشاط و سرزندگى پى جويى مى شود. درفرانسه، انگلستان، آلمان، ايتاليا، اسپانيا، هلند، بلژيک وکشورها، در اين سه - چهار قرن، انواع و اقسام نحله هاى فلسفى وفکرى در علم و هنر و اقتصاد و اخلاق و... کتاب منتشر کرده اند وانديشه هاى خويش را بيان و به تمامى دنيا و از جمله کشور مامنتقل کرده اند.
ضرورت طرح مباحث جديد
پس از بيان اين مقدمه به بررسى فعاليت هاى شهيد مطهرى دراين باره مى پردازيم. استاد شهيد و به خوبى احساس مى کرد که دوران تازه اى پديد آمده و مسايل و پرسش هاى جديدى طرح شده که بايد به آن ها پاسخ گفت.هم و غم ايشان و بخشى از فعاليت هاى فکرى اش اين بود که با حفظ اصالت هاى اسلامى و بدون وارد کردن بدعت و انحراف و تحريف دروحى و حقيقت شريعت اسلامى، اذهان را براى پاسخ گويى به اين سوال ها -که چه بخواهيم و چه نخواهيم در جامعه مطرح شده- آماده کرد.
نکته مهمى که استاد مطهرى مبدع آن است و به عقيده بنده ارزنده ترين ميراث شهيد مطهرى مى باشد، نشان دادن جهت حرکت دراين سمت است. کلمه «معلم » اصطلاحى در تاريخ فلسفه است. ارسطومعلم اول است و فارابى را معلم ثانى مى گويند. اما پس از اين دو عنوان معلم به صورت قطعى و جهان گير برکسى اطلاق نشده است.
بعضى ها مرحوم ميرداماد را معلم ثالث گفته اند، بايد پرسيد مگربقيه فيلسوفان معلم نبودند؟ اصطلاح معلم در اين جا به چه معنااست؟ اهل تحقيق مى گويند اصطلاح معلم معناى خاصى در عرف و تاريخ فلسفه دارد. در عرف تاريخ فلسفه به کسى اطلاق مى شود که علوم زمانه خويش را بر وفق نياز زمانش سازماندهى کند.
طبقه بندى علوم، کارى فلسفى است نه علمى و فيلسوفان اصيل صاحب طبقه بندى تازه در علوم هستند. اين که علوم را چگونه مرتب کنيم و چه عناوينى در علوم داشته باشيم کدام را اصل و کدام را فرع بدانيم، مستلزم داشتن بينش فلسفى خاص است. ظاهرا در يونان،ارسطو، معارف زمان خودش را تدوين و جايگاه هر علم را مشخص کردو به خاطر اين طراحى مستقل و بديع شايسته نام معلم شد. شبيه اين کار را ظاهرا فارابى در کتاب احصاء العلوم انجام داده است.
استاد مطهرى نيز احساس مى کرد که در اين روزگار به يک معلم جديد احتياج داريم. او دريافته بود که نظم و عناوين وطبقه بندى و ساماندهى گذشته علوم و معارف براى پاسخ گويى به نيازهاى روزگار، کفايت نمى کند.
مى دانيد که پشت سر علوم تجربى و علوم رياضى فلسفه علم قراردارد. امروزه هر رشته علمى به منزله تنه و شاخ و برگ و ميوه اى است که ريشه آن فلسفه همان علم هست. ما در صورتى مى توانيم ازکيان و انديشه اسلامى دفاع کنيم که در عرصه انديشه حضور داشته باشيم و متناسب با مسايل پديد آمده پاسخ پرسش ها را عرضه کنيم و اين مهم با مراجعه بى واسطه و فورى به کتاب هاى کلامى و سنتى قابل دسترسى نيست. استاد مطهرى احساس مى کرد که بايد يک بازآفرينى در معارف سنتى و نظام درسى ما صورت بگيرد تا گوهرعقايد و فرهنگ اسلامى متناسب با اين روزگار شود. آيا در کلام بايد به کتاب هاى قديم اکتفا کنيم يا نه او مى دانست که بايدفلسفه جديدى به نام فلسفه علم که ملهم و منبعث از همان فلسفه اسلامى است تاءسيس شود تا تکليف متفکران مسلمان در حوزه علوم تجربى و علوم رياضى معين شود و بتوانند با استحکام به سوالات فلسفى اى که در اين حوزه هاى علمى پديد مى آيد، پاسخ دهند. ايشان عناوين تازه اى مانند فلسفه اخلاق يا فلسفه تاريخ را وارد معارف دينى کرد. پنجاه سال پيش در حوزه هاى دينى بحثى به عنوان فلسفه تاريخ مطرح نبود. بى شک آن عالم و روحانى و شاگرد حوزه که توانست با حفظ اصالت ها و بدون عدول از ايمان و حقيقت دينى به يک معرفتى به نام فلسفه تاريخ دست يابد، استاد مطهرى است. درروان شناسى و انسان شناسى و در فلسفه علوم اجتماعى نيز وضع برهمين منوال است. کتاب هاى نسبتا ساده اى که ايشان مختصرا دراواخر عمرشان نوشتند مثل جامعه و تاريخ، کوششى است براى ورودمباحث علوم اجتماعى در معارف اسلامي.
فرق کتاب عدل الهى شهيد مطهرى با کتب عدل الهى قرون گذشته اين است که ايشان متوجه پديد آمدن فلسفه دين يا کلام جديد که هزاران مساله در راه متفکران دين قرار داده است، شده بود.
در بحث خاتميت، ايشان به اين اکتفا نمى کند که به آيه اى ازقرآن به شيوه متعارف و براساس نقل و نص قرآن استناد کند.
استاد مطهرى به اين نکته عميقا توجه داشتند که همه اين کارمطهرى اين بود که مرزهاى سنتى معارف دينى را پيش برد و مباحث جديدى را وارد معارف کرد و عناوين تازه اى خلق و سعى کردمتناسب با نيازها دامنه تفکر اسلامى را گسترش دهد.
بنده نمى گويم مطهرى توانست اين کار را به انجام برساند،مى گويم مطهرى موفق شد که اين کار را شروع کند.
ريشه فلسفه هاى جديد
فلسفه هايى که در اروپا مطرح مى شود -مثل فلسفه علم و فلسفه دين و فلسفه هنر و... که گاهى به آن ها فلسفه هاى مضاف اطلاق مى شودهمه مبتنى بر متافيزيک و ما بعد الطبيعه يعنى همان چيزى که مابه آن فلسفه اولى مى گوييم است. اين ها شاخه هاى منشعب شده ازبدنه و تنه فلسفه اولى است.فلسفه اولى عمدتا شامل دو بحث وجود و معرفت; هستى شناسى ومعرفت شناسى است. اين جنبه از فلسفه - متافيزيک و هستى شناسى ومعرفت شناسي- بايد داراى اهميت تام و تمام شود تا با نضج فلسفه اولى و متافيزيک و هستى شناسى و معرفت شناسى، مبانى اى براى تاءسيس فلسفه هنر اسلامى، فلسفه اخلاق اسلامى، فلسفه علم اسلامى و... به دست آيد.
اهميتى که مطهرى به فلسفه اسلامى مى داد فقط از آن جهت نبود که بتواند با مارکسيست ها احتجاج کند، بلکه از آن جهت بود که فلسفه اسلامى ظرفيتى تام است که اگر خوب تحقيق شود و تعليم داده شود و رشد و نمو کند مى توان براساس و گرداگرد آن،فلسفه هاى مضاف را تاسيس کرد، هم چنان که در اروپا همه اين فلسفه ها ماخوذ و مبتنى بر يک نوع فلسفه است. بعد از پيروزى انقلاب، اسلام قدرت خودش را در عرصه سياست و در بسيج توده هاى مردم براى ايجاد حکومت اسلامى نشان داد و با تاسيس حکومت،افکار و عقايد ديگر را به حالش طلبيد. هم اکنون هرماه حداقل يک کتاب مهم وده ها مقاله از مجلات مختلف اروپا و آمريکا درفلسفه دين ترجمه مى شود. حوزه هاى علميه، خصوصا حوزه علميه قم وفضلاى انديشمند آن بايد اين مباحث را پى گيرى کنند و باريشه يابى دقيق آن ها پاسخ هاى مناسب و متقن به آن ها بدهند.
بر ماست تا با همان حساسيت و با همان احساس نيازى که شهيدمطهرى داشت، راه او را در حوزه تفکر و انديشه دينى ادامه دهيم و با بهره گيرى از امکانات و زمينه مناسب فعلى، مدافع شايسته اى براى دفاع عقلانى، از حريم فرهنگ اسلام باشيم.