امام هادی (علیه السلام)، پرچمدار اندیشه و فرهنگ اسلامی
  • عنوان مقاله: امام هادی (علیه السلام)، پرچمدار اندیشه و فرهنگ اسلامی
  • نویسنده: ابوالفضل هادى منش
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 18:3:41 1-9-1403

 

گذرى بر اوضاع فرهنگى جامعه

دوران امامت على النقى (علیه السلام) به دلیل گسترش فرهنگى در گرایش هاى اعتقادى و بحث هاى علمى که از برخورد میان مکتب هاى کلامى و تحولات فرهنگى مختلف ناشى شده بود، از ویژگى خاصى برخوردار است. در این دوران، مکتب هاى عقیدتى گوناگونى چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش یافته و پراکندگى آراى فراوانى در سطح فرهنگى جامعه پدید آمده بود. مباحثى کلان چون: جبر و تفویض، ممکن یا ناممکن بودن رؤیت خداوند، تجسیم و مباحثى از این قبیل، افکار عمومى جامعه را دستخوش تاخت و تازهاى فکرى کرده بود. سرچشمه این تحولات فکرى، در رویکرد دولت عباسى به مسائل علمى و فرهنگى و نیز هجوم فلسفه و کلام دیگر ملل به سوى جامعه مسلمانان خلاصه مى شود. دستگاه حکومتى، کتاب هاى علمى دانشمندان ملل دیگر را به عربى ترجمه مى کرد و در اختیار مسلمانان مى گذاشت. این روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدریج ادامه یافت و به اوج خود رسید. او تلاش فراوانى در ترجمه کتاب هاى دیگر ملل، به ویژه یونان داشت و بودجه بسیارى را در این راه هزینه کرد.
«جرجى زیدان» در این باره مى نویسد: «مأمون هموزن کتاب هاى ترجمه شده طلا مى داد و به قدرى به ترجمه کتاب ها توجه داشت که روى هر کتابى که به نام او ترجمه مى شد، از خود علامتى مى گذاشت و مردم را به خواندن و فراگرفتن آن علوم تشویق مى کرد. با دانشمندان خلوت مى نمود و از معاشرت با آنان لذت مى برد.»
پس از آن، این روند تا آنجا ادامه یافت که ثروتمندان و بزرگان دوره عباسى نیز به این کار مبادرت ورزیدند و دانشمندان را گرامى داشتند. رفته رفته تعداد کتاب فروشان و کاغذفروشان در بغداد فزونى یافت و انجمن هاى علمى و ادبى تشکیل شد و مردم بیش از هر کار به مباحثات علمى و مطالعه پرداختند. این رویه همچنان در دوره عباسى رو به رشد نهاد و کتاب هاى بسیارى از زبانهاى یونانى، سریانى، هندى، نبطى و لاتین ترجمه گردید. عباسیان لحظه اى دانشمندان غیر مسلمان را از خود دور نمى کردند. متوکل و مهتدى، دانشمندان را بر تخت مى نشاندند و با آنان شراب مى نوشیدند و امیران و وزیران خود را در برابر آنها ایستاده نگه مى داشتند؛ به گونه اى که هیچ بزرگى در مقابل آنها حق نشستن نداشت. نزدیکى بیش از حد خلفا با غیر مسلمانان و احترام بیش از اندازه به آنها، عقاید شوم و ضد اسلامى حاکمان را به روشنى برملا مى ساخت. به خوبى آشکار است که این احترام و صرف آن همه بودجه هاى هنگفت، صرفا جهت دانش پرورى و علم دوستى نبوده است. آنان با جمع آورى کتاب هاى علمى گوناگون جایگاهى مناسب را در گسترش مناظره هاى علمى فراهم آوردند و اهداف مشخص و از پیش تعیین شده اى را در این موضوع دنبال مى کردند؛ البته آنچه از بررسى زندگى علمى امام هادى (علیه السلام) در مناظره هاى علمى به دست مى آید، برترى مبانى اعتقادى شیعه را در این برهه از زمان آشکار مى سازد. گذشته از این مطالب، پیدایش این همه آرا و نظرات گوناگون، سبب آشفتگى در اوضاع فرهنگى و اجتماعى گردید و حاصل این آشفتگى، در پیدایش گروه هاى گوناگونى چون: غلات، واقفیه، صوفیه و مجسّمه نمود یافت. حاکمیت نیز از این آشفتگى فرهنگى، براى دستیابى به اهداف خود بهره مى جست. عباسیان مى خواستند از این جریان ها به عنوان حربه اى براى تضعیف مبانى فکرى و اعتقادى مسلمانان بهره بردارى کنند.
در این میان، تیزبینى امام (علیه السلام) در شناخت خط توطئه و استحاله فرهنگى، نقشه هاى دین ستیزانه آنان را آشکار ساخت. اگر چه مراقبت شدید از ایشان، اندکى آنان را در رسیدن به هدف ننگینشان یارى مى داد و عدم دسترسى به امام (علیه السلام)، مشکلات جامعه اسلامى را افزون تر مى کرد، ولى آن حضرت با نهایت درایت، در خنثا کردن این توطئه هاى فرهنگى کوشید.

 

 

 

تلاش هاى گسترده امام (علیه السلام) در زمینه هاى فرهنگى

یکى از پردامنه ترین تلاشهاى امام هادى (علیه السلام) در دوران زندگى شان، فعالیت هاى ایشان در زمینه هاى فرهنگى بود که برخى از مهم ترین آنها در قالب هاى ذیل انجام مى پذیرفت:

 

 

 

1. مبارزه فرهنگى با گروههاى منحرف عقیدتى

همان گونه که گفته شد، دوران امام هادى (علیه السلام)، اوج پیدایش مکتب هاى گوناگون عقیدتى بود که بستر آن با ایجاد فضاى فکرى از سوى حکومت عباسى فراهم شده بود. گردانندگان و نظریه پردازان این حرکت ها را نیز مشتى عناصر فریب خورده، فرصت طلب و سودجو تشکیل مى دادند. برخى از این گروهها عبارت بودند از:

 


صوفیه

یکى از اندیشه هاى منحرفى که با رخنه در جامعه اسلامى، سبب بدنامى شیعه و تشویش افکار عمومى جامعه مسلمانان شد، «تصوف» بود. پیروان این مکتب، با نمایاندن چهره اى زاهد، عارف، خداپرست، بى میل به دنیا و پاک و منزه از پستی ها و آلایش هاى دنیایى، مردم را گمراه مى کردند. آنها از همگى این عنوانها در جهت اهداف سودجویانه خود در زمینه هاى گونه گون بهره مند مى شدند. آنان در اماکن مقدسى چون مسجد پیامبر (صلى الله علیه و آله) گرد هم مى آمدند و به تلقین اذکار و اوراد با حالتى خاص مى پرداختند؛ به گونه اى که مردم با دیدن حالت آنها مى پنداشتند با پرهیزکارترین افراد روبه رو هستند و تحت تأثیر رفتارهاى عوام فریبانه آنان قرار مى گرفتند. امام هادى (علیه السلام) با واکنش هایى سریع و به هنگام، این توطئه عقیدتى را کشف و خنثا ساخت.
نگاشته اند: روزى آن حضرت با گروهى از یاران صمیمى خود در مسجد مقدس پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) نشسته بودند. گروهى از صوفیه وارد مسجد النبى (صلى الله علیه و آله) شدند و گوشه اى از مسجد را برگزیده، دور هم حلقه زدند و با حالتى ویژه، مشغول تهلیل گردیدند. امام (علیه السلام) با دیدن اعمال فریب کارانه آنها، به یاران خود فرمودند:
«به این جماعت حیله گر و دو رو توجهى نکنید. اینان همنشینان شیاطین و ویران کنندگان پایه هاى استوار دین اند. براى رسیدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهره اى زاهدانه از خود نشان مى دهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مى کنند. به راستى که اینان مدتى را به گرسنگى سرمى کنند تا براى زین کردن، استرى بیابند. اینها لا اله الاّ اللّه نمى گویند، مگر اینکه مردم را گول بزنند و کم نمى خورند، مگر اینکه بتوانند کاسه هاى بزرگ خود را پر سازند و دل هاى ابلهان را به سوى خود جذب کنند. با مردم از دیدگاه و سلیقه خود درباره دوستى خدا سخن مى گویند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گمراهى که خود کنده اند، مى اندازند. همه این وردهایشان، سماع و کف زدنشان و ذکرهایى که مى خوانند، آوازه خوانى است و جز ابلهان و نابخردان، کسى از آنان پیروى نمى کند و به سوى آنان گرایش نمى یابد. هر کس به دیدار آنها برود، چه در زمان زندگانى آنان و چه پس از مرگ آنها، گویى به زیارت شیطان و همه بت پرستان رفته است و هر کس هم به آنان کمک کند، مانند این است که به پلیدانى چون یزید و معاویه و ابو سفیان یارى رسانده است.»
وقتى سخنان امام (علیه السلام) به اینجا رسید، یکى از حاضران با انگیزه اى که امام (علیه السلام) از آن آگاهى داشت، پرسشى مطرح کرد که سبب ناراحتى ایشان شد. او پرسید: «آیا این گفته ها در حالى است که آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»
امام (علیه السلام) با تندى به او نگریست و فرمود:
«دست بردار از این پرسش! بدان که هر کس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز این چنین مشمول نفرین و طعن و لعن ما نمى شود. آنان که این اعمال را انجام مى دهند و به حقوق ما نیز اعتراف دارند، پست ترین طایفه صوفیان اند؛ چرا که تمامى صوفیان با ما مخالف اند و راهشان نیز از ما جداست. آنها یهودیان و نصرانیان امت اسلام اند. همین ها هستند که سعى در خاموش کردن نور الهى دارند؛ ولى خداوند نورش را بر همگان به طور کامل خواهد تاباند، هر چند که کافران ناخشنود باشند.»

 


واقفیه

«واقفیه»، از دیگر فرقه هاى دوران امامت امام هادى (علیه السلام) بودند که امامت على بن موسى الرضا (علیه السلام) را نپذیرفته و پس از شهادت پدر گرامى ایشان، امام موسى بن جعفر (علیه السلام) متوقف در ولایت پذیرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه دچار ایستایى شدند. آنان با انکار امامان پس از امام کاظم (علیه السلام) و موضع گیرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پیروى ایشان منع کردند. امام هادى (علیه السلام) نیز براى اثبات جایگاه امامت و پیشوایى خود به آنان، دست به رویارویى فرهنگى زد و آنها را نیز بسان غلات و صوفیان، مشمول لعن و نفرین خود کرد تا آنان را به مردم بشناساند. در این باره «ابراهیم بن عقبة» در نامه اى به امام هادى (علیه السلام) مى نویسد:
«فدایت شوم! من مى دانم که ممطوره (واقفیه) از حق و حقیقت دورى مى کنند. آیا اجازه دارم در قنوت نمازهایم آنان را نفرین کنم؟» امام (علیه السلام) با صراحت تمام پاسخ مثبت داد و این گونه بر اندیشه هاى گمراه کننده آنان خط بطلان کشید. سرکردگى این گروه را «على بن ابى حمزه بطائنی» بر عهده داشت که از زمان امامت على بن موسى الرضا (علیه السلام) از پرداخت مالیات هاى اسلامى به امام (علیه السلام) خوددارى مى کرد و به نشانه مخالفت و رد صلاحیت ایشان، به رفتارهایى از این قبیل دست مى زد. آنها رویّه خود را همچنان تا عصر امام هادى (علیه السلام) ادامه دادند. روزى امام (علیه السلام) یکى از آنان، به نام «ابو الحسن بصری» را دید و چون او را قابل هدایت و بیدارى یافت، به او رو کرد و فقط در یک جمله به او فرمود: «آیا زمان آن نرسیده که به خود آیی؟» سخن روح فزاى ایشان در وى اثر ژرف بر جاى نهاد و سبب تغییر رویه و بیدارى او گردید.

 

 

 

2. مناظره هاى علمى و اعتقادى

امامان معصوم (علیهم السلام) چشمه هاى جوشان معرفت و گنجینه هاى دانش الهى اند و چون چراغى پرفروغ و زوال ناپذیر، فراسوى علم را با پرتوافشانى خود روشن مى کنند. آنان با بیان شیوا و روشنگر خود، تاریکى نادانى را از بین برده و در هر زمان، امید نورستیزان را ناامید مى ساختند.
همان گونه که پیش تر نیز بدان اشاره شد، دولت عباسى، همواره به دنبال برپایى جلسه هاى مناظره و گفتگوى علمى بود که برقرارى این گونه جلسه ها در زمان مأمون عباسى به اوج خود رسید و این روند تا دوران امامت امام هادى (علیه السلام) نیز ادامه یافت. برپایى این مجالس هدفدار، براى درهم شکستن چهره علمى امامان و زیر سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان تشکیل مى شد. البته این کار نه تنها دشمنان را به مقصود خویش نمى رساند، بلکه موجب رسوایى و فضاحت آنها نیز مى شد؛ چرا که بزرگ پیشوایان دانش و معرفت، از این فرصت براى روشن کردن اذهان عمومى ونشر فرهنگ اصیل اسلامى بهره بردارى مى کردند.
دولت عباسى مى کوشید تا با زیر نظر گرفتن امام (علیه السلام) و کنترل شدید ملاقات هاى ایشان با شیعیان، از روشن شدن افکار مردمى جلوگیرى کند و جلوى فیضان این سرچشمه بزرگ را بگیرد؛ ولى برپایى نشستهاى علمى در تناقض با این سیاست برمى آید و تمام تلاش هاى عباسیان را بیهوده مى ساخت. پى گیرى این سیاست متناقض از سوى سردمداران نفاق، حاکى از کوته فکرى، آنان در برابر اهداف معین خود بود.
متوکل عباسى براى این منظور، دو تن از دانشمندان به نام هاى «یحیى بن اکثم» و «ابن سکّیت» را به خدمت خواند تا نشستى علمى با امام على النقى (علیه السلام) ترتیب دهند. در نشستى که به این منظور ترتیب داده شده بود، متوکل از یحیى بن اکثم خواست تا پرسش هاى خود را مطرح کند. او نیز کاغذى بیرون آورد که در آن پرسش هاى پراکنده اى را مطرح کرده بود و پاسخ را از امام (علیه السلام) به طور مکتوب خواست. پرسش هاى اودرباره تأویل و تفسیر برخى آیات قرآن، گواهى زن، احکام خنثى، دلیل بلند خواندن نماز صبح و مسائلى درباره عملکرد امیر مؤمنان على (علیه السلام) بود. امام با نهایت دقت و ظرافت به پرسش هاى وى پاسخ داد و افزون بر اثبات جایگاه علمى خود، سیزده پرسش پیچیده و مشکل را براى شیعیان پاسخ گفت و به صورت غیر مستقیم، معارف واقعى اسلام را در اختیار خواهندگان قرار داد. پاسخ هاى امام هادى (علیه السلام) آنچنان کوبنده و دقیق بود که یحیى بن اکثم در پایان این رویارویى، به متوکل گفت: «پس از این جلسه و این پرسش ها، دیگر سزاوار نیست که از او درباره مسئله دیگرى پرسش شود؛ زیرا هیچ مسئله اى پیچیده تر از اینها وجود ندارد و او از عهده پاسخگویى به همه آنها بر آمد و آشکار شدن بیشتر مراتب علمى او، موجب تقویت شیعیان خواهد شد.»

 

 

 

3. رفع شبهه هاى دینى

افزون بر شبهه هاى خرد و کلانى که از سوى دانشمندان مزدور و فرقه هاى ساختگى آن دوران در حوزه دین مطرح مى شد، کشمکشهاى بزرگى بر سر مسائل بنیادین و زیربنایى اسلام، هر از چند گاهى رخ مى نمود که دامنه فتنه انگیزى آن، اندیشه قشر گسترده اى از مسلمانان و گاه شیعیان را در بر مى گرفت. یکى از بزرگ ترین این فتنه جوییها، موضوع مخلوق بودن قرآن بود که مدتها اندیشه مسلمانان را به خود مشغول ساخته بود و چه بسیار انسانهایى که به جهت عقیده به آن، جان خود را از دست دادند! خلفاى عباسى با مطرح ساختن این پرسش و نیافتن پاسخ دلخواه خود، مخالفان شان را به شدت سرکوب مى کردند. از این دسته، «احمد بن نصر خزاعی» را مى توان نام برد که از مخالفان دولت عباسى بود و یک بار هم نقشه قتل واثق، خلیفه عباسى را کشید؛ ولى نافرجام ماند. خلیفه نیز براى از میان برداشتن او، با طرح این پرسش که آیا قرآن مخلوق است یا نه، برنامه سرکوب او را آغاز کرد و پس از بیان پرسشهاى گوناگون در این زمینه و دیگر مسائل اعتقادى، بهانه اى براى قتل وى به چنگ آورد و او را از میان برداشت.
واثق، احمد بن نصر را که معتقد به خلق قرآن نبود، دست بسته از بغداد به سامرا آورد و از ا و درباره خلق قرآن پرسید. هنگامى که از عقیده او آگاهى یافت، گردن او را زد و دستور داد سرش را در بغداد و بدنش را در سامرا آویزان کنند و برگه اى به گوش او آویختند که بر آن نوشته شده بود: «این سر احمد بن نصر است که معتقد به خلق قرآن و نفى تشبیه خداوند نیست!»
معتزله که گرایشى افراطى به عقل دارند، قرآن کریم را حادث و مخلوق مى دانستند و آن را از صفات بارى تعالى مى شمردند؛ ولى در برابر آنها اشاعره به مخالفت برخاسته و قرآن را قدیم و غیر مخلوق دانستند. جرقه هاى این کشمکش که برخاسته از نظریه جبر یا تفویض بود، از اواخر حکومت امویان آغاز گردید و با پیدایش این دو مکتب کلامى در عصر عباسیان به اوج خود رسید. تا پیش از مأمون، حکمرانان عباسى گرایش شدید و تعصب بسیارى بر نظر اشاعره و جبرگرایى داشتند و معتزلیان را به شدت شکنجه و سرکوب مى کردند. با به حکومت رسیدن مأمون، ورق برگشت و مخالفان معتزله و نظریه خلق قرآن با حربه هاى گوناگون از صحنه روزگار پاک مى شدند! پس از مأمون نیز خلفاى عباسى از او پیروى کردند و کسانى را که به عقاید معتزله پایبند نبودند، شکنجه مى کردند یا از میان برمى داشتند.
هنگامى که متوکل به حکومت دست یافت، دوباره به عقاید اشاعره پیوست و این بار قربانیان این ماجرا، معتزلیان بودند! در گیر و دار این آشوب زدگیهاى اعتقادى، امام هادى (علیه السلام) پیشواى اندیشه اسلامى، وارد عرصه شد و با بدعت شمردن این بحثها، خط سیر مکتب ناب اسلامى را براى پیروان خود ترسیم کرد. ایشان براى تنویر اذهان پیروان خود در بغداد نوشت:
«به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. پروردگار، ما را از فتنه هاى این روزگار در پناه دارد که در این صورت، بزرگ ترین مرحمت را در برابر ما به انجام رسانیده است که در غیر آن، چیزى جز نابودى و بدبختى دستاورد کسى نخواهد شد. نظر من درباره جدالى که بر سر مخلوق بودن یا نبودن قرآن در گرفته، این است که آن بدعتى بیش نیست که در گناه این بدعت، پرسش کننده و پاسخ دهنده، هر دو یکسان اند؛ چرا که براى پرسش کننده سودى در بر نخواهد داشت و به واقع آن دست نمى یابد و براى پاسخ دهنده نیز جز رنجى ناشى از طرح موضوعى که از فهم و درک او خارج است، باقى نخواهد ماند. همانا خالقى جز خدا وجود ندارد و جز او، همه آفریدگانش هستند. قرآن نیز کلام خداوند بزرگ است. پس، از پیش خودتان بر آن نامى قرار ندهید که از گمراهان خواهید بود و خداوند شما و ما را در شمار افراد این آیه قرار دهد که فرمود: آنان کسانى هستند که در نهان از خداى خویش مى ترسند و از روز جزا سخت در وحشت اند.» و این گونه آن حضرت شیعیان را از آشفتگى فکرى بیرون آوردند.
این پرسش پیش تر نیز از امامان پرسیده شده بود؛ چنانکه از امام رضا (علیه السلام) پرسیدند و ایشان قاطعانه پاسخ داد: «قرآن، کلام خداست. همین و بس!» بدین ترتیب، امام (علیه السلام) با تبیین موضعى اصولى و روشنگرانه در این بحث، شیعیان را از کاوش در این گونه بحث و جدلهایى که ثمره اى در بر ندارد، بر حذر داشته و نظر خود را بیان کردند.

 

 

4. مبارزه با خرافات

خرافه پرستى که از بینشهاى سست سرچشمه مى گیرد، گاه ناشى از انگیزه هاى سوء و گاهى نیز ناشى از نادانى و جهالت است. البته در هر حال پیامدهاى منفى در جامعه بر جاى مى گذارد و سبب مى شود افراد جامعه در تمام مسائل به خرافات روى آورند و به همه چیز از دریچه آن بنگرند. با پیشامد چنین وضعى، پیشواى جامعه اسلامى وظیفه دارد براى حفظ کیان دین که در اثر خرافه گرایى دستخوش انواع بدعتها مى شود، با آن مبارزه کند و این بستر مناسب براى نوآورى در دین و بدعت گذارى را از بین ببرد. بنابراین، مبارزه با خرافات گامى مهم در زدودن بدعت ها و اندیشه هاى باطل بوده و موجب گرایش بیشتر جامعه به سوى آموزه هاى اسلام ناب و ارزشهاى راستین خواهد شد. از جمله تلاشهاى مهم امام هادى (علیه السلام) در دوران امامت خود، مبارزه با خرفات است.
«حسن بن مسعود» مى گوید: خدمت ابا الحسن على بن محمد (علیهماالسلام) رسیدم؛ در حالى که جراحتى به دستم وارد شده بود و سوارى هم به من برخورد کرده و به شانه ام آسیب رسانده بود و در اثر ازدحام و کشاکش جمعیت لباس هایم پاره شده بود. در این حال، از ناراحتى گفتم: «وه که چه روز شومى بود! خدا شرّش را از من بگرداند.» امام (علیه السلام) فرمود: «آیا تو هم که نزد ما رفت و آمد مى کنى و با ما در ارتباطى، گناه خود را بر گردن دیگرى مى نهى که گناهى ندارد؟» من از این سخن امام (علیه السلام) شرمنده شدم و دانستم که اشتباه کرده ام. گفتم: «اى سرور من! از خداوند آمرزش مى خواهم.» امام (علیه السلام) فرمود: «اى حسن! روزها چه گناهى دارند که وقتى شما به سزاى اعمال خود مى رسید، آنها را سرزنش مى کنید و شوم مى پندارید؟»

 

 

5. پاسخگویى به مسائل فقهى

به دلیل جایگاه ویژه علمى و مرجعیت خاصى که امام هادى (علیه السلام) در دوران امامت خویش داشتند، بسیارى از مسائل شرعى به ایشان بازگشت داده مى شد.
امام هادى (علیه السلام) بیشترین اهمیت را نسبت به نشر شریعت اسلامى و تبیین احکام الهى مبذول مى داشتند و با بیان مسائل فقهى، همگان را از سرچشمه زلال دانش و معرفت خویش سیراب مى ساختند. به عنوان نمونه، از امام (علیه السلام) درباره مصرف زکات پرسیدند. ایشان پس از بیان موارد مصرف آن، افزود: «به کسانى که قائل به جسم بودن خدا هستند، زکات ندهید و نماز نیز پشت سرشان نخوانید.»
«حسن بن مصعب مدائنی» به امام هادى (علیه السلام) نامه اى مى نویسد و نظر ایشان را درباره سجده بر شیشه جویا مى شود. این در حالى بود که او و برخى دیگر مى پنداشتند که هر چه از زمین باشد، سجده بر آن اشکال ندارد. امام در پاسخ وى، پندار اشتباهش را یادآور شد و فرمود که شیشه از شن و نمک است و سجده بر آن جایز نیست... .
«ریان بن صلت» از امام هادى (علیه السلام) درباره نماز با لباسى که از موى انسان تهیه شده باشد، مى پرسد و امام (علیه السلام) به جواز آن فتوا مى دهد.
«على بن مهزیار» از امام مى پرسد: «آیا نماز شخصى که از هوش رفته است، قضا دارد یا نه؟» امام (علیه السلام) در پاسخ مى فرماید: «او نه روزه اش را قضا مى کند و نه نمازش را؛ زیرا هر چه را خداوند بر شخص غالب کرده، خود نیز پذیرنده عذر اوست.»
«عباس بن هلال»، از امام هادى (علیه السلام) درباره تفسیر آیه «اَللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَالاْءَرْضِ»؛ مى پرسد و امام (علیه السلام) مى فرماید: «یعنى خداوند راهنماى در آسمانها و در زمین است.» گفته اند: روزى متوکل عباسى بیمار شد و نذر کرد که اگر بهبود یابد، تعداد کثیرى سکه طلا صدقه دهد. پس از مدتى بهبود یافت و خواست که نذر خود را ادا کند. از فقهاى دربار خود پرسید که با توجه به این نذر چقدر باید صدقه بدهد و کلمه «کثیر» بر چند دلالت مى کند. فتاواى بسیار و گوناگونى از فقهاى دربار صادر شد و هیچ یک نتوانستند به درستى تعداد را مشخص کنند. ناگزیر از امام هادى (علیه السلام) کمک خواستند و امام فرمود: «باید هشتاد سکه زر بپردازی». این پاسخ شگفتى حاضران را برانگیخت و از امام (علیه السلام) خواستند که نظر خود را تشریح کند تا بدانند که بر چه مبنایى کثیر بر هشتاد دلالت مى کند. امام فرمود: «خداوند در قرآن کریم مى فرماید: «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فِى مَواطِنَ کَثِیرَةٍ»؛ «خداوند شما (مسلمانان) را در موارد کثیر یارى فرمود.» و همه خاندان پیامبر (صلى الله علیه و آله) روایت کرده اند که تعداد جنگها و سریه هاى زمان پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) هشتاد نبرد بوده است. متوکل حیرت زده شد و ده هزار درهم براى امام (علیه السلام) فرستاد.
همچنین نوشته اند: متوکل نویسنده مسیحى خود را «ابو نوح» خواند. برخى از دیگر نویسندگان به او اعتراض کردند که بر فرد کافر و نامسلمان کنیه نهادن جایز نیست. متوکل از فقیهان آن زمان استفتا کرد و هر کس چیزى در پاسخ نوشت. متوکل با دیدن تشتت آرایى که هیچ یک استدلال محکمى نداشت، به امام نامه نوشت و از ایشان پاسخ خواست. امام نیز تنها با یک آیه، پاسخ را مشخص کرد و نگاشت: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * تَبَّتْ یَدا أَبِى لَهَبٍ وَتَبَّ»؛
امام (علیه السلام) با استناد به یک آیه از قرآن کریم و بدون هیچ توضیحى، جایز بودن این کار را اعلام کرد.

 

 

6. تربیت شاگردان و تقویت نیروهاى ارزشى

از دیگر فعالیتهاى علمى ـ فرهنگى امام هادى (علیه السلام) ، شناسایى و جذب افراد مستعد و تربیت و تجهیز آنان به دانش روز بود. اگر چه اعمال فشار از سوى حاکمیت و محدودیتهایى که نسبت به ایشان صورت مى گرفت، مانع دستیابى کامل تشنگان دانش و معرفت به این سرچشمه جوشان علم مى شد، ولى تا حدى که در توان آنان بود، خود را از این اقیانوس بیکران سیراب مى ساختند و شرایط نامساعد فرهنگى و سیاسى و نیز تنگناهایى که در پیش رو داشتند، آنان را از کسب فیض از آفتاب عالمتاب دانش باز نمى داشت. شمار شاگردان آن امام همام را بالغ بر 185 تن بر شمرده اند که همگى از دانشمندان و بزرگان علمى روزگار خود به شمار مى آمدند، هرچند شمارى از آنان از محضر پرفیض امامان دیگرى نیز بهره مند شده بودند. در ادامه، برخى از چهره هاى برجسته آنان را به اختصار معرفى مى کنیم.

 

 

عبد العظیم حسنى (علیه السلام)

ایشان از نوادگان امام مجتبى (علیه السلام) و مردى پارسا و مورد اعتماد و احترام اهل بیت (علیهم السلام) بود تا آنجا که امام هادى (علیه السلام) در شأن او فرمود: «اگر قبر عبد العظیم حسنى را زیارت کنید، گویا قبر حسین بن على (علیه السلام) را زیارت کرده اید.»
«ابو حمّاد رازی» مى گوید: «نزد امام هادى (علیه السلام) رفتم و درباره احکام شرعى از ایشان مسائلى را پرسیدم و حضرت به آنها پاسخ فرمود. هنگامى که خواستم از محضر ایشان مرخص شوم، به من فرمود: هرگاه دچار مشکلى در کار دینت شدى، از عبد العظیم حسنى بپرس و سلام مرا نیز به وى برسان.»
از نکته هاى برجسته در مورد شخصیت او، عرضه اعتقادات خود به امام معصوم زمان خود است تا اگر در آن کژى یا نارسایى وجود دارد، آن را برطرف سازد. خود او مى گوید: «نزد مولایم (امام هادى علیه السلام) رفتم. وقتى مرا دید، خوش آمد گفت و فرمود: به درستى که تو دوست ما هستی. عرض کردم: مى خواهم دینم را به شما عرضه کنم که اگر مورد پسند شماست، تصدیق کنید تا خداى را در حالى ملاقات کنم که دینم پذیرفته است... من عقیده دارم پروردگار یکتاست و مانندى ندارد و از حد ابطال و تشبیه بیرون است. او جسم و صورت و عَرَض و جوهر نیست؛ بلکه آفریننده اجسام و صورت دهنده شکل ها و آفریننده عَرَض ها و جوهرهاست و خداوندِ هر چیز است و مالک و ایجادکننده و آشکار سازنده همه اشیاء است. همانا محمد (صلى الله علیه و آله) بنده و فرستاده اوست و خاتم پیامبران است. پس از او تا روز قیامت پیامبرى نیست و آیین او خاتم آیین ها و شریعت هاست و شریعتى پس از آن تا روز رستاخیز نیست و جانشین او امیر مؤمنان، على بن ابى طالب (علیه السلام) است و پس از آن حسن (علیه السلام) و... .» امام هادى (علیه السلام) فرمود: «پس از من حسن (علیه السلام) ، فرزندم، جانشین من است و مردم با فرزند او چگونه خواهند بود؟» گفتم: «چه خواهد شد؟» فرمود: «کسى او را نمى بیند و نامش را نمى تواند برد تا ظهور کند و زمین را از عدل پر مى سازد؛ همچنانکه پر از جور و ستم مى شود... .»
امام (علیه السلام) پس از عرضه دیگراعتقادات او مبنى بر حقانیّت معراج، بازخواست در قبر، بهشت و دوزخ، صراط و میزان فرمود: «اى ابو القاسم! به خدا این دین، دین خداست که براى بندگانش راضى گشته است. پس بر آن ثابت قدم و پایدار باش، خداوند تو را بر قول ثابت در زندگى دنیا و آخرت ثابت بدارد!»
او در روزگارى که عباسیان تهدید و شکنجه را به اوج خود رسانیده بودند، از دیار خود هجرت کرد و در شهر رى اقامت گزید و در آنجا به روشنگرى و هدایت مردم در زمینه امامت پرداخت و در همان سرزمین بدرود حیات گفت.

 

 

فضل بن شاذان

او یکى از شاگردان بزرگ مکتب امام هادى (علیه السلام) و امامان پیش از ایشان بود و روایات بسیارى از پیشوایان اسلام نقل کرده است که در کتاب هاى مختلف حدیثى یافت مى شود. وى فردى دانشمند و معتمد امامان بود که مورد ستایش آنان نیز قرار گرفته و مدح او در تاریخ باقى است.

 

 

حسین بن سعید اهوازى

تلاش هاى حسین بن سعید در زمینه هاى مختلف فقهى، اخلاقى و اجتماعى انکارناپذیر است. او اهل کوفه بود و با برادرش به اهواز و سپس به قم رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند. او به نوشتن کتابهاى گوناگون اسلامى با گرایشهاى مختلف و نقل تعداد بسیارى روایت از امامان معصوم پرداخت.

 

 

ابو هاشم جعفرى

نامش «داوود بن قاسم» و کنیه اش «ابو هاشم» و از اهالى بغداد بود. او مردى جلیل القدر بود که نزد امامان جایگاهى ویژه داشت و محضر آن بزرگواران را از امام رضا (علیه السلام) تا حضرت صاحب العصر (علیه السلام) درک کرده بود.

 

 

ابن السّکیت اهوازى

ابن السکیت بن یعقوب بن اسحاق اهوازى از بزرگان لغت و فرهیختگان عرصه شعر و ادب و نویسنده کتاب الصلاح المنطق است. او را به جهت کثرت سکوتش ابن السکیت مى خوانند. از نزدیکان امام جواد (علیه السلام) و امام هادى (علیه السلام) و مورد وثوق اهل بیت (علیهم السلام) و فردى شجاع و عاشق ساحت مقدس امامان بود. او تربیت فرزندان متوکل را بر عهده داشت و متوکل از علاقه او نسبت به این خاندان آگاه بود. روزى از وى پرسید: «دو فرزند من (معتز و مؤید) نزد تو محبوب ترند یا حسن و حسین (علیهماالسلام)؟» او با بى باکى تمام و کوبنده پاسخ داد: «قنبر، غلام على (علیه السلام) نزد من محبوب تر از تو و فرزندانت است.» متوکل این پاسخ دندان شکن را دستاویزى براى قتل او قرار داد و پس از شکنجه، او را به شهادت رسانید.

 

 

حسن بن على

او نیاى مادرى «سید مرتضی» است که سید درباره او مى گوید: «مقام و برترى او در دانش و پارسایى و فقه، روشن تر از آفتاب است. همو بود که اسلام را در دیلم انتشار داد؛ به گونه اى که مردم آن سامان به وسیله او از گمراهى رهایى یافتند و با دعاى خیر او بود که به حق بازگشتند. صفات پسندیده و اخلاق نیکوى او بیش از آن است که شمرده شود و روشن تر از آن است که پنهان ماند.»

 

 

عثمان بن سعید

او نخستین نایب خاص امام زمان (علیه السلام) است و در تاریخ، شخصیت بسیار شناخته شده اى است. دومین نایب خاص حضرت نیز فرزند اوست. امانتدارى و فریفته نشدن به مال دنیا و پارسایى و ورع، از ویژگیهاى برجسته اوست. «احمد بن اسحاق قمی» که از بزرگان شیعه است، مى گوید: «روزى خدمت امام على النقى (علیه السلام) رسیدم وعرض کردم: مولاى من! براى من ممکن نیست که همواره خدمت شما برسم. سخن چه کسى را بپذیرم و از دستور چه کسى پیروى کنم؟ امام فرمود: ابو عمرو (عثمان بن سعید) مردى راستگو و امین است؛ هر چه به شما بگوید، از جانب من گفته و آنچه را به شما مى رساند، از سوى من است. هنگامى که ایشان به شهادت رسیدند، نزد امام عسکرى (علیه السلام) رفتم و آنچه را به پدر بزرگوارشان گفته بودم، بازگو کردم و همان را پرسیدم و ایشان نیز دقیقا همان پاسخ را فرمود.»