چکيده
در اين مقاله، سعى شده است بدون جانب دارى از هر ديدگاه خاصى، به قيام مختار از دريچه تعاملات آن با ديگر حرکت هاى سياسى معاصر خود نگريسته شود. از مهم ترين حرکت هاى سياسى معاصر با مختار، حرکت شيعى توّابين مى باشد. نگارنده با مفروض گرفتن ماهيت شيعى قيام مختار سعى کرده با شناساندن هرچند مختصر، ولى دقيق و ناظر به انگيزه هاى روانى توّابين، تعاملات مختار و توّابين با يکديگر را در محور بحث نشانده و سپس با توجه به روابط ميان اين دو حرکت با ديگر حرکت هاى سياسى موجود، هر دو را در بوته نقد و تحقيق قرار دهد.مقدّمه
شخصيت مختار و ماهيت قيام او را مى توان از زمره حوادثى دانست که شايد کمتر حادثه اى از وقايع قرن اول هجرى به اندازه آن داراى اقوال متفاوت باشد. به همين دليل، شايد اين واقعه را بتوان يکى از بحث انگيزترين جريان هاى تاريخىسده اول پس از هجرت به حساب آورد.
از خلال توجه و بررسى متون و گزارش هاى تاريخى مربوط به قيام مختار، به راحتى مى توان به تغيير و تشويش گسترده متون تاريخى و رجالى موجود پى برد، به گونه اى که شخصيت او و ماهيت قيامش از حرکتى شيعى و خونخواه اهل بيت عليهم السلام تا قيامى قدرت طلبانه و منحرف از دين اسلام بيان گشته است. بعضى او را از کبار شيعه و محبّان شناخته شده اهل بيت عليهم السلام مى دانند که در کودکى اميرالمؤمنين عليه السلام او را «کيّس» خوانده و امام صادق عليه السلام نيز براى او از خدا درخواست رحمت کرده است. (1) بعضى ديگر نيز او را آن گونه معرفى کرده اند که سلسله جنبان فرقه «کيسانيه» (از فرق غُلات) بوده است و منادى مهدويت محمّد بن حنفيه. گروهى ديگر نيز گزارش هايى مبنى بر داعيه يارى قيامش توسط فرشتگانى که به صورت کبوتر بر فراز لشکر او پرواز مى کردند، از او نقل کرده اند. (2) حتى چنين نيز نقل کرده اند که او در جنگ هايش منبرى را به نام منبر حضرت على عليه السلام پيشاپيش لشکر حمل مى کرد (3) و براى پيروزى در جنگ ها و تقرّب به خدا، او و لشکريانش به اين منبر متوسّل مى شدند.
المبرد (محمّد بن يزيد بن عبدالکريم) در کتاب الکامل فى اللغه، ضمن گزارش هايش، او را از جمله خارجيان و زبيريان و رافضيان خوانده است و ادعاى نزول وحى را به او نسبت مى دهد. (4) ابن حزم نيز ضمن نسبت دادن او به فرقه «کيسانيه»، آن فرقه را از جمله فرق زيديه دانسته است. (5)
يکى از موضوعات جزئى، که از پيش زمينه هاى بزرگ شکل گيرى قيام مختار در کوفه بود، «قيام توّابين» است که به عنوان حرکتى شيعى و به خون خواهى از شهيدان کربلا و به جبران عدم يارى سبط رسول خدا، امام حسين عليه السلام ، به رهبرى بعضى از کبار شيعيان کوفه در آن زمان به راه افتاد. اينان اگرچه اذنى براى قيام خود از باقى ماندگان اهل بيت عليهم السلام نگرفته بودند، اما شخصيت هايى که پايوران رهبرى آن ها را تشکيل مى دادند، همگى از محبّان اهل بيت عليهم السلام و از شيعيانى بودند که در جامعه آن روز به هوادارى ايشان شناخته شده بودند.
بدين روى، کيفيت تعاملات ميان ايشان و مختار، که اتفاقا معاصر با آن ها در کوفه حضور داشت، کمک زيادى به شناخت شخصيت مختار و ماهيت قيام او، که حلقه بعدى قيام هاى شروع شده از پس واقعه طف تا قيام توّابين مى باشد، مى نمايد.
قابل ذکر است با توجه به آنکه از جمله کامل ترين گزارش ها در مورد قيام توّابين و مختار مطالبى مى باشد که طبرى در تاريخ خود به نقل آن ها پرداخته، به همين دليل، نظر نويسنده در اين مقاله بيشتر معطوف به همين گزارش هاست. هرچند گزارش هاى طبرى خالى از ديدگاه هاى مغرضانه و غيرمغرضانه نيستند و حتى بسيارى از دروغ هايى که به مختار نسبت داده شده اند در آن ها موجود مى باشند، ولى به دليل آنکه حجم اين مسائل ظنى و مورد شک در مورد گزارش هاى مربوط به توّابين بسيار کمتر است و از سوى ديگر، شرح قيام توّابين و قيام مختار در آن از گستردگى لازم نيز برخوردار مى باشد، نويسنده مبناى کار خود را همين گزارش ها قرار داده است و سپس با توجه به آن ها، به نقل گزاره هاى ديگر و احتمالاً مقابله آن ها با گزارش طبرى مى پردازد.
1. توّابين چه کسانى بودند؟
پس از واقعه جانسوز کربلا و جنايت عظيمى که توسط عمّال بنى اميّه بر حسين بن على عليه السلام و خاندان او، که همگى از زمره خاندان رسالت بودند، وارد آمد و پس از آنکه ابعاد اين مصيبت و فاجعه عظيم براى مسلمانان فاش شد، همگان فهميدند اسيرانى که چهل شبانه روز در ميان شهرها و بيابان هاى کوفه تا دمشق به عنوان دشمنان دين و خارجى و توسط عمّال بنى اميّه گردانده مى شدند، کسانى جز خاندان عترت و اهل بيت پيامبر اکرم عليهم السلام نبودند.وقتى چنين جرم و جنايتى واقع شد و چنين هتک حرمتى به خاندان رسالت وارد گرديد، مردان کوفى تازه به عمق قصور خود پى بردند. دير زمانى از هنگام خلافت على بن ابى طالب عليه السلام در کوفه نگذشته بود. آنان که کمى بزرگ تر بودند، به خوبى آن دوره را به ياد مى آوردند؛ آن هنگام را که حضرت على عليه السلام خلافت را از مدينة النبى به کوفه انتقال داد و به همراه فرزندان و اهل بيت خود در آنجا ساکن شد. آنان به خوبى آن دوره را به ياد داشتند و به خوبى فرزندان و خاندان على عليه السلام را مى شناختند، اما اکنون تنها بزرگِ باقى مانده از همين خاندان، يعنى امام حسين بن على عليه السلام ، در فاصله اى اندک از آنان کشته شده و فرزندانش به اسارت رفته و شهر به شهر در ميان مسلمانان به عنوان باقى ماندگان خارجيان از دين روى گردانيده مطرح بودند.
آنچه جالب تر مى نمود آنکه حسين بن على عليه السلام خود به دعوت همين مردم و براى رهايى آن ها از يوغ ظلم و ستم خانمانسوز بنى اميّه رهسپار آن ديار گشته بود، ولى نه تنها آنان او را يارى نکرده بودند، بلکه مقابل ديدگان آن ها بر سر او و اهل بيتش آن آمده بود که در صفحات تاريخ ذکر آن به طور مفصّل گذشته است.
در کوفه آن روز، هنوز بزرگان و کبار شيعه وجود داشتند؛ همانانى که خود از جمله شناخته شده ترين دعوت کنندگان حسين بن على عليه السلام بودند: سليمان بن صرد خزاعى، مسيّب بن نجبه فرازى، رفاعة بن شدّاد بجلى و ... .
به زودى پس از واقعه عاشوراى سال 61 ه. ندامت و پشيمانى بر ايشان عارض گشت و زودتر از ديگران فکر جبران مافات و خون خواهى حسين بن على عليه السلام و يارانش در ذهن و جان شيعيان قديمى کوفه رسوخ کرده بود.
حرکتى که در ميان صفحات تاريخ به نام «قيام توّابين» ناميده شده است، جريانى بود که به سرکردگى تعدادى از بزرگان شيعه در کوفه بين سال هاى 61 تا 65 هجرى شکل گرفت و پايوران مرکزى آن پنج نفر از بزرگان شيعيان کوفه به نام هاى سليمان بن صرد خزاعى، رفاعة بن شدّاد بجلى، عبداللّه بن وال تيمى، عبداللّه بن سعد بن نفيل ازدى و مسيّب بن نجبه فرازى بودند. (6)
آنچه در گزارش هاى تاريخى در رابطه با توّابين مشاهده مى شود نقل ماجراى توّابين و قيام ايشان در خصوص حوادث سال 65 هجرى است، اما با توجه به مسائلى همچون تعداد بيعت کنندگان ايشان که در ميان دفاتر توّابين تا پيش از قيام شانزده هزار نفر ذکر شده بودند (7) و يا مکاتبات متعددى که بين ايشان و شيعيان مناطق ديگر در خصوص جمع آورى بيعت و يا امکانات مالى و نظامى صورت گرفته است، (8) همگى تقويت کننده اين ظن هستند که پايه گذارى اين حرکت تنها منحصر به سال 65 ه. نبوده، بلکه مربوط به چند سال پيش از آن و مرتبط با همان ماه هاى ابتداى پس از واقعه کربلاست و به همين دليل، اين قيام نيز به عنوان اولين حرکت شيعى پس از حادثه کربلا خوانده مى شود.
در رابطه با پيشينه بزرگان و پايوران مرکزى توّابين، آنچه در خصوص سليمان بن صرد ذکر شده است، به طور جداگانه بررسى خواهد شد، ولى در رابطه با کلّيت سوابق اعضاى مرکزى بجز آنچه در رابطه با شيعه بودن و سوابق آنان در خدمت حضرت على عليه السلام در تاريخ ذکر شده، نقش و جايگاه و تعامل ايشان در رابطه با قضيه کربلا قابل توجه است.
در اين برهه از تاريخ، آنچه در مورد ايشان به صورت برجسته و مشخص به چشم مى خورد، ذکر نامشان به عنوان شناخته شده ترين دعوت کنندگان حضرت اباعبداللّه عليه السلام به کوفه مى باشد. اما وقتى گزارش ها درباره ورود مسلم بن عقيل به کوفه و بيعت گرفتن او براى اباعبداللّه عليه السلام و حرکت او و همراهانش در ميان کوفه و دست آخر، تنها ماندن او در ميان کوچه هاى شهرى که بيش از هزاران نامه براى دعوت از امام حسين عليه السلام از آن فرستاده شده بود، مورد توجه قرار مى گيرد، به راحتى مى توان مشاهده کرد که هيچ اشاره اى در رابطه با اين بزرگان و برخورد و تعامل احتمالى ايشان با مسلم مشاهده نمى شود. در جريان واقعه طف نيز خبرى از آنان نيست. ايشان آن هنگام که حسين بن على عليه السلام به سمت کوفه در حرکت بود، چه مى کردند؟ آيا روابطى ميان ايشان و هانى بن عروه و ديگرانى که به تجهيز امر مسلم مى پرداختند، وجود داشته است؟ آن هنگام که عبيداللّه بن زياد به کوفه وارد شد، تا وقتى که دسته دسته مردم بيعت کرده با مسلم گرد او را خالى کردند اين سران، که تمام تواريخ آنان را به عنوان «کبار شيعيان کوفه» مى شناسند، کجا بودند؟ چگونه مى شود که مسلم پس از هانى بدون هيچ پناهگاهى (حتى نزد اين کبار شيعه) در ميان کوچه هاى کوفه سرگردان مى شود؟
اين ها همه سؤالاتى هستند که گرچه تمامى جواب هر يک از آن ها مرتبط با سران و سرکردگان توّابين نباشد و علت تامّه جواب هر يک از آن ها نيز برخورد سران و بزرگان توّابين در آن دوره حساس نباشد، اما به خوبى نشان دهنده آنند که احتمالاً ملاحظه راويان تاريخى و تاريخ نويسان آن دوره در رابطه با اين نجبا و بزرگان قبايل و طوايف باعث شده است که سطور تاريخ در مورد اين برهه از زمانِ زندگى آنان مسکوت باقى بماند. مسلّما بسيارى از اين بزرگان در آن زمان که مسلم به کوفه آمد و در آنجا شهيد شد و در آن هنگام نيز که امام حسين عليه السلام به منطقه عراق وارد شده بود و زمانى که در کربلا به شهادت مى رسيد، در کوفه بودند و يا دست کم، چندان دور از منطقه عراق و کربلا نبودند که نداى نصرت خواهى امام حسين عليه السلام به گوششان نرسيده باشد، يا آنان پس از ورود عبيداللّه بن زياد و شهادت مسلم به طور قطع، در حالتى قرار نداشتند که نتوانند آنچه را در انتظار حسين بن على عليه السلام بود، پيش بينى کنند.
مسيّب بن نجبه به طور ضمنى در همان زمان که در ميان شوراى توّابين به سخنرانى مى پرداخت به همين مسئله اشاره مى کند: «فبخلنا عنه انفسنا حتى قُتل الى جانبنا»؛ (9) جان هايمان را از او دريغ داشتيم تا اينکه در نزديکى ما کشته شد. و با اين حال، گزارش هاى تاريخى بدون هيچ اشاره اى به نقش و تعامل اين بزرگان در آن دوره حسّاس، با سکوت و آرامش کامل از کنار اينان مى گذرند.
در رابطه با دعوت مردم کوفه از امام حسين عليه السلام و سپس بيعت شکنى ايشان، مسلّما سخن از يکى، دو نفر نيست که توقّع داشته باشيم تمام تواريخ به بررسى تک تک افراد و عوامل مؤثر در رابطه با آن ها بپردازند. تنها بعضى از اقوال هجده هزار نفر را بيعت کنندگان با مسلم بن عقيل مى دانند، ولى اين را نيز نبايد از نظر دور داشت که هيأت فرمان دهى و بزرگان توّابين همچون عامّه مردمى نبودند که آن زمان در کوفه زندگى مى کردند. سليمان بن صرد شريف قبيله «بنى خزاعه» بود که پس از خبر به شهادت رسيدن امام حسن عليه السلام ، شيعيان کوفه در منزل او جمع شده و از آنجا نامه تسليت خود را براى امام حسين عليه السلام فرستاده بودند و در ضمن آن، همراهى و فرمان بردارى خود را نيز نسبت به ايشان اعلام کرده بودند. (10) رفاعة بن شدّاد بجلى نيز يکى از بزرگان همين جريان است که از تنها باقى ماندگان توّابين پس از سرکوب ايشان توسط حکومت اموى مى باشد. او همان کسى است که مختار براى او نامه تسليت در شهادت بزرگان توّابين پس از سرکوب ايشان توسط حکومت اموى نوشت و از او خواست به همراه باقى ماندگان توّابين به وى بپيوندند. (11)
روايات تاريخى در جريان توّابين و پس از سرکوبى آنان، آکنده از نام اين سرکردگان و گزارش هاى مرتبط به آنان است، ولى سکوت اين اقوال در مورد اين شخصيت ها و تعامل آن ها با وقايع سرزمين طف و مسلم بن عقيل، همه حکايت از رعايت بعضى ملاحظات دارند که معمولاً در مورد بزرگان و شرفاى قوم از سوى ديگرانى که حيثيت آنان را چون حيثيت يک طايفه و قبيله مى دانند، رعايت مى شود؛ ملاحظاتى که شايد ريشه در نظام رسوم قبيله اى پايدار در ميان عرب آن زمان داشته است؛ ملاحظاتى که گويى با گذشت بيش از نيم قرن از دعوت اسلام در ميان ايشان از ميان نرفته بود.
سليمان بن صرد خزاعى
سليمان بن صرد بن الجون بن ابى الجون خزاعى، ملقّب به «ابومطرف» بزرگ طايفه «بنى خزاعه» در کوفه بود. بعضى او را صحابى خوانده اند (12) و بعضى درباره او تنها به اين نکته اکتفا کرده اند که وى از کبار تابعان و زهّاد زمان خويش بوده است. (13) ذهبى درباره او چنين گفته است: «کان اسمه فى الجاهلية سيّارا فسمّاه النبى سليمان ... و کان خيرا عابدا ... کان خيرا فاضلاً، له دين و عبادة ...» (14) اين گمان که او صحبت حضرت رسول صلى الله عليه و آله را درک کرده باشد، با توجه به اينکه او در ميان پنج نفر اصلى گروه رهبرى توّابين ظاهرا به دليل کبر سنّش نسبت به ديگران و ديگر ويژگى هاى برجسته اش به عنوان رهبر جريان شناخته شده و همچنين با دقت در بيان ديگرى که توسط مسيّب بن نجبه ذکر گرديده است، تقويت مى شود.مسيّب بن نجبه در ضمن يکى از سخنرانى هاى خود، که در حضور توّابين صورت مى گرفت، چنين گفت: «فاِنّ اميرَالمؤمنين عليه السلام قال: العُمر الّذى اَعذَر اللّهُ فيه اليَ ابن آدمٍ سِتّونَ سنةٍ و ليس فينا رجلٌ الاّ و قد بلغه»؛ (15) به راستى که اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: مدت عمرى که در آن خدا عذر خويش را بر فرزندان آدم تمام مى کند شصت سال است و نزد ما کسى نيست، مگر آنکه به آن رسيده باشد. اين سخن مى تواند قرينه خوبى باشد بر اينکه به احتمال قوى، سليمان بن صرد با توجه به زمان اين خطابه، که چند ماه و يا حداکثر يک سال پس از واقعه کربلا بيان شده، زمان رسول خدا را درک و يا دست کم ايشان را ديده است.
محمّد بن على اردبيلى، صاحب کتاب جامع الرواة، در ضمن احوالات سليمان چنين اشاره مى کند: «المتخلّفُ عن يوم الجَمَل.» (16) ظاهرا سليمان بنا بر بعضى روايات، يکى از کسانى بوده است که در پيکار جمل شرکت نکرده و به همين دليل، اين عمل او نوعى جرح برايش به حساب آمده است. البته قابل ذکر است که اين تخلّف از طرف رجال شناسان شيعه جدّى گرفته نشده و حتى بعضى بزرگان همچون آية اللّه العظمى خوئى نيز آن را ثابت ندانسته اند. (17) ايشان چنين نتيجه گيرى مى کند که با توجه به اصل منبع خبر، که مشکوک مى باشد، و همچنين با توجه به عدم ثقه بودن سلسله راويان، شايد اين گزارش جعلى و دروغ باشد. به نظر مى رسد آنچه توسط آية اللّه العظمى خوئى نتيجه گيرى شده به واقعيت نزديک تر باشد؛ زيرا منبع اصلى اين خبر کتاب وقعة الصفين منسوب به نصر بن مزاحم است که اين انتساب به نظر ايشان (آية اللّه خوئي) مورد ثبوت نمى باشد. (18) از سوى ديگر، گزارشگر اين خبر نيز شخصى به نام ابوعبداللّه سيف بن عمر است که اين روايت را از قول اسماعيل بن ابى عمره و او نيز از قول عبدالرحمن بن عبيد بن ابى الکنود نقل کرده است.
سيف بن عمر يکى از راويان شناخته شده تاريخى است که در ميان تمامى کتب رجالى شيعه و سنّى به وضع و زندقه متهم گرديده و به عنوان يکى از جاعلان حديث و تاريخ شناخته شده است. او همان کسى است که نامش در سند تمامى روايات مربوط به عبداللّه بن سبأ و افسانه هايش مکرّر آمده و علاّمه سيدمرتضى عسکرى نيز در کتاب هاى يکصد و پنجاه صحابى ساختگى و عبداللّه بن سبا اقدام به پژوهش و بررسى پيرامون شخصيت او و روايات منتسب به وى نموده است.
2. دعوت توّابين
يکى از مسائلى که در بررسى قيام توّابين و ماهيت اين حرکت به طور جدّى مى تواند راه گشاى حل بسيارى از ابهامات تاريخى آن دوره حسّاس پس از واقعه کربلا باشد، توجه به سخنرانى ها و سخنان سران توّابين است. اگرچه بسيارى از اين بيانات و سخنرانى ها بيشتر شبيه حديث نفس و شکايت و ملامت از نامرادى ها و نامردمى هاى آن روزگار مى باشد، اما به راحتى مى تواند تصويرى از فضاى حاکم بر افکار و قلب هاى جمع کثيرى از شيعيان و بزرگان علوى آن زمان کوفه در اختيار ما قرار دهد. اين سخنان را مى توان همچون «مانيفيست» و اطلاعيه هاى گوناگون اين حرکت انگاشت و در نتيجه، با دقت در آن ها، به شخصيت و حالات روانى هر يک از افراد گروه مرکزى که سعى داشت به هدايت اين جريان بپردازد، دست يافت.عبيداللّه بن زياد سرخوش از پيروزى در کربلا، از اردوگاه خود در «نخيله» همراه با سرهاى شهيدان کربلا به کوفه بازگشت. بنابر گزارش ابومخنف از يوسف بن يزيد و او نيز از عبداللّه بن عوف احمر ازدى، شيعيان چون يکديگر را ملاقات مى نمودند، همديگر را به سرزنش و ملامت مى گرفتند. آن ها تازه متوجه شده بودند که چه خطاى بزرگى مرتکب شده اند؛ ابتدا حسين بن على عليه السلام را به خود خوانده، اما دعوت او را اجابت نکرده بودند. آنان فهميده بودند که خطا و رسوايى شان چنان بزرگ و قبيح بوده است که جز با کشتن قاتلان آن حضرت و يا کشته شدن در راه آن پاک نمى گردد. (19)
3. اولين گردهمايى و انتخاب رهبرى
کسانى که آن ها را به عنوان پايوران رهبرى توّابين مى شناسيم جزو اولين بزرگان کوفه و مورد توجه شيعيان و عامّه مردم بودند. در اولين گردهمايى اين بزرگان و شيعيان، اولين کسى که سخنرانى کرد مسيّب بن نجبه فرازى بود. او در ابتدا يک آيه و يک حديث را سرآغاز سخنرانى خويش قرار داد: «اوَلَم نُعمِّرکم ما يَتذکَّرُ فيه مَن تَذکَّر و جاءَکُم النّذيرُ.» (فاطر: 37) (20) سپس گفت: «فانّ اميرالمؤمنين قال: العمرُ الذى اَعذَر اللهُ فيه الى ابنِ آدمٍ ستّون سنةٍ و ليس فينا رجلٌ الاّ و قد بلغه.» (21) آن گاه به يادآورى برخورد اهل کوفه در دعوت از امام حسين عليه السلام و سپس تنها گذاشتن ايشان در ميان سيوف و سلاسل سپاهيان شام و کوفه پرداخت و در نهايت، راهکار نجات از اين عار و ننگ را آن دانست که يا قاتلان حسين بن على عليه السلام را بکشند و يا اينکه خود در اين راه کشته شوند، شايد که خداوند از آنان درگذرد و راضى شود. (22) او در نهايت، چنين پيشنهاد داد که از ميان خود فردى را به رهبرى انتخاب کنند تا گرد او جمع شوند و در نزدش پناه گيرند.پس از او رفاعة بن شدّاد سخن آغاز کرد. او ضمن تعريف و تمجيد از مسيّب بن نجبه و سخنانش، ديگر بار به ضرورت انتخاب رهبرى براى جماعت اشاره مى کرد، ولى او براى اين امر، ضمن پيشنهاد پذيرش مسئوليت رهبرى جريان به مسيّب بن نجبه، به طور ضمنى، سليمان بن صرد خزاعى، را به عنوان نامزد اصلى براى رهبرى جريان معرفى نمود. بيانى که طبرى از او در اين باره نقل مى کند، چنين است: «فاِن تکن اَنتَ ذلکَ الرّجل، تکن عندنا مرضيّا و فينا مشخّصا، فى جماعتنا محبّا و اِن رأيتَ رأيَ اصحابِنا ذلکَ، ولّينا هذا الامرِ شيخُ الشيعةِ صاحبُ رسولِ اللّه صلى الله عليه و آله و ذا السابقة و القِدمِ و سليمانُ بنُ صردِ الحمود فى بأسه و دينه.» (23) سپس با موافقت عبداللّه بن سعد و عبداللّه بن وال و اذعان خود مسيّب، در همين اولين گردهمايى شيعيان، سليمان بن صرد به عنوان رهبرى جريان پذيرفته شد.
کاوشى در انتخاب رهبرى توّابين
شايد همان گونه که بعضى از محققان سخن رانده اند، اين نظر صحيح باشد که اين انتخاب درباره رهبرى توّابين بيشتر به دليل رعايت ملاحظات و مسائل عرفى عرب آن زمان بوده و انتخاب سليمان بن صرد خزاعى براى رهبرى جنبش، بيش از آنکه متأثّر از شناخت تدبير و کفايت او بوده باشد، متأثّر از شيوخيت و کبر سن وى بوده است؛ معيارهايى که پس از گذشت قريب هشتاد سال از آغاز دعوت اسلام در ميان جامعه عربى آن زمان جايگاه خود را حفظ کرده بودند، هرچند آن روز اين رسم اعراب جاهلى قالب خود را تغيير داده بود و در شکل فضيلت صحبت نبى اکرم صلى الله عليه و آله و مسائل ديگرى که از ظواهر مقدّس و رنگ و لعاب دينى نيز بى بهره نبودند، نمود پيدا مى کرد.به هر حال، آنچه گذشت ديدگاهى است که بعضى از محققان تاريخى بر آنند، هرچند مسلّم است که بسيارى از رسوم عرب جاهلى، حتى با گذشت زمانى قريب يک قرن از آغاز دعوت اسلام، هنوز در ميان جامعه اسلامى عرب آن روز جايگاه خويش را حفظ کرده بودند (بلکه با روى کار آمدن بنى اميّه در رأس خلافت، شديدتر نيز شده بود)، ولى الزاما اينکه انتخاب سليمان بن صرد به رهبرى توّابين فقط متأثّر از ملاحظات قومى، قبيله اى و مسئله کبر سن و ريش سفيدى او در ميان شيعيان بوده باشد، محل شک و ترديد است.
سليمان مسلّما ريش سفيد و بزرگ «بنى خزاعه» و ديگر علويان کوفه بود، اما تمکين بى چون و چراى گروه مرکزى رهبرى توّابين از او، چه در مسئله انتخاب وى براى رهبرى جريان و چه در دستورات ديگر او در زمان شکل گيرى قيام تا لحظات پايانى خود، مى تواند شاهدى بر عدم حکم رانى سنن و تعارفات معمول قبيله اى حاکم در آن روزگار باشد. آن روز جمعيت توّابين همان گونه که از نامشان پيداست حول يک محور مشخص مى شدند و آن محور چيزى نبود جز پشيمانى و ندامت بر گذشته و سعى در رهايى از عذاب وجدان، اگرچه با کشته شدن و يا کشتن تحقق يابد. در جهت اين هدف نيز آن کس که تشخيص اين ملامت و عذاب وجدان بيش از همه در او تبلور و عينيت مى يافت کسى نبود، مگر سليمان بن صرد. پس ناگزير هر کس در اين راه قدم گذاشته بود نظرش به سوى سليمان و ديگر يارانش معطوف مى گشت؛ همانانى که در جريان تشيّع آن روز از همه شناخته تر بودند و جزو خواص مهم اين جريان به حساب مى آمدند. اما در وادى عمل و در مواجهه با حسين بن على عليه السلام ، سبط رسول خدا صلى الله عليه و آله ، به فراخور شخصيت و شأن خود، بسيار کم مايه و بى تأثير ظاهر شده بودند و به ناچار امروز پشيمانى و ندامت بيش از هر کس ديگرى آنان را آزار مى داد و آنان را بيش از هر کس ديگرى به فکر وا مى داشت تا هر چه زودتر و بهتر دامن خود را از اين ننگ و عار بزدايند، اگرچه به قيمت کشته شدن خودشان تمام شود.
سليمان بن صرد و بيانيه توّابين
سليمان، ريش سفيد و بزرگ بنى خزاعه و ديگر علويان کوفه، هنگامى که سخن آغاز کرد، پس از حمد و ثناى خدا و رسول، به ذکر زمان پر از فتن و محن خويش پرداخت و از چگونگى برخورد خويش با حسين بن على عليه السلام و اهل بيتش، که به دعوت ايشان به کوفه آمده بودند، سخن گفت و خويش را به ملامت گرفت. او در ادامه چنين بيان داشت: (24) «گمان ندارم [که خداوند] از ما راضى شود تا قاتلان وى را از پا درآريد يا نابود شويد ... شما چون قدماى بنى اسرائيل هستيد که پيغمبرشان به آن ها گفت: "اى قوم، شما با گوساله پرستى به خويش ستم کرديد، به سوى خالق خود بازآييد و خودتان را بکشيد. اين نزد خالقتان براى شما بهتر است." (25) آنان چه کردند؟ زانو زدند و گردن پيش بردند و به قضا رضا دادند تا وقتى که دانستند خدا جز به صبورى بر کشته شدن، از گناهِ بزرگ نجاتشان نمى دهد. اگر شما را دعوتى همانند آن قوم کنند، چه خواهيد کرد؟ ...» به شهادت حميد بن مسلم، آنچه را سليمان در اين گردهمايى بر زبان راند، هر جمعه پس از آن تکرار مى شد. به همين دليل، به راحتى مى توان اين سخنان را به مثابه «مانيفست (بيانيه) جنبش توّابين» تلقّى نمود.پس از سليمان بن صرد، خالد بن نفيل برخاست و چنين گفت: «ما اَنَا فواللّهِ، لو اَعلمُ اَنَّ قتلى نفسى يُخرجنى و يُرضى ربّى لقتلتُها..». (26)
آنچه با توجه به سخنان و بيانات اين بزرگان توّابين فراروى محقق قرار مى گيرد، به راحتى مى تواند نشان دهد عاملى که اين جنبش را در ميان جامعه آن زمان کوفه هدايت و رهبرى مى نمود، چيزى جز عنصر احساسات و عواطف درونى اين علويان نبود. پيمان شکنى اين مردم در مقابل فرزند رسول خدا و شهادت او در مقابل ديدگان آن ها بزرگ ترين مسئله اى بود که وجدان آنان را تحت فشار قرار داده بود. انديشه رهايى از اين عذاب وجدان و رهايى از اين احساس گناه، بزرگ ترين عاملى بود که آنان را به قيام وامى داشت. از سوى ديگر، جوّ آميخته با اختناق و حکومت نظامى، که پس از واقعه کربلا در ميان کوفه حکمفرما گشته بود، فلج شدن افکار عمومى را نيز همراه خود به ارمغان آورده بود. شايد اين عامل نيز به صورت عمده، کمک به شکل گيرى يک انديشه انتحارى در ميان توّابين مى نمود. به همين دليل، هنگام بررسى سخنان اين گروه مرکزى، مى توان آن ها را به صورت يک کل واحد دريافت.
محقق تاريخى با مدِّ نظر قرار دادن اين سخنان، که همگى آکنده از عوامل مشترک پشيمانى، ملامت خود و تصميم به نبرد مى باشند و به طور طبيعى در نهايت نيز، يا بايد فرجامش به کشتن قاتلان حسين بن على عليه السلام منجر شود و يا به از بين رفتن داعيان اين امر در اين راه، مى تواند به فضاى حاکم بر آن روز کوفه و مسائلى که بسترساز چنين حرکتى شده بودند، پى ببرد. به سبب همين حکم رانى احساسات و جوّ اختناق آميز موجود، عدم توجّه توّابين به مختار ثقفى (که از اهل مدينه بود) و انتخاب سليمان بن صرد به رهبرى جريان را به راحتى نمى توان متأثّر از عامل اشرافيت و ملاحظات قومى قبيله اى عرب آن روز دانست. مختار مرد سياست و کياست بود. او خود را نماينده محمّد بن حنفيه مى دانست و ناگفته پيداست که هدف او بسيار فراتر از به راه اندازى يک جنبش و قيام مسلّحانه بود، اما توّابين شيعيانى بودند که لحظه اى فکر پيمان شکنى ايشان با حسين بن على عليه السلام آن ها را رها نمى ساخت. آن ها آن قدر براى بيرون کشيدن شمشيرهاى خويش شتاب داشتند که حتى کوفه را رها کرده، مستقيما قصد عبيداللّه بن زياد مى نمودند.
4. توّابين و عنصر شتاب زدگى
بر تخت دارالاماره کوفه در زمان قيام توّابين عبداللّه بن يزيد، فرستاده عبداللّه بن زبير نشسته بود. زبيريان خود از طالبان قدرت بودند. از سوى ديگر، قاتلان اصلى حسين بن على عليه السلام همچون عمر بن سعد و شبث بن ربعى هر کدام با قبيله يا طايفه اى در پشت سر خود هنوز در کوفه حضور داشتند و روابطشان با دارالاماره زبيريان نيز حسنه بود. جنگ کردن با اين قاتلان و طوايف منتسب به آن ها، کنار آمدن با عبداللّه بن يزيد و زبيريان حاکم بر کوفه و همچنين تجهيز براى انتقام کشى از قاتلان اصلى همچون عبيداللّه بن زياد همگى کياست و تدبير فوق العاده اى مى طلبيد که فوق توان سران توّابين بود. آنان در عزم به سوى اين قتال، چنان شتاب داشتند و آن قدر احساسات شهادت طلبانه در آن ها قوى بود که آن هنگام که از «نخيله» حرکت مى کردند سليمان به سپاهيان دستور داد تا هنگام شب خود را به «دير اعور» برسانند. اين حرکت سريع باعث شد تا بسيارى از همراهان وى جا بمانند. او اين کار را با برنامه قبلى انجام داده بود و همان گونه که خود نيز بيان کرد، مقصودش از اين کار آن بود که جاماندگان به وى نرسند تا مبادا باعث آشفتگى سپاه باشند. (27)اين گزارش تاريخى، که طبرى آن را از ابومخنف نقل مى کند، نشان مى دهد گرچه زمينه هاى قيام و جنبش نظامى توّابين به چندى پيش باز مى گردد، اما آنچنان حرکت نظامى اين گروه غيرمترقّبه و خلق الساعه بود که حتى خود نيز فرصت کافى براى آرايش و تنظيم سپاه نيافتند و از ترس آنکه نتوانند جنگى تمام عيار و کامل در مقابل سپاهيان عبيداللّه بن زياد انجام دهند، تعدادى از ياران خود را، که در حرکت کندتر بودند، با حرکت سريع خود جا گذاشتند تا فقط با نيرويى يکدست، که همگى خود را براى شهادت آماده کرده اند، به استقبال دشمن بردند.
آنچنان احساسات بر اين گروه حکمفرما بود که حتى هنگامى که در منطقه «قرقيسيا»، زُفر بن حارث کلابى با آن ها روبه رو شد و به سليمان پيشنهاد داد يا به شهر او بروند تا با آن ها که با دشمنانشان دشمن هستند متحد شوند و يا دست کم، در بيرون شهر قرار گيرند و آنجا به اتفاق هم اردو بزنند و سپس دو سپاه همراه با هم در جنگ با سپاه عبيداللّه شرکت کنند، باز هم سليمان اين پيشنهاد را رد کرد، (28) در صورتى که در ذيل گزارش طبرى به خوبى مشهود است که منطقه سکونت زفر در «قرقيسيا» محلى داراى برج و بارو بود و احتمالاً مردم آنجا قلعه نشين بودند و از اين لحاظ مى توانست به خوبى نقش يک عقبه نظامى را ايفا کند، علاوه بر آنکه خود آن منطقه نيز داراى نيروى نظامى بوده است. با دقت در نفس گزارش و نيز با توجه به هدايا و امکاناتى که زفير، خود به فرماندهان نيروى نظامى توّابين اعطا مى کند نيز به راحتى مى توان فهميد که پيشنهاد همکارى در جنگ به سليمان از طرف او فقط يک تعارف و همراهى لفظى و معمول نبوده است.
5. مختار و توّابين
پس از بررسى هايى که پيرامون قيام مختار و بعضى از ابعاد آن صورت گرفت، به دليل آنکه حرکت توّابين را مى توان نخستين جنبش شيعى پس از واقعه طف دانست و با توجه به آنکه پس از اين جنبش، دايره حرکت هاى ضدحکومتى در شيعيان و ديگران به طور بارز گسترش پيدا کردند، طبعا براى دست يابى به ابعاد گوناگون اين جنبش، مى توان به بررسى تأثيرپذيرى حرکت مختار از توّابين يا به عبارت بهتر، تعامل ميان مختار و جريان توّابين پرداخت. در اين زمينه، از جمله مسائلى که در تبيين مواضع دو حرکت و يا دو گروه (توّابين از يک سو، و مختار که درصدد تهيه قوا بود از سوى ديگر) مى تواند به محقق تاريخى کمک نمايد، توجه به مواضع مختار و توّابين در قبال دستگاه حکومت در کوفه و برخورد دستگاه حکومت با آن ها و در نهايت، توجه به روابط و تعاملات مستقيم ايشان است.الف. تعاملات و روابط دو قيام با دارالاماره زبيريان در کوفه
حاکم کوفه در آن دوره عبدالله بن يزيد خطمى بود که به همراه مسئول خراج خويش، ابراهيم بن محمّد بن طلحه، که نقشى جدّى نيز در حکومت ايفا مى کرد، به اداره کوفه مى پرداخت. عبداللّه بن يزيد نماينده عبداللّه بن زبير و جريان زبيريان در کوفه بود و عبداللّه بن زبير نيز يکى از شخصيت هاى معروف تاريخ که به همراه پدر خود در جنگ جمل مقابل سپاه امام على عليه السلام صف آرايى کرده بود. او خواهرزاده عايشه بنت ابى بکر بود و بنا بر حکميّت وى ميان عبداللّه و طلحه، امامت نماز سپاهيان جمل در ميان آن دو به نوبت گذاشته شد. اين شخصيت در طول تاريخ، يکى از شناخته شده ترين مبغضان نسبت به امام على و اهل بيت عليهم السلام مى باشد.او همزمان با پايان حکومت معاويه و روى کار آمدن يزيد در مکّه، در کنار خانه خدا ساکن شد و بدين وسيله، جان خود را از تهاجم نيروهاى حکومتى در امان داشت و از سوى ديگر، چون يکى از افراد شناخته شده و معروفى بود که حتى زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله را نيز درک کرده بود، در مکّه به جمع آورى نيرو و سعى براى به وجود آوردن جريانى براى مقابله با حکومت و انتقال قدرت از بنى اميّه مى پرداخت.
تظاهر يزيد به فسق و فجور و ظلم و فساد، و تظاهر وى (عبداللّه) به تعبّد و تهجّد موجب آن شد که در سرزمين حجازِ آن روز، اقبالى به دست آورد و دايره دعوت و قدرت خود را تا کوفه و بصره نيز بگستراند. پس از آنکه حسين بن على عليه السلام هم قيام و مبارزه رو در رو را بر مصلحت انديشى و کناره گيرى ترجيح داد و براى مبارزه با يزيد و اجابت مردم کوفه سرزمين حجاز را ترک گفت و اهل بيت خود را نيز همراه نمود و بسيارى از آن ها نيز در اين سفر به شهادت رسيدند و پس از آنکه بعد از واقعه طف نيز حسّاسيت حکومت اموى بر اهل بيت عترت عليهم السلام دو چندان گشت و عملاً قدرت و شرايط هرگونه عمليات و تحرّک نظامى از آنان گرفته شد، با خالى شدن صحنه از شخصيت هاى داراى سابقه و تقديم در اسلام و دين دارى براى مبارزه با نظام اموى، عبداللّه بن زبير يکّه تاز دعوت براى مبارزه و تحرّک نظامى در منطقه حجاز گشته بود.
شرايطى که ذکرشان گذشت نيز مؤيّد آن هستند که جريان به وجود آمده توسط او در منطقه حجاز و ديگر مناطق از سوى مخالفان حکومت اموى و عامّه مردم مورد پذيرش واقع شدند. او پس از مدتى شروع به گرفتن بيعت براى خود نيز نمود و حتى بيعت خويش را به وابستگانى از اهل بيت عليهم السلام همچون محمّد بن حنفيه نيز عرضه کرد، ولى چون کراهت ايشان را در پذيرش دعوت ديد، آن ها را زندانى کرد و تهديد به قتل و سوزاندنشان نمود. او در اين هنگام، محمّد بن حنفيه را همراه با هفده نفر از وجوه کوفه، که در پذيرش بيعت عبداللّه بن زبير کراهت داشتند، در چاه زمزم زندانى کرد. وقتى اين خبر به کوفه رسيد، مختار با فرستادن سپاهى توانست محمّد بن حنفيه و ديگران را نجات دهد. (29) بعدها نيز مصعب برادر عبدالله بن زبير، که در بصره خود را «قصّاب» ناميده بود، پس از سرکوب کردن قيام مختار و کشتن هفت هزار نفر از شيعيان منطقه عراق و کوفه در يک روز، حتى به حرم مختار نيز رحم نکرد و زنان او را احضار نمود و از آنان خواست تا منکر مختار شده، او را کافر بدانند و چون عدم پذيرش آنان را ديد، از عبداللّه، برادر خود، خواست بنا بر دستورِ او اگر دوباره زنان مختار از وى اعراض نکردند، همگى آنان را بکشد و در نتيجه، يکى از زنان وى، که حاضر به اعراض از مختار و کافر دانستن او نشده بود، توسط مصعب کشته شد.
1 توّابين و عبداللّه بن يزيد: همزمان با حرکت توّابين در کوفه، اولين گروهى که از اين تحرّک احساس نگرانى کرد، دستگاه حاکم بر کوفه يعنى دارالاماره زبيريان و عبدالله بن يزيد بود. اين نگرانى نيزبى مورد نبود؛ زيرا بسيارى از قدرت طلبانى که در واقعه طف براى به دست آوردن قدرت در مقابل حسين بن على عليه السلام صف کشيده بودند، اين بار نيز در پناه دارالاماره کوفه قرار گرفته بودند؛شخصيت هايى همچون عمر بن سعد. نتيجه اين نگرانى نيز آن بود که عبداللّه بن يزيد، که تازه در کوفه امير شده بود، به مجرّد شنيدن زمزمه هاى تحرّک براى خون خواهى از قاتلان امام حسين عليه السلام در مسجد کوفه بر منبر رود و در ضمن تقبيح از جنايت کربلا و مسبّبان آن، اقدام به تحريک جامعه کوفه براى موضع گيرى در مقابل ابن زياد و کشاندن دايره جنگ و درگيرى به بيرون از کوفه و به دامن رقيب اصلى قدرت زبيران يعنى ابن زياد نمايد. ابراهيم بن محمّد بن طلحه نيز در همين گردهمايى، کسانى را که قصد برخورد و خروج بر حاکميت کوفه را داشته باشند، تهديد کرد. (30)
ديگر بار هنگامى که نداى «يا لثارات الحسين» در کوفه طنين انداز شد و بيعت کنندگان با توّابين نزد سليمان بن صرد گرد هم آمدند، باز هم عبداللّه بن يزيد و ابراهيم بن محمّد بن طلحه به تکاپو افتادند. اين بار هر دو، خود نزد سليمان حاضر شدند. آنان هنوز نمى دانستند هدف توّابين در قيام چيست، ولى باز هم از مناصحت و خيرخواهى به نفع خود دريغ نکردند البته اين بار مناصحت رنگ تطميع به خود گرفت. عبداللّه بن يزيد در اين گفت وگو تلاش کرد تا توّابين را با خود همراه نموده، عليه ابن زياد بسيج نمايد. (31)
سومين بار هنگامى که به طور کامل سپاهيان توّابين از کوفه خارج شدند و به سمت وادى دشمن رهسپار گشتند نيز نامه اى از عبداللّه بن يزيد به سليمان رسيد. اين بار سخن نصيحت کننده عبداللّه تغيير کرده بود؛ او در ابتدا به ترساندن سليمان و گروه توّابين از شکست در مقابل ابن زياد و بيان عواقب احتمالى آن پرداخته، سپس مجددا از او خواسته بود دست يارى عبداللّه را بپذيرد و با او متحد شود. (32)
هرچند اين برخورد سوم و نامه عبداللّه براى توّابين، که سپاه خود را از کوفه بيرون آورده و در کربلا بر سر قبر امام شهيد خود با يکديگر عهد و پيمان بسته بودند، بيشتر شبيه يک شوخى و تعارف بود، اما به نظر مى رسد که عبداللّه بن يزيد چنين منظورى را از نوشتن نامه دنبال نمى نمود؛ اگرچه توّابين از کوفه بيرون آمده بودند، اما هنوز امکان داشت دست کم حرکت و جنبش توّابين، که با رهبرى گروهى از شيعيان و بزرگان علوى هدايت مى شد، به نام زبيريان و عبداللّه بن زبير رقم بخورد، علاوه بر اينکه اگر آنان با زبيريان هم پيمان مى شدند، با توجه به قدرت ايمان و اخلاصى که براى مبارزه با سپاه شام و ابن زياد در آنان وجود داشت، اقبال زبيران نيز در تصرف مابقى مناطق عراق و شام نيز دوچندان مى گشت.
2 مختار و عبداللّه بن يزيد: در برخورد و تعامل ميان عبداللّه بن يزيد و مختار، به مجرّد خروج توّابين و باقى ماندن مختار به عنوان تنها شخص باقى مانده در صحنه علويان کوفه، او شروع به جمع آورى جدّى قوا براى خود نمود. عمر بن سعد و شبث بن ربعى و بعضى ديگر نزد عبداللّه بن يزيد رفته، او را از خطر مختار آگاهى دادند و براى دستگيرى وى اصرار نمودند و على رغم ميل عبداللّه براى رو در رو شدن با مختار، اسباب زندانى کردن او را با خدعه و نيرنگ فراهم ساختند.
3 بررسى تعاملات دو قيام با زبيريان کوفه: با توجه به هر کدام از برخوردهاى سليمان بن صرد و مختار با عبداللّه بن يزيد، به خوبى مى توان به عمق تفاوت هاى موجود ميان دو جريان دست يافت. جريان توّابين با اينکه موقعيت هاى خوبى براى به دست آوردن حاکميت در کوفه و انتقام گيرى از عاملان جنايت کربلا داشت، اما انتخاب چنين راهى را نپذيرفت و به بهانه هاى گوناگون، از پذيرش اين روش براى اقدام عليه قاتلان حسين بن على عليه السلام سرباز زد و در نتيجه، تهديدى جدّى هم براى دارالاماره کوفه محسوب نمى شد. به همين دليل، هنگامى که خيال زبيريان از شورش اين حرکت در کوفه راحت شد، سعى در تطميع و استفاده از آن ها به نفع خود نمودند. اما مختار کسى بود که خود داعيه قدرت داشت و در اين راه، خود را نماينده محمّد بن حنفيه مى خواند و هدف خود را نيز انتقام از قاتلان حسين بن على عليه السلام و خاندانش اعلام کرده بود. او حتى پيش از اين در مکّه نيز هنگامى که مى خواست با عبداللّه به زبير متحد شود و با او بيعت نمايد، شرط خود را مشاورت کامل و عدم انجام هر اقدامى بدون صلاحديد او قرار داده بود. (33)
هر کس اندکى با روحيات مختار آشنا بود با توجه به تصميم گيرى ها و اقدامات او به راحتى مى توانست بفهمد که او در طى مسير خود، اهل مصالحه نيست و هر تصميمى بگيرد بر آن پافشارى خواهد نمود. او در آن زمان که عبيداللّه بن زياد وارد کوفه شد، به دليل حمايت از مسلم و پذيرفتن او در خانه خود، زندانى شده بود و حتى عبيداللّه در ابتدا قصد کشتن وى را نيز داشت. به همين دليل، عمر بن سعد و شبث بن ربعى او را به خوبى مى شناختند و برخوردهاى او را در کوفه و مواضعش را در رابطه با مسلم و در مقابل عبيداللّه به ياد داشتند و وجود او را در کوفه خطرناک مى دانستند و سعى در اقدام عليه وى مى نمودند. (34)
آنچه گذشت، به راحتى مى تواند براى محقق پيش زمينه اى از هر دو قيام در خصوص بررسى اصالت اهداف آن ها بگستراند. بدون شک، با اندکى دقت، به راحتى اين سؤال به ذهن مى رسد که چگونه زبيريان کوفه در حالى که قاتلان صحنه کربلا در پناه آنان قرار داشتند، به راحتى به تعامل و مناصحت و خيرخواهى در خصوص جمعيت توّابين و بزرگان شيعه کوفه مى پرداختند؛ بزرگان شيعه اى که سپاهى آماده نيز براى حمله به قاتلان ابا عبداللّه عليه السلام و مسبّبان جنايت کربلا در اختيار داشتند؟ از سوى ديگر، اين سؤال نيز به ذهن مى رسد: مختار که به تازگى وارد کوفه شده و درصدد تهيه قوا بود، چه خطرى از ناحيه او دارالاماره را تهديد مى کرد که هنوز چندى از دعوتش نگذشته، همه قصد دستگيرى او کردند؟
جواب اين سؤالات هر چه باشد، مسلّما اصالت هدف و روش دو قيام را براى محقق تاريخى روشن خواهد نمود. داورى در خصوص روش ها و اهداف دو قيام و درستى يا نادرستى هر کدام از آن ها، خود بحث مفصّلى است که مجالى گسترده تر مى طلبد، ولى بررسى و نقل و نقد ارتباطات اين دو قيام و تعامل ميان بزرگان آن ها، داراى ظرافت هايى است که محقق را از اعمال نظر و تحليل ذهنى برکنار نمى دارد.
ب. مواضع سياسى نظامى دو قيام در خصوص شهر کوفه
از جمله مسائل ديگرى که توجه به آن در شناخت کيفيت و اصالت روش ها در دو قيام بسيار قابل توجه و مفيد مى باشد، مسئله «فعاليت هاى سياسى نظامى هر کدام از اين دو قيام در خصوص کوفه» است. توجه به اين مسئله از آن حيث قابل اهميت است که در هر دو دوره قيام مختار و توّابين، تعداد زيادى از قاتلان ابا عبداللّه عليه السلام و جفاکنندگان به حقوق آن حضرت در کوفه حضور داشتند، هر دو قيام نيز هدف خود را انتقام گيرى از قاتلان و مسبّبان واقعه طف اعلام مى کردند. پس نوع توجه و نظر هر کدام از آن ها در خصوص کوفه، به صورت مستقيم در انتخاب روش هر يک از آن ها براى نيل به مقصود خود، مؤثّر بوده است.1 موضع توّابين: توّابين از همان ماه هاى اول پس از واقعه کربلا، اقدامات خود را براى جمع آورى قوا و تهيه امکانات مبذول داشتند و تا سال 64 توانستند حتى با نامه نگارى هاى متعدد، موافقت بسيارى از مردم مناطق ديگر، از جمله مردم منطقه «مدائن» و سعد بن حذيفة بن يمان، بزرگ آن ها، را به دست آورند.
در اين سال، يزيد بن معاويه نيز مرد. در اين موقعيت، بسيارى از اصحاب سليمان بن صرد نزد او حاضر شدند و از او خواستند به آنان اجازه دهد تا به دارالاماره حمله برند و عمرو بن حريث، نماينده عبيداللّه بن زياد در کوفه، را از آنجا بيرون برانند و سپس از مردم کوفه براى سران توابين بيعت بگيرند. (35) ولى اين زمان سليمان از پذيرش اين امر استنکاف نمود. او در هدف خود براى انتقام گيرى از قاتلان حسين بن على عليه السلام جدّى بود، ولى به نظر مى رسيد که در آن اصيل نمى باشد؛ اگرچه بنا بر گزارش طبرى، جمع فوق العاده اى چنين پيشنهادى به او نمودند، ولى او در استدلال خويش در عدم پذيرش، چنين اشاره مى کرد که قاتلان اصلى حسين بن على عليه السلام ، که همه از اشراف کوفه و يکّه سواران عرب هستند، در اين شهر حضور دارند و قصد خون خواهى از آنان، آن ها را عليه توّابين برخواهد انگيخت و اين جنبش را نيز در رسيدن به هدف خود ناکام مى گذارد. گرچه او چنين استدلال مى نمود، ولى واقعيت چيز ديگرى را رقم مى زد؛ هرچند سليمان هنوز در اقدام براى به وجود آوردن يک پايگاه و عقبه در کوفه تعلّل مى ورزيد، ولى مردم منتظر نماينده بودند و در اقدامى يکباره عليه عمرو بن حريث، او را از کوفه بيرون نمودند و همه با عامر بن مسعود بن اميّة بن خلف الحجمى، که معروف به «دحروجه الجعل» بود، براى عبداللّه بن زبير بيعت کردند.
2 موضع مختار و بررسى موضع توّابين: آنان که به راستى قصد برخورد با رأس فتنه طف يعنى عبيداللّه بن زياد و سپاه شام را داشتند، به راحتى مى توانستند با اقدام عليه عمرو بن حريث و در دست گرفتن کوفه، ضربه اساسى به ابن زياد وارد نمايند و از سوى ديگر، با پاک سازى آنجا از وجود قاتلان حادثه کربلا، يک عقبه مطمئن براى خود ايجاد نمايند. آنچه توّابين در اين موقعيت از انجام آن خوددارى کردند، دقيقا همان چيزى بود که با درخشيدن اولين بارقه هاى قدرت مختار در کوفه، او اقدام به انجام دادن آن نمود. مختار آن هنگام که قيام مى نمود، با بيرون انداختن عبداللّه بن مطيع، حاکم عبدالله بن زبير در کوفه، اقدام به پاک سازى آن شهر از وجود قاتلان امام حسين عليه السلام نمود و آنجا را به عنوان پايگاه اصلى خود قرار داد، سپس اقدام به فرستادن لشکرهايى از آن مکان براى تصرّف مدينه و همچنين لشکر ديگرى به مکّه براى نجات محمّد بن حنفيه و ديگر همراهان او نمود. شايد عمده ترين دليل اقبال و موفقيت او در اين نبردها، انتخاب کوفه به عنوان يک مرکز فرماندهى و عقبه، در پشت سر لشکرهاى اعزامى خود بود.
سليمان در اين موقعيت، به جاى اقدام براى تصرّف کوفه پيشنهاد مى کرد تا ياران او از اين موقعيت مناسب يعنى مرگ يزيد استفاده کنند و سعى در گسترش دعوت و گرفتن بيعت از جماعت شيعه و غيرشيعه براى حمله به سپاه شام و بنى اميّه نمايند. ولى هنگامى که بيعت کنندگان با توّابين در «نخيله» گرد هم آمدند و آن زمان که سپاه براى حرکت آماده شده بود، باز هم اين دو دلى در ميان سران و حتى رهبران مرکزى جريان وجود داشت. اين بار عبداللّه بن سعد بن نفيل از راه مناصحت و خيرخواهى پيشنهاد نمود براى خون خواهى قاتلان ابا عبداللّه عليه السلام ، سليمان و توّابين کار خود را از کوفه شروع نمايند. ولى ديگر بار آنچه در جواب، از طرف سليمان بيان شد حکايت از رعايت مصالح خانوادگى و قبيله اى حاکم بر جامعه عرب آن روز کوفه داشت. سليمان به خوبى مى دانست که پاک سازى کوفه و رو در رو شدن با هر يک از مسبّبان حادثه کربلا، که از اشراف کوفه نيز بودند، درگير شدن با يک قبيله و وابستگان آن است. به همين دليل، او به زعم خود، اميد داشت با انتخاب راه آسان تر، يعنى برخورد با عبيداللّه بن زياد و سپاه شام (در صورت موفقيت در برابر آن ها) راه خود را براى موفقيت در کوفه هموار کند.
اين اقدام و طرز بينش سليمان بن صرد حاکى از ضعف استراتژى و فکر نظامى اصولى در وى بود. متأسفانه او در چگونگى شروع قيام خود، از تشخيص صحيحى برخوردار نبود و به جاى آنکه ابتدا حرکت خود را در ميان جامعه محدود کوفه آن روز اصالت و استقرار بخشد و از پايه هاى پايين تر، راه صعود به پله هاى بالاتر را بپيمايد، به عکس عمل نمود و دقيقا به همين دليل، هنگامى که خيال عبداللّه بن يزيد از حمله توّابين به کوفه راحت شد، سعى در تطميع سران آن ها و استفاده از قدرت نظامى و نيت خالص توّابين به نفع اهداف زبيريان مى نمود که البته در اين ميان، وجود انگيزه هاى صريح مادى و تشخص غيرمادى هدف والاى توّابين در نهايت، مانع از اجتماع اين دو گروه در کنار هم گرديد.
ج. تعاملات مستقيم دو جريان
آنچه تاکنون در خصوص تعامل ميان دو جريان توّابين و مختار بررسى شد، تعاملات و روابط غيرمستقيمى از آن ها بود که سعى شد با کنار هم قرار دادن آن ها، سيرى منطقى در اهداف و روش ها و تأثيرها و تأثّرات احتمالى آن ها از همديگر ارائه گردد. اما از اين پس، آنچه در خصوص اين روابط بيان مى شود، روابط مستقيم ميان اين دو جريان و بزرگان آن ها مى باشد:1 مختار و سليمان بن صرد: برخورد اول هنگامى صورت گرفت که مختار همزمان با بالا گرفتن دعوت توّابين وارد کوفه شده بود. در اين زمان، جماعت شيعه همه تحت امر سليمان بن صرد، که شيخ شيعه و بزرگ ايشان بود، گرد هم آمده بودند. او چون اينچنين مى شنيد، بنا بر گزارش طبرى، از همان ابتدا خود را نماينده محمّد بن حنفيه و وصى او اعلام کرد و بدين وسيله، سعى در جمع آورى قوا و نيرو نمود. بنا بر گزارش هاى موجود در تاريخ طبرى، هيچ برخورد مستقيمى در تمام طول زمانى که توّابين در کوفه حضور داشتند، ميان بزرگان توّابين و مختار صورت نگرفت، در صورتى که هم مختار و هم بزرگان توّابين از بزرگان شناخته شده شيعيان در کوفه بودند.
مختار در همين موقعيت، در هر جا که به بيان دعوت خويش مى پرداخت و يا فرستادگانش را براى گسترش دعوت خود مى فرستاد، آنچه درباره حرکت توّابين و بالاخص رأس آنان، يعنى سليمان بن صرد بيان مى داشت، مطالبى به اين مضمون بود: «سليمان بن صرد که خدا ما و او را رحمت کند، پيرى است خشکيده و فرسوده اى پوسيده که از کارها تجربه ندارد و از جنگ بى خبر است، مى خواهد شما را ببرد، خودش و شما را نيز به کشتن دهد. پس حرف مرا بشنويد و از امر من اطاعت کنيد ... من بهترين پيشوا به آنچه آرزو مى کنيد هستم.» (36)
هرچند آنچه مختار درباره سليمان بن صرد مى گفت، دور از واقعيت هم نبود، اما توجه به دو نکته در خصوص اين سخنان، در خور اهميت است:
نخست آنکه با توجه به اعلام قبلى مختار مبنى بر نمايندگى از سوى محمّد بن حنفيه و با توجه به سياق کلام و همچنين عدم حضور مختار در جمع توّابين و بزرگان آن ها و فرستادن ديگران به جاى خود (که از ظاهر گزارش ها استنباط مى شود)، مى توان نتيجه گرفت که آنچه مختار نيز بيان مى داشت نه از راه مناصحت و خيرخواهى، بلکه به خاطر کسب قدرت و نيرو بود، و اگر او به انتقاد از سليمان بن صرد مى پرداخت نه به خاطر اصلاح کار توّابين، بلکه براى متمايل کردن جمعيت آنان به سمت خود بود.
نکته ديگر آنکه با يک بررسى اجتماعى در اين گزارش ها و گزارش هاى ديگرى که در خصوص قيام توّابين و همچنين قيام مختار وجود دارد، مشاهده مى شود: مختار با اينکه خود از بزرگان شيعه در کوفه و با اينکه مردى آشنا به فنون جنگ و داراى کياست هاى لازم بود، هيچ فعاليتى در کمک به سليمان بن صرد و قيام توّابين نکرد، بلکه حتى انتقادات و پيشنهادات خود را نيز به صورت رو در رو همان گونه که عبداللّه بن سعد بن نقيل مطرح کرده بود ذکر ننمود، بلکه مخاطب او طبقه عام گروندگان به توّابين بود. او اگرچه سليمان را در جنگاورى ضعيف مى دانست، ولى دست کم مى توانست او را از مشورت خود بى نصيب نسازد و حتى آن پيشنهاد را که به عبداللّه بن زبير نموده بود که با او بيعت کند، ولى در تمام کارها رأى او نافذ باشد و هيچ کارى بدون مشورت او انجام نشود، در تعامل با توّابين مطرح نکرد. البته جريان توّابين و قيام آن ها در تمام صفحات تاريخ با يک تشخص غيرمادى شناخته مى شود و احتمال اينکه اگر چنين پيشنهادى از طرف مختار ارائه مى شد از طرف آنان مورد قبول واقع مى گشت، ضعيف به نظر مى رسد. مختار نيز به اين امر واقف بود. ولى اگر فرض صحّت را درباره اين گزارش تاريخى در خصوص ادعاى مختار، که از طرف محمّد بن حنفيه نماينده مى بود و به نام او از افراد بيعت مى گرفت، صادق بدانيم، مختار مى توانست دست کم با عرضه دعوت خود بر جمعيت توّابين و هيأت مرکزى آن ها، به نوعى در گسترش دعوت خود گام بردارد، هرچند که اين گسترش منوط به بيعت مختار با توّابين باشد.
2 مختار و دعوت توّابين: برخورد ديگرى که در رابطه با مختار و توّابين ذکر شده، مربوط به هنگام جمع شدن سپاه توّابين در «نخيله» است. هنگامى که بانگ «يا لثارات الحسين» در فضاى کوفه طنين افکن شد و بدين وسيله، هم پيمانان با توّابين رمز شروع حرکت نظامى را فهميدند و هر کس قصد همراهى توّابين را داشت به سمت «نخيله» حرکت کرد، سليمان چون دفاتر را بررسى نمود تعداد بيعت کنندگان را شانزده هزار نفر يافت، ولى تعداد حاضران در «نخيله» بيش از چهار هزار نفر نبودند، در اين هنگام، چون سليمان از علت غيبت ديگران پرسيد، حميد بن مسلم در پاسخ ابراز داشت: «به خدا، مختار افراد را از تو باز مى دارد. من جزو سه نفرى بودم که زودتر از همه پيش وى رسيديم و شنيديم که يکى از يارانش مى گفت: دو هزار نفر فراهم کرده ايم.» در ادامه اين محاوره، وهب، يکى از افراد توّابين، چنين يادآور شد: «گيرم که آن هم شد، چرا آن ده هزار نفر ديگر از ما بازماندند؟ مگر آنان از خداى نمى هراسند؟ ...» (37)
آنچه وهب در اين محاوره به آن اشاره کرد، حرفى درست است که پيکان اتهام را تا حدى از سمت مختار منحرف مى کند، ولى آنچه اين واقعيت تاريخى براى ما روشن مى سازد، عدم همدلى و يک رنگى در ميان بزرگان شيعه در کوفه است. بالاخره، آن کس که در همان ابتداى کار مختار، با توجه به سوابق وى در مبارزه با ابن زياد و زندانى شدنش به دست او، با او بيعت مى کرد، در محيط آن زمان کوفه، خطر کرده بود؛ زيرا مختار اهل مصالحه نبود. از سوى ديگر، ابن زياد نيز زياد دور نبود و در بصره از طرف امويان بر مناطق عراق حکم مى راند و اين امکان که دوباره قصد کوفه بنمايد، بعيد نبود، بخصوص که زبيريان که از دشمنان وى و حکومت اموى بودند، توانسته بودند اختيار دارالاماره کوفه را در دست بگيرند. او اگر به کوفه حمله مى نمود و مى توانست موفق شود، با يک تير چند نشان زده بود: هم زبيريان را از کوفه بيرون رانده بود و هم بر مختار و توّابين و ديگر معارضان دست يافته بود، و اگر مى توانست نيروى نظامى محدود توّابين را از بين ببرد، نابود کردن مختار نيز کار مشکلى نبود. با اين وضعيت احتمالى و با نظر به اينکه روابط ميان مختار و زبيريان حاکم بر کوفه، يعنى عبداللّه بن يزيد و ابراهيم بن محمّد بن طلحه نيز وضعيت مطلوبى نداشت و بسيارى از مسبّبان حادثه کربلا با قرار گرفتن در پناه دارالاماره زبيريان سعى در خارج کردن او از صحنه داشتند، کسى که با مختار بيعت مى کرد، جسارت و جرأت ويژه اى به خرج داده بود و هيچ بعيد نبود که پيش از آن با توّابين بيعت نکرده باشد. به همين دليل، به نظر مى رسد آنچه حميد بن مسلم در گفت وگوى خود با سليمان به آن اشاره کرد، زياد دور از واقع هم نباشد، ولى همان گونه که وهب اشاره کرد، فعاليت مختار عدم حضور ده هزار نفر ديگر را توجيه نمى نمود و دقيقا اين نقطه از برخورد توّابين و مختار روشن کننده وجه ديگرى از وجوه قيام توّابين است.
توّابين با اينکه بسيار پيش تر از مختار حرکت خود را آغاز کرده بودند، ولى با اين حال، آشفتگى آنان هنگامى که حرکت نظامى خود را آغاز کردند، کاملاً مشخص بود. آنان با اينکه در ابتداى شروع فعاليت براى جمع آورى نيرو، ارتباطات گسترده اى آغاز نمودند و با نامه نگارى هاى متعدد، حتى توانستند دايره دعوت خود را به مدائن نيز بکشانند، ولى در نهايت، بيش از دوازده هزار نفر از هم پيمانان آن ها در «نخيله» حاضر نگشتند. آنان حتى حکومت نظامى خود را سه روز به تأخير انداختند و قاصدانى نيز به اطراف روانه کردند تا تعداد بيشترى به آنان بپيوندند، ولى با اين حال، بيش از هزار نفر، تعداد ديگرى به آن ها ملحق نشدند. مردم مدائن نيز، که قرار بود به آن ها ملحق شوند، مگر 170 نفرشان و سعد بن حذيفة بن يمان، بر سر قرار خود حاضر نگشتند.
از خلال توجه به عملکرد توّابين در خصوص جمع آورى قوا، به نظر مى رسد آنان براى جمع آورى نيرو بيشتر بر استفاده از ارتباطات عشيره اى و نيروى قبايل و طوايف، که در صورت هم پيمانى عليه دشمن هم پيمان و حليف خود بسيج مى شد، نظر داشتند. خود بزرگان توّابين نيز هر کدام از وجوه شناخته شده اى بودند که در پشت هر کدامشان دست کم يک عشيره و طايفه وجود داشت و معمولاً همچون سليمان بن صرد خزاعى کبر سن و خصوصيات برجسته ديگرى نيز در آن ها وجود داشت. برخى از آن ها حتى شيخ قبيله خود هم بودند، ولى غافل از اين بودند که اين عشاير و قبايل و به طور کلى، عامّه مردم کوفه در مواجهه با امام حسين عليه السلام امتحان خود را پس داده اند و به بيعت آنان نمى توان اعتماد نمود و اين نکته اى بود که مختار به خوبى دريافته بود.
مختار در قيام خود، به جاى استفاده گسترده از قبايل و اشراف عرب در کوفه، تمام همّت خود را به استفاده از نيروى «موالي» معطوف نمود، که در تمام سال هاى حکومت امويان به دليل گرايش هاى قومى عربى، که توسط حاکمان بنى اميّه ترويج مى شدند، مورد تحقير واقع شده بودند. «موالي» ايرانيان مسلمانى بودند که براى زندگى در سرزمين هاى عربى، حتما بايد خود را تحت الحمايه قبيله يا طايفه خاصى قرار مى دادند. در تمام اين سال ها، همچون طفيلى با آن ها برخورد مى شد و معمولاً فاقد شئون اجتماعى خاصى بودند. نقطه قوّت مختار نيز استفاده از همين نيروى تحقير شده بود. اين موالى معمولاً به دليل فشارهاى زيادى که از سوى دستگاه حاکم بر آنان وارد مى شد، گرايش بيشترى به سمت جريان هاى علوى و اهل بيت عليهم السلام داشتند و اين عامل نيز خود زمينه مناسب ترى براى پيوستن آن ها به مختار پديد مى آورد.
3 مختار و بازماندگان توّابين: آخرين برخوردى که در رابطه با جريان توّابين به چشم مى خورد، مربوط به پس از قيام توّابين مى باشد؛ زمانى که جريان توّابين حرکت نظامى خود را انجام داده بود و بعد از شکست، باقى مانده ايشان به کوفه بازگشته بودند. در اين هنگام، که مختار نيز در زندان عبداللّه بن يزيد حاکم کوفه به سر مى برد، خبر بازگشت و شکست توّابين به او رسيد. او نيز با نوشتن نامه اى به ايشان، ضمن تعظيم و تعريف از جهاد و حرکت ايشان، آنان را به خود فراخواند و از آنان دعوت کرد تا به او بپيوندند. آنان نيز ضمن استقبال از نامه او، آمادگى کامل خود را براى پذيرفتن دعوت او اعلام کردند. آنچه را ذکر شد مى توان آخرين تعامل ميان مختار و بازماندگان توّابين با تشخيص بزرگان و باقى ماندگان حرکت توّابين دانست؛ زيرا پس از اين نامه و آزادى مختار، آنان اين بار چون ديگر اصحاب در رکاب مختار، جزو افراد بيعت کننده با او و قيامش محسوب مى شدند که البته داراى شأن و پايگاه خاصى بودند و ورود آن ها کمک بسيارى به تشخّص حرکت و اقبال دعوت مختار از سوى مردم مى نمود.
تنها نکته اى که در خصوص اين تعامل به نظر مى رسد، کياست مختار در شناسايى نيروهاى قابل اعتماد و کارآزموده است. رفاعة بن شدّاد و سعد بن حذيفة بن يمان، که با تعدادى هرچند اندک خود را از «مدائن» به «عين الورده» رسانده بودند تا به بيعت و عهد خويش با سليمان وفا کنند، افرادى بودند که تا پاى جان همراه با سليمان جنگيده و او را در مبارزه اش با سپاه شام تنها نگذاشته بودند. مختار اگر موافقت بر جاى ماندگان اين جريان را به دست مى آورد، مى توانست مطمئن باشد که افرادى را با خود همراه نموده است که به او وفادارند و مى تواند به آن ها اعتماد نموده، از مشاورت آن ها بهره جويد. شايد از اين روست که در پيام خود، بدون ذکر انتقادات قبلى خويش از سليمان بن صرد و حرکت توّابين و همچنين بدون يادآورى دوباره نمايندگى خود از طرف محمّد بن حنفيه، به تکريم از حرکت و جهاد آنان همراه با سپاه توّابين مى پردازد و در ضمن، از آنان مى خواهد به او بپيوندند.
6. نتيجه گيرى
آنچه مختصرا مى توان به عنوان نتيجه نهايى رويکرد مختار و قيام او نسبت به حرکت و قيام توّابين ذکر کرد، ناگزير از بيان چند نکته و پيش زمينه اى کوتاه است:1. قيام توّابين حرکتى بود که در آن گرايش هاى احساسى در کنار هدف اصلى و ايمان خالص قيام کنندگان نسبت به آن هدف، به عنوان مهم ترين رکن در اتخاذ تصميم ها و انتخاب روش ها ايفاى نقش نمود.
2. تلاش براى جبران عدم وفاى به عهد سران توّابين در قبال امام حسين عليه السلام و رهايى از بار گناهى که به خاطر اين خلف وعده دامنگير آنان شده بود و هر لحظه باعث ملامت وجدان مى گشت، به همراه افکار فلج شده اى که زاييده فضاى اختناق آميز و آکنده از خفقان حاکم بر کوفه بود (که پس از شهادت امام حسين عليه السلام نيز به مراتب بيشتر شده بود) عناصرى اصلى بودند که باعث شتاب زدگى رهبران توّابين در اتخاذ تصميمات و در نتيجه، غلبه برخوردها و عملکردهاى احساسى در ايشان مى شد.
3. رهبران توّابين از نظر استراتژى و تدبير نظامى، داراى ضعف جدّى بودند. عدم شروع قيام توّابين از کوفه و اصرار زياد رهبرى جريان مبنى بر مواجهه رو در رو با سپاهيان شام و خون خواهى از «ابن زياد»، ضمن اينکه نشان دهنده ضعف استراتژى نظامى توّابين و شتاب زدگى در اتخاذ تصميمات مى باشد، ذهن را نيز به سوى اين فرضيه رهنمون مى سازد که اگر توّابين مى خواستند حرکت و قيام خود را از کوفه آغاز نمايند و خون خواهى از قاتلان امام حسين عليه السلام را از کوفه شروع کنند، يکى از موانعى که سدّ راه آنان در نيل به مقصود مى شد اين بود که اگرچه بسيارى از اشراف مردم کوفه همان کسانى بودند که بر فرزند رسول خدا و اهل بيتش شمشير کشيده و به همراهى سپاه شام، او و تعداد زيادى از اهل بيتش را شهيد نموده بودند، ولى اين بزرگان شيعه و علويان در کوفه نيز در آن موقعيت به کنارى نشسته و ناظر بر اين واقعه بوده، هيچ اقدامى براى يارى رساندن به فرزند رسول خدا (که خود به دعوت ايشان به آن سرزمين آمده بود) انجام نداده بودند، و اين خود سبب مى شد که آنان از دايره اتهام بر کنار نباشند. احتمالاً آنان نيز پى به اين مسئله برده بودند و شايد يکى از دلايل آن ها که البته هيچ وقت هم بيان نمى شد در عدم آغاز قيام خود از کوفه همين بوده است.
4. عدم انتخاب روش هاى درست و کارآمد در راه رسيدن به هدف، که معلول ضعف استراتژى و تدبير نظامى رهبرى توّابين بود، از عوامل عمده عدم توفيق توّابين در رسيدن به هدف خود بود.
توجه به روابط ميان رهبران مرکزى توّابين و زبيريان حاکم بر کوفه و اهدافى که از ايجاد اين روابط توسط زبيريان دنبال مى شد، به خوبى حکايت از همين عدم انتخاب صحيح روش ها در ميان توّابين دارد.
در خصوص تأثيرات قيام مختار از توّابين و همچنين روابط او با توّابين نيز مى توان نکات ذيل را به عنوان مخلص کلام بيان نمود:
الف. مختار ضمن استفاده از باقى مانده نيروى توّابين، از دو نيروى مهم ديگر در پيشبرد مقاصد خود استفاده نمود که يکى از آن ها نيروى «موالي» و ديگرى نيروى جوانى به نام ابراهيم بن مالک اشتر بود که ضمن برخوردارى از کياست و تدبير جنگى در کنار نيروى جوانى، داراى عشيره و قبيله اى بود که پشت سر او قرار مى گرفتند. بى شک، فکر استفاده از موالى، که علاقه مند به اهل بيت عليهم السلام و داراى گرايش هاى شيعى بودند، متأثّر از تجربه تلخ پيمان شکنى قبايل و طوايف عرب آن زمان در مواجهه با امام حسين عليه السلام و اهل بيت او و پس از ايشان در مواجهه با قيام توّابين بوده است.
ب. گرچه مختار توانست در همان ابتداى کار و پيش از خروج توّابين، از دو هزار نفر براى خود بيعت بگيرد، ولى با توجه به تعداد بيعت کنندگان با توّابين، که شانزده هزار نفر ذکر شده بودند و تعداد حاضران، که در نهايت پس از تأخير در «نخيله» باز از پنج هزار نفر تجاوز نکردند و همچنين با حضور تنها يکصد و هفتاد نفر از بيعت کنندگان توّابين در «مدائن» و سيصد نفر از بيعت کنندگان بصره در صحنه نبرد، مى توان به اين نتيجه رسيد که اقدامات مختار در آن زمان فقط در کوفه متمرکز بودند و حتى همين فعاليت ها نيز نقش چندانى در پراکندن اطرافيان توّابين نداشته اند.
انتقادى که بر مختار در جريان قيام توّابين وارد است در خصوص برخورد وى در مقابل دعوت توّابين و گروه رهبرى آن ها مى باشد. در ميان گزارش هاى تاريخى مورد بررسى قرار گرفته، هيچ گزارشى مبنى بر فعاليت مختار در جهت کمک به توّابين مشاهده نمى شود. او گرچه سليمان را در جنگاورى ضعيف مى دانست، اما او را حتى از مشورت خود بهره مند نساخت. در تمام اظهارنظرهايى که توسط مختار در رابطه با توّابين صورت مى گرفت، هيچ برخورد و رابطه رو در رويى وجود نداشت، بلکه همه اين انتقادها بدون رو در رويى مستقيم با گروه رهبرى حرکت و از حاشيه جريان توسط مختار صورت مى گرفتند. مختار حتى آن پيشنهاد را، که بنا بر بعضى اقوال به عبداللّه بن زبير نموده بود که با او بيعت کند، ولى در تمام کارها رأى او نافذ باشد و هيچ کارى بدون او انجام نشود، در تعامل با توّابين مطرح نکرد.
هرچند جريان توّابين و قيام آن ها در صفحات تاريخ با يک تشخّص غيرمادى شناخته مى شود و احتمال پذيرش چنين پيشنهادى در صورت ارائه آن توسط مختار از سوى ايشان ضعيف به نظر مى رسد، ولى اگر فرض صحّت را در خصوص گزارش هايى که به بيان ادعاى نمايندگى محمّد بن حنفيه توسط مختار مى پردازد، اطلاق نماييم، اين امکان براى مختار وجود داشت که دست کم با عرضه دعوت خود بر جمعيت توّابين و گروه مرکزى آن ها، به نوعى در گسترش هدف خويش گام بردارد، هرچند اين گسترش منوط به بيعت مختار با توّابين باشد. با توجه به آنچه در اين قسمت بيان شد، اين فرض در ذهن محقق نقش مى بندد که به نظر مى رسد شخصيت مختار و قيام او نيز خالى از شائبه هاى قدرت طلبى و انگيزه هايى مانند آن نبوده است.
--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 45، ص 343 / ابوعمرو الکشى، اختيار معرفه الرجال، ص 128، داستان برخورد «ابوالحکم» پسر مختار با امام باقر عليه السلام و سؤال ابوالحکم از امام عليه السلام در خصوص مختار.
2. ابن الاثير، الکامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 4، ص 234 / طبرى، تاريخ الامم و الملوک، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ج 4.
3. طبرى، پيشين، ج 4، ص 549 / المبرّد (ابى العباس محمد بن يزيد)، الکامل، قاهره، دارالفکر العربى، ج 3، ص 269.
4. المبرد، پيشين، ج 3، ص 264: «... و کان المختار لا يوقف له على مذهب، کان خارجيا، ثم صار زبيريا، ثم صار رافضيا فى ظاهره ...»
5. ابن حزم اندلوسى، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، بيروت، دارالجيل، ج 5، ص 35: «... و قالت الکيسانية و هم اصحاب المختار بن ابى عبيد و هم عندنا طائفةٌ من الزيديه ...» / ابن حجر عسقلانى، الاصابة فى التمييز الصحابه، ج 3، ص 518 519.
6.يعقوبى،تاريخ يعقوبى،بيروت،دارصادر،ج2،ص257.
7. طبرى، پيشين، ج 4، ص 452 و همان، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 4، ص 487.
8. همان، ج 4، ص 429 تا 431.
9. همان، ج 4، ص 427.
10. يعقوبى، پيشين و همان، ترجمه عبدالمحمد آيتى، ج 2، ص 159.
11. طبرى، پيشين، ج 4، ص 487.
12. ر. ک. ابن الجوزى، تذکرة الخواص، ص 283 و همچنين پاورقى 14.
13. محمد بن على الاردبيلى، جامع الرواة، قم، مکتبه آية اللّه النجفى، 1403 ق، ج 1، ص 318 / ابوالقاسم الخوئى، معجم رجال الحديث، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1402 ق، ج 8، ص 271: «... هو من التابعينَ الکبارِ و رؤسائُهم و زهادهم ...»
14. ر. ک: محمد بن احمد بن عثمان ذهبى، تجريد اسماء الصحابه، بيروت، دارالمعرفه، قسمت سليمان بن صرد خزاعي: «... کان اسمه فى الجاهلية يسارا فسمّاه النبى سليمان ... و کنيته ابوالمطرف ... و کان خيرا عابدا ... کان خيرافاضلا، له دين و عباده.»
15. طبرى، پيشين، ج 4، ص 427.
16. محمد بن على الاردبيلى، پيشين، ج 1، ص 318.
17 و 18. ابوالقاسم الخوئى، پيشين، ج 8، ص 271.
19. طبرى، پيشين، ج 4، ص، 427 428.
20 و 21. همان، ج 4، ص 427.
22. ر. ک: همان.
23. همان، ص 427.
24. همان، ص 428.
25. بقره: 54.
26. همان، ص 428.
27. همان، ص 456.
28. همان، ص 461.
29. همان، ص 544.
30. همان، ص 434 تا 436.
31. همان، ص 455.
32. همان، ص 458.
33. همان، ص 445.
34. همان، ص 450.
35. همان، ص 432 و 403.
36. همان، ص 449 و 434.
37. همان، ص 452.
--------------------------------------------------------------------------------
*. دانشجوى کارشناسى تاريخ.