برگی از فضائل شکافنده علوم
  • عنوان مقاله: برگی از فضائل شکافنده علوم
  • نویسنده: حسين صادقى - على تقوى
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 0:32:8 2-9-1403

 

مقدمه

در سال 57 هجرى در شهر مدینه ستاره اى دیگر از ستارگان آسمان امامت و ولایت بدرخشید و با نور خود، عالم را منور نمود. نام او «محمد» و کنیه اش «ابوجعفر» بود که بعدها به «باقر» ملقب گشت. پدرش امام زین العابدین پیشواى چهارم شیعیان و مادرش «ام عبدالله» دختر امام حسن مجتبى بودند، از این جهت هم از نظر پدر و هم از نظر مادر فاطمى و علوى بوده است. آن حضرت در سال 94 بعد از فوت پدر گرامى اش عهده دار مقام امامت و زعامت شیعیان جهان شد و در سال 114 هجرى در شهر مدینه رحلت نمود و در قبرستان بقیع در کنار قبر پدر و جدش به خاک سپرده شد. (1)
دوران پرفروغ امامت آن حضرت با برخى از خلفاى بنى امیه مقارن بود که عبارتند از:
1 - ولید بن عبدالملک (86 - 96)
2 - سلیمان بن عبدالملک (96 - 99)
3 - عمر بن عبدالعزیز (99 - 101)
4 - یزید بن عبدالملک (101 - 105)
5 - هشام بن عبدالملک (105 - 125)
این دوران گرچه با ظلم و فساد و خوشگذرانى و هوسرانى دستگاه خلافت بنى امیه همراه بود و امام (علیه السلام) در شرائط سخت و دشوارى به تبلیغ احکام و مبانى اعتقادى اسلام مى پرداخت، ولى نسبت به دوران زندگى دیگر ائمه (علیهم السلام) وضعیتى نسبتا آرام داشت. در آغاز امامت آن حضرت که با حکمرانى ولید بن عبدالملک مقارن بود، دستگاه خلافت بنى امیه در صدد کشورگشایى و گسترش قلمرو حکومت خود بود، از این رو جامعه اسلامى در داخل با فشارهاى سیاسى کمترى همراه بود، همچنین «سلیمان» برادر «ولید» در مدت کوتاه خلافت خود درهاى زندان هاى عراق را گشود و تمام زندانیان بى گناه را که «حجاج بن یوسف» در بند کشیده بود، آزاد ساخت، و بعد از این دو «عمر بن عبدالعزیز» در زمان خلافتش خدمات زیادى را انجام داد، از جمله خدمات او عبارتند از: مبارزه با تبعیض و فساد (2) ، ممنوع کردن سب على (علیه السلام) که از زمان معاویه - لعنة الله علیه - رواج پیدا کرده بود، (3) و برگرداندن فدک به خاندان اهل بیت (علیهم السلام) (4). امام باقر(علیه السلام) از این موقعیت نهایت استفاده را برد و زیربناى یک جنبش عظیم علمى و فکرى را پایه گذارى نمود که بعد از ایشان در زمان امامت امام صادق (علیه السلام) به تکامل رسید.

 

 

 

شخصیتى بى نظیر

ائمه معصومین (علیهم السلام) در قله هاى رفیع فضیلت و کمال چنان مى درخشیدند که در طول قرنها چشمان تمام بشریت را خیره کرده اند، از این رو دوست و دشمن با دیدن این کمالات و فضائل نسبت به آنان سرتعظیم فرود آورده اند و لب به تحسین گشوده اند که با مراجعه به کتب مورخین و سیره نویسان اعم از شیعه و سنى، اعتراف به عظمت آن بزرگواران به وضوح مشهود است. امام باقر(علیه السلام) نیز چنان عظمت معنوى خیره کننده اى داشتند که دانشمندان دیگر مذاهب را به تحسین وادار کرده است، از جمله ذهبى و صفدى از دانشمندان بنام اهل تسنن مى نویسند: «وکان احد من جمع العلم والفقه والدیانة والثقة والسؤدد وکان یصلح للخلافة؛ (5) (امام باقرعلیه السلام) از کسانى است که بین علم، فقه، دیانت، وثاقت و متانت جمع کرده و براى خلافت اهلیت داشته است.»

 

 

 

موقعیت ممتاز علمى

از ویژگی هاى ممتاز امام باقر(علیه السلام) موقعیت ممتاز علمى ایشان در بین تمام دانشمندان آن زمان بود که با اظهار گوشه هایى از علم لدنى خود، ضعف و حقارت علوم اکتسابى و بشرى را آشکار ساخت و تمام دانشمندان را مجذوب قدرت علمى خود نمود تا جایى که بزرگ ترین دانشمندان، خود را در مقابل عظمت علمى امام حقیر مى شمردند. عبدالله بن عطاء مى گوید: «ما رایت العلماء عند احد اصغر علما منهم عند ابى جعفر؛ دانشمندان را از نظر علمى نزد هیچ کس کوچکتر از آنها نزد ابى جعفر(علیه السلام) ندیدم.» سپس اضافه مى کند: «لقد رایت الحکم عنده کانه مغلوب وکان عالما نبیلا جلیلا فى زمانه؛
حکم [بن عیینه] را دیدم که نزد امام (علیه السلام) مغلوبى بیش نبود و حال آن که «حکم» عالم برجسته و بزرگى در زمان خود بود.» (6) و در بعضى متون نقل شده که او گفته است: «کانه صبى بین یدى معلمه؛ [در مقابل امام باقر(علیه السلام) انگار] «حکم» مانند کودکى دانش آموز نزد معلم خود بود.» (7)
این ویژگى امام چنان برجسته بود که به لقب «باقر» یعنى شکافنده علوم مشهور گردید. مورخین در توضیح این لقب امام مى نویسند: «سمى الباقر لانه بقر العلم اى شقه فعرف اصله وخفیه؛ محمد بن على، باقر نامید شد به خاطر اینکه او علم و دانش را شکافت و اصل و باطن علم را شناخت.» (8)

 

 

 

اعتراف دانشمند نصرانى به دانش امام (علیه السلام)

هشام بن عبدالملک، امام باقر (علیه السلام) را از مدینه به شام تبعید کرد، امام (علیه السلام) در مدت حضور در شام، در میان مردم مى نشست و سؤالات آنان را پاسخ مى داد. روزى مشاهده نمود که عده اى از مسیحی ها به بالاى کوهى مى روند، امام فرمود: این گروه به کجا مى روند؟ مردم پاسخ دادند: آنها در هر سال یک روز به نزد دانشمند خود مى روند و سؤالاتشان را از او مى پرسند. امام (علیه السلام) از علم و دانش او پرسید، مردم در پاسخ عرض کردند: او عالم ترین آنهاست.
آن حضرت به اتفاق اصحاب اش همراه با مسیحی ها به بالاى کوه رفتند. وقتى نزد آن عالم مسیحى رسیدند از امام پرسید: آیا تو از ما مسیحی ها هستى یا از امت مرحومه (مسلمانان)؟ امام فرمودند: از امت مرحومه هستم. پس پرسید؟ آیا از دانشمندان آنان هستى یا از جاهلین آنها؟ امام فرمود: از جاهلین آنها نیستم. پس آن مسیحى رو به امام عرض کرد: آیا مى پرسى یا بپرسم؟ امام فرمود: بپرس. هر سؤالى که نصرانى پرسید، امام (علیه السلام) جوابش را بیان فرمود، از جمله این سؤال را پرسید که: دو برادر در یک زمان متولد مى شوند و در یک ساعت مى میرند و در قبر واحدى دفن مى شوند ولى یکى از آنان 150 سال عمر کرده و دیگرى 50 سال، این دو برادر چه کسانى هستند؟ امام فرمود: این دو برادر «عزیر» و «عزره» هستند که سى سال با هم زندگى کردند، پس به امر خدا «عزیر» صد سال مرد ولى «عزره» زندگى مى کرد، پس خداوند «عزیر» را زنده کرد و بیست سال با هم زندگى کردند و با هم از دنیا رفتند. در این لحظه بود که دانشمند نصرانى رو به مسیحیها کرد و گفت: «ما رایت احدا قط اعلم من هذا الرجل؛ هرگز احدى را عالم تر از این مرد ندیده ام.» «لا تسالونى عن حرف وهذا بالشام؛ تا زمانى که این مرد در شام است در مورد هیچ حرفى از من سؤال نکنید.» (9)

 

 

 

رسوایى هشام

روزى ابرش کلبى از هشام بن عبدالملک پرسید: «من هذا الذى احتوشته اهل العراق یسالونه؛ این شخص کیست که مردم کوفه او را در میان گرفته و سؤالات خود را از او مى پرسند؟»
هشام در پاسخ گفت: «هذا نبى الکوفة وهو یزعم انه ابن رسول الله وباقر العلم ومفسر القرآن؛ او پیامبر کوفه است و خود را پسر رسول خدا و شکافنده علم و مفسر قرآن مى داند.» سپس گفت: اى ابرش برو و از او سؤالى بپرس که پاسخ آن را بلد نباشد، ابرش هم چنین کرد، ولى هر سؤالى که پرسید، امام بلافاصله پاسخى دقیق برایش بیان نمود، او که از احاطه علمى امام بهت زده شده بود، بلند شد در حالى که به آن حضرت مى گفت: «انت ابن بنت رسول الله حقا؛ تو به حق پسر دختر رسول خدا هستى.» سپس به نزد هشام آمد و گفت: «دعونا منکم یا بنى امیة فان هذا اعلم اهل الارض بما فى السماء والارض، فهذا ولد رسول الله (صلى الله علیه وآله)؛ ما را رها کنید اى بنى امیه، همانا این شخص عالمترین اهل زمین نسبت به آنچه در آسمان و زمین است مى باشد، پس او فرزند رسول خداست که صلوات خداوند بر او و آل او باد.» (10)

 

 

پیشگویى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)

پیشگویى پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) در مورد امام باقر(علیه السلام) براى جابر بن عبدالله انصارى و اینکه جابر در اواخر عمر توفیق زیارت امام باقر(علیه السلام) نصیبش خواهد شد، بسیار معروف است که به صورت هاى مختلفى نقل شده (11) و خود جابر هم در مناسبت هاى مختلفى این پیشگویى را براى مردم بیان کرده است که به یک مورد از آنها اشاره مى کنیم:
نقل شده که جابر بن عبد الله در مسجد رسول خدا مى نشست و فریاد مى زد: «یا باقر، یا باقر العلم» اهل مدینه مى گفتند: جابر هزیان مى گوید، جابر پاسخ مى داد: به خدا قسم من هزیان نمى گویم، از رسول خدا شنیدم که فرمود: «انک ستدرک رجلا من اهل بیتى، اسمه اسمى وشمائله شمائلى، یبقر العلم بقرا؛ اى جابر مردى از اهل بیت من را درک مى کنى که اسم او همانند اسم من است و شمائل و شکل او همانند شمائل من است، او علم را مى شکافد، شکافتنى.» پس جابر مى گفت: این فرمایش رسول خدا است که مرا به این کار وادار کرده است.
روزى جابر، امام باقر(علیه السلام) را در حالى که خردسال بود مشاهده کرد، عرض کرد: اى پسر! روى خود را به سوى من کن، امام (علیه السلام) به سوى او برگشت. سپس عرض کرد: قسم به آن که جانم در دست اوست، شمائل و خصوصیات پیامبر(صلى الله علیه وآله) در این جوان است. از او پرسید: اسم تو چیست؟ امام فرمود: «اسمى محمد؛ اسم من محمد است.» جابر پرسید: فرزند چه کسى هستی؟ فرمود: فرزند على بن الحسین (علیهما السلام) هستم، سپس عرض کرد: «یا بنى فدتک نفسى انت الباقر؟ ؛ جانم فداى تو باد، آیا تو باقر هستی؟ امام فرمود: آرى. جابر سر مبارک امام را بوسید و گفت: «بابى انت وامى، ابوک رسول الله یقرئک السلام؛ پدر و مادرم به فدایت، پدرت رسول خدا به تو سلام مى رساند». امام (علیه السلام) فرمود: «على رسول الله السلام ما قامت السماوات والارض وعلیک السلام یا جابر بما بلغت السلام؛ سلام بر رسول خدا مادامى که آسمان ها و زمین پابرجاست و سلام بر تو اى جابر بخاطر سلامى که رساندى.» سپس جابر عرض کرد: «انت الباقر حقا، انت الذى تبقر العلم بقرا؛ تو به حق باقر هستى، تو کسى هستى که علم را حقیقتا مى شکافى.» (12)

 

 

 

پایه گذارى نهضت بزرگ علمى

سه عامل بسیار مهم سبب شده بود تا ائمه قبل از امام باقر (علیه السلام) نتوانند آن گونه که شایسته آنها است علوم خود را گسترش دهند و قوانین حیات بخش اسلام را به صورت کامل براى مردم بیان کنند. این عوامل عبارتند از:

 

 

الف) اوضاع سیاسی:

در زمان امامت ائمه پیش از امام باقر(علیه السلام) تبلیغات سوئى بر علیه خاندان عترت و طهارت صورت مى پذیرفت، چنان که به دستور معاویه - لعنه الله علیه - بر منابر به امیرالمؤمنین على (علیه السلام) دشنام مى دادند و چنان بر علیه این خاندان دروغ پردازى مى کردند که بعد از شهادت آن حضرت در محراب نماز، مردم در خارج از کوفه گفتند: مگر او نماز هم مى خوانده است. علاوه بر این روابط مردم با این خاندان تحت کنترل شدید حکام بنى امیه بود و پیروان آنان دستگیر و سپس شکنجه و زندانى مى شدند و یا به قتل مى رسیدند، از این رو شرایط به گونه اى بود که تبیین احکام و مبانى اسلامى توسط ائمه به آسانى ممکن نبود.

 

 

ب) منع کتابت و نقل حدیث:

بعد از رحلت پیامبر گرامى اسلام، خلفا و حاکمان، به بهانه حفظ قرآن و مخلوط نشدن آیات الهى با احادیث نبوى و با شعار «کفانا کتاب الله؛ کتاب خدا ما را کفایت مى کند»، از نوشتن و نقل احادیث به شدت ممانعت مى کردند و هر کس که حدیثى را نقل مى کرد او را توبیخ مى کردند، حتى خلیفه دوم احادیثى را که نوشته شده بود جمع آورى کرد و آنها را سوزاند. (13) این امر سبب شد که ائمه نتوانند سنت پیامبر (صلى الله علیه وآله) را براى مردم بیان کنند. این دستور در زمان امام باقر(علیه السلام) توسط «عمر بن عبد العزیز» لغو شد و لذا آن حضرت فرصت یافت تا به احیاى سنت نبوى بپردازد.

 

 

ج) جهل و نادانى مردم:

این عامل سبب شده بود که مردم از چراغهاى فروزنده و روشنى بخش بى بهره بمانند به حدى که وقتى حضرت على (علیه السلام) فرمودند: «فاسالونى قبل ان تفقدونی؛ (14) قبل از اینکه مرا از دست بدهید هر چه مى خواهید از من سؤال کنید» ، سعد بن ابى وقاص گفت: بگو موهاى ریش من چقدر است. این جهل و نادانى حسرت تمام اندیشمندان جهان را برانگیخته است که اى کاش ما مخاطب چنین شخصیت بزرگى بودیم و از محضر او بهره مند مى شدیم.
اما در زمان امام باقر(علیه السلام) که اوضاع سیاسى کمى آرامتر شده بود و کتابت و نقل حدیث آزاد شده و مردم تا حدودى به ماهیت پلید حکام بنى امیه پى بردند، آن حضرت بزرگ ترین نهضت علمى جهان اسلام و تشیع را بنا نهادند و عالم اسلام را از علوم سرشار خود سیراب ساختند. در این عصر بود که تدوین فرهنگ شیعه شامل فقه، تفسیر و اخلاق آغاز شد. این رشد علمى موجب شد که درباره امام باقر(علیه السلام) گفته شود: «ولم یظهر من ولد الحسن والحسین من العلوم ما ظهر منه من التفسیر والکلام والاحکام والحلال والحرام؛ (15) آنچه از دانش هایى همچون تفسیر، کلام، احکام و حلال و حرام از امام باقر(علیه السلام) ظاهر گشت از هیچ یک از فرزندان امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) ظاهر نگردید.»
از این رو رجال و شخصیت هاى بزرگ علمى آن روزگار از محضر امام باقر(علیه السلام) کسب فیض مى کردند و شاگردان زیادى در این دانشگاه بزرگ اسلامى تربیت یافتند. شخصیت هایى همچون «جابر بن یزید جعفى» ، «کیسان سجستانى» ، «ابن مبارک»، «زهرى»، «اوزاعى»، «هشام ابن حکم»، «هشان ابن سالم» و حتى برخى از بزرگان اهل سنت مانند «ابو حنیفه»، «مالک» و «شافعى» از آثار علمى آن حضرت بهره مند شده و سخنان ایشان را بى واسطه وگاه با چند واسطه نقل نموده اند. همچنین علاوه بر مورخین و محدثین شیعه، بسیارى از مورخین و علماى اهل سنت همچون طبرى، بلاذرى، خطیب بغدادى، ابو نعیم اصفهانى و زمخشرى، سخنان آن امام بزرگ را بیان نموده اند و در کتب آنها جمله: «قال محمد بن على» و یا «قال محمد الباقر» فراوان دیده مى شود. (16)

 

 

 

عبادت و زهد

از ویژگی هاى بارز و فضائل اخلاقى امام باقر(علیه السلام) کثرت عبادت و همچنین زهد و بى رغبتى به دنیا بود. مورخین در مورد کثرت عبادت آن حضرت نوشته اند: «ان ابا جعفر کان یصلى فى الیوم واللیلة ماة وخمسین رکعة؛ همانا اباجعفر (امام باقر) در طول شبانه روز 150 رکعت نماز مى خواند.» (17) این موضوع موجب شده بود که برخى مشهور شدن آن امام به «باقر» را علاوه بر وسعت علم، به خاطر کثرت سجود بدانند؛ چنان که سبط بن جوزى از علماى اهل سنت مى گوید: «انما سمى الباقر من کثرة سجوده، بقر السجود جبهته، اى فتحها؛ (18) همانا آن حضرت به سبب کثرت سجود، باقر نامیده شد و کثرت سجود پیشانى آن حضرت را شکافته بود.»
از دیگر سجایاى اخلاقى آن امام همام، کثیر الذکر بودن ایشان بود، چنان که لحظه اى یاد خدا و ذکر حق را ترک نمى کرد. در روایتى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمودند: «وکان ابى (علیه السلام) کثیر الذکر، لقد کنت امشى معه وانه لیذکر الله وآکل معه الطعام وانه لیذکر الله؛ (19) پدرم کثیر الذکر بود، هنگامى که با او راه مى رفتم، ذکر خدا مى گفت و در هنگامى که با او غذا مى خوردم، ذکر خدا مى گفت.»
همچنین آن حضرت هیچ رغبتى به امور دنیوى نداشته و تمام وجود خود را معطوف پروردگار خویش مى ساخت و پیوسته شیعیان را نسبت به زهد و پارسایى آگاهى مى داد. آن حضرت در یکى از سفارشات اخلاقى خود به جابر جعفى مى فرماید: «یا جابر من دخل قلبه صافى دین الله عزوجل، شغله عما سواه، یا جابر ما الدنیا؟ وما عسى ان تکون؟ هل هى الا مرکبا رکبته؟ او ثوبا لبسته، ان المؤمنین لم یطمئنوا الى الدنیا لبقاء فیها ولم یامنوا قدوم الآخرة علیهم ولم یصمهم عن ذکر الله ما سمعوا بآذانهم من الفتنة ولم یعمهم عن نور الله ما راوا باعینهم من الزینة ففازوا بثواب الابرار، ان اهل التقوى ایسر اهل الدنیا مؤونة واکثرهم لک معونة؛ (20)
اى جابر! هر کس که دین بدون پیرایه خداوند عزوجل در قلبش داخل شود، او را از غیر خدا مشغول مى سازد. اى جابر! دنیا چیست؟ و چه چیز مى تواند باشد؟ آیا جز مرکبى است که بر او سوار شده ای؟ یا لباسى که آن را پوشیده ای؟ همانا مؤمنین به دنیا براى باقى ماندن در آن اعتماد نمى کنند، و از آمدن آخرت، خود را ایمن نمى دانند و فتنه هایى که مى شنوند گوش هاى آنان را از شنیدن ذکر حق کر نکرده است و زینت هاى دنیائى که مى بینند چشمشان را از دیدن نور خدا کور نکرده است، پس به ثواب ابرار نایل آمده اند. همانا اهل تقوى از همه کم مؤونه تر هستند و براى تو کمک کارترین مى باشند.»

 

 

 

تواضع و حلم امام

غالب انسان ها به گونه اى هستند که به مجرد اینکه حظى از دانش آموختند، خود را برتر از دیگران مى بینند و خودبینى و غرور وجود آنها را فرا مى گیرد، ولى اولیاء الهى و سرآمد آنها ائمه معصومین (علیهم السلام) با آنکه علوم فراوانى داشتند، نسبت به تمام اقشار مردم تواضع نشان مى دادند. آرى همیشه این گونه است که علم و دانش در صورتى که ناقص باشد، باعث هلاکت انسان مى شود ولى ائمه (علیهم السلام) که اعلم مردم اند، در حلم و تواضع سرآمد دیگران بودند. امیر بیان، على (علیه السلام) در وصف آل محمد(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «هم عیش العلم وموت الجهل یخبرکم حلمهم عن علمهم؛ (21) آل محمد مایه حیات علم و دانشند و باعث مرگ نادانى، حلم ایشان شما را از دانش و علم آنها آگاه مى سازد.»
امام باقر(علیه السلام) که در علم و دانش شهره آفاق بود، در حلم و تواضع نیز گوى سبقت را از دیگران ربوده بود و به حق این فرمایش پیامبر گرامى اسلام را جامه عمل پوشانده بود که: «والذى نفسى بیده ما جمع شیى ء الى شیى ء افضل من حلم الى علم؛ (22) قسم به کسى که جانم در دست اوست، چیزى با چیز دیگرى بهتر از جمع شدن حلم با علم جمع نشده است.»
روزى شخصى نصرانى رو به امام کرد و با وقاحت تمام گفت: «انت بقر» ولى امام (علیه السلام) با کمال آرامش فرمود: «لا انا باقر؛ نه، من باقر هستم.» نصرانى گفت: «تو فرزند آن مادرى هستى که آشپز بود.» امام (علیه السلام) در جواب فرمود: «تلک حرفتها؛ آشپزى حرفه ایشان بوده است.» سپس آن نصرانى با کمال بى شرمى گفت: تو فرزند کنیز سیاه بدزبان هستى. امام (علیه السلام) فرمود: «ان کنت صدقت غفر الله لها وان کنت کذبت غفر الله لک؛ اگر تو راست مى گویى خداوند او را ببخشد و اگر دروغ مى گویى خداوند تو را ببخشد.» آن نصرانى وقتى چنین برخوردى را از امام دید از رفتار خود پشیمان شده و مسلمان شد. (23)
نکته بسیار مهمى که از این داستان مى توان آموخت این است که ما شیعیان باید این گونه فضائل اخلاقى را سرلوحه زندگى خود قرار دهیم و با پیروى از آن امام بزرگوار و با اخلاق نیکو، دیگران را به اسلام و تشیع خوشبین سازیم.

 

 

 

فعالیت هاى سیاسى و تبلیغى

احاطه و آگاهى نسبت به شرائط زمانى و مکانى عنصرى تعیین کننده در رفتارهاى انسان هاى آگاه است. امام باقر(علیه السلام) که مافوق زمان و مکان بود، با در نظر گرفتن نیازهاى زمان و فراهم بودن زمینه هاى لازم، به ترویج و تبلیغ دین، تذکیه نفوس و تعلیم و تربیت انسان ها مى پرداخت. در این نوشتار به سه نمونه از فعالیت هاى آن حضرت اشاره مى کنیم:

 

 

1 - مبارزه با اسرائیلیات:

بعد از پیروزى اسلام، برخى از پیروان دیگر ادیان براى حفظ منافع خود اظهار اسلام کردند ولى در باطن مسلمان نبودند و عقائد خود را پنهان مى کردند، از جمله آنان مى توان به «کعب الاحبار» و «عبدالله بن سلام» اشاره کرد، این افراد از آنجا که از حمایت خلفا هم برخوردار بودند مرجعیت علمى قشرى از مردم ساده لوح را بر عهده داشتند و حتى برخى از علماء بزرگ اهل سنت از آنها مطالب زیادى را نقل کرده اند. از جمله فعالیت هاى این گروه این بود که افکار و خرافات و اسرائیلیات یهودیت را در قالب روایات اسلامى جعل کرده و وارد دین اسلام مى کردند، از این رو ائمه (علیهم السلام) با این حرکت خزنده و خطرناک به شدت مقابله نمودند.
براى نمونه برخى یهودیان از جمله «کعب الاحبار» مى کوشیدند، برترى بیت المقدس بر کعبه را به مسلمانان بقبولانند، از این رو احادیث جعلى در این زمینه را رواج مى دادند. روزى امام باقر(علیه السلام) نشسته بود و فرمود: نگاه کردن به خانه خدا عبادت است، در آن حال شخصى از قبیله «بجیله» به نام «عاصم بن عمر» نزد امام آمد و گفت: کعب مى گوید: «ان الکعبة تسجد لبیت المقدس فى کل غداة؛ کعبه هر صبحگاه براى بیت المقدس سجده مى کند.» امام (علیه السلام) از آن شخص که مجذوب کعب شده بود پرسید: نظر تو در مورد این سخن چیست؟ آن شخص عرض کرد: سخن کعب صحیح است. امام فرمود: تو و کعب الاحبار هر دو دروغ مى گویید. آنگاه در حالى که به شدت ناراحت بود فرمود: «ما خلق الله عزوجل بقعة فى الارض احب الیه منها؛ خداوند مکانى محبوبتر از کعبه در روى زمین نیافرید.» (24)

 

 

2 - مبارزه با دستگاه بنى امیه:

یکى دیگر از شیوه هاى مبارزاتى آن حضرت این بود که مسلمانان را از وضع نابسامان و وحشتناک سیاسى آن زمان آگاه مى ساخت و در مناسبت هاى مختلف، فساد و ظلم بنى امیه را آشکار مى نمود و مردم را از داشتن کوچکترین مقامى در حکومت منع مى کرد.
«عقبه بن بشیر اسدى» (یکى از شیعیان) نزد امام باقر(علیه السلام) آمد و گفت: «عریف» (25) قبیله ما مرده است و افراد قبیله مى خواهند مرا جاى او برگزینند، نظر شما در این مورد چیست؟ امام در جواب فرمودند: «فان کنت تکره الجنة وتبغضها فتعرف على قومک؛ اگر از بهشت بدت مى آید و آن را دوست ندارى، عریف قوم خود باش.» سپس فرمود: «یاخذ السلطان بامرء مسلم یسفک دمه فتشرکهم فى دمه وعسى ان لا تنال من دنیاهم شى ء؛ حاکم، مسلمانى را گرفته و خون او را مى ریزد و تو در خون او شریک آنان خواهى بود و چه بسا از دنیایشان هم چیزى به دستت نیاید.» (26)
آن حضرت حتى در برخى اوقات مسلمانان را به اعتراض بر حکام تشویق مى نمودند. در روایتى از ایشان نقل شده که فرمودند: «من مشى الى سلطان جائر فامره بتقوى الله ووعظه وخوفه کان له مثل اجر الثقلین من الجن والانس ومثل اجورهم؛ (27) کسى که نزد سلطان ظالمى رود و او را به تقواى الهى دعوت کرده و موعظه نماید و [از قیامت] بترساند، براى او پاداشى همچون پاداش جن و انس خواهد بود.»

 

 

3 - تبلیغ جایگاه اهل بیت:

آن حضرت همان طور که مردم را از پیروى حاکمان ظلمت و تاریکى برحذر مى داشتند، ایشان را به سوى اهل بیت عصمت و طهارت فرا مى خواندند و در مناسبت هاى مختلف و با بیانات گوناگون، عظمت و بزرگى اهل بیت را بیان مى کردند. روزى در حضور هشام به مردم فرمودند: «ایها الناس، این تذهبون واین یراد بکم؟ بنا هدى الله اولکم وبنا ختم آخرکم؛ اى مردم، کجا مى روید و به کجا رانده مى شوید؟ خداوند اولتان را به وسیله ما هدایت کرد و سرانجام کار شما را به ما پایان بخشید.» پس از پایان سخنان امام، هشام دستور داد ایشان را دستگیر و زندانى کردند. در زندان، دیگر زندانی ها شیفته آن حضرت شدند و از این رو هشام دستور داد که امام را به مدینه بازگردانند. (28)

پى نوشت ها :

1) الارشاد، شیخ مفید، مؤسسة الاعلمى، ص 262؛ بحارالانوار، مجلسى، موسسه الوفاء، ج 46، ص 213.
2) تاریخ الخلفاء، سیوطى، مطبعة المدنى، ص 232.
3) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، منشورات مکتبة آیت الله العظمى مرعشى نجفى، ج 3، ص 57.
4) سیره پیشوایان، مهدى پیشوایى، موسسه امام صادق (علیه السلام)، ص 321.
5) سیر اعلام النبلاء، ذهبى، مؤسسة الرسالة، ج 4، ص 402؛ تاریخ الاسلام، ذهبى، دارالکتاب العربى، ص 402؛ الوافى بالوفیات، صفدى، النشرات الاسلامیه، ج 4، ص 102.
6) تذکرة الخواص، سبط بن جوزى، مؤسسه اهل البیت، ص 302؛ البدایة و النهایة، ابن کثیر دارالکتب العلمیة، ج 9، ص 323.
7) الارشاد، همان، ص 263.
8) سیر اعلام النبلاء، همان، ص 402؛ الوافى بالوفیات، صفدى، همان، ص 102؛ تاریخ الاسلام، همان، ص 263.
9) بحارالانوار، مجلسى، همان، ص 313.
10) مناقب ابن شهر آشوب، دارالاضواء، ج 4، ص 213؛ بحارالانوار، همان، ص 355.
11) تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، دارالفکر، ج 54، ص 276؛ بحارالانوار، مجلسى، همان، ص 226.
12) مناقب، ابن شهرآشوب، همان، ص 212.
13) الطبقات الکبرى، ابن سعد، دارصادر، ج 5، ص 188؛ سیراعلام النبلاء، همان، ج 5، ص 89.
14) نهج البلاغه، خطبه 93.
15) مناقب ابن شهر آشوب، همان، ص 372؛ بحارالانوار، ج 46، ص 294.
16) سیره پیشوایان، همان، ص 307.
17) سیر اعلام النبلاء، همان، ج 4، ص 403؛ تاریخ الاسلام، همان، ص 464.
18) تذکرة الخواص، سبط بن جوزى، موسسه اهل البیت، ص 302.
19) حلیة الابرار، مؤسسة المعارف، ج 3، ص 402.
20) همان، ص 408؛ البدایة والنهایة، همان، ص 322.
21) نهج البلاغه، خطبه 239.
22) بحارالانوار، همان، ج 2، ص 46.
23) بحارالانوار، همان، ج 46، ص 289.
24) الکافى، کلینى، دارالاضواء، ج 4، ص 254؛ بحارالانوار، همان، ص 354.
25) به کسى که از طرف حاکمان رئیس قبیله باشد و احوال قبیله را به آنها گزارش دهد عریف مى گفتند.
26) حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، رسول جعفریان، ص 317، به نقل از رجال کشى، ص 203.
27) الاختصاص، شیخ مفید، انتشارات اسلامى، ص 261.
28) الکافى، همان، ج 1، ص 470.