مبارزات سیاسی امام باقر (علیه السلام)
  • عنوان مقاله: مبارزات سیاسی امام باقر (علیه السلام)
  • نویسنده: الف. آشورى
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 20:12:20 1-9-1403

 

مقدمه

در دوران امام باقر (علیه السلام)، حاکمان اموى به دلیل تعارضات داخلى از نهضت عظیم علمى آن حضرت غافل بودند، ولى این به معناى در امان بودن آن امام نیست؛ بلکه حجم وسیعى از روایات گویاى اوضاع خشونت آمیز آن دوره، و ظلم و تجاوز حاکمان وقت نسبت به دین، مسلمانان و امام آنان است، به گونه اى که امام (علیه السلام) بارها تقیه مى کرد و سرانجام نیز بر سر تعارضات مبنایى با نظام خلافت ظالمانه، توسط هشام به شهادت رسید.
درباره اوضاع سیاسى عصر آن حضرت کافى است، نگاهى به سیماى حاکمان وقت بیاندازیم.

 

 

1. مروان بن حکم:

مسعودى مى نویسد: مؤمنان در عصر او، در خفا به سر مى بردند و زندگى بر مردم مشقت بار شده بود. شیعیان در معرض خطر جدى بودند و خون و مالشان حرمت نداشت و به على بن ابى طالب علیهما السلام آشکارا در محافل عمومى دشنام داده مى شد. (1)
او به شیوه معاویه، پسرش عبدالملک را ولیعهد کرد و بر اثر بیمارى طاعون در سال 65 ه.ق در دمشق درگذشت. (2)

 

 

2. عبدالملک مروان:

در سال 73 ه.ق بعد از پیروزى بر ابن زبیر، سلطنت کامل یافت. قبل از خلافت، خود را قرآن دوست معرفى مى کرد، ولى بعد از خلافت، از مستبدترین خلفا شد. (3) وى شراب مى نوشید (4) و هنگام آغاز حکومت، خطاب به قرآن کریم گفت: این آخرین دیدار من با تو است. (5)
وى افرادى مثل حجاج بن یوسف ثقفى را بر مردم وشیعیان مسلط کرد. وى مى گفت: به خدا سوگند از این پس هر کس مرا به تقوا دعوت کند، گردنش را قطع خواهم کرد. (6) وى در سال 86 ه. ق مرد.

 

 

3. ولید بن عبدالملک:

وى باعیش و نوش بزرگ شد و فردى ستمگر وجبار بود. (7) هرچند در روزگار او مرزهاى جغرافیایى اسلام گسترش یافت و اندلس، خوارزم، سمرقند، کابل، طوس و... فتح شد؛ (8) ولى عناصر خونخوارى مثل حجاج در حکومت او صاحب قدرت بودند و در فاصله 20 ساله اى که او بر سر قدرت بود، کسانى که با شکنجه در حکومت او کشته شدند، صد وبیست هزار نفر برآورد شده است. (9)
در همین دوره افرادى مثل سعید بن جبیر به جرم طرفدارى از اهل بیت (علیهم السلام) شهید شد (10). و امام سجاد (علیه السلام) به واسطه سمى که ولید دستور داده بود، به شهادت رسید (11) وبا شهادت حضرت سجاد (علیه السلام)، امامت به حضرت باقر (علیه السلام) منتقل شد. ولید در سن 43 سالگى، در سال 96 ه. ق در دمشق مرد. (12)

 

 

4. سلیمان بن عبدالملک:

ابتدا از حاکمیت خدا و رضایت او سخن مى راند، ولى در عمل مثل گذشتگان خود بود (13). تجمل و ریخت و پاش به گونه اى در دوره او رواج یافت که هر طبقه اى از مردم، با لباس مخصوص، به حضور او مى رسیدند. در پرخورى و شکم بارگى بى نظیر بود. (14)
در عصر وى، امر امامت پنهان بود وشرایط اجازه نمى داد که شیعیان با امام خود - باقر العلوم (علیه السلام) - ارتباط علنى داشته باشند. آنان به شدت تحت فشار بودند. (15)
یعقوبى مى نویسد: عمر بن عبدالعزیز نامه اى به امام باقر (علیه السلام) نوشت تا او را بیازماید. امام به او پاسخ داد. و چون عمر بن عبدالعزیز قبلا مشاور سلیمان بن عبدالمک بود و از مکاتبات او خبر داشت، فهمید که جواب امام به او با جوابش به سلیمان متفاوت است. لذا دستور داد نامه امام به سلیمان را پیدا کنند و بیاورند. وقتى نامه را آوردند، دید از هشدارهاى امام (علیه السلام) در نامه به سلیمان خبرى نیست، بلکه امام (علیه السلام) او را مدح کرده است.
عمر بن عبدالعزیز به کارگزار خود در مدینه نوشت: محمد بن على را احضار کن و از این تفاوت در جواب بپرس. وقتى از امام باقر (علیه السلام) از راز تفاوت در جواب نامه ها پرسیدند، فرمود: سلیمان فردى جبار و زورگو بود و من ناگزیر بودم در نامه ام همان گونه سخن بگویم که مردم مجبورند با جباران سخن بگویند، ولى سرور تو مى خواهد به شیوه اى غیر از روش جباران عمل کند و اقداماتى در جهت کاستن از ظلم و جباریت برداشته است، لذا به گونه اى با او سخن گفتم که مناسب وضع اوست. (16)

 

 

5. عمر بن عبدالعزیز:

در سال 99 ه. ق به خلافت رسید، گامهایى در کاستن از فشارهاى سیاسى، اجتماعى بر شیعیان برداشت، فدک را به اهل بیت برگرداند، (17) به موعظه هاى امام باقر (علیه السلام) توجه مى کرد و رسم دشنام دادن به على (علیه السلام) را برانداخت. (18) با این همه، غاصب جایگاه امامت بود. حضرت باقر (علیه السلام) در حق او مى فرمود: این جوان روزى به فرمانروایى مى رسد و روش عادلانه از خود آشکار مى سازد، چهار سال زندگى مى کند و سپس مرگش فرا مى رسد. زمینیان بر او مى گریند و آسمانیان نفرینش مى کنند.
ابوبصیر مى گوید: پرسیدم: مگر نفرمودید که عدل پیشه مى کند؟ فرمود: آری! ولى بر جایگاهى که از آن ما و شایسته ما است تکیه مى زند، در حالى که هرگز حقى ندارد. بلی! او در جایگاهى که غصب مى کند به اظهار عدل مى پردازد. (19)

 

 

6. یزید بن عبدالملک:

با مرگ مشکوک عمر بن عبدالعزیز (20) در سال 101 ه. ق، یزید بن عبدالملک، جوان 25 ساله، خلیفه شد وتا سال 105 ه. ق خلافت کرد. (21) در این دوره شدیدترین روشها را علیه شیعه به کار بردند و کینه ها را نسبت به على (علیه السلام) وخاندان او آشکار ساختند. وى از کینه توزان علیه امام باقر (علیه السلام) بود. (22)

 

 

7. هشام بن عبدالملک:

فرمانروایى اش 19 سال و 7 ماه طول کشید و در سال 125 ه. ق مرد. (23) مردى خشن، درشتخو و مال اندوز بود. بخل، ستمگرى وبى عاطفگى از خصوصیاتش بود. (24) نسبت به امام باقر (علیه السلام) کینه عجیبى داشت. دوران او از نظر سیاسى، سخت ترین دوره بر امام باقر (علیه السلام) بود. تنهادر این دوره بود که امام به مرکز خلافت احضار مى شد. (25) شیعیان نیز به شدت تحت فشار بودند؛ از جمله مى توان به سرنوشت جابر بن یزید جعفى اشاره کرد، که به دستور امام براى در امان ماندن از شر عبدالملک، خود را به دیوانگى زد. (26) شهادت زید بن على بن حسین (علیهم السلام) در این دوره واقع شد و امام باقر (علیه السلام) نیز در این دوره به شهادت رسید.

 

 

شیوه هاى مبارزاتى امام باقر (علیه السلام)

در چنین فضایى امام باقر (علیه السلام) براى احیاى ارزشهاى دینى و انجام وظیفه پاسدارى از ارزش ها، و به تناسب موقعیت، از راه ها و شیوه هاى زیر بهره جست:

 

 

الف) تقیه

میزان اهتمام حضرت باقر (علیه السلام) به تقیه چنان بود که مى فرمود: «التَّقِیَّةُ مِنْ دِینِى وَ دِینِ آبَائِى وَ لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ؛ (27) تقیه از دین من و دین پدران من است. و کسى که تقیه ندارد، ایمان ندارد.» این امر به دلایل متعددى مانند: حفظ جان نیروهاى خودى، حفظ توان اقتصادى خودیها، اجراى برنامه هاى مهم تر، حفظ ارزشها و... صورت مى گرفت و امام با رعایت این اصل، رکت سرى خود در تداوم وظیفه امامت را طى مى کرد.
نقل است که حمران نزد امام باقر (علیه السلام) آمد و گفت: على بن ابی طالب و حسن و حسین (علیهم السلام) تا مرز شهادت و کشته شدن پیش رفتند، نظر شما چیست؟ حضرت فرمودند: «یا حمران! ان الله تبارک و تعالى قد کان قدر ذلک علیهم و قضاه و امضاه و حتمه ثم اجراه فبتقدم علم ذلک الیهم من رسول الله (صلى الله علیه و آله) قام على و الحسن و الحسین و بعلم صمت من صمت منا؛ (28) اى حمران! خداوند پاک و بلند مرتبه، آن برنامه را بر آنان تقدیر و طرح ریزى و امضاء وحتمى نمود و سپس آن را اجرا کرد. پس با مقدم شدن علم آن به سوى آنان از جانب رسول خدا (صلى الله علیه و آله)، على و حسن و حسین (علیهم السلام) قیام کردند. و هر کس از ما سکوت کرد، از روى علم بود.»

 

 

ب) ترسیم وظایف حاکم اسلامى

امام مى کوشید با تبیین وظایف حاکمان، نوک تیز انتقاد خود را متوجه حاکمان وقت سازد و عدم مشروعیت اقدامات آنان را گوشزد کند. مثلا مى فرمود: «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْیَاءَ عَلَى الصلاة و الزكاة وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الولایة، اسلام بر پنج چیز بنا شده است: نماز، زکات، حج، روزه، ولایت
زراره پرسید: کدام افضل است؟ فرمود: «الولایة أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِی هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِن؛ (29) ولایت برتر است؛ چون کلید آنهاست و والى (امام) راهنمایى کننده برآنهاست

 

 

ج) نهى از همکارى با حکومت طاغوت

امام همواره مؤمنان را از همکارى با حکومت طاغوت نهى مى کرد و به هر طریق ممکن، این پیام خود را به گوش امت مى رساند.
عقبة بن بشیر اسدى مى گوید: به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: من در میان قوم خود از حسبى عالى برخوردار بودم. قوم من در گذشته عریف (معاون و کارگزار) داشتند که جان سپرد. مردم تصمیم گرفتند که مرا به جاى او به ریاست بگمارند، نظر شما چیست؟ آن حضرت فرمود: «فان کنت تکره الجنة و تبغضها فتعرف على قومک و یاخذ سلطان جابر بامرء مسلم لسفک دمه فتشرکهم فى دمه و عسى لا تنال من دنیاهم شیئا؛ اگر از بهشت بدت مى آید و از آن ناخشنودى، کارگزار قوم خود شو؛ زیرا چه بسا سلطان ستمگرى، مسلمانى را مى گیرد تا خونش را بریزد و تو {که گوشه اى از کار آن سلطان را بر عهده گرفته ای} شریک آنان در خون او خواهى بود، در حالى که ممکن است از دنیاى آنها بهره اى نبرى
و زمانى که فردى گفت: از زمان حجاج تا حالا والى بوده ام، آیا راهى براى توبه هست؟ امام سکوت کرد وبعد از تکرار سؤال، فرمود: «لا، حتى تؤدى الى کل ذى حق حقه؛ (30) نه، مگر اینکه حق هر صاحب حقى را ادا کنى.»
یکى از شیعیان به نام عبدالغفار بن قاسم مى گوید: به امام باقر (علیه السلام) گفتم: نظرتان در نزدیک شدن من به سلطان و رفت و آمد به دربار چیست؟ فرمود: این کار را براى تو صلاح نمى دانم. گفتم: گاهى به شام مى روم و بر ابراهیم بن ولید وارد مى شوم. فرمود: «اى عبدالغفار! رفت و آمد تو نزد سلطان سه پیامد منفى دارد: محبت دنیا در دلت راه مى یابد، مرگ را فراموش مى کنى، و نسبت به آنچه خدا قسمت تو کرده ناراضى مى شوى
عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! من عیالوارم و هدفم از رفتن به آنجا، انجام تجارت است. فرمود: «اى بنده خدا! من نمى خواهم تو را به ترک دنیا دعوت کنم، بلکه مى خواهم گناهان را ترک کنى. ترک دنیا فضیلت است، اما ترک گناه فریضه و واجب است و تو در شرایطى هستى که به انجام واجبات نیازمندترى تا کسب فضائل(31)
زمانى هم که مردم براى تبریک گفتن به والى جدید مدینه، به خانه اش مى رفتند، فرمود: خانه والى، درى از درهاى آتش است. (32)
همچنین آن حضرت فرمود: «إنَّما عَقَرَ النّاقَةَ رَجُلٌ واحِدٌ ، فلَمّا رَضُوا أصابَهُمُ العَذابُ ، فإذا ظَهَرَ إمامُ عَدلٍ فمَن رَضِیَ بِحُكمِهِ و أعانَهُ عَلى عَدلِه فهُوَ وَلِیُّهُ ، و إذا ظَهَرَ إمامُ جَورٍ فمَن رَضِیَ بِحُكمِهِ و أعانَهُ عَلى جَورِهِ فهُوَ وَلِیُّهُ؛ (33)
ناقه {صالح} را یک نفر پى کرد، ولى چون توده مردم به آن راضى شدند، عذاب به همه آنها رسید؛ پس هرگاه امام عادلى ظاهر گشت، هر کس راضى به حکم او باشد، و او را در عدلش یارى کند، یاور او خواهد بود. زمانى که امام ستمگرى ظاهر شود هر کس به حکم او راضى باشد، و او را بر ستمکاریش یارى کند، یاور او خواهد بود
در جاى دیگرى آن حضرت مى فرمودند:
«قال الله عز و جل: لَأُعَذِّبَنَّ كُلَّ رَعِیَّةٍ فِی اَلْإِسْلاَمِ دَانَتْ بِوَلاَیَةِ كُلِّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اَللَّهِ وَ إِنْ كَانَتِ اَلرَّعِیَّةُ فِی أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِیَّةً وَ لَأَعْفُوَنَّ عَنْ كُلِّ رَعِیَّةٍ فِی اَلْإِسْلاَمِ دَانَتْ بِوَلاَیَةِ كُلِّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اَللَّهِ وَ إِنْ كَانَتِ اَلرَّعِیَّةُ فِی أَنْفُسِهَا ظَالِمَةً مُسِیئَةً؛ (34) خداوند عزیز و جلیل فرموده است: هر کسى را که در اسلام به ولایت پیشواى ستمگرى که از جانب خدا نیست - گردن نهند، عذاب خواهم کرد؛ هرچند آن فرد در کارهاى خویش نیک و پرهیزکار باشد. و از هر کسى که در قلمرو اسلام به حاکمیت هر امام عادلى - که از جانب خداست - تن دهد قطعا درمى گذرم؛ هر چند آن فرد در کارهاى خویش ستمکار و بدکار باشد

 

 

د) مبارزه رو در رو

امام باقر (علیه السلام) از یک سو قیام هاى ضد حکومتى مانند قیام زید، مختار، کمیت و... را تایید مى کرد و از سوى دیگر، در موقعیت هاى مناسب، خود با خلفا به رویارویى جدى مى پرداخت.
آن حضرت مى فرمود: «مَنْ مَشَى إِلَى سُلْطَانٍ جَائِرٍ فَأَمَرَهُ بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ خَوَّفَهُ وَ وَعَظَهُ كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ اَلثَّقَلَیْنِ مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ وَ مِثْلُ أَعْمَالِهِمْ؛ (35) هر کس به سوى سلطان ستمگرى برود، و او را به تقواى الهى فرمان دهد، و او را بترساند و موعظه کند، مانند پاداش جن و انس ومانند اعمال آنان را خواهد داشت
همچنین آن حضرت مشروعیت حاکمان جور را زیر سؤال مى برد و راه را بر قیام علیه آنان هموار مى ساخت. امام (علیه السلام) مى فرماید: «أَنَّ أَئِمَّةَ اَلْجَوْرِ وَ أَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِینِ اَللَّهِ؛ (36) پیشوایان ستمگر و پیروان آنها از دین خدا برکنار شده اند
درباره برخورد امام باقر (علیه السلام) با خلفا و مبارزه علنى آن حضرت، به نقل مطلبى از امام صادق (علیه السلام) بسنده مى کنیم.
امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: در یکى از سالها که هشام بن عبدالملک براى انجام مراسم حج به مکه آمده بود، امام باقر (علیه السلام) هم در مکه بود. امام براى مردم سخنرانى کرد و فرمود: «سپاس خدایى را که محمد (صلى الله علیه و آله) را به پیامبرى مبعوث کرد و ما را به وسیله او کرامت بخشید. ما برگزیدگان خدا بر خلق اوییم و انتخاب شده از میان بندگان وى هستیم. ما خلفاى الهى هستیم؛ پس آن کسى که از ما پیروى کند، سعادتمند است و کسى که ما را دشمن بدارد، شقى خواهد بود
این سخنان به گوش هشام رسید... وقتى به مدینه برگشتیم، به وسیله نامه اى از کارگزارش در مدینه خواست امام (علیه السلام) را به دمشق بفرستد. وقتى وارد شدیم، سه روز اجازه ورود نداد. روز چهارم وقتى در آستانه ورود قرار داشتیم، هشام - که نفرین خدا بر او باد - به اطرافیانش دستور داد، پس از او هر یک به امام باقر (علیه السلام) ناسزا بگویند و سرزنش کنند. امام باقر (علیه السلام) وارد شد و بدون آنکه توجه خاصى به هشام کند، در جمله اى کلى به اهل مجلس گفت: «السلام علیکم» ، و بدون اجازه گرفتن از هشام، در جایى مناسب بر زمین نشست....
هشام گفت: اى محمد بن علی! همواره یک نفر از شما خاندان، وحدت مسلمانان را مى شکند و مردم را به سوى خود فرا مى خواند و از روى سفاهت و جهل گمان مى کند امام است!!
هشام شروع به سرزنش کرد و بعد از وى، یکایک اهل مجلس سخنان توهین آمیزى گفتند. امام باقر (علیه السلام) ایستاد و فرمود: «اى مردم! به کدام سو مى روید و شما را به کجا مى برند؟ خدا {نسل} اول شما را به وسیله ما خاندان هدایت کرد وآیندگان شما هم به وسیله ما راه مى یابند. اگر شما پادشاهى زودگذر دنیا را دارید، ما در آینده فرمانروایى خواهیم داشت. پس از فرمانروایى ما هیچ حاکمیت و پادشاهى نیست، زیرا ما اهل فرجامیم و خدا فرموده است: «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ».
در پى این سخنان، به دستور هشام، امام را به زندان بردند، ولى در آنجا همگان دلبسته امام شدند و بعد از شکایت زندانیان از این وضع، هشام دستور داد امام باقر (علیه السلام) و فرزندش امام صادق (علیه السلام) را نزد وى ببرند.
وقتى وارد شدند، هشام و اطرافیانش مشغول تیراندازى بودند. هشام گفت: اى محمد! تو هم با بزرگان قوم من وارد مسابقه شو و تیراندازى کن. امام باقر (علیه السلام) فرمودند: از من گذشته است، اگر صلاح بدانى معاف باشم. هشام گفت: به حق کسى که ما را با دینش عزت داد و محمد را مبعوث کرد، تو را معاف نمى کنم. امام کمان وتیر را گرفت و نه تیر را پشت سر هم به هدف زد که هر یک در وسط تیر قبلى قرار گرفت و به هدف خورد. هشام گفت هرگز همانند کار تو را ندیده بودم و گمان نمى کنم کسى در روى زمین اینگونه تیراندازى کند. امام فرمود: ما کمالات و حقایق دین را به ارث مى بریم؛ همان دین کاملى که خداوند فرمود: «اَلْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»
با شنیدن این سخنان، چهره هشام دگرگون شد و سؤالات و اشکالهاى متعددى را مطرح کرد و امام (علیه السلام) پاسخ داد. (37)

پى نوشت ها :

1) اثبات الوصیة، ص 146 و 147.
2) معارف ابن قتیبه، ص 354؛ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 74.
3) الاعلام، ج 8، ص 312.
4) تاریخ الخلفا، ص 216.
5) همان.
6) همان، ص 218و219.
7) مروج الذهب، ج 3، ص 157.
8) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 285.
9) مروج الذهب، ج 3، ص 166.
10) سفینة البحار، ج 1، ص 622.
11) مروج الذهب، ج 3، ص 164.
12) همان، ص 156.
13) همان، ص 174.
14) همان، ص 175.
15) اثبات الوصیه، ص 153.
16) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 305.
17) مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 207.
18) اثبات الوصیة، ص 154.
19) اثبات الهداة، ج 5، ص 293.
20) تاریخ الخلفا، ص 246.
21) تاریخ یعقوبى، ص 314، مروج الذهب، ج 3، ص 195.
22) اثبات الوصیة، ص 154.
23) حیاة الحیوان، ج 1، ص 102.
24) مروج الذهب، ج 3، ص 205؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 328.
25) الخرایج و الجرائح، ج 1، ص 291.
26) اختصاص، ص 67.
27) بحار الانوار، ج 75، ص 431.
28) اصول کافى، ج 2، ص 30.
39) همان، ص 18.
30) بحار الانوار، ج 75، ص 329.
31) همان، ص 377.
32) کافى، ج 5، ص 107.
33) بحارالانوار، ج 75، ص 377.
34) همان، ج 27، ص 193.
35) همان، ج 75، ص 375؛ وسایل الشیعه، ج 11، ص 406.
36) اصول کافى، ج 1، ص 184.
37) همان، ج 2، ص 376؛ بحارالانوار، ج 46، ص 264؛ اثبات الهداة، ج 5، ص 274.