مقدمه
پيشوای دوم جهان تشيع كه نخستين ميوه پيوند فرخنده علی (عليه السلام) با دختر گرامی پيامبر اسلام (صلّی الله عليه وآله) بود، در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدينه ديده به جهان گشود.(1)
حسن بن علی (عليه السلام) از دوران جد بزرگوارش چند سال بيشتر درك نكرد زيرا او تقريبا هفت سال بيش نداشت كه پيامبر اسلام بدرود زندگی گفت.
پس از درگذشت پيامبر (صلّی الله عليه وآله) تقريبا سی سال در كنار پدرش امير مومنان (عليه السلام) قرار داشت و پس از شهادت علی (عليه السلام) (در سال 40 هجری) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجری با توطئه معاويه بر اثر مسموميت در سن 48 سالگی به درجه شهادت رسيد و در قبرستان «بقيع» در مدينه مدفون گشت.
فرياد رس محرومان
در آيين اسلام، ثروتمندان، مسئوليت سنگينی در برابر مستمندان و تهيدستان اجتماع به عهده دارند و به حكم پيوندهای عميق معنوی و رشتههای برادری دينی كه در ميان مسلمانان بر قرار است، بايد همواره در تامين نيازمنديهای محرومان اجتماع كوشا باشند. پيامبر اسلام (صلّی الله عليه وآله) و پيشوايان دينی ما، نه تنها سفارشهای مؤكدی در اين زمينه نمودهاند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجستهای از انساندوستی و ضعيف نوازی به شمار میرفتند.
پيشوای دوم، نه تنها از نظر علم، تقوی، زهد و عبادت، مقامی برگزيده و ممتاز داشت، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دستگيری از بيچارگان و درماندگان نيز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامی آن حضرت آرام بخش دلهای دردمند، پناهگاه مستمندان و تهيدستان، و نقطه اميد درماندگان بود. هيچ فقيری از در خانه آن حضرت دست خالی برنمی گشت. هيچ آزرده دلی شرح پريشانی خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمیكرد، جز آنكه مرهمی بر دل آزرده او نهاده میشد. گاه پيش از آنكه مستمندی اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، احتياج او را برطرف میساخت و اجازه نمیداد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!
«سيوطی» در تاريخ خود مینويسد: «حسن بن علی» دارای امتيازات اخلاقی و فضائل انسانی فراوان بود، او شخصيتی بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، سخی و بخشنده، و مورد ستايش مردم بود.(2)
نكته آموزنده
امام مجتبی (عليه السلام) گاهی مبالغ توجهی پول را، يكجا به مستمندان میبخشيد، به طوری كه مايه شگفت واقع میشد. نكته يك چنين بخشش چشمگير اين است كه حضرت مجتبی (عليه السلام) با اين كار برای هميشه شخص فقير را بی نياز میساخت و او میتوانست با اين مبلغ، تمام احتياجات خود را برطرف نموده و زندگی آبرومندانهای تشكيل بدهد و احياناً سرمايهای برای خود تهيه نمايد. امام روا نمیديد مبلغ ناچيزی كه خرج يك روز فقير را بسختی تامين میكند، به وی داده شود و در نتيجه او ناگزير گردد برای تامين روزی بخور و نميری، هر روز دست احتياج به سوی اين و آن دراز كند.
خاندان علم و فضيلت
روزی عثمان در كنار مسجد نشسته بود. مرد فقيری از او كمك مالی خواست. عثمان پنج درهم به وی داد. مرد فقير گفت: مرا نزد كسی راهنمايی كن كه كمك بيشتری به من بكند. عثمان به طرف حضرت مجتبی و حسين بن علی (عليه السلام) و عبدالله جعفر، كه در گوشهای از مسجد نشسته بودند، اشاره كرد و گفت: نزد اين چند نفر جوان كه در آنجا نشستهاند برو و از آنها كمك بخواه.
وی پيش آنها رفت و اظهار مطلب كرد. حضرت مجتبی (عليه السلام) فرمود: از ديگران كمك مالی خواستن، تنها در سه مورد رواست: «ديهای (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بكلی عاجز گردد، يا بدهی كمر شكن داشته باشد و از عهد پرداخت آن برنيايد، و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايی نرسد. آيا كدام يك از اينها برای تو پيش آمده است؟» (3)
گفت: اتفاقا گرفتاری من يكی از همين سه چيز است. حضرت مجتبی (عليه السلام) پنجاه دينار به وی داد. به پيروی از آن حضرت، حسين بن علی ع چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر چهل وهشت دينار به وی دادند.
فقير موقع بازگشت، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كردی؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادی، ولی هيچ نپرسيدی پول را برای چه منظوری میخواهم؟ اما وقتی پيش آن سه نفر رفتم يكی از آنها (حسن بن علی) در مورد مصرف پول از من سوال كرد و من جواب دادم و آنگاه هر كدام اين مقدار به من عطا كردند.
عثمان گفت: اين خاندان، كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكی و فضيلتند، نظير آنها را كی توان يافت؟ (4)
بخشش بی نظير
حسن بن علی (عليه السلام) تمامی توان خويش را در راه انجام امور نيك و خداپسندانه، به كار میگرفت و اموال فراوانی در راه خدا میبخشيد. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانی پرافتخار آن حضرت، بخشش بی سابقه و انفاق بسيار بزرگ و بی نظير ثبت كردهاند كه در تاريخچه زندگانی هيچ كدام از بزرگان به چشم نمیخورد و نشانه ديگری از عظمت نفس و بی اعتنايی آن حضرت به مظاهر فريبنده دنيا است. نوشتهاند:
«حضرت مجتبی (عليه السلام) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارايی خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم تقسيم كرده و نصف آن را برای خود نگهداشت و نصف ديگر را در راه خدا بخشيد.» (5)
كمك غير مستقيم
همت بلند و طبع عالی حضرت مجتبی ع اجازه نمیداد كسی از در خانه او نا اميد برگردد و گاه كه كمك مستقيم مقدور حضرت نبود، به طور غير مستقيم در رفع نيازمنديهای افراد كوشش میفرمود و با تدابير خاصی گره از مشكلات گرفتاران میگشود. چنانكه روزی مرد فقيری به آن بزرگوار مراجعه كرد و درخواست كمك نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبی ع پولی در دست نداشت و از طرف ديگر از اينكه فرد تهيدستی از در خانهاش نااميد برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود:
- آيا حاضری تو را به كاری راهنمايی كنم كه به مقصودت برسی؟
- چه كاری؟
- امروز دختر خليفه از دنيا رفته و خليفه عزادار شده است، ولی هنوز كسی به او تسليت نگفته است، نزد خليفه میروی و با سخنانی كه به تو ياد میدهم، به وی تسليت میگويی، از اين راه به هدف خود میرسی.
- چگونه تسليت بگويم؟
- وقتی نزد خليفه رسيدی بگو: «الحمدلله الذی سترها بجلوسك علی قبرها و لا هتكها بجلوسها علی قبرك.»
(حاصل مضمون آنكه: حمد خدا را كه اگر دخترت پيش از تو از دنيا رفت و در زير خاك پنهان شد، زير سايه پدر بود، ولی اگر خليفه پيش از او از دنيا میرفت، دخترت پس از مرگ تو دربدر میشد و ممكن بود مورد هتك حرمت واقع شود.)
مرد فقير به اين ترتيب عمل كرد.
اين جمله های عاطفی در دوان خليفه اثر عميقی بر جای نهاد و از حزن و اندوه وی كاست و دستور داد جايزهای به وی بدهند.
آنگاه پرسيد: اين سخن از آن تو بود؟
گفت: نه، حسن بن علی (عليه السلام) آن را به من آموخته است.
خليفه گفت: راست میگويی، او منبع سخنان فصيح و شيرين است.(6)
بررسی علل صلح (آتش بس) امام حسن (عليه السلام)
مهمترين و حساسترين بخش زندگانی امام مجتبی، كه مورد بحث و گفتگوی فراوان واقع شده و موجب خردهگيری دوستان كوته بين و دشمنان مغرض يا بی اطلاع گرديده است، ماجرای صلح آن حضرت با معاويه و كنارهگيری اجباری ايشان از صحنه خلافت و حكومت اسلامی است.
گروهی، با مطالعه زندگانی حضرت مجتبی (عليه السلام) و حوادث آن روز، اين سوالها را مطرح میسازند كه چرا امام حسن (عليه السلام) با معاويه صلح كرد؟ مگر پس از شهادت امير مؤمنان (عليه السلام) شيعيان و پيران علی با فرزندش حسن مجتبی (عليه السلام) بيعت نكرده بودند؟
آيا بهتر نبود كه آنچه را بعدا امام حسين (عليه السلام) انجام داد، امام حسن (عليه السلام) پيشتر انجام میداد و در برابر معاويه قيام میكرد، و آنگاه يا پيروز میشد و يا با شهادت خود حكومت معاويه را متزلزل میساخت؟
پيش از آنكه به پاسخ اين سوالها بپردازيم، لازم است مقدمتاً سه نكته را ياد آوری كنيم:
1- مبارزات حسن بن علی (عليه السلام) پيش از دوران امامت
امام حسن (عليه السلام)، به شهادت تاريخ، فردی سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بيم در وجود او راه نداشت. او در راه پيشرفت اسلام از هيچ گونه جانبازی دريغ نمیورزيد و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود.
در جنگ جمل
امام مجتبی (عليه السلام) در جنگ جمل، در ركاب پدر خود امير مومنان (عليه السلام) در خط مقدم جبهه میجنگيد و از ياران دلاور و شجاع علی (عليه السلام) سبقت میگرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختی میكرد.(7)
پيش از شروع جنگ نيز، به دستور پدر، همراه عمار ياسر و تنی چند از ياران اميرمومنان (عليه السلام) وارد كوفه شد و مردم كوفه را جهت شركت در اين جهاد دعوت كرد.(8)
او وقتی وارد كوفه شد كه هنوز «ابوموسی اشعری» يكی از مهرههای حكومت عثمان بر سر كار بود و با حكومت عادلانه امير مومنان (عليه السلام) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتيبانی از مبارزه آن حضرت با پيمان شكنان جلوگيری میكرد، با اين كار حسن بن علی (عليه السلام) توانست بر رغم كار شكنيهای ابوموسی و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر كوفه به ميدان جنگ گسيل دارد.(9)
در جنگ صفين
نيز در جنگ صفين، در بسيج عمومی نيروها و گسيل داشتن ارتش امير مومنان (عليه السلام) برای جنگ با سپاه معاويه، نقش مهمی به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهيج خويش، مردم كوفه را به جهاد در ركاب امير مومنان (عليه السلام) و سركوبی خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.(10)
آمادگی او برای جانبازی در راه حق به قدری بود كه امير مومنان در جنگ صفين از ياران خود خواست كه او و برادرش حسين بن علی (عليه السلام) را از دامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پيامبر (صلّی الله عليه وآله) با كشته شدن اين دو شخصيت از بين نرود.(11)
2- مناظرات كوبنده امام مجتبی (عليه السلام) با بنی اميه
امام حسن مجتبی (عليه السلام) هرگز در بيان حق و دفاع از حريم اسلام نرمش نشان نمیداد. او علناً از اعمال ضد اسلامی معاويه انتقاد میكرد و سوابق زشت و ننگين معاويه و دودمان بنی اميه را بی پروا فاش میساخت.
مناظرات و احتجاجهای مهيج و كوبنده حضرت مجتبی (عليه السلام) با معاويه و مزدوران و طرفداران او نظير: عمرو عاص، عتبه بن ابی سفيان، وليد بن عقبه، مغيره بن شعبه، و مروان حكم، شاهد اين معنا است.(12)
حضرت مجتبی (عليه السلام) حتی پس از انعقاد پيمان صلح كه قدرت معاويه افزايش يافت و موقعيتش بيش از پيش تثبيت شد، بعد از ورود معاويه، به كوفه، برفراز منبر نشست و انگيزههای صلح خود و امتيازات خاندان علی را بيان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاويه با شدت و صراحت از روش او انتقاد كرد.(13)
پس از شهادت اميرمومنان و صلح امام حسن (عليه السلام) خوارج تمام قوای خود را بر ضد معاويه بسيج كردند. در كوفه به معاويه خبر رسيد كه «حوثره اسدی»، يكی از سران خوارج، بر ضد او قيام كرده و سپاهی دور خود گرد آورده است.
معاويه، برای تثبيت موقعيت خود و برای آنكه وانمود كند كه امام مجتبی (عليه السلام) مطيع و پيرو اوست، به آن حضرت كه راه مدينه را در پيش گرفته بود، پيام فرستاد كه شورش حوثره را سركوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!
امام (عليه السلام) به پيام او پاسخ داد كه: من برای حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خودداری كردم) و اين معنا موجب نمیشود كه از جانب تو با ديگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پيش از هر كس بايد با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است. (14)
در اين جملات روح سلحشوری و حماسه موح میزند، بويژه اين تعبير كه با كمال عظمت، معاويه را تحقير نموده میفرمايد: دست از سر تو برداشتم (فانی تركتك لصلاح الامة).
3- قانون صلح در اسلام
بايد توجه داشت كه در آيين اسلام قانون واحدی بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلكه همانطور كه اسلام در شرائط خاصی دستور میدهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنين دستور داده است كه اگر نبرد برای پيشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاريخ حيات پيامبر اسلام (صلّی الله عليه وآله) اين هر دو صحنه را مشاهده میكنيم: پيامبر اسلام كه در بدر، احد، احزاب، و حنين دست به نبرد زد، در شرائط ديگری كه پيروزی را غير ممكن میديد، ناگزير با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خودداری نمود تا در پرتو آن پيشرفت اسلام تضمين گردد. پيمان پيامبر (صلّی الله عليه وآله) با «بنی ضمره» و «بنی اشجع» و نيز با اهل مكه (در حديبيه) از جمله اين موارد به شمار میرود. (15)
بنابراين، همانگونه كه پيامبر اسلام (صلّی الله عليه وآله) بر اساس مصالح عاليتری كه احيانا آن روز برای عدهای قابل درك نبود، موقتاً با دشمن كنار آمد، حضرت مجتبی (عليه السلام) نيز، كه از جانب رهبر و پيشوای دينی بود و به تمام جهات و جوانب قضيه بهتر از هر كس ديگر آگاهی داشت، با درو انديشی خاصی صلاح جامعه اسلامی را در عدم ادامه جنگ تشخيص داد. از اينرو اين موضوع نبايد موجب خردهگيری گردد، بلكه بايد روش آن حضرت عيناً مثل پيامبر (صلّی الله عليه وآله) تلقی شود.
اينك برای آنكه انگيزهها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاريخ را ورق بزنيم و اين مسئله را با استناد به مدرك اصيل تاريخی بررسی كنيم:
اجمالا بايد گفت: حضرت مجتبی (عليه السلام) در واقع صلح نكرد، بلكه صلح بر او تحميل شد. يعنی، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعی به وجود آورد كه صلح به عنوان يك مسئله ضروری بر امام تحميل گرديد و حضرت جز پذيرفتن صلح چارهای نديد، به گونهای كه هر كس ديگر به جای حضرت بود و در شرائط او قرار میگرفت، چارهای جز قبول صلح نمیداشت؛ زيرا هم اوضاع و شرائط خارجی كشور اسلامی، و هم وضع داخلی عراق و اردوی حضرت، هيچ كدام مقتضی ادامه جنگ نبود. ذيلاً اين موضوعات را جداگانه مورد بررسی قرار میدهيم:
از نظر سياست خارجی
از نظر سياست خارجی آن روز، جنگ داخلی مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زيرا امپراتوری روم شرقی كه ضربتهای سختی از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبی بود تا ضربت موثر و تلافی جويانهای بر پيكر اسلام وارد كند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.
وقتی كه گزارش صف آرايی سپاه امام حسن و معاويه در برابر يكديگر، به سران روم شرقی رسيد، زمامداران روم فكر كردند كه بهترين فرصت ممكن برای تحقق بخشيدن به هدفهای خود را به دست آوردهاند، لذا با سپاهی عظيم عازم حمله به كشور اسلامی شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگيرند. آيا در چنين شرائطی، شخصی مثل امام حسن (عليه السلام) كه رسالت حفظ اساس اسلامی را به عهده داشت، جز اين راهی داشت كه با قبول صلح، اين خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند، ولو آنكه به قيمت فشار روحی و سرزنشهای دوستان كوته بين تمام شود؟
«يعقوبی»، مورخ معروف، مینويسد: هنگام بازگشت معاويه به شام (پس از صلح با امام حسن) به وی گزارش رسيد كه امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگی به منظور حمله به كشور اسلامی از روم حركت كرده است.
معاويه چون قدرت مقابله با چنين قوای بزرگی را نداشت، با آنها پيمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دينار به دولت روم شرقی بپردازد.(16)
اين سند تاريخی نشان میدهد كه هنگام كشمكش دو طرف در جامعه اسلامی، دشمن مشترك مسلمانان با استفاده از اين فرصت، آماده حمله بود و كشور اسلامی در معرض يك خطر جدی قرار داشت و اگر جنگ ميان نيروهای امام حسن و معاويه در میگرفت، كسی كه پيروز میشد، امپراتوری روم شرقی بود نه حسن بن علی (عليه السلام) و نه معاويه!! ولی اين خطر با تدبير و دورانديشی و گذشت امام بر طرف شد.
امام باقر (عليه السلام) به شخصی كه بر صلح امام حسن (عليه السلام) خرده میگرفت، فرمود: «اگر امام حسن اين كار را نمیكرد خطر بزرگی به دنبال داشت.» (17)
از نظر سياست داخلی
شك نيست كه هر زمامدار و فرماندهی اگر بخواهد در ميدان جنگ بر دشمن پيروز گردد، بايد از جبهه داخلی نيرومند و متشكل و هماهنگی برخوردار باشد و بدون داشتن چنين نيرويی، شركت در جنگ مسلحانه نتيجهای جز شكست ذلتبار نخواهد داشت.
در بررسی علل صلح امام مجتبی (عليه السلام) از نظر سياست داخلی، مهمترين موضوعی كه به چشم میخورد، فقدان جبهه نيرومند و متشكل داخلی است، زيرا مردم عراق و مخصوصا مردم كوفه، در عصر حضرت مجتبی (عليه السلام) نه آمادگی روحی برای نبرد داشتند و نه تشكيل و هماهنگی و اتحاد.
خستگی از جنگ
جنگ جمل و صفين و نهروان، و همچنين جنگهای توام با تلفاتی كه بعد از جريان حكميت، ميان واحدهای ارتش معاويه و نيروهای امير مومنان (عليه السلام) در عراق و حجاز و يمن درگرفت، در ميان بسياری از ياران علی ع يك نوع خستگی از جنگ و علاقه به صلح و متاركه جنگ ايجاد كرد، زيرا طی پنج سال خلافت اميرالمومنين عليه السلام- ياران آن حضرت هيچ وقت اسلحه به زمين ننهادند مگر به قصد آنكه فردا در جنگ ديگری مشاركت كنند. از طرف ديگر، جنگ آنها با بيگانگان نبود، بلكه در واقع با اقوام و برادران و آشنايان ديروزی آنان بود كه اينك در جبهه معاويه مستقر شده بودند.(18)
مردم عراق در واقع با اين دست و آن دست كردن، و كندی درگسيل داشتن نيروها برای جنگ با گروههای مختلف شام كه به حجاز و يمن و حدود عراق شبيخون میزدند، عافيتطلبی و خستگی ازجنگ را نشان میدادند، و اينكه عراقيان دعوت مجدد اميرمومنان- عليه السلام- را به جنگ صفين بكندی اجابتنمودند، نشانه همين خستگی بود.(19)
دكتر «طه حسين» پس از نقل ماجرای حكميت و پيچيدهتر شدن اوضاع در پايان حنگ صفين، مینويسد: سپس (علی) تصميم گرقت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش پيشنهاد كردند كه به كوفه بازكردد تا پس از جنگ، كارهای خود را روبراه كنند و با جمعيت و آمادگی بيشتری به سوی دشمن روی آورند. علی- عليه السلام- آنان را به كوفه باز آورد، ليكن ديگر از كوفه بيرون نرفت؛ چه؛ يارانش به خانههای خود رفتيد و به كارهای خود سرگرم شدند و به قدریدر كار جنگ سستی و بی رغبتی نشان دادند كه علی- عليه السلام- را از خود ناميد ساختند علی (عليه السلام) پيوسته آنها را به جهاد میخواند و در دعوت خويش اصرار میورزيد، ليكن نه میشنيدند و نه میپذيرند، تا آنجا كه روزی در خطبه خود گفت: با نافرمانی خود، رأی مرا تباه ساختيد و كار به جايی رسيد كه قريش گفتند: پسر ابی طالب مردی است دلير، ليكن با جنگ آشنايی ندارد. پدرشان خوب، چه كسی علم جنگ را بهتر از من میداند؟!.(20)
پس از شهادت اميرمنان (عليه السلام) كه حسن بن علی به خلافت رسيد، اين پديده بشدت آشكار شد و مخصوصا هنگامی كه امام حسن مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خيلی بكندی آماده شدند. هنگامی كه خبر حركت سپاه معاويه به سوی كوفه به امام مجتبی (عليه السلام) رسيد، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خصبهای آغاز كرد و پس از اشاره به بسيج نيروهای معاويه، مردم را به جهاد در راه خدا و ايستادگی در مبارزه با پيروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداكاری و تحمل دشواريها را گوشزد كرد امام (عليه السلام) با اطلاعی كه از روحيه مردم داشت، نگران بود كه دعوت او را احابت نكنند.
اتفاقاً همين طور شد و پس از پايان خطبه جنگی مهيج حضرت، همه سكوت كردند و احدی سخنان آن حضرت را تاييد نكرد! اين صحنه به قدری اسفانگيز و تكان دهنده بود كه يكی از ياران دلير و شحاع امير مومنان(عليه السلام) كه در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر اين سستی و افسردگی بشدت توبيخ كرد و آنها را قهرمامان دروغين و مردمی ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت كرد كه در ركاب امام برای جنگ اهل شام آماده گردند. (21)
اين سند تاريخی نشان میدهد كه مردم عراق تا چه حد به سستی و بی حالی گراييده بودند و آتش شور و سلحشوری و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شركت كنند. سرانجام پس از فعاليتها و سخنرانيهای عدهای از ياران بزرگ حضرت مجتبی به منظور بسيج نيروها و تحريك مردم برای جنگ، امام (عليه السلام) با عده كمی كوفه را ترك گفت و محلی در نزديكی كوفه بنام «نخيله» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخيله» به انتظار رسيدن قوای تازه، جمعا «چهار هزار نفر» در اردوگاه حضرت گردد آمدند! به همين جهت امام ناگزير شد دوباره به كوفه برگردد و اقدامات تازه و جديتری جهت گردآوری سپاه به عمل بياورد.(22)
جامعه ای با عناصر متضاد
علاوه بر اين، جامعه عراق آن روز يك جامعه متشكل و فشرده و متحد نبود، بلكه از قشرها و گروههای مختلف و متضادی تشكيل يافته بود كه بعضاً هيچ گونه هماهنگی و تناسبی با يكديگر نداشتند. پيروان و طرفداران حزب خطرناك اموی، گروه خوارح كه جنگ با هر دو اردوگاه را واجب میشمردند، مسلمانان غير عرب كه از نقاط ديگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بيست هزار نفر میرسيد و بالاخره گروهی كه عقيده ثابتی نداشتند و در ترجيح يكی از طرفين بر ديگری در ترديد بودند، عناصر تشكيل دهنده جامعه آن روز عراق و كوفه به شمار میرفتند. پيروان و شيعيان خاص امير مؤمنان (عليه السلام) نيز يكی ديگر از اين عناصر محسوب میشدند.(23)
سپاهی ناهماهنگ
اين چند دستگی و اختلاف عقيده و تشتت و پراكندگی، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبی (عليه السلام) نيز منعكس شده و آن را به صورت ارتشی ناهماهنگ باتركيب ناجور در آورده بود، ازينرو در مقابله با دشمن خارجی به هيچ وجه نمیشد به چنين سپاهی اعتماد كرد. استاد شيعه، مرحوم شيخ مفيد، و ديگر مورخان در مورد اين پديده خطرناك در سپاه امام حسن (عليه السلام) مینويسند: «عراقيان خيلی بكندی و بی علاقگی برای جنگ آماده شدند و سپاهی كه امام حسن (عليه السلام) بسيج نمود، از گروههای مختلفی تشكيل میشد كه عبارت بودند از:
1- شيعيان و طرفداران اميرمؤمنان (عليه السلام)
2- خوارج كه از هر وسيله ای برای جنگ با معاويه استفاده میكردند (و شركت آنها در صفوف سپاهيان امام به خاطر دشمنی با معاويه بود، نه دوستی با امام حسن)؛
3- افراد سود جو و دنيا پرست كه به طمع منافع مادی در سپاه امام نظر آنان چندان بر معاويه ترجيح نداشت؛
4- و بالاخره گروهی كه نه به خاطر دين، بلكه از روی تعصب عشيرگی و صرفاً به پيروی از رئيس قبيله خود، برای جنگ حاضر شده بودند.(24) بدين ترتيب سپاه حضرت مجتبی (عليه السلام) فاقد يكپارچگی و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نيرومندی چون معاويه بود.
سندی گويا
شايد هيچ سندی در ترسيم دور نمای جامعه متشتت و پراكنده آن روز عراق و نشان دادن سستی عراقيان در كار جنگ، گوياتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبی (عليه السلام) در «مدائن» يعنی آخرين نقطهای كه سپاه امام تا آنجا پيشروی كرد، سخنرانی جامع و مهيجی ايراد نمود و طی آن چنين فرمود:
هيچ شك و ترديدی ما را از مقابله با اهل شام باز نمیدارد. ما در گذشته به نيروی استقامت و تفاهم داخلی شما، با اهل شام میجنگيديم، ولی امروز بر اثر كينهها اتحاد و تفاهم از ميان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شكوه گشودهايد.
وقتی كه به جنگ صفين روانه میشديد دين خود را بر منافع دنيا مقدم میداشتيد، ولی امروز منافع خود را بر دين خود مقدم میداريد. ما همان گونه هستيم كه در گذشته بوديم، ولی شما نسبت به ما آن گونه كه بوديد وفادار نيستيد.
عدهای از شما، كسان و بستگان خود را در جنگ صفين، و عدهای ديگر كسان خود را در نهروان از دست دادهاند. گروه اول، بر كشتگان خود اشك میريزند؛ و گروه دوم، خونبهای كشتگان خود را میخواهند؛ و بقيه نيز از پيروی ما سرپيچی میكنند!
معاويه پيشنهادی به ما كرده است كه دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اينك اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد، بگوييد تا با او در مبارزه برخيزم و با شمشير پاسخ او را بدهيم و اگر طالب زندگی و عافيت هستيد، اعلام كنيد تا پيشنهاد او را بپذيرم و رضايت شما را تامين كنيم.
سخن امام كه به اينجا رسيد، مردم از هر طرف فرياد زدند: «البقية، البقية»: ما زندگی میخواهيم، ما میخواهيم زنده بمانيم! (25)
آيا با اتكا به چنين سپاه فاقد روحيه رزمندگی، چگونه ممكن بود امام ع با دشمن نيرومندی مثل معاويه وارد جنگ شود؟ آيا با چنين سپاهی، كه از عناصر متضادی تشكيل شده بود و با كوچكترين غفلت احتمال میرفت خود خطرزا باشد، هرگز اميد پيروزی میرفت؟
اگر فرضا امام حسن (عليه السلام) و معاويه جای خود را عوض میكردند و معاويه در رأس چنين سپاهی قرار میگرفت، آيا میتوانست جز كاری كه امام حسن (عليه السلام) كرد، بكند؟
آری همين عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامی را تا دو قدمی خطر قطعی نزديك ساخت و حوادث تلخی به وجود آورد كه شرح آن را ذيلا میخوانيد.
بسيج نيرو از طرف امام حسن (عليه السلام)
برخی از نويسندگان و مورخان گذشته و معاصر، حقايق تاريخ را تحريف نموده و ادعا كردهاند كه امام حسن مجتبی (عليه السلام) آهنگ جنگ و مخالفت با معاويه نداشت، بلكه از روز نخست در صدد بود از معاويه اميتازات مادی گرفته و از زندگی راحت و مرفعی برخوردار شود و اگر مخالفت هايی با معاويه میكرد، برای تامين و تضمين اين امتيازات بود!
اسناد تاريخی زندهای در دست است كه نشان میدهد اين تهمتها كاملا بی اساس است و با حقايق تاريخی به هيچ وجه سازگار نمیباشد، زيرا اگر پيشوای دوم نمیخواست با معاويه بجنگد، معنا نداشت گردآوری سپاه و بسيج نيرو كند؛ در صورتی كه به اتفاق مورخان، امام مجتبی (عليه السلام) سپاه ترتيب داد و آماده جنگ شد، ليكن از يك سو به خاطر عدم هماهنگی و چند دستگی سپاه امام (عليه السلام) و از سوی ديگر در اثر توطئه های خائنانه معاويه، از هم پاشيده شد و مردم از اطراف امام (عليه السلام) پراكنده شدند، امام نيز بناچار از جنگ خودداری نمود و مجبور به پذيرفتن صلح شد.
بنابراين، كار امام حسن (عليه السلام) با «قيام» و اعلان جنگ و تهيه لشكر آغاز شد و سپس با درك عميق اوضاع و شرائط جامعه اسلامی و رعايت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گرديد.(26)
ذيلا نظر خوانندگان را به توضيحات بيشرتی در اين زمينه جلب میكنيم:
مردم پيمان شكن
همانطور كه قبلا گفته شد، مردم عراق و كوفه يكدل و يك جهت نبودند، بلكه مردمی متلوّن و بيوفا و غير قابل اعتماد بودند كه هر روز زير پرچم گرد میآمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز میخوردند. بر اساس همين روحيه بود كه همزمان با بحران آرايش سپاه و بسيج نيروهای طرفين، عدهای از روسای قبائل و افراد وابسته به خاندانهای بزرگ كوفه، به امام خيانت كرده و به معاويه نامهها نوشتند و تاييد وحمايت خود را از حكومت وی ابراز نمودند و مخفيانه او را برای حركت به سوی عراق تشويق كردند و تضمين نمودند كه به محض نزديك شدن وی، امام حسن (عليه السلام) را تسليم كنند .
معاويه نيز عين نامهها را برای امام مجتبی (عليه السلام) فرستاد و پيغام داد كه چگونه با اتكا به چنين افرادی حاضر به جنگ با وی شده است؟ (27)
فرمانده خائن
امام حسن (عليه السلام) پس از آنكه كوفه را به قصد جنگ با معاويه ترك گفت «عبيدالله بن عباس» را با دوازده هزار نفر سپاه، به عنوان طلايه لشكر، گسيل داشت و «قيس بن سعد» و «سعيد بن قيس» را كه هر دو از ياران بزرگ آن حضرت بودند، به عنوان مشاور و جانشين وی تعيين نمود تا اگر برای يكی از اين سه نفر حادثه ای پيش آمد، بترتيب، ديگری جايگزين وی گردد.(28)
حضرت مجتبی (عليه السلام) خط سير پيشروی سپاه را تعيين فرمود و دستور داد در هر كجا كه به سپاه معاويه رسيدند جلوی پيشروی آنها را بگيرند و جريان را به امام (عليه السلام) گزارش دهند تابی درنگ با سپاه اصلی به آنها ملحق شود.(29)
«عبيدالله» فوج تحت فرماندهی خود را حركت داد و در محلی بنام «مسكن» با سپاه معاويه روبرو شد و در آنجا اردو زد.
طولی نكشيد به امام (عليه السلام) گزارش رسيد كه عبيدالله با دريافت يك ميليون درهم از معاويه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وی پيوسته است. (30)
پيدا است خيانت اين فرمانده، در آن شرائط بحرانی، در تضعيف روحيه سپاه و تزلزل موقعيت نظامی امام (عليه السلام) تا چه حد موثر بود، ولی هر چه بود «قيس بن سعد» كه مردی شجاع و با ايمان و نسبت به خاندان اميرمومنان بسيار باوفا بود، طبق دستور امام حسن (عليه السلام) فرماندهی سپاه را به عهده گرفت و طی سخنان مهيجی كوشيد روحيه سربازان را تقويت كند. معاويه خواست او را نيز با پول بفريبد، ولی قيس فريب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ايستادگی كرد.(31)
توطئه های خائنانه
معاويه تنها به خريدن «عبيدالله» اكتفا نكرد؛ بلكه به منظور ايجاد شكاف و اختلاف و شايعه سازی در ميان ارتش امام مجتبی (عليه السلام)، بوسيله جاسوسان و مزدوران خود، در ميان لشكر امام مجتبی (عليه السلام) شايع میكرد كه قيس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاويه سازش كرده، و در ميان سپاه قيس نيز شايع میساخت كه حسن بن علی (عليه السلام) با معاويه صلح كرده است!
كار به جايی رسيد كه معاويه چند نفر از افراد خوش ظاهر را كه مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام (عليه السلام) فرستاد. اين عده در اردوگاه «مدائن» با حضرت مجتبی (عليه السلام) ملاقات كردند، و پس از خروج از چادر امام، در ميان مردم جار زدند: «خداوند بوسيله فرزند پيامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن علی (عليه السلام) با معاويه صلح كرد، و خون مردم را حفظ نمود»!
مردم كه به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقيق برنيامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش كردند و به خيمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خيمه بود، به يغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.(32)
خيانت خوارج
امام مجتبی (عليه السلام) از «مدائن» روانه «ساباط» شد. در بين راه يكی از خوارج كه قبلا كمين كرده بود، ضربت سختی بر آن حضرت وارد كرد. امام بر اثر جراحت، دچار خونريزی و ضعف شديد شد و به وسيله عدهای از دوستان و پيران خاص خود، به مدائن منتقل گرديد. در مدائن وضع جسمی حضرت بر اثر جراحت به وخامت گراييد. معاويه با استفاده از اين فرصت بر اوضاع تسلط يافت. پيشوای دوم كه نيروی نظامی لازم را از دست داده و تنها شده مانده بود، ناگزير پيشنهاد صلح را پذيرفت.(33)
بنابراين اگر امام مجتبی (عليه السلام) تن به صلح در داد چارهای جز اين نداشت، چنانكه طبری و عدهای ديگر از مورخان مینويسند: «حسن بن علی (عليه السلام) موقعی حاضر به صلح شد كه يارانش از گرد او پراكنده شده و وی را تنها گذاردند.» (34)
گفتار امام پيرامون انگيزه های صلح
امام مجتبی (عليه السلام) در پاسخ شخصی كه به صلح آن حضرت اعتراض كرد، انگشت روی اين حقايق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنين بيان نمود:
من به اين علت حكومت و زمامداری را به معاويه واگذار كردم كه اعوان و يارانی برای جنگ با وی نداشتم. اگر يارانی داشتم شبانه روز با او میجنگيدم تا كار يكسره شود. من كوفيان را خوب میشناسم و بارها آنها را امتحان كردهام. آنها مردمان فاسدی هستند كه اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پيمانهای خود پايبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه میكنند، ولی عملاً با دشمنان ما همراهند.(35)
پشوای دوم كه از سستی و عدم همكاری ياران خود بشدت ناراحت و متاثر بود، روزی خطبهای ايراد فرمود و طی آن چنين گفت:
در شگفتم از مردمی كه نه دين دارند و نه شرم و حيا. وای بر شما! معاويه به هيچ يك از وعدههايی كه در برابر كشتن من به شما داده، وفا نخواهد كرد. اگر من با معاويه بيعت كنم، وظايف شخصی خود را بهتر از امروز میتوانم انجام بدهم، ولی اگر كار به دست معاويه بيفتد، نخواهد گذاشت آيين جدم پيامبر را در جامعه اجرا كنم.
به خدا سوگند (اگر به علت سستی و بيوفايی شما) ناگزير شوم زمامداری مسلمانان را به معاويه واگذار كنم، يقين بدانيد زير پرچم حكومت بنی اميه هرگز روی خوشی و شادمانی نخواهيد ديد و گرفتار انواع اذيتها و آزارها خواهيد شد.
هم اكنون گويی به چشم خود میبينم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده و درخواست آب و نان خواهند كرد؛ آب و نانی كه از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را برای آنها قرار داده است، ولی بنی اميه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.
آنگاه امام افزود:
اگر يارانی داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكاری میكردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نمیكردم، زيرا خلافت بر بنی اميه حرام است....(36)
امام مجتبی كه ماهيت پليد حكومت معاويه را بخوبی میشناخت، روزی در مجلسی كه معاويه حاضر بود، سخنانی ايراد كرد و ضمن آن فرمود: «سوگند به خدا، تا زمانی كه زمام امور مسلمانان در دست بنی اميه است، مسلمانان روی رفاه و آسايش نخواهند ديد» (37).
و اين، هشداری بود به عراقيان كه بر اثر سستی و به اميد راحتی و آسايش، تن به جنگ با معاويه ندادند، غافل از اينكه در حكومت معاويه هرگز به اميد و آرزوی خود دست نمیيابند.
پيمان صلح، و اهداف امام (عليه السلام)
پيشوای دوم، هنگامی كه بر اثر شرائط نامساعدی كه قبلا تشريح شد، جنگ با معاويه را بر خلاف مصالح عالی جامعه اسلامی و حفظ موجوديت اسلام تشخيص داد و ناگزير صلح و آتش بس را قبول كرد، فوق العاده كوشش نمود تا هدفهای عالی و مقدس خود را به قدر امكان از رهگذر صلح و به نحو مسالمتآميز تامين كند.
از طرف ديگر، چون معاويه به خاطر برقرار صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتياز بود- به طوری كه ورقه سفيد امضا شدهای برای امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنويسد مورد قبول وی میباشد.(38) -امام از آمادگی او حداكثر بهره برداری را نموده و موضوعات مهم و حساس را كه در درجه اول اهميت قرار داشت و از آرمانهای بزرگ آن حضرت بشمارمی رفت، در پيمان صلح گنجانيد و از معاويه تعهد گرفت كه به مفاد قرار داد عمل كند.
گر چه متن پيمان صلح در كتب تاريخ، به طور كامل و بترتيب، ذكر نشده است، بلكه هر كدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نمودهاند، ولی با جمع آوری مواد پراكنده آن از كتب مختلف میتوان صورت تقريباً كاملی از آن ترسيم نمود. با يك نظر كوتاه به موضوعاتی كه امام در قرار داد قيد نموده و برای تحقق آنها پافشاری میكرد، میتوان به تدبير فوق العادهای كه حضرت در مقام مبارزه سياسی برای گرفتن امتياز از دشمن به كار برده، پی برد.
اينك پيش از آنكه هر يك از مواد صلحنامه را جداگانه مورد بررسی قرار دهيم، متن پيمان صلح را كه در پنج ماده میتوان خلاصه كرد، ذيلاً از نظر خوانندگان محترم میگذرانيم:
متن پيمان
ماده اول: حسن بن علی (عليه السلام) حكومت و زمامداری را به معاويه واگذاری میكند، مشروط به آنكه معاويه طبق دستور قرآن مجيد و روش پيامبر (صلّی الله عليه وآله) رفتار كند.
ماده دوم: بعد از معاويه، خلافت از آن حسن بن علی (عليه السلام) خواهد بود و اگر برای او حادثهای پيش آيد حسين بن علی (عليه السلام) زمام امور مسلمانان را در دست میگيرد. نيز معاويه حق ندارد كسی را به جانشينی خود انتخاب كند.
ماده سوم: بدعت ناسزا گويی و اهانت نسبت به امير مومنان (عليه السلام) و لعن آن حضرت در حال نماز بايد متوقف گردد و از علی (عليه السلام) جزبه نيكی ياد شود.
ماده چهارم: مبلغ پنج ميليون درهم كه در بيت المال كوفه موجود است از موضوع تسليم حكومت به معاويه مستثنا است و بايد زير نظر امام مجتبی (عليه السلام) مصرف شود.
نيز معاويه بايد در تعيين مقرری و بذل مال، بنی هاشم را بر بنی اميه ترجيح بدهد. همچنين بايد معاويه از خراج «دارابگرد» مبلغ يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهدای جنگ جمل و صفين كه در ركاب امير مومنان كشته شدند، تقسيم كند.(39)
ماده پنجم: معاويه تعهد میكند كه تمام مردم، اعم از سكنه شام و عراق و حجاز، از هر نژادی كه باشند، از تعقيب و آزار وی در امان باشند و از گذشته آنها صرف نظر كند احدی از آنها را به سبب فعاليتهای گذشته شان بر ضد حكومت معاويه تحت تعقيب قرار ندهد، و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر كينه های گذشته آزار نكند.
علاوه بر اين معاويه تمام ياران علی (عليه السلام) را، در هر كجا كه هستند، امان میدهد كه هيچ يك از آنها را نيازارد و جان و مال و ناموس شيعيان و پيران علی در امان باشند، و به هيچ وجه تحت تعقيب قرار نگيرند، و كوچكترين ناراحتی برای آنها ايجاد نشود، حق هر كس به وی برسد، و اموالی كه از بيت المال در دست شيعيان علی (عليه السلام) است از آنها پس گرفته نشود.
نيز نبايد هيچ گونه خطری از ناحيه معاويه متوجه حسن بن علی (عليه السلام) و برادرش حسين بن علی (عليه السلام) و هيچ كدام از افراد خاندان پيامبر (صلّی الله عليه وآله) بشود و نبايد در هيچ نقطهای موجبات خوف و ترس آنها را فراهم سازد.
در پايان پيمان، معاويه اكيدا تعهد كرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقيقا به مورد اجرا بگذارد. او خدا را بر اين مسئله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نيز گواهی دادند.(40)
بدين ترتيب پيشگويی پيامبر اسلام (صلّی الله عليه وآله)، در هنگامی كه حسن بن علی (عليه السلام) هنوز كودكی بيش نبود، تحقق يافت: پيامبر (صلّی الله عليه وآله) روزی برفراز منبر، با مشاهده او فرمود:
«اين فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند بوسيله او در ميان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت.» (41)
هدفهای امام (عليه السلام) از صلح با معاويه
بزرگان و زمامداران جهان، هنگامی كه اوضاع و شرائط را بر خلاف هدفها و نظريات خود میيابند، همواره سعی میكنند در موارد دوراهی، جانبی را بگيرند كه زيان كمتری دربر داشته باشد، و اين يك اصل اساسی در محاسبات سياسی و اجتماعی است.
امام مجتبی (عليه السلام) نيز بر اساس همين رويه معقول میكوشيد هدفهای عالی خود را تا آنجا كه مقدور است، به طور نسبی تامين نمايد. از اينرو هنگامی كه ناگزير شد با معاويه كنار آيد، طبق ماده اول با اين شرط حكومت را به وی واگذار كرد كه در اداره امور جامعه اسلامی تنها بر اساس قوانين قرآن و روش پيامبر (صلّی الله عليه وآله) رفتار نمايد.
بديهی است نظر امام تنها رسيدن به قدرت و تشكيل حكومت اسلامی نبود، بلكه هدف اصلی، صيانت و نگهداری قوانين اسلام در اجتماع و رهبری جامعه بر اساس اين قوانين بود و اگر اين روش به وسيله معاويه اجرا میشد، باز تا حدودی هدف اصلی تامين شده بود.
بعلاوه، طبق ماده دوم، پس از مرگ معاويه، حسن بن علی (عليه السلام) میتوانست آزادانه رهبری جامعه اسلامی را به عهده بگيرد، و با توجه به اينكه معاويه در حدود سی سال از آن حضرت بزرگتر بود (42) و در آن ايام دوران پيری را میگذرانيد و طبق شرائط عادی اميد زيادی میرفت كه عمر وی چندان طول نكشد، روشن میگردد كه اين شرط، روی محاسبات عادی تا چه حد به نفع اسلام و مسلمانان بود.
بقيه مواد پيمان نيز هر كدام حائز اهميت بسيار بود، زيرا در شرائطی كه امير مومنان (عليه السلام) در مراسم نماز جمعه و در حال نماز با كمال بی پروايی مورد سب و شتم قرار میگرفت و اين كار به صورت يك بدعت ريشه داری در آمده بود و شيعيان و دوستداران آن حضرت و افراد خاندان پيامبر همه جا مورد تعقيب و در معرض تهديد و شكنجه بودند، ارزش گرفتن چنين تعهدی از معاويه غير قابل انكار بود.
اجتماع در كوفه
پس از انعقاد پيمان صلح، طرفين همراه قوای خود وارد كوفه شدند و در مسجد بزرگ اين شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پيمان طی سخنرانيهايی از ناحيه رهبران دو طرف، در حضور مردم، تاييد شود تا جای هيچ گونه شك و ترديدی در اجرای آن باقی نماند.
اين انتظار بيجا نبود، ايراد سخنرانی جز در برنامه صلح بود، لذا معاويه بر فراز منبر نشست و خطبهای خواند؛ ولی نه تنها در مورد پايبندی به شرائط صلح تاكيدی نكرد، بلكه باطعنه و همراه با تحقير چنين گفت:
«من به خاطر اين با شما نجنگيدم كه نماز و حج به جا آوريد و زكات بپردازيد! چون میدانم كه اينها را نجام میدهيد، بلكه برای اين با شما جنگيدم كه شما را مطيع خود ساخته و بر شما حكومت كنم».
آنگاه گفت: «آگاه باشيد كه هر شرط و پيمانی كه با حسن بن علی (عليه السلام) بستهام زير پاهای من است، و هيچ گونه ارزشی ندارد.» (43)
بدين ترتيب، معاويه تمام تعهدات خود را زير پا گذاشت و پيمان صلح را آشكارا نقض كرد.
جنايات معاويه
معاويه به دنبال اعلام اين سياست، نه تنها تعديلی در روش خود به عمل نياورد بلكه بيش از پيش بر شدت عمل و جنايت خود افزود.
او بدعت اهانت به ساحت مقدس امير مومنان (عليه السلام) را بيش از گذشته روج داد، عرصه زندگی را بر شيعيان و وياران بزرگ و وفادار علی (عليه السلام) فوق العاده تنگ ساخت، شخصيت بزرگی همچون «حجر بن عدی» و عدهای ديگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانيد، و كشتار و شكنجه و فشار در مورد پيروان علی (عليه السلام) افزايش يافت به طوری كه نوعاً شيعيان يا زندانی و يا متواری شدند و يا دور از خانه و كاشانه خود در محيط فشار و خفقان به سر میبردند.
معاويه نه تنها ماده مربوط به حفظ احترام علی (عليه السلام) و پيران آن حضرت را زير پا نهاد، بلكه در مورد خراج «دارابگرد» نيز طبق پيمان رفتار نكرد.
«طبری» در اين باره مینويسد:
«اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند اين مال، متعلق به بيت المال ما و از آن ماست». (44) «ابن اثير» مینويسد:
«اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزيدند و اين كار را به دستور معاويه انجام دادند».(45)
بيداری و آگاهی مردم
مردمی كه به سبب تحمل جنگهای متعدد از جنگ خسته و بيزار بودند و به پيروی از روسای خود و تحت تاثير تبليغات و وعدههای فريبنده عمال معاويه دل به صلح و سازش بسته بودند، لازم بود بيدار شوند و متوجه گردندكه به خاطر اظهار ضعف از تحمل عواقب جنگ، و فريفتگی به وعدههای معاويه و پيروی كوركورانه از روسای خود، چه اشتباه بزرگی مرتكب شدهاند؟! و اين ممكن نبود مگر آنكه به چشم خود آثار و عواقب شوم و خطرناك عمل خود را میديدند.
بعلاوه لازم بود مسلمانان عملاً با چهره اصلی حكومت اموی آشنا شده و به فشارها، محروميتها، تعقيبهايی مداوم، و خفقانهايی كه حكومت اموی به عمل میآورد، پی ببرند.
در حقيقت، آنچه لازم بود امام حسن(عليه السلام) و ياران صميمی او در آن برهه حساس از تاريخ انجام دهند، اين بود كه اين واقعيتها را عريان و بی پرده بر همگان مكشوف سازند و در نتيحه عقول و افكار آنها را برای درك و فهم اين حقايق تلخ، و قيام و مبارزه بر ضد آن، آماده سازند.
بنابراين اگر امام مجتبی(عليه السلام) صلح كرد، نه برای اين بود كه شانه از زير بار مسئوليت خالی كند، بلكه برای اين بود كه مبارزه را در سطح ديگری شروع كند.
اتفاقاً حوادثی كه پس از انعقاد پيمان صلح به وقوع پيوست به اين مطلب كمك كرد و عراقيان را سخت تكان داد.
«طبری» مینويسد: «معاويه(پس از آتش بس) در «نخليه» (نزديكی كوفه) اردو زد. در اين هنگام گروهی از خوارج بر ضد معاويه قيام كرده وارد شهر كوفه شدند. معاويه يك ستون نظامی از شاميان را به جنگ آنها فرستاد. خوارج آنها را شكست دادند. معاويه به اهل كوفه دستور داد خوارج را سركوب سازند، و تهديد كرد كه اگر با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود!» (46)
بدين ترتيب مردم عراق كه حاضر به جنگ در ركاب اميرمومنان و حسن بن علی(عليه السلام) نبودند، از طرف معاويه كه دشمن مشترك آنها و خوارج بود،مجبور به جنگ با خوارج شدند! و اين نشان داد كه در حكومت معاويه هرگز به صلح و آرامشی كه آرزو میكردند نخواهند رسيد.
سياست تهديد و گرسنگی
علاوه بر اين، معاويه برنامه ضد انسانی دامنه داری را كه بايد اسم آن را برنامه تهديد و گرسنگی گذاشت، بر ضد عراقيان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستی ساقط كرد.
معاويه از يك طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهديد قرار داد و از طرف ديگر حقوق و مزايای آنها راقطع كرد.
«ابن ابی الحديد»، دانشمند مشهور جهان تسنن، مینويسد: شيعيان در هر جا كه بودند به قتل رسيدند. بنی اميه دستها و پاهای اشخاص را به احتمال اينكه از شيعيان هستند،بريدند. هر كس كه معروف به دوستداری و دلبستگی به خاندان پيامبر (صلّی الله عليه وآله) بود، زندانی شد، يا مالش به غارت رفت، و يا خانهاش را ويران كردند.
شدت فشار و تضييقات نسبت به شيعيان به حدی رسيد كه اتهام به دوستی علی (عليه السلام) از اتهام به كفر و بيدينی بدتر شمرده میشد! و عواقب سختتری به دنبال داشت!
در اجرای اين سياست خشونتآميز، وضع اهل كوفه از همه بدتر بود زيرا كوفه مركز شيعيان اميرمومنان(عليه السلام) شمرده میشد.
معاويه «زياد بن سميه» را حاكم كوفه قرار داد و بعدها فرمانروايی بصره را نيز به وی محول كرد. زياد كه روزی در صف ياران علی (عليه السلام) بود و همه آنها را بخوبی میشناخت، پيدا كرده و كشت، تهديد كرد، دستها و پاهای آنها را قطع كرد، نابينا ساخت، بر شاخه درختان خرما به دار آويخت و از عراق پراكنده نمود، به طوری كه احدی از شخصيتهای معروف شيعه در عراق باقی نماند.
اوج فشار در كوقه و بصره
چنانكه اشاره شد، مردم عراق و مخصوصاً كوفه بيش از ديگران زير فشار قرار گرفته بودند، به طوری كه وقتی به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمينان خود رفت و آمد میكردند و اسرار خود را با آنها در ميان میگذاشتند،چون از خدمتكار صاحبخانه میترسيدند، مادام كه از آنها سوگندهای مؤكد نمیگرفتند كه آنها را لو ندهند، گفتگو را آغاز نمیكردند!
معاويه طی بخشنامهای به عمال و فرمانداران خو در سراسر كشور نوشت كه شهادت هيچ يك از شيعيان و خاندان علی (عليه السلام) را نپذيرند!
وی طی بخشنامه ديگری چنين نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند كه شخصی، از دوستدادان علی (عليه السلام) و خاندان او است، اسمش را از دفتر بيت المال حذف كنيد و حقوق و مقرری او را قطع نماييد»!
زياد كه بتناوب شش ماه در كوفه و شش ماه در بصره حكومت میكرد، «سمرة بن جندب» را به جای خود در بصره گذاشت تا در غياب وی امور شهر را اداره كند. سمره در اين مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانيد. زياد به وی گفت: آيا نمیترسی كه در ميان آنها يك نفر بيگناه را كشته باشی؟ گفت: اگر دو برابر آنها رانيز میكشتم هرگز از چنين چيزی نمیترسيدم!
«ابو سوار عدوی» میگويد: سمره در بامداد يك روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا كشت كه همه حافظ قرآن بودند.
صلح، زمينه ساز قيام عاشورا
اين حوادث وحشتناك، مردم عراق را سخت تكان داد و آنها را از رخوت و سستی به در آورد و ماهيت اصلی حكومت اموی را تا حدی آشكار نمود.
در همان حال كه روسای قبائل، از آثار و منافع پيمان صلح امام حسن (عليه السلام) بهرهمند میشدند و از بذل و بخششهای معاويه برخوردار میگشتند، مردم عادی عراق كم كم به ماهيت اصلی حكومت بيدادگر و خودكامه معاويه كه پای خود به سوی آن رفته و به دست خود آن را تثبيت كرده بودند،پی میبردند. (47)
معاويه «مغيره بن شعبه» را بر كوفه حاكم ساخت و كار بصره را به «عبدالله بن عامر» وا گذاشت و اين شخص كه پس از قتل عثمان آن شهر را ترك گفته بود، به بصره بازگشت. معاويه خود نيز به شام رفت و از دمشق به تدبيركار دولت خويش پرداخت.
مردم عراق هر گاه به يادزندگانی در روزگار علی (عليه السلام) میافتادند، اندوهناك میشدند و از آن سستی كه در حمايت از علی (عليه السلام) نشان داده بودند، اظهار پشيمانی مینمودند و نيز از صلحی كه ميان ايشان و مردم شام اتتفاق افتاده بود، سخت پشيمان بودند. آنان چون به يكديگر میرسيدند، همديگر را سرزنش میكردند و از يكديگر میپرسيدند كه چه خواهد شد و چه بايد كرد؟ هنوز چند سالی نگذشته بود كه نمايندگان كوفه ميان آن شهر و مدينه برای ديار حسبن بن علی و گفتگو با او و شنيدن سخنان وی به رفت و آمد پرداختند.(48)
بنابراين دوران صلح امام حسن (عليه السلام) دوران آمادگی و تمرين تدريجی امت برای جنگ با حكومت فاسد اموی به شمار میرفت تا روز موعود، روزی كه جامغه اسلامی آمادگی قيام داشته باشد، فرا رسد.
اظهار آمادگی برای آغاز قيام
روزی كه امام حسن (عليه السلام) صلح كرد، هنوز اجتماع به آن پايه از درك و بينش نرسيده بود كه هدف امام را تأمين كند. آن روز هنوز جامعه اسلامی اسير زنجيرهای آمال و آرزوها بود؛ آمال و آرزوهايی كه روح شكست را در آنها تزريق كرده بود.
ازينرر و هدفی كه امام حسن (عليه السلام) تعقيب میكرد اين بود كه افكار عمومی رابرای قيام بر ضد حكومت اموی آماده كند و به مردم فرصت دهد تا خود بينديشند و به حقايق اوضاع و ماهيت حكومت اموی پی ببرند، بويژه آنكه اشارتهايی كه حضرت مجتبی(عليه السلام) به ستمگريها و جنايات حكومت اموی وزير پا گذاشتن احكام اسلام مینمود، افكار مردم را كاملاً بيدار میكرد.(49)
كم كم اين آمادگی قوت گرفت و شخصيتهای بزرگ عراق متوحه حسين بن علی(عليه السلام) شده از او خواستند كه قيام كند.
ولی حسين بن علی(عليه السلام) آنها را به پيروی از امام مجتبی(عليه السلام) توصيه میكرد و میفرمود: «اوضاع فعلی برای قيام مساعد نيست و تا زمانی كه معاويه زنده است، نهضت و قيام به ثمر نمیرسد.»
بازتاب حوادث در مدينه
پس از شهادت حضرت مجتبی(عليه السلام) كه حسين بن علی(عليه السلام) امامت را عهده دار بود، خبر جنايتهای معاويه بلا فاصله در مدينه طنين میافكند و محور بحث در اجتماعاتی میگشت كه حسين بن علی(عليه السلام) با شركت بزرگان شيعه در عراق و حجاز و مناطق ديگر اسلامی تشكيل میداد. برای نمونه، هنگامی كه معاويه «حجر بن عدی» و همراهان او را كشت، عدهای از بزرگان كوفه نزد حسين (عليه السلام) آمده جريان را به حضرت خبر دادند و پخش اين خبر موجی از نفرت در همه افراد با ايمان برانگيخت.
اين مطلب نشان میدهد كه در آن هنگام جنبش منظمی بر ضد حكومت اموی شكل میگرفت كه مبلغين و عوامل موثر آن، همان پيروان اندك و صميمی امام حسن(عليه السلام) بودند كه حضرت با تدبير هوشمندانه خويش جان آنان را از گزند قشون معاويه حفظ كرده بود. هدف اين گروه اين بود كه با تذكار جناياتی كه در سراسر دوران حكومت معاويه موج میزد، روح قيام را در دلهای مردم برانگيزند تا روز موعود فرا رسد!(50)
چرا امام حسن(عليه السلام) صلح امام حسين(عليه السلام) قيام كرد؟
بحثهای پيشين، راز و رمز صلح امام مجتبی (عليه السلام) را روشن ساخت، ولی دراينجا، جای يك سوال باقی است و آن اين است كه چرا امام حسن (عليه السلام) صلح كرد ولی امام حسين قيام نمود؟ اگر صلح، كار درستی بود، چرا امام حسين (عليه السلام) با يزيد صلح نكرد؟ و اگر قرار بر جنگ بود، چرا امام حسن نجنگيد؟
پاسخ اين سوال را بايد در اوضاع و شرائط متفاوت زمان اين دو امام بزرگ، و نحوه رفتار و شخصيت معاويه و يزيد جستجو كرد. ذيلاً به گوشه هايی از تفاوت شيوه معاويه و يزيد اشاره میكنيم:
فريبكاريهای معاويه
معاويه در دوران زمامداری خود، با نقشهها و سياستهای عوام فريبانه خود،همواره سعی میكرد به حكومت خود رنگ شرعی و اسلامی بدهد. او از اين كه افكار عمومی، انحراف وی را از خط سير صحيح سياست اسلامی بفهمد، جلوگيری میكرد. گر چه معاويه عملاً اسلام را تحريف نموده و حكومت اشرافی اموی را جايگزين خلافت ساده و بی پيرايه اسلامی ساخته، و جامعه اسلامی را به يك جامعه غير اسلامی تبديل كرده بود، ولی با وجود اينها ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ میكرد، مقررات اسلامی را ظاهراً اجرا مینمود، پردهها را نمیدريد و در دربارش پارهای از مقررات اسلامی ضراعات میشد و نمیگذاشت رنگ اسلامی ظاهری جامعه عوض شود.
او بخوبی درك میكرد كه چون به نام دين و خلافت اسلامی، بر مردم حكومت میكند، نبايد علناً مرتكب كارهايی بشود كه مردم آن را مبارزه با دين- همان دينی كه وی به نام آن بر آنان فرمانروايی میكرد- تلقی نمايند، بلكه هميشه به اعمال خودرنگ دينی میداد تا با مقامی كه داشت سازگار باشد و آن دسته از كارها را كه توجيه و تفسير آن طبق موازين دينی مقدور نبود، در خفا انجام میداد.
بعلاوه معاويه، در حل و فصل امور و مقابله با مشكلات، سياست فوق العاده ماهرانهای داشت و مشكلات را به شيوههای مخصوصی حل میكرد كه فرزندش يزيد فاقد مهارت در به كارگيری آنها بود، و همين دو موضوع، پيروزی قيام و تأثير مثبت شهادت در زمان حكومت معاويه را مورد ترديد قرار میداد زيرا در اين شرائط افكار عمومی درباره قيام و انقلاب ضد اموی داوری صحيح نمیكرد. بنی اميه برانگيخته نمیشد، چون هنوز افكار عمومی به ميزان انحراف معاويه از اسلام، آشنا نبود و به همين جهت، عناصر نا آگاه، جنگ حضرت مجتبی(عليه السلام) را با معاويه بيشتر يك اختلاف سياسی و كشمكش بر سر قدرت و حكومت به شمار میآوردند، تا قيام حق در برابر باطل!
شهادت در چنين شرائطی به پيشبرد مقاصد نهضت كمك نمیكرد، بلكه افكار عمومی درباره آن دستخوش اشتباه میگرديد و حقيقت لوث میشد.
جو نا مساعد
چنانكه ديديم، «فضای سياسی دوره معاويه فضای صريحی نبود كه يك مصلح بتواند از يك راه مشخص، امر را فيصله دهد، و جامعه، با هوشياری، جهت خويش راپيدا كند، چنين نبود، بلكه جوی بود كه هر مصلحی در آن جو میبايست مراقب عمل رهبران فساد باشد و در هر فرصت- با توجه به امكانات خود و چگونگی اطرافيان خود و شكل مواجهه دشمن- عكس العملی مناسب نشان دهد، تا بدين گونه «حقيقت مغلوب» را بر «غالب» پيروز گرداند. اين، مشكل عمده روزگار امام حسن بود. در آن روزگار، آنچه به نام «شهادت» شناخته شده بود تأثيری كه بايد، نداشت. در واقع شهادت نيز مانند بسياری از پديدهها، زمينه مساعدی میخواهد تا بتواند از صورت يك شهادت و اخلاص فردی در آيد و شكل يك پديده اجتماعی موثر به خود گيرد و خون شهيد در رگ ديگر مردم، حيات بيافريند.
قرائن تاريخی نشان میدهند كه اگر امام با سپاه سست عنصری كه دور او را گرفته بودند- و يادی از آنان گذشت كه چه كردند- بر میخاست و ميان خود و معاويه شمشير مینهاد، او را به زودی به عنوان يك شهيد قهرمان، نمیكشتند، بلكه او را اسير میكردند! معاويه میخواست ننگی را كه او و خاندانش از دست سربازان اسلام ديده بودند، و روزی به دست سربازان سلحشور اسلام اسير شده بودند، از طريق اسير كردن يكی از بزرگان آل محمد(صلّی الله عليه وآله) جبران كند. پس امام در صورت شكست خوردن، به صورت شهيدی قهرمان- انسان كه درعاشورا پيش آمد- كشته نمیشد، بلكه او به دست معاويه گرفتار میشد و سرانجام به گونهای نامعلوم تلف میگشت، و اين، يكی از زيانهای بزرگ بود كه در آن روز متوجه موضع حق میشد.
اگر در جنگ با سپاه معاويه، سپاه امام مجتبی(عليه السلام) مغلوب میشد، معاويه به سرزمينها و شهرهای اسلام میتاخت و تا میتوانست میكشت، و بويژه شهرهای مكه و مدينه و كوفه و بصره و ديگر آباديهايی كه در قلمرو حكومت علی بن ابی طالب و امام حسن قرار داشت. بدين گونه تعداد كشته شدگان - برخلاف واقعه عاشوا- محدود نمیماند و از حساب میگذشت، اين بود آن حفظ خونی كه امام از آن ياد میكرد.»(51)
شايد به همين دلايل - و نيز به دليل صحه گذاشتن حسين بن علی (عليه السلام) بر صلح امام حسن (عليه السلام) بود كه - حسين بن علی (عليه السلام) پس از شهادت برادر بزرگوار خود، در مدت ده سال آخر حكومت معاويه يعنی تقريبا از سال 50 تا 60 هجری قيام نكرد، بلكه در انتظار فرصت مناسب، روز شماری مینمود و به آماده ساختن افكار عمومی اكتفا میورزيد، زيرا اگر در اين زمان قيام میكرد، معلوم نبود بازتاب آن در جامعه اسلامی چگونه خواهد بود و در افكار عمومی چگونه انعكاس خواهد يافت؟
يزيد، چهره منفور جامعه اسلامی
اما اين مطلب در مورد يزيد درست برعكس بود زيرا (چنانكه در زندگانی امام حسين (عليه السلام) گفته ايم) يزيد نه تنها پختگی و تدبير و سياست پدر را نداشت، بلكه از رعايت ظواهر اسلام نيز كه میخواست به نام آن بر مردم حكومت كند، فرسنگها دور بود.
يزيد جوانی ناپخته، شهوت پرست، خود سر، و فاقد دور انديشی و احتياط بود. او فردی بی خرد، متهور، خوشگذران، عياش، و دارای فكر سطحی بود.
يزيد كه پيش از رسيدن به حكومت اسير هوسهاو پايبند تمايلات افراطی بود، بعد از رسيدن به حكومت نيز نتوانست حداقل مثل پدر ظواهر اسلام را حفظ كند، و خود را ولو به صورت ظاهر، فردی ديندار و با ايمان معرفی كند بلكه در اثر خصلت بی پروای و هوسبازی كه داشت، علنا مقدسات اسلامی را زير پا گذاشت و در راه رضای شهوات خود از هيچ چيز فرو گذاری نكرد. او علناً شراب میخورد و تظاهر به فساد و گناه میكرد.
يزيد از لحاظ سياسی آن قدر ناپخته بود كه ماهيت اصلی حكومت بنی اميه را كه دشمنی آشتیناپذير با اسلام و بازگشت به دوران جاهليت و احيای رژيم اشرافی آن زمان بود، كاملا به مردم نشان داد.
اين پرده دريها و بی بند وباريهای يزيد برای همه ثابت كرده بود كه وی بكلی فاقد شايستگی و لياقت برای احراز مقام خلافت و رهبری جامعه اسلامی است.
بنابراين مزدوران حكومت بنی اميه نمیتوانستند قيام حسين (عليه السلام) را در افكار عمومی متهم و آلوده سازند، زيرا مردم به چشم خود، رفتار يزيد را، كه كوچكترين تناسبی با موازين دينی و تعاليم مذهبی نداشت، میديدند، و همين رفتار يزيد در افكار عمومی، مجوز خوبی برای قيام جهت واژگون ساختن چنين حكومتی به شمار میرفت. در چنين شرائطی مردم قيام حسين بن علی (عليه السلام) را قيام فرزند پيامبر (صلّی الله عليه وآله) بر ضد حكومت باطل به منظور حفظ اسلام تلقی میكردند، نه اختلاف سياسی و يا كشمكش بر سر تصاحب مقام و قدرت!
جنبش نيرو میگيرد
علت ديگر قيام حسين بن علی (عليه السلام) را بايد در بيداری افكار عمومی و افزايش نفوذ دعوت شيعيان پس از صلح امام مجتبی ع جستجو كرد، زيرا جنبشی كه پس از امضای صلح، بر ضد حكومت اموی آغاز شده بود روز بروز در حال گسترش و توسعه بود و بر دامنه نفوذ آن افزوده میشد.
سياست معاويه نيز، دانسته يا نادانسته، موجب گسترش و نيرومندی اين جنبش گرديد، زيرا معاويه كه پس از شهادت امام مجتبی (عليه السلام) ميدان عمل را تا حدودی بلامانع میديد، بيش از پيش عرصه را بر مردم - خاصه شيعيان و پيروان امير مومنان (عليه السلام) تنگ گرفت و از هيچ گونه ظلم و ستم فروگذار نكرد.
تجاوز مكرر معاويه به حقوق مسلمانان، حملات و شبيخونهای پی در پی نظاميان خشن و ستم پيشه معاويه بر مناطق مختلف اسلامی، كشتن و آزار مردم بيگناه، نقض پيمان صلح و بيعت گرفتن برای وليعهدی يزيد- برخلاف مفاد صريح صلحنامه - و بالاخره مسموم ساختن امام مجتبی (عليه السلام) مسائلی بود كه وجهه عمومی حكومت بنی اميه را بيش از پيش لكه دار ساخت و موقعيت آن را تضعيف كرد. اين حوادث موجب همبستگی و فشردگی هر چه بيشتر صفوف شيعيان و تقويت جبهه ضد اموی شد و بتدريج زمينه نهضت و قيام حسينی را فراهم ساخت.
دكتر «طه حسين»، دانشمند و نويسنده معروف مصری، پس از بيان سختگيريهای معاويه نسبت به شيعيان پس از صلح، مینويسد:
«در ده سال آخر حكومت معاويه، كار شيعيان بالا گرفت و دعوت آنها در شرق كشور اسلامی و جنوب مناطق عربی فوق العاده انتشار يافت، به طوری كه هنگام مرگ معاويه عده بسياری از مردم، مخصوصاً اهل عراق، لعن معاويه و محبت اهل بيت را جزئی از وظيفه دينی خود میدانستند».(52)
بدين ترتيب، جامعه اسلامی به قدر كافی چهره حقيقی حكومت اموی را شناخت، و طعم تلخ شكنجه های آن را چشيد، و از انواع ظلمها و تجاوزهای اين حكومت به حقوق مسلسانان، آگاه شد و ماسكی كه اين حكومت در ابتدای زمامداری معاويه بر چهره زده بود كنار رفته مردم با قيافه اصلی آن آشنا گشتند. و در نتيجه، با مرگ معاويه و رشد و آگاهی حامعه اسلامی، تمام عواملی كه در زمان وی مانع تحقيق يك قيام پيروزمند بود، بر طرف شد و راه قيام بر ضد حكومت اموی كاملاً هموار گرديد و در اين هنگام بود كه حسين بن علی (عليه السلام) ضربت قاطع را بر پيكر حكومت فاسد بنی اميه وارد ساخت و آن قيام بزرگ و بینظير را پی ريزی نمود.
نهضت الهام بخش
قيام حسين بن علی (عليه السلام) تحول دامنه داری در جامعه اسلامی به وجود آورد، اوضاع را دگرگون ساخت و افكار عمومی را بر ضد حكومت بنی اميه شوراند و منشأ پيدايش نهضتها و انقلابهای پی در پی و بزرگی مانند: قيام توابين، نهضت بزرگ ديگر گرديد، در حالی كه اگر همين انقلاب در زمان حضرت مجتبی و به وسيله آن حضرت عملی میگرديد، فاقد چنين ثمراتی بود.
حسين بن علی (عليه السلام) در واقع دنباله برنامه برادر ارجمند خود را گرفت، زيرا حضرت مجتبی (عليه السلام) با كمال شهامت، خردهگيريهای كوته فكران و عناصرافراطی را تحمل كرد و بتدريج زمينه انقلاب را فراهم ساخت و افكار عمومی را آماده نمود و آنگاه كه زمينه كاملاً آماده شد، حسين بن علی (عليه السلام) ابتكار عمل را در تهاجم به كانون فساد به دست گرفت.
تفاوت ياران
گذشته از تفاوتهايی كه دوره امام حسن (عليه السلام) با زمان امام حسين داشته است- و شرح آن گذشت-بايد تفاوت اساسی ميان ياران اين دو امام را نيز در نظر گرفت.
در صفحات گذشته ديديم كه سپاه امام حسن (عليه السلام) با شنيدن يك شايعه، بهم ريختند و جمعی، سرا پرده امام حسن (عليه السلام) را غارت كردند و حتی فرش زير پای امام را ربودند!
ديديم آنان كه ميخواستند در ركاب امام، با سپاه شام بجنگند و در اين راه جان دهند، خود حادثه ساز شدند و امام را تنها گذاشتند. اكنون آنان را مقايسه كنيد با ياران امام حسين كه شب عاشورا میگفتند:
«به خدا سوگند اگر بدانيم كه كشته میشويم، آنگاه ما را زنده میكنند، سپس میكشند و خاكسترمان را بر باد میدهند، و اين كار را هفتاد بار میكنند، از تو جدا نخواهيم شد تا اينكه در راه تو جان بسپاريم. يك كشته شدن كه بيش نيست، و آن شهادت است و كرامت جاويد و سعادت ابدی».
آری با اين گونه مردان، میتوان، شوری در تاريخ بشر در انداخت به نام «شهادت» و طنينی در گنبد افلاك در افكند به نام «عاشورا»، نه با كسانی كه با آنان نه غلبه نصيب گردد، نه شهادت، بلكه آدمی را دست بسته تحويل دشمن دهند و آنچه بر جای ماند، ذلت اسارت باشد و بس!
اين بود كه امام حسن فقط سنگر مبارزه را تغيير داد، به عبارت ديگر تغيير جای داد نه تغيير جهت، مانند كسی كه در وسيلهای در حال حركت نماز بخواند و روی به قبله داشته باشد، اين نماز گزاز با تغيير مركوب،تغيير وضع و جای میدهد، نه تغيير جهت(روی به قبله بودن). قبله مردان حق همواره مبارزه با باطل بوده است، چه از ميدان عاشورا، چه از درون كوچهها و محلههای كوفه و مسجد مدينه، چه از زندان بغداد و.
امام حسن(عليه السلام) ، معاويه را، بزرگترين مانع نشر حق و عدالت در آن روزگار را هدف گرفته بود،گاه از زاويه تجهيز سپاه و گاه از زاويه تدبير قبول صلح. (53)
دو رويه يك رسالت
علامه مجاهد، مرحوم «سيد شرف الدّين عاملی»، در مقدمهای كه بر كتاب پر ارج «صلح الحسن» تأليف دانشمند و محقق عاليقدر «شيخ راضی آل ياسين» نوشته، چنين مینگارد:
«...مهمترين هدف امام حسن آن بود كه پرده از چهره اين طاغيان بر دارد و آنان را آن طور كه بودند، بشناساند، تا از عملی شدن نقشه هايی كه برای از بين برد رسالت جدش پيامبر كشيده بودند، جلوگيری نمايد، و اين هدف امام، به طور كامل برآورده شد و ماسك از چهره كثيف امويان برافتاد و ماهيت پليد آنان آشكار گشت (و خدا را بر اين نعمت سپاس).»
از بركت اين تدبير امام حسن بود كه برادرش سيدالشهدا آن انقلاب بزرگ را كه روشنگر حقيقت و عبرت بخش خردمندان بود، به وجود آورد.
اين دو برادر، دو رويه يك رسالت بودند كه وظيفه و كار هريك، در جای خود، و در اوضاع و احوال خاص خود از نظر ايفای رسالت و تحمل مشكلات، و نيز از نظر فداكاری و از خود گذشتگی، درست معادل و هموزن ديگری بود.
حسن از بذل جان خود دريغ نداشت، و حسين در راه خدا جانبازتر از حسن نبود. چيزی كه هست، حسن، جان خود رادر يك جهاد خاموش و آرام فدا كرد و چون وقت شكستن سكوت رسيد، شهادت كربلا واقع شد؛ شهادتی كه پيش از آنكه حسينی باشد. حسنی بود!
از نظر خردمندان صاحبنظر، واقعيت فداكاری در روز«ساباط» از روز«عاشورا» ريشه دارتر بود، زيرا امام حسن آن روز در صحنه فداكاری، نقش يك قهرمان شكيبا و پايدار را در چهره يك شكست خورده از پای در آمده ايفا كرد.
از اينجاست كه شهادت عاشورا درمرتبه اول حسنی بود و در مرتبه دوم حسينی، زيرا اين حسن بود كه در واقع شالوده نهضت عاشورا را ريخته و آن را به ثمر رساند.
گويی امام حسن و امام حسين (عليه السلام) (به منظور روشن كردن ماهيت ضد اسلامی حكومت اموی و بيدار كردن مردم از غفلت) بر سر يك برنامه متفقاً تصميم گرفته بودند كه هر يك نقشی ايفأ كنند، منتها نقش امام حسن نقش صبر وپايداری حكيمانه باشد و نقش امام حسين (عليه السلام)، نقش انقلاب و قيام مردانه، تا از اين دو نقش، يك تاكتيك كامل در راه هدف واحد، به وجود آيد.
از اينجا بود كه پس از واقعه ساباط و كربلا، مردم بيدار شدند و شروع كردند به فكر كردن در مسائل و حوادث، و پی به ماهيت پليد بنی اميه بردند.(54)
با توجه به اين حقايق، میتوان گفت كه اگر حسين بن علی (عليه السلام) در شرائط تاريخی برادرگرامی خود امام حسن قرار میگرفت، همان كار را میكرد كه امام حسن (عليه السلام) كرد،و و اگر امام حسن (عليه السلام) در زمان حسين بن علی، برنامه او را در پيش میگرفت زيرا اين دو امام بزرگ هر كدام با توجه به اوضاع و شرائط خاص زمان خود، رسالت تاريخی خويش را انجام دادند. پيامبر اسلام (صلّی الله عليه وآله) با پيش بينی اين حوادث و خرده گيريهای، درباره اين دو فرزند عاليقدر خود فرمود: «حسن و حسين دو پيشوای اسلامند، خواه صلح كنند و خواه نبرد و جهاد.»(55)
صلح يا صلاح...؟
اين بخش رابا مقاله يكی از نويسندگان كه در يكی از مجلات تهران (56) زير عنوان «صلح يا صلاح...؟» چاپ شده بود، به پايان میرسانيم:
صلح حسن (عليه السلام) يا به عبارتی متاركه و آتش بس وی با معاويه را شايد بتوان يكی از دشوارترين مراحل سير امامت در دنيای اسلام ناميد. اين انقلابیترين نرمش تاريخ، و تحمل رنج طاقت فرسای آن، كه هيچ كس جز پسر علی (عليه السلام) آن هم توسط درك عاليترين درجات ايمان قادر به انجامش نبوده و نخواهد بود، همواره بحث انگيز و سوال آفرين بوده است، و متاسفانه غرض و رزان به قلم غرض، و جاهلان به ديده جهل، اين شگرد ايمانی را در پرده تحريف و ابهام پيچيده اند.
امامان همگی، مظهر تقوی و روش هستند، تقوی در همگی شان مشترك، و روش در تمامی شان متفاوت است.
روش علی (عليه السلام) در دو مرحله: سكوت و خروش: راهگشای امت میگردد. شيوه حسن (عليه السلام) در مرحله اول روش پدر، و راه حسين (عليه السلام) در مرحله دوم آن شكل میگيرد. علی (عليه السلام) بی سكوت، خروش و شهادتی هشدار دهنده و حياتبخش نمیداشت، فرياد و جانفشانی حسين (عليه السلام) نيز بدون صلح برادر، اين چنين در تاريخ به ثبت نمیرسيد.
آنان كه حسن (عليه السلام) را بع عافيت انديشی متهم كردهاند، و آنان هم كه تحت تاثير شور و احساس، آرزو كردهاند كه «ای كاش او نيز شهادت را بر میگزيد و از ساباط (نام مكان صلح، نام روز صلح، همان صلح انقلابی و تاريخ ساز حسن (عليه السلام)، و به عبارتی ديگر روز عاشورای حسن (عليه السلام) عاشورای ديگر، و از كوفه، كربالای ديگر میساخت، هر دو در اشتباهند.
گزينش موثرترين شيوه مبارزه
چه بسا تحمل شهادت برای حسن آسانتر بود، اما او نيز مانند ساير امامان بايد تنها به فكر نجات اسلام و مسلمين، و برگزيدن موثرترين شيوه و مستی مبارزه، میبود. با كمی تفحص میيابيم كه در دوران حسن هيچ روش ديگری جز صلح، آن هم به هدف ماندن برای پر پيامتر رفتن، و زنده بودن برای بهتر مردن، به كار نمیآمد. اگر حسن در آن تنهايی و بی ياوری، مانند برادر قيام مسلحانه میكرد و شهيد میشد، امامت تداوم نمیيافت.
شايد اگر او هم مانند برادر حتی هفتاد و دو يار صديق و جانباز میداشت، به آن خروش دست میزد، اما وقتی دشمن آن گونه اطراف او را از ياور تهی میكند كه حتی همسرش را برای مسموم كردنش، تحت فرمان میگيرد و امرای سپاهش را برای «كت بسته» تحويل دادن او به معاويه، به معامله وا میدارد، و در نهايت، فرمانده سپاهی را كه برای قيام بايد از او كمك بگيرد، بر عليهاش به طغيان میكشاند، چه راهی جز صلح پيش پايش میماند؟
به تنها كسی كه میتوانست اعتماد كند، همان حسينی بود كه فردای پر پيام عاشورا، منتظرش نشسته بود. بی انصافی است اگر اذعان نكنيم كه شهادت كربلا پيش از آنكه حسينی باشد، حسنی است و چهره حسن را در روزی كه در صحنه فداكاری با نقشی از يك قهرمان نستوه و پايدار، و در چهره مظلومانه يك از پا ننشسته مغلوب، صلح را بتحميل، تحمل میكند، با بيداری ننگريم.
بی ترديد، اگر معاهده حسن با معاويه نبود و محك آزمودن در شكستن مفاد آن، به وسيله همين صلح به مردم داده نمیشد، قيام حسين نيز به وقوع نمیپيوست. اگر شرط حسن با معاويه كه او را از تعيين جانشين محروم میساخت برقرار نمیشد، تا معاويه آن را با انتصاب يزيد بشكند، نه حسين دستاويز مشهودی برای قيام میداشت، و نه پيروانش دليل واضح برای استدلال...(57)
ساباط و عاشورا؛ افشاگر جاهليت پليد امويان
امت آن روز، خود وقتی بر مسير دو حادثه «ساباط» و «عاشورا» نظر افكند، جاهليت زشت و پليد امويان را بوضوح احساس میكرد. ديد كه حسن مسالمت را پذيرفت، ولی باز معاويه به هيچ يك از پنج شرط توافق پايبند نبوده و ميثاقها را شكست. نه در دوران حكومت، بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر خدا، عمل كرد؛ نه پس از خود، زمام امر را به شورا و يا صاحب واقعی آن سپرد ؛ نه دشنام و ناسزا به علی را موقوف كرد و تقدس منبر را از اين بدعت ننگين مصون داشت؛ نه خراج تعهد كرده را پرداخت ؛ و نه مسلمانان متعهد و ياران علی را از آسيب حملات ناجوانمردانهاش بركنار داشت... و سرانجام نيز حسن رامسموم كرد.
بزرگترين تجسم خواستن و نتوانستن!
به بركت قيام حسن، و قيام فريادگونه حسين، نقطههای پوشيده، عريان شدند و فكرهای نهان، عيان گشتند. اين بغض اسلام بود كه در حسن نهفت و نهفت...، و در حسين به فرياد شكست، و شالوده امامت بود كه خون جگر حسن نطفه بست، و در خون پيكر حسين به بلوغ رسيد.
حسن، بزرگترين تجسم خواستن و نتوانستن بود. سربازی كه در جنگها، يكه تازيش حيرتها میآفريد، و خلفی كه در مكتب رشادت تا شهادت پدر، از ارث و آموزش بهره برده بود، آنجا كه رسالت را در ميدان امامت، تنها در صلح، ممكن ديد، چه بزرگوارانه و پرشكيب، آن را پذيرفت، كه تحمل كرد. اين، زيبايی روش حسن بود نه كيفيتی ديگر، كه سكوت و صلح را تنها بر لبه شمشيرش نشاند، و راههای ديگر اسلام را در حصار پناه مصون داشت. زبان برنده و خطبه های كوبنده و كلام توفندهاش سكوت شمشير را بكمال جبران كردند، و مستعدترين زمينه را برای قيام خونين برادر فراهم ساختند تا بدانجا كه معاويه از سخن گفتنش میهراسيد و رندان مزدور را بر آن داشت تا رشته كلام را از اين صاحب بر حقش، به سرقت برده و حتّی الامكان به وی اجازه صحبت در مجامع را ندهند.
جهاد در وسيعترين ميدانها
او بزرگترين قدم اصلاحی را برداشت، و در هنگامهای كه فتنه و سلاح، حاكم بود، درهای مكتب اخلاق، محبت و اصلاح را گشود، و مانند مصلحی كه جز به صلاح نمیانديشد، نام را به رضای خدا فروخت. او صلح را در ابتدای راه برنگزيد، بلكه در انتهای آن، و پس از شكست در همه جبهه های جهاد، گردن نهاد جهاد دردناك او در وسيعترين ميدآنهاو گسترده ترين ابعاد صورت گرفت. در جبهه مبارزه با دشمن، هم لشكر و هم سنگر را به آزمون گذاشت و هم مقابله با فتنه ها و نيرنگها را. در جهاد با اصحاب منافق، ازنيروی اصلاح و ارشاد كمك گرفت و در جهاد با نفس، از مهار خشم و تحمل صلحی تحميلی.
با نظری حتی اجمالی بر جهادهای اين مظلوم خاموش، هر اعتراضی اعتذار میشود و هر ايرادی ستايش./p>
سيره پيشوايان، مهدی پيشوايی، 85 - 139
پاورقی ها :
1- ابن شهراشوب، مناقب آل ابی طالب، تصحيح و تليعق: حاج سيد هاشم رسولی محلاتی، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 28 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتی، ص 187 - اسد الغابه فی معرفه الصحابه، تهران، المكتبةالاسلامية، ج 2، ص 10، - ابن حجر العسقلانی، الاصابه فی تمييز الصحابه، بيروت، داراحيأ التراث العربی، 1328 ه'.ق، ج 1، ص 328.
2- كان الحسن رضی الله عنه له مناقب كثيره: سيدا، حليما، ذاسكينة و وقار وحشمة، جوادا، ممدوحا...(تاريخ الخلفا، ط 3، بغداد، مكتبه المثنی، 1383 ه'.ق، ص 189/)
3- ان المسالة لا تحل الا فی احدی ثلاث: دم مفجع، او دين مقرع، او فقر مدقع ففی ايها تسئل؟
4-مجلسی، بحارالانوار، تهران، المطبعة الاسلامية، 1393 ه'.ق، ج 43، ص 333.
5- سيوطی، تاريخ الخلفا، ط3، بغداد، مكتبه المثنی، 1383 ه'.ق، ص 190 - ابن واضح، تاريخ يعقوبی، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 2، ص 215 - سبط ابن جوزی، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه'.ق، ص 196 - الشيخ محمد الصبان، اسعاف الراغبين (در حاشيه نور الابصار) قاهره، مكتبه المشهد الحسينی، ص 179.
6- شريف الفرشی، باقر، حياة الامام الحسن، ط 2، نجف، مطبعه الاداب، 1384 ه'.ق، ج 1، ص 302.
7-ابن شهراشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 21.
8- ابن واضح، تاريخ يعقوبی، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 2، ص 170 - ابن قتيبه دينوری، الامامة والسياسة، ط 3، قاهره، مكتبه مصطفی البابی الحلبی، 1382 ه'.ق، ج 1، ص 67.
9-ابوحنفيه دينوری، الاخبار الطوال، ط 1، قاهره، داراحيأ الكتب العربی، (افست انتشارات آفتاب تهران) ص 144-145 - ابن اثير، الكامل فی التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 231.
10- نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ط 2، قم، منشورات مكتبه بصيرتی، 1382 ه'.ق، ص 113.
11-ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربيه، 1961 م، ج 11، ص 25 (خطبه 200.(
12- طبرسی، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضويه، ص 144-150.
13-طبرسی، همان كتاب، ص 156.
14ابن ابی الحديد، همان كتاب، ج 5، ص 98 - ابن اثير، الكامل فی التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 409 -علی بن عيسی الاربلی، كشف الغمه فی معرفة الائمه، تبريز، مكتبة بنی هاشم، 1381 ه'.ق، ج2، ص 199 - ابوالعباس المبرد، الكامل فی اللغة و الادب، ط1، بيروت، دارالكتب العلميه، 1407 ه'.ق، ج 2، ص 195.
15- امام حسن مجتبی (عليه السلام) در پاسخ شخصی كه به صلح آن حضرت با معاويه اعتراض داشت، به پيمانهای صلح پيامبر اسلام استناد نموده، و فرمود: به همان دليل كه پيامبر با آن قبائل پيمان بست، من نيز با معاويه قرار داد آتش بس منعقد ساختم. (مجلسی، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1383 ه'.ق، ج 44، ص 2).
16- تاريخ بعقوبی، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 2، ص 206.
17- مجلسی، بحارالانوار، تهران، المطبعه الاسلاميه، 1383 ه.ق، ج 44، ص 1.
) در تهيه و تنظيم اين بخش، علاوه بر مدرك گذشته، از جزوه «فلسفه صلح امام حسن (عليه السلام) (فاقد نام مؤلف و ناشر) نيز استفاده شده است.
18- در جنگ جمل متجاوز از سی هزار نفر كشته شدند (تاريخ يعقوبی، ج 2، ص 172) و در جنگ نهروان چهار هزار نفر از خوارج به قتل رسيدند (تاريخ يعقوبی، ج 2، ص 182)و مجموع تلفات طرفين در جنگ صفين به صد و ده هزار نفر رسيد (مسعودی، مروج الذهب، ط 1، بيروت، دارالاندلس، 1965 م، ج 2، ص 393).
19- مس الدين، محمد مهدی، ارزيابی انقلاب حسين (ثوره الحسين)، ترجمه مهدی پيشوايی، چاپ دوم، قم، انتشارات توحيد، ص 197-200.
20- آيينه اسلام، ترجمه محمد ابراهيم، آيتی بيرجندی، تهران، شركت سهامی انتشار، 1339 ه'.ش، ص 250-251 .
21- ابوالفرج، الاصفهانی، مقاتل الطالبيين، ط 2، نجف، منشورات المكتبه، الحيدری:، 1385 ه'.ق، ص 39 ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربيه، 1961 م، ج 16، ص 38 - احمد بن يحيی البلاذری، انساب الاشراف، ط 1، ص 60، تحقيق: الشيخ محمد باقر المحمودی، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 32.
22-آل ياسين، شيخ راضی، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالكتب العراقيه فی الكاظميه، ص 102.
23-آل ياسين، همان كتاب، ص 68-74.
24- شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه، بصيرتی، ص 189 - ابن صباغ مالكی، الفصول المهمه فی معرفة .الائمة، 1303 ه'.ق، ص 167
25- ابن اثير، اسد الغابه فی معرفة الصحابة، تهران، المكتبه الاسلاميه، ج 2، ص 13 و 14- ابن اثير، الكامل فی التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 406- مجلسی، بحارالانوار، تهران، مكتبه الاسلاميه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 21 - سبط ابن الجوزی، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه.ق، ص 199.
26-به همين جهت است كه چند تن از مورخان قديم اسلامی، كتابهايی به همين نام (قيام الحسن) نوشتهاند كه از آن جمله دو كتاب زير را میتوان نام برد: الف - قيام الحسن، تاليف هشام بن السائب الكلبی كه در سال 205 ه'.ق در گذشته است.
ب- قيام الحسن، تاليف ابراهيم بن محمد الثقفی كه در سال 283 ه'.ق، در گذشته است (حكيمی، محمد رضا، امام در عينيت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 171).
27-شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبة بصيرتی، ص .191 مويد اين معنا پاسخی است كه امام مجتبی (عليه السلام) به يكی از شيعيان داد. امام ضمن پاسخ سؤال او كه چرا دست از جنگ كشيدی؟ فرمود: سوگند به خدا اگر با معاويه جنگ میكردم، مردم مرا به او تسليم میكردند (مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 20 28- . يعقوبی از سعيد بن قيس نام نمیبرد ولی مورخان ديگر، به ترتيبی كه گفته شد نوشته اند
29-ابوالفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبيين، ط 2، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه'.ق، ص 40.
30-دو پسر عبيدالله را «بسر بن ارطاة» يكی از فرماندهان خونخوار معاويه، كشته بود (ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربية، 1961 م، ج 2، ص 14)؛ از اينرو جاداشت كه حداقل، خصومت او با معاويه كه قاتل اصلی فرزندانش بود، او را از اين عمل ننگين بازدارد، اما آن عنصر سست و بی لياقت با پيوستن به معاويه، نيروهای امام مجتبی (عليه السلام) را درهم ريخت و خيانت بزرگی مرتكب شد.
31- ابوالفرج الاصفهانی، همان كتاب، ص 42- ابن واضح، تاريخ يعقوبی، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 2، ص 204.
32-چنانكه قبلا گفتيم، با توجه به اينكه ارتش امام مجتبی (عليه السلام) از گروههای مختلفی تشكيل يافته بود كه در ميان آنها عدهای از خوارج و عدهای از عناصر سود جو و دنيا پرست بودند، جای تعجب نبود كه در صدد قتل امام برآيند و چادر و لوازم سفر آن حضرت را غارت كنند و در همان حال عدهای فرياد بزنند: اين مرد ما را به معاويه فروخت و مسلمانان را ذليل ساخت!! براستی كه سبط اكبر پيامبر (صلّی الله عليه وآله) تا چه حد مظلوم بوده است؟!
33- ابن واضح، تاريخ يعقوبی، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 2، ص 205، مورخان جريانی را كه منتهی به غارت خيمه امام و حمله به سوی آن حضرت شد، به طور مختلف نوشتهاند. از آن جمله «طبری» و «ابن اثير» و «ابن حجر عسقلانی» مینويسند:
هنگامی كه حسن بن علی در «مدائن» اردو زده بود، ناگهان شخصی (كه از مزدوران معاويه بود) صدا زد: مردم! قيس بن سعد كشته شده است، فرار كنيد! مردم متفرق شدند و...(تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 92 - الكامل فی التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3،ص 404- الاصاب: فی تمييز الصحابة، ط 1، بيروت، داراحيأ التراث العربی، 1328 ه'.ق، ج 1، ص 330/)
34- محمد بن جرير الطبری، همان كتاب، ص 92- ابن اثير، اسدالغابه فی معرفة الصحابة، تهران، المكتبه الاسلامية، ج 2، ص .14 عبارت اسد الغابه چنين است:
«...فلما افردوه امضی الصلح.»
35- مجلسی، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1393 ه'.ق، ج 44، ص 147 - طبرسی، احتجاج، نجف ،المطبعة المرتضوية، ص 157.
36- شبر، سيد عبدالله، جلأالعيون، قم، مكتبة بصيرتی، ج 1، ص 345-346.
37- ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربية، 1961 م، ج 16، ص 28.
38- ابن اثير، الكامل فی التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 405 - ابن عبدالبر، الاستيعاب فی معرفة الاصحاب، (در حاشيه الاصابه)، ط 1، بيروت، دار احيأ التراث العربی، 1328 ه.ق، ج1، ص 371 - محمد بن جرير الطبری، همان كتاب، ج 6، ص 93.
39- دارابگر يكی از پنج شهرستان ايالت فارس در قديم بوده است. (لغتنامه دهخدا، لغت داربجرد). شايد علت انتخاب خراج «دارابگرد» اين باشد كه اين شهر طبق اسناد تاريخی، بدون جنگ تسليم ارتش اسلام شد و مردم آن با مسلمانان پيمان صلح بستند. خراج آن طبق قوانين اسلام، اختصاص به پيامبر و خاندان آن حضرت و يتيمان و تهيدستان و درماندگان راه داشت. از اينرو امام مجتبی (عليه السلام) شرط كرد كه خراج اين شهر به بازماندگان شهدای جنگ جمل و صفين پرداخت شود زيرا درآمد آنجا، همچنانكه گفته شد، به خود آن حضرت تعلق داشت. بعلاوه، بازماندگان نيازمند شهيد اين دو جنگ كه بی سرپرست بودند، يكی از موارد مصرف اين خراج به شمار میرفتند (مجلسی، بحارالانوار، تهران، المكتبه الاسلاميه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 10).
40- مشروح پيمان صلح را در كتاب «صلح الحسن» تاليف شيخ راضی آل ياسين (ط 2، منشورات دارالكتب العراقية فی الكاظمية) ص 259-261 مطالعه فرماييد.
41- اين پيشگويی با اندكی اختلاف در الفاظ، در كتب و مآخذ ياد شده در زير، از آن حضرت نقل شده است:
تذكرة الحواص، ص 194 - اسدالغابة، ج 2، ص 12 - نورالابصار، ص 121- الفصول المهمه، ابن صباغ مالكی، ص 158 - الاصابة، ج 1، ص 330- كشف الغمة، ترجمه فارسی، ج 2، ص 98- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 298 - الصواعق المحرقه، ص 82- البدايه و النهايه، ج 8، ص 36- الاستيعاب، (در حاشيه الاصابه) ج 1، ص 369- حليه الاوليأ، ج 2، ص 35- اسعاف الراغبين (در حاشيه نور الابصار)- مسند احمد حنبل، ج 5، ص 38 و 44 - عمدة الطالب، ص 65 - الطبقات الكبری عبدالوهاب شعرانی، ج 1، ص 26 - انساب الاشراف، ج 3، ص 42.
42-آل ياسين، همان كتاب، ص 278.
43- ابن ابی الحديد، همان كتاب، ج 16، ص 15 - ابوالفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبه الحيدرية، 1385 ه'.ق، ص 45- شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتی، ص 191.
ابوالفرج میگويد: معاويه به اين خطبه را پيش از ورود به كوفه ايراد كرد.
44-محمد بن جرير الطبری، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 95.
45-الكامل فی التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص .405 بلاذری نيز مینويسد:
«معاويه به فرماندار خود در بصره تصميم دستور داد مردم را برضد حسن بن علی تحريك كند. او نيز اين ماموريت را انجام داد و در نتيجه تحريكات وی، اهل بصره داد وفرياد به راه انداختند و گفتند: اين مال، متعلق به بيت المال است، چرا آن را به ديگران بدهيم!» (انساب الاشراف، تحقيق: شيخ محمد باقر محمودی بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 47/)
46- تاريخ الامم و الملوك،بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 95.
47- طبری، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دار القاموس الحديث،ج 6، ص 132.
امام مجتبی(عليه السلام) تمام اين حوادث را پيش بينی میكرد. او بخوبی میدانست كه اگر زمام امور مسلمانان به دست بنی اميه بيفتد، سرنوشت تاريكی در انتظار آنان و مخصوصاً شيعيان خواهد بود، ولی مسلمانان تا روزی كه خود با اين حوادث تلخ، رو در رو قرار نگرفته بودند، پی به اهميت قضيه نمیبردند. آنان هنگامی كه با اين حوادث وحشتناك مواجه شدند، تازه متوجه شدند كه فرصت را از دست دادهاند و فهميده و نفهميده مقدمات بدبختی خود را فراهم ساختهاند.
حضرت مجتبی(عليه السلام) ضمن خطبهای كه مشروح آن در صفحات گذشته نقل شد، به اين آينده تاريك اشاره كرده بود: «اگر(به علت سستی و بيوفايی شما) ناگزير شوم زمامداری مسلمانان را به معاويه بسپارم، يقين بدانيد زير پرچم حكومت بنی اميه هرگز روی خوشی و شادی نخواهيد ديد و گرفتار انواع شكنجه ها و آزارها خواهيد شد. هم اكنون گويی، به چشم خود میبينم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده، آب و نان درخواست خواهند كرد، آب و نانی كه مال فرزندان شما بوده و خداوند برای آنها قرار داده است، ولی بنی اميه آنها را از در خانه خود رانده از حق مسلم خود محروم خواهند ساخت».
48- حسين، طه، علی و دو فرزند بزرگوارش، ترجمه احمد آرام، تهران، كتابفروشی و چاپخانه علی اكبر علمی، 1332 ه.ش،ص 207.
49- از اين جهت میتوان گفت كه پيمان صلح، برای معاويه حكم شمشيری دو دم را داشت كه هر دولبهاش به زيان وی بود! زيرا اگر او به مفاد صلحنامه عمل میكرد، هدف امام تا حدودی تأمين میشد و اگر آن را نقض میكرد، نتيجه آن ايجاد تنفر عمومی از حكومت اموی و جنبش و بيداری مردم بر ضد اين حكومت بود، و اين، مسئلهای بود كه پيشوای دوم آن را از نظر دور نداشت.
50- شمس الدين، محمد مهدی، ارزيابی انقلاب حسين(عليه السلام)، ترجمه مهدی پيشوائی، قم، انتشارات توحيد،1362 ه.ش، 178-179.
51- حكيمی، محمدرضا، امام در عينيت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، صفحات 121 و 133 و 171.
52- علی و فرزندانش، ترجمه محمد علی خليلی، چاپ سوم، تهران، انتشارات بنگاه مطبوعاتی گوتنبرگ، ص 298.
53-حكيمی، همان كتاب،ص 129-130.
54- آل ياسين، شيخ راضی، صلح امام حسن پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد علی خامنهای،موسسه انتشارات آسيا، 1354 ه'.ش، مقدمه،ص 20-21.
55- ابن شهر اشوب مینويسد: همه مسلمانان اتفاق دارند كه پيامبر اسلام (صلّی الله عليه وآله) فرمود:
«الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا» (مناقب آل ابی طالب، قم، مكتبه الطباطبائی، ج 3، ص 394).
56-مجله زن روز در عهد طاغوت، بدون ذكر نام نويسنده مقاله.
57-البته اين بخش را نبايد مسلم تلقی كرد- مولف.