مسوولیت‏ هاى امام حسن (علیه السلام) در دوران پدر
  • عنوان مقاله: مسوولیت‏ هاى امام حسن (علیه السلام) در دوران پدر
  • نویسنده: محمد جواد طبسی
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 20:10:30 1-10-1403

 

مقدمه

امام حسن(علیه السلام) در طول سى و هفت سالى که در کنار پدر زیست نه فقط فرزندى مطیع و امام شناس بود، بلکه همواره بازوى نیرومند، یاورى صدیق، مسؤولى امین و با تجربه و سربازى عاشق و فداکاربراى امیرمومنان به حساب مى آمد. وى با شناخت کاملى که از پدرداشت، خود را وقف خدمت به امیرالمؤمنین کرده بود. 
روزى بازوى نظامى پدر مى شود و به فرمانش به طرف کوفه روانه مى شود تا مردم آن سامان را از توطئه شوم دشمنان اسلام آگاهى دهد و آنها را جهت مقابله با پیمان شکنان و ناکثان بسیج کند. روزدیگر بازوى سیاسى امام مى شود و در جریانات سیاسى دوران عثمان وارد صحنه مى شود و او را نسبت به وضع ناهنجار دستگاه خلافتش وکثرت انحرافات آگاه مى سازد و یا در مسئله حکمیت به دستور آن حضرت و با بیانات شیوا و دلنشین، اعلام موضع مى نماید و دست به افشاگرى مى زند. 
آن حضرت در سمت قضاوت و دیگر مسوولیت ها به کمک و یارى پدرمى شتابد. این نوشتار کوتاه اگر چه بیان کننده بخشى ازمسوولیت ها و ماموریت هاى امام حسن(علیه السلام) در دوران پدر مى باشد، اماباید اعتراف کرد که بدون شک در این سى و هفت سال خدمات آن حضرت در قالب ماموریت از طرف امیرمومنان بیش از اینها بوده است ولى ما برآن ها دست نیافته ایم و یا فاقد ارزش تاریخى بوده اند. 
اما مسوولیت هاى ثبت شده در تاریخ به قرار زیر است: 
 

 

1- نماینده امام على (علیه السلام) به سوى عثمان 

انحرافات و کج روى هاى آشکار کارگزاران عثمان عرصه را بر تمام مسلمانان آگاه و بیدار، به ویژه صحابه رسول الله (علیه السلام) تنگ کرده بود. ابن عبد ربه اندلسى مى نویسد: 
در زمان خلافت عثمان کارهاى خلاف زیاد صورت مى گرفت. بدین جهت هرگاه فرد یا افرادى به حضور على(علیه السلام) مى آمدند و از کارهاى عثمان شکایت مى نمودند، على (علیه السلام) پسرش، حسن (علیه السلام) را نزد عثمان مى فرستاد تا شکایت مردم را به او گوشزد کند. این موضوع بسیار تکرار شد، تا این که روزى عثمان به حسن (علیه السلام) گفت: پدرت تصور مى کند که احدى آگاهى ندارد ولى ما به آنچه انجام مى دهیم آگاه هستیم. بنابر این از مادست بردار. پس از این گفتگو دیگر حضرت على (علیه السلام) پسرش امام حسن (علیه السلام) را نزد عثمان نفرستاد. 
 

 

2- پاسخ به سوالات مذهبى مردم

از دیگر مسوولیت هاى مهم امام حسن (علیه السلام) در زمان پدر، پاسخگویى به پرسشهاى مهم مردم بود. حضرت امیرمومنان (علیه السلام) بارها پاسخ بدین پرسشها را به امام حسن (علیه السلام) ارجاع داده بود. گاهى مردم پس ازدریافت پاسخ از امام حسن (علیه السلام) به نزد امام على (علیه السلام) مى رفتند و ازحضرت پاسخ همان سؤال را مى خواستند که حضرت به آنان مى فرمود: اگر از من هم مى پرسیدید بیش از این جوابى دریافت نمى کردید. 
در دوران خلافت ابوبکر یک نفر اعرابى نزد او آمد و گفت: من درحال احرام حج به تخم شتر مرغ دست یافتم و آن را خوردم. چه کفاره اى برمن واجب است؟ ابوبکر که نتوانست جواب دهد، او را به نزد عمر فرستاد. او هم که از جواب عاجز مانده بود، اعرابى را به نزد عبدالرحمن بن عوف راهنمایى کرد. عبدالرحمن نیز که درمانده شده بود، به اعرابى گفت که نزد على (علیه السلام) برود. مرد اعرابى نزد على (علیه السلام) آمد. حضرت به حسنین (علیهما السلام) اشاره کرد و فرمود: مسئله خود را از هرکدام از این دو کودک مى خواهى بپرس. اعرابى سؤال خود را مطرح کرد و امام حسن (علیه السلام) در محضر امیرمومنان بدان پاسخ گفت. 
روزى حضرت على (علیه السلام) در «رحبه» بودند که مردى به حضورش آمد وعرضه داشت: من از رعایاى شما هستم. حضرت فرمود: خیر. هرگز ازرعایاى من نیستى، بلکه تو پیک پادشاه روم هستى؛ از معاویه سوالاتى کرده اى و او درمانده و عاجز شده است. بدین جهت تو راجهت دریافت پاسخ هاى آن به نزد ما فرستاده است. 
آنگاه حضرت به او فرمود: از یکى از دو فرزندم بپرس. او گفت: از فرزندت حسن (علیه السلام) مى پرسم. امام حسن (علیه السلام) رو به او کرد و فرمود: آمده اى که بپرسى: فاصله بین حق و باطل چه مقدار است؟ همچنین آمده اى که بپرسى: چقدر فاصله است بین آسمان و زمین؟ میان مشرق و مغرب چه اندازه فاصله است؟ قوس و قزح چیست؟ کدام چشمه و چاه است که ارواح مشرکان در آنجا جمع هستند؟ ارواح مومنان در کجا جمع مى شوند؟ خنثى کیست؟ کدام ده چیز است که هریک سخت تر ازدیگرى است؟ 
عرض کرد: یابن رسول الله! آرى. پرسش هاى من همین است که بیان داشتید. سپس امام حسن (علیه السلام) به یک یک پرسش هاى اوپاسخ داد. مردشامى به امام حسن (علیه السلام) گفت: گواهى مى دهم که توفرزند رسول خدایى و همانا على بن ابى طالب (علیه السلام) براى خلافت و جانشینى رسول خدا از معاویه سزاوارتر است... 
 

 

3- خواندن دعاى باران به دستورامیرمومنان (علیه السلام)

گروهى نزد على (علیه السلام) آمده، از کمبود باران شکایت کردند. آن حضرت فرزند برومندش، امام حسن (علیه السلام) را فراخواند و به وى فرمود: خداى رااز بهر استسقاء بخوان. امام حسن (علیه السلام) به دنبال فرمان پدر، دست به دعا برداشته، فرمود: «اللهم هیج لنا السحاب بفتح الابواب بماء عباب»؛ 
خدایا! ابرها را به حرکت درآور و با بازکردن درب هاى آسمان،آب و باران فراوانى بر ما فرست. 
سپس امام حسن(علیه السلام) دعاى استسقا را جهت آمدن باران قرائت کرد. 
امام حسین(علیه السلام) نیز به دستور پدر به دعاى استسقاء پرداخت: «اللهم معطى الخیرات...» ؛ خدایا! اى کسى که خیرات و برکات را به بندگان عطا مى کنى. 
هنوز دعا پایان نگرفته بود که باران تندى شروع به باریدن کرد. 
به سلمان گفتند: اى اباعبدالله! این دعا به آن ها یاد داده شده بود. او در پاسخ گفت: واى برشما! مگر نشنیده اید حدیث رسول خدا را که مى فرماید: خداوند مصالح حکمت را بر زبان اهل بیت من جارى ساخته است. 
 

 

4- بسیج مردم کوفه

امام حسن (علیه السلام) از طرف امام على (علیه السلام) مامور شد تا جهت آگاه ساختن مردم کوفه از توطئه هاى شوم دشمنان و بسیج مردم براى یارى على (علیه السلام) به همراه عماربن یاسر و قیس به کوفه برود. 
امام حسن (علیه السلام) در کوفه چنین گفت: اى مردم! به دعوت امام و امیر خود پاسخ مثبت دهید و به کمک برادران مجاهد خود علیه شورشگران داخلى حرکت کنید... سوگند به خدا، خردمندان او را یارى نمایند. درس عبرتى براى آیندگان نزدیک و دور خواهد شد. عاقبت نیکى خواهید داشت. پس به دعوت ماپاسخ دهید و ما را برآن چه ما و شما بدان مبتلا و دچار گشته ایم یارى نمائید. همانا امیرمومنان (علیه السلام) فرمود: من به سوى ناکثین حرکت کردم تا آنان را به جاى خود نشانم. در این حال از دو صورت خارج نیست؛ من یا ظالم و ستمگرم و یا مظلوم و و ستمدیده. مردم، ازخدا مى خواهم مردى را برساند که جویاى قیقت باشد وحق خدا را درنظر بگیرد، چنان چه من مظلوم و ستمدیده هستم یارى ام کند و اگرستم مى کنم، ممانعت و جلوگیرى نمایید. سوگند به خدا! طلحه وزبیر از اولین کسانى بودندکه با من بیعت کردند و از اولین افرادى بودند که پیمان شکستند و خدعه نمودند. آیا از بیت المال چیزى را به خود اختصاص داده ام و یا حکمى را دگرگون کرده ام؟! پس حرکت کنید به سوى آنان و امر به معروف و نهى از منکر نمایید. 
کارشکنى هاى ابوموسى اشعرى عقیم ماند و امام حسن (علیه السلام) توانست حدود دوازده هزار نفر از جنگجویان کوفه را جهت پیوستن به سپاه على (علیه السلام) به سوى بصره گسیل دارد. 
 

 

5- تبیین سیاست امام على (علیه السلام) درباره حکمیت

پس از پایان گرفتن جریان حکمیت توسط ابوموسى اشعرى و عمروبن عاص، و خیانت آشکار آنها به اسلام و مسلمانان، بسیارى از مردم لب به اعتراض گشودند که چرا امام على (علیه السلام) بعضى از بستگان خود رامامور مذاکره و تکلم نکرد؟ 
با این که مردم کوفه بر خلاف نظر امام على (علیه السلام) ، ابوموسى اشعرى را جهت مذاکره و حکمیت پیشنهاد کرده و بر این امر اصرار ورزیده بودند؛ حضرت على (علیه السلام) براى پایان دادن به اختلافات، به امام حسن (علیه السلام) دستور داد تا درباره ابوموسى و عمروبن عاص و اشتباهاتشان سخن گوید. 
اندلیسى مى نویسد: روزى على (علیه السلام) در مسجد کوفه بالاى منبر سخن مى گفت. متوجه فرزندش حسن (علیه السلام) شد و به او فرمود: برخیز و درباره این دو نفر سخن بگو. امام حسن (علیه السلام) برخاست و پس از حمد و ثناى خدا، فرمود: 
اى مردم! شما در مورد این دو نفر (ابوموسى و عمروبن عاص) مذاکره کردید (و به توافق رسیدید.) و ما آنها را به مجلس مذاکره فرستادیم. براین اساس که مطابق قرآن، نه مطابق هوس هاى نفسانى داورى کنند ولى آنها مطابق هوس هاى نفسانى، نه مطابق قرآن داورى کردند و وقتى که مذاکره این گونه باشد، حاکم نخواهد بود. بلکه محکوم است. ابوموسى در آنجا که حکمیت را براى عبدالله بن عمر قرار داد، به خطا رفت. ابوموسى از سه جهت خطا کرد: 
1- عبدالله با پدرش عمر مخالفت نمود، زیرا عمر او را براى خلافت نپسندید و او را جزو شوراى شش نفره قرار نداد. 
2- عبدالله رهبرى و حاکمیت را براى خود طلب نکرد. 
3- مهاجران و انصار که مقام زمامدارى را تشکیل مى دهند، براى امارت او اتفاق نظر ننمودند. 

در مورد اصل مسئله حکمیت (وکالت دادن به شخصى براى داورى) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در جریان یهودیان بنى قریظه، سعد بن معاذ را منصوب نمودتا درباره آنها داورى کند و او نیز حکمى کرد که خداوند به آن راضى شد و شکى در این جهت نیست، زیرا اگر حکم کردن سعد بن معاذخلاف بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله) به آن راضى نمى شد. 
 

 

6- عهده دارى امامت جمعه

یکى دیگر از مسئولیت هاى مهم امام حسن (علیه السلام) که در زمان پدر به وى واگذار شده بود، اقامه نماز جمعه بود. مسعودى مى نویسد: آنگاه که عذرى مانند بیمارى براى امیرمومنان پیش مى آمد و نمى توانست براى اقامه نماز جمعه در مسجدکوفه حضور یابد، فرزند برومندش رابه این امر مهم مى گمارد. 
امام حسن (علیه السلام) در یکى از خطبه هاى نماز جمعه درمسجد کوفه، چنین فرمود: همانا خداوند سبحان مبعوث ننمود پیامبرى را مگر این که بعد از او، خلیفه و جانشینى را تعیین کرد و یا گروه و یا خاندانى را. پس قسم به آن کس که محمد (صلی الله علیه و آله) را به پیامبرى برگزید، هیچ کس در حق ما اهل بیت کوتاهى نخواهد کرد، مگر این که خداوند سبحان اعمال او را ناقص خواهدگذاشت و هیچ دولتى بر ضد ما حاکمیت پیدا نخواهد کرد، مگر آن که عاقبت از آن ما خواهد شد و متجاوزان به حق ما پس از چند صباحى، سزاى عمل خود را خواهند دید و به مکافات آن خواهند رسید. 
 

 

7- دستیارى امیرمومنان(علیه السلام) در قضاوت 

حضرت على (علیه السلام) در برخى رویدادها از امام حسن (علیه السلام) مى خواست قضاوت کند. امیرمومنان (علیه السلام) از فرزندش خواست تا در باره مردى که چاقو دردست داشت و در خرابه اى کنار کشته اى دستگیرش کرده بودند، قضاوت کند. اینک تمام ماجرا: 
امام صادق (علیه السلام) فرمود: در دوران حاکمیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مردى راجهت دادخواهى به محضر آن حضرت آوردند. آن مرد را در خرابه اى یافته بودند در حالى که چاقویى خون آلود در دست داشت و بالاى سرمقتول که به خون خویش مى غلتید. ایستاده بود. حضرت پرسید: اى مرد! در این مورد چه مى گویى؟ 
متهم پاسخ داد: اى امیرمومنان! اتهامم را مى پذیرم. على (علیه السلام) دستور داد او را ببرند و به جاى مقتول قصاص کنند. در این هنگام مردى با عجله و شتاب خود را نزد حضرت رساند و فریاد زد: او را باز گردانید، به خدا سوگند، او جرمى ندارد. من قاتلم! 
امیرمومنان از متهم پرسید: چه چیز تو را وادار کرد که اتهام قتل را بپذیرى و حال آن که او را نکشته اى؟ مرد پاسخ داد: وضعیت به گونه اى بود که نمى توانستم کمترین دفاعى از خود کنم؛ زیراچند نفر مرا درحالى که کارد خونین در دست داشتم و بالاى سرمقتول ایستاده بودم، دیدند و دستگیرم کردند. من در کنار خرابه مشغول ذبح گوسفند بودم. وقتى آن را سربریدم نیاز به قضاى حاجت پیدا کردم. از این رو، داخل خرابه شدم که ناگهان دیدم مردى در خون خود مى غلتد. به شدت ترسیده بودم. در حالى که چاقوى خون آلود دردستم بود، چند نفر وارد شدند و مرا بازداشت نمودند. 
على (علیه السلام) دستور داد آن دو را نزد فرزندش، حسن (علیه السلام) ببرند و داستان را براى او بیان کنند و حکم الهى را بپرسند. آنان را نزد امام مجتبى (علیه السلام) بردند. آن حضرت پس از شنیدن سخنان آنها چنین قضاوت نمود: 
قاتل واقعى با اقرار و صداقتش جان متهم را نجات داد و با این کارش، گویى بشریت را نجات داده است، خداوند سبحان فرمود: (...ومن احیاها فکانما احیاالناس جمیعا)...؛ هرکس انسانى را از مرگ رهایى بخشد چنان است که گویى همه مردم را زنده کرده است. 
بنابراین آن دو را آزاد کنید و دیه مقتول را از بیت المال پرداخت نمایید. 
 

 

8- فرماندهى گروه ده هزارنفرى

در پى خیانت آشکار معاویه و هوادارانش پس از ماجراى حکمیت، امیرمومنان (علیه السلام) در اواخر عمرش برآن شد تا جنگ با معاویه را از سر بگیرد. بدین جهت با بسیج کردن مجدد نیروهاى رزمنده، امام حسن (علیه السلام) را به فرماندهى ده هزار نفرمنصوب کرد تا آنها به سوى جبهه صفین روانه شوند. مردم گروه گروه به این سپاه پیوستند. صد هزار شمشیر جمع شد و آماده حرکت شد. در این هنگام بود که ابن ملجم ملعون بر فرق مقدس امام على (علیه السلام) ضربت زد و آن ضربت به شهادت آن حضرت منجر شد و آن سپاه با عظمت مانند گله گوسفندى که چوپان خود را از دست داده باشد از هم گسیخت. 
 

 

9- سرپرستى موقوفات و صدقات

از دیگر مسوولیت هاى امام حسن (علیه السلام) ، تولیت موقوفات امام على (علیه السلام) بود. امام على (علیه السلام) در اواخر عمر خویش طى حکمى همه موقوفات خویش را به امام حسن (علیه السلام) واگذار کرد. 
این موقوفات دو بخش بود: برخى موقوفات خود امام على (علیه السلام) بودند از قبیل چاه، چشمه، نخل و دیگر چیزهایى که امیرمومنان آنها را احداث و وقف گردانیده بود؛ برخى همان موقوفات پیامبر (صلی الله علیه و آله) و فاطمه (س) بود که تولیتش به عهده حضرت على (علیه السلام) بود که مجموع آنها عبارت بود از: چشمه ینبع و وادى احمر، القصیبه، منطقه ینبع، یبیغات، صحراى رعیه، عین حسن، دیمه، اذنیه، ام العیال، حیطان سبعه (دلال، عواف، برقه، میثب، حسنى، صافیه، مشربه ام ابراهیم) و فدک.
امام على (علیه السلام) در فرمانى به امام حسن (علیه السلام) به وى چنین مى فرماید: 
«این است آنچه را که بنده خدا، على بن ابى طالب، پیشواى مؤمنین درباره دارایى خود به آن فرمان داده براى به دست آوردن رضا و خشنودى خدا که به سبب آن مرا به بهشت داخل نماید و بر اثر آن، آسودگى آخرت را به من عطا فرماید... و پس از من، حسن بن على سفارش مرا انجام مى دهد. وصى من است از مال و داراییم به طور شایسته صرف مى کند و به مستحقین و سزاواران مى بخشد و اگربراى حسن پیشامدى نمود حسین زنده است. وصى من بعد از حسن، اوست و سفارشم را مانند او انجام مى دهد.... و شرط مى کند با آن که تصدى این مال را به او داده، این که این مال را به همان طورى که هست، باقى بگذارد و میوه آن را در آنچه به آن مامور گشته ورهنمود شده است، صرف نماید و شرط مى کند که نهالى از زاده هاى درخت خرماى این ده ها را نفروشد...» 
 

 

10- ایراد سخن به دستور پدر

روزى امام على (علیه السلام) به امام حسن(علیه السلام) فرمود: برخیز و سخنرانى کن تاگفتارت را بشنوم. امام حسن(علیه السلام) عرض کرد: پدرجان! چگونه سخنرانى کنم با این که رو به روى تو هستم و از شما شرم دارم. 
امام (علیه السلام) سپس خود را مخفى نمود به طورى که صداى حسن (علیه السلام) رامى شنید. امام حسن (علیه السلام) برخاست و خطابه خود را شروع کرد و پس ازحمد و ثناى الهى فرمود: «اما بعد فان علیا باب من دخله کان مومنا و من خرج منه کان کافرا اقولى قولى هذا و استغفرالله العظیم لى و لکم» ؛ بدون شک على، درى(از علم و کمال) است که اگر کسى وارد آن در شود، مؤمن است و کسى که از آن خارج گردد،کافر است. من این سخن رامى گویم(و به آن معتقدم) و از براى خودو شما ازدرگاه خداى بزرگ طلب آمرزش مى کنم. 
در این هنگام امام على(علیه السلام) برخاست و بین دو چشم حسن(علیه السلام) را بوسیدو سپس فرمود: «ذریه بعضها من بعض والله سمیع علیم » ؛ آنهافرزندان و دودمانى بودند که بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودندو خداوند شنوا و داناست.


منبع: فصلنامه  فرهنگ کوثر - شماره 39