تلاشهاى مذبوحانه مامون در مورد امام جواد عليه السلام
زمانى كه مأمون خواست تلاشهاى خود را براى شكست "امامت" از راه تهى جلوه دادن آن از محتواى علمى، در تلاشى كه با درخواست از يحيى بن اكثم كه امام را در يك مسأله محكوم و مجاب كند، به عمل آورد، تكرار كند، امام را مجهّز به جواب قاطع و برهان ساطع يافت. تو گويى امام با تبسّمى تلخ و سخريّهآميز، اين زبان حال را دارد:
در ماجرايى ديگر نيز، يحيى بن اكثم، در حضور جمع بسيارى، از آن جمله مأمون، (1) به طرح سؤالاتى مربوط به مناقب ابوبكر و عمر، از امام، اقدام مىكند. و ما معتقديم كه اگر او به رضايت مأمون و موافقت او با اين امر، علم و يقين نداشت، جرأت اين كه در حضور مأمون به چنين اقدامى دست بزند نداشت. قضيه از اين قرار است:
نقل شده است كه مأمون بعد از آن كه دخترش امّ الفضل را به نكاح ابوجعفر جواد عليه السلام درآورد، در مجلسى كه ابوجعفر عليه السلام و يحيى بن اكثم و جماعتى بسيار بودند، حضور داشت، يحيى بن اكثم به ابوجعفر (عليه السلام) گفت: "يابن رسول الله چه مىگوئى در مورد خبرى كه روايت شده كه "جبرئيل (عليه السلام) بر رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) نازل شد و عرض كرد: خدا سلامت مىرساند و به تو مىگويد: من از ابوبكر راضى هستم از او بپرس كه آيا او هم از من راضى هست؟"
ابوجعفر گفت: من منكر فضيلت ابوبكر نيستم ولى كسى كه اين خبر را نقل مىكند لازم است خبر ديگرى را اخذ كند كه پيغمبر (صلّى الله عليه و آله) در حجة الوداع فرمود: "كسانى كه بر من دروغ مىبندند بسيار شدهاند، و بعد از من نيز بسيار خواهند شد، هر كس بر من دروغ ببندد، جايگاه او از آتش پر مىشود، پس چون حديثي از من براى شما نقل شد، آن را بر كتاب خدا و سنّت من عرضه كنيد، آنچه كه موافق كتاب خدا و سنّت من بود بگيريد و آنچه را كه مخالف كتاب و سنّت من بود رها كنيد."
و اين خبر (درباره ابوبكر) با كتاب خدا سازگار نيست. خداوند فرموده است: "ما انسان را آفريديم و مىدانيم در دلش چه چيز مىگذرد و ما از رگ گردن به او نزديكتريم - سوره ق، آيه 16". پس آيا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر بر خداى عزّ و جلّ پوشيده و مجهول بوده است تا از آن پرسيده باشد؟! اين عقلاً محال است.
سپس يحيى بن اكثم گفت: و روايت شده است كه: "مَثَل ابوبكر و عمر در زمين مانند مَثل جبرئيل و ميكائيل است در آسمان."
ابوجعفر (عليه السلام) فرمود: در اين نيز بايد دقت شود، چرا كه جبرئيل و ميكائيل دو ملائكه مقرب هستند كه هرگز گناهى از آن دو سر نزده و يك لحظه نيز از دائره طاعت خارج نشدهاند، ولى ابوبكر و عمر به خداى عزّ و جلّ شرك ورزيدهاند، هر چند بعد از دوران شرك، اسلام آوردند، ولى بيشتر دوران زندگىشان را در شرك بسر بردهاند، پس محال است كه اين دو به آن دو تشبيه شوند.
يحيى گفت: و نيز روايت شده كه: "ابوبكر و عمر دو آقاى پيران بهشند" در اين باره چه مىگوئى؟ آن حضرت فرمود: اين خبر نيز غير ممكن است زيرا تمامى بهشتيان جوان هستند و پيرى در ميان آنان نيست. اين خبر را بنو اميه در مقابل خبرى (صحيح و مشهور) كه از رسول الله (صلّى الله عليه و آله) است كه فرمود: "حسن و حسين دو آقاى اهل بهشتند" جعل كردهاند.
پس يحيى گفت: و روايت شده كه "عمر بن خطّاب چراغ اهل بهشت است."
ابوجعفر (عليه السلام) فرمود: اين نيز محال است. زيرا در بهشت ملائكه مقرّب خدا، آدم، محمّد (صلّى الله عليه و آله) و همه انبيأ و مرسلين حضور دارند. چطور بهشت به نور هيچ يك از آنان روشن نمىشود ولى به نور عمر روشن مىشود؟!.
يحيى گفت: و روايت شده كه: "سكينْ" به زبان عمر سخن مىگويد.
فرمود: من منكر فضائل عمر نيستم ولى ابوبكر افضل از عمر بود و همو بالاى منبر گفت: "من شيطانى دارم كه مرا منحرف مىكند، هرگاه از راه راست منحرف شدم مرا استوار سازيد."
يحيى گفت: و روايت شده كه: پيغمبر (صلّى الله عليه و آله) فرمود: "اگر من به پيامبرى مبعوث نمىشدم عمر مبعوث مىشد"؟
فرمود: كتاب خدا از اين خبر راستتر است. خداى تعالى مىفرمايد: "و آنگاه كه از پيامبران پيمان گرفتيم و از تو و از نوح - احزاب، 7" پس خداوند از پيامبران پيمان گرفته است پس چگونه پيمان خود را عوض مىكند؟! و هيچ يك از انبياء به اندازه چشم بر هم زدنى به خدا شرك نورزيدهاند، پس چگونه خدا كسى را به پيامبرى مبعوث كند كه به خدا شرك ورزيده و بيشتر روزگار خود را با شرك به خدا گذرانده است. و نيز پيغمبر خدا (صلّى الله عليه و آله) فرمود: "در حالى كه آدم بين روح و جسد بود (هنوز آفريده نشده بود) من پيامبر شدم."
يحيى گفت: و روايت شده كه پيغمبر (صلّى الله عليه و آله) فرمود: "هرگز وحى از من قطع نشد مگر آن كه گمان بردم كه بر آل خطّاب نازل شده است - يعنى اگر وحى بر من نازل نمىشد بر آل خطاب نازل مىشد- ."
ابوجعفر (عليه السلام) فرمود: اين نيز محال است: زيرا جايز نيست كه پيغمبر (صلّى الله عليه و آله) در نبوّت خود شك كرده باشد، خداى تعالى فرمود: "خدا از ملائكه و از مردم پيامبرانى برمىگزيند - حجّ، 75" پس چگونه ممکن است كه نبوّت از كسى كه خدايش برگزيده به كسى كه به خدا شرك ورزيده منتقل شود؟!
يحيى گفت: روايت شده كه پيغمبر (صلّى الله عليه و آله) فرموده است: "اگر عذاب فرود مىآمد كسى جز عمر از آن نجات نمىيافت."
امام جواد عليه السلام
حضرت فرمود: اين هم محال است، زيرا خداى تعالى مىفرمايد: "خداوند آنان را عذاب نمىكند در حالى كه تو در ميان آنان هستى و خداوند آنان را عذاب نمىكند تا زمانى كه از خداوند طلب بخشش مىكنند - انفال، 33" پس خداى سبحان خبر داده است كه تا زمانى كه پيغمبر در ميان آنان است و تا زمانى كه استغفار مىكنند ايشان را عذاب نمىكند."
طبيعى بود كه اگر امام در جواب به آن سؤالات، آن كرامات و فضائلى را كه به ابوبكر و عمر نسبت داده مىشود بپذيرد، شيعيان و پيروان او دچار شك و ترديد مىشوند، زيرا يقيناً اين خلاف آن چيزى است كه تاكنون از خود آن حضرت و از پدران او عليهم السلام فرا گرفتهاند و شناختهاند و مخالف چيزى است كه در اين مورد براى آنان ثابت شده است. بنابراين به زودى تناقضى آشكار بين امام با شيعيانش پديد مىآمد.
و اگر آن كرامات انتسابى را منكر شود و ردّ كند، عامّه مردم و پيروان فرقههاى ديگر، و شايد به تحريكات پشت پرده خود مأمون- عليه او مىشورند و در چنين شرايطى، ديگر مردم به اين كه امام از موقعيّتى كه حكومت به ناچار او را در آن موقعيّت و مكانت قرار داده است، بر كنار شود راضى نمىشوند و اقدامات شديدتر و مهمترى را نه فقط عليه شخص امام جواد (عليه السلام) بلكه عليه تمامى پيروان و دوستان او در همه جا خواستار مىگردند. ولى مىبينيم كه امام در جوابهايش به آن پرسشها، از يك سو توانست خطّ صحيح خود را حفظ كند. و از طرف ديگر، در مورد امور مطرح شده، رأى صحيح خود را ارائه دهد. و نيز توانست راه را بر بروز هرگونه تشنّج غير مسؤولانه، چه در سطح عموم مردم و چه در سطح اهل علم و معرفت، آنان كه در اين مسائل، مخالف رأى اويند، بست.
علاوه بر اينها هيچ فرصتى را براى بهرهبردارى مغرضانه، از سوى كسانى كه مترصّد چنين فرصتى بودند، و شخص مأمون در رأس آنان بود، باقى نگذاشت.
چرا كه آن حضرت عليه الصلاة و السّلام، مسأله را به صورت علمى و دور از هيجان، و متكّى بر منطق و برهان، به گونهاى كه براى احدى راه گريز نماند، مطرح نمود. و بيانات خود را با رعايت ادب و استحكام سخن و روانى و سادهگوئى و با شرح صدر و خوى نيكو ادا كرد.
ملاحظاتى داراى اهميّت ما، از مناظرات علمىاى كه مأمون در زمان امام رضا عليه السّلام بدان اهتمام فوقالعاده داشت، بعد از آن زمان، و با تحريك گاه پنهان و گاه آشكار مأمون، بين يحيى بن اكثم و امام جواد عليه السلام گذشت، اثرى نمىبينيم.
يك باره و به طور ناگهانى، و از بيخ و بن، علاقه مأمون به گردآوردن علما و بر پا نمودن مجالس مناظره با ائمّه (عليهم السّلام)، از ميان رفت! منزّه است خدائى كه از سرائر و ضمائر با خبر است!
"وَ عَلاّم الغيوب و ستّار العيوب و كاشف الكروب" است!!
گاهى، سراب مىفريبد .
بعد از آنچه گفته شد، دانستيم كه سخن آن كه گفته است:
"منظور مأمون از بر پا ساختن مجالس مناظره با امام رضا عليه السّلام اين بود كه موقعيّت او را متزلزل و او را ساقط كند، ولى منظور او از ترتيب دادن مناظره با امام ابوجعفر عليه السّلام اين بوده است كه علم و فضل او نزد همگان آشكار گردد... .(2)"
- اين سخن - بر پايهاى قوى و اساسى محكم، متّكى نيست. چون مأمون، همان مأمون بود و تغيير و تبدّلى نيافته بود تا روزى شيطان و روز ديگر انسان شده باشد. بلكه در هر دو زمان يكى از آن دو بود. و وقايع و حوادثى كه پيشتر و بعدها پيش آمد، ثابت كرد كه كدام يك (انسان يا شيطان) بوده است!!.
به هر حال ظاهر حال مأمون، بسيارى از صاحبان علم و فضيلت را فريب داده، گمان كردهاند كه او حقيقتاً امام جواد عليه السّلام را اكرام و تعظيم مىكرده و به فضل و علم او معتقد بوده و او را دوست مىداشته است. (3) حال آن که قضيه اينگونه نبوده است .
پينوشتها:
1- الاحتجاج، ج 2، ص 248- 245 / بحارالانوار، ج 50، ص 83-80 .
2- الامام الجواد - محمد على دخيل، ص 65.
3- ارشاد مفيد و اعلام الورى و منابع ديگرى كه در قضيّه ازدواج امام جواد عليه السلام نام برده شدهاند، و نيز به اعيان الشيعه، ج 2، ص 36-33 مراجعه شود.
منبع:
نگاهى به زندگانى سياسى امام جواد عليه السلام، علامه جعفر مرتضي عاملي، ترجمه سيدمحمد حسيني .