هجرت امام رضا (علیه السلام) به ایران
حضرت امام رضا - علیه السلام - پس از شهادت پدر بزرگوارش، در سال 183 هجرى در 35 سالگى، عهده دار مقام مامت شد. دوره امامت ایشان بیست سال بود که ده سال نخست آن با خلافت «هارون الرشید»، پنج سال با خلافت «محمد امین » و پنج سال آخر با خلافت «عبدالله المامون» معاصر بود.
با شهادت امام موسى کاظم(علیه السلام) ، سیاست ضد علوى عباسیان با شکست مواجه شد. مردم بیش از پیش به اهل بیت عصمت(علیهم السلام) گرایش پیدا کردند و این گرایش حتى در میان خانواده خلفا و درباریان نیز رسوخ کرد. چنانکه گویند: زبیده، همسر رشید و نوه منصور و بزرگترین زن عباسى، شیعه شد و چون هارون الرشید از آن آگاهى یافت، سوگند خورد که طلاقش دهد.
روایت شده است که وقتى جسد مطهر امام کاظم(علیه السلام) را به جمع پاسبانان حکومت آوردند و با سخنان زشت خبر مرگ آن بزرگوار را اعلام کردند، سلیمان، پسر منصور دوانیقى، فرزندان و غلامانش را فرمان داد جلوى این کار را بگیرند. او، خود، با پاى برهنه در پى جنازه حرکت کرد و قضیه را کتبا به اطلاع هارون الرشید رساند. هارون در پاسخ گفت: اى عمو، صله رحم کردى، خداوند به تو پاداش نیک دهد؛ به خدا سوگند، سندى بن شاهک این کار را به دستور ما انجام نداده است.
همه این کارها به خاطر هراس از شورش علویان سامان یافت. چه اینکه سلیمان بن ابى جعفر نیز از برگزیدگان دولت عباسى بود. مؤید این سخن اظهارات هارون در پاسخ به یحیى بن خالد برمکى است. یحیى نخست در باره امام کاظم(علیه السلام) سعایت کرد و مقدمات شهادت آن حضرت را فراهم آورد؛ آنگاه در باره امام رضا(علیه السلام) به هارون گفت: پس از موسى بن جعفر پسرش جاى او نشسته، ادعاى امامت مى کند.
هارون، از عواقب قتل موسى بن جعفر(علیه السلام) بیم داشت، به یحیى گفت: آنچه با پدرش کردیم کافى نیست؟ مى خواهى یکباره شمشیر بردارم و همه علویان را بکشم؟
امام رضا (علیه السلام) با استفاده از فرصت بدست آمده، آشکارا اظهار امامت کرده؛ در حالى که مى دانیم امام صادق(علیه السلام) ، پنج نفر را وصى خود خواند تا وصى برگزیده از گزند دشمنان در امان ماند.
بدین ترتیب باید گفت که عباسیان طى 15 سال آغازین امامت امام رضا(علیه السلام) یا در هراس از علویان به سر مى بردند و یا به منازعات داخلى بین دو برادر، امین و مامون، مشغول بودند. سرانجام، پنج روز پیش از پایان محرم سال 198 ق، امین از خلافت خلع و به قتل رسید. در این دوره حکومتهاى مستقلى چون «ادارسه» و «اغالبه» پاى گرفتند و قیام ابوالسرایا روى داد. در این قیام بیش از بیست هزار نفر شرکت داشتند و شهرهاى زیادى به تصرف قیام کنندگان در آمد. در سال 199 هجرى، ابوالسرایا به دست نظامیان مامون کشته شد.
نام برخى از والیان شهرهاى تصرف شده چنین بود:
والى کوفه؛ اسماعیل بن على بن اسماعیل بن امام جفعرصادق(علیه السلام) والى یمن؛ ابراهیم بن موسى بن جعفر(علیه السلام) والى اهواز؛ زید بن موسى بن جعفر(علیه السلام) (زیدالنار) والى بصره؛ عباس بن محمد بن عیسى بن محمد بن على بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب والى مکه؛ حسن بن حسن افطس والى واسط؛ جعفر بن محمد بن زید بن على واسط؛ حسین بن ابراهیم بن امام حسن(علیه السلام)
ولایتعهدى امام رضا(علیه السلام)
تزلزل شخصیت مامون و قیامها و حکومتهاى مستقلى که در اندک مدتى جان گرفته بود، او را بر آن داشت تا به همان سیاست پیشین عباسیان، که با شعارهایى به نفع علویان حکومت عباسى را از آن خود ساختند، تمسک جوید و رژیم عباسى را با تدبیرى زیرکانه از سقوط حتمى نجات بخشد.
بیشتر حکومتهاى به استقلال رسیده و عموم قیام کنندگان و رهبران آنها از خاندان پیامبر بودند. چنانکه در قیام ابوالسرایا دو تن از برادران امام رضا (علیه السلام) ولایت یمن و اهواز را به دست گرفته بودند. مامون، که پس از شهادت امام کاظم (علیه السلام) از امامت على بن موسى الرضا (علیه السلام) آگاهى داشت، وى را ولیعهد خود ساخت تا آتش انقلابها و شورشهاى شیعى را فرو نشاند.
احمد شبلى مى گوید: ... چه بسا انگیزه بیعت گرفتن مامون براى ولایتعهدى امام رضا(علیه السلام) آن بود که مى خواست به آمال اهل خراسان پاسخ بدهد؛ زیرا آنان به اولاد على (علیه السلام) تمایل بیشترى داشتند.
علامه جعفر مرتضى حسینى مى گوید:
در ارزیابى شورشهاى ضد عباسى به این نکته پى مى بریم که از سوى علویان خطرى جدى آنان را تهدید مى کرد؛ زیرا این شورشها در مناطق بسیار حساسى برمى خاست و رهبریشان نیز در دست افرادى بود که از استدلال قوى و شایستگى غیر قابل انکارى برخوردار بودند و بدان لحاظ هرگز با عباسیان قابل مقایسه نبودند.
اینکه مردم رهبران این شورشها را تایید مى کردند و دعوتشان را به سرعت پاسخ مى گفتند، خود دلیلى بود بر میزان درک طبقات مختلف ملت از خلافت عباسیان و نیز شدت خشمشان که بر اثر استبداد، ظلم و رفتارشان با مردم و بویژه با علویان برانگیخته شده بود.
در این میان، مامون بیش از هر کس دیگرى مى دانست که اگر امام رضا (علیه السلام) بخواهد از آن فرصت استفاده کند و به تحکیم موقعیت و نفوذ خویش بر ضد حکومت جارى بپردازد، چه فاجعه اى در انتظارش است.
با توجه به موقعیت پیش آمده، مامون باید دست به کارى مى زد تا از ورطه هلاکت رهایى یابد. فرو نشاندن شورشهاى علویان، مشروعیت بخشیدن به حکومت عباسى، از میان بردن محبوبیت علویان، جلب اعتماد و مهر اعراب، خشنود ساختن عباسیان، مستمر ساختن تایید ایرانیان، تقویت حسن اطمینان مردم به خلیفه اى که برادر خود را کشته است و از میان بردن خطر قیام رضوى بخشى از حقایقى بود که مامون را در اندیشه نیرنگ فرو برد.
او چنان اندیشید که براى خلافت امام رضا(علیه السلام) از مردم بیعت بگیرد، تا امام را خلیفه مسلمانان و امیر بنى هاشم، اعم از عباسیان و طالبیان، قرار دهد. حضرت امام رضا(علیه السلام) با پیشنهاد مامون مخالفت کرد. اصرار مامون و خوددارى امام دو ماه به طول انجامید. سرانجام خلیفه به حضرت رضا(علیه السلام) چنین پیام داد:
«... تو همیشه به گونه ناخوشایندى با من برخورد مى کنى، در حالى که تو را از سطوت خود ایمنى بخشیدم. به خدا سوگند، اگر ولیعهدى را پذیرفتى که هیچ، و گر نه مجبورت خواهم کرد که آن را بپذیرى، اگر باز همچنان امتناع بورزى، گردنت را خواهم زد».
ناگفته پیداست که پیشنهاد خلافت هرگز جدى نبود، چگونه ممکن بود مامون، که براى به دست آوردن خلافت برادرش را از میان برد و عباسیان را از خود رنجاند، آن را به امام(علیه السلام) واگذار کند؟
این برنامه، مقدمه مساله ولایتعهدى امام رضا(علیه السلام) بود؛ مساله اى که حضرت(علیه السلام) دلایل پذیرش آن را چنین بیان کرده است:
1. روزى «ابن عرفه» از امام پرسید: به چه انگیزه اى وارد ماجراى ولعیهدى شدى؟ امام جواب داد: به همان انگیزه اى که جدم على(علیه السلام) را به ورود در شورا وادار کرد.
2. امام در پاسخ ریان، یکى از یارانش، فرمود: ... خدا مى داند چقدر از این کار بدم مى آمد. ولى چون مرا مجبور کردند که میان کشته شدن یا ولایتعهدى یکى را برگزینم ... در واقع این ضرورت بود که مرا به پذیرفتن آن کشانید و من تحت فشار بودم.
در این روایت امام پذیرش ولایتعهدى را به پذیرش خزانه دارى از سوى حضرت یوسف مانند مى کند.
مامون در برابر اعتراض عباسیان به مساله ولایتعهدى امام رضا(علیه السلام) چنین گفت: «این مرد کارهاى خود را از ما پنهان کرده، مردم را به امامت خود مى خواند. ما او را بدین جهت ولیعهد قرار دادیم که مردم را به خدمت ما بخواند و به ملک و خلافت ما اعتراف کند. در ضمن شیفتگانش بدانند که او چنانکه ادعا مى کند نیست و این امر (خلافت) شایسته ماست نه او.
همچنین ترسیدیم اگر او را به حال خود بگذاریم، در کار ما شکافى به وجود آورد که نتوانیم آن را پر کنیم و اقدامى علیه ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم. اکنون که این شیوه را پیش گرفته، در کارش مرتکب خطا شدیم، و با بزرگ کردن او خود را در لبه پرتگاه قرار دادیم، نباید در کارش سهل انگارى کنیم. بدین جهت باید کم کم از شخصیت و عظمت او بکاهیم؛ باید او را پیش مردم به صورتى درآوریم که از نظر آنها شایستگى خلافت نداشته باشد. سپس در باره او چنان چاره اندیشى کنیم که از خطرات احتمالى اش جلوگیرى کرده باشیم ».
هجرت امام رضا (علیه السلام) به ایران
وقتى کار امین پایان یافت و حکومت مامون استقرار پذیرفت. مامون ضمن نامه هاى متعدد از امام رضا(علیه السلام) خواست تا همراه بزرگان علوى به خراسان بیاید و چون با مخالفت امام رو به رو شد، پیکى براى انتقال امام رضا(علیه السلام) روانه مدینه کرد.
صدوق از محول سجستانى نقل مى کند: زمانى که پیکى براى بردن امام رضا(علیه السلام) به خراسان وارد مدینه شد، من آنجا بودم. امام براى خداحافظى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به حرم آمد. او را دیدم که چندین بار از حرم بیرون آمده، دوباره به سوى آرامگاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بازگشت و با صداى بلند گریست. من به امام نزدیک شده، سلام کردم و علت این امر را جویا شدم. امام در جواب فرمود: «من از جوار جدم بیرون مى روم و در غربت از دنیا خواهم رفت...»
حسن بن على وشاء نقل مى کند که، امام به من فرمود:
وقتى خواستند مرا از مدینه بیرون ببرند، اعضاى خانواده ام را جمع کردم و دستور دادم برایم چنان گریه کنند که صدایشان را بشنوم. سپس میان آنها دوازده هزار دینار تقسیم کردم و گفتم: من دیگر به سوى شما باز نخواهم گشت.
مامون دستور داد امام رضا(علیه السلام) را از مسیر بصره، اهواز و فارس به مرو ببرند. چون بیم آن داشت اگر امام از راه کوفه، جبل و قم حرکت کند، مهرورزى شیعیان شهرهاى فوق، حکومت مامون را به خطر اندازد. «تاریخ قم »، که از کهن ترین کتب موجود جهان تشیع است، هجرت امام رضا(علیه السلام) را چنین نقل مى کند:
«... مامون رضا را از مرو به مدینه در صحبت رجاء بن الضحاک به راه بصره و فارس و اهواز [به طوس آورد]و از براى او در آخر سنه ماتین بیعت به ولایت عهد بستند و امام على بن موسى الرضا علیهما السلام را به طوس زهر داد و روز دوشنبه، شش روز از ماه صفر مانده، سنه ثلاث و ماتین مدفون آمد و عمر او چهل و نه سال و چند ماه بوده است، و مدت ولایت عهد دو سال و چهار ماه و قبر و تربت او به دیه یست از دیه هاى طوس که آنرا سناباد مى خوانند، به نزدیک نوقان در سراى حمید بن عبدالحمید الطائى الطوسى در پهلوى رشید...».
هجرت امام رضا(علیه السلام) یک مهاجرت سیاسى اجبارى بود که در سال 200 هجرى به دستور خلیفه وقت انجام شد. مسیر هجرت امام از مدینه به مرو چنین است:
1. مدینه 2. مکه (برخى این شهر را مسیر هجرت نمى دانند) .
3. نباج 4. بصره 5. اهواز6. اربق (اربک) 7. ارجان (بهبهان) 8. ابرکوه (ابرقوه) 9. ده شیر (فراشاه) 10. یزد11. قدمگاه خرانق (مشهدک) 12. رباط پشت بادام 13. نیشابور14. قدمگاه نیشابور15. ده سرخ 16. طوس 17. سرخس 18. مرو
در جریان هجرت حضرت رضا (علیه السلام) سه مساله عمده روى داد که به ترتیب عبارت است از: بیمارى آن بزرگوار در اهواز، استقبال مردم در نیشابور و بیان حدیث سلسلة الذهب و زندانى شدن در سرخس.
با توجه به استقبال بى نظیر مردم نیشابور از امام رضا(علیه السلام) و بیان حدیث سلسلة الذهب از سوى آن حضرت، رژیم عباسى چنان شایع کرد که امام رضا(علیه السلام) ادعاى الوهیت کرده، او را بدین اتهام در سرخس زندانى ساخت. اینکه امام(علیه السلام) چه مدت در زندان بود، معلوم نیست. ولى این واقعه نشان مى دهد که پذیرش ولایتعهدى امرى تحمیلى بود. با ورود امام به مرو، مامون براى انجام یافتن نقشه اش استقبال باشکوهى از وى به عمل آورد و پس از پذیرش ولایتعهدى از سوى امام، به نام آن جناب سکه زد.