اشاره
پس از آن که حضرت زينب «عليهاالسلام» با خطبه پر شکوه و بلند آوازه خود در مجلس يزيد از فاجعه روز عاشورا پرده برداشت، وجدان هاى غافل و خواب آلوده، به خود آمدند و جوش و خروشى در مردم شام پديدار گشت. سخنان روشن گرانه زينب «عليهاالسلام» و امام سجاد «عليه السلام»، اساس تفکر در حادثه کربلا را در ذهن ها بنا نهاد و مردم شام تا اندازه اى حقيقت را دريافتند و اين آغاز حرکت جديدى در تکميل قيام عاشورا بود که مقاله حاضر نگاهى اجمالى بدان دارد.اوضاع شام پس از شهادت امام
يزيد با ديدن اوضاع نابسامان شام، آزادگان را در خرابه اى جاى داد که سقفى نداشت و ديوار آن ترک برداشته بود، به گونه اى که اهل بيت «عليهم السلام» مى ترسيدند ديوار بر سرشان خراب شود. روزها از شدت گرما و شب ها از سوز سرما، در آن خرابه آرامش نداشتند و تشنگى و گرسنگى، آن ها را تهديد مى کرد.اسيران عزادار، روزها به عزادارى و گريه بر مصيبت هاى خود مى پرداختند و اين گونه، مردم را از فجايع کربلا آگاه مى ساختند و از چهره کريه عاملان آن فجايع هولناک، پرده بر مى داشتند.
شيخ صدوق «ره» مى نويسد: «يزيد دستور داد اهل بيت امام حسين «عليه السلام» را به همراه امام سجاد «عليه السلام» در خرابه اى زندانى کنند. آن ها در آن جا نه از گرما در امان بودند و نه از سرما؛ به گونه اى که بر اثر نامناسب بودن آن محل و گرما و سرماى هوا، صورت هاى شان پوست انداخته بود».
در ميان ناله و اندوهِ بانوان اسير شده از زنجير ستم، کودکان مظلومى به چشم مى خوردند. آنان در حالى که گرسنه بودند، هر روز عصر با لباس هاى کهنه جلوى در خرابه صف مى کشيدند و مردم شام را که دست کودکان شان را گرفته بودند و با آذوقه به خانه هاى شان بر مى گشتند، غريبانه تماشا مى کردند و آه حسرت مى کشيدند. دامان عمه را مى گرفتند و مى پرسيدند: «عمه! مگر ما خانه نداريم؟ پدران ما کجا هستند؟» حضرت زينب «عليهاالسلام» نيز براى تسلاى دل کوچک و غم ديده آنان مى فرمود: «چرا عزيزانم! خانه شما در مدينه است و پدران تان به سفر رفته اند».
امام سجاد «عليه السلام» در مورد ويرانه شام مى فرمايد: «در مدت اسارت مان در خرابه شام، چه رنج ها و مصيبت هايى که نديديم! روزى ديدم عمه ام زينب «عليهاالسلام» ديگى را روى آتش گذاشته است. پرسيدم: عمه! در اين ديگ چيست؟ پاسخ داد: ديگ خالى است، ولى چون کودکان گرسنه اند، براى اين که آنان را ساکت کنم، وانمود کردم که مى خواهم براى شان غذا بپزم تا با اين بهانه آنان را خواب کنم».
نقل شده است که کودکان گرسنه پيوسته پيش حضرت مى آمدند و از گرسنگى ناله مى کردند تا آن جا که دل زنان شام به رحم مى آمد و براى آنان آب و غذا مى آوردند.
امام صادق «عليه السلام» از زبان امام سجاد «عليه السلام» نقل فرموده است: «وقتى اهل بيت «عليهم السلام» را در ويرانه جاى دادند، يکى از آنان با ديدن وضع ناهنجار و ديوارهاى ترک خورده گفت: اين ها ما را در اين خرابه جاى داده اند تا اين ديوارها بر سرمان خراب شود و ما را بکشند. پاسبانان خرابه به زبان رومى به هم گفتند: اين ها را ببينيد که از خراب شدن ديوارها بر سرشان مى ترسند با آن که فردا آن ها را بيرون خواهند کشيد و خواهند کشت. على بن الحسين «عليه السلام» فرمود: جز من، هيچ يک از اهل خرابه زبان رومى نمى دانست».
در خرابه شام چنين وضع اسفناکى حکم فرما بود. حتى در بعضى منابع تاريخى آمده است: چند تن از کودکان از شدت سرما و گرما و گرسنگى در خرابه جان باختند.
آغاز رسوايى حاکميت
يزيد با مشوّش شدن افکار عمومى مردم شام بر اثر جنايت هاى خود که با وفات حضرت رقيه «عليهاالسلام» شدت گرفته بود، مصلحت را در آن ديد که از شدت فشار بر اهل بيت «عليهم السلام» بکاهد و آنان را از بند اسيرى آزاد کند. او آنان را مخيّر گذاشت که به مدينه باز گردند يا در شام بمانند. امام سجاد «عليه السلام» و حضرت زينب «عليهاالسلام» تصميم گرفتند که پس از برپايى مجلس عزاى عمومى، شام را به مقصد مدينه ترک کنند؛ زيرا از هنگام شهادت امام حسين «عليه السلام» و يارانش، اهل بيت «عليهم السلام» نتوانسته بودند براى آنان عزادارى کنند و دشمن، آنان را از اين کار باز داشته بود. يزيد بر خلاف ميل باطنى اش ناچار شد اين شرط را بپذيرد؛ زيرا به خوبى مى دانست برپايى سوگوارى از سوى قهرمان کربلا؛ حضرت زينب «عليهاالسلام» پايه هاى حکومت استبداداش را سست خواهد کرد.با اين حال، به دليل تدابيرى که براى جلوگيرى از موج فزاينده اعتراض ها و نارضايتى هاى مردم انديشيده بود، ناگزير اين شرط را پذيرفت. يزيد در مرکز شهر، خانه اى را براى عزاداران در نظر گرفت و دستور داد زنان شام براى تسليت گويى به حضرت زينب «عليهاالسلام» و برپايى مجلس عزا (که البته زير نظر جاسوسان بود) در آن خانه حضور يابند. با انتشار اين خبر در شهر، تمامى زنان هاشمى با لباس سياه در مجلس حضور يافتند و به زينب «عليهاالسلام» تسليت گفتند.
زنان بنى اميه و بنى مروان نيز با زينت و زيورشان به مجلس آمدند و به زينب «عليهاالسلام» تسليت گفتند. البته شنيدن مصيبت هاى کربلا که از زبان دختر على «عليه السلام» بيان مى شد، انقلابى شگرف در دل شان ايجاد کرد و آنان نيز با پوشيدن لباس سياه، ابراز هم دردى کردند.
هفت روز در شام مجلس عزادارى بر پا شد. شام روحيه انقلابى گرفته بود و نزديک بود سيل خروشان انتقام و نارضايتى، حکومت يزيد را در هم بشکند.
شام در آستانه انقلاب
اين شهرِ خاموش و ماتم زده، ديگر مانند چند روز پيش نبود که اسيران بدان وارد شدند. مردم شام کم کم سياست رسوا شده تبليغات سوء يزيد را عليه اين خاندان شناخته بودند. چهره شهر تغيير کرده بود؛ مردمى که چندى پيش از کاروان اسيران با آتش و خاکستر استقبال کرده بودند، اينک با شرمندگى و احترام با اسيران رفتار مى کردند.مردم شام با درک برخى واقعيت ها در آستانه استحاله اى بزرگ قرار گرفته بودند. آسمان انديشه آنان که با اسلام تحريف شده معاويه و ترور شخصيت على «عليه السلام» و خانواده اش، سياه و غبارآلود شده بود، با خطبه هاى توفنده زينب «عليهاالسلام» و امام سجاد «عليه السلام» آفتابى و روشن شد. اين موج ناخشنودى به سراى خاموش يزيد نيز رسوخ کرده بود و تنها خروج اهل بيت «عليهم السلام» بود که مى توانست آسايشى کوتاه، آن هم در شام براى او ايجاد کند. از اين رو، کاروان اسيران را از شام خارج کرد.
گامى به سوى اربعين
شتران آماده حرکتند و يزيد براى حفظ شوکت پوشالى و به نمايش گذاشتن دست و دل بازى خود به جهت فريب مردم، دستور داده است محمل ها را زينت کنند! اما زينب «عليهاالسلام» با ديدن هودج هاى بزک شده فرمود: زيورها را از محمل شتران باز کنند و محمل ها را سياه پوش سازند. مردم شام به بدرقه آمده اند، ولى خجالت و شرمندگى از نگاه هايشان مى بارد. با شرمسارى و سر افکندگى، رکاب زينب «عليهاالسلام» و کودکان را گرفتند و آنان را بر هودج هاى سوگ نشاندند. بانگ جرس بلند شد. زينب «عليهاالسلام» سر از کجاوه بيرون آورد و به عنوان آخرين پيام به شاميان فرمود:اى مردم شام! ما از اين شهر مى رويم، ولى در آن ويرانه امانتى از ما پيش شما باقى مى ماند. جان شما و جان اين امانتِ لطمه خورده! هرگاه کنار قبرش رفتيد، آبى بر مزار کوچکش بپاشيد و چراغى کنارش روشن کنيد که او در اين شهر غريب است.
کاروان آهسته آهسته گام بر مى دارد و از شهر و نگاه هاى غم گرفته مردم دور مى شود. زينب «عليهاالسلام» و بانوان کاروان تا مسافت هاى دور، به بيرون از کجاوه هاى شان مى نگريستند و به ياد رنج هايى که در اين شهر ديدند و برخى فرزندان امام را در اين شهر از دست دادند اشک مى ريختند؛ دخترک زخم ديده و کتک خورده اى که جايش در محمل زينب «عليهاالسلام» خالى است، ولى خاطره اش همراه کاروان است.
زيارت روز اربعين
عطيه عوفى اين زيارت را روايت مى کند و مى گويد: روز اربعين حضرت سيد الشهداء «عليه السلام» روز بيستم صفر، به همراه جابر بن عبدالله انصارى به غاضرية (کربلا) رفتيم. جابر در نهر فرات غسل کرد و لباس هاى پاکيزه اى که همراه داشت بر تن نمود. سپس از من پرسيد: «آيا عطر همراه داري؟» گفتم: مقدارى سُعد با من هست.او به سر و بدن خود عطر ماليد و پاى خود را برهنه کرد و به زيات امام حسين «عليه السلام» رفت...
پس از زيارت امام حسين «عليه السلام» کنار مزار عباس بن امير المؤمنين «عليه السلام» آمد و گفت:
«... السَّلامُ عَليکَ يا اَباالقاسِمِ، السَّلامُ عَليکَ يا عَبَّاسِ بن عَلى، السَّلام عَليکَ ياابنَ امير المؤمِنين، اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ بَالَغْتَ فِى النَّصِيحَةِ وَ اَدَّيْتَ الامانَةَ وَ جَاهَدْتَ عَدُّوَّکَ وَ عَدُوَّ أخِيکَ، فَصَلَواتُ اللّهِ عَلى رُوحِکَ الطَّيِبَةِ وَ جَزَاکَ اللّهُ مِنْ أخٍ خَيرا»
«سلام بر تو اى ابالقاسم! سلام بر تو اى عباس بن على «عليه السلام»، سلام بر تو اى فرزند امير مؤمنان «عليه السلام»، شهادت مى دهم که تو خير خواهى را کامل کردى و امانت را ادا نمودى و با دشمن خود و دشمن برادرت جهاد کردي. پس درود خدا بر روح پاکت و خدا تو را به خاطر اداى حق برادرى خير دهد.»
صفوان بن مهران مى گويد: «سرورم امام صادق «عليه السلام» به من فرمود: در روز اربعين هنگام ظهر به زيارت امام حسين «عليه السلام» و يارانش برو و آنان را زيارت نما، سپس به زيارت حضرت عباس «عليه السلام» برو و پس از زيارت امام حسين «عليه السلام» او را هم زيارت نما. زيارت آنان چه در روز اربعين و چه در روز عاشورا و چه در ديگر روزهاى سال از سيره پاکان است.»
پژوهشى تاريخى بر سر موضوع اربعين
تاريخ نگاران شيعه و سنى بحث زيادى سر موضوع اربعين اول سيد الشهداء «عليه السلام» نموده اند، که آيا کاروان اسيران کربلا، اربعين اول به اين سرزمين آمده اند يا نه. دسته اى بر اين عقيده اند که اربعين اول نتوانسته اند به کربلا بيايند؛ زيرا آنان اين فرصت را نداشته اند که ضمن آن همه سختى هاى راه، اعم از گرسنگى و تشنگى، گردانيده شدن در انظار مردم، توقف در شهرها و... در اربعين اول خود را به مزار شهيدان کربلا برسانند.
دسته اى ديگر بر اين باور هستند که اسيران کربلا اربعين اول، به زيارت شهيدان کربلا در اين سرزمين آمده اند و دلايلى هم بر اثبات مدعاى خويش ذکر نموده اند، از جمله آن ها اين که: «با احتساب خروج آن ها روز يازدهم محرم از کربلا اگر کاروان روز اول صفر به شهر شام رسيده باشد، حدود هفده يا هجده روز سفر کربلا به شام طول کشيده است. آنان که هجده روز توانسته اند از کربلا به شام بيايند آن هم با وجود سختى هاى بسيار، چه طور نتوانسته اند در همين فاصله زمانى از سوم صفر تا بيستم صفر که اربعين امام و شهدا است، خود را به کربلا برسانند؟. اما هر چه باشد مقصد نهايى کاروان مدينه بوده است.
بازگشت به مدينه
شام با همه خاطرات تلخش وا گذاشته شد و کاروان به سوى شهرى آشنا حرکت کرد؛ شهرى پر از عطر پيغمبر «صلى الله عليه و آله» و فاطمه «عليهاالسلام»؛ شهر مدينه.کاروان آزادگان در آستانه ورود به مدينه قرار مى گيرد؛ شهر پيامبر «صلى الله عليه و آله» و زهرا «عليهاالسلام» و على «عليه السلام» شهرى آشناست که بيشتر مردمانش دوست دار اين خانواده اند. بار ديگر خاطره روز آغاز سفر، در دل هاى محنت کشيده اهل بيت «عليهم السلام» زنده مى شود و بغض گلوها را مى فشارد.
پرده هاى اشک، تصويرى لرزان از شهر مى دهد و نگاه ها بر دروازه شهر ورق مى خورند. مسافران اين ديار آشنا باز گشته اند، ولى چقدر تعداد کاروانيان کم شده است؟ ديگران کجايند؟ شايد با کاروانى ديگر برسند؟
اين ها پرسش هايى بود که از نگاه هاى منتظر مردم شهر خوانده مى شد. محمل هاى سياه و تعداد اندک کاروانيان، همه چيز را روشن مى کند. از چهره هاى آفتاب سوخته و چشم هاى غمگين، همه چيز پيداست. خورشيد و ماه و ستارگانِ آسمان مدينه، همه در پس ابرى از ستم، چهره در خون شسته بودند و مردم اين را کم کم مى فهميدند.
آن گاه که کاروان به دروازه مدينه مى رسد امام به بشير بن حَذْلَم مى فرمايد: «خداى رحمت کند پدر تو را که شاعر بود، آيا تو نيز شعر مى گويي؟» بشير پاسخ داد: «آرى من هم شاعرم» امام به او فرمود:
«اکنون به مدينه برو و خبر شهادت امام حسين «عليه السلام» را براى مردم بازگو». کاروان در آستانه شهر توقف کرد و بشير پيشتر رفت تا خبر شهادت امام را به مردم مدينه برساند. به شهر که رسيد، با هيچ کس سخن نگفت تا مقابل مسجد پيامر «صلى الله عليه و آله» رسيد، آن گاه با صداى بلند گريست و سرود:
يَا اَهْل يَثرِبَ لا مُقَامَ لَکُم بِهَا
قُتِلَ الحُسينُ «عليه السلام» فَادْمَعِى مِدْرَارُ
الْجِسْمُ مِنْهُ بِکَربَلاء مُضَرَّجُ
وَ الرَّأسُ مِنهُ عَلَى القَنَاةِ يُدَارُ
«اى مردم مدينه! ديگر مدينه جاى ماندن نيست، حسين «عليه السلام» کشته شد. پس بايد چشم ها بر او پيوسته بگريند. جسم او در کربلا آغشته به خون و سرش بالاى نيزه ها گردانيده شد.»
مردم گرد بشير حلقه زدند و به گريه نشستند. بشير به آن ها گفت: «اى مردم! اکنون على بن الحسين «عليه السلام» به همراه زينب «عليهاالسلام» و ديگر دختران امام على «عليه السلام» در آستانه مدينه اند. من فرستاده على بن الحسين «عليه السلام» هستم تا پيغام او را به شما برسانم». مردم با شتاب به سوى دروازه مدينه به راه افتادند. صداى گريه آنان به گونه اى بلند بود که مدينه چنين روزى را به خود نديده بود.
مردم سراسيمه خود را به کاروان رساندند و دور اهل بيت امام حسين «عليه السلام» حلقه زدند. امام سجاد «عليه السلام» بالاى يک بلندى رفت، اما گريه امان از حضرت بريده بود و پارچه اى که امام با آن اشک هايش را پاک مى کرد خيس شده بود.
امام پس از سپاس و ستايش خداوندى آنچه را در فاصله اين هفت يا هشت ماه ديده بود براى مردم بازگفت. امام فرمود: «...اى مردم! چه کسى است که پس از کشته شدن امام حسين «عليه السلام» شادمان باشد؟ کدام دل است که سرشار از اندوه نشود؟ کدام چشم است که اشک از آن باز ايستد؟ آسمان ها در سوگ او گريست و درياها با امواج شان و آسمان ها با ارکان شان بر او گريه کردند. چهار گوشه زمين و درختان با شاخه هايشان، ماهيان در موج دريا و فرشتگان و عرش نشينان بر او گريستند.»
اى مردم ما آواره صحرا شديم و دور از خانه و کاشانه مان، با ما گونه اى رفتار کردند گويا ما فرزندان بيگانگان هستيم در حالى که نه گناهى مرتکب شده بوديم و نه کار ناپسندى از ما سر زده بود و نه به اسلام آسيبى رسانيده بوديم... به خدا سوگند اگر پيامبر اکرم «صلى الله عليه و آله» نيز در مقابل آن ها قرار مى گرفت اگر چه سفارش هايش در مقابل آن ها بود هم رفتارشان با ما تغييرى نمى کرد.
پس همه از خداييم و به سوى خدا مى رويم از سنگينى و دردناکى و بزرگى فاجعه اين مصيبت بزرگ، شکايت نزد خدا مى بريم از آن چه نسبت به ما روا داشتند که او انتقام گيرنده شکست ناپذير است».
--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1. بحارالانوار، ج 45، ص 140؛ تذکرة الشهداء، ص 412.
2. شيخ صدوق، الامالى، مجلس 31، حديث 4؛ قمقام زخار، ص 570؛ بحارالانوار، ج 45، ص 140.
3. رياحين الشريعة، ج 3، ص 309.
4. همان، ج 3، ص 186.
5. همان، ج 3، ص 187.
6. بحارالانوار، ج 45، ص 140؛ قمقام زخار، ص 570.
7. ملا هاشم خراسانى، منتخب التواريخ، ص 229.
8. رياحين الشريعة، ج 3، ص 193؛ ناسخ التواريخ، ج 3، ص 173.
9. وقعة الطف، ص 272.
10. رياض القدس، ج 2، ص 237.
11. نوعى عطر گياهي.
12. عماد الدين محمد بن على الطبرى، بشارة المصطفى لشيعة المرتضى، نجف، بى تا، چاپ دوم، 1383 ه.ق، ص 74.
13. بحارالانوار، ج 98، صص 329 - 330؛ مصباح الزائر، صص 288 - 286 (با اندکى تفاوت).
14. الاقبال، صص 592 - 589.
15. در برخى منابع نام او «بشير بن جذلم» خوانده شده است: نک، ناسخ التواريخ، ج 3، ص 182؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 70.
16. أعيان الشيعة، ج 1، ص 617؛ السيد مرتضى العسکرى، معالم المدرستين، قم، مرکز الطباعة و النشر للمجمع العالمى لاهل البيت، چاپ اول، 1424 ه . ق، ج 3، ص 169؛ بحارالانوار، ج 45، ص 147.
17. بحارالانوار، ج 45، ص 148؛ اللهوف، ص 87؛ لواعج الاشجان، ص 461؛ معالم المدرستين، ج 3، ص 169.
18. همان.
19. بحارالانوار، ج 45، ص 148؛ اللهوف، ص 87، لواعج الاشجان، ص 461؛ معالم المدرستين، ج 3، ص 169.