همه مى دانيم اميرمؤمنان عليه السلام در سال چهلم هجرى از جهان خاکى به عالم ملکوت رخت برکشيد و حدود ده سال، امامت و رهبرى امت بر عهده امام حسن مجتبى عليه السلام بود . سبط اکبر رسول خدا نيز در سال پنجاهم به دست دشمن مسموم شد و راهى جنان الهى گرديد و پرچم امامت در دست حسين بن على عليهما السلام قرار گرفت و از امامت تا قيام سيدالشهداءعليه السلام حدود ده سال فاصله است . در اين مقاله برآنيم تا فلسفه عدم قيام آن بزرگوار در عصر معاويه را مورد بررسى قرار دهيم .
در اين جا تنها بخشى از عوامل تاثيرگذار در عدم قيام سيدالشهداءعليه السلام در عصر معاويه را، بر مى شماريم:
1 . تفاوت معاويه و يزيد
با نگاهى به تاريخ، در مى يابيم که معاويه از مکر و شيطنت ويژه اى برخوردار بود؛ به طورى که برخى کوته انديشان خيال مى کردند او از على عليه السلام سياستمدارتر است .امام على عليه السلام در برابر اين خيال باطل مى فرمايد: «والله ما معاوية بادهى منى و لکنه يغدر و يفجر و لولا کراهية الغدر لکنت ادهى الناس» (1) ؛ به خدا سوگند! معاويه زيرک تر از من نيست، ولى او مکر و حيله گرى مى کند و اگر نبود ناپسندى خدعه، من از زيرک ترين افراد بودم .»
او با همين حيله ها، در صفين خود را از کشتن عمار تبرئه کرد .
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از قبل، خطاب به عمار فرموده بود: «تو را گروه ستمگر خواهند کشت .» (2) زمانى که عمار توسط لشکر معاويه به شهادت رسيد، نقل اين حديث موجب اضطراب و ترديد آنان گشت . اما وى در مقابل با تحليلى وارونه به آنان وانمود کرد: ما او را نکشته ايم، اين على بوده است که او را با خود همراه کرده و سبب کشته شدنش شده است . و نيز در آخرين لحظات که مى رفت سپاه اميرمؤمنان عليه السلام غائله حکومت اموى را براى هميشه پايان دهد، با دسيسه قرآن بر نيزه کردن، خود را از سقوط حتمى نجات داد . او با کاربرد همين شيوه ها، سبب از هم گسستگى سپاه امام مجتبى عليه السلام و ايجاد تفرقه در ميان صفوف آنان گشت و از سويى ديگر با تطميع راويان آخرت فروش، فضايى ابهام آلود بر افکار حاکم ساخت؛ به گونه اى که قدرت تشخيص سره از ناسره براى بسيارى از افراد مشکل شد . امام صادق عليه السلام مى فرمايد: عقل چيزى است که بدان، خداوند عبادت شود و بهشت به دست آيد . راوى سؤال مى کند: پس آنچه معاويه داشت، چه بود؟ حضرت پاسخ داد: «النکراء، الشيطنة» (3) ؛ مکر و شيطنت بود .»
اين چنين بود که امام حسين عليه السلام با قدرت تبليغاتى معاويه و جهل عمومى، زمان را براى قيام خويش مناسب ندانست . زيرا به خوبى آگاه بود که معاويه با همان حيله ها و نيرنگ هاى صفين به صحنه مى آيد و مانع درخشش حق و سبب سرکوب بيشتر مؤمنان خواهد شد . از سوى ديگر، امام مجتبى عليه السلام با معاويه بيعت نموده بود و اگر سيدالشهداعليه السلام قيام مى نمود، معاويه با استناد به همين اصل که نقض بيعت شده، حقيقت را در اذهان و افکار مردم مشتبه و آن را تحريف مى کرد و خود را چهره اى حق به جانب قلمداد مى کرد . برعکس، يزد فردى سبک سر و خام بود که تجربه هاى شيطانى پدر را خوب نياموخته بود و توان مقابله با آثار نهضت عظيم حضرت را نداشت . بدين جهت، امام حسين عليه السلام در پاسخ بنى جعده، اين چنين نگاشت:
«اکنون حرکتى نکنيد و از آشکار شدن دورى کنيد و خواسته خود را پنهان کنيد و تا (معاويه) فرزند هند زنده است، از اقدام نابه جا بپرهيزيد . اگر او مرد و من زنده بودم، نظرم به شما خواهد رسيد . ان شاء الله .» (4)
2 . عدم آگاهى و آمادگى مردم
يکى از اصول الهى و دينى، اصل اتمام حجت است . قرآن کريم مى فرمايد: «رسلا مبشرين و منذرين لئلا يکون للناس على الله حجة بعد الرسل» (5) ؛ پيامبرانى که بشارت دهنده و بيم دهنده بودند تا بعد از آمدن پيامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند .اميرمؤمنان عليه السلام علت پذيرش حکومت از ناحيه خود را، اين چنين بيان مى دارد:
«لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا يقاروا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها (6) ؛ اگر نبود حضور آن جمعيت بسيار (براى بيعت با من) و يارى نمى دادند که حجت تمام شود و نبود عهدى که خداى تعالى از علما و دانايان گرفته تا بر سيرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم آرام نگيرند، ريسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن مى انداختم» .
يکى از عوامل زمينه ساز نهضت و قيام سيدالشهداعليه السلام دعوت کوفيان بود؛ اين دعوت موجب شد که براى حضرت تکليف ديگرى، با توجه به اصل اتمام حجت، ايجاد شود . اگر حضرت دعوت کوفيان را اجابت نمى نمود، آنان مى توانستند احتجاج کنند که ما حاضر بوديم آن حضرت را يارى کنيم . اما ايشان با ما همراهى نکردند . بدين سان لازم بود، امام به سوى کوفه حرکت کند و زمينه را براى ظهور ميزان صداقت آنان در اين امر آماده سازد؛ اما در زمان معاويه حرکتى جدى از سوى مردم انجام نشد و اگر زمينه اى هم وجود داشت، خفقان و استبداد حکومت معاويه، اجازه ابراز آن را نمى داد و در نتيجه از اين جهت، تکليفى براى نهضت و قيام بر دوش حضرت قرار نگرفت .
3 . التزام به صلحنامه امام مجتبى عليه السلام
بى وفائى مردم و خيانت فرماندهان، موجب تحميل صلح بر امام مجتبى عليه السلام گرديد . خود امام حسن عليه السلام در يکى خطبه هايش فرمود:«اگر يارانى داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکارى مى کردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نمى کردم؛ زيرا خلافت بر بنى اميه حرام است .» (7)
در نتيجه نبودن ياران راستين، صلحنامه اى امضاء شد که بخشى از مواد آن چنين است:
1 . حکومت به معاويه واگذار مى شود بدين شرط که به کتاب خدا و سنت پيامبر عمل کند . (8)
2 . پس از معاويه، حکومت متعلق به حسن بن على عليه السلام است و اگر براى او حادثه اى پيش آمد، حسين ابن على عليه السلام خلافت را عهده دار خواهد شد . (9)
3 . معاويه بايد ناسزا به اميرمؤمنان و لعنت بر او را در نمازها ترک کند، و على عليه السلام را جز به نيکى ياد نکند . (10)
اکنون امام حسين عليه السلام مى بايست منتظر بماند تا مردم کاملا ميزان عهد و وفاى معاويه را به قراردادهاى خويش دريابند و عده اى گمان نکنند که «صلحنامه» مى توانست عاملى براى وحدت امت اسلامى قرار بگيرد . بدين سان مردم پس از ده سال دريافتند که تمامى عهدنامه نقض شده و آخرين آن ولايت عهدى يزيد بود که رسوايى و عار را نصيب امويان نمود .
ابومخنف مى گويد: امام حسين عليه السلام نامه اى به معاويه نوشت که در آن آورده بود: به نام خداوند بخشنده مهربان
اما بعد، نامه تو به دستم رسيد، از مضمون آن آگاه شدم . به خدا پناه مى برم از اين که پيمان برادر خود امام حسن عليه السلام را با تو بشکنم . و اما سخنى را که در نامه آورده اى، آن را دروغ بافان سخن چين و تفرقه افکنان ميان جماعات به تو گفتند . به خدا سوگند! آنان دروغ مى گويند . (11)
اقدامات حسينى عليه السلام در عصر معاويه
اگرچه حضرت بر ضد معاويه قيام مسلحانه ننمود، اما همواره بر تبليغ و ترويج حق و تحکيم پايه هاى دينى و قرآنى تاکيد مى ورزيد و جلوه هاى حقيقت و حق را هرچه پرفروغ تر فرا راه انسان ها قرار مى داد، که در اين بخش به سه محور از تلاش هاى آن حضرت مى پردازيم:الف) ترويج امامت علوى
عترت و در صدر آن، اميرمؤمنان عليه السلام ترجمان وحى و عدل قرآن اند که در کنار يکديگر موجب مصونيت انسان ها از گمراهى مى گردند . در قرآن کريم مودت و دوستى آنان اجر و مزد رسالت به شمار آمده و فرموده است: «قل لا اسئلکم عليه اجرا الا المودة فى القربي» (12) ؛ بگو من براى رسالت خويش مزدى جز دوستى خويشاوندان نمى خواهم . نه مودت و عشقى صرفا احساسى و عاطفى، بلکه عشقى که موجب رهنمون شدن انسان ها به سوى خدا مى شود؛ چنان که در آيه ديگر آمده است: «قل ما اسئلکم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا» (13) ؛ بگو من در برابر آن (ابلاغ آيين خدا) هيچ گونه پاداشى از شما نمى طلبم مگر کسى که بخواهد راهى به سوى پروردگارش بيايد .بر اين اساس است که ائمه عليهم السلام اهميت اين حکم الهى و قرآنى را بيان مى داشته اند . سليم بن قيس مى نويسد: يک سال قبل از مرگ معاويه، حسين بن على عليهما السلام با عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر براى حج به مکه رفتند . امام حسين عليه السلام مردان و زنان و ياران بنى هاشم و آن عده از انصار را که او و خاندانش را مى شناختند، جمع کرد . سپس چند نفر را فرستاد و فرمود: همه اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم که معروف به صلاح و عبادت اند و به حج آمده اند، نزد من جمع کنيد . در پى اين دعوت، بيش از هفتصد نفر که بيشتر آنان از تابعان و حدود دويست نفر از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بودند، در منا در خيمه آن حضرت گرد آمدند . امام در ميان آنان به بيان خطبه برخاست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
اما بعد، اين شخص طغيانگر (معاويه) در باره ما و شيعيان ما اعمالى را روا داشت که ديديد و فهميديد و شاهد بوديد . مى خواهم مطلبى را از شما بپرسم؛ اگر راست گفتم، مرا تصديق کنيد و اگر دروغ گفتم، مرا تکذيب کنيد . شما را سوگند مى دهم به حق خدا بر شما و حق رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و خويشاوندى من که با پيامبر شما دارم، چون از اينجا (به ديار خود) رفتيد، اين گفتار مرا عنوان کنيد و همه شما در ديار خود از قبايلتان - آنان را که به آنها اطمينان داريد - دعوت کنيد .
سپس حضرت ضمن بيان آيات قرآنى که در فضيلت على عليه السلام وارد شده است، فرمود:
شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد که رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم روز «غديرخم» على عليه السلام را به ولايت نصب کرد . . . آيا مى دانيد که رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در آخرين خطبه اى که براى مردم خواند، فرمود: من در ميان شما دوچيز گرانبها مى گذارم، کتاب خدا و عترتم، دامن آن دو را بگيريد تا هرگز گمراه نشويد؟
گفتند . آرى به خدا . (14)
ب) هشدار به خواص
حکومت هاى ستمگر و ضد اسلامى همواره از دانشمندان در جهت پيشبرد مقاصد خويش سود مى جسته اند و هنگامى که آنان را با خود همراه مى ديدند، هرچه بيشتر بر هتک حريم الهى و قوانين او جرات مى يافتند . معاويه نيز بسيارى از خواص را با تطميع و تهديد با خود همراه کرده و حقائق احکام الهى را با ترويج احاديث دروغين به مسلخ برده بود و در نتيجه، توده هاى مردم که چشم و دل به خواص داشتند، در کمال بى خبرى قرار گرفتند . در اين فضاى مرگبار، فريادى قدسى، غفلت و سکوت را مى شکند و آيات مسئوليت و جهاد را بر آنان تلاوت مى کند، شايد از اين آشفتگى نجات يافته و رسالت الهى خويش را بازيابند و جامعه را از رکود و غفلت زدگى به سوى صلاح و نيکى پيش برند . اين، همان خطبه سيدالشهداعليه السلام است که در منا طنين افکند و اين بار خواص را مخاطب قرار داد که ما بخشى از آن را ذکر مى کنيم:عبرت بگيريد، پند بپذيريد از سرنوشت مردمى که به دليل ترک امر به معروف و نهى از منکر، پروردگار متعال آنها را سرزنش کرده و مى فرمايد: «چرا دانشمندان نصارا و علماى يهود، آنها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام، نهى نمى کنند . چه زشت است، رفتارى که آنان انجام مى دادند» . (15) و نيز مى فرمايد:
«کافران بنى اسرائيل، بر زبان داود و عيسى بن مريم لعن و نفرين شدند؛ اين به خاطر آن بود که گناه کردند و تجاوز مى نمودند . آنها از اعمال زشتى که انجام مى دادند، يکديگر را نهى نمى کردند، چه بدکارى انجام مى دادند» . (16)
اين خوددارى و امتناع از نهى از منکر را عيب شمرده؛ زيرا آنان از نزديک، از ستمگران کارهاى زشت و فساد را مى ديدند و عاملان منکر را نهى نمى کردند و اين سکوت، بيشتر به خاطر هدايا و مزايايى صورت مى گرفت که از مصادر ظلم به آنان مى رسيد و از بيم و هراسى بود که داشتند؛ با اين که خداوند در قرآن مى فرمايد: «از مردم نترسيد .» (17) و مى فرمايد: «مردان و زنان با ايمان ولى (يار و ياور) يکديگرند و امر به معروف و نهى از منکر مى کنند .» (18)
خداوند، از امر به معروف و نهى از منکر «مقدم بر نماز و زکات» آغاز کرده است . زيرا وقتى تکليف امر به معروف و نهى از منکر به نيکويى ادا شود، تکاليف ديگر، آسان و دشوار، نيز برپا شود .
آنگاه امام مى فرمايد: اگر عهد شما را درهم بشکنند، جزع و فزع همى آوريد . اما در برابر شما مواثيق پيغمبراکرم صلى الله عليه وآله وسلم را ناچيز مى شمارند و از دهانتان دم برنمى آيد! مصيبت بر شما از همه مردم بزرگ تر است . زيرا در حفظ مقام بلند علمى دانشمندان و علما مغلوب شديد . اى کاش براى حفظ آن، تلاش مى کرديد! اين بدان جهت است که مجارى امور و احکام به دست دانشمندان و عالمان خداشناس است که امين بر حلال و حرام او هستند و بايد زمام امور به دست آنها باشد و اين مقام را از شما ربودند . و اين منزلت از شما گرفته نشده، مگر به واسطه جدايى شما از حق و اختلاف تان در سنت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم پس از روشنى آن .
حضرت در ادامه مى فرمايد: پروردگارا! تو آگاهى که ما چشم طمع به تخت سلطنت و تاج شاهى نگشوده ايم و دسترسى به مال بى ارزش دنيا را در نظر نداريم بلکه در اين راه، تنها به احياى نشانه هاى دين تو پرداخته ايم و هدف ما اين است که به آشفتگى هاى اجتماع خاتمه بخشيم و مصالح را برجاى مفاسد بگذاريم، باشد که مردم مظلوم روى امنيت و آسايش ببينند . و ما مى خواهيم که فرايض اسلام اقامه شود و سنت پيامبر تو تجديد گردد [. اى مردم!] اگر همدوش ما در اين جهاد مقدس به پيکار برنخيزيد و از راه انصاف با ما در نياييد، روزى مى آيد که خويشتن هم به چنگال ظلم در افتيد و در خاموش کردن نور پيامبر شما خواهند کوشيد . (19)
ج) اعتراض به کشتن مردان خدا
در زمانى که همه نفس ها در سينه حبس شده بود و مردان حق توسط معاويه به شهادت مى رسيدند، تنها کسى که فرياد مظلومانه آنان را به مسلمانان رساند، سيدالشهداعليه السلام بود . آن حضرت در نامه اى اعتراض آميز به معاويه مى نگارد:آيا اين تو نبودى که حجر و ياران او را کشتي؟ همان ها که از عابدان و خاشعان حق بودند، بدعت ها را ناروا شمرده و امر به معروف و نهى از منکر مى کردند . تو آنان را پس از امان و سوگندهاى مؤکد ظالمانه کشتى، به سبب گستاخى بر خدا و سبک انگاشتن پيمان الهى . آيا تو قاتل عمرو بن حمق نبودي؟ همان که عبادت چهره اش را فرسوده بود و به او امان و پيمانى سپرده بودى، که اگر به آهوان بيابان داده مى شد، از قله هاى کوه ها پايين مى آمدند . . . آيا تو قاتل حضرمى نيستي؟ همان که زياد بن ابيه درباره اش به تو نگاشت که او بر دين على است؛ در حالى که دين على عليه السلام دين پسر عمويش پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم است . آن دين که اکنون تو را بر مسند و اريکه قدرت نشانده است و اگر اين دين نبود، بزرگ ترين شرف تو و پدرانت مشقت دو سفر زمستانى و تابستانى (به يمن و شام) بود که خداوند به برکت ما خاندان بر شما منت نهاد و آن را از شما برداشت . (20)
طبرسى مى نويسد: معاويه در همان سالى که حجربن عدى و ياران او را کشت، حج کرد . و حسين بن على عليهما السلام را ديده، گفت: اى اباعبدالله! آيا اين خبر به تو رسيده که ما با حجر و ياران او و شيعيان پدرت چه کرديم؟ فرمود: با آنان چه کردي؟ گفت: آنان را کشتيم و کفن پوشانديم و نمازشان گزارديم . امام حسين عليه السلام خنديد و خطاب به معاويه فرمود: آنان خصم تو اند . ولى ما اگر پيروان تو را بکشيم، آنان را کفن نپوشانيم و نماز نگزاريم و دفن نکنيم . (21)
بدان اميد که هرچه زودتر، يادگار گرامى اش حضرت بقية الله (عج) تجلى کند و آرمان هاى پرفروغ حسينى را در گستره گيتى تحقق بخشد . ان شاء الله
--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1 . نهج البلاغه، فيض الاسلام، کلام 191، ص 648 .
2 . سفينة البحار، ج 1، ص 276 .
3 . اصول کافى، ج 1، کتاب العقل و الجهل، ح 3، ص 11، دارالکتب الاسلاميه .
4 . فرهنگ جامع سخنان امام حسين (ع)، ص 266 .
5 . نساء/165 .
6 . نهج البلاغه، خ 3، ص 52 .
7 . جلاءالعيون، ج 1، ص 345 و 346، به نقل از سيره پيشوايان، ص 112 .
8 . بحارالانوار، ج 44، ص 65 .
9 . الامامة والسياسة، ج 1، ص 184 .
10 . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 15 .
11 . فرهنگ جامع سخنان امام حسين (ع)، ص 267 .
12 . شوري/23 .
13 . فرقان/57 .
14 . کتاب سليم بن قيس، ص 206؛ فرهنگ جامع سخنان امام حسين (ع)، ص 301 .
15 . مائده/63 .
16 . همان/78 و 79 .
17 . همان/3 .
18 . توبه/71 .
19 . تحف العقول، ص 243 - 241؛ سخنان سيدالشهدا (ع)، ترجمه جواد فاضل، ص 42 .
20 . بحارالانوار، ج 44، ص 212 .
21 . فرهنگ جامع سخنان امام حسين (ع)، ص 281 .