اگر امام حسين عليه السلام به تمامى حوادث آينده آگاهى داشت، چگونه با پاى خود، خويشتن را در هلاکت انداخت؟!
آيا شيوه حضرت با آيه «لاتلقوا بايدکم الى التهلکة» ؛ خود را با دستان خويش در هلاکت نيندازيد، سازگار است؟ يا آن که مصداقى براى خودکشى محسوب مى شود؟ به راستى آگاهى امام از غيب و رسالت آن حضرت در استفاده از اين علم در عرصه هاى مختلف عاشورا و کربلا چگونه بوده است؟
واقعه عاشورا رخدادى است که تاريخ اسلام و بلکه تاريخ بشريت مانندى براى آن سراغ ندارد . جايگاه بلند اين حماسه، آن را به صورت رويدادى جاودانه همانند خورشيد درخشانى برتارک تاريخ و فرهنگ بشرى درآورده است؛ به گونه اى که با وجود دستان تحريفگر، از چنان عمق و غنايى برخوردار است که تا فرجام تاريخ، پيام آور ارزش هاى والاى انسانى و الهام بخش انسان هاى آزاد و خداجو خواهد بود .
افزون بر جلوه عاطفى عاشورا که در آن مظهر عشق به خدا، تسليم محض در برابر او و سمبل قيام در راه دين و آزادى خواهى و شهادت طلبى نمايان است، جلوه عقلانى و خرد ورزانه اى نيز به گونه اى پيدا و پنهان در سراسر حماسه حسينى مى توان به دست آورد .
بى شک با چنين نگرشى علاوه بر چشم دل، با چشم عقل و خرد نيز به اين واقعه مى توان نگريست و نگرشى جامع تر و گسترده تر به آن داشت .
از سوى ديگر، تحليل عقلانى نهضت حسينى به همان اندازه که پربها و ارزشمند است، پرخطر و پيچيده است؛ زيرا نگاهى جامع و برگرفته از اصول و معارف کلامى مى طلبد تا نظريه هايى تمام عيار با ايجاد هماهنگى بين عناصر و مؤلفه هاى گوناگون پژوهش به گونه اى در خور و شايسته ارايه شود .
به يقين دو رهيافت تاريخى و کلامى در تحليل و تحقيق رخداد عاشورا، از عوامل بسيار مهم و تاثيرگذارى است که هريک، ما را در دست يابى به نظريه هاى جامع و معرفت آفرين مدد مى رساند .
ناگفته پيداست که اين دو نگرش در ترابط و تعامل کامل با يکديگرند و نتايج هرکدام مى تواند در ديگرى مؤثر افتد و به تکميل و تنقيح آن يارى رساند .
ضعف و نارسايى اين دو، نزد صاحب نظران موجب پديد آمدن چنين اعتقادى مى شود که امام عليه السلام به زمان و مکان شهادت خويش علم تفصيلى نداشته و از ابتدا به قصد منزل گزيدن در کربلا و رفتن به سوى شهادت حرکت نکرده است! اين افراد براى تاييد سخن خود، مساله اعزام مسلم بن عقيل به کوفه از سوى امام عليه السلام و حرکت حضرت بر اساس گزارش مسلم را از آمادگى کوفيان و فرازهايى از گفت وگوهاى امام با اطرافيان که بيانگر عزم او بر سفر به کوفه است، مطرح مى کنند .
اما آنان که از ابعاد کلامى و تاريخى نهضت سرخ حسينى آگاهى دارند، معتقد به علم تفصيلى امام عليه السلام نسبت به حوادث کربلا هستند و اعلام زمان و مکان شهادت امام عليه السلام از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و همچنين علم امام و اهل بيت او به جزئيات حوادث عاشورا را، دليلى بر اين مدعا مى دانند .
اين دسته از انديشمندان سخنانى از امام حسين عليه السلام مطرح کرده اند که در آنها آينده خونبار خود و اصحاب به گونه اى روشن آشکار شده است؛ همانند اين سخن حضرت که مى فرمايد:
«من کان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا فانى راحل مصبحا ان شاء الله» (1)
و يا در جاى ديگرى مى فرمايند:
«خط الموت على ولد آدم فخط القلاده على جيد الفتاة» (2)
از مجموع عبارات اين خطبه چنين فهميده مى شود که امام قبل از خروج از مکه، فرجامى براى اين سفر جز شهادت خود و يارانش نمى ديد . و حتى عبارت «گويا مى بينم که گرگ هاى بيابان اعضاى بدنم را ميان نواويس و کربلا پاره پاره مى کنند» (3) گواه آن است که امام عليه السلام به خوبى از شهادت خود و محل آن با خبر بوده است .
صريح تر از اين سخنان، نامه حضرت، هنگام حرکت از مکه است:
«بسم الله الرحمن الرحيم
من الحسين بن على الى بنى هاشم؛ اما بعد فانه من لحق بى منکم استشهد و من تخلف عن لم يبلغ الفتح والسلام (4) ؛ از حسين بن على به بنى هاشم؛ هرکس از شما که به من بپيوندد، شهيد خواهد شد و هرکه با من همراه نشود، به پيروزى نخواهد رسيد» .
بى ترديد متن اين نامه، يکى از دلايل آگاهى امام از سرانجام حرکت خويش به شمار مى آيد و از آن سو، همراهى اهل بيت حضرت نيز جزيى از برنامه کلى نهضت حسينى - که طبق مشيت الهى از قبل مشخص شده بود - محسوب مى شود . تقديرى که امام خود از آن آگاهى داشته است و از آنجا که او مظهر تسليم در برابر خواست خداست با علم به سرانجام کار، اهل بيت و فرزندان خويش را همراه خود ساخت؛ گرچه عقل ما دست کم در فهم بخشى از فلسفه اين همراهى و اهداف و آثار آن، آگاهى دارد که از آن جمله، رسوايى نظام منحط اموى است! (5)
حال با توجه به سخنانى که در اين باره به آنها اشاره کرديم، به اصول کلامى درباره نهضت عاشورا اشاره مى کنيم:
1 . عصمت امام عليه السلام
يکى از اصول کلامى که در تحليل رخداد عاشورا نقش به سزايى دارد، مساله «عصمت پيامبران و امامان:» است که به معناى وسيع آن، شامل عصمت در خطا و اشتباه و نسيان است . اين بينش روشنگر موجب مى شود که تحليلگر عاشورا، تمامى رفتارها و مواضعى را که امام عليه السلام در طول نهضت اختيار کرده است بدون هيچ قيد و شرط و استثنايى صحيح بداند و هرگونه خرده گيرى و اعتراض را بر آن به دور شمارد . براساس پذيرش اصل عصمت امام در تحليل و تفسير افعال حضرت، گاه عقل ما ياراى فهم دست کم بخشى از حکمت و مصلحت اعمال امام را دارد و براى آن آرمان هايى صحيح و خردپسند مى يابد و يا آن که حکمت آن بر ما روشن نمى شود و چرايى اعمال امام - حتى پس از تامل فراوان - در هاله اى از ابهام باقى مى ماند .افرادى که باورى شايسته نسبت به عصمت امام داشته باشند، در هردو صورت، حقانيت و درستى فعل امام را اجمالا مورد تصديق قرار مى دهند و به جاى تخطئه مواضع امام و خرده گيرى بر تصميم گيرى هاى حضرت، عقل محدود خود را محکوم مى کنند و صادقانه به ناتوانى آن اقرار مى کنند . اما آنان که اصل عصمت امام را نپذيرند، دل به شبهاتى نسبت به حقانيت يا مشروعيت هضت حضرت مى سپرند و اشکالاتى را که در طول تاريخ از سوى دشمنان اهل بيت: همچون بنى اميه، ناصبى ها و وهابى ها تبليغ مى شده است، مى پذيرند و مانند آنان موضع گيرى مى نمايند؛ شبهاتى همچون:
1 . امام عليه السلام عليه حکومت اسلامى و خليفه پيامبر (يعنى يزيد!) قيام کرد و از بيعت با او سرباز زده است و اين، گناهى است نابخشودنى، که سرانجام به کشته شدن او انجاميد .
2 . نهضت امام عليه السلام از مصاديق به هلاکت انداختن خويش است، که کارى برخلاف عقل اوست و به نص قرآن، حرام است . زيرا قرآن با صراحت بسيار مى فرمايد: «لاتلقوا بايدکم الى التهلکة» ؛ خود را با دست خويش به هلاکت و نابودى نيندازيد .
3 . هرچند امام عليه السلام در راه خدا قيام کرد، اما او نسبت به اوضاع سياسى و اجتماعى اشتباه کرد و به خطا بر پيمان هاى دروغين کوفيان اعتماد ورزيد .
به اين شبهات و اشکالاتى از اين قبيل، به دو شيوه مى توان پاسخ داد:
الف) ارايه پاسخ اجمالى بدين معنا که با تمسک به ادله عقلى و نقلى عصمت امام عليه السلام - که در منابع کلامى شيعى مورد بحث قرار گرفته است - مى توان بر ضرورت عصمت امام تاکيد ورزيد و سپس با اثبات امامت امام حسين عليه السلام اصل ياد شده را بر افعال او تطبيق کرد .
بديهى است سرانجام چنين مسيرى، اثبات صحت و سلامتى تمامى افعال و افکار امام عليه السلام است .
ب) ارايه پاسخ تفصيلى در اين شيوه تلاش مى شود که براساس مقدمات مورد قبول اشکال تراشان، خالى بودن نهضت امام از هرگونه انگيزه شخصى و مصونيت آن از خطا و اشتباه و ارتکاب امر غير مشروع ثابت شود .
اين شيوه، راهى است که برخى از بزرگان شيعه مانند سيدمرتضى قدس سره در «تنزيه الانبياء» و شيخ طوسى قدس سره در «تلخيص الشافى» پيموده اند .
به طور مثال در پاسخ به اين اشکال که مقابله امام با سپاه يزيد و امتناع او از بيعت، از مصاديق «القاى نفس در تهلکه» بوده است، اين دو انديشمند بزرگ مى کوشند تا ثابت کنند که حرکت امام قبل از برخورد با سپاه ابن سعد، براساس ظن امام عليه السلام به پيروزى بوده است و از آنجا که اين ظن، مستند به امارات و شواهد فراوان (مانند نامه هاى کوفيان و) . . . بوده است، قيام امام عليه السلام براى رسيدن به حق خود، نه تنها امرى عقلايى است، بلکه انجام عملى واجب براى حضرت محسوب مى شود . بدين خاطر در اين مرحله از نهضت، امام عليه السلام جز به وظيفه دينى خود عمل نکرده است و پس از برخورد با سپاه عمربن سعد نيز که امام از پيروزى مايوس مى شود، پيشنهاد بازگشت به حجاز يا به يکى از سرحدات مى دهد، که مورد قبول ابن زياد واقع نمى شود و در اينجا نيز امام چاره اى جز دفاع از خويش نداشته است . (6)
به هرجهت، درصورت نپذيرفتن اصل عصمت امام عليه السلام براى رفع شبهات با تمسک به ادله و شواهدى خاص و با تجزيه و تحليل مواضع امام در مراحل مختلف نهضت بايد در پى اثبات اين حقيقت بود که موضع گيرى هاى امام تماما صحيح و مشروع بود و آن حضرت قدمى از جاده حکمت و شرع خارج نشده است .
2 . علم امام عليه السلام
دانشمندان شيعى همگى بر اين باورند که امام عليه السلام همسان با پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم داراى علمى وسيع و مافوق علم افراد عادى بشر است؛ زيرا منابعى ويژه و متفاوت با مجارى عادى کسب دانش در دست دارد و از طريق اين منابع به اذن خداوند از امورى آگاه است که در دسترس افراد عادى نيست . اما در اين مساله که ويژگى هاى علم امام چيست، اختلاف نظر وجود دارد . براى مثال در اين که علم امام چيست، راى واحدى وجود ندارد .برخى از عالمان معتقدند: امام عليه السلام علاوه بر علم به احکام شريعت، به تمامى حوادث گذشته، حال و آينده علم دارد؛ مگر امورى که از اختصاصات علم الهى است؛ همانند زمان فرارسيدن قيامت يا امورى که در دايره بدائات قرار مى گيرد .
ناگفته پيداست که تفاوت اصلى علم غيب پيامبر و امام با علم الهى، در آن است که علم خداوند، ذاتى است، ولى علم پيامبر و امام، ناشى از تعليم و اعطاى الهى است .
در مقابل، گروه ديگرى چنين باور دارند که: مقتضاى ادله بيش از اين نيست که امام بايد به تمامى احکام دين و مسائل مورد نياز مردم علم داشته باشد؛ ولى دليلى بر آگاهى امام از تمامى حوادث گذشته و آينده نداريم . (7)
سؤال ديگرى نيز مطرح است که آيا علم امام عليه السلام معلق به شرايطى است يا آن که به صورت بالفعل براى امام حاصل است؟
در پاسخ به اين پرسش، گروهى علم امام را مشروط به حصول شرايطى از قبيل اراده او يا درخواست (دعاي) او از خداوند، مى دانند .
به هر تقدير، مساله مقدار و وسعت علم امام در تحليل و تفسير نهضت حسينى تاثيرى تام دارد . اگر امام معصوم عليه السلام را از جميع «ماکان» و «مايکون» آگاه بدانيم، در اين صورت، زمان و مکان شهادت امام نيز در دايره معلومات او قرار مى گيرد . با قبول اين اصل بايد گفت که حسين عليه السلام از آغاز حرکت خويش از مدينه مى دانست که در مکانى به نام «کربلا» و در دهم محرم سال 61 به شهادت خواهد رسيد و حتى از کيفيت و جزئيات وقايع مربوط به شهادت خويش و ياران و اسارت خاندان خود آگاهى داشت .
نقش محورى مساله علم امام در يکى از جدى ترين و جنجالى ترين منازعاتى است که در چند دهه اخير در باره ماهيت و فلسفه نهضت حسينى وجود داشته، به گونه اى که در اين ميان، دو نظريه اصلى ابراز شده است:
1 . مطابق نظريه اول، حسين عليه السلام از ابتدا (و دست کم قبل از خارج شدن از مدينه) به طور قطع مى دانسته است که سرانجام سفر او، اين است که در کربلا و در روز دهم محرم، خود و جمعى از ياران او به شهادت خواهند رسيد . اما از سوى ديگر، امام به عنوان يک وظيفه و تکليف الهى، موظف به انجام اين سفر بوده است تا با تحمل تمامى مصائب و سختى هاى آن، حتى با ريخته شدن خون خود و جمعى از بهترين افراد خاندان و يارانش، حياتى دوباره به دين و آيين بخشيده شود و اسلام مسخ شده سلطنتى يزيدى، محو و نابود شود .
براساس اين نظريه، حقيقت قيام امام حسين عليه السلام، انجام يک تکليف الهى است؛ تکليفى که امام به بهاى شهادت خود و اسارت خانواده اش، به کامل ترين صورت ممکن، آن را ادا کرد و البته مقتضاى مقام امامت هم چيزى جز اين نمى توانست باشد . در اين نظريه آثارى همچون: «اتمام حجت بر مردمان» ، «رسوا ساختن حکومت فاسد امويان و اعلام برائت از آن» ، «ابلاغ پيام اصلى دين برجهانيان و ارايه ماهيت اصلى اسلام» و . . . به عنوان بخشى از اهداف نهضت امام که براى ما قابل درک و فهم و درس آموزى و پيروى است، بيان مى شود .
2 . براساس نظريه دوم، هرچند امام حسين عليه السلام مى دانسته است که سرانجام، روزى به دست مخالفان دين خدا به شهادت خواهد رسيد، اما زمان اين امر بر او آشکار نبوده است .
در اين ديدگاه، اوضاع و شرايط تاريخى در زمان حکومت يزيد (مانند تشکيل نيروى داوطلب در کوفه و بيعت آنان با مسلم بن عقيل، ضعف حکومت نوپاى يزيد، آمادگى افکار عمومى و لياقت و شايستگى امام براى قيام به صورت کامل براى شروع نهضت) آماده بود و در اين موقعيت احتمال پيروزى عليه يزيد بيش از پنجاه درصد تضمين شده بود .
بدون شک آشنايى با مبانى علم امام و آگاهى از ابعاد و جلوه هاى آن، بيانگر مردوديت نظريه دوم است . زيرا طبق اين نظريه، ديدگاه هاى کسانى چون ابن عباس و محمد حنفيه که حضرت را از حرکت به سوى کوفه و اعتماد به دعوت کوفيان بر حذر مى داشتند، معتبر دانسته مى شود؛ به ويژه آن که سرانجام سفر امام با آنچه که امثال ابن عباس پيش بينى کرده بودند، موافق در آمد و تشکيل حکومت اسلامى براى امام ميسر نگشت .
در يک نگاه، به خوبى مى توان دريافت که حرکت امام حسين عليه السلام براساس انتخاب و اختيار حضرت اما با علم الهى آن امام صورت گرفته است؛ هرچند فرجام نهضت امام با شهادت رقم مى خورده است . اما اعتماد به نامه ها و دعوت هاى کوفيان و حرکت به سوى کوفه به خاطر «اتمام حجت» به تمامى دعوت کنندگان و حمايت کنندگان بوده است؛ کارى که امام و پيشواى شايسته بايد انجام مى داد تا امروز کسى علم غيب و آگاهى از حقايق ماجرا را براى فرد امام شايسته نپذيرفتن دعوت کوفيان تلقى نکند . از اين رو، آن حضرت طبق ظواهر و امور طبيعى زندگى حرکت کرد؛ مسلم بن عقيل را به کوفه فرستاد و طبق گزارش سفير راست گوى خود به طرف آن ديار حرکت کرد و سرانجام سفر او به شهادت ختم شد .
به يقين با اين نگرش، آگاهى حضرت از لزوم دفع ضرر يا يقين به کشته شدن و خبر از اسارت خاندان، مانع رفتن به کوفه نمى شد؛ زيرا وظيفه امامت امام، فريادرسى مظلومان و ستم ديدگان از نظر ظاهرى است و رسالت او در اين عرصه، توجه به خواست امت است .
افزون بر اين، گرچه از دست رفتن امام و اسارت خاندان او کارى بى جبران، است، اما مصلحتى برتر و مهم تر وجود دارد که امام بايد خون ارزشمند خود، و خاندان حضرت بايد عزت ظاهرى خود را فداى آن کنند و آن، حفظ اسلام از دست فاسدان و طاغيان زمان براى هميشه تاريخ است و اين حوادث، مقدمه ضرورى و انحصارى نجات اسلام محسوب مى شود که نه تنها مطلوب، بلکه لازم و واجب است .
چنين بينش شايسته اى موجب گرديد که رژيم سلطنتى اموى، رسوا گردد و روح امر به معروف و نهى از منکر در کالبد جامعه دوانده شود (8) و ابلاغ پيام عاشورا به دورترين نقاط جهان آن روز و امروز و فراتر از همه فرداها، کارى معجزه آفرين براى تمامى ملت هاى دربند نمايد و آن، منطق «پيروزى خون بر شمشير» و «فداى جان براى حفظ کيان و آيين اسلام» است؛ سخنى تاثيرگذار و درس آموز براى آزادى و آزادگى بشريت در تمامى عصرها و براى همه نسل ها .
--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1 . بحارالانوار، ج 44، ص 367 .
2 و 3 . همان، ص 366 .
4 - همان، ص 330 و ج 45، ص 87 .
5 . ر . ک: شهيد آگاه و رهبر نجات بخش اسلام، لطف الله صافى گلپايگانى، ص 387 - 378؛ مقتل الحسين (ع)، عبدالرزاق موسوى المقرم، ص 118 - 115 .
6 . تنزيه الانبياء، سيدمرتضى، ص 182 - 179؛ تلخيص الشافى، شيخ طوسى، ج 4، ص 188 - 182 .
7 - متشابه القرآن و مختلفه، ابن شهرآشوب، ص 211 .
8 - مجموعه مقالات دومين کنگره بين المللى امام خمينى (ره) و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 293 (تحليل معرفت شناختى مبانى کلامى در نهضت عاشورا، محمد سعيدى مهر).