امام حسين و جريان هاى بازدارنده
  • عنوان مقاله: امام حسين و جريان هاى بازدارنده
  • نویسنده: محمد جواد طبسى
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 23:31:18 1-9-1403


مدخل

با فرا رسيدن مرگ معاويه و آغاز حکومت غاصبانه يزيد، وى از استانداران و فرمانداران شهرها و نواحى خواست تا براى شروعيت حکومتش از مردم، بويژه از ابى عبدالله الحسين عليه السلام، بيعت بگيرند .
امام از همان اول نه تنها زير بار چنين ذلتى نرفت، بلکه مخالفت خود را با اين حکومت اعلام داشت و در يک پيام بسيار روشن و سرنوشت ساز، فرمود:
«و يزيد رجل شارب الخمر و قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق و مثلى لايبايع مثله (1) ؛ يزيد، مردى است شرابخوار که دستش به خون افراد بى گناه آلوده گرديده و آشکارا مرتکب فسق و فجور مى گردد، و همانند من با چنين فردى بيعت نمى کند .»
پس از اعلام اين نظر از سوى امام حسين عليه السلام، بويژه بعد از هجرت حضرت به مکه و از آنجا به عراق، افراد و گروه هاى زيادى با امام تماس گرفته تا وى را از اين حرکت باز دارند . اما امام حسين عليه السلام با شنيدن سخنان آنها، به هريک به فراخور حالش، پاسخ مناسب را مى داد .
نوشته حاضر، بررسى کوتاه و گذرايى بر اين گفت و گوهاست، که در چند بخش تنظيم و تقديم خوانندگان گرديده است .

ناصحان کيانند و چند نفر بودند؟

اين پيشنهاد کنندگان - که شايد تعدادشان به بيست نفر نرسد - به ترتيب عبارت بودند از:
ام سلمه (همسر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم)، عبدالله بن عباس (عموزاده اميرمؤمنان)، محمدبن حنفيه (برادر امام)، عبدالله بن جعفر (عموزاده امام حسين عليه السلام)، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير، عمروبن سعيد، يحيى بن سعيد، مروان بن حکم، عبدالله بن مطيع، سعيد بن مسيب، مسوربن مخرمه، ابوبکر مخزومى، عبدالله بن جعدة، جابربن عبدالله، ابوواقد ليثى، ابوسلمه و . . . بودند .
اين پيشنهادکنندگان از گروه ها، شخصيت ها و گرايش هاى گوناگونى بودند: برخى، از خويشان امام همانند محمدبن حنفيه و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس؛ عده اى، از صحابه و ياران با سابقه و با اخلاص پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم همانند جابربن عبدالله انصاري؛ بعضى، از چهره هاى عافيت طلب همانند عبدالله بن عمر؛ تعدادى، از ناصحان ناآگاه به زمان، همانند محمد بن حنفيه و يا عبدالله بن جعفر؛ گروهى، از دشمنان همانند مروان بن حکم و عمروبن سعيد و يحيى بن سعيد و عبدالله بن زبير و دسته اى نيز از هواداران يزيد بودند مثل ابوواقد ليثى .

بازدارندگان، چه اهدافى را دنبال مى کردند؟

هريک از اين افراد با پيشنهاد خود، اهداف خاصى را دنبال مى کردند؛ منابع تاريخى و روايى به نقل برخى از آن موارد اشاره نموده است که عبارتند از:
1 . برخى از روى دلسوزى و چون نگران سلامتى امام بودند، از وى خواستند تا از سفر کردن به عراق اکيدا خوددارى ورزد .
2 . دسته اى فراهم نبودن شرايط قيام را مطرح کرده و مصلحت را در چنين کارى نمى ديدند .
3 . گروهى طرفدار حکومت بنى اميه بودند و يا به همکارى با بنى اميه متهم بودند؛ لذا از حرکت امام حسين عليه السلام جلوگيرى مى کردند .
با اين بيان، به جز دشمنان اهل بيت عليهم السلام و هواداران بنى اميه که يقينا سوء نيت داشتند، بقيه افراد يا به قصد فرار از مسئوليت دينى و عدم همراهى با امام و يا براى ترس از جان خود، پيشنهاد خوددارى از قيام مى دادند .
و اما خويشان امام که شبهه همکارى و هوادارى در آنها نمى باشد، بدون شک پيشنهاد آنها را بايد بر عدم آگاهى از اوضاع جديد حاکم بر کشور، حمل نمود .

چه مسائلى را مطرح مى کردند؟

در اين که اين ناصحان چه مسائلى را با امام مطرح مى کردند و بر آن اصرار مى ورزيدند، سخن فراوان است و نمونه ها بسيار؛ اما به جهت رعايت اختصار، به چند نمونه بسنده مى کنيم:

1 . بيعت با يزيد و پذيرفتن حکومت او اولين کسى که اين پيشنهاد را به امام مطرح کرد، مروان بن حکم بود؛ وى پس از اين که در جلسه احضاريه امام به کاخ استاندارى وليد، موفق به اعمال نظر خود نشد و نتوانست از امام براى يزيد بيعت بگيرد، روز ديگر بعد از ملاقات با امام حسين عليه السلام، به حضرت پيشنهاد صلح و بيعت را مى دهد .
ابن اعثم کوفى مى نويسد:
صبح روزى که امام حسين عليه السلام را براى بيعت به کاخ استاندارى احضار کرده بودند، حضرت از خانه بيرون آمد تا اخبار را پى گيرى کند، که ناگهان به مروان بن حکم در راه برخورد کرد . مروان گفت: اى اباعبدالله! من خيرخواه تو هستم؛ بيا و از من اطاعت نموده، سخنم را گوش کن که صلاح تو در اين است . امام فرمود: آن چيست؟ بگو تا بشنوم . مروان گفت: پيشنهاد مى کنم که با اميرمؤمنان يزيد بيعت کن، که به نفع دين و دنياى تو مى باشد . (2)

2 . صلح و سازش با يزيد برخى ديگر همانند عبدالله بن عمر بن خطاب با دادن پيشنهاد صلح و سازش، از امام حسين عليه السلام مى خواستند که دست به اقدامى عليه نظام حاکم نزند . عبدالله در ملاقاتى که با امام داشت، اظهار داشت:
اباعبدالله! خدا تو را رحمت کند، بترس! تو که از دشمنى و ستم مردم اين ديار با خودتان آگاهى . اين مردم با يزيد بن معاويه بيعت کرده اند . من نگرانم که به سبب اين پول هاى زرد و سفيد، به او گرايش يافته، تو را بکشند و به خاطر تو، مردم زيادى کشته شوند! من از رسول خدا شنيدم که فرمود: «حسين کشته مى شود، اگر او را بکشند و تنها گذارند و يارى نرسانند، خدا تا قيامت آنان را خوار خواهد کرد .» اندرز مى دهم همچون مردم سازش کنى چنان که قبلا براى معاويه صبر کردى، شکيبا باش؛ اميد است خدا ميان تو و اين قوم ستمگر داورى کند . . . (3)
مورخان شبيه به همين پيشنهاد را به جابربن عبدالله انصارى نسبت داده اند که وى به نزد امام آمده، عرض مى کند: تو فرزند رسول خدا و يکى از دو نوه اوهستي؛ چاره اى نمى بينم جز آن که همچون برادرت صلح کنى، که او کامروا و درستکار بود . (4)
اما با دقت و مطالعه در زندگى جابر، انتساب اين مطالب به وى، صحيح به نظر نمى رسد .

3 . اقامت در سرزمين هاى دور برخى ديگر همانند محمدبن حنفيه از روى دلسوزى، به فاصله گرفتن از يزيد و رفتن به شهرهاى دور از تحت نفوذ دستگاه غاصبانه بنى اميه، توصيه مى کردند .
مورخان نوشته اند که پس از تصميم قطعى امام، مبنى بر خروج از مدينه و وداع با قبر جد و مادر و برادر خود، به خانه بازگشت؛ هنگام صبح برادرش محمدبن حنفيه نزد او آمده، عرض کرد:
برادرم! جانم به فدايت، تو محبوب ترين و عزيزترين مردم نزد من هستى، به خدا سوگند! کسى را چون تو شايسته خيرخواهى خود نمى بينم؛ زيرا تو همچون خود من و جان من و بزرگ خاندان و تکيه گاه من هستى، و پيروى ات بر من واجب است؛ زيرا خدا تو را شرافت بخشيده و از بزرگان بهشت قرار داده است . مى خواهم تو را پندى دهم، آن را بپذير .
امام حسين عليه السلام فرمود: آنچه مى خواهى، بگو . عرض کرد: نصيحت مى کنم تا مى توانى خود را از يزيد بن معاويه و شهرها برهان و رسولان خود را به سوى مردم روان ساخته، آنان را به بيعت خود فراخوان . . . امام فرمود: برادرجان! کجا بروم؟ عرض کرد: به مکه برو؛ اگر آنجا برايت امن بود، اين همان است که تو دوست دارى و من مى خواهم و گرنه، به شهرهاى يمن برو که آنان ياران جد و پدر تواند و آنان مهربان ترين و با محبت ترين و مهمان نوازترين و خردمندترين مردم اند . اگر سرزمين يمن برايت امن ماند، که خوب و گرنه، به شنزارها و شکاف کوه ها رفته، از شهرى به شهر ديگر کوچ کن تا ببينى کار اين مردم به کجا مى کشد و خدا ميان تو و اين قوم تبهکار داورى کند . . . (5)

4 . هشدار نسبت به نداشتن ياران صميمى بسيارى از افرادى که امام را از رفتن به عراق نهى مى کردند، برچند چيز، از جمله بر خيانت اهل کوفه و تنها گذاردن امام تکيه مى کردند؛ چرا که اين تجربه تلخ چند بار تکرار شده بود . و از امام مى خواستند اين آزموده را بار ديگر نيازمايد و خود را در دام آنها گرفتار نسازد . که به دو نمونه مى توان اشاره کرد:
الف) محمد بن حنفيه در آخرين ملاقات خود به امام گفت:
«يا اخى ان اهل الکوفة قد عرفت غدرهم بابيک و اخيک و قد خفت ان يکون حالک حال من مضي؛ (6) برادرم! پيمان شکنى مردم کوفه را نسبت به پدر و برادرت مى داني؛ بيم آن را دارم که با تو نيز چنين کنند!»
ب) زمانى که امام وارد مکه شد، عبدالله بن مطيع عدوى به سوى او آمده، گفت: اباعبدالله! خدا مرا فدايت کند، کجا مى روي؟ امام فرمود: اکنون آهنگ مکه دارم . چون به مکه در آمدم، صلاح بعدى کار خود را نيز از خدا مى خواهم .
عبدالله بن مطيع عرض کرد: اى فرزند دخت پيامبر! خدا در اين تصميم خيرت دهد؛ ولى من از راه مشورت پندى دارم، آن را بپذير .
فرمود: ابن مطيع! آن چيست؟
عرض کرد: چون به مکه در آمدى، مراقب باش کوفيان فريبت ندهند؛ چرا که پدرت در آنجا کشته شد و به برادرت در آنجا زخم نيزه کارى زدند . ملازم حرم الهى باش که تو در عصرما، سرور عربي؛ به خدا! اگر تو کشته شوى، خاندانت نيز کشته خواهند شد . . . (7)

5 . بيم از کشته شدن امام گروه ديگرى که از کشته شدن امام حسين عليه السلام سخت بيمناک بودند، وظيفه خود را در اين مى ديدند که او را از رفتن به سوى عراق بازدارند؛ چرا که او نور زمين و پرچم و نشانه ره يافتگان و پناه مؤمنان بوده که اگر آسيبى به امام مى رسيد، نور خدا در روى زمين خاموش گشته و مردم از اين پناه بزرگ محروم مى شدند، چنان چه عبدالله بن جعفر از همين جهت بيم داشت و پيش از او، ام سلمه همسر باوفاى پيامبر، از کشته شدن آن حضرت هراسناک بود .
ام سلمه که علاقه زيادى به امام حسين عليه السلام داشت، در آخرين ملاقاتش با امام، گفت: «يا بنى لا تحزنى بخروجک الى العراق فانى سمعت جدک رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم يقول: يقتل ولدى الحسين بارض العراق فى ارض يقال له کربلا . . . ؛ فرزندم! مرا به رفتنت به سوى عراق اندوهگين مکن . زيرا از جدت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم شنيدم که مى فرمود: فرزندم حسين در سرزمين عراق، که به آن کربلا گفته مى شود، شهيد خواهد شد .» (8)
عبدالله بن جعفر طى نامه اى به امام چنين نوشت: «فانى مشفق عليک من هذا الوجه ان يکون فيه هلاکک و استئصال اهل بيتک ان هلکت اليوم اطفا نور الارض فانک علم المهتدين و رجاء المؤمنين . . . ؛ (9) مى ترسم که تو در اين سفر کشته شوى و رزندانت بينوا گشته و با کشته شدن تو، که پرچم هدايت و اميد مؤمنان هستى، نور خدا خاموش گردد!»

6 . بيم شکسته شدن حرمت ها عده اى ديگر همانند عبدالله بن مطيع، امام حسين عليه السلام را بدين جهت از رفتن به سوى عراق برحذر داشت، چون مى ديد که پس از شهادت امام، حرمت ها شکسته خواهد شد و دستگاه حاکمه بعد از غلبه و پيروزى بر امام حسين عليه السلام نه براى اسلام حرمتى قائل مى شود و نه براى فردى از مسلمانان .
بدين جهت، عبدالله بن مطيع در ملاقات با امام، عرضه مى دارد:
اى اباعبدالله! خداوند پس از تو به ما آب گوارايى ندهد، به کجا مى روي؟
امام فرمود: معاويه از دنيا رفته است و نامه هاى زيادى، که بيشتر از يک بار شتر مى باشد، از مردم کوفه به من رسيده است .
عبدالله گفت: به سوى آنها مرو؛ چرا که حرمت پدرت را رعايت نکردند، در حالى که او بهتر از تو بود . پس چگونه شان و منزلت تو را پاس خواهند داشت؟ به خدا سوگند! اگر کشته شوى، پس از تو حرمت چيزى نخواهد ماند مگر آنکه دريده شده و مباح خواهد شد . (10)

7 . پرهيز از ايجاد اختلاف و اما دستگاه حکومت امويان که رفتن امام به عراق براى آنها مشکل آفرين بود، اين حرکت را بر خلاف اراده امت و در مسير ايجاد اختلاف و دو دستگى مى دانستند . از اين روى، هنگامى که امام مکه را ترک کرد، فرستادگان عمرو بن سعيد به سرکردگى يحيى بن سعيد، از حرکت او جلوگيرى کردند و به امام گفتند: از همين جا برگرد؛ به کجا مى روي؟ امام به سخنان آنان اعتنا ننمود و به راه خود ادامه داد .
فرستادگان عمروبن سعيد با ياران امام درگير شده و با تازيانه به آنان حمله ور شدند . امام و يارانش ضمن مقاومتى شجاعانه، به شدت از وقوع درگيرى پرهيز کردند و به طرف کوفه به راه خود ادامه دادند . آنها فرياد برآوردند: اى حسين! از خدا نمى ترسى که بر جماعت خروج کرده، موجب تفرقه و پراکندگى امت مى شوي؟ (11)
همچنين در نامه اى که عمروبن سعيد به امام نوشته بود، به همين مساله اشاره نموده و مى نويسد:
«بلغنى انک قد اعتزمت على الشخوص الى العراق، فانى اعيذک بالله من الشقاق . . . (12) ؛ به من خبر رسيده که رهسپار عراق شده اى، به خدا پناه و واگذارت مى کنم که مايه اختلاف شوي!»

8 . فراهم نبودن شرايط و نبود مصلحت در ملاقات ديگرى که محمدبن حنفيه با امام داشت، بر نبود مصلحت تکيه کرده و امام را از سفر به عراق نهى کرد . ابن عساکر مى نويسد:
محمدبن حنفيه، امام را در مکه ديدار نموده و اظهار کرد: امروز «قيام » به مصلحت نيست .
امام از او نپذيرفت . پس محمد فرزندان خود را بازداشت و هيچ يک را با او نفرستاد تا آنجا که امام از او ناراحت شده و فرمود: آيا فرزندان خود را به دليل احتمال گرفتارى من، باز مى داري؟ عرض کرد: چه نيازى است که تو گرفتار شوى و آنان نيز با تو گرفتار شوند! اگر چه مصيبت تو نزد ما بزرگ تر است . (13)

9 . اقامت در مکه يا يمن يکى از پيشنهادها اين بوده که امام به شهر مکه و اگر مکه نا امن بود، به يمن برود . محمدبن حنفيه و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير از جمله کسانى بودند که از امام خواستند در مکه اقامت گزيند .
ابن عباس به امام گفت: چون تو سيد و سرور حجاز و مورد احترام مکه و مدينه هستى، به عقيده من بهتر است در همين مکه اقامت گزينى . و اگر مردم عراق همان گونه که اظهار مى دارند، واقعا خواستار تو هستند و مخالف حکومت يزيد، بهتر است اول استاندار يزيد و دشمن خويش را از شهر خود برانند، سپس تو به سوى آنان حرکت کنى . . . و اگر در خارج شدن از مکه اصراردارى، بهتر است به سوى يمن حرکت کني؛ زيرا علاوه بر آن که پدرت در آن منطقه شيعيان زيادى دارد، نقطه اى است وسيع و داراى دژهاى محکم و کوه هاى مرتفع و دور دست . لذا مى توانى دور از قدرت حکومت به فعاليت خود ادامه دهى . . . (14)
عبدالله بن زبير نيز شبيه همين پيشنهاد را به امام داد و گفت: اگر در مکه اقامت کنيد و بخواهيد امامت و پيشوايى مسلمانان را در اين شهر ادامه بدهيد، ما نيز با تو بيعت مى کنيم و تاجايى که امکان دارد، از پشتيبانى و هم فکرى با تو خوددارى نخواهيم کرد . (15)

10 . پرهيز از خروج بر امام زمان بنابر نقل ابن عساکر در تاريخ دمشق: ابوسعيد خدرى، صحابى رسول خدا، يکى از افرادى بود که امام حسين عليه السلام را از حرکت به سوى عراق باز داشت .
وى از ابوسعيد نقل کرده که گفت:
«غلبنى الحسين بن على عليه السلام على الخروج و قد قلت له: اتق الله فى نفسک و الزم بيتک فلا تخرج على امامک؛ (16) حسين بن على در خارج شدن برما غلبه کرد، و من بودم که به او گفتم: از خدا در باره خودت بترس و ملازم منزل خود باش و بر امام خود خروج نکن .
ناگفته نماند: اگرچه مطالب را ابن عساکر نقل کرده، اما با سوابق درخشانى که از ابوسعيد داريم، بسيار بعيد است که وى چنين سخنى نسبت به امام حسين عليه السلام گفته باشد . و با اين بيان، مى توان گفت که اين سخن، ساخته و پرداخته دشمنان اهل بيت عليهم السلام مى باشد که مى خواهند چهره او را مخدوش سازند؛ چنان که ابن عساکر نظير همين برخورد را نسبت به جابربن عبدالله انصارى نقل کرده است .

پاسخ امام حسين عليه السلام

بدون ترديد هيچ فرد و شخصيت و يا گروهى در آن زمان به اندازه امام حسين، به اوضاع اسلام و مسلمانان آگاه نبوده و همچنين هيچ فردى به اندازه امام حسين عليه السلام طايفه بنى اميه - بويژه يزيد - را نمى شناخته و هيچ کس به اندازه امام براى اسلام و مسلمانان دلسوزتر نبوده است .
و با اين بيان مى گوييم که افراد و شخصيت هاى بازدارنده به جز دشمنان اهل بيت عليهم السلام و هواداران بنى اميه - آن کسانى که از طرف يزيد مامور به منصرف کردن امام حسين عليه السلام شده بودند - بقيه افراد که سوء نيتى نداشتند تحقيقا بدون مطالعه اوضاع و شرايط جديد حاکم برکشور اسلامى، چنين پيشنهادهايى مى کردند . آنان به خيال اين که با آمدن يزيد، شرايط گذشته فرقى نکرده و امام مى بايد همانند برادر خويش امام حسن مجتبى عليه السلام که با معاويه صلح کرد، روش سازش را بپذيرد . اما غافل از آن که به کلى شرايط عوض شده بود و اين، وظيفه مسلمانان بود که مى بايد از امام حسين عليه السلام تبعيت نموده و همراهى کنند نه اين که امام را از اين حرکت عظيم بازدارند!
اينک جهت روشن شدن وضعيت جديد، به پاسخ هاى امام حسين عليه السلام به بازدارندگان مى پردازيم:

الف) پاسخ به خويشان امام در پاسخ خويشان خود همانند ام سلمه و عبدالله بن جعفر و محمدبن حنفيه و عبدالله بن عباس، که از امام خواسته بودند تا از رفتن به عراق خوددارى کند، سخنانى فرمود که به آنها مى پردازيم:
به ام سلمه که نگران سلامتى امام بود، فرمود:
«يا اماه و انا اعلم انى مقتول مذبوح ظلما . . . (17) مادر! خود من بهتر از تو مى دانم که از راه ظلم و ستم و از راه عداوت و دشمنى، کشته خواهم شد و سر از تنم جدا خواهد گرديد .»
به محمد بن حنفيه که از امام خواسته بود در نقطه اى دوردست از يزيد زندگى کند، فرمود: مثلا به عقيده تو، به کدام ناحيه بروم؟ گفت: فکر مى کنم وارد شهر مکه شوى و اگر در آن شهر اطمينان نبود، از راه دشت و بيابان از شهرى به شهر ديگر حرکت کنى تا وضع مردم و آينده آنها را در نظر بگيرى . . .
امام فرمود: برادر! (تو که براى امتناع از بيعت يزيد حرکت از شهرى به شهر ديگر را پيشنهاد مى کنى، اين را بدان که) اگر در تمام اين دنياى وسيع هيچ پناهگاه و ماوايى نباشد، بازهم من با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم کرد . . . (18)
به عبدالله بن جعفر که تلاش زيادى براى برگرداندن امام حسين عليه السلام به مکه مى نمود و از سوى ديگر، بر سلامتى امام بيمناک بود، فرمود: من رسول خدا را در خواب ديده ام، در اين خواب به دستور وى به امر مهمى ماموريت يافته ام که بايد آن را تعقيب نمايم؛ خواه به نفع من تمام بشود يا به ضرر من . عبدالله در باره اين خواب و ماموريتى که امام به آن اشاره نمود، توضيح بيشترى خواست . آن حضرت پاسخ داد: من اين خواب را به کسى نگفته ام و تا زنده هستم، با کسى در ميان نخواهم گذاشت . (19)
در پاسخ هاى متعددى که به عبدالله بن عباس در چند مرتبه گفت و گو با وى داشت، فرمود:
اى ابن عباس! نظر تو در مورد اين گروه چيست؟ گروهى که فرزند پيامبر خودشان را از خانه و زندگى و محل ولادت و حرم پيامبرش بيرون کردند و به دنبال آن هستند تا خونش را بريزند؛ در حالى که نه به خدا شرک ورزيده و نه غير از او را ولى خود قرار داده و نه کارى بر خلاف سنت رسول الله انجام داده است . (20)
و در آخرين ملاقات، حضرت به وى فرمود: اى ابن عباس! تو فرزند عموى پدرم هستى و من از زمانى که تو را شناختم، پيوسته به خير و خوبى دستور مى دادى، تو بودى که همراه پدرم و بازوى مشورتى اش بودى و او نيز با تو مشورت مى کرد و تو راى صواب را به او مى گفتى . من از تو مى خواهم به سوى مدينه روانه شوى و اخبارت هم از من پنهان نشود . من در حرم امن الهى هستم تا زمانى که اين مردم مرا دوست داشته باشند و يارى ام نمايند و اگر دست از يارى ام برداشتند، ديگران را به جاى آنها برمى گزينم و به همان کلمه اى که حضرت ابراهيم خليل در آن روزى که خواستند او را در آتش بيندازند، بر زبان آورد، پناه مى برم؛ او در آن هنگام گفت: «حسبى الله و نعم الوکيل » ، پس آتش بر او گلستان شد . (21)
در پاسخ عبدالله بن زبير - که در ظاهر از امام خواسته بود در مکه اقامت کند ولى در واقع براى بيرون رفتن امام از مکه، لحظه شمارى مى کرد - فرمود:
پدرم به من خبرداد که به سبب وجود قوچى در مکه، احترام آن شهر درهم شکسته خواهد شد و نمى خواهم آن قوچ، من باشم . و به خدا سوگند! اگر يک وجب دورتر از مکه کشته شوم، بهتر است از اين که در داخل آن به قتل برسم و اگر دو وجب دورتر از مکه کشته شوم، بهتر است از اين که در يک وجبى آن به قتل برسم . سپس فرمود: و به خدا سوگند! اگر در لانه مرغى باشم، مرا درخواهند آورد تا با کشتن من به هدف خويش برسند . و به خدا سوگند! همان گونه که قوم يهود احترام شنبه (روز مقدس) را درهم شکستند، اينها نيز احترام مرا درهم خواهند شکست . پسر زبير! اگر من در کنار فرات دفن بشوم، براى من محبوب تر است از اين که در آستانه کعبه دفن شوم . (22)
و در پاسخ محمدبن حنفيه، که از وى خواسته بود در مکه اقامت کند، فرمود:
«خفت ان يغتالنى يزيد بن معاوية فاکون الذى تستباح به حرمة هذا البيت (23) ؛ ترسيدم که يزيد بن معاويه خون مرا بريزد و به وسيله من حرمت خانه خدا از بين برود .»

ب) پاسخ امام حسين عليه السلام به دشمنان امام حسين عليه السلام به مروان بن حکم و عبدالله بن عمر و عمروبن سعيد - که يا از دشمنان بوده و يا براى تثبيت موقعيت يزيد بن معاويه تلاش مى کردند - در برابر پيشنهاد بيعت و يا صلح، به مروان فرمود: «انالله و انا اليه راجعون؛ اينک بايد فاتحه اسلام را خواند که مسلمانان به فرمانروايى همانند يزيد گرفتار شده اند .
سپس رو به مروان کرد و فرمود: واى برتو! به من دستور بيعت با يزيد را صادر مى کنى در حالى که او فردى فاسق است . عجب ناپخته سخن مى گويي! اى کسى که لغزش هاى بزرگى داشته و داري! من هرگز تو را بر اين ملامت نمى کنم؛ چرا که تو آن ملعونى هستى که پيامبر، روزى که در صلب پدرت ابوالعاص بودى، لعنتت کرده است . هر که پيامبر او را لعنت کند، نمى تواند غير از اين باشد و بايد مردم را به سوى بيعت با يزيد فراخواند .
آنگاه فرمود: از من دور شو اى دشمن خدا! ما اهل بيت رسول خدا هستيم و حق در ميان ما است و زبان ما با حق گشوده مى شود . آرى، از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم شنيدم که مى فرمود: «خلافت براى خاندان ابوسفيان و بر آزادشدگان و فرزندان آنان حرام است . و اگر روزى معاويه را در بالاى منبر ديديد، او را بکشيد .» به خدا سوگند! مردم مدينه او را در منبر ديدند ولى به فرمان پيامبر عمل نکردند و اينک خداوند آنان را به فرزندش يزيد گرفتار ساخت . . . (24)
و در پاسخ عبدالله بن عمر فرمود:
«انا ابايع يزيد و ادخل فى صلحه و قد قال النبى فيه و فى ابيه؛ من با يزيد بيعت کرده و در صلح او وارد شوم در حالى که پيامبر در باره او و پدرش آن گونه سخن گفت . . . ؟ !»
وقتى عبدالله بار ديگر سخن خود را تکرار کرد و از امام خواست که به مدينه برگردد، حضرت فرمود:
«اف لهذا الکلام ابدا ما دامت السموات و الارض اسالک يا عبدالله انا عندک على خطاء من امري؟ فان کنت على خطاء ردنى فانا اخضع و اسمع و اطيع (25) ؛ اف باد براين سخن تا آسمان ها وزمين برقرار است . اى عبدالله! از تو مى پرسم، فکر مى کنى من نزد تو در اين کار بر خطا هستم؟ اگر چنين است، مرا برگردان که در اين صورت آرام گرفته و سخنت را گوش کرده و اطاعت خواهم کرد .»
و در پاسخ ديگرى به عبدالله بن عمر فرمود: اى اباعبدالرحمن! مگر نمى دانى که دنيا آن چنان حقير و پست است که سربريده يحيى بن زکريا به عنوان هديه و ارمغان به فرد ناپاک و زناکارى از بنى اسرائيل فرستاده مى شود . عبدالله! مگر نمى دانى که بنى اسرائيل در اول صبح هفتاد پيامبر را به قتل رساندند، سپس به خريد و فروش و کارهاى روزانه خويش مشغول شدند که گويا کوچک ترين جنايتى مرتکب نشده اند و خداوند به آنان مدتى مهلت داد ولى سرانجام به سزاى اعمالشان رسانيد، و انتقام خداى قادر منتقم، آنها را به شديدترين وجهى فراگرفت .
آنگاه فرمود: يا اباعبدالرحمن! از خدا بترس و از نصرت و يارى ما دست برندار . . . (26)
در پاسخ نامه عمروبن سعيد که امام را از دو دستگى و اختلاف برحذر داشته بود، فرمود:
کسى که به سوى خدا و رسولش دعوت نموده و عمل صالح انجام دهد و تسليم اوامر حق گردد، هرگز راه مخالفت با خدا و پيامبر نپيموده است . بدان که امان خداوند، بهترين امان ها است و کسى که در دين ترس از خدا نداشته باشد، در آخرت از امان او برخوردار نخواهد بود . از پيشگاه خداوند درخواست توفيق خوف و خشيت در اين دنيا داريم تا در آخرت مشمول امانش گرديم . . . (27)
امام در پاسخ فرستادگان عمروبن سعيد، اين آيه را تلاوت کرده و فرمود: «لى عملى و لکم عملکم انتم بريئون مما اعمل و انا بريئى مما تعملون » (28) ؛ عمل من براى من و عمل شما براى شماست . شما از آنچه من انجام مى دهم، بيزاريد و من از آنچه شما انجام مى دهيد، بيزارم .
و بدين وسيله، موقعيت خود و آنها را از گفته خداوند بيان فرمود . (29)

پاسخ به بى طرفان و در پاسخ افراد بى طرف مى فرمود: با خدا مشورت خواهم کرد و پس از آن ببينم چه مى شود؟ (30) و يا مى فرمود: فعلا تصميم بنده و يا اين که مى فرمود: از کوفيان به اندازه يک بارشتر به من نامه رسيده است . (32) و همچنين مى فرمود: پيامبر را در خواب ديدم و از من خواسته است که به عراق بروم . (33)
افزون براين که، امام برخى از هواداران بنى اميه را قابل و لايق جواب نمى دانست، همچنان که از ابو واقد ليثى روى برگرداند (34) ؛ چرا که او بر تاج و تخت و پادشاهى بنى اميه بيشتر ترسان بود تا سلامتى امام .
به اميد آن که خوانندگان محترم با دقت در پاسخ هاى امام حسين عليه السلام، شرايط دشوار آن روز و عظمت قيام امام حسين عليه السلام را بهتر و بيشتر بشناسند . ان شاءالله

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1 . ارشاد، مفيد، ص 200 .
2 . الفتوح، ج 5، ص 16؛ با امام حسين در محضر قرآن، ص 45 .
3 . فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 344؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 297 .
4 . همان؛ تاريخ ابن عساکر، ص 201 .
5 . فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 238 .
6 . مقتل الحسين، مقرم، ص 167 .
7 . فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 340 .
8 . مقتل الحسين، ص 152 .
9 . تاريخ طبرى، ج 3، ص 297؛ حياة الامام الحسين، ج 3، ص 25 .
10 . العقد الفريد، ج 1، ص 120 .
11 . وقايع الطريق من مکة الى کربلا، ص 36؛ با امام حسين در محضر قرآن، ص 60 .
12 . تاريخ ابن عساکر، ص 203 .
13 . همان، ص 204 .
14 . سخنان حسين بن على از مدينه تا کربلا، ص 71 .
15 . همان، ص 75 .
16 . تاريخ دمشق، (زندگى امام حسين (ع))، ص 201 .
17 . سخنان حسين بن على از مدينه تا کربلا، ص 29 .
18 . حياة الامام الحسين، ج 2، ص 263؛ سخنان حسين بن على . . . ، ص 32 .
19 . سخنان حسين بن على . . . ، ص 95 .
20 . با امام حسين در محضر قرآن، ص 55 .
21 . الامام الحسين فى مکة المکرمه، ص 218 .
22 . سخنان حسين بن على . . . ، ص 75 .
23 . منتهى الآمال، ج 1، ص 321 .
24 . با امام حسين در محضر قرآن، ص 46، به نقل از الفتوح، ج 5، ص 16 .
25 . تاريخ طبرى، ج 3، ص 297 .
26 . سخنان حسين بن على . . . ، ص 45 .
27 . همان، ص 95 .
28 . يونس/41 .
29 . با امام حسين در محضر قرآن، ص 60 .
30 . حياة الامام الحسين، ج 3، ص 24 .
31 . همان، ص 28 .
32 . عقدالفريد، ج 1، ص 125 .
33 . حياة الامام الحسين، ج 3، ص 32 .
34 . همان، ص 36 .