امام صادق (ع) و انديشه هاى انحرافى
  • عنوان مقاله: امام صادق (ع) و انديشه هاى انحرافى
  • نویسنده: عمادالدين مروج زنادقه
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 18:20:30 1-9-1403



واژه زنادقه جمع زنديق است. اين کلمه ريشه فارسى دارد و در اصل «زند دين» زن دين بود. مزدکيان (1) خود را زند دين مى ناميدند. طريحى در مجمع البحرين مى نويسد: زنادقه گروهى ازمجوسيان بودند. سپس اين کلمه برهر ملحدى در دين استعمال گرديد. (2)
در بين مردم چنين شهرت يافته که زنديق کسى است که به هيچ دينى پاى بند نيست و قائل به دهر است. و درحديث آمده است: زنادقه همان دهريه هستند که مى گويند: نه خدايى وجود دارد و نه بهشت وجهنمي. دهر است که ما را مى ميراند. (3) از گفت و گوى امام موسى بن جعفر (ع) با هارون الرشيد بر مى آيد که زنديق به کسى گفته مى شود که خدا و رسولش را رد کند و به جنگ با آن هابپردازد. (4)
اولين کسى که ملحد گشته و زنديق شد ابليس بود. (5)
ملحدين و دهريان مناظرات و گفت وگوهايى با پيامبر اسلام (ص) داشتند که علامه طبرسى درکتاب الاحتجاج (6) به بخشى از آن هااشاره کرده است:
امام صادق (ع) مناظراتى طولانى و گفت وگوهاى بسيارى با ابن ابى العوجاء، ابوشاکر ديصانى، زنديق مصرى و برخى ديگر از سران زنادقه داشت و به عقايد انحرافى آن ها پاسخ مى داد. پيش از آن که به برخى از گفت وگوهاى آن حضرت با زنادقه اشاره کنيم، نگاهى به افکار دو نفر از سران زنادقه مى افکنيم:

رهبران زنادقه

يکى از رهبران زنادقه، عبدالکريم بن ابى العوجاء است. وى ازشاگردان حسن بن ابى الحسن بصرى بود و بر اثر افکار انحرافى که داشت، از دين و توحيد منحرف شد. (7)
ابن ابى العوجاء با چند نفر از دهريون در مکه پيمان بست تا باقرآن معارضه کنند. او در يکى از سفرهاى خود به مکه، هنگامى که با عظمت امام صادق (ع) در بين مردم مواجه مى شود، از روى کينه وحسد داوطلب مى شود تا به نمايندگى از ابن طالوت، ابن الاعمى وابن المقفع; امام را در نزد مردم شرمنده کند اما با پاسخ کوبنده امام صادق (ع) مواجه و سرافکنده مى شود و مفتضحانه به نزددوستان خود برمى گردد. وى سرانجام به دستور منصور، توسطفرماندار کوفه محمدبن سليمان به زندان افتاد. گروهى نزدمنصور رفتند و به شفاعت او برآمدند. منصور به درخواست آن هاپاسخ مثبت داد و در نامه اى به فرماندار، دستور آزادى ابن ابى العوجاء را صادر کرد. پيش از آن که نامه به کوفه برسد،منصور دستور داد تا ابن ابى العوجاء را گردن بزنند. ابن ابى العوجاء هنگام مرگ گفت: اکنون بيمى از کشته شدن ندارم، زيرامن چهارهزار حديث جعل و حلال را حرام و حرام را حلال نموده ام ودر ماه رمضان شما را به روزه خوارى کشانده ام و در روز عيد فطروادار به روزه گرفتن کرده ام. (8)
ابوشاکر يکى ديگر از رهبران زنادقه است که افکار انحرافى اش بسيارى از مسلمانان را دچار شبهه و شک و ترديد کرد. وى قائل به خداى نور و خداى ظلمت بود.
ابوشاکر گفت وگوهاى بسيارى با ياران امام صادق (ع) داشت. او درمدينه با امام صادق (ع) مناظره و گفت وگو کرد که نتيجه اش شکست علمى و رسوايى بود. (9)

مناظره هشام با ابوشاکر ديصانى

هشام بن الحکم مى گويد: روزى ابوشاکر ديصانى به من گفت: آيه اى در قرآن است که باعث تقويت نظر و انديشه ماست. گفتم: اين آيه کدام هست؟ ابوشاکر گفت: (هوالذى فى السماء اله وفى الارض اله) (10) ; اوست که در آسمان خداست و در زمين خدا. هشام مى گويد: متحير ماندم که در جواب او چه پاسخى بدهم. ايام حج فرارسيد و روانه خانه خدا شدم. با امام صادق (ع) ملاقات و عرض کردم که ابوشاکر چنين مى گويد و برداشت او را از آيه بيان کردم. امام صادق (ع) فرمود: اين سخن، سخن زنديق است. هرگاه نزد او رفتى، ازاو بپرس: نامت در کوفه چيست؟ او خواهد گفت: فلان. بگو: نامت دربصره چيست؟ بازهم همان نام را تکرار مى کند. بگو: خداى ما نيزچنين است. خداى ماهم در آسمان «اله» است و هم در زمين «اله».
هشام مى گويد: (به کوفه) برگشتم و بدون هيچ توقفى، نزد ابوشاکررفتم. آنچه امام صادق (ع) به من گفته بود، از او پرسيدم. ابوشاکر که در مانده شده بود و جوابى نداشت، گفت: اين سخن (طرزاستدلال) از حجاز به اين جا آمده است. (11)

مناظره امام صادق (ع) با ابوشاکر ديصانى

هشام بن الحکم مى گويد: روزى ابو شاکر ديصانى نزد امام صادق (ع) رفت و گفت: اى جعفر بن محمد! مرا بر معبودم راهنمايى و دلالت کن. امام صادق (ع) فرمودند: بنشين! در اين هنگام کودک خردسالى پيش آمد که در دستش تخم پرنده اى بود. کودک با تخم بازى مى کرد.امام صادق (ع) تخم پرنده را از بچه گرفت. سپس با اشاره به تخم پرنده، به ديصانى فرمود: اين دژى است پوشيده که پوست ضخيمى دارد. در زير اين پوست ضخيم، پوست نازکى وجود دارد و زير آن پوست نازک، مايعى طلايى و مايعى نقره اى در کنار هم، بدون اين که با هم مخلوط شوند، وجود دارد ... کسى نمى داند که آن تخم پرنده براى آفرينش نر خلقت شده است يا براى آفرينش ماده. هنگام شکسته شدن تخم پرنده صورت هاى فراوان، چون: طاووس، کبوتر و خروس از آن بيرون مى آيد.آيا فکر نمى کنى که براى اين آفرينش مدبرى هست؟!
هشام مى گويد: ديصانى مدتى سرش را به زير انداخت و درفکر فرورفت. سپس سربرداشت و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و انک امام و حجه من الله على خلقه و انا تائب مما کنت فيه» (12)
شهادت مى دهم که معبودى جز خدا نيست، خداوند يکتاست و شريک ندارد و شهادت مى دهم که محمد بنده خدا و فرستاده خداست و تورهبر و حجت از سوى خداوند براى بندگان هستى و من از گذشته خودبازگشت مى کنم.

مناظره امام صادق (ع) با ابن ابى العوجاء

عبدالکريم بن ابى العوجاء بارها درباره مسائل گوناگون با امام صادق (ع) گفت وگو کرد.
مرحوم کلينى برخى از مناظرات وى با امام صادق (ع) را نقل کرده است. اينک يکى از مناظرات را ذکر مى کنيم:
راوى گويد: روز ديگر ابن ابى العوجاء برگشت و در مجلس امام صادق (ع) خاموش نشست و دم نمى زد. امام فرمود: گويا آمده اى که بعضى از مطالبى را که در ميان داشتيم تعقيب کني. گفت: همين راخواستم. اى پسر پيغمبر! امام به او فرمود: تعجب است از اين که تو خدا را منکرى و به اين که من پسر رسول خدايم گواهى دهي!! گفت: عادت مرا به اين جمله وادار مى کند؟ امام فرمود: پس چراسخن نمى گويي؟ عرض کرد: از جلال و هيبت شما است که در برابرتان زبانم به سخن نيايد. من دانشمندان را ديده و با متکلمين مباحثه کرده ام; ولى مانند هيبتى که از شما به من دست دهد، هرگز به من روى نداده است. فرمود: چنين باشد ولى من در پرسش را به رويت باز مى کنم. سپس به او توجه کرد و فرمود: تو مصنوعى يا غيرمصنوع؟ عبدالکريم بن ابى العوجاء گفت: ساخته نشده ام. امام فرمود: براى من بيان کن که اگر ساخته شده شده بودى، چگونه مى بودي؟ عبدالکريم مدتى سر به گريبان شده، پاسخ نمى داد و باچوبى که در مقابلش بود ور مى رفت و مى گفت: دروازه پهن، گود،کوتاه، متحرک و ساکن همه اينها صفت مخلوق است. امام فرمود: اگربراى مصنوع صفتى جز اين ها ندانى بايد خودت را هم مصنوع بداني;زيرا در خود از اين امور حادث شده مى يابي. عبدالکريم گفت: ازمن چيزى پرسيدى که هيچ کس پيش از تو نپرسيده و کسى بعد از توهم نخواهد پرسيد. امام فرمود: فرضا بدانى در گذشته از تونپرسيده اند، از کجا مى دانى که در آينده نمى پرسند؟ علاوه براين،سخن و گفتار خود را نقض کردى، زيرا تو معتقدى که همه چيز ازروز اول مساوى و برابر است، پس چگونه چيزى را مقدم و چيزى راموخر مى داري؟ اى عبدالکريم! توضيح بيشترى برايت دهم: بگو بدانم اگر تو کيسه جواهرى داشته باشى و کسى به تو گويد: در اين کيسه اشرفى هست و تو بگويى نيست. او به تو بگويد: اشرفى را براى من تعريف کن. و تو اوصاف آن را ندانى، آيا تو مى توانى ندانسته بگويى اشرفى در کيسه نيست؟ گفت: نه. امام فرمود: جهان هستى که درازا و پهنايش از کيسه جواهر بزرگتر است. شايد در اين جهان مصنوعى باشد زيرا که تو صفت مصنوع را از غير مصنوع تشخيص نمى دهي. عبدالکريم درماند.... سال بعد، بار ديگر با امام درحرم مکى برخورد. يکى از شيعيان به حضرت عرض کرد: ابن ابى العوجاء مسلمان شده؟ امام فرمود: او نسبت به اسلام کور دل است، مسلمان نشود. چون ابن ابى العوجاء چشمش به امام افتاد،گفت: اى آقا و مولاى من! امام فرمود: براى چه اين جا آمدي؟ گفت: براى عادت تن و سنت ميهن و براى اين که ديوانگى و سرتراشى وسنگ پرانى مردم را ببينم. امام فرمود: اى عبدالکريم! تو هنوزبرسرکشى و گمراهيت پا برجايي؟ عبدالکريم رفت سخنى بگويد که امام (ع) فرمود: در حج مجادله روانيست و عبايش را تکان داد وفرمود: اگرحقيقت چنان باشد که توگويى که چنان نخواهد بود.ما و تو رستگاريم و اگر حقيقت چنان باشد که ما مى گوييم، مارستگاريم و تو در هلاکت. (13)

مناظره امام صادق (ع) با زنديق مصرى

هشام بن الحکم مى گويد: زنديقى از مصر به قصد ديدار با امام صادق (ع) رهسپار مدينه شد. زنديق وقتى به مدينه رسيد که آن حضرت مدينه را به قصد مکه ترک کرده بود. زنديق که در مصر آوازه علم و اخلاق امام صادق (ع) را شنيده بود، شيفته ديدار آن حضرت بود.بدين خاطر با اين که خسته بود، لحظه اى درنگ نکرد و روانه مکه شد. هشام مى گويد: امام صادق (ع) در حال طواف بود که زنديق مصرى نزد آن حضرت آمد. من همراه امام صادق (ع) بودم. زنديق مصرى سلام کرد. حضرت فرمود: نام تو چيست؟ زنديق گفت: عبدالملک. امام پرسيد: کنيه ات چيست؟ گفت: ابوعبدالله. امام فرمود: اين کدام ملک و پادشاه است که تو بنده او هستي؟ آيا از پادشاهان زمين است يا از پادشاهان آسمان؟ پسرت بنده خداى آسمان است يابنده خداى زمين؟ هشام مى گويد: مرد مصرى سکوت کرد. امام فرمود: حرف بزن. بازهم او سکوت اختيار کرد. امام فرمود: هرگاه از طواف فارغ شدم، نزد ما بيا.
طواف امام پايان يافت. زنديق نزد حضرت آمد و در مقابل امام نشست. امام به او فرمود: آيا مى دانى که زمين زير و رويى دارد؟زنديق گفت: آري. امام فرمود: تاکنون به زير زمين رفته اي؟ زنديق گفت: نه. امام فرمود: آيا مى دانى در زير زمين چيست؟ زنديق گفت: نمى دانم. گمان مى کنم چيزى زير زمين نيست. امام فرمود: گمان چيزى جز عجز و درماندگى است... آيا به سوى آسمان بالا رفته اي؟او گفت: نه.امام فرمود: آيا مى دانى در آن جا چيست؟ او گفت:نمى دانم. امام فرمود: آيا به سوى مشرق و مغرب رفته اى و ماوراى آن ها را زيرنگاهت قرار داده اي؟ زنديق گفت: نه. امام فرمود: بسى جاى تعجب است که نه به مشرق رفته اى، نه به مغرب، نه به درون زمين، نه به آسمان بالا و نه خبرى از آن جا دارى تا بدانى درآنجا چيست؟ و در عين حال، تو منکر آن چه که در اين مکان هاست هستي؟! آيا هيچ عاقلى چيزى را که نمى داند منکر مى شود؟ ! زنديق مصرى گفت: تاکنون هيچ کس با من اين گونه سخن نگفته است. امام فرمود: پس تو از اين جهت در شک و ترديد هستي؟!
زنديق گفت: شايد چنين باشد. امام فرمود: اى مرد! بدان! هيچ گاه آن که نمى داند برآن که مى داند حجت و دليلى ندارد. هرگز جاهل حجتى برعالم ندارد. اى برادر مصري! گوش کن که با تو چه مى گويم!آيا نمى بينى که آفتاب، ماه، شب و روز به افق درآيند؟ اما يکى بر ديگرى سبقت نمى گيرد. آن ها مى روند و بر مى گردند، و در اين رفت و آمد مجبور و مضطر هستند; زيرا جايى جز جاى خودشان ندارند. آن ها اگر مى توانستند که برنگردند چرا بر مى گردند؟ اگرمضطر نبودند چرا شب، روز نمى گردد و روز، شب نمى شود؟ به خداسوگند! اى برادر مصري! آنچه را که شما به آن عقيده داريد و دهرمى ناميد اگر آن ها را مى برد پس چرا برمى گرداند و اگر آن ها برمى گرداند پس چرا آن ها را مى برد؟! آيا نمى بينى که آسمان برافراشته شده و زمين نهاده شده است، به گونه اى که نه آسمان به زمين مى افتد و نه زمين بر روى کرات زيرين خود سرازير مى شود؟ به خدا سوگند، خالق و مدبر آن ها خداست.
زنديق مصرى تحت تاثير استدلال هاى امام صادق (ع) قرار گرفت ومسلمان شد. امام صادق (ع) به هشام دستور داد تا تعاليم اسلام رابه او بياموزد. (14)

مناظره اى ديگر

هشام مى گويد: زنديقى نزد امام صادق (ع) آمد و با آن حضرت مناظره کرد. قسمتى از سخنان امام صادق (ع) به زنديق اين بود:
اين که مى گويى خدا دوتاست، از دو حال خارج نيست: يا هردو قديم و قويند و يا هردو ضعيفند و يا يکى نيرومند و ديگرى ضعيف است.اگر هردو نيرومندند پس چرا يکى از آن ها ديگرى را دفع نمى کندتا در اداره جهان هستى تنها باشد. قدرت خدا بايد برتر از همه قدرت ها باشد. اگر قدرتى در برابر خداوند يافت شود، نشانه عجز وناتوانى خداوند است، و اگر يکى را قوى و ديگرى را ضعيف پندارى،گفتار ما ثابت شود که خدا يکى است، به علت ناتوانى و ضعفى که در ديگرى آشکار است. اگر بگويى که خدا دو تاست، از دو حال خارج نيست: يا هردو در تمام جهات برابرند و يا از تمام جهات مختلف ومتمايزند، چون ما امر خلقت را منظم مى بينيم و فلک را درگردش وتدبيرجهان را يکسان; و شب و روز و خورشيد و ماه را مرتب. درستى کار و تدبير و هماهنگى آن، دلالت کند که ناظم يکى است. علاوه برآن، لازم است ميانه اى بين دو خدا قائل شوى تا تمايز بين آن هامشخص شود. بنابراين خداى سومى بايد وجود داشته باشد. و اگرادعا کنى که سه خدا وجود دارد، برتو لازم مى شود که خدايان پنج گانه ملتزم شوى، چون بين خدايان سه گانه بايد تمايز باشد. بدين ترتيب شماره خدايان بالا مى رود و به بى نهايت مى رسد. (15)
زنادقه همانند ديگر گروه هاى کژانديش درباره توحيد و خداشناسى شبهه افکنى مى کردند و در سست کردن عقايد دينى مردم و رواج فسادو بى دينى در امت اسلامى سعى مى نمودند. آنان همواره با عکس العمل شديد امام صادق (ع) و پاسخ کوبنده اش روبه رو مى گشتند.

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1- مزدک در ايام پادشاهى قباد مى زيست و کتاب مزدا اثر اوست. (سفينه البحار، ج 1، ص 559.)
2-مجمع البحرين، ص 248.
3- سفينه البحار، ج 1، ص 559.
4- تحف العقول، ص 428.
5- همان.
6- احتجاج، ج 1، ص 25.
7- مجمع البحرين، ص 162.
8- سفينه البحار، ج 2، ص 285.
9- همان، ج 1، ص 474.
10- سوره زخرف، آيه 84.
11- تفسير الميزان، ج 18، ص 128; سفينه البحار، ج 1، ص 474.
12- احتجاج، ج 2، ص 71.
13- الکافى، ج 1، ص 97.
14- احتجاج، طبرسى، ج 2، ص 75.
15- کافى، ج 1، ص 1005.