منطق حسينى رويارو با خشونت و خودكامگى اموى
  • عنوان مقاله: منطق حسينى رويارو با خشونت و خودكامگى اموى
  • نویسنده: محمد جواد صاحبى
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 12:31:51 14-9-1403

پيامبر(صلّى الله عليه وآله) و خشونت ‏زدايى از جامعه جاهلى
الف. افشاى استبداد و خودكامگى اُموى
ب. احيا و ترويج فرهنگ گفتگو
ج. احياى فرهنگ محبت و مهربانى
واژه خشونت در ادبيات سياسى سالهاى اخير نگاههاى مختلفى را به سوى خود معطوف داشته است. اين مفهوم در سه عرصه قابل پي‏گيرى و تعريف است:
1. خشونت در عرصه اخلاق فردى؛ در اين عرصه افرادى كه داراى رأفت، عطوفت، عفو و گذشت نيستند و مستبد و خودرأى مى ‏باشند، خشن ناميده مى ‏شوند و اما كسانى كه براى اعتقادات خود ارزش قائلند و در اجراى احكام خدا قاطعيت دارند و در برابر متجاوزان به حدود الهى و براندازان نظام الهى قد علم مى ‏كنند و با قدرت آنان را سركوب مى ‏سازند و از گناه‏كاران مُصرّ متنفرند و براى اظهار نفرت از آنان در صورت لزوم چهره درهم مى ‏كنند و... ناميدن اينان به افراد خشن صحيح نيست.
2. خشونت در عرصه سياست و حكمرانى؛ در اين عرصه به افرادى كه فقط با توسل به زور، سركوب و تحميل و بدون منطق، دعوت و جذب، براى تصاحب حاكميت اقدام مى ‏كنند و در تداوم حاكميت نيز، به همين شيوه ‏ها متوسل مى ‏شوند، خشن گفته مى ‏شود و اين شيوه خشونت ‏آميز است. اما چنانچه با منطق و دعوت و جذب اقدام شد و موانعى سر راه تبليغ قرار گرفت، توسل به قهر براى رفع آن، خشونت نيست، همچنان كه اگر حاكميت محقّق، مورد تهديد افراد خشن قرار گرفت، سركوب آن قهر و خشونت نيست يا اگر خشونت هم نام بگيرد، جايز و بلكه لازم است.
3. خشونت در عرصه قانون‏گذارى ؛ يعنى قانون‏گذار در جعل قانون رعايت تناسب جرم و مجازات را نكرده باشد و بدون وجود جهات تنبيهى و عبرت‏ آموزى براى جرم كوچكى مجازات بسيار سختى قرار داده باشد. چنين خشونتى نيز در هيچ‏كدام از احكام و حدود اسلام نيست زيرا در اين احكام و حدود تناسب جرم و كيفر و جنبه‏ هاى بازدارندگى و عبرت‏ آموزى كاملاً لحاظ شده و آن‏گاه جعل مجازات شده است.
نهضت الهى سيدالشهدا(عليه السلام) كه با قاطعيت تمام در مقابله با ظلم و خودكامگى دستگاه بنى ‏اميه و ايستادگى آن حضرت بر مواضع بحق خويش تا سرحدّ شهادت و اسارت، جاودانه تاريخ شده است، به خاطر برخورد سراسر خشن و ظالمانه بنى ‏اميه و جبهه باطل، و جان‏فشانى و مقاومت جبهه حق نوعاً در اين فضا و از اين منظر نگريسته شده است كه كاملاً نيز درست است. اما در كنار اين نگاه و همراه با آن، مى‏ توان يك بعد ديگر نهضت حسينى را نيز مورد توجه و اهتمام قرار داد؛ مقال‏اتى كه پيش روى داريد با همين نگاه از يك سو به خشونت در عرصه اخلاق فردى و عرصه سياست و حكمرانى توجه داشته و اخلاق و سياست خشن و خودكامه امويان را تبيين كرده است و از سوى ديگر اقدام امام حسين(عليه السلام) را اقدامى در جهت احياى اخلاق و سياست رحيمانه و ليّنانه پيامبر(صلّى الله عليه وآله) و در تقابل با اخلاق و سياست خشن و خودكامه امويان مورد ارزيابى قرار داده است.
پس از اين بحث كه خشونت ‏ستيزى يكى از صفات انسان‏هاى كامل و آزاده و از بارزترين بخش‏هاى رسالتِ پيامبر خاتم(صلّى الله عليه وآله) مى ‏باشد و نبى اسلام با اين ويژگى به اصلاح جامعه قبيله ‏اى جاهلى عصر خويش پرداخت، احتمالاً مى توان اوج رجعتِ به جاهليت، در نيمه نخست قرن اول اسلامى را در بيعت‏ خواهى يزيد بن ‏معاويه با توسل به خشونت و زور و تزوير شمرد و تأکيد کرد كه همين امر حسين ‏بن‏ على(عليه السلام) را به عنوان وارث و احياگر ِ سنّت پيامبر، به مبارزه با زورمدارى و ديكتاتورى و ارتجاع حزب امرى وا داشت.
سپس از مبارزه با استبداد و خودكامگى، رواج فرهنگ گفتمان، احياى فرهنگ محبّت و مهربانى؛ به عنوان روش‏هاى مبارزه سيدالشهدا(عليه السلام) با انحراف باند اموى نام برده و به بحث درباره آنها مى پردازيم.

الف. افشاى استبداد و خودكامگى اُموى
حكومت بنى ‏اميه، حكومت قانون و دين و بر مبناى كرامت و اختياراتشان نبود بلكه حكومتى بود تحميلى، متكى به سرنيزه و بر مدار خواست و اراده حاكمان بدون مراعات قانون خدا و رضايت مردم. امام در برابر ديكتاتورى بنى‏اميه، به افشاگرى و روشنگرى پرداخت و از همان آغاز امامت خويش، يعنى پس از شهادت امام حسن (عليه السلام) در پاسخى كه به معاويه نوشت؛ پس از آنكه اطرافيان او را سخن ‏چين، تفرقه ‏انداز، دروغگو و وى را پيمان‏ شكن، ظالم و يار شيطان توصيف كرد، خاطر نشان ساخت كه اگر چه به سبب پيمانى كه امام حسن(عليه السلام) بسته است قصد جنگ ندارد، ولى فساد حاكم، ترك جنگ را دشوار ساخته، ازاين رو مى ‏نويسد:
« اى معاويه! مگر تو آن نيستى كه حجربن عدى كندى را به ناروا كشتى و ياران او را شهيد كردى؟ همان بندگان خدا پرستى كه از راه بندگى منحرف نمى ‏شدند و بدعت ها را ناروا مى ‏شمردند و امر به معروف و نهى از منكر مى‏ كردند، آنها را به ستم كشتى، آن هم پس از پيمان‏ هاى غليظى كه به آنها دادى و آن وعده ‏هاى اكيدى كه با ايشان بستى، تو با اين كارت بر خدا گستاخ شدى و عهد و پيمان الهى را سبك شمردى.
اى معاويه! مگر تو نبودى كه عمرو بن حمق خزاعى همان مردى كه پيكر و صورت او بر اثر كثرت عبادت رنجور گرديده بود را شهيد كردى؟ آن هم پس از آن امانها و پيمانها كه به او دادى؟ كه اگر به آهوان بيابان داده بودى از سر كوه با اطمينان كامل فرود مى ‏آمدند! مگر تو همان كس نيستى كه مدّعى برادرى «زياد» شدى و گمان كردى كه پسر ابوسفيان است، در حالى كه رسول خدا(صلّى الله عليه وآله) گفتند: فرزند به بسترى نسبت داده مى ‏شود كه با نكاح گسترده باشد، و براى زناكار تنها همان سنگى است كه خداوند تعيين نموده، پس از آن، «زياد» را بر مسلمانان مسلّط كردى تا آنها را بكشد و دستها و پاهايشان ببرد، و آنان را بر درختان خرما به دار زند!
سبحان‏اللَّه اى معاويه! گويا تو از اين امت مسلمان نيستى و مسلمانان با تو هيچ نسبتى ‏ندارند.
اى معاويه! از خدا بترس و از روز حساب بر حذر باش، چه آنكه خدا را نوشته‏ اى است كه همه كارهاى نيك و بد و بزرگ و كوچك در آن به شمار آمده.
اى معاويه! بدان خداوند اين كارهاى تو را فراموش نمى‏ كند، كه به هر گمان و تهمتى بندگان خدا را مى ‏كشى و كودكى را بر مسلمانان امير مى‏ كنى كه شراب مى ‏نوشد و با سگها بازى مى ‏كند.
معاويه! مى ‏بينم كه خود را هلاك و دين خويش را تباه مى ‏كنى و امت اسلامى را بيچاره و ناتوان كرده ‏اى».[1]
يزيد كه ديد حسين بن ‏على(عليه السلام) از شرابخوارى و سگ‏بازى او ياد كرده است، به پدرش گفت: نامه ‏اى براى حسين بنويس و در آن او را تحقير كن! معاويه به يزيد پاسخ داد من چگونه ‏از حسين بن‏ على(عليه السلام) عيبجويى و بدگويى كنم؟ به خدا سوگند من هيچ‏گونه عيبى در وى نمى ‏بينم:
«فو اللَّه ما ارى فيه موضعاً للعيب.»[2]
همچنين امام (عليه السلام) در سالهاى پايانى عمر معاويه، در حضور جمع كثيرى از صحابه و تابعين در منا، براى آگاه كردن و بر انگيختن فرهيختگان و نخبگان و علما عليه ناهنجاري ها، زورگويى ‏ها و افزون‏ طلبى ‏هاى باند اموى، سخنان پرشورى ايراد مى ‏كند كه بسيار مهم و پرمعنا است، به ويژه بخشى از آن خطابه بزرگ كه علماى زمانه را به جهت تحمل ستمگرى‏ ها و ناروايى‏ ها مورد سرزنش قرار مى ‏دهد و مى ‏فرمايد:
«اگر شما بر آنها شكيبا باشيد در راه خدا پايدارى كنيد، زمام امور خدا به شما باز گردد و از سوى شما اجرا شود و در كارها به شما رجوع گردد، ولى شما ستمگران را در مقام خويش جاى داديد و امور حكومت خدا را به آنان واگذارديد، و حال آنكه آنها به شبهه كار مى ‏كنند و به سوى شهوت ها به پيش مى ‏روند، آنان را اين چنين مسلط كرده، براى اينكه از مرگ فرار كنيد و در دنيا خوش‏گذرانى نمائيد. دنيايى كه از شما جدا خواهد شد. ناتوانان را در چنگ آنها انداختيد تا برخى را برده و مقهور خويش سازند و گروهى را براى لقمه نانى مغلوب نمايند. مملكت و نظام را بر طبق انديشه و نظر خود، زير و رو كنند و رسوايى هوسرانى را بر خويش هموار سازند،
پيروى از اشرار و بى ‏پروايى بر خداى جبّار را پيشه خود كنند و در هر شهر سخنورى چيره‏ دست بر منبر فرستند، پس همه سرزمين ها زير پاى آنان و دستشان در سراسر آن باز است. و مردم همه در اختيار ايشانند و دستى كه بر سر آنان فرو كوبند، دفاع نتوانند. برخى زورگو و كينه توزند و بر ناتوانان به سختى يورش برند. و برخى فرمانروايى هستند كه بر مبدأ و معاد اعتقاد ندارند.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه زمين در تصرف مردى دغل و ستمكار و ماليات‏ بگيرى نابكار است، و حاكمى است بر مؤمنان كه نسبت به آنها مهربانى ندارد و خدا در آنچه ما در آن درگيرى داريم حاكم باد و او به حكم خود در اين درگيرى قضاوت كناد.
بار خدايا! تو خود مى ‏دانى كه آنچه از سوى ما اظهار شده براى رقابت در سلطنت نيست و به ‏خاطر دنياطلبى نيز نمى ‏باشد. ولى براى آن است كه دين تو را برپا ببينيم و سرزمينهاى تو را اصلاح نمائيم، و بندگان ستمديده تو را آسوده گردانيم و به واجبات و روش احكام تو عمل‏ شود ».[3]
حسين(عليه السلام) به ويژه پس از مرگ معاويه، در برابر استبداد و خودكامگى عريان يزيد، راسخ و استوار ايستاد و تن به بيعت و تسليم نداد و با بيانى قاطع خشونت عمال يزيد (مروان و وليد) را پاسخ داد. [4]
جملات آن حضرت در نفى استبداد در طول حيات پر بركت خويش و به ويژه پس از شروع نهضت تاريخى عاشورا، حاكى از نفرت شديد آن حضرت از اين نابهنجارى اخلاقى و اجتماعى است. امام حسين(عليه السلام) در خطابه شورانگيز روز عاشورا در برابر انبوه دشمن، به دو جنبه فسادانگيز استبدادگرى و استبدادپذيرى اشاره مى ‏كند و استبداد پذيرى را پديده ‏اى ‏زشت توصيف مى ‏نمايد، و سپس در برابر استبدادگرى حزب اموى با صلابت و قاطعيت مى ‏فرمايد:
«الا و اِنّ الدعى ابنَ الدعى قدر كز بين اثنتين، بين السلةِ و الذلة و هيهات مِن الذلة؛
به هوش باشيد كه اين پدر ناشناخته فرزند پدر ناشناخته! مرا بر سر دو راهى قرار داده است؛ ميان نابودى و خوارى! هرگز مباد كه ذلت را اختيار كنيم. خداوند و پيامبرش و مؤمنان و پاكدامنان و پاكيزگان كه ما را پروريده ‏اند و انبوه پرهيزكاران و مردمانى كه به جان آمده ‏اند، ما رابر آن مى‏دارند كه كشته شدن شرافتمندانه را بر پيروى لئيمان برگزينيم. آگاه باشيد و بدانيد كه من با اين خاندانم با آنكه شمار آنان اندك است و چندان ياورى ندارم، با شما خواهم ‏جنگيد. [5]
آن حضرت در سخنرانى ديگرى، پس از آنكه افراد سپاه دشمن را از خشونت ‏گرى بر حذر مى ‏دارد موضع خويش را اين گونه اعلام مى‏ كند:
« لا و اللَّه لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل ولا افرّ فِرار العبيد؛ نه به خدا! نه دست خوارى به شما خواهم داد و نه در برابر شما چون بندگان فرار خواهم ‏كرد.»[6]
اين پايمردى و آزادگى و ايستادگى در برابر خودكامگى، برخاسته از آزادى معنوى و عظمت روح ابر مردى است كه فتوت و بلند همتى را از تبار نيك و پاك خويش به ميراث برده است، هر چند كه دنياطلبان دون، چونان ابن‏ خلدون، اين علو طبع را درك نكنند و سكوت خواص زبون آن روزگار را از روى اجتهاد تلقى نمايند.[*] اما خردورزان و آزادگان و استبداد ستيزانى چون كواكبى نيز در پهنه گيتى يافت شوند كه مگسان را از جولان دادن در عرصه سيمرغ برحذر دارند و بنويسند:
«ائمه اهل بيت عليهم‏السلام معذور بودند كه جان خويش به مهلكه مى ‏افكندند، چه ايشان همگى آزادگان و نيكوكاران بودند و طبعاً مرگ باعزت را بر زندگى رياكارانه و با ذلت ترجيح مى ‏دادند، همان زندگى زبونى كه ابن‏ خلدون گرفتار آن بود - و بزرگي هاى آدميان را در اقدام بر خطر نسبت به خطا مى ‏داد - و اين بيان خويش را فراموش كرده كه گفته‏ اند: مرغان شكارى و وحشيان غيور از بچه آوردن در قفس اسارت ابا دارند، بلكه طبيعتى در ايشان وجود يافته كه انتحار را اختيار نمايند تا از قيد ذلت رهايى يابند.»[7]
------------------------------------------
پي نوشتها :
[1]. ابن قتيبه دينورى، الامامة والسياسة، ص‏156. انساب الاشراف، ج‏2، ص‏744.
[2]. رجال كشى، چاپ نجف، ص‏49.
[3]. تحف العقول، ص‏137- 139.
[4]. مقتل خوارزمى، ج‏1،ص‏185.
[5]. لهوف، ص‏42، تاريخ ابن عساكر، ج‏4 ،ص‏333.
[6]. 23- طبرى، ج‏5، ص‏424-427.
[7]. طبايع الاستبداد، ص‏126
[*]. مقدمه ابن خلدون، ص‏417-416.

ب. احيا و ترويج فرهنگ گفتگو
برنامه ديگرى كه حسين ‏بن على(عليه السلام) براى اصلاح جامعه و احياى سنت نبوى و علوى اجرا كرد، احيا و ترويج فرهنگ مذاكره و گفتگو بود، يعنى مهمترين معجزه پيامبر در عصر حاكميت استبداد قبيله ‏اى و خشونت جاهلى؛ زيرا بعثت نبوى در اصل در نهضت كلامى او تبلور مى‏ يافت و ترويج، تبليغ و دفاع از باورهاى دينى در غالب اوقات با كلام صورت مى‏ گرفت مگر اينكه دشمن براى خاموش كردن او دست به اسلحه ببرد يا سّد راه تبليغ و ترويج او گردد كه در اين صورت چاره ‏اى جز دست بردن به شمشير و قلع و قمع تجاوزگران و برداشتن مانع نباشد؛ كلام پيامبر(صلّى الله عليه وآله) كه از منبع زلال و لايزال الهى مايه مى‏ گرفت كه بر قلب او فرود مى‏ آمد و از زبان او بر كوير خشك و خشن جاهليت جارى مى ‏گشت و جان ها و روان هاى تشنه را حيات مى ‏بخشيد.
گفتگو هاى پيامبر با مشركان، كافران، سران مذاهب و اديان، نشان از عزم استوار آن حضرت براى بسط فرهنگ گفتگو در جامعه مسلمانان داشت. اين فرهنگ را اهل‏بيت پيامبر نيز به نيكى پاسدارى كردند و با گستردن آن ميراث بزرگ و ارجمندى با نام «مناظرات» و «احتجاجات» از خود به يادگار گذاشتند و اين سنت حسنه را به پيروان خويش آموزش و سفارش فرمودند. اما فرهنگ گفتمان ‏اسلامى، از همان نخست همواره توسط خودكامگان و زورمداران به ويژه در عصر امويان تهديد مى‏ شد زيرا آنان بر هيچ ‏منطق عقلى و عملى تكيه نداشتند و براى قانع كردن و جلب و جذب مردم هيچ منطق محكم و قابل ارائه ‏اى در دستشان نبود. آنان حاكمان بى‏ صلاحيتى بودند كه در پى تحميل خود و به بردگى گرفتن انسان‏ها بودند و هيچ منطقى انسانها را به پذيرش تحميل و بردگى دعوت نمى ‏كند لذا چاره‏ اى جز استبداد و توسل به زور و سركوب و تحميل نداشتند.
حسين بن على به عنوان وارث پيامبر(صلّى الله عليه وآله) زوال فرهنگ دعوت و تبليغ و ارشاد و جذب را آشكارا مشاهده مى ‏كرد، او مى ‏ديد كه خشونت و زور و ارعاب جايگزين منطق، دعوت، مشورت، و مناظره شده است. لذا امام با عمّال حاكميت استبدادى (وليد و مروان) به گفتگو پرداخت و چون اين شيوه را اثر بخش نيافت و عزم هجرت از مدينه به مكه نمود، دوستان و بزرگان خاندان خويش را براى مشورت فراخواند.
«اطرف» برادر آن حضرت امام را از درگيرى با يزيد بر حذر داشت زيرا نمى ‏خواست كه به برادرش آسيبى برسد.[1]
ام سلمه نيز با يادآورى پيش‏گويي هاى پيامبر(صلّى الله عليه وآله) سفر به عراق را پرخطر و حسين(عليه السلام) را به ترك آن سفارش مى ‏كرد.
محمد حنفيه برادر ديگر آن حضرت بيعت با يزيد را مردود، اما امام را از درگيرى با حزب حاكم اموى پرهيز مى‏داد و چون حسين را در عزم خود استوار يافت، پيشنهاد كرد كه امام از رفتن به كوفه خوددارى كند و به شهرهايى چون مكه و يمن يا به بيابان ها و كوه ها پناه ببرد.
آن حضرت، به همه نصايح و پيشنهادات افراد خاندان خويش با سماحت و متانت گوش فراداد و از خيرخواهى و مهربانى و دلسوزى آنان سپاسگزارى كرد و همگان را با پاسخهاى مناسب و كلمات لطيف نواخت. [2]
در مكه نيز عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبير را به حضور پذيرفت و با آنان به گفتگو پرداخت و بخصوص در برابر منطق محافظه ‏كارانه فرزند عمر كه خبر از ناكامى حق و پيروزى خودكامگان صاحب زور و شمشير مى ‏داد ايستاد و آن را محكوم كرد، و آنگاه از رجعت جامعه به خشونت جاهلى سخن به ميان آورد و به او خاطرنشان ساخت كه اين پديده نخستين بار و آخرين بار نخواهد بود، زيرا كه در مقاطعى از تاريخ همواره تكرار شده است چنانكه در قوم بنى‏ اسرائيل اتفاق افتاد و آنها در وضعيتى قرار گرفتند كه خشونت و خونريزى سيرت ايشان شد، آنان خون بى ‏گناهان و پيامبران را مى ‏ريختند و به گونه ‏اى عادى به كار روزانه خود مى‏ پرداختند.[3]
امام حسين(عليه السلام) در تمامى طول نهضت، از آغاز سفر تا لحظه شهادت، به شيوه گفتگو پايبند بود، او نه تنها كه از مكه تا كربلا با گروه هاى مختلف اجتماعى به مذاكره مى ‏پردازد بلكه بنا به نقل طبرى حتى با ابن سعد هم سه و يا چهار بار مذاكره مى‏ كند.[4]
احتجاج ها و اتمام حجت هاى امام با لشكر جرّار قدّار تا آخرين لحظات عمر نشان از اهميت و پايبندى آن حضرت با اصل مذاكره در مواقع و مواضع مختلف دارد. او مكرر در برابر سپاه دشمن به سخنرانى مى ‏پردازد؛ آنان را نصيحت مى ‏كند، و ايشان را به حَسَب و نسب خويش آگاه مى ‏كند و به آنان مى‏ گويد:
آيا من پسر دختر پيامبر شما، فرزند پسر عموى او كه نخستين مسلمان بود نيستم؟ آياحمزه ‏سيدالشهدا و جعفر طيار عموهاى من نيستند؟ آيا سخن پيامبر خدا به شما نرسيده كه‏ فرمود:
اين دو تن سرور جوانان اهل بهشتند؟ اگر شما مرا دروغ‏گو مى‏ پنداريد از كسانى چون جابربن ‏عبداللَّه انصارى، اباسعيد خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زيد بن ارقم وانس ‏بن‏ مالك بپرسيد!
آيا من كسى از شما كشته ‏ام كه به خونخواهى برخاسته ‏ايد؟ يا مالى از شما نابود كرده ‏ام كه تقاص مى‏ كنيد يا زخمى بر كسى زده ‏ام كه قصاص مى‏ نمائيد»؟
آنها هيچ نگفتند.
آنگاه امام فرياد زد:
«اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قيس بن اشعث، اى يزيد بن حارث، آيا شما ننوشتيد كه ميوه‏ اى اينجا رسيده، باغها سرسبز شده و اينك بشتاب كه به سوى لشكرى آماده مى ‏آيى؟ نه به خدا هرگز مانند مردمان دون، دست بيعت نمى ‏سپارم و مانند بردگان فرارنمى‏ كنم».[5]
امام(عليه السلام) با اين جمله، به عدم تنافى منطق گفتمان با اصول‏گرايى و ذلت‏ ناپذيرى تأكيد مى‏ ورزد.
سيرت نظرى و عملى امام در گسترش اين فرهنگ از سوى پيروان و هواداران آن حضرت نيز پيگيرى مى ‏شد چنان كه عباس بن على، زهير بن قين و حبيب بن مظاهر در مواضع گوناگون با دشمن جرّار قدار به گفتگو مى ‏پرداختند.[6]
پي نوشتها:
[1]. لهوف، ص‏12 و 11.
[2]. ارشاد، ص‏201 و 202. كامل، ج‏4، ص‏16.
[3]. لهوف، ص‏14، خوارزمى، ج‏1، ص‏190.
[4]. طبرى، ج‏5، ص‏414
[5]. طبرى، ج‏5، ص‏424-427.
[6]. طبرى، ج‏5، ص‏417.

ج. احياى فرهنگ محبت و مهرباني
پيامبر(صلّى الله عليه وآله) در اجراى شفقت و رحمت به بندگان خدا چندان مبالغه مى ‏فرمود كه بارى‏ تعالى او را بدين صفت بارها در قرآن ستود.
اهل‏بيت پيامبر(صلّى الله عليه وآله) نيز در اين زمينه بر سيره آن حضرت مشى مى ‏كردند، اما حسين بن على(عليه السلام) بنا به ضرورت و نياز زمانه تأكيدى ويژه بر احياى اين سنت داشت و آن را به گونه يك فرهنگ در گستره جامعه خشونت ‏زده مى ‏خواست. اظهار محبت امام تنها منحصر به خويشاوندان و افراد خاندان خويش نبود، بلكه نسبت به ديگران نيز جريان مى ‏يافت، حتى در طول حركت و نهضت عاشورا نيز به گونه‏اى پررنگ ادامه داشت. ماجراى ملاقات آن حضرت با زهير بن قين و صيد كردن دل و جان اين هوادار عثمان به تير محبت و مهر، نمونه‏ اى از عمل به اين سنت حسنه است.
شگفت ‏تر از رويداد ياد شده، مهر ورزى آن حضرت است با حرّ، آن هم در هنگامى كه به عنوان فرمانده سپاه دشمن در برابر وى به صف ‏آرايى پرداخته است، واقعاً در كجاى تاريخ ديده و شنيده شده كه شخصى دشمن مسلح و ستيزه ‏جوى خويش را كه از تشنگى زائد الوصف در معرض نابودى قرار گرفته سيراب كند؟ و نه تنها كه لشكريان را، بلكه عطش اسبان و چارپايان آنان را نيز به اندك آب ذخيره كاروان فرونشاند! به اين قطعه زيباى تاريخى ‏بنگريد:
«على بن سمعان محاربى مى ‏گويد: من آن روز در لشكر حرّ بودم و ديرتر از ديگران رسيدم، امام چون تشنگى من و اسبم را ديد، فرمود : «راويه» را بخوابان! من مقصود او را نفهميدم، بعد فرمود: اى برادرزاده، شتر آبكش را بخوابان. خوابانيدم. فرمود: از آن آب بنوش! چون آب با فشار بيرون مى ‏ريخت من هر چه كردم، نتوانستم. از اين رو خود به پيش آمد و سر مشك را گرفت و آب در كاسه ريخت مرا و اسبم را سيراب كرد!» [1]
اين رحمت واسعه حسينى بود كه دل دشمن محارب را نرم و وادار به كرنش مى ‏كرد، تا جايى كه در همان حالت رويايى، مقهور عدالت و ديندارى حسين(عليه السلام) مى ‏شود و در نماز بر وى اقتدا مى ‏كند.
چه سعادتمند مردانى كه در ميانه راه مكه و كربلا با آن بزرگوار رو به رو شدند و در برابر درياى بيكران محبت و مهرش حيرت زده تسليم گرديدند. همين پيوند عاطفى بود كه خيلى زود به عشقى سوزان مبدل مى ‏شد، به طورى كه سر از پا نشناخته پروانه‏ وار خود را به شمع وجودش مى‏ سپردند. اوج اين دل‏دادگى در شب و روز عاشورا به زيباترين شكل آن در معرض ديدگان تاريخ نهاده شد:
به محمد بن بشر حضرمى خبر دادند فرزندت در يكى از مرزها دستگير و اسير گرديده. گفت: آنچه براى او و من پيش آمده است را به حساب خدا مى ‏گذارم در حالى كه دوست نداشتم او اسير و من زنده باشم!
امام(عليه السلام) نيز در برابر فرمود:
«رحمت خدا بر تو باد از قيد بيعت من آزادى، برو و نسبت به رهايى فرزندت بكوش!»
گفت:
«اگر حيوانات درنده مرا زنده زنده بخورند هرگز از تو جدا نشوم».[2]
پس امام از برد يمانى آورد و به او گفت به فرزند ديگرت كه هم اكنون در نزد توست بده و
به او بگو آنها را هزينه آزادى برادرش كند![3]
ديگر ياران نيز در شعله عشق آتشين مى ‏سوختند و احساسات بى ‏شائبه خويش را در عباراتى مشابه اظهار مى‏ داشتند، يكى مى ‏گفت: « دوست دارم هزار بار پى در پى كشته و زنده شوم ولى خداى بزرگ در ازاى آن، جان تو و جوانانت را نجات دهد».
يكى مى ‏گفت:
«اگر هفتاد بار سوزانده و خاكستر شوم و باز زنده گردم باز هم دست از تو بر نمى ‏دارم».[4]
پيوند عاطفى امام و رابطه مهرآميز وى با افراد خاندانش نيز حتى در گرماگرم نبرد مرهمى است بر زخمهاى خشونت ‏زدگان صحراى تفتيده طف و كوير درشتناك خودكامگى و ستم‏ پيشگى. رفتار وى در روز عاشورا با زنان و كودكان آن اندازه لطيف و زيبا است كه نظيرى براى آن نمى ‏توان يافت، براى همين جهت بود كه زينب عليهاسلام در هنگام حركت به سوى كوفه و شام، وقتى سر حسين(عليه السلام) روى نيزه در برابرش ديد به اين شعر مترنّم گرديد:
يا اخى قلبك الشقيق علينا ما له قد شقى و صار صليبا.
پي نوشتها :
[1]. ارشاد، ص‏224.
[2]. طبقات، (ترجمةالحسين)، تراثنا، ش‏10، ص‏180. تاريخ ابن عساكر ج‏13، ص‏54. تهذيب التهذيب،
ج‏1، ص‏15.
[3]. لهوف، ص‏41.
[4]. تجارب الامم، ج‏4، ص‏69. طبرى، ج‏5، ص‏419. ارشاد، ص‏231.