مقدمه
پیدایش فرقه هاى انحرافى، مسئله اى بود که پیامبر (صلى الله علیه وآله) به آن هشدار داده و با تعیین محوریّت امامان معصوم (علیهم السلام)، براى رفع این خطر اقدام نموده بود. اینک به بعضى از این جریان هاى فکرى منحرف در زمان امام باقر (علیه السلام) اشاره مى کنیم:
1. خوارج
خوارج، گرچه پس از جنگ نهروان به شدت تضعیف شدند؛ ولى با گذشت زمان، به تجدید قوا پرداخته، هوادارانى یافته و بعدها به شورش ها و حرکت هاى اجتماعى دامن زدند.
یکى از میدان هاى رویارویى امام باقر (علیه السلام) با اندیشه هاى منحرف، موضع گیرى هاى آن حضرت، با مشى خوارج بود.
امام باقر (علیه السلام) مى فرمود:
به این گروه مارِقه (خوارج) باید گفت: چرا از على (علیه السلام) جدا شدید؟ با این که شما مدّت ها سر در فرمان او داشتید و در رکابش جنگیدید و نصرت او زمینه تقرّب شما را به خداوند فراهم مى آورد.
آنها خواهند گفت: امیرمؤمنان (علیه السلام) در دین خدا حَکَمْ قرار داده است! (در جنگ با معاویه، حکمیت را پذیرفته است).
به آنان باید گفت: خداوند در شریعتِ پیامبر (صلى الله علیه وآله) حکمیت را پذیرفته و آن را به دو مرد از بندگانش وانهاده است، آنجا که فرموده:
«فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِنْ أَهْلِهَا إِنْ یُرِیدَا إِصْلَاحًا یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُمَا؛ و اگر از جدایى و شکاف میان آن دو (همسر) بیم داشته باشید، یک داور از خانواده شوهر، و یک داور از خانواده زن انتخاب کنید (تا به کار آنان رسیدگى کنند). اگر این دو داور، تصمیم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آنها کمک مى کند؛ زیرا خداوند، دانا و آگاه است (و از نیّات همه، باخبر است).» (1)
از سوى دیگر رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در جریان بنى قُریظه، براى حکمیّت، سعد بن معاذ را برگزیده و او به آنچه مورد امضا و پذیرش خداوند بود، حکم کرد.
به خوارج باید گفت: آیا شما نمى دانید که وقتى امیرمؤمنان (علیه السلام) حکمیّت را پذیرفت، به افرادى که حکمیّت به عهده آنان نهاده شد، فرمان داد تا بر اساس قرآن حُکم کنند و از حکم خداوند فراتر نروند و شرط کرد که اگر حکم آنها خلاف قرآن باشد، آن را نخواهد پذیرفت؟
زمانى که کار حکمیّت به ضرر على (علیه السلام) تمام شد، برخى به آن حضرت گفتند: کسى را بر خود حَکَم ساختى که علیه تو حُکم کرد! امیرمؤمنان (علیه السلام) در پاسخ فرمود: من به حکمیت کتاب خدا تن دادم، نه به حکمیت یک فرد، تا نظر شخصى خودش را اعمال کند!
اکنون باید به خوارج گفت که در کجاى این حکمیت، انحراف از حکم قرآن دیده مى شود، با اینکه حضرت به صراحت اعلام کرد که: حُکم مخالف قرآن را رد مى کند! (2)
در روایتى دیگر آمده است: فردى از خوارج مدعى بود که على (علیه السلام) در جنگ نهروان به خاطر کشتن خوارج، گرفتار ظلم شده است. وى مى گفت: اگر بدانم که در پهنه زمین کسى هست که براى من ظالم نبودن على (علیه السلام) را ثابت کند، به سویش خواهم شتافت. به او گفتند که از میان فرزندان على (علیه السلام) شخصى چون ابوجعفر محمد بن على (علیه السلام) مى تواند به تو پاسخ دهد. وى که از سردمداران خوارج بود، گروهى از بزرگان یارانش را گردآورد و به حضور امام باقر(علیه السلام) رسید.
به امام باقر(علیه السلام) گفته شد: اینان براى مناظره آمده اند.
حضرت فرمود: اکنون بازگردند و فردا بیایند. فرداى آن روز، امام باقر(علیه السلام) فرزندان مهاجر و انصار را گردآورد و گروه خوارج نیز حضور یافتند. امام باقر(علیه السلام) با حمد و ستایش خداوند، سخن آغاز کرد و پس از شهادت به وحدانیّت خداوند و رسالت پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) فرمود: سپاس خدا را که با اعطاى نبوّت به پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله)، ما خاندان را کرامت بخشید و ولایت خویش را به ما اختصاص داد. اى فرزندان مهاجر و انصار! در میان شما هرکس فضیلتى از امیرمؤمنان (علیه السلام) مى داند، بایستد و بگوید!
حاضران هریک ایستادند و در فضیلت على (علیه السلام) سخن ها ایراد کردند. با این زمینه و فضایى که امام باقر(علیه السلام) پدید آورد، آن مرد، که بزرگ خوارج آن محفل به شمار مى آمد، از جاى برخاست و گفت: من به فضایل و ارزش هاى على (علیه السلام) بیش از این جمع آگاهم و روایت هاى بیشترى مى دانم؛ ولى اینها مربوط به زمانى است که على (علیه السلام) هنوز حکمیّت را نپذیرفته و با پذیرش حکمیّت کافر نشده بود!
سخن در فضایل على (علیه السلام) به حدیث خیبر رسید، آنجا که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:
لأعطینّ الرایة غداً رجلاً یحبّ الله و رسوله و یحبّه الله و رسوله کرّاراً غیر فرّار لا یرجع حتى یفتح الله على یدیه؛ فردا پرچم را به دست فردى خواهم سپرد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند، بر دشمن هماره مى تازد و هرگز از میدان نبرد نمى گریزد. او از رزم باز نمى گردد، مگر با پیروزى و فتح خیبر.
در این هنگام امام باقر(علیه السلام) به آن مرد رو کرد و فرمود:
درباره این حدیث چه مى گویی؟ خارجى گفت: این حدیث حق است و شکى هم در آن نیست؛ ولى کفر پس از این مرحله پدید آمد!
امام باقر(علیه السلام) فرمود: آیا آن روز که خداوند على (علیه السلام) را دوست مى داشت، مى دانست که او در آینده اهل نهروان را خواهد کشت یا نمى دانست؟
آن مرد گفت: اگر بگویم خدا نمى دانست، کافر شده ام پس ناگزیر باید اقرار کنم که خداوند مى دانسته است!
امام باقر(علیه السلام) فرمود: آیا محبّت خدا به على (علیه السلام) از آن جهت بوده که وى در خطِّ اطاعت خدا حرکت مى کرده یا به خاطر عصیان و نافرمانى بوده است؟
مرد گفت: بدیهى است که دوستى خداوند نسبت به امیرالمؤمنین على (علیه السلام) از جهت اطاعت و بندگى وى بوده، نه عصیان و نافرمانى (در نتیجه محبّت خداوند به على (علیه السلام) بیانگر این است که آن حضرت تا پایان عمر در راه اطاعت خدا گام نهاده و هرگز از مسیر رضاى او بیرون نرفته و آنچه انجام داده وظیفه الهى او بوده است.)
سخن که به اینجا رسید، امام باقر(علیه السلام) به آن مرد فرمود: اکنون، تو در میدان مناظره مغلوب شدی! برخیز و مجلس را ترک کن!
مرد برخاست و در این حال آیه اى از قرآن را که بیانگر آشکار شدن حق براى او بود، زمزمه مى کرد و اظهار مى داشت: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ» (3)
2. جبریه و مفوّضه (اشاعره و معتزله)
مُجبره کسانى هستند که مى گویند: انسان هیچ گونه اختیارى از خود ندارد و همه اعمال او مستقیماً توسط خداوند انجام مى شود. نقطه مقابل این گروه مفوضه هستند که مى گویند: انسان بدون هیچ گونه دخالتى از ناحیه خداوند اعمال خود را انجام مى دهد. بدیهى است که هردو نظریه مردود است؛ بلکه نظریه صحیحى که از جانب اهل بیت (علیهم السلام) مطرح شده «امرى بین این دو امر» است؛ یعنى خداوند قدرت و اختیار را به انسان ها عنایت فرموده و انسان ها با توانایى که خداوند عنایت کرده به انجام کارها مى پردازند. هردو گروه فکرى (مجبره و مفوّضه) در زمان امام باقر(علیه السلام) جریان داشت و حضرت در پاسخ جبر مطلق و تفویض مطلق فرمود:
لطف و رحمت الهى به خلق، بیش از آن است که آنان را به انجام گناهان مجبور سازد و سپس ایشان را به خاطر کارهایى که به اجبار انجام داده اند، عذاب کند. از سوى دیگر خداوند قاهرتر و نیرومندتر از آن است که چیزى را اراده کند و تحقق نیابد.
از آن حضرت سؤال شد: مگر میان جبر و اختیار، جایگاه سومى وجود دارد؟
امام باقر(علیه السلام) فرمود: آری! میان جبر و اختیار (مطلق) فضایى به گستره آسمان و زمین است. (4)
3. غُلات
سومین جریان فکرى نا سالم در عصر امام باقر(علیه السلام) جریان «غلوّ» است. ضعف فرهنگى جامعه، همواره دو نتیجه تلخ را به همراه دارد:
افراط و تفریط! برخى از مردم تحت تأثیر محیط و شگردهاى تبلیغى بنى امیه، تا آنجا از خاندان رسالت فاصله گرفتند که به ایشان توهین کرده و ناسزا مى گفتند. در مقابل، گروه دیگرى به انگیزه موضع گیرى علیه حکومت بنى امیه و یا انگیزه هاى دیگر، در تعظیم جایگاه اهل بیت (علیهم السلام) تا آنجا پیش رفتند که امامان معصوم (علیهم السلام) ناگزیر با آنان به مواجهه و مبارزه پرداختند و این همان جریان غلوّ بود.
در روایتى از امام صادق (علیه السلام)، هفت تن به عنوان عناصر فرصت طلب و دروغ پرداز، معرفى شده اند:
1. مغیرة بن سعید
2. بیان
3. صائد
4. حمزة بن عماره بریرى
5. حارث شامى
6. عبدالله بن عمرو بن حارث
7. ابوالخطّاب. (5)
هشام بن حکم از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است:
مغیرة بن سعید از روى غرض ورزى بر پدرم (امام باقر علیه السلام) دروغ مى بست. یاران مغیرة در جمع اصحاب امام باقر(علیه السلام) حاضر مى شدند و نوشته ها و روایات را از ایشان مى گرفتند و به مغیرة مى رساندند. او در لابلاى آن نوشته ها، مطالب کفرآمیز و باطل مى افزود و به امام باقر(علیه السلام) نسبت مى داد و آنان را امر مى کرد تا آن مطالب را به عنوان آراى امام (علیه السلام) در میان شیعه رواج دهند. بنابراین آنچه از مطالب آمیخته به غلوّ در روایات امام باقر(علیه السلام) دیده شود، افزوده هاى مغیرة بن سعید است. (6)
امام باقر(علیه السلام) از وجود چنین عناصر ناسالمى، کاملاً آگاهى داشت و در هر فرصت به افشاى چهره آنان و انکار بافته هاى ایشان مى پرداخت. آن حضرت درباره مغیرة فرمود: آیا مى دانید مغیرة مانند کیست؟ مغیرة مانند بلعم است که خداوند در حق وى فرمود:
«...الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوينَ» (7)؛ ما آیات خود را به او عطا کردیم؛ ولى او به عصیان گرایید و پیرو شیطان گشت و در زمره گمراهان قرار گرفت. (8)
«بیان» از دیگر چهره هاى افراطى و غالى است. او تا بدانجا به انحراف گرایید که مدعى نبوت و رسالت شد. (9)
امام باقر (علیه السلام) در باره او فرمود: خداوند لعنت کند بیان تبّان (10) را؛ زیرا وى بر پدرم (على بن الحسین علیه السلام) دروغ مى بست. من شهادت مى دهم که پدرم بنده صالح خدا بود. (11)
در روایتى دیگر از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است: خداوندا! من از مغیرة بن سعید و بیان به درگاه تو تبرّى مى جویم. (12)
حمزة بن عمار بربرى، از دیگر منحرفانى است که تحت لواى اعتقاد به امامتِ على و ائمه (علیهم السلام) به تحریف دین پرداخته است. او اهل مدینه بود. وى محمد بن حنفیّه را تا مرتبه الوهیت بالا برد و گروهى از مردم مدینه و کوفه پیرو او شدند. امام باقر(علیه السلام) از او تبرّى جسته و وى را لعنت نمود. (13)
ابومنصور عجلى، افراطى دیگرى است که در عصر امام باقر(علیه السلام) با افکار غلوّآمیز و آراى ساختگى خود، پیروانى براى خویش گردآورد که با نام «منصوریه» یا «کسفیّه» (14) شهرت یافتند. امام باقر(علیه السلام) ابومنصور را به طور رسمى طرد نمود؛ ولى وى پس از وفات آن حضرت، مدعى شد که امامت از امام باقر(علیه السلام) به وى منتقل شده است. (15)
برخى از این غالیان تلاش مى کردند تا امام باقر(علیه السلام) را مهدى موعود معرفى کنند؛ ولى حضرت در ردّ آنان فرمود:
گمان مى کنند که من مهدى موعودم؛ ولى من به پایان عمر خویش نزدیک ترم تا به آنچه ایشان مدعى هستند و مردم را به آن مى خوانند. (16)
امام باقر(علیه السلام) در مورد انتخاب میانه روى به شیعیان فرمود:
اى گروه شیعیان! میانه رو باشید تا تندروان از تندروى خویش نادم شوند و به شما اقتدا نمایند و جویندگان راه و حقیقت به شما ملحق گردند.
یکى از یاران حضرت سؤال کرد: غالیان چه کسانى هستند؟
امام (علیه السلام) پاسخ داد:
غالیان کسانى اند که به ما اوصاف و مقاماتى را نسبت مى دهند که خودمان آن اوصاف را براى خویش قائل نشده ایم! آنان از ما نیستند و ما هم از ایشان نیستیم!
سپس حضرت ادامه داد:
به خدا سوگند! ما از سوى خدا برائت و آزادى مطلق به همراه نداریم و میان ما و خدا خویشاوندى نیست و بر خداوند حجت و دلیلى در ترک تکلیف و وظائف نخواهیم داشت. ما به خداوند تقرّب نمى جوییم؛ مگر به وسیله اطاعت و بندگى او. پس هریک از شما که مطیع خداوند باشد، ولایت و محبّت ما به حال او ثمر بخش است وکسى که اهل معصیت باشد، ولایت ما سودى به حالش نخواهد داشت. هان! دور باشید از گول زدن خویش و گول خوردن به وسیله غالیان! (17)
4. مُرْجِئه
چهارمین نحله انحرافى در عصر امام باقر(علیه السلام) «مرجئه» اند. آنان عقیده دارند که: اقرار قلبى به شهادتین کافى است و التزام عملى به احکام اسلامى لازم نیست و هر حاکمى که اقرار به شهادتین نمود، همگان باید از او اطاعت نمایند. بدیهى است که چنین طرز تفکرى مورد استقبال همه دنیا پرستان و شهوت پرستان قرار مى گیرد. حامیان این فکر در زمان ما کسانى هستند که مبناى خود را بر «تساهل و تسامح» قرار داده اند.
روایاتى که در بیان حقیقت ایمان وارد شده و ایمان را به اقرار به لسان و اعتقاد در قلب و عمل به ارکان تقسیم مى کند، در ردّ گمان مرجئه است.
امام باقر(علیه السلام) به عمرو بن قیس فرمود: اى پسر قیس! پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «لَا يَزْنِي الزَّانِي حِينَ يَزْنِي وَهو مُؤْمِنٌ، وَلَا يَسْرِقُ السَّارِقُ حِينَ يَسْرِقُ وَهو مُؤْمِنٌ؛ (18) زانى و سارق، مؤمن نیستند!»
5. صوفیه
متصوفانى همچون محمد بن منکدر، طاووسى، ابن ادهم و... در عصر امام باقر (علیه السلام)، اوقات خود را صرف عبادت نموده و دست از کار و تلاش کشیده و خویشتن را بر مردم تحمیل مى نمودند.
محمد بن منکدر مى گوید: باور نداشتم على بن الحسین (علیه السلام) فرزندى به یادگار گذارد که فضل و دانشش مانند خود او باشد، تا اینکه پسرش محمد بن على (علیه السلام) را دیدم. من خواستم او را موعظه کنم؛ ولى او مرا اندرز داد! یارانش به او گفتند: به چه چیز تو را موعظه کرد؟ او گفت:
من در زمانى که هوا بسیار گرم بود به سوى محلى از اطراف مدینه بیرون رفتم. در راه به محمد بن على (علیه السلام) برخوردم. او مردى تنومند و فربه بود. دیدم او بر دو غلام خود تکیه زده و مشغول کار است! با خود گفتم: بزرگى از بزرگان قریش در این هواى گرم، با این حال براى به دست آوردن مال دنیا بیرون آمده! هم اکنون او را موعظه خواهم کرد! پس نزدیک رفته، سلام کردم و او هم چنان نفس زنان و عرق ریزان جواب سلام مرا داد. به او گفتم: خدا، کارت را اصلاح کند. بزرگى از بزرگان قریش در این هواى گرم، با این حال براى طلب دنیا بیرون آمده! اگر اکنون مرگ تو برسد و در این حال باشى چه خواهى کرد؟
آن حضرت دست از دوش آن دو غلام برداشته، روى پا ایستاد و فرمود: به خدا، اگر مرگم در این حال فرا رسد، در حال فرمانبردارى و طاعت خداوند هستم که بدین وسیله نیازمندى خود را از تو و از مردم دور مى سازم. من آنگاه از مرگ مى ترسم که بر من در آید و من در حال نافرمانى و معصیتى از معصیت هاى پروردگار باشم.
من (محمد بن منکدر) که این پاسخ را از او شنیدم گفتم: خدا تو را رحمت کند! من خواستم تو را موعظه کنم؛ اما تو مرا اندرز دادی. (19)
6. مُشَبّهه
از پیروان فرقه هاى منحرف دیگر، کسانى بودند که خدا را شبیه مخلوقین مى دانستند. از این جهت آنان را مشبّهه مى گویند.
امام باقر(علیه السلام) در ردّ این گروه فرمود:
«أَنَّهُ وَاحِدٌ أَحَدٌ صَمَدٌ أَحَدِیُ الْمَعْنَی وَ لَیْسَ بِمَعَانٍ کَثِیرَهًٍْ؛ همانا او یکتایى بى نیازى است که همگان به او نیازمندند. او حقیقتى است بسیط و یگانه و در او حقایق متعدد و مختلف وجود ندارد.» (20)
محمد بن مسلم مى گوید: به امام باقر(علیه السلام) عرض کردم: برخى از مردم عراق معتقدند که خداوند با چیزى مى شنود و با چیز دیگر مى بیند.
امام (علیه السلام) فرمود: دروغ گفته و ملحد شده اند! آنان خداوندِ بزرگ را به دیگران تشبیه نموده اند. او شنوایى بیناست؛ با همان چیز که مى بیند، مى شنود و با همان چیز که مى شنود، مى بیند.
محمد بن مسلم به امام باقر(علیه السلام) عرض کرد: برخى از مردم عراق گمان مى کنند که بینایى خداوند بر چیزى است که آن را درک کرده و تعقّل نماید!
حضرت فرمود: اندیشه، فکر و تعقّل از ویژگى هاى مخلوق است و خداوند از صفات مخلوق مبرّاست.
7. اهل قیاس
تفکّرى بسیار خطرناک که در زمان امام باقر و امام صادق علیهما السلام تولد یافت و زمینه بسیارى از بدعت ها و انحرافات عملى گردید، مسئله عمل به قیاس (مقایسه احکام خدا با یکدیگر) و استحسان بود. بازگشت این دو امر، در حقیقت به اِعمال نظر شخصى و سلیقه اى در دین خدا و خروج از دستورالعمل پیامبر(صلى الله علیه وآله) است. مبتکر قیاس، ابوحنیفه بود و بعد از او پیروانش آن را گسترش دادند. امام باقر(علیه السلام) در پاسخ این تفکر فرمود:
«اِنَّ السُّنَّةَ لاتُقاسُ، وکَیْفَ تُقاسُ السُّنَّةُ وَالْحائِضُ تَقْضِی الصِّیامَ وَلاتَقْضِی الصَّلاةَ؛ (21) سنّت و احکام شرعى از طریق قیاس، قابل شناخت نیست. چگونه مى توان قیاس را ملاک قرار داد با اینکه زن حائض پس از دوران حیض مى بایست روزه را قضا کند؛ ولى قضاى نماز بر او واجب نیست (با اینکه اهمیت نماز در اسلام بیشتر است).»
حضرت در سخنى دیگر به زرارة سفارش فرمود:
«يا زُرارَةُ، إيّاكَ و أصحابَ القِياسِ في الدِّينِ ؛ فإنّهُم تَرَكُوا عِلمَ ما وُكِّلُوا بهِ و تَكَلَّفُوا ما قد كُفُوهُ، یتأولون الأخبار و یکذّبون على الله عزّوجلّ؛ (22) اى زراره! از کسانى که در کار دین به قیاس پرداخته اند بپرهیز؛ زیرا آنان از قلمرو تکلیف خود تجاوز کرده اند. آنان آنچه را مى بایست فراگیرند، کنار نهاده و به چیزى پرداخته اند که به آنها واگذار نشده است. روایات را به ذوق خود تجزیه و تحلیل کرده و تأویل مى کنند و بر خدا دروغ مى بندند.»
آن حضرت مى فرمود:
«ادنى الشّرک ان یبتد الرجل رأیاً فیحب علیه و یبغض علیه؛ (23) کمترین مرتبه شرک این است که شخصى نظریه اى را از پیش خود (بدون حجّت شرعی) بنیان نهد و همان نظر را ملاک حبّ و بغض و داورى ها قرار دهد.»
محمد بن طیّار از اصحاب امام باقر(علیه السلام) مى گوید: امام باقر(علیه السلام) به من فرمود: آیا تو با مردم به بحث مى پردازی؟
گفتم: بلی.
امام فرمود: آیا هرچه از تو مى پرسند تو به هر حال پاسخى در قبال آنان ارائه مى کنی؟
گفتم: بلی.
حضرت فرمود: پس در چه زمینه سکوت کرده و علم و دانش واقعى آن را به اهلش (اهل بیت علیهم السلام) ارجاع مى دهی؟! (24)
در این بیان، امام (علیه السلام) به محمد بن طیّار یادآور شد که: هیچ فردى جز معصومین علیهم السلام نباید خود را در مرحله اى فرض کند که مى تواند به اتّکاء رأى و اندیشه خود، همه پرسشها را پاسخ دهد و آنجا که نتوانست، به تمثیل و تشبیه و قیاس متکى گردد؛ بلکه انسان مؤمن باید همواره در مسائل مبهم به مفسّران واقعى قرآن و اهل بیت رسالت (علیهم السلام) رجوع نماید.
پى نوشت ها :
1. نساء / 35 (ترجمه آیةالله مکارم شیرازی).
2. الاحتجاج، احمد بن على الطبرسى (قرن 6)، ج 2، ص 174، دارالاسوة.
3. اصول کافى، محمد بن یعقوب کلینى، ج 8، ص 349، دارالکتب الاسلامیة.
4. همان، ج 1، ص 221، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت.
5. اختیار معرفةالرجال (رجال کشی)، شیخ طوسى، ج 2، ص 577، موسّسه آل البیت.
6. همان، ص 590.
7. اعراف / 175.
8. تفسیر عیاشى، ج 2، ص 42، المکتبةالعلمیة الاسلامیة.
9. فرق الشیعة، نوبختى (قرن سوم)، ص 34، المکتبةالمرتضویة.
10. تبّان، به معنى علاّف و کاه فروش است.
11. رجال، کشى، ج 2، ص 590.
12. الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج 5، ص 321.
13. فرق الشّیعه، ص 27.
14. کسفیّه نامیده مى شدند، چون مى گفتند: انّ علیاً هوالکسف الساقط من السّماء.
15. فرق الشیعه، ص 38.
16. سیر اعلام النبلاء، شمس الدین ذهبى، ج 5، ص 346، دارالفکر.
17. اصول کافى، ج 2، ص 75، دارالکتب الاسلامیّة.
18. همان، ص 285.
19. الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 159، انتشارات علمیه اسلامیّه.
20. اصول کافى، ج 1، ص 108.
21. المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقى، ج 1، ص 338، المجمع العالمى لأهل البیت (ع).
22. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 2، ص 309، دار احیاء التراث العربی.
23 و 24. همان، ص 304.