امام حسن و افسانه طلاق
فصل نامه کوثر
يکى از موضوعات ساختگى، که برخى از مورّخان اسلامى، آگاهانه يا نا آگاهانه به نقل آن پرداختهاند، موضوع ازدواجها و طلاقهاى متعدد حضرت امام حسن مجتبىعليه السلام است. بسيار جاى تأسف است که اينان بدون بررسى صحّت و يا عدم صحّت اين گونه قضايا، آنها را در کتابهاى خود آوردهاند.
همين کوتاهىها موجب شد دشمنان اسلام و اهل بيتعليهم السلام براى انتقام گرفتن از اسلام، روى همين موضوع ساختگى، سخت پافشارى نموده و توهين و جسارتها را از حد بگذرانند. وظيفه خود ديديم در برابر هتّاکيهاى نويسندگان مغرض، مانند "اکرم البستانى"، به بررسى اين موضوع از جنبه تاريخى بپردازيم.
امام حسنعليه السلام و تهمت طلاق برخى از مورّخان نوشتهاند که امام حسن مجتبىعليه السلام پى در پى ازدواج مىکرد و طلاق مىداد. و اين کار آن قدر تکرار شد که اميرمؤمنانعليه السلام به مردم کوفه فرمود: اى اهل کوفه! دخترانتان را به عقد حسن در نياوريد؛ چرا که او فردى طلاق دهنده است. مردى از طايفه هَمْدان گفت: ما به او دختر مىدهيم؛ اگر خواست، نگه دارد واگر مايل نبود، طلاق دهد.1
اين سخن، تهمتى بيش نيست و از واقعيت به دور است؛ چرا که اوّلاً: اين روايات هرگز با شأن و منزلت و مقام امام حسن مجتبىعليه السلام سازگار نيست. ثانياً: بيشتر اين نقلهاى تاريخى از سه مورّخ نقل شده است که آن سه نيز کتابهاى خود را زير سايه دولتهاى غاصب بنىعباس به رشته تحرير درآوردهاند. ثالثاً: اين تهمت از سوى منصور عباسى براى خنثى سازى شورش حسنىها طرح ريزى شده است.
ما نخست به نقل روايات و نقلهاى تاريخى پيرامون اين مسئله مىپردازيم و سپس پاسخ آنها را مىآوريم.
روايات پيرامون ازدواجهاى مکرّر امام حسن مجتبىعليه السلام سه دسته هستند:
دسته اوّل در اين دسته از روايات فقط به نهى از ازدواج و علت آن اشاره شده است.
1. برقى در کتاب محاسن از حضرت صادقعليه السلام روايت کرده که مردى خدمت اميرمؤمنانعليه السلام آمد و عرض کرد: آمدهام با تو درباره دخترم مشورت کنم؛ چرا که فرزندانت: حسن و حسين و عبداللّه بن جعفر به خواستگارى او آمدهاند. امام فرمود: "المستشار مؤتمن؛ بدان که حسن، همسران خويش را طلاق مىدهد، دخترت را به ازدواج حسين درآور که براى دخترت بهتر است."2
2. کلينى به سند خود از عبداللّه بن سنان نقل کرده: امام صادقعليه السلام فرمود: روزى اميرمؤمنانعليه السلام بر فراز منبر، مردم کوفه را مخاطب قرار داده، فرمود: به فرزندم حسن زن ندهيد که او مردى است طلاق دهنده. پس مردى از طايفه هَمْدان گفت: آرى! به خدا سوگند، دخترانمان را به ازدواج او درمىآوريم؛ چرا که او فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و اميرمؤمنانعليه السلام است؛ پس اگر خواست، نگه دارد و اگر مايل نبود، آنها را طلاق دهد.3
دسته دوم در اين دسته از روايتها اميرمؤمنانعليه السلام از ازدواجها و طلاقهاى مکرّر امام حسن مجتبىعليه السلام سخت اظهار نگرانى کرده است.
1. بلاذرى از ابى صالح نقل کرده که اميرمؤمنانعليه السلام فرمود: آن قدر حسنعليه السلام زن گرفت و طلاق داد که ترسيدم دشمنى ديگران را در پىداشته باشد.4
2. سيوطى از علىعليه السلام نقل کرده: حسنعليه السلام ازدواج مىکرد و طلاق مىداد، به طورى که بيم داشتم از قبايل و طوايف عداوت و دشمنى به ما برسد.5
3. ابوطالب مکّى مىنويسد: علىعليه السلام از ازدواجهاى امام حسنعليه السلام دلتنگ مىشد و در سخنرانى خود مىفرمود: فرزندم حسن، زنان خويش را طلاق مىدهد؛ به او زن ندهيد.6
4. مجلسى از محمد بن عطيه نقل مىکند: اميرمؤمنانعليه السلام از طلاق زنان توسط امام حسنعليه السلام دلتنگ مىشد و از خانوادههاى آنها شرم و حيا مىکرد و مىفرمود: حسن بسيار طلاق مىدهد؛ به او زن ندهيد.7
دسته سوم در دسته سوم به تعداد زنها اشاره شده است؛ و ابن حجر، ابوطالب مکى، ابوالحسن مدائنى، کلينى، کفعمى، بلخى و ابن شهرآشوب به نقل آن پرداختهاند و تعداد زنان امام حسنعليه السلام را چنين گفتهاند:
1. کفعمى: شصت و چهار.8
2. ابوالحسن مدائنى: هفتاد.9
3. ابن حجر: نود.10
4. کلينى: پنجاه.11
5. بلخى: دويست.12
6. ابوطالب مکى: دويست و پنجاه.13
7. برخى نيز آوردهاند که وى سيصد زن داشته است.14
8. همچنين نقل شده که تعداد زنهاى امام به چهار صد زن رسيده است.15
پاسخ ما الف - تنافى اين روايات با شخصيت امام
چنانچه گفته شد، اين کار با شأن و مقام امام حسن مجتبىعليه السلام هرگز سازگار نيست؛ زيرا چهرهاى که قرآن و سنت و ساير معصومينعليهم السلام از امام حسنعليه السلام ترسيم کردهاند، با رواياتى که نقل شده، قابل جمع نيست. قرآن در شأن و منزلت امام حسنعليه السلام و ساير اهلبيتعليهم السلام آيه "تطهير"16 و آيه "مودّت"17 را نازل فرموده است.
پيامبر درباره امام حسنعليه السلام مىفرمايد: "حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشت هستند."18 همچنين رسول اکرمصلى الله عليه وآله وسلم در مورد امام حسن و امام حسينعليهما السلام فرمود: "هرکس اين دو را دوست داشته باشد، من دوستش دارم و کسى را که من دوست دارم، خدا نيز او را دوست خواهد داشت و کسى که خدا او را دوست داشته باشد، در بهشتهاى پر نعمت وارد خواهد کرد."19
ابن کثير دمشقى مىنويسد: اميرمؤمنانعليه السلام فرزند خود امام حسنعليه السلام را بسيار احترام و تعظيم مىکرد.20
امام حسينعليه السلام به خاطر احترام و عظمتى که براى برادرش، امام حسنعليه السلام قائل بود، هرگز در حضورش سخن نمىگفت.21 در حين طواف، مردم براى اظهار ارادت به امام حسن و امام حسينعليهما السلام آن چنان به يکديگر فشار مىآوردند که گاه ممکن بود به زير دست و پا بروند.22
گاهى امام حسنعليه السلام بر در خانه مىنشست، در چنين لحظاتى رفت و آمد مردم به جهت هيبتى که او داشت، قطع مىشد.23
در حالات معنوى امام حسنعليه السلام آوردهاند: به هنگام وضو، رخسارش دگرگون مىشد و در پاسخ پرسش کنندگان مىفرمود: "حقّ على کلّ من وقف بين يدى ربّ العرش ان يصفر لونه و يرتعد فرائصه24؛ شايسته است کسى که در برابر پروردگار مىايستد، رنگش زرد گردد و لرزه بر اندامش بيفتد."
حال سؤال ما اين است:
1. آن امام معصومى که براى حضور در برابر خالق يکتا، آن چنان لرزه بر اندامش مىافتد، چگونه حاضر مىشود خدا را به وسيله چهار صد مرتبه طلاق دادن - که مبغوضترين عمل حلال در نزد خداوند شمرده مىشود - از خود برنجاند؟
2. روايات بر فرض صحّت، در زمانى صادر شده است که اميرمؤمنانعليه السلام در کوفه بودهاند، که اگر تعداد روزهاى حضور آن حضرت را در کوفه با حذف روزهاى جنگ جمل، صفين و نهروان و پيامدهاى آن حساب کنيم، به يقين دروغ بودن اين اتهام آشکار خواهد شد؛ چرا که آن فرصت بسيار کم و پردردسر گنجايش چنين مدعايى را نداشته است. اگر زمان هريک از ازدواجها تا طلاق را در نظر بگيريد و اينکه بيشتر از چهار زن دائم، جايز نبوده و نيز لحاظ شرايط فقهى طلاق دادن، خود به دروغ بودن اين روايات گواهى خواهيد داد.
3. آيا نهى امام علىعليه السلام، نهى از منکر بود يا نهى از حلال؟ در هر دو صورت، هيچ کدام درست نيست؛ زيرا به شهادت آيه "تطهير"، هرگز فعل قبيح و منکر از امام معصوم مشاهده نمىشود تا مورد نهى قرار گيرد. نهى از حلال هم نمىتواند باشد؛ زيرا در کدام شريعت از حلال نهى شده که در اسلام چنين باشد؟!
4. آيا نهى اميرمؤمنانعليه السلام با مقدمه بوده يا بدون مقدمه؟ اگر بدون مقدمه و يادآورى بوده، که چنين سخنى با مقام والاى اميرمؤمنانعليه السلام سازگار نيست که آن حضرت بدون يادآورى قبلى، آبروى فرزند خود را بريزد! و اگر پس از يادآورى بوده، ولى امام حسنعليه السلام زيربار نرفته، مىگوييم اين هم با شخصيت والاى امام حسن مجتبىعليه السلام سازگار نبوده است که اين گونه پدر و امام خويش را در تنگنا و مشکل قرار دهد.
5. آيا باور مىکنيد امام حسن مجتبىعليه السلام با آن شأن و منزلت، اسباب شرمندگى پدر خويش را فراهم آورد تا جايى که حضرت دلتنگ شده و از خانوادهها شرم و حيا کند، و يا از بيم دشمنى طوايف و قبايل کوفه نسبت به آنها رنج برد؟!
طبق نقل ابن عساکر، از سويد بن غفله نقل شده: يکى از همسران امام حسنعليه السلام که از طايفه خشعم بود؛ پس از شهادت اميرمؤمنانعليه السلام و بيعت با امام حسنعليه السلام به ايشان تبريک گفت. امام به وى فرمود: تو خوشحالى و شماتت خود را به کشته شدن اميرمؤمنانعليه السلام اظهار کردى. من تو را سه طلاقه کردم. آن زن گفت: به خدا سوگند! قصد من اين نبود. و پس از پايان عدهاش از خانه امام خارج شد.
امام مبلغ باقى مانده از مهرش را به اضافه بيست هزار درهم برايش فرستاد. آن زن گفت: متاع کمى است که از دوستى جدا شده به من مىرسد. وقتى که سخن آن زن را به امام گفتند، حضرت گريه کرد و فرمود: اگر نبود که از پدرم، از جدّم شنيدهام که مىفرمود: "کسى که همسر خود را سه طلاقه دهد، تا آن زن شوهر ديگرى انتخاب نکند، بر شوهر اوّل حلال نمىگردد؛ مراجعت مىکردم."25
دليل نخست بر مجهول و ساختگى بودن اين روايت، اين است که امام حسنعليه السلام بدون هيچ مقدمهاى و بدون آن که کوچکترين توجهى به قصد و هدف زن داشته باشد، برآشفته و همسر خويش را به خاطر تهنيتى، طلاق مىدهد؛ که اين حرکت، از يک انسان غير معصوم بعيد است، چه رسد به امام معصوم.
ثانياً: از نظر فقه اهل بيت، طلاق بايد در حضور دو شاهد عادل صورت گيرد؛ در حالى که هيچ يک از اين مسائل رعايت نشده؛ حال چگونه امام کارى بر خلاف نظر خويش انجام داده است.
ثالثاً: اگر طلاق به خاطر اظهار دشمنى و شماتت بوده، به چه علت براى او بيست هزار درهم اضافه بر مهر خويش مىفرستد؟
و رابعاً اينکه طبق اين نقل، امام در يک مجلس همسر خويش را سه طلاقه کرده است؛ در حالى که اين طلاق نه فقط در مذهب اهلبيتعليهم السلام، بلکه در زمان رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و ابوبکر و دو سال پس از خلافت عمر نيز، يک طلاق به حساب مىآمد.26
با اين بيان، امام مىتوانسته پس از طلاق برگردد، چون طلاق اوّل بود و پس از طلاق اول، زن مطلقه رجعيه است و مرد در حال عدّه مىتواند به زن خود رجوع کند. همچنين حضرت پس از پايان عدّه نيز مىتوانست بدون آن که زن شوهر ديگرى کند، او را به عقد خويش در آورد.
آرى! فرمايش رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم مربوط به زمانى است که سه مرتبه طلاق صورت گرفته و مرد پس از آن رجوع کرده باشد. اينجا است که زن مىبايد شوهر ديگرى انتخاب کند. از آنجا که متن روايت ابن عساکر از اضطراب کامل برخوردار است، ديگر نيازى به بررسى سندى ندارد.
ب - بررسى اسناد 1. بيشتر مورّخان اين نقل تاريخى را يا بدون سند آوردهاند و يا آن را به ابوالحسن مدائنى و محمد بن عمر واقدى و ابوطالب مکّى رساندهاند که در هردو صورت، داراى اشکال است. مثلاً ابن عساکر مىنويسد: وروى محمد بن سيرين...27؛ ميرخواند شافعى آورده است: نقل است که... 28؛ سيوطى مىگويد: کان الحسن يتزوج...29 ابوطالب مکّى مىنويسد: انّه تزوّج...30؛ سبط بن الجوزى آورده است: و فى رواية انّه تزوّج...31؛ ابوالحسن مدائنى آورده است: کان الحسن کثيرالتزويج.32
تمامى اين نقلها، مرسل است و به آنانى که به اين سه مورّخ اعتماد کردهاند، بايد گفت: اين سه مورّخ نيز اين جريان را بدون سند نقل کردهاند. چنانچه از مدائنى و مکّى نقل کرديم. بدين جهت مىگوييم داستان تعداد زنان امام حسنعليه السلام و ماجراى طلاق آنها، فاقد هرگونه ارزش و اعتبار است.
2. بسيارى، اين سه مورّخ را ضعيف شمرده و ردّ کردهاند. از ميان آنها مىتوان به ذهبى،33، عسقلانى34، ابن الجوزى35، عماد حنبلى36، رازى37، ابن الاثير جزرى38، زرکلى39، علامه امينى40، سيدمحسن امين41، هاشم معروف الحسنى42 و... اشاره کرد.
3. هريک از اين سه مورّخ از مشايخى روايت نقل کردهاند که يا جزو هواداران بنىاميه بودهاند و يا ضعيف و مجهول هستند. مثلاً مدائنى از عوانه نقل مىکند، در حالى که عوانه به نفع بنىاميه جعل حديث مىکرده43 و برخى از مشايخ او همانند جعفر بن هلال44، عاصم بن سليمان احول45 و ابن عثمان46، ضعيف يا مجهول هستند. طبق گفته يحيى بن معين: حديث واقدى از مدنيها، از شيوخ مجهول برخوردار است.47
هاشم معروف الحسنى مىنويسد: مدائنى، معاصر عباسىها و از جمله کسانى است که متهم به دروغگويى و جعل حديث است.
در "ميزان الاعتدال" ذهبى آمده است: مسلم در صحيح خود از نقل روايت از وى خود دارى کرده و ابن عدى او را ضعيف دانسته و اصمعى به او گفته: به خدا سوگند که چيزى از اسلام در تو نمانده است... صاحب "لسان الميزان" گفته است: او از غلامان عبدالرحمن بن سمرة بن حبيب اموى بوده است. به علاوه بيشتر روايات او از نوع مراسيل است.
اينها همه گواه بر آن است که روايت هفتاد همسر را - که جز مدائنى کسى آن را نقل نکرده - از جعليات قدرتمندان و دشمنان علويها است...48
اما روايت کلينى که در دسته اوّل آمده، در سندش حميد بن زياد و حسن بن محمد بن سماعة ديده مىشوند، که واقفى هستند.49
علامه حلّى درباره حميد بن زياد مىگويد: در نزد من، زمانى روايت او مورد قبول است که معارضى نداشته باشد.50
علامه مجلسى ضمن مؤثق شمردن حديث، چنين توجيه کرده است که: شايد غرض امام از اين سخن، استعلام حال آنها يعنى مراتب ايمانشان بوده است؛ نه اينکه فرزند خويش را که معصوم و تأييد شده از سوى پروردگار بود، مورد نکوهش قرار داده باشد.51
اما با توجه به واقفى بودن برخى از راويان و فرمايش علامه حلى - که روايت او در صورتى که معارضى نداشته باشد، مورد قبول است - به نظر مىرسد که اين روايت حجّيتى ندارد؛ اگرچه علامه مجلسى به توجيه آن برخاسته است.
و اما روايت کافى از ابن ابىالعلاء که در دسته سوم قرار گرفته است؛ علامه مجلسى اين حديث را مجهول مىداند.52
پاسخ ما به روايت برقى در محاسن نيز، اين است که: اگرچه خود احمد بن ابىعبداللّه برقى توثيق شده، اما وى بيشترِ روايات را از ضُعفا نقل کرده است.53
پايهگذار شبهه دلائل و شواهد موجود به خوبى نشان مىدهد که تا پيش از منصور عباسى چنين افترايى در کتابها نبوده است و اين منصور بود که براى خنثى سازى شورشهاى علوى و حرکتهاى ضدّ حکومتى نوادگان امام حسن مجتبىعليه السلام اين تهمت و شبهه را عليه امام پايهگذارى کرد.
وى که از اين شورشها سخت به وحشت افتاده بود، براى رفع نگرانى خود، هيچ حربهاى را بهتر از لکهدار کردن چهره پاک و معصوم امام حسنعليه السلام نديد. وى پس از دستگيرى عبداللّه بن حسن که عليه ظلم و جور قيام کرده بود، در برابر بسيارى از مردم به سخنرانى پرداخت و علىبن ابىطالب و امام حسنعليهما السلام و همه فرزندان ابىطالب را مورد دشنام و افترا و ناسزاگويى قرار داد و از جمله گفت: به خدايى که جز او نيست، فرزندان ابىطالب را در خلافت تنها گذارديم و هيچ کارى به کارشان نداشتيم؛ در آغاز على بن ابىطالب بدان پرداخت... و پس از وى، حسن بن على برخاست... معاويه با نيرنگ به او وعده داد تا وليعهدش کند، بدين ترتيب او را برکنار ساخت و همه چيزِ وى را گرفت. حسن بن على نيز همه کارها را به معاويه واگذارد و به زنان روى آورد؛ او امروز با يکى ازدواج مىکرد و فردا ديگرى را طلاق مىداد و همچنان بدين کار مشغول بود تا اينکه در بسترش مرد...54
استاد، هاشم معروف در ردّ اين تهمت ناجوانمردانه مىنويسد: و اما روايت هفتاد و نود و از اين قبيل رواياتى که او را زن باره توصيف مىکنند و اينکه پدرش مىگفت: به فرزندم حسن زن ندهيد که او زن باره است؛ اين روايات آن چنان که از اسنادشان بر مىآيد، منبعى جز مدائنى و امثال دروغگوى او ندارد. مدائنى و واقدى و ديگر مورّخان پيشين، تاريخ را در سايه حکومتهايى نوشتهاند که با اهلبيتعليهم السلام سر دشمنى داشتند، و از هر وسيلهاى براى خدشهدار کردن واقعيتهاى آنها و ضربه زدن به ايشان فروگذار نمىکردند. حکام دولت عباسى نيز در تعصّب و پليدى نيّت، دست کمى از اسلاف اموى خود نداشتند. عباسىها در جعل احاديث عليه "علويها" با امويها هم دست بودند، به ويژه نسبت به حسنيها کينه خاصّى مىورزيدند، چون بيشتر آنهايى که عليه ستم سر به شورش برمىداشتند؛ از فرزندان و نوادگان امام حسنعليه السلام بودند.55
واقعيت چيست؟ آنچه که تاکنون گفته شد، پاسخ به اتهاماتى بود که درباره ازدواجها و طلاقهاى متعدد امام حسنعليه السلام طرح ريزى شده بود.
واقعيت اين است که امام در طول عمر، بيشتر از هشت يا ده56 همسر نداشته که تعدادى از اين همسران کنيز بودهاند. داشتن اين تعداد همسر در آن زمان براى قاطبه مردم، امرى طبيعى بوده است؛ بلکه برخى تعداد همسرانشان بيش از اين بوده، در حالى که کسى متعرض آنان نشده است. حال چه شد که در بين اين مردم، فقط امام حسنعليه السلام مورد حملات بيشرمانه دشمنان قرار گرفت؟ آيا نمىشود حدس زد اين رقم بسيار بزرگ، نشانه ساختگى بودن اين احاديث است؟
چرا ابوطالب مکّى که تعداد زنهاى امام حسنعليه السلام را به 250 مىرساند، جز چند نفر از آنها نام نمىبرد؟ چرا مورخّان که به تبعيت از ابوالحسن مدائنى و واقدى و مکّى تعداد زنان امام را بيش از هشت تن ذکر کردهاند، بيشترين آمارى که براى فرزندان امام دادهاند، بيش از سى و يک فرزند نيست؟57
اينک از ابوطالب مکّى بايد پرسيد: اگر امام چهارصد همسر داشته پس چرا بيش از سى و يک فرزند نداشت؟ آيا همه آن زنان عقيم و نازا بودند؟ آيا امام رغبتى به فرزند نداشت و يا از پرداخت نفقه و هزينه زندگى و تأمين معاش آنها عاجز بوده است؟
پىنوشتها: 1. کافى، ج 6، ص 56.
2. محاسن برقى، ج 2، ص 601؛ منتخب التواريخ، ص 190.
3. کافى، ج 6، ص 56؛ بحارالانوار، ج 44، ص 172.
4. انساب الاشراف، ج 3، ص 25.
5. تاريخ الخلفاء، ص 191.
6. وکان على(ع) يضجر من ذلک فکان يقول فى خطبته ان الحسن مطلاق فلاتنکحوه (بحارالانوار، ج 44، ص 169.)
7. همان، ص ؟
8. چهارده معصوم (زندگانى امام حسن(ع))، ص 553.
9. بحارالانوار، ج 44، ص 173.
10. الصواعق المحرقه، ص 139.
11. کافى، ج 6، ص 56.
12. البدء و التاريخ، ج 5، ص 74.
13. مناقب آل ابىطالب، ج 4، ص 30.
14. همان.
15. چهارده معصوم، ص 553، به نقل از قوت القلوب.
16. الصواعق المحرقه، ص 143؛ سنن بيهقى، ج 2، ص 149.
17. الدرالمنثور، ج 7،ص 7.
18. الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة، (مستدرک حاکم، ج 3، ص 167؛ مسند احمد، ج 3، ص 2.)
19. من احبهما احببته و من احببته احبه اللّه و من احبه اللّه أدخله جنات النعيم...(اخبار اصبهان، ج 1، ص 56.)
20. البداية و النهاية، ج 7، ص 37.
21. مناقب آل ابىطالب، ج 3، ص 401.
22. البداية و النهاية، ج 7، ص 37.
23. الامام المجتبى(ع)، ص 10.
24. همان، ص 86.
25. تاريخ دمشق، (حياة الامام الحسن(ع))، ص 154.
26. نيل الاوطار، ج 6، ص 230؛ من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 320.
27. تاريخ دمشق، (ترجمه امام حسن(ع))، ص 155.
28. روضةالصفا، ج 3، ص 20.
29. تاريخ الخلفاء، ص 191.
30. بحارالانوار، ج 44، ص 169.
31. تذکرةالخواص، ص 121.
32. بحارالانوار، ج 44، ص 173.
33. ميزان الاعتدال، ج 3، ص 107.
34. لسان الميزان، ج 4، ص 386.
35. المنتظم، ج 7، ص 189.
36. شذرات الذهب، ج 3، ص 120.
37. الجرح والتعديل، ج 4، ص 21.
38. الکامل فىالتاريخ، ج 9، ص 44.
39. الأعلام، ج 7، ص 160.
40. الغدير، ج 5، ص 290.
41. اعيان الشيعه، ج 46، ص 172.
42. سيرةالائمة الاثنى عشر، ج 1، ص 620.
43. لسان الميزان، ج 4، ص 386.
44. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 430.
45. همان، ج 4، ص 350.
46. همان، ج 6، ص 198.
47. تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 348.
48. زندگى دوازده امام، ج 1، ص 604.
49. جامع الرواة، ج 1، ص 225 و 284.
50. الخلاصة، ص ؟
51. مرآةالعقول، ج 21، ص 96.
52. همان.
53. الخلاصة، ص ؟
54. سيرةالائمة الاثنى عشر، ج 1، ص 618.
55. زندگى دوازده امام، ج 1، ص 602.
56. صلح الحسن(ع)، ص 25.
57. بين مورّخين اختلاف است، از هفت فرزند گفته شده تا سى و يک فرزند. رجوع شود به البدء و التاريخ، ج 5، ص 74؛ الفصول المهمه، ص 166؛ بحارالانوار، ج 44، ص 168؛ کشف الغمه، ج 2، ص 152؛ اعلام الورى، ص 213؛ ناسخ التواريخ، جلد امام حسن(ع)، ص 270؛ تذکرة الخواص، ص 212؛ نورالابصار، ص 136؛ ذخائرالعقبى، ص 143؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 228.