اخلاق اسلامى و دانش هاى بديل
  • عنوان مقاله: اخلاق اسلامى و دانش هاى بديل
  • نویسنده: حميد پارسانيا
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 12:57:4 14-9-1403


دانش رقيب علم اخلاق

علم اخلاق در دنياى اسلام از دو دسته دانش هاى رقيب برخوردار است؛يکى دانش هاى هم عرض و ديگرى دانش هاى بديل.
مراد از دانش هاى هم عرض، دانش هايى است که در کنار علم اخلاق قابليت استمرار و تدوام دارند و در مجموعه علوم و دانش هاى بشرى نقش متمم را براى علم اخلاق ايفا مى کنند و مراد از دانش هاى بديل، علومى است که نسبت به علم اخلاق نقش جايگزين را داشته و بر اساس اصول موضوعه و مبادى خود، هويت علم اخلاق را مورد پرسش قرار داده و در مقام نفى و انکار آن قرار دارند.

ويژگى دانش هايى هم عرض

دانش هاى هم عرض در تقابل با علم اخلاق قرار نمى گيرند، بلکه با هدف و يا روشى غير از هدف و روش علم اخلاق به موضوعات اخلاقى مى پردازند. اين دانش ها را همانگونه که به عنوان يک معرفت هم عرض در کنار علم اخلاق مى گيرند، در کنار دانش هايى که بديل و جايگزين اخلاق مى باشند نيز مى توان نهاد.
روش علم اخلاق که به عنوان يک دانش علمى به شناخت حقايق امور مى پردازد، روش برهانى است؛حال آنکه روش دانش هاى هم عرض که با رويکردهاى صرفا ترويجى و تبليغى به موضوعات اخلاقى مى پردازند شعرى يا خطابى و يا صرفا نقلى است.
هدف علم اخلاق نيز معرفت علمى نسبت به فضائل و رذائل و راه هاى تحصيل و تأمين آنهاست؛ در حالى که هدف دانش هاى هم عرض امورى ديگر نظير حفظ، تبليغ و ترويج هنجارهاى اخلاقى با صرف نظر از صحت و يا سقم آنها مى باشد.

ويژگى دانش هاى بديل

دانش هاى بديل علم اخلاق دانش هايى هستند که اصول موضوعه و مبانى و گاه نيز، در اثر تغيير مبانى، روش آنها مغاير روش علم اخلاق است. دانش هاى بديل را مى توان دانش هايى دانست که درباره موضوعات اخلاقى در پارادايمى مغاير با پارادايم علم اخلاق به بحث مى پردازند. در پارادايم هاى مربوط به دانش هاى بديل علم اخلاق گاه اصل موضوع علم اخلاق انکار شده و موضوع ديگرى به عنوان موضوع جايگزين معرفى مى شود و گاه روش معرفتى علم اخلاق مورد ترديد قرار مى گيرد و از روش هاى ديگرى استفاده مى گردد و گاهى نيز مبانى و اصول موضوعه علم اخلاق تغيير مى کند.
تغييراتى در اين سطح از نوع تغييرات درونى علم اخلاق نيست، بلکه تغييراتى است که در سطح مبادى و اصولى انجام مى شود که مربوط به ساير حوزه هاى معرفتى و مخصوصا مربوط به قلمرو و دانش فلسفى و متافيزيک مى باشد.

دانش هاى بديل علم اخلاق

در يک تقسيم بندى کلى براى علم اخلاق اسلامى دو نوع ديدگاه و نظريه پردازى رقيب و بديل مى توان در نظر گرفت:
اول، ديدگاهى که بر اساس بنيادهاى عرفانى، مبانى متافيزيکى و روش شناختى علم اخلاق را در معرض نقد قرار داده و مراتب سير و سلوک را بر اساس هستى شناسى و روش شناسى عرفانى پى مى نهند.
دوم، نظريه هايى که بر اساس فلسفه هاى مدرن بنيانهاى فلسفى و معرفتى اخلاق اسلامى را بر نمى تابند. اين نظريات يا تفاسير فلسفى مشايى، اشراقى و يا صدرايى را از مراتب هستى و کمال و سعادت آدمى نمى پذيرند، يا عقل نظرى را در شناخت علم ناتوان مى دانند و يا آنکه اعتبار عقل عملى را مورد ترديد و شک قرار مى دهند. تنگناهاى معرفتى فلسفه هاى مدرن از عمده ترين عوامل شکل گيرى پارادايم هاى نوين در تدوين علم اخلاق هستند که رويکرد دنيوى و سکولار بر آنها غلبه دارد.
بنابراين، رويکرد عرفانى و همچنين نظريه هاى سکولار و دنيوى دو نوع دانش بديل و جايگزين نسبت به علم اخلاق پديد مى آورند. اين دو دانش با آنکه در عمل هدفى مشترک براى شناخت موضوعات اخلاقى دارند؛ يعنى در پى شناخت حقيقت اين موضوعات هستند، در روش هاى معرفتى خود يکسان نيستند.

نظريه هاى سکولار اخلاقى

در روش معرفتى اخلاق اسلامى، عقل عملى و برهان هايى که براساس آن سازمان مى يابد، نقش محورى و بنيادين دارد. عقل نظرى و همچنين دانش هاى نقلى که از وحى بهره مى برند نيز در اين خصوص کار آمد مى باشند.
در رويکرد عرفانى، دانش شهودى و حضورى عارف نقش محورى و بنيادين دارد، و عقل مفهومى اعم از نظرى و عملى و همچنين دانش هاى نقلى، در مراتب بعد قرار مى گيرند. در نظريه هاى اخلاقى مدرن، وحى و عقل نظرى و عملى به تدريج مرجعيت و اعتبار معرفت شناختى خود را از دست داده اند. در برخى از آن نظريات تنها عقل عملى معتبر است، و در بعضى ديگر علم اخلاق با از دست دادن ابعاد عقلانى از روش هاى پوزيتيويستى استفاده مى کند. روش شناسى ها و بنيان هاى معرفت شناختى مختلف به نوبه خود در موضوع علم اخلاق و تعريف اين علم ديدگاه هاى متفاوتى را به دنبال آورده اند.

دو معناى عرفان عملى

دانش بديلى که رويکرد عرفانى در قبال علم اخلاق در دنياى اسلام پديد آورده است، عرفان عملى و يا علم سير و سلوک است. عرفان عملى در دو معنا به کار مى رود؛ معناى نخست مربوط به بعد عملى و رفتارى انسان عارف است. اين معنا نظير همان معناى از عقلى عملى است که به قوه عامله انسان و بعد رفتارى او باز مى گردد. عرفان عملى در اين معنا به عنوان يک علم در قبال ساير علوم قرار نمى گيرد، بلکه اين معنا از عرفان عملى خود رفتار، سلوک و شهود عارف مى باشد.
معناى دوم عرفان عملى، ناظر به نوعى دانش است که عهده دار تبيين و توصيف سير و سلوک عارف مى باشد.اين معنا از عرفان عملى در قبال علم ديگرى قرار مى گيرد که از آن با عنوان عرفان نظرى ياد مى شود. عرفان نظرى دانشى است که هستى را از منظر عارف تبيين و توصيف مى کند.

نسبت عرفان عملى و عرفان

نسبت عرفان عملى با عرفان نظرى نظير نسبت علم اخلاق با فلسفه اولى و متافيزيک است. همان گونه که علم اخلاق مبانى هستى شناختى و برخى از اصول موضوعه خود را از فلسفه اولى و متافيزيک مى گيرد، عرفان عملى نيز مبانى هستى شناختى و بسيارى از اصول موضوعه خود را از عرفان نظرى اخذ مى کند.
هستى شناسى عرفانى، انسان شناسى، روش شناسى و معرفت شناسى مناسب با خود را براى ديگر علوم و از جمله براى علم عرفان عملى، به دنبال مى آورد.

آثار برجسته عرفان عملى

در دنياى اسلام آثار فراوانى در عرفان تدوين شده است. عرفان عملى به معناى يک علم با آنکه به لحاظ منطقى متأخر از دانش عرفان نظرى تدوين شده است، به لحاظ زمانى مقدم بر عرفان نظرى است؛ يعنى آثار و متون برجسته اى که در عرفان عملى تدوين شده است بر آثار برترى که در عرفان نظرى تدوين شده تقدم دارد. اولين کتاب هايى که در فن عرفان تدوين شده بيشتر مشتمل بر مطالب عرفان عملى است.
برجسته ترين آثارى که در عرفان عملى تدوين شده است از خواجه عبد الله انصارى (396ـ481) است. از او سه اثر به نام هاى صد ميدان، منازل السائرين، و علل المقامات، در اين فن به يادگار مانده است. او خود در مقدمه علل المقامات به برخى تصانيف ديگر اشاره مى کند که قبل از او در فن سلوک تدوين شده است، هر چند که اکثر آنها را در بين مقامات اهل سلوک کافى نمى داند. از جمله آثارى که قبل از خواجه در اين فن تصنيف شده، رساله نهج الخاص، اثر ابو منصور محمد بن احمد بن زياد اصفهانى (متوفى 418) است که در چهل باب و هر باب در سه مقام است.
بر منازل السائرين خواجه عبدالله انصارى شروح فراوانى نوشته شده است؛ از جمله شرح المعطى لخمى اسکندرى (آغاز قرن هفتم هجري) و عفيف الدين تلمسانى (قرن هفتم) و عبد الرزاق کاشانى (آغاز قرن هشتم) و شمس الدين تسترى (آغاز قرن هشتم) و برخى شرح هاى ديگر ناظر به شرح هاى ياد شده است که در اين ميان شرح کاشانى از معتبرترين آنها است.
شرح هايى که بر منازل السائرين نوشته شده، مجموعه اى ارزشمند را در عرفان عملى پديد آورده اند.
خواجه نصير الدين طوسى نيز با آنکه کتاب اخلاق ناصرى را در علم اخلاق و بر مبناى فلسفه مشاء نگاشته است، کتاب اوصاف الاشراف را در عرفان عملى و با رويکرد عرفانى تصنيف کرده است.

هستى شناسى عرفانى

در دنياى اسلام، هستى شناسى عرفانى که عمده ترين مبادى و اصول موضوعه عرفان عملى را تأمين مى کند در تقابل با هستى شناسى فلسفى قرار دارد. وجه مشترک هستى شناسى فلسفى در مکاتب مختلف، کثرت حقيقى موجودات است.
در حکمت اشراق که قائل به اصالت ماهيت و اعتبارى بودن وجود است، اين کثرت به تمايز ماهيات موجود باز مى گردد و در حکمت مشاء که قائل به اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهيت است، کثرت موجودات به کثرت تباينى وجودات آنها بازگشت مى کند. در حکمت متعاليه کثرت حقيقى موجودات به کثرت تشکيکى مراتب وجود باز مى گردد.
در عرفان نظرى به دليل اينکه حق سبحانه و تعالى هستى نامحدود و مطلق است در عرض و يا در طول او هيچ موجودى که حقيقتا مفهوم وجود و موجود از آن انتزاع شود، قرار نمى گيرد؛ بلکه همه امور محدودى که غير از آن وجود نامحدود و نامتناهى هستند تنها به خاطر انتساب به مشيت، اراده وجود حق تعالى است که خوانده مى شوند ؛ بنابراين انتساب وجود به غير حق از آن جهت است که آن غير، آيت و نشانه حق است که اين نوعى انتساب مجازى است، فقط انتساب وجود به حق سبحانه و تعالى انتسابى حقيقى و بالذات است؛ بنابراين در عرفان نظرى موجود حقيقى يکى بيش نيست و ديگر موجودات چيزى جز آيات و نشانه ها، و به بيان ديگر نامها و اسماء الهى نيستند و به همين دليل موجود بودن آنها بالذات و حقيقى نيست، بلکه بالعرض و المجاز است. هستى شناسى عرفانى، دقت هاى فلسفى فيلسوفان اشراق و مشاء را انکار نمى کند، بلکه همه آن دقت ها را مربوط به آيات و نشانه و مراتب نامها و اسماء الهى مى داند. در اين ديدگاه عليت بين موجودات نيز نفى نمى شود، بلکه به تبع مجازى بودن وجود موجودات به نشانى و ظهورات الهى باز مى گردد.

انسان شناسى عرفانى

عرفان نظرى مشتمل بر دو مسئله اساسى است: اول توحيد و دوم موحّد؛ مسئله توحيد ناظر به هستى شناسى عرفانى است و مسئله موحّد نظر به انسان شناسى آن دارد.
در هستى شناسى عرفانى همان گونه که عالم به عنوان آيت و نشانه الهى تعريف مى شود، از آدم به عنوان برترين آيت و نشانه خداوند و مظهر تام و اسم اعظم الهى ياد مى گردد.
انسان در فلسفه اسلامى موجود دنيوى و اين جهانى نيست، بلکه نفس و کمالات نفسانى آن مجرد و عقلانى است. انسان کامل و سعادتمند از نظر فلسفى موجودى است که از کمالات عقلانى بهره مند است؛ اما انسان در عرفان اسلامى خليفة الله و مظهر اسم جامع الهى است. انسان کامل در اين نگرش نه تنها موجودى از عالم طبيعت و دنيوى و اين جهانى نيست، بلکه مقيد به امور برزخى، مثالى و يا حتى عقلانى هم نباشد. انسان کامل از همه عوالم عبور کرده و به عنوان خليفه جامع الهى و مظهر اسم خداوند بوده و اسماء و صفات الهى را ظاهر و آشکار مى سازد. در اين مکتب، فرشتگان که موجودات مجرد عقلى هستند داراى مرتبه و مقامى محدود بوده و شايستگى خلافت الهى را ندارند و انسان کامل است که در قرب به خداوند با گذر از عوالم طبيعى، فوق طبيعى و همه مراتبى که در انديشه فلسفى براى کمال انسانى متصور است و نيز گذر از مرتبه فرشتگان، بر اسماء و صفات الهى آگاه و به نامهاى خداوند سبحان متصف گشته و آن اسماء را به فرشتگان تعليم مى کند و به اذن الهى بر ما سوا ولايت تکوينى مى يابد.
اين معنا از کمال و سعادت، سير و سلوک خاصى را که غير از سلوک اخلاقى است، طلب مى کند. در سلوک اخلاقى سعادت مورد نظر رسيدن به مقام تجرّد عقلانى و جايگاه فرشتگان است، اما در سلوک عرفانى، کمال مورد نظر، عبور از جميع عوالم و نيل به خلافت و قرب الهى است.

تعريف، موضوع و هدف عرفان عملى

تفاوت در بنيان هاى هستى شناختى و انسان شناختى اخلاق و عرفان عملى موجب مى شود که تعريف، هدف و موضوع آن دو تفاوت يابد. علم اخلاق درباره نفس انسان از آن جهت که با اراده، فعل زيبا و زشت از او صادر مى شود، بحث مى کند. موضوع علم اخلاق، خُلق و ملکات نفسانى آدميان است و هدف آن آراستگى نفس به ملکات و فضائل اخلاقى است؛ حال آنکه عرفان عملى سير و سلوک به سوى خداوند و وصول انسان به مراتب قرب حق تعالى بوده و موضوع آن سلوک و مراتب آن است. اين سلوک مستلزم گذر از مراتب عقلانى وجود و عبور از عالم خلق، و ورود به عالم اسماء و صفات الهى مى باشد. در اين سلوک، عبور نفس از عوالم گوناگون و گذر آن از مراتب عقلانى وجود به عنوان «فنا» ياد مى شود.
همه مراتبى که در علم اخلاق درباره فضائل گفته شده، بخشى از سلوک عرفانى است که در اولين مرتبه سير عارف و سفر نخستين او طى مى شود و به همين دليل موضوع عرفان عملى مقيد به بحث از نفس و ملکات نفسانى نمى باشد، بلکه بسيار گسترده تر از آن است.
هدف از عرفان عملى نيز، بر خلاف اخلاق، رسيدن به عالم عقلى و فرشته گونه شدن انسان نيست، بلکه خلافت انسان و ولايت اوست.

نسبت عرفان عملى و اخلاق

با آن که از عرفان عملى به عنوان بديل براى علم تهذيب اخلاق ياد شد. لکن از آنچه درباره موضوع و هدف عرفا عملى بيان شد، دانسته مى شود که بديل بودن عرفان عملى براى علم اخلاق به نحو طولى است؛ يعنى مبانى عرفان عملى به گونه اى نيست که در تقابل با آموزه هاى اخلاقى به نفى و انکار آنها بپردازد، بلکه علم اخلاق و آموزه هاى آن را مربوط به مرتبه اى مادون دانسته و افق هاى نوينى را فرا روى آن مى گشايد.
تقابل عرفان عملى در حقيقت مربوط به محدويت هايى که علم اخلاق با آن مواجه است و محدوديت هاى علم اخلاق ناشى از مبانى فلسفى آن است، چه اين که وسعت دامنه عرفان عملى مربوط به مبانى عرفان آن مى باشد.
علم اخلاق به تبع مبانى فلسفى و انسان شناختى خود، کمال و سعادت انسان را مربوط به عالم عقول مى داند، و حال آن که عرفان عملى ضمن آن که عبور از عوالم برزخى و وصول به حقايق عقلى را لازم مى داند، استقرار در اين مقام را مانع از وصول آدمى به کمال حقيقى آن مى داند.