حجّ ابراهيمى ـ حجّ جاهلى
  • عنوان مقاله: حجّ ابراهيمى ـ حجّ جاهلى
  • نویسنده: صادق آئينه وند
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 12:43:59 14-9-1403



لآلِ رَسُولِ اللّه بِالْخَيْفِ مِنْ مِنيً / وَ بِالرُّکْنِ وَ التَّعْريفِ وَالْجَمَرَاتِ
دِيارُ عَليّ ٍ وَ الْحُسَيْنِ وَجَعْفَرٍ / وَ حَمْزَةَ وَ السَجَّادِ ذِى الثَّفَناتِ
وَ سِبْطيْ رَسُولِ اللّهِ وَ ابْنَى وَصِيِّهِ/ وَ وَارِثِ عِلْمِ اللّهِ وَ الْحَسَنَاتِ
(دِعْبِل بن عليّ الخُزاعيّ)
منزلگاههايِ آل پيامبر (ص)، در مسجد خَيفْ در مِنى، در خانه کعبه، در عَرَفات و در جَمَرات است.
منزلگاهِ علّى (ع)، حسين (ع) جعفر، حمزه و سجّاد ـ عليهم السلام ـ آن که از کثرت سجده، پينه بر جبين بسته است. منزلگاههاى، فرزند زادگانِ پيامبر خُدا (ص) و فرزندانِ وصيِ (ع) او، وارثانِ علمِ خداوند و همه نيکيها.

مقدّمه

اصول حجّ ابراهيمى همان است که دين مُبين تشريع فرموده است و دشوار بتوان از طريق متون و اسناد برجاى مانده ـ غير از قرآن کريم ـ به چيزى که بتواند ترسيمى صحيح از آن بدست دهد، برسيم. ولى از آنجا که امروز در ميان مذاهبِ اسلامى بر سرِانجام حج بر نهجِ ابراهيم خليل (ع) و آنچه منظور دين مُبين است، و بويژه در آنچه به جوانبِ سياسى و اجتماعى و تولّى و تبرّى مربوط مى شود، تفسيرهايى شده است که به نظر مى رسد، طول زمان و حاکميت امويان و عبّاسيان و برداشتهاى سياسى و ملاحظات اجتماعى اى که هريک از آنان داشته اند، و نيز همسويى پاره اى از فقيهان و عالمان که خود را با آن دو حاکميت، مربوط مى دانسته اند، در ايجاد آن بى تأثير نبوده است. بى مناسبت نيست که اگر آثار برجاى مانده از شعائر و مناسک حج ابراهيمى را بررسى کنيم.
در اين بررسى، برآنيم تا آثار انحراف و زمينه هاى آن را بيان کرده و با مرورى، تبديل «تلبيه هاى ابراهيمي» به «تلبيه هاى جاهلي» و بهره گيرى از آن در جهتِ خاطرِ مقاصد اجتماعى و سياسى و مبانى شرک آلود، نشان دهيم.
آنچه مى تواند حجّ ابراهيمى را با نشاط کند و در آن روح و احتوا بدمد، مضامين و مزاميرى است که پيوسته مى بايد با تمسّک و توّسل بدان و با حضور دينيِ در حج، صدوربينشيِ ابراهيم خليل (ع) و محمد حبيب (ص) را به ارمغان آورد. و الاّ تمسّک بى روح در انجام مراسم و مواسم، يادآور حجّى است بى زيان که از بوسُفيان هم به انجام مى رسيده است.
زيرا، حج به معناى عام ـ نه خاص ـ اسلام است؛ بلکه آنچه اسلام بدان دستور فرموده. برآن اصرار دارد، حج ابراهيمى است از ميان حجِّ جاهلى، حجّ حَنيفى و حجّ صابِئين.

حَجِّ ابراهيم (ع)

آنچه از مضمون اخبار و روايات عربى بدست مى آيد؛ حجّ در عصـر حضـرت ابراهيم (ع) به معنى قصدِ کعبه در مکّه و طواف خانه و تلبيه و اجراى ساير مناسک بود. بت پرستى و شرک باآداب و عادات خود، بعدا، حجّ را نيز به عنوان يکى از سُنن بکار گرفت. 1
حجّ در قرآن کريم، از بارزترين شعائر توحيدى دين ابراهيم (ع) است. ابراهيم (ع) براى برپايى آن دعا کرده و آن را از مبانى عقيده توحيدى خويش قرار داده است:
«وَ اءِذْ بَوّأْنَا لاِءِبراهيمَ مَکانَ البَيتِ أَنْ لاَتُشْرِکْ بِى شَيْئا وَطَهَّرْبَيْتِيَ لِلَّطائفينَ وَ الْقَائمينَ وَ الرُکَّعِ السُّجُودِ. وَ أَذِّنْ فِيالنَّاسِ بِالْحجَّ يَأتُوکَ رِجالاً، وَعَلَى کُلِّ ضامِرٍ، يَأْتِيْنَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ.» 2
«و مکان خانه رابراى ابراهيم ـ ع - آشکار کرديم و گفتيم: هيچ چيز را شريک من مساز و خانه مرا براى طواف کنندگان و برپاى ايستادگان و راکعان و ساجدان پاکيزه بدار. ومردم را به حجّ فراخوان تا پياده يا سوار بر شتران تکيده از راههاى دور، نزد تو بيايند.»
آنچه امروز براى پژوهندگان تاريخ اديان جاى شک نيست، برپايى خانه خدا ديگربار، توسط حضرت ابراهيم و اسماعيل ـ عليهماالسلام ـ است. پاسداشت آن و وضع منطقه حرم، همه از سُنن اوست. 3 اين سنّت در ميان اقوام ديگر که در هزاره پيش از ميلاد مسيح (ع) يا بيشتر مى زيسته اند، معمول بوده و حرمت حرم و مکه را مرعى مى داشته اند.
کارشناسان کتب مقدس (عهد عتيق وجديد) و پژوهندگان اديان، وجود حضرت ابراهيم و اسماعيل را حدود دوهزارسال پيش از ميلاد مسيح، تخمين مى زنند. با اين حساب از پيدايش جديد کعبه با بناى ابراهيمى اکنون حدود 40قرن مى گذرد.
ديودروس سيسيلى (Diodorus of Sicily) که خود در قرن نخستين پيش از ميلاد مى زيسته، به هنگام ذکر نَبَطى ها سخن از کعبه به ميان آورده است: «پشت سرزمين نبطى ها، سرزمينى است که در آن مکان مقدسى (هيکلي) است که همه عربها آن را سخت محترم مى دارند.» 4
پاره اى از محققين، برآنند که لفظِ «مَکُورابا» (Macoraba) ودر تلفظ يونانى «مقورويا» ، که يونانيان از آن نام شهرى را مراد کرده اند، به معنى مکان. تقرّب به خدا، همان «مکه» است.
مى دانيم که کلمه «مَکْرُب» يک واژه دينى قديمى است که مقارن هزارسال پيش از ميلاد سبائيان آن را بکار مى برده اند.
بَطْلميوس (ptolemy)، منجم و جغرافيدانِ قرن دوّم ميلادى به لفظ فوق اشاره کرده است. 5
براين اساس مى توان گفت که لفظ «مکّه» براى خانه خدا صفت و نعت است و اسم خاص نيست. ولى براثر استعمال و اشتهار، برجاى اسم نشسته است، مثل بيت المقدس که صفت برجاى علم نشسته است. معادل همين کلمه «بکّة» است که بنا بر رأى دکترجوادعلى هردو، تسميه واحدى است و در لهجه هاى قبايل«ب» را از طريق قلب و ابدال، جاى «ميم» قرار مى دهند، خاصه در لهجه هاى جنوبى جزيرة العرب. 6
پاره اى از محققين، برآنند که لفظ «بَکّة» به معناى وادى عربى، معادل دره فارسى است. «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلّذى بِبَکَّةَ مُبَارَکا و هُديً لِلْعَالَمينَ.» (آل عمران: 96)
«نخستين خانه که براى مردم بنا شده همان است که در مکه است. خانه اى که جهانيان را سبب برکت و هدايت است» .
در القاموس آورده است: بَکّةُ«تقال» لِمکّةَ، أولِمابين جَبَلَيْهَا. به نظر مى رسد که: واژه «بَکْ» سامى قديمى باشد. کلمه «بُقعاه» عبرى به معناى دره بکار رفته است و بر دره واقع بين لبنانِ ساحلى و لبنانِ شرقى که روميها سوريه فرو رفته مى ناميدند، نهاده اند.
شهر «بَعْلبَک» ترکيبى مزجى است از دو واژه بَعْل (آلهه باستان) و بک دره. و اين همان نامى است که به مناسبت آلهه معروف سامى ها، براين شهر نهاده اند. 7
امروز اين دره را، دره «بُقاع» مى نامند و رود ليطانى آن را مشروب مى کند.
در قرآن کريم، از مکّه به نام «أُمّ القُري» 8 و «قريه» 9 يادشده و در سوره زُخرف، آيه 31 آن را با طائف مقايسه کرده است: «وَقَالُوا لَوْلاَنُزِّلَ هَذَا اْلقُرآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيتَيْنِ عَظِيم.» 10
«گفتند: چرا اين قرآن بر مردمى از بزرگمردان آن دو قريه نازل نشده است؟»
مُفسّرين، غالبا قريتين را «مکه» و «طائف» ذکر کرده اند.
مسعودى در مروج الذهب آورده است: ابراهيم پس اقامت در مکه در حالى که اسماعيل سى ساله بود، مأمور بناى بيت شد، و با مساعدت فرزندش اسماعيل خانه را بساخت. 11
آنچه که از لحاظ تاريخى قابل اهميت و در خور توجه است، سخن مينگانا (Mingana)است که از قول کشيش سُريانى نَرْسَيْ (Nar sai) در باره نبرد فرزندان هاجر در (بيت عربايه) [در مرزهاى شام] آورده است. اين خبر، اولين نقل قول يک تن از اهل کتاب است (متوفى سال 485ميلادي) که از وجود قريش در شمال جزيره خبر مى دهد و با آنچه اخباريان و نسبدانان عرب، در ارجاع نسب قريش به اسماعيل آورده اند، مطابقت دارد. 12
آيات سوره مبارکه بقره (150 ـ 140) که در آنها دسيسه هاى يهود در ميان مسلمين در باره تغيير قبله، از بيت المقدس به کعبه، محکوم مى شود، مى فرمايد: «وَ إِنَّ الذّينَ أُوتُوا الکِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهم وَ مَااللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ.» 13
«اهل کتاب مى دانند که اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است و خدا از آنچه مى کنيد غافل نيست.»
بيش از هرچيز بر آگاهى يهود از افضليت و اقدميت کعبه برايِ محل قبله، اشاره دارد. و اين مى رساند که آنان پيش از ظهور اسلام بر فضايل و سوابق و اتصال آن به حضرت ابراهيم مقرّ بوده و در اين باره براى اعراب سخن گفته اند.
از حج صحيح ابراهيمى غير از آنچه قرآن کريم تعليم مى دهد، چيزى که يقين آور باشد، در حافظه تاريخى برجاى نمانده است. حج حنيفى که مدّعى پيروى از حج آن حضرت است،گذشته از آنکه در تقابل با حجّ مشرکين، طرح مى شود و نيز در محيط شرک آلود جاهلى بدان عمل مى شده است، چندان روشنگر نيست. گرچه در پاره اى موارد به شبهه شرک هم آلوده است.
به عقيده ما حجّ ابراهيمى، همان حج اسلام است، ولى ارزش و مکانت اين حج زمانى شناخته مى شود که ما «حجّ جاهلي» و حجّ مشرکين را بازشناسيم و بتوانيم به مقايسه اى دست زنيم تا مبادکه خداى ناخواسته، رسوباتى از آن در ذهن مسلمين برجاى مانده باشد و در برابر «حج ابراهيمي» که نخستين بار در اين عصر رهبر کبير انقلاب و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران، حضرت امام خمينى ـ قدَّسَنَا اللّهُ بِسِرِّه الْعزيزِ ـ طرح افکند و بدان امر فرمود، رخ نمايد.
در باره ورود شرک به جزيرة العرب و شيوع آن، مورّخان گذشته، بريک نهج از قول نرفته اند؛ پاره اى چون هِشام کلبى در الأَصنام، برآنند که چون اسماعيل (ع) در مکه سُکنى گزيد و اولاد او فزونى گرفت، به قصد معاش و بر اثر نزاع از مکه خارج شدند. اينان به احترام کعبه و براى پاسداشت قداست آن به هنگام سفر، پاره اى از سنگ حرم را با خود به همراه مى بردند.
اين کار در دراز مدت باعث ايجاد بت تراشى و بت پرستى شد ودر نتيجه شرک جزيره را فرا گرفت. 14
اينان در ديار غربت، برگرد همان بُتان مى چرخيدند و لسان طوافِ کعبه، برآنها طواف مى کردند. ولى هشام مى افزايد که اينان حج را هم بنا برارث ابراهيم و اسماعيل به جاى مى آوردند:
«وَهُم بَعدُ يُعَظِّمُونَ الکَعْبةَ و مَکّةَ، ويَحُجُّونَ و يَعْتَمِرُونَ، عَلَى إِرْثِ إِبراهيمَ و إِسماعيلَ ـ عليهما السَّلام ـ.» 15
هِشام، همين علت گرايش به شرک و غلبه بر دين ابراهيم را، توغّل و توجه بيش از حدّى مى داند که اينان براى بُتان معطوف مى داشتند. وى توضيح مى دهد که با اين همه، بقايايى از عهد ابراهيم واسماعيل برجاى مانده بود که اهل جاهليت، آن مناسک را با آدابِ شرک آلود در هم آميخته بودند و انجام مى دادند و حجّ جاهلى به معناى دقيق، از همين زمان شروع مى شود:
«وفِيهم عَلى ذَلکِ بَقايا مِنْ عَهْدِ إِبراهيمَ وإِسْماعيلَ يتنسَّکُونَ بِها: مِنْ تَعظيم الْبَيتِ، و الطّوافِ بِهِ، و الْحَجّ، و العُمْرَة، و الوُقُوفِ على عرفة وَ مُزدَلِفة، و إِهْداءِ الْبُدْنِ،و الاْءِهْلاَلِ بالْحَجِّ و الْعُمْرَةِ، مَعَ إِدْخالِهِم فِيه مَا لَيْسَ مِنْهُ.» 16
«با اين همه، در ميان ايشان، بازمانده هايى از رسوم عصر ابراهيم و اسماعيل برجاى بود که از آن پيروى مى کردند، همانند، تعظيم و طواف کعبه و حجّ، و عُمره و وقوف بر عَرفه و مُزدَلِفَه و قربانى شتران، و تهليل و تلبية در حج و عمره، با افزودن چيزهايى برآن که از آن نبود.»

مراسم حجّ در جاهليّت

حج در جاهليّت از ابتداى روز نهم ذى حَجَّه، به هنگامى که خورشيد نزديک به غروب مى رفت، آغاز مى شد. پيش از آن کسانى که قصد تجارت داشتند، در ماه ذى قَعده در بازار عُکاظ گرد مى آمدند و به مدت بيست روز به خريد و فروش مى پرداختند. پس از انقضاى مدت فوق، روانه بازار مَجَنَّه مى شدند و تا پايان ماه در آنجا به داد و ستد مى پرداختند. چون هلال ذى حَجّه پديدار مى شد. به ذِى المَجَاز مى رفتند و هشت روز نيز در آنجا به دادو ستد مشغول مى شدند.
روز نهم مُنادى بانگ برمى آورد که:
«تَرَوَّوا بِالمَاءِ لاِءنَّه لامَاءَ بِعرفَةَ وَ لاَبِمُزْدَ لِفةَ» .
«ازآب به اندازه برگيريد که در عَرفه و مُزدلفه آبى نيست.»
اين روز را به همين مناسبت «تَرْوِيَه» گفته اند. در روز ترويه، موسمِ بازارهاى حجّ جاهلى پايان مى يافت. 17
حُجّاج در روز نهم ذى حجّه وارد عرفه مى شدند. و بنابرنقل جاحظ، لباس خاص حجّ برتن مى کردند:
«کانَت سِيماء أَهلِ الحَرمَِ إِذاخَرَجوا ِالَى الحِلِّ فى غير الاْءَشْهرِ الْحُرُمِ، أَنْ يَتَقَلَّدُوا القَلائدَ و يُعَلِّقُوا العَلائقَ، فَإِذا أَوْجَبَ أَحَدُهُم الْحَجَّ، تَزَيَّا بِزيِالحاج» 18
«چهره اهل حرم، هنگامى که در غيرماههاى حرام، از اِحرام برون مى آمدند، آنسان بود که برخود گردن آويز مى افکندند و کمربند مى بستند. ولى هرگاه حج بر يکى از آنان واجب مى شد، خود را به لباس حاجّ مى آراست.»
قبل از آنکه وارد مواقف شوند، تلبيد مى کردند. عمل تلبيد عبارت بود از آنکه حاجّ مقدارى از گياه خطمى و آس و سِدْر را با کمى از کتيرا بهم مى آميخت و آن رادرميان موهاى سرش مى نهاد، تلبيد براى آن بود که از مرتب کردن مو و کشتن شپش خوددارى کنند.
اُميّة بن اَبى صَلْت، حاجيان تلبيد کرده رااينگونه وصف مى کند:

شَاحِينَ آباطَهُم لَم يَنزَعُوا تَفَثَا / وَلمْ يَسلُّوا لَهُم قُمَّلاً وَ صِئْبانا 19
«بغلهاى خويش را گشوده اند و موهاى بهم پيچيده را از هم باز نکرده اند. آنان نه شپشى و نه رشکى را نيز از موى باز نگرفته اند.»

مَواقف

نخستين موقف، همانگونه که بيان شد عَرفَه بود که روزنهم ذى حجّه بدان وارد مى شدند.
در مورد نام «عرفه» وجوهى ذکر کرده اند؛ ازجمله اينکه جبرئيل حضرت ابراهيم را در مشاعر مى گردانيد و مواضع را به او ياد مى داد و او مى گفت: «عَرَفْتُ» يا اينکه گفته اند آدم و حوا بعد از هبوط در اينجا، همديگر را بازشناختند. نيز گفته اند که در آنجا مردم با هم آشنا مى شوند. 20
ياقوت گفته است: عَرفه، از عرف به معناى صبر است؛ زيرابراى رسيدن به آن صبر فراوان بايد. و هم افزوده است که: مردم در اين وقت به گناهان خويش اعتراف مى کنند. 21
هوتسما (Houtesma) وقوف جاهليان رادر عرفات به وقوف يهود بربالاى کوه سيناتشبيه کرده است. 22 که در آنجا خداوند از طريق رعد و برق بر موسى تجلى کرد.
از آلهه جاهليت در عرفات چيزى نمى دانيم، ولى احتمالاً همان کوه «قُزَحْ» آلهه مزدلفه باشد که خداى برق و طوفان و رعد و باران بود، که پيش تر ادومى هاآنها را مى پرستيدند و اکنون در ميان اهل جاهليت جز آتش افشانى برآن در مُزد لفه چيزى بر جاى نمانده بود.
هر قبيله در عرفه موقف خاص داشته که اکنون جز نام چند موضع برجاى نمانده است. وحدت صفوف حاجيان در اسلام، بى هيچ امتياز و موضعى خاص سبب شد تا اسامى آن مواضع ازياد برود.
آنچه از اين مواقف ويژه برجاى مانده يکى «نَفْسعَه» است مربوط به قبيله رَبيعَه که در شعر عمروبن قَميئَه آمده است.

و مَنْزلةٍ بالحَجَّ أُخرى عَرَفْتُها / لَها نَفْعَةٌ لايُستَطاعُ بُروحُها 23
«منزلگه ديگرى ازبراى اوست به نام نفعه که نتواند آن را ترک کند.»
قريش و اهل مکه خود را از ديگر اعراب متمايز مى دانستند و در موضعى نزديک قربانگاه در مُزدلفه بنام «نَمِرَه» جاى مى گزيدند.
کوه «إِلال» درعَرفه، را معظّم مى دانستند و بدان سوگند ياد مى کردند. در شعر نابغه. چندجا از آن ياد شده و طُفَيل غَنَوى آن را در شعر آورده است:

يَزُرْنَ إِلالاً لايُنَحَّبْنَ غيرَه / بِکُلّ مُلَبّ ٍ أَشْعَثِ الرأسِ مُحْرِمِ 24
«آن شتر سواران، در حالى که تلبيه کُنان، غبار آلود و پريشان موى و محرم اند، جز زيارت کوه اِلال، قصد ديگر نکرده اند.»
انتقال سريع از عَرفه به مُزدلفه را «اِفاضَه» يا «اِجازَه» مى گفتند. کسانى بودند که پيشاپيش آنان را هدايت مى کردند.
در سيره ابن هشام آمده است که، غوث بن مُرّبن اُدّ، مسؤول اجازه از عرفه بود و پس از او، فرزندانش اين مسؤوليت را برعهده داشتند. او و فرزندانش را«صُوَفَه» 25 مى گفتند. در وجه اين نامگذارى گفته اند: هنگامى که مادرش او را به کعبه بست، پارچه اى پشمين بر او انداخت.
در حج ابراهيمى، بنابر نقل ابن عباس، پيامبر خدا (ص) از حرکت شتابان منع فرموده و دستور حرکت به آرامى صادر کرد: «أيّها النّاسُ عَليکُم بِالسَّکينةِ فَإِنَّ الْبِرَّ لَيْسَ بالإيضَاعِ.» 26
«اى مردم، آرام حرکت کُنيد، نيکى در شتابِ مزاحمت آلود نيست»
برحسب نقل اَزرقى، اول کس که برکوه قُزَح آتش افروخت، قُصيِ بن کِلاب بود و اين کار تا ظهور اسلام ادامه داشت. شايد هدف از برافروختن آتش بربالاى آن، راهنمايى حاجيانى بود که ممکن بود، پيش ازآنکه به مزدلفه برسند، تاريکى آنها را فرا گيرد. 27
همه در مزدلفه که بين عرفات و منى است گرد مى آمدند و حتى قريش و مکّيان نيز در اينجا خود را داخل جمع مى کردند. شب را در آنجا به دعا و تلبيه بسر مى آوردند و در انتظار برآمدن تيغ آفتاب مى ماندند. پاره اى از سرشتاب خطاب به کوه «ثَبِير» که خورشيد از پشت آن برمى آمد، چنين مى خواندند: «اُشْرُقْ ثَبيرْ، کَيْما نُغِيرْ» ؛«خورشيد برآ، تا از اينجا براى قربانى کردن روان شويم.»
در حجّ ابراهيمى، برخلاف حج مُشرکين، افاضه از عَرفه، بعدازغروب و از مزدلفه پيش از طلوع آفتاب، انجام مى شود.
أبوذُوءَيب هُذَلى، بيتوته مشرکين در مُزدلفه و از آنجا به مِنى را در شعر زير که در وصف حاجِّ مُشرکى که اعمال خود را شتابان براى خريد عسل، انجام مى دهد، آورده است:

فَباتَ بِجَمْعٍ ثُمَّ تَمَّ إِلى مِنيً / فَأَصْبَحَ رادّا يَبْتَغِى الْمَزْجَ بِالسَّحْلِ 28
«او شب را در مزدلفه بسر آورد و پس از آن به منى رفت، پس از انجام مناسک، با پول خود به دنبال خريد عسل است.»
در بيان سبب شتاب در عبور از مزدلفه به قربانگاه مِنى، تاريخ ساکت است، ولى مى توان حدس زد که شايد براى گرفتن جاى مناسب، يا تعجيل در قربانى کردن باشد.
در مزدلفه هم، صُوَفه کار افاضه را انجام مى دادند و اين امر بر عهده خاندانهايى از قبايل بود.

موقف مِنى

مشرکان پس از ورود به منى به نَحْرِ هَدْى مى پرداختند. اين کار از صبحگاه تا غروب خورشيد ادامه داشت. با طلوع خورشيد، سنگهايى را به اماکن خاصى به نام مُحَصَّبْ و جِمار مى افکندند تا مکّيان آنجا را به زير کشت نبرند. معلوم است که سنگها بايد درشت باشد تا کاملاً زمين را غيرقابل کشت کند و اين با سنگريزه که در حج ابراهيمى براى رمى جَمَرات بکار مى رود، تفاوت دارد.
جاهليان پس از نَحر و رمى در مِنى ظاهرا، از اِحرام خارج مى شدند. در کتاب الحيوان جاحظ، شعرى از قول عبداللّه بن العَجْلان آورده که همين مفهوم از آن مستفاد مى شود.
مُشرکان پس از نَحْر، متوجه رمى مى شدند ولى، انجام اين کار منوط به اجازه صُوَفَه اى بود که از عرفه و مزدلفه، امر افاضه را برعهده داشتند و آنان تا نزديک غروب آفتاب رمى نمى کردند. 29
در کتاب المُفضّليّات از قول شَنْفَرى شاعِر صُعْلوکِ جاهلى بيتى آمده که کلمه جِمار درآن آمده است.

قَتَلْنا قَتِيلاً مُهْدِيا بِمُلَبَّدٍ / جِمَارَ مِنيً وَسْطَ الْحَجِيجِ الْمُصَوَّتِ 30
«ما محرمى را که هَدْى به قربانگاه مى برد به قصاصِ مُحرمِ تلبيد کرده اى، در ميان جمره مِنى در بُحبوحه صداى حاجيان کُشتيم.»
پس از فراغت از رمى، حاجيان را در عقبه محبوس مى کردند و هيچ يک اجازه حرکت نداشتند تا آنکه ابتدا صَوَفه بگذرند. پس از عبور آنان، به حاجيان اجازه حرکت مى دادند.
مُرَّة بن خُلَيف الفَهمى، اشتياق حاجيان به حرکت و ممانعت صوفه از آن را در اين شعر بيان کرده است:

إِذَاما اَجازَتْ صُوفةُ النَّقبَ مِنْ مِنيً / وَلاحَ قَتارٌ فَوقَه سَفَعُ الدَّم 31
چون صُوَفه، اجازه عبور از مِنى ندادند، کنگره اى از دودِ گوشتِ قربانى که بر روى آن هاله اى قرمزرنگ قرار داشت به هوا خاست.»
مراسمِ حجّ پيش از غروبِ روز نهم ذى حجّه آغاز مى شد و پس ازعرفه و مزدلفه و آتش افروزى بر بالاى کوه قزح، و نحر هَدى وَرمى جمار به هنگام غروب پايان مى يافت. و در واقع شامگاه دهم ذى حجّه اينان از مراسم حج فراغت يافته بودند. تنها دخول مکه و طواف بود که مى بايد به جاى آورند و آنگاه هريک به ديار خود روند.
مراسم حَلْق و تقصير، اکنون بعداز تلبيد انجام مى شد. برحسبِ نقل صاحب تاج العروس، يمنى ها، مقدارى آرد ياقاووت بر موهاى تلبيد کرده خود مى بستندو چون، حلق مى کردند، آرد ياقاووت فرو مى افتاد و فقرا از آن بهره مى بردند. 32
البته بايد دانست که عمل حلق و تقصير تنها در منى انجام نمى شد، بلکه بنابرقول هشام کلبى «کانَتِ الأَوْسُ والخَزْرجُ و مَنْ يَأْخُذُ بِأَخْذِهم مِنْ عربِ أهلِ يَثْربَ و غيرِها، فکانوا يَحُجُّونَ فَيَقِفُونَ مَع النّاسِ المَواقفَ کُلَّها، ولاَيَحْلِقُونَ رُؤُوسَهُم. فَإِذا نَفَروا أَتَوْه، فَحَلَقوا رُؤُوسَهُم عِنْدَه وَ لاَيرَوْنَ لَحِجِّهِم تَماما إِلاّبِذَلکَ» . 33
«اوس و خزرج و هرکه از عرب يثرب و غير يثرب که بر روش آنان مى رفت، حجّ مى کردند و چون ديگران در همه مواقف حاضر مى شدند. ولى حلق نمى کردند. و چون از حج خارج مى شدند، پيش مناة مى آمدند و حلق مى کردند. آنها حج را جز به اين عمل، کامل نمى شمردند.»

اختلافات و امتيازات

اگر مراسم حجِّ جاهلى را از خلال تاريخ و ادب مکتوب بررسى کنيم به اختلافاتى برمى خوريم که خود ناشى از امتياز خواهى پاره اى از قبايل است. اين اختلافات پيش از هرچيز نحوه اجراى حجّ مُشرکان را نشان مى دهد که تحت نفوذِ خوى برترى جوئيِ قبايلِ زورمند مکّى، رنگ دينى و وحدت خود را از کف نهاده بود.
حجاج جاهلى برسه دسته بودند: 1 ـ حُمْس 2 ـ حِلَّه 3 ـ طُلْس
1 ـ حمس: قرشيان خود را برتر از ساير عرب مى دانستند و به جهت مجاورتشان با مکه مى گفتند:
«نَحْنُ أَهلُ الحَرَم، فَليس يَنْبَغى لَنا أَنْ نَخْرُجَ مِنَ الْحُرْمَةِ، ولاَنُعظِّمُ غيرَها کَما نُعَظِّمُها، نَحْنُ الْحُمسُ.» 34
آنگونه که از اين متن برمى آيد، امتياز حُمْس خاصِّ ساکنانِ حرم از قريش بوده است.
در کتاب المُحَبَّر، آمده است: «قُريشُ کُلُّها، وخُزاعَةُ لِنُزولهامَکَّةَ، ومُجاورتها قُريشا.» 35
براى معناى لغتِ حُمْس، دو وجه ذکر کرده اند: «أَلْحُمْسُ، جَمع أَحْمَسَ و حَمِسٍ، مِنْ حَمِسَ: أَي؛إِشْتَدَّ وصَلُبَ فيالدِّينِ و الْقِتالِ،وَقِيلَ: إِنَّهم لُقِّبُوا بِذَلکَ لإِلْتِجائهِم بِالْحَمْسَاءِ،وَهِيَ الکَعْبَةُ، لاِءَنَّ حَجَرَها أَبْيَضُ إِلَى السَّوادِ.» 36
پس با عنايت به متن فوق، حُمْس يابه معناى سختگيرى و استوارى در دين و نبرد است و يا به مناسبت رنگ سنگهاى کعبه است که سفيد متمايل به سياهى است.
آنچه، پيروان حُمْس در حج ايجاد کردند، اينهاست: ترک وقوف در عَرفه و افاضه از آنجا به سوى مزدلفه. آنها در عينِ اقرار به اين مناسک، مى گفتند: ما اهل حرميم نمى بايد از حرم بيرون رويم و غير حرم را تعظيم کنيم. چون حاجيان در عرفه قرار مى گرفتند، اينان در
اطراف حرم وقوف مى کردند و شامگاهان به مزدلفه مى رفتند.
اين امر تا ظهور اسلام برجاى بود، تا کريمه 199از سوره بقره، آن را ملغى کرد.
«ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ. .» 37؛ «سپس از آنجا که ديگر مردم باز مى گردند، شما نيز باز گرديد.»
ديگر کارها که قريشيان بايد به جهتِ رعايتِ حُمس، انجام مى دادند، اين بود:
در خوردنى، إِقّط، (شير خشکانده که با آن غذا تهيه مى شد) نمى پختند. روغن داغ نمى کردند، شير برشير نمى افزودند و نگه نمى داشتند. و روغن نمى ماليدند، گوشت نمى خوردند و چيزى از گياه حرم مصرف نمى کردند.
در پوشيدنى، پارچه مويين و پشمين از شتر و گوسفند و بز و پنبه اى نمى بافتند. ولباس جديد برتن مى کردند.
در مَسکن، در زير چادر مويين نمى رفتند و از سايبان آن بهره نمى گرفتند. اگر مى خواستند سايبان گزينند از چادرهاى چرمين استفاده مى کردند. 38
از در خانه وارد آن نمى شدند، بلکه از پشت بامها داخل مى شدند.
قرآن کريم در سوره بقره، آيه 189، اشاره به اين عمل مى کند و از آن نهى مى فرمايد:«و لَيْس الْبِرُّبِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا، وَلِکنَّ الْبِرَّمَنِ اتَّقَى، وَ أتُوا الْبُيوتَ مِنْ أَبْوابِها. .» . 39
«. . . و پسنديده نيست که از پشتِ خانه ها به آنها داخل شويد، پسنديده آن است که پروا کنيد و از درها به خانه درآييد. .»
از ديگر آيين اهل حُمس، اين بود که مى گفتند: بر غير اهل حرم، نمى زيبد که از طعام غير حرم در حرم بخورند، بلکه چون براى حجّ يا عُمره آيند بايد از طعامِ اهلِ حرم بخورند، يا بروجه مهمانى ويا بر سبيل خريد. 40
نيز بر هر که براى اولين بار به طواف مى آمد، الزام کرده بودند که در لباسِ اهل حرم؛ يعنى اهل حُمس طواف کند و اگر نيافت، عُريان طواف کند. 41
همينسان اگر به مردى از خود زن مى دادند، هرکه از او به دنيا مى آمد بر آئين حُمس بود.
اين امر، جنبه هاى سياسى و اقتصادى نيز داشت که در قضيه تزويج حُمسيان با غير اهلِ حرم پديدار است. و پاره اى از شعراى جاهلى بر اين افتخار کرده اند.
2 ـ حِلَّه: قبايلى که خارج از حرم بودند و در حِلّ مى زيستند، به حِلّه معروف بودند. اختلاف حِلّيان با حُمْسيان در اين بود که، اينان در ايام حجّ، روغن ذوب مى کردند و خوراک إقّط مى خوردند و بر خود روغن مى ماليدند و گوشت مى خوردند.
و از پشم و مو، لباس مى بافتند و چادر برپا مى کردند. در لباس خود مناسک به جاى مى آوردند. پس از فراغت، چون داخل کعبه مى شدند، کفش و لباس را صدقه مى دادند و براى طواف از حُمسيان لباس کرايه مى کردند. 42
3 ـ طُلْس: در باره طُلْس گفته اند که اينان يمنيان اهالى حَضرموت و عَکّ و عجيب و ايادبن نزارند. در وجه تسميه گفته اند، چون از مکانهاى دور مى آمدند و در حالى که غبار راه برآنها نشسته بود، به طواف خانه مى پرداختند، بدين نام خوانده شده اند. 43
اينان در احرام بسانِ اهل حِلّه، و در پوشيدن لباس و دخول خانه چون اهل حُمس عمل مى کردند. 44
عُمْره: اهلِ جاهليت از حُمس و حِله و طُلس، به غير از حج براى عُمره هم به کعبه مى آمدند. در عمره خلاف حجّ قبلاً حلق کرده و از تلبيد خوددارى مى کردند.
در ايام حج انجامِ عمره را گناهى بزرگ مى شمردند. و عمره در ماههاى حج، ذى قعده، ذى حجّه و محرم را [برحسب اعتقاد جاهلي] بس نابخشودنى مى دانستند. مى گفتند: «إِذَا بَرَأَ الدُّبُرْ وَعَفَا الْوَبَره، و دَخَلَ صَفَرْ، حُلَّتِ الْعُمْرَةُ لِمَنْ اعْتَمَرْ.» 45
«چون پسين شتر از رنجِ سِفرِ حج پاک شود و پشمش برويد و ماه صفر درآيد، عُمره برآنان که عزم کرده اند، حلال شود.»
عمره، از حيث احرام و طواف با حج فرقى نداشت، الاّ که وقوفِ در عرفه و مزدلفه و مِنى و رمى جمار نداشت.

سِقايَه و رِفادَه

چون مکه در دره اى لم يزرع واقع شده، و از حيث آب کمبود داشت، عمده تلاشِ قرشيان در ايام حج تهيه آب براى حجّاج بود. اين عمل را سِقايه مى گفتند. گفته اند اول کس که براى حُجّاج چنين کرد، قُصى بود.
بعد از آب رسانى، مشکلِ ديگر در اين ايام، اطعام بود، اين عمل را «رِفاده» مى گفتند و باز گفته اند، نخستين کس که دست به اين اقدام زد، قُصى بود. 46
اين شغل در اولاد قصى برجاى بود، پس از او هاشم بن عبدمناف و پس از او عبدالمطلّب پسرش و بعد از وى ابوطالب تا ظهور اسلام اين کار را برعهده داشت.
به غير از اين خاندان، کسانِ ديگر بودند که در اين کار شرکت مى جستند، ازجمله بايد عَدين بن نَوفِل را نام برد که معاصر عبدالمطلّب بود و در صفا و مروة با شير و عسل به سقايت حاجيان مى پرداخت. 47

طَواف و تَلْبيَه

آنچه که قابل تأمل است و در حقيقت ماهيّت حجّ جاهلى را برمى نماياند، توجه به محتواى تلبيه ها و ارتباط آن با بتهاست. در اينجاست که از حجّ آنان با آنهمه هيمنه ظاهرى، جز حرکاتى عبث و تلاشهايى بيهوده، برجاى نمى ماند.
به واقع، اعمال حجّ رموزى است الهى با روح توحيدى که از خليلِ بُت شکن برجاى مانده است، غفلت در آن و بيگانگى با آن رازها و رمزها و دل تهى نکردن از غيرمطلوب و چرخيدن بى حضور، دَوَرانى است خُسران آور.
از همه، عمده تر ربط بينِ آن رموز و شعائر در آن مواقف و مناسک، با صحنه بُرونى است که بعد از آن يک حاجّ ابراهيمى با او درگير خواهد بود، صحنه هايى که بايد دين و دل و دنيا را برآيين ابراهيم (ع) و محمد (ص) يعنى اسلام بپردازد و در جمع بين اين سه، آن کُند که خليل (ع) کرد و آن رود که حبيب (ص) رفت.
حج جاهلى، حج مُشرکان بود، آنان پس از ورود به مکه، پيشِ بتان مى رفتند و به کُرنش مى پرداختند، در عرفه و مزدلفه و منى، پيوسته يابه ياد بت بودند و يا درکنارِ بت در مِنى هفت بت را در نزديکيهاى جمرات سه گانه نهاده، تا حاجيان، پس از آن به آنان تعظيم کنند. قربانگاه مِنى، پر از اَنْصاب بود، که مشرکان خونِ قربانى را برآن مى ماليدند.
در سيره ابن هشام از قول معاوية بن زبير آمده است:

فأُقسمُ بِالَّذى قَدْکانَ رَبِّى / وَ أَنْصابٍ لَدَى الْجَمَراتِ مُعرِ 48
«سوگند به آنکه خداى من است و به بُتانى که در نزديکيهاى جَمرات از شدتِ ريختن خونِ قربانى برآنان سُرخفام شده اند.»
پس از ختامِ حج، احرامشان را پيرامون بُتان مى گشودند.
آنچه از خلال اشعار و آثار برجاى مانده جاهلى بدست مى آيد، همراهى انجام مناسک تلبيه با بانگ بلند است. بايد دانست که از اين تلبيه که خاص حجِّ ابراهيم است؛
لَبَّيْکَ اللَّهُمَّ لَبَّيْکَ، لَبَّيْکَ لاَشَرِيکَ لَکَ، نشانى در دست نيست؛ بلکه تلبيه را به صورت زير و موافق با عقايد شرک آلودِ خويش، دگرگون کرده بودند.
لَبَّيْکَ اللَّهُمَ! لَبَّيْکَ!
لَبَّيْکَ لاَشَريکَ لَکْ! إِلاَّشَريکٌ هُوَلَکْ!
تَمْلِکُهُ وَمَا مَلَکْ!49
در اين تلبيه باور شرک پديدار است. در حقيقت قرآن کريم در آيه از روى عقيده شرک آميز آنان پرده برمى گشايد آنجا که مى فرمايد: «و ما يُؤمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّوَهُمْ مُشْرِکُونَ.» ؛50 «و بيشترشان به خدا ايمان نياورند مگر به شرک»
ابن کلبى، اين تلبيه را خاصِ نزار و ابن اسحاق و ابن حبيب خاصِ قريش و ازرقى مربوط به همه مشرکان مى داند. شکى نيست وقتى اهالى حرم به چنين تلبيه اى اقدام مى کردند براى اهالى حِلّ قابل پيروى بود.
بنابر نقل يعقوبى و ازرقى هر قبيله به هنگام حجّ برگرد بُت خود تا ورود به مکه تلبيه مى کرد. «ذَلکَ أَنَّ عُبَّادَ کُلِّ صَنَمٍ کانُوا إِذَا أَرادُ واالحَجَّ، إِنطَلَقُوا إِلَيه، و أَهَلُّوا عِنْدَه، و رَفَعُوا أَصْوَاتَهُم.» 51
«پرستندگان هرُبت، چون عزم حج مى کردند، ابتدا به سوى آن مى رفتند و تلبيه کنان بانگ برمى آوردند»
نيز: «إِذَا أَرادَتْ حَجَّ الْبَيْتِ وَ قَفَتْ کُلُّ قَبِيلَةٍ عِنْدَصَنَمِها، وصَلُّوا عِنْدَهُ» . 52
«هر قبيله چون قصد حجّ مى کرد، پيش بُت خود مى رفت و برآن نماز مى کرد.»
پرستندگان هربُت از قبيله هايِ مختلف، تلبيه هايِ خاص داشتند. از اين ميان بُتهاى لات، عُزّى، مَنَاة، هُبَل، ذُوخَلَصَه، ذُوکَفَّيْن، جِهار، ذُرَيْح، ذولَبَّا، سَعيدَة، شَمُس، مُحَرِّق، مَرْحِب، نَسْر، يَعُوق، وَدّ و يَغُوث هريک داراى تلبيه هاى مخصوص به خود بودند که در متون تاريخى برجاى مانده است و به جهت رعايت اختصار از ذکر آن خوددارى مى کنيم.
غير از اين بُتان، قبايل کِنَانَة، ثَقيف، هُذَيْل، بَجِيلَة، جُذَام، عَکّ و أَشْعَر، رَبيعَة، قَيس عَيْلان، بَنو اَسدَ، تَميم، مَذْحَج، حِمْيَر و هَمْدان، بَکْربن وائل، بنو مَعَدّ، بنونَمر، نيز تلبيه هاى خاص داشتند.
به هنگام همخوانى و تکرار تلبيه ها، کف مى زدند و صفير برمى آوردند.
مى توان گفت که حج جاهلى آميزه اى از شرک، افتخارات قبيله اى و اغراض تجارى و اهداف سياسى قومى بود، از اينرو به هنگام گردآمدن، هر قبيله سعى داشت تا با بانگ بلند مظاهر اين آميزه هاى ناهمگن را در يک ميدان رقابتى به نمايش بگذارد.
قرآن کريم، از اين حرکت مشرکان به هنگام طواف چنين تعبير فرموده است:
«وَمَاکانَ صَلاَتُهُمْ عِنْدَالْبَيْتِ إِلاَّمُکاءً وَتَصْدِيَةً.» 53
«دعايشان در نزد خانه خدا جز صفيرکشيدن و دست زدن هيچ نبود. .»
مشرکان پس از منى روانه مکه مى شدند و سه روز در مکه مى ماندند، اين سه روز را ايام «تَشْريق» گفته اند. در وجه تسميه آن اقوالى ذکر کرده اند: پخته شدنِ گوشت قربانى بر اثر تابشِ خورشيد، نحر قربانى به هنگام سرکشيدن تيغ آفتاب.
اين سه روز را مهم مى شمردند ولى از ارکان اساسى حج نبود.
غير اهِل حُمْس مى بايد، به هنگام طواف يا لباس به عاريه گيرد و يا اجاره کند و اگر نيابد، عُريان طواف کند. البته اين کار آنان مى کردند که نخستين باربه حجّ آمده بودند.
اهل حِلّ، پس از طواف، لباس را در مکانى نزديک مکه مى افکند و حق نداشت آن را بپوشد. اين لباسها را که از شدت تابش خورشيد و تغييرات جوّى و لگدمال شدن، غيرقابل استفاده مى شد؛ «لَقَّي» 54 مى ناميدند.
طواف عُريان بر بيت رايج بوده و شامل زنان نيز مى شده است. آورده اند که زنى به هنگام طواف لباسى نيافت و به ناچار عريان به طواف پرداخت و چون از زيبايى بهره داشت، جمعى فراوان به نظاره پرداختند.
نيز آورده اند، که پاره اى از مشرکان، اين ايام را مغتنم مى شمردند و براى نظر سوء در اطراف کعبه گرد مى آمدند. خُفَاف بن نُدْبَه، که به دنبال رؤيت معشوقه خود بود، بنابر قول خود در اين ايام توانست او را عريان نظاره کند.
وَ أَبْدَى شُهُورُ الْحَجِّ مِنْهَا مَحاسِنا وَ وَجْها مَتَي. . . 55
ريشه اين گونه طواف را بايد در سودجويى حُمْسيان جُست که سعى داشتند از طريق کرايه دادن لباس، آنهم براى يکبار، محل درآمدى براى خويش نگهدارند. اهلِ حلّ، يکى به جهتِ فقر و نادارى، و ديگر به سببِ عدم تمکين در برابر مقررّات و امتيازاتِ برترى جويانه قريش، گاه زير اين بار نمى رفتند و چون غرض از حجّ، برپايى سُنّتى قبيله اى و جاهلى بود، حاضر مى شدند زنانشان هم عُريان طواف کنند!
برحسب نقل ابن کثير آيه سى ام سوره اعراف براى جلوگيرى از اين عمل نازل شده است. «يا بَنيآدَمَ خُذُو ازِينَتَکُمْ عِنْدَکُلِّ مَسْجِدٍ. . .» 56
«اى فرزندان آدم، به هنگام هر عبادت لباسِ خود بپوشيد.»
اِساف و نائله را در کنار کعبه نهاده بودند. يکى در لصقا و ديگرى در محل زمزم، طائف ابتدا از اساف شروع مى کرد و پس استلام حَجَرالأسْوَد و ختمِ طواف، بار ديگر حجرالاسود را استلام مى کرد و پس از آن با استلام نائله، طواف را به پايان مى آورد.
بنابر رسم مُشرکان، طوافِ حجّ و عُمره، هميشه جنبه تعبد نداشت؛ بلکه گاه براى اظهارِ خشم و شر و گواه گرفتن خانه بر ظلم دشمنان بود.
گفته اند که ابوجُندَب بن مُرَّة، کسى را از اهالى مکه پناه داد، ولى زُهَير اللَّحيانى، او را و زنش را بکُشت.
چون اين خبر به ابوجندب رسيد، از خانه بيرون آمد و پس ازاستلام رکن، عورت خود نمايان کرد و به طواف پرداخت، مردم دانستند که او قصد شرارت دارد. 57
سعى صَفا و مَروه، هم جزء طواف بود ولى همه مُشرکان، در آنجا سعى نمى کردند، اهل حُمْس و شايد برخى ديگر، به اين کار دست مى زدند.
سعى بين صفا و مروه از شعائر خليل (ع) بود ولى ترک و مسخ شده بود با ظهور اسلام و فتح مکه، دستور انجام آن از سوى پيامبر خدا صادر شد. «إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائرِ اللّهِ، فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعتَمَرَ فَلاَجُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما.» 58
«صفا و مروه از شعائر خداست. پس کسانى که حجّ خانه را به جاى مى آورند يا عُمره مى گزارند، اگر برآن دو کوه طواف کنند، مرتکب گناهى نشده اند.»

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1 ـ الوثنية فى الأدب الجاهلى، الدکتور عبدالغنيزيتونى، ص 273.
2 ـ قرآن کريم، سوره حج، آيات 26و 27 ترجمه عبدالمحمد آيتي.
3 ـ تاريخ العرب قبل العروبة الصّريحة فى جزيرة العرب، محمد عزّة دروَزَه، ص 116 ـ 115.
4 ـ Booth, the historical library of diadorus of the sicilian p. 105
به نقل از تاريخ العرب فى الاسلام، الدکتور جواد على، ص 46.
5 ـ تاريخ العرب فيالاسلام، صفحات 47ـ 45.
6 ـ همان منبع، ص 48 ـ 47.
7 ـ تاريخ الجاهلية،الدکتور عمر فَرُّخ، ص 109.
8 ـ شورى : 8 .
9 ـ محمد : 13 .
10 ـ زخرف: 31 .
11 ـ Encyclopeedia of religion and ethics, by Hasting, vol. 8, p. 511
12 ـ مروج الذهب، ج 2، ص 164.
13 ـ تاريخ العرب فيالإسلام، ص 49 ـ 48.
14 ـ کتاب الأصنام، ابومنذر هشام بن محمّد کلبى، ص 6.
15 ـ همان منبع، همان صفحه.
16 ـ همان منبع، همان صفحه.
17 ـ الوثنية فيالأدب الجاهلى، ص 284 ـ 282 و أسواق العرب فيالجاهلية والإسلام، سعيد الافغانى ص . 25ـ 249.
18 ـ البيان و التّبيين، الجاحظ، ج3، ص 95.
19 ـ شرح ديوان أمية بن أبى الصّلت، ص 80.
20 ـ فى طريق الميثولوجيا عندالعرب، محمد سليم الحوت، ص 150.
21 ـ مُعجم البلدان، ج 3، ص 646.
22 ـ Encyclopeedia of Islam, vol. 3, p. 32
23 ـ الوثنية فيالأدب العربى، ص 287.
24 ـ همان منبع، ص 289.
25 ـ السّيرة النّبوية، ج 1، ص 119.
26 ـ صحيح البخارى، ج 2، ص 201.
27 ـ أخبار مکّه، ج 2، ص 154.
28 ـ الوثنية فيالأدب الجاهلى، ص 293.
29 ـ السّيرة النبوية، ج1، ص 120.
30 ـ المُفضَّليّات، الضَّبّى، ص 111.
31 ـ معجم الشعراء، المَرزبانى، ص 294.
32 ـ تاج العروس، ج 3، ص 486.
33 ـ کتاب الأصنام، ص 14.
34 ـ السّيرة النبوية، ج 1، ص 199.
35 ـ المُحَبَّر، ابن حبيب، ص 178.
36 ـ القاموس المحيط، (ماده حمس)
37 ـ قرآن کريم، بقره، 199، ترجمه آيتي.
38 ـ المحبّر، ص 180 و السّيرة النبوية، ج 1، ص 202.
39 ـ قرآن کريم، بقره، آيه 189، ترجمه آيتي.
40 ـ الوثنية فى الأدب الجاهلى، ص 305 ـ 304.
41 ـ السّيرة النبوية، ج 1، ص 202.
42 ـ المحبّر، ص 180.
43 ـ الوثنية فى الأدب الجاهلى، ص 308.
44 ـ المحبّر، ص 181.
45 ـ صحيح البخارى، ج 2، ص 175،170.
46 ـ الوثنية فيالأدب الجاهلى، ص 313به نقل از أخبار مکة.
47 ـ همان منبع، ص 315.
48 ـ همان منبع، ص 319 و The life of Muhammad, A. H. SIDDIGHI, p. 31
49 ـ کتاب الأصنام، ص 7.
50 ـ قرآن کريم، يوسف، آيه 106، ترجمه آيتي.
51 ـ أخبار مکة، الأزرقى، ج 1، ص 75.
52 ـ تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 296.
53 ـ قرآن کريم، انفال، آيه 35، ترجمه آيتي.
54 ـ السيرة النبوية، ج 1، ص 202.
55 ـ الوثنية فيالأدب العربى، ص 340 ـ 339.
56 ـ قرآن کريم، اعراف، آيه 30، ترجمه آيتي.
57 ـ خزانة الأدب، البغدادى، ج 1، 292.
58 ـ قرآن کريم، بقره، آيه 158، ترجمه آيتي.

مـنـابع

ـ قرآن مجيد، ترجمه عبدالمحمّد آيتى ( تهران، سروش ، 1367)
ـ أخبار مکّة، الأزرقى ( مکّة المکرمة، الماجدية، 1352)
ـ أسواق العرب فى الجاهليّة و الإِسلام، سعيد الأفغاني (دمشق 1927)
ـ تاج العروس مِن جواهر القاموس، محمّدبن مرتضى الزّبيدي (بيروت، دارمکتبة الحياة، بدون تاريخ)
ـ تاريخ الجاهليّة، الدکتور عمر فرّوخ (بيروت، دارالعلم للملايين، 1984)
ـ تاريخ العرب فيالاسلام، الدکتور جواد عليّ (بيروت، دارالحداثة، 1984)
ـ تاريخ العرب قبل العروبة الصّريحة، محمّد عَزّه دَرْوَزَه (صيدا، المکتبة العصرية للطباعة و النّشر، 1376)
ـ تاريخ اليعقوبى، ابن واضح اليعقوبي (بيروت، دارالعراق، 1900)
ـ خزانة الأدب و لُبّ لُباب لسان العرب، عبدالقادربن عمرالبغدادى، تحقيق و شرح، عبدالسّلام محمّد هارون (القاهرة، مکتبة الخانجى، 1409)
ـ السّيرة النبوّية، لإبن هشام، تحقيق، مصطفى السَقَّا، إبراهيم الأبيارى، عبدالحفيظ شلبي (القاهرة، البابيالحلبى، 1955)
ـ شرح ديوان أمية بن أبيالصَّلْت، تحقيق، سيف الدين الکاتب، أحمد عصام الکاتب (بيروت، دارمکتبة الحياة، 1980)
ـ صحيح البخارى، محمدبن إسماعيل (القاهرة، مطابع دارالشعب، 1378)
ـ فى طريق الميثولوجيا عندالعرب، محمود سليم الحوت (بيروت، دارالنّهار للنشر، 1983)
ـ القاموس المحيط، الفيروز آبادي (بيروت، مؤسسة الرسالة، 1406)
ـ کتاب الأصنام، أبومنذر هشام بن محمّدالکلبى، تحقيق، أحمدزکى باشا (القاهرة، دارالکتب المصرية، 1924)
ـ المُحَبّر، أبوجعفر محمّدبن حبيب، تصحيح، الدکتوره إيلزه ليختن شنيتر (بيروت، دارالآفاق الجديدة،بدون تاريخ)
ـ مُروج الذَّهب و معادن الجوهر، المسعودى، تحقيق و تصحيح، شارل پلاّ (بيروت، منشورات الجامعة اللبنانية، 1965)
ـ مُعجم البلدان، ياقوت الحَمَوي (بيروت، دارصادر، 1955)
ـ معجم الشعراء، ألمَرْزبانى، أبوعُبيداللّه محمدبن عمران، تحقيق، عبدالستّار أحمد فراج (دمشق، مکتبة النورى، بدون تاريخ)
ـ المُفَضَّليّات، المُفَضَّل الضَبِّى، تحقيق و شرح، أحمد محمد شاکر، عبدالسلام هارون (القاهرة، دارالمعارف، 1976)
ـ الوثنية فيالأدب العربى، الدکتور عبدالغنى زيتوني (دمشق، وزارة الثقافة، 1987)