باطن قرآن
  • عنوان مقاله: باطن قرآن
  • نویسنده: محمد كاظم شاكر
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 13:39:19 3-9-1403


در باره چيستى باطن قرآن، هم در روايات توضيحاتى داده شده و هم فرضيه ها و نظريه هايى از طرف دانشمندان اسلامى ارائه شده است. به طور كلّى در اين باره دو نظر كاملا متفاوت وجود دارد: يكى باطن را از نوع معانى مى داند و ديگرى آن را از نوع حقايق وجودى به شمار مى آورد. بنا بر اين، مى توانيم ديدگاه ها را به دو بخش تقسيم كنيم: ديدگاه معنا شناسانه و ديدگاه وجود شناسنانه:

الف ) ديدگاه معنا شناسانه:
بيش ترين كسانى كه در باره ى ظاهر و باطن قرآن و روايات مربوط بحث كرده اند، در اين گروه جاى دارند، يعنى باطن را از نوع معانى مى دانند، اگر چه در اين كه باطن قرآن به چه معانيى گفته مى شود اختلاف دارند. برخى از نوع معناى مطابقى، برخى از باب معناى التزامى و برخى معناى تضمنّى دانسته اند، امّا همه در اين امر مشترك اند كه باطن، معنايى از معانى است كه در وراى معناى سطحى يك آيه يا يك لفظ از قرآن اراده شده است. براى روشن شدن بحث، مثالى ذكر مى كنم: خداى متعال مى فرمايد:
(لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها...)[1]
معناى لفظى و ظاهرى اين آيه، با توجه به معناى وضعى واژه هاى به كار رفته و نيز سياِ آيه كه در باره ى حج نازل شده، اين است كه: نيكى آن نيست كه از پشتِ خانه ها درآييد، بلكه نيكى آن است كه كسى تقوا پيشه كند و به خانه ها از درِ ورودى آنها درآيد.
در زمان جاهليت، مردم هنگامى كه براى حج احرام مى بستند، از درِ خانه وارد نمى شدند، بلكه ديوار پشت خانه را سوراخ مى كردند و از طريق آن وارد و خارج مى شدند. خداوند در اين آيه، آنها را از اين كار منع كرد. بنا بر اين، هر كس به لغت عرب آشنا باشد و شأن نزول آيه را نيز بداند، معناى ظاهرى اين آيه را مى فهمد.
امّا ملاحظه مى كنيم كه در روايات، براى اين آيه معانى ديگرى ذكر شده است كه هيچ كدام مدلول لفظى آيه نيست، ولى ممكن است با تأمل در آيه به اين معانى برسيم.
در روايتى كه از امام باقر(عليه السلام) نقل شده، آيه را چنين معنا كرده است:
(يعنى اَن يأتى الامر من وجهها اىّ الامور كان)[2]
يعنى گر چه آيه در مورد حج است و راه ورود و خروج از خانه، ولى در دل خود معنايى عميق تر دارد و آن اين است كه هر كارى كه مى خواهيد انجام دهيد، از راه معقول آن وارد شويد. در روايت ديگرى كه آن هم از امام باقر(عليه السلام) نقل شده، آمده است:
(آل محمد(صلى الله عليه وآله)ابواب اللّه و سبيله)[3]
اهل بيت ابوابى هستند كه با ورود بر آنها، مى توانيد به بارگاه الهى راه يابيد. يعنى با وجود اهل بيت، مراجعه كردن به ديگران، بى راهه رفتن است و مانند آن است كه شما از درِ ورودى خانه كه براى اين كار تعبيه شده است وارد نشويد و ديوار پشت خانه را سوراخ كنيد و از آن راه به خانه وارد شويد.
ملاحظه مى كنيد كه در روايات نخست، در معناى ظاهرى آيه توسعه داده شده است. به اين صورت كه گرچه آيه در موردى خاص است، امّا پشتوانه ى آن، معنايى كلى تر است و آن اين كه، براى هر كارى بايد از راهش وارد شد. با اين معنا، مدلول ظاهرى آيه، خود مصداقى از اين معناى كلّى است و نيز روايت دوم بيانگر مصداقى از اين معناى كلى است.
مثال ديگر: در روايتى آمده است كه:
روزى كنيز امام مجتبى(عليه السلام) دسته گلى را به آن حضرت تقديم كرد. آن حضرت در پاسخ به اين اظهار محبت، او را آزاد كردند. به ايشان گفتند: چرا اين كنيز را آزاد كرديد؟ آن حضرت فرمودند: خداوند ما را به اين ادب سرشته است، چرا كه در قرآن كريم آمده است: (وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّة فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها ).[4] و آزاد كردن اين كنيز، نيكوتر از كارى است كه او كرد، از اين رو او را آزاد كردم.[5]
در اين جا نيز ملاحظه مى كنيم كه معناى ظاهرى آيه در مورد سلام دادن است، امّا امام مجتبى(عليه السلام) معنايى كلّى تر و فراگيرتر از آن فهميده و بدان عمل كرده است. به اصطلاح، مى توان گفت كه در اين گونه موارد، لغو خصوصيت شده است، يعنى نه در مورد اوّل خصوصيتى براى نهى از سوراخ كردن ديوار وجود دارد و نه در مورد دوم خصوصيتى براى سلام و جواب سلام، بلكه هر يك از اين دو مورد، مصداقى از يك معناى كلّى هستند.
بنا بر اين، در اين نظريه، بطن قرآن عبارت است از: معنايى كه در وهله ى نخست به ذهن هر كسى نمى رسد، ولى كسانى كه اهل دقّت و ژرف نگرى هستند و به تعبير قرآن راسخ در علم هستند، مى توانند به اين معانى دست رسى پيدا كنند.
يادآورى اين نكته لازم است كه از ميان مفسرانِ بنامِ جهان اسلام، مرحوم علامه طباطبايى از كسانى است كه قايل به نظريه ى معناشناسانه است و اين نظريه را در تفسير الميزان، به ويژه ذيل آيه ى 7 سوره ى آل عمران و در كتاب ارجمند قرآن در اسلام به خوبى تبيين كرده اند. گر چه ايشان معانى باطنى را از مدلول هاى مطابقى لفظ دانسته اند، كه اين نكته محل تأمل است و جاى بحث دارد و بايد منظور ايشان از معناى مطابقى در اين بحث روشن شود.

ب ) ديدگاه وجودشناسانه:
در اين نظريه، بطون قرآن از نوع معانى ذهنى و كلّى نيست كه با به كارگيرى عقل و ذهن، بتوان به آنها دست يافت. بلكه قرآن كريم، غير از وجود لفظى و كتبى، داراى حقيقتى است كه آن حقيقت ذومراتب است، و سالك الى اللّه با سير و سلوك معنوى مى تواند به مرتبه يا مراتبى از آن حقيقت برسد. اين گروه بر اين باورند كه خداى متعال در قرآن تجلّى كرده است و اين كتاب نازل ترين مرتبه ى تجلّى حق تعالى است. انسان مى تواند، با فهم قرآن و عمل به آن، به مراتب بالاترى از اين تجلّى برسد. از اين رو، كسى كه اخلاقش قرآنى است، به مرتبه اى از حقايق قرآن دست يافته است و از آن جا كه قرآن تجلّى اسماء حُسنى و صفات بلند مرتبه ى حق تعالى است و اين اسما و صفات كريمه، حدّى ندارد، بطون قرآن نيز حدّى ندارند و سالك هر چه بالا رود، حقايق بالاترى وجود دارد. در زبان روايات، اين مراتب به هفت مرتبه محدود شده است و هر يك از اين مراتب نيز خود داراى مراتبى است.
امام خمينى(قدس سره) در كتاب آدابُ الصلاة اين تفسير را براى بطون قرآن ارائه داده اند و در اين باره مى فرمايند:
حقيقت قرآن شريف الهى قبل از تنزل به منازل خلقيه و تطوّر به اطوار فعليه، از شئون ذاتيه و حقايق علميه در حضرت احديّت است و آن حقيقت "كلام نفسى" است كه مقارعه ى ذاتيه در حضرت اسماييّه است. و اين حقيقت براى احدى حاصل نشود به علوم رسميّه و نه به معارف قلبيّه و نه به مكاشفه ى غيبيّه، مگر به مكاشفه ى تامّه ى الهيه براى ذات مبارك نبى ختمى مرتبت(صلى الله عليه وآله) در محفل انس "قاب قوسين"، بلكه در خلوتگاه سرّ مقام "أَو أَدْنى"، و دست آمال عائله ى بشريه از آن كوتاه است، مگر خلّص از اولياءاللّه كه به حسب انوار معنويه و حقايق الهيه، با روحانيّت آن ذات مقدسْ مشترك و به واسطه ى تبعيت تامّه، فانى در آن حضرت شدند، كه علوم مكاشفه را بالوراثه از آن حضرت تلقّى كنند و حقيقت قرآن، به همان نورانيت و كمال كه در قلب مبارك آن حضرت تجلّى كند، به قلوب آنها منعكس شود، بدون تنزّل به منازل و تطّور به اطوار، و آن قرآن بى تحريف و تغيير است و از كُتّاب وحى الهى، كسى كه تحمل اين قرآن را مى تواند كند وجود شريف ولى اللّه مطلق، على بن ابى طالب(عليه السلام) است، و سايرين نتوانند اخذ اين حقيقت كنند مگر با تنزّل از مقام غيب به موطن شهادت و تطوّر به اطوار ملكيّه و تكسّى به كسوه ى الفاظ و حروف دنياويه و اين يكى از معانى "تحريف" است كه در جميع كتاب الهى و قرآن شريف واقع شده و تمام آيات شريفه با تحريف بلكه تحريفات بسيار، به حسب منازل و مراحلى كه از حضرت اسما تا اخيره ى عوالم شهادت و ملك طى نموده، در دسترس بشر گذاشته شده و عدد مراتب تحريف، مطابق با عدد مراتب بطون قرآن است، (طابِقَ النَعلَ بِالنَعْل)، الّا آن كه تحريف، تنزّل از غيب مطلق به شهادت مطلقه است به حسب مراتب عوالم، و بطون، رجوع از شهادت مطلقه به غيب مطلق است. پس مبدأ تحريف و مبدأ بطون متعاكس است، و سالك الى اللّه به هر مرتبه از بطون نايل شود، از يك مرتبه ى تحريف تخلّص پيدا كند، تا به بطون مطلق كه بطن سابع است به حسب مراتب كليه كه رسيد از تحريف مطلقاً متخلّص شود.[6]
از تعبير سالك الى اللّه در كلام حضرت امام خمينى(قدس سره)دانسته مى شود كه بطون قرآن از نظر ايشان صرفاً يك سلسله معانى مترتب بر يكديگر نيست، بلكه درجاتى از يك حقيقت وجودى است كه سالك الى اللّه آن را مى پيمايد و طبعاً به هر مرحله كه رسيد، به درك آن مرحله نيز نايل مى شود.
با اين توضيحات روشن مى شود كه راه دست يابى به بطون قرآن، در هر يك از دو نظريه، متفاوت است. در تفسير معناشناسانه، لازمه ى دست يابى به بطون قرآن، فهم عميق و رسوخ در علم است، امّا در تفسير وجودشناسانه، سلوك الى اللّه و طهارت قلب لازم است.
شايد بتوانيم بگوييم كه اين تحليل از بطون، شبيه تحليلى است كه مرحوم علامه طباطبايى(رحمه الله) از تأويل قرآن عرضه داشته است.
ايشان تأويل قرآن را حقيقت يا حقايق عينى مى داند. و در تفسير الميزان مى فرمايد:
تأويل قرآن، نه از سنخ الفاظ است و نه از سنخ معانى و مدلولات الفاظ، بلكه از امور خارجى و عينى است.[7]
باز هم يادآور مى شويم كه مرحوم علامه طباطبايى بين تأويل قرآن و بطون قرآن تفاوت قايل است. تأويل قرآن در نظر ايشان از مقوله ى معانى نيست، بلكه از مقوله ى حقايق عينى خارجى است، امّا بطون قرآن را از مقوله ى معانى مى دانند كه در طول معانى ظاهرى قرار دارد.
سوال : آيا اين دو تحليل قابل جمع مى باشد؟ در غير اين صورت كدام تحليل ارجح است؟
اگر ما موضوع را، صرف نظر از روايات ظاهر و باطن در نظر بگيريم، هر يك از اين دو تحليل، فى حدّ نفسه درست است، يعنى، هم از طرفى الفاظ قرآن داراى معانى ظاهرى و باطنى است كه با تفكّر و تعمّق در قرآن مى توان به معانى ژرف قرآن دست يافت، و هم اين كه قرآن حكايت گر حقايق وجودى است كه انسان ها مى توانند به اين حقايق برسند. در خود قرآن نيز به اين دو مطلب اشاره شده است. در آيه ى 7 سوره ى آل عمران مى فرمايد:
(وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ)
و در آيه ى 79 سوره ى واقعه مى فرمايد:
(إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِى كِتاب مَكْنُون * لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ)
در آيه ى نخست مراد از تأويل قرآن، معانى آيات قرآن است، در حالى كه در آيه ى دوم، مراد از قرآن، حقيقت قرآن است. شاهد بر اين تحليل آن است كه، در مورد نخست، رسوخ در علم لازم است و در مورد دوّم، طهارت نفس.
امّا از نظر روايات ظاهر و باطن، بايد بگوييم كه در برخى از روايات تصريح شده است كه مراد از بطن، معنايى است كه در وراى معناى ظاهرى قرار دارد، چنان كه در روايتى آمده است:
(مَا مِنْ آيَة اِلاَّ وَ لَهَا اَرْبَعةُ مَعَان، ظَاهِرٌ وَ بَاطِنٌ وَ حَدٌ وَ مَطْلَعٌ، فَالظَّاهِر التِلاوَةُ وَ الْبَاطِنُ الفَهْمُ وَ الْحَدُّ هُوَ اَحْكامُ الْحَلال وَ الْحَرامِ وَ المَطلَعُ هُوَ مُرادُ اللّهِ مِنَ العَبِد بِها) [8]
ملاحظه مى كنيم كه در اين روايت تصريح شده است كه باطن از نوع معنا است.
صرف نظر از اين روايت كه باطن را از نوع معنا معرفى كرده است، بعيد نيست كه مراد از بطن در برخى ديگر از روايات، حقايق اسما و صفات الهى باشد كه خداوند خواسته است با نسخه ى شفابخش قرآن، انسان را به آن برساند. شاهد بر اين مطلب اين كه، در بعضى روايات، لفظ قرآن به حقيقت وجودى قرآن اطلاِ شده است، مانند آنچه از عايشه نقل شده كه در باره ى رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) گفته است:
(اِنَّ خُلْقَ نَبىِّ اللّهِ كانَ القُرآن) [9]
انسان ها با تهذيب نفس و مجاهدتى كه مىورزند، مى توانند به مراتبى از حقايق قرآنى دست يابند و با آن متحد شوند.
در اين جا با ذكر مثالى از رابطه ى بين كلام و صفات نفسانى متكلم (كلام نفسى) به تبيين اين مطلب مى پردازيم .
اگر متكلم را به صورت فردى كه مربّىِ كودكان است در نظر بگيريم كه مى خواهد با كلام خود، كودكانى را كه تحت نظر او هستند تربيت كند، موضوع روشن مى شود. فرض كنيد اين مربى داراى صفاتى چون عطوفت، مهرورزى، شجاعت و سخاوت است و اين صفات را با علم حضورى در خود مى يابد و دوست دارد اين صفات را در افراد تحت تربيتش نيز به وجود آورد. بديهى است كه ايجاد اين صفات در آن افراد به طور مستقيم امكان پذير نيست، از اين رو با به كار بردن روش هاى مختلف تربيتى، مقصود خويش را پى مى گيرد. گاهى آنها را به كارى امر مى كند، گاهى نهى مى كند، گاهى قصه مى گويد، گاهى ترغيب مى كند و.... مقصد تمام اين امور، فعليّت بخشيدن به صفات پيش گفته است. در اين جا مى توان گفت كه چون انتقال صفات به طور مستقيم ممكن نبوده، او آنها را به صورت داستان، امر، نهى، ترغيب و ترهيب و... نازل ساخته است. به عبارت ديگر، باطن و حقيقت همه ى قصه ها، امر و نهى ها و ديگر كارهاى تربيتى او، همان صفاتى است كه در خودش فعليّت دارد.
پروردگار متعال، واجد همه ى صفات كمال، در حدّ بى نهايت است و خود خواسته است بشرى بيافريند كه خليفه ى او در زمين باشد. او را قدرت بيان آموخته و آنگاه قرآن را براى هدايت او فرستاده و به تعبير روايات، خودش در اين قرآن تجلى كرده است. بدون شك انسان مى تواند صفات و اسماى الهى را آن طور كه حقيقت آن است، در خود متجلّى سازد، بلكه هر كسى مى تواند به مرتبه اى از آن دست يابد. مناسب است كه در پايان اين مطلب كلامى از حضرت امام خمينى(قدس سره) نقل كنيم كه مى فرمايد:
خداى تبارك و تعالى به واسطه ى سعه ى رحمت بر بندگان، اين كتاب شريف را از مقام قرب و قدس خود نازل فرموده و به حسب تناسب عوالم تنزّل داده، تا به اين عالم ظلمانى و سجن طبيعت رسيده و به كسوه ى الفاظ و صورت حروف در آمدهاست براى استخلاص مسجونين، در اين زندان تاريك دنيا و رهايى مغلولين در زنجيرهاى آمال و امانى، و رساندن آنها را از حضيض نقص و ضعف و حيوانيّت به اوج كمال و قوّت و انسانيّت، و از مجاورت شيطان به مرافقت ملكوتيّين، بلكه به وصول به مقام قرب و حصول مرتبه ى لقاءاللّه كه اعظم مقاصد و مطالب اهل اللّه است. [10]
------------------------------------
پى‏نوشت‏ها
[1] . سوره ى بقره (2)، آيه ى 189.
[2] . ر. ك: طبرسى، مجمع البيان، مجلد 1 ـ 2، ص 508، ذيل آيه ى 189 سوره ى بقره.
[3] . ر. ك: تفسير عياشى، ج 1، ص 105، ذيل آيه ى 189، سوره ى بقره.
[4] . سوره ى نساء (4)، آيه ى 86.
[5] . ر. ك: ابن شهر آشوب: المناقب، ج 4، ص 18.
[6] . امام خمينى، آداب الصّلاة، ص 181.
[7] . محمّد حسين طباطبايى-، تفسير الميزان، ج3، ص27، ذيل آيه ى 7 سوره ى آل عمران.
[8] . تفسير صافى، ج 1، ص 28.
[9] . صحيح مسلم، ج2، ص 179 (كتاب صلاة المسافر، ح 139).
[10] . امام خمينى(قدس سره)، آداب الصلاة، ص 184.