نقش معنا در زندگى
  • عنوان مقاله: نقش معنا در زندگى
  • نویسنده: نشريه حديث زندگى
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 4:35:53 2-9-1403



انسان، موجودى است کمال گرا و هدفمند که از بيهودگى، بى معنايى و بى هدفى، سخت گريزان است. بيهودگى و پوچى، چنين موجودى را ارضا نمى کند و از اين رو اگر زندگى، معنا و هدفى نداشته باشد، زنده ماندن نيز، ارزشى نخواهد داشت، هرچند تمامى امکانات زندگى هم فراهم باشد. علّت نارضايتى و سرد شدن زندگى، «ناکامى در رفاه» نيست. زندگى ساده و حتّى سخت را نيز مى توان دوست داشت و راضى بود، به شرط آن که معناى زندگى را درک کرده باشيم. آنچه موجب بن بست و نااميدى در زندگى مى شود، «ناکامى در معناطلبي» است.
به بيان ديگر، همان گونه که انسان، هم داراى «جسم» است هم «جان»، زندگى نيز داراى دو بخش يا دو بُعد است: «مواد» زندگى و «معنا»ى زندگي. به نظر شما ناکامى در کدام يک از اين دو بُعد، خسارت بارتر است؟ موادّ زندگى، تغييرپذير و نابودشدنى هستند؛ امّا معناى زندگى، جاودانه، پايدار و فناناپذير است؛ درست همان گونه که روح انسان، فناناپذير است. از اين رو، به ميزان اهميتى که بُعد دوم زندگى دارد، کاميابى يا ناکامى در آن نيز اهميت مى يابد و تفاوت آن با بعد اوّل زندگى مشخص مى شود.
براى روشن تر شدن موضوع، بخشى از خاطرات جوان بيست و دو ساله اى را برايتان نقل ميکنم که با وجود فراهم بودن تمام امکانات يک زندگى مرفّه، به ناگاه، دچار بحران هويت مى شود:
بيست و دو سال داشتم و همان مسيرى را در زندگى دنبال کرده بودم که اجتماع براى رسيدن به خوش بختى، ديکته مى کند. از دانشگاه، فارغ التحصيل شده بودم و به عنوان مهندس شيمى، در شرکتى کار مى کردم و درآمد بالايى داشتم. چه چيز ديگرى مى خواستم؟ تمامى اجزاى خوش بختى را در اختيار داشتم: ماشين، آپارتمان لوکس، يکى ـ دو دوستِ. . . خوب و. . . .
امّا در زندگى، هرگز تا آن اندازه، احساس تيره روزى نکرده بودم. در اوّلين سال فارغ التحصيلى، در همان زمانى که به عنوان مهندس شيمى در يک شرکت کار مى کردم، گرفتار بحران هويت و ترديد در ارزش هاى زندگى شدم. هرچند تمام کارهايى را که جامعه براى خوش بخت شدن، ديکته مى کند، انجام داده بودم، امّا هيچ دليلى براى ادامه زندگى نمى يافتم1. . . .
نمى دانستم چرا زنده ام و چرا زنده بودنم مى تواند مهم باشد. زندگى، هيچ معنايى برايم نداشت و اين بحران شک و پريشانى، کم کم به تمامى جنبه هاى زندگى ام کشيده مى شد. با خود فکر مى کردم، ايا به راستى، زندگى کاملاً نسبى است؟ ايا همه اش همين است؟ شصت ـ هفتاد سالى از خوشى ها و ناخوشى هاى زودگذر استفاده کردن، کار کردن، خوابيدن، خوردن، لذّت بردن از خوشى هاى زمينى و همين! و بعد، انگار نه انگار که روزى زنده بوده اي؟! اگر چنين است، پس اصلاً چرا بايد زندگى کرد؟ چرا نبايد خودکشى نکرد و به همه اينها خاتمه نداد؟ چرا بايد براى زندگى بى هدف، تلاش بيهوده کرد؟ چرا بايد خوب بود؟ چرا بايد به فکر سلامتى بود؟ اگر قرار باشد که دير يا زود، همه چيز با رودخانه زندگى شسته و برده شود، اصلاً چرا بايد تلاش کرد؟
هرچه مى گذشت، همه چيز بيشتر غير قابل تحمّل مى شد و مرا به اين نتيجه مى رساند که زندگى، به راستى، ارزش ادامه دادن ندارد. 2
محروم بودن از معناى زندگى، ويران کنندهتر از محروميت مالى است. اين، نشان دهنده نقش مؤثّر معنا در نشاط و شادابى زندگى است. فقدان معنا، يکى از عوامل مهم در بروز فشارها و بيماريهاى روانى است و به همين جهت، يکى از راههاى مؤثّر در روانْدرمانى «معنادرماني» است. آلپورت در اين باره مى گويد: «امروزه در اروپا روان شناسان و روان پزشکان، آشکارا از فرويد (که ناکامى جنسى را علت ناراحتى هاى روانى مى داند)، روى برگردانده اند و به "هستى درمانى" روى آورده اند که مکتب "معنادرمانى"، يکى از نتايج آن است. 3

گونه هاى مختلف زندگى

زندگى، از جهت معنا، چند حالت ممکن است داشته باشد:
1. «فقدان معنا»: اين حالت، مخصوص کسانى است که از آغاز، معنايى براى حيات نمى يابند و زندگى را هيچ و پوچ مى دانند. اينان نمى دانند براى چه به دنيا آمده اند و براى چه بايد زندگى کنند؛ نه آفرينش را هدفمند مى دانند و نه هدفى براى خويش دارند. بحران بى معنايى براى چنين افرادى، خيلى سريع و شديد شکل مى گيرد و پيامدهاى خود را بر آنان تحميل مى کند.
2. «ناتمام بودن معنا»: اين وضعيت، مخصوص کسانى است که معنايى براى زندگى در نظر داشته اند، امّا وقتى به آن مى رسند، آن را بى ارزش تر از آن مى بينند که به خاطرش زندگى کنند. اين وضعيت، هنگامى پيش مى ايد که معناى انتخاب شده، توان توجيه به دنيا آمدن، زنده ماندن و مردن را نداشته باشد. ممکن است برخى معناها در آغاز، چنين نمايش دهند که مى توانند فلسفه مرگ و حيات را توجيه کنند؛ ولى تا پايان راه، دوام نياورند.
گروه اوّل از همان آغاز، نااميد و افسرده مى شوند و گروه دوم در نيمه هاى حيات. اين گونه معناهاى ناتمام، ابتدا توليد حرکت و نشاط مى کنند؛ اما پس از آشکار شدن بى ارزشى آنها، موجب نااميدى و سرخوردگى مى شوند.
معناى زندگى بايد با ارزش تر از تمام زندگى باشد؛ زيرا آنچه مى خواهد فلسفه زندگى را توجيه کند، بايد فراتر از زندگى و ارزشمندتر از آن باشد. حتّى ارزش يکسان نيز نمى تواند توجيه کننده حيات باشد. در واقع، معناى زندگى، شبيه يک «معامله» است. همان طور که يک معامله، بر اساس منفعت و سود آن توجيه پذير مى شود، در بحث معناى زندگى نيز انسان، بايد به خاطر چيزى زندگى و تلاش کند و يا حتّى بميرد، که ارزشمندتر از خود زندگى باشد. در غير اين صورت، پديده «زيان ديدگي» ـ که در ادبيات دين از آن به عنوان «خُسران» ياد مى شود،4ـ رخ مى دهد.
3. «يافتن معناى واقعي»: هر چيزى را مى توان معناى زندگى قرار داد؛ امّا هر معنايى، ارضا کننده و رضايت بخش نيست. در بازار معانى، انسان موفّق، کسى است که انتخابگر خوبى باشد. اشتباه در انتخابِ معنا، موجب ناکامى مى گردد و ناکامى، به نارضايتى ختم مى شود. براى کاميابى بايد انتخابگر خوبى بود و انتخاب خوب، به شناخت صحيح، وابسته است. تا زمانى که معناى واقعى را از معناى بدلى تميز ندهيم، انتخابگر معناى واقعى نيز نخواهيم بود. وقتى خدا، معناى زندگى شد، انسان، به خاطر خدا زندگى مى کند، به خاطر او تلاش مى کند و براى رسيدن به او همه سختى ها را تحمّل مى کند. 5 وقتى خدا معناى زندگى شد، انسان مى داند چرا زنده است و چرا بايد زندگى کند و سرانجامش چه خواهد شد. بدين سان، از حيرت و سرگردانى در مى ايد و چون براى عالى ترين و بلکه تنها مفهوم حيات، زندگى مى کند، بر خود مى بالد و احساس رضايت و خشنودى و شادکامى مى کند.

نگاهى ديگر

ايا دنيا مى تواند توجيه گر معناى زندگى باشد؟ دو گونه معنا براى زندگى مى توان تصوّر کرد: معناى «طبيعي» و معناى «انساني». به نظر برخى، زندگى يعنى خوب خوردن، خوب آشاميدن و خوب لذّت بردن، چنان که گويا انسان، چيزى بيش از طبيعت حيوانى اش ندارد. از نظر امام على (ع)، اين معناى «حيواني» زندگى است: «من آفريده نشده ام تا خوردن غذاهاى لذيذ، مرا به خود مشغول سازد، همانند حيوانى اهلى که همّ او علف است يا حيوانى وحشى که کارش پُر کردن شکمش است؛ از علف هاى آن ميخورد و از آنچه از او خواستهاند، غافل است. . . ». 6
ره آورد چنين زندگى اى، چيزى جز زباله و کود نيست. چنين معنايى از زندگى، نمى تواند انسان کمال طلب را ارضا کند؛ چرا که از نظر او، دنيا مقطعى از زندگى است که به لحاظ زمانى، بخش ناچيزى از مجموع حيات انسانى را تشکيل مى دهد. چند سالى در اين دنيا زندگى مى کنيم، ولى ادامه زندگى و در واقع، حيات جاويد ما در سراى ديگر است. به لحاظ ارزش نيز دنيا و همه بهره ها و داشته هاى آن، ناچيز است.
از نظر انسان کمال طلب، دنيا و همه آنچه در آن است، به خاطر انسان و خدمت به انسان آفريده شده و تمام زندگى مادّى و اين، جهانى ما، راهى و ابزارى براى رسيدن به زندگى واقعى است. رسول خدا (ص) مى فرمايد: «همانا دنيا براى شما آفريده شده و شما براى آخرت». 7
امام على (ع) نيز در اين باره مى فرمايد: «همانا خداوند سبحان، دنيا را براى پس از آن آفريده و اهل دنيا را در آن مى آزمايد تا معلوم شود که چه کسى نيک کردارتر است. ما براى دنيا آفريده نشده ايم و به کوشش در آن (براى رسيدن به بهره هايى از دنيا) مأمور نگشته ايم». 8
همچنين دنيا مزرعه آخرت دانسته شده و اين، يعنى دنيا بستر حيات است، نه هدف حيات. 9 به همين جهت، خداوند متعال، دنيا را ناچيزتر از آن مى داند که هدف تلاش هاى انسان باشد. قرآن کريم مى فرمايد: «بگو کالاى دنيا اندک است و آخرت، براى آنان که تقوا پيشه کنند، بهتر است». 10
امّا کسانى که معناى زندگى شان دنياست و با کسب دنيا خشنود مى شوند، همانند کودکانى هستند که با دانه اى شکلات، از شادى در پوست خود نمى گنجند. قرآن کريم درباره اين گروه مى فرمايد: «آنان به زندگى دنيا خشنودند و حال آن که زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت، جز کالايى اندک نيست». 11
در جاى ديگر، خطاب به آنان که در اين راه قدم برداشته اند و براى حيات، معنايى جز به دست آوردن بيشترين متاع دنيا نمى شناسند، مى فرمايد: «آنچه به شما داده شده، کالاى زندگى دنيا و زينت آن است، حال آن که آنچه نزد خداوند است، بهتر و پايدارتر است، ايا نمى انديشيد؟». 12
در اين جا باز، مسئله مهم و اساسى «شناخت»، رخ مى نمايد. بر اساس ايه اى که گذشت، آنچه قرار است معناى حيات باشد، بايد دو ويژگى داشته باشد: يکى اين که ارزشمند (بهتر/خير) باشد و ديگرى اين که پايدارتر و ماندنى تر باشد. ايا دنيا بهتر از خود انسان است؟ ايا دنيا بهتر از آخرت است؟ ايا متاع دنيا بهتر از نعمت هاى بهشت است؟ ايا دنيا پايدارتر از آخرت است؟ ايا دنيا جاويد و ماندگار است؟ انسان خردمند، کدام يک را بر مى گزيند؟
کسى که معناى زندگى اش بهتر خوردن و بهتر پوشيدن و بيشتر لذّت بردن است، هر چه در دنيا بيشتر تلاش مى کند و هر چه بيشتر از سرمايه هايش در اين مسير استفاده مى کند، کمتر به آنچه او را ارضا مى کند، دست مى يابد و بيشتر، از معناى واقعى زندگى دور مى شود. از اين رو، بر دامنه نارضايتى اش افزوده مى شود. حتى آنان که به ثروت فراوان مى رسند، چون نياز فطرى شان به معنايى ارزشمند برآورده نمى شود، از درون، گرفته و سرخورده اند. به همين جهت، پيامبر خدا (ص) مى فرمايد: «دنيا فرزندانى دارد و آخرت نيز فرزنداني. شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا مباشيد». 13
همين معنا از امام على (ع) نيز نقل شده است. ايشان پس از پايان جنگ جمل، به مسجد جامع کوفه وارد شد و پس از اقامه دو رکعت نماز، در جمع استقبال کنندگان، سخنرانى طولانى اى ايراد فرمود و در بخشى از آن، ضمن برحذر داشتن از هواپرستى و آرزوهاى طولانى، فرمود: «دنيا و آخرت، هر يک فرزندانى دارند. بکوشيد از فرزندان آخرت باشيد نه دنيا؛ چرا که در قيامت، هر فرزندى به پدرش ملحق خواهد شد». 14

--------------------------------------------
پى نوشت ها :
1 . روان شناسى شادى، مايکل ايزنک، ص 13.
2 . همان جا.
3 . انسان در جستجوى معنا، ويکتور فرانکل، ص 4.
4 . سوره؟؟؟، ايه؟؟؟
5 . آنچه در ادبيات دين، تحت عنوان «فى سبيل اللَّه»، «براى خدا»، «براى رضاى خدا» و. . . آورده مى شود، در همين راستا قابل تحليل است.
6. نهج البلاغة: نامه 45.
7 . ميزان الحکمة، ج 4، ص 1692، ح 5753.
8 . نهج البلاغة، نامه 55 و همين مضمون در: نهج البلاغة، حکمت 463.
9 . پيامبر خدا (ص) مى فرمايد: دنيا کشتزار آخرت است. (ميزان الحکمة، ج 4، ص 1691، ح 5747)
10 . سوره نساء، ايه 77.
11 . سوره رعد، ايه 26.
12 . سوره قصص، ايه 60.
13 . بحار الأنوار، ج 77، ص 188، ح 10.
14 . نهج البلاغة، خطبه 42.