نگاهی به دين یهود
  • عنوان مقاله: نگاهی به دين یهود
  • نویسنده: محمدمهدى كريمى نيا
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 22:56:3 1-9-1403


دين يهود يكى از اديان مهم جهان است كه داراى سابقه اى طولانى مى باشد. آغاز اين دين تقريباً به 2500 سال قبل باز مى گردد. پيروان اين دين خود را پيرو پيامبر الهى، حضرت موسى(عليه السلام)، مى دانند. همچنين اين قوم را به دليل نسبت با حضرت يعقوب(عليه السلام)، "بنى اسرائيل" مى گويند; "اسرائيل" لقب حضرت يعقوب(عليه السلام) بوده است.
تاريخ قوم يهود را مى توان به چند دوره تقسيم نمود: 1. از حضرت ابراهيم خليل(عليه السلام) تا حضرت موسى(عليه السلام)، دوره توقف چهارصد ساله در مصر;
2. از حضرت موسى(عليه السلام) تا شائول، دوره خلاصى بنى اسرائيل از عبوديت مصر و بعثت حضرت موسى(عليه السلام) در كوه سينا و چهل سال سرگردانى قوم در دشت;
3. از شائول تا تقسيم مملكت يهود كه قريب 120 سال بود، شامل دوران ترقّى يهود تحت سلطنت حضرت داود(عليه السلام) و حضرت سليمان(عليه السلام);
4. از تقسيم مملكت تا انتهاى تأليف عهد قديم كه قريب 500 سال طول كشيد، شامل وفات حضرت سليمان(عليه السلام) و انقراض سلطنت اسرائيل;
5. از مراجعت از اسيرى تا بعثت حضرت مسيح(عليه السلام);
6. ازانهدام اورشليم به بعد كه يهوديان در جهان پراكنده شدند;
7. تشكيل دولت اسرائيل درسرزمين فلسطين ازسال1944.( )
كتاب اين قوم تورات يا عهد قديم است. عهد قديم در مقابل عهد جديد يا انجيل است; زيرا تورات يا "اسفار پنج گانه حضرت موسى(عليه السلام)" پيش از حضرت مسيح(عليه السلام) نوشته شده است.
اسفار پنج گانه ياپنج كتاب حضرت موسى(عليه السلام) عبارت است از: 1. ژِنِز يا سِفر تكوين تا استقرار عبرانيان در مصر;
2. جلاى وطن يا سِفر خروج;
3. سِفر لاويان يا احكام صريح مذهبى;
4. سِفر اَعداد يا شرح نيروى مادى قوم;
5. سِفر تثنيه يا مكمّل كتاب هاى ياد شده قبل.( )
از نظر قرآن كريم، تورات كنونى تحريف شده است. اين يكى از معجزات قرآن كريم است كه در قرن هفتم ميلادى، از جعل و تحريف تورات و انجيل خبر داده است. در آن روز، جز مؤمنان و بعضى از احبار و كشيشان هيچ كس اين موضوع را باور نداشت، اما قرآن مكرّر بر اين نكته تأكيد كرد.( )
"تورات" در اصل، يك واژه عبرى به معناى "شريعت و قانون" است. پس از نزول كتابى از طرف خداوند بر حضرت موسى بن عمران(عليه السلام)، اين كتاب به اين نام خوانده شد. گاهى نيز به مجموعه كتب عهد عتيق و گاهى به اسفار پنج گانه آن نيز گفته مى شود.
مجموعه كتب يهود كه "عهد عتيق" ناميده شده، مركّب از تورات و چندين كتاب ديگر مى باشد. تورات، كه داراى پنج بخش است، به شرح پيدايش جهان و انسان و مخلوقات ديگر و بخشى از زندگى انبياى پيشين و حضرت موسى بن عمران(عليه السلام) و بنى اسرائيل و احكام اين آيين مى پردازد.
كتب ديگر آن، كه در واقع نوشته هاى مورّخان پس از حضرت موسى(عليه السلام) مى باشد،شرح حالات پيامبران(عليهم السلام)، ملوك، پادشاهان و اقوامى است كه پس از موسى بن عمران(عليه السلام) به وجود آمده اند.
ناگفته پيداست كه غير از اسفار پنج گانه تورات، هيچ يك از اين كتب آسمانى نيست، خود يهود نيز چنين ادعايى ندارند و حتى زَبور حضرت داود(عليه السلام)، كه آن را به نام مَزامير مى نامند، شرح مناجات و اندرزهاى اين پيامبر است.
اما در مورد اسفار پنج گانه تورات، قراين روشنى وجود دارد كه نشان مى دهد اين ها نيز كتب آسمانى نيست، بلكه كتاب هايى تاريخى است كه پس از حضرت موسى بن عمران(عليه السلام) نوشته شده; زيرا در آن ها شرح وفات حضرت موسى(عليه السلام) و چگونگى تدفين او و برخى حوادث پس از آن آمده است، به ويژه آخرين فصل "سِفر تثنيه" به وضوح نشان مى دهد كه اين كتاب مدت ها پس از وفات حضرت موسى(عليه السلام) به رشته تحرير درآمده است.
علاوه براين، محتويات اين كتب، كه آميخته با خرافات
فراوان و نسبت هاى ناروا به پيامبران(عليهم السلام) و نسبت
بعضى سخنان كودكانه به آن ها مى باشد، گواه
ديگرى برساختگى بودن آن هاست. شواهد
تاريخى نيز نشان مى دهد كه تورات
اصلى از ميان رفت و بعدها
پيروان حضرت موسى(عليه السلام)
اين كتاب ها را نگاشتند.( )

1ـ روابط بين الملل در آيين يهود يهوديان همانند بسيارى از ملت هاى معاصر خويش از قبيل يونانيان و روميان خود را "نژاد برتر" مى شمرند و هيچ ملتى را همتاى خود نمى خوانند. آنان آيين يهود را نيز آيين انحصارى خويش مى دانند و حتى براى گسترش آن در ميان ديگر ملل تبليغى ندارند. آن ها افراد غير اسرائيلى را بر فرض آن كه به آيين يهود درآيند، در رديف بنى اسرائيل قرار نمى دهند.
بنابراين، در رفتار قوم يهود، تضاد با حقوق بين الملل به وضوح مشاهده مى شود; يهوديان معتقد به برترى نژاد خويش مى باشند و ديگر ملل را در خدمت خويش مى انگارند.
آيات متعددى از قرآن كريم درباره يهود و قوم بنى اسرائيل است. بسيارى از اعمال و عقايد ناپسند اين جماعت مورد سرزنش قرار گرفته; از جمله نژادپرستى آنان. علاوه بر قرآن كريم، تورات كنونى نيز به برترى جويى اين گروه اشاره دارد.

2ـ نژادپرستى يهود از منظر قرآن كريم الف ـ يهود فرزندان و دوستان خاص خداوند:
"قُلْ يا اَيُّها الّذينَ هادوا اِن زَعَمتُم اَنَّكُم اَولياءُ للّهِ مِن دونِ النّاسِ فَتَمنَّوُا المَوْتَ اِن كُنتُم صادِقينَ" (جمعه: 6); بگو: اى يهوديان، اگر گمان مى كنيد كه (فقط) شما دوستان خداييد نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد، اگر راست مى گوييد (تا به لقاى محبوبتان برسيد.)
خداوند متعال اين ادّعاى دروغين آنان را رد مى كند و مى گويد: همين كه شما اين قدر از مرگ وحشت داريد، دليل بر آن است كه در اين ادعاى خود صادق نيستيد.
"مهم تر اين كه آيين خويش را تنها آيين حق دانسته و ديگران را پيروان خدايان دروغين و محكوم به نابودى و فنا مى دانسته اند و حتى حاضر به انعقاد پيمان با مخالفان خود نبوده اند. از اين جهت، كم ترين لطف و ترحّمى نسبت به آنان توصيه نشده و در مواقع جنگ، كم ترين حقوقى براى آنان قايل نبوده اند."( )
قرآن كريم در آيه اى ديگر، از زبان يهود و نصارا چنين مى گويد: يهود و نصارا گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان (خاص) او هستيم. بگو: پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات مى كند؟! بلكه شما هم بشرى هستيد از مخلوقاتى كه آفريده; هر كه را بخواهد (و شايسته بداند)، مى بخشد و هر كه را بخواهد (و مستحق بداند)، مجازات مى كند. (مائده: 18)
در روايات اسلامى نيز در حديثى از ابن عباس مى خوانيم: پيغمبر(صلى الله عليه وآله) جمعى از يهود را به دين اسلام دعوت كردند و آن ها را از مجازات خدا بيم دادند. گفتند: چگونه ما را ازكيفر خدا مى ترسانى، در حالى كه فرزندان خدا و دوستان اوهستيم؟( )
همچنين درتفسيرمجمع البيان در ذيل آيه مورد بحث، حديثى شبيه حديث مزبور نقل شده است كه جمعى از يهود در برابر تهديد پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مجازات الهى گفتند: ما را تهديد مكن; ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم. اگر خشم بر ما كند همانند خشمى است كه انسان نسبت به فرزند خود دارد; يعنى به زودى اين خشم فرو مى نشيند!"( )
با توجه به آيه شريفه، تنها يهود ادّعاى دوستى و فرزندى خدا را نمى نمودند، بلكه مسيحيان نيز در اين عقيده با يهود شريكند. شك نيست كه آن ها خود را حقيقتاً فرزند خدا نمى دانستند، آنان تنها حضرت عيسى(عليه السلام) را فرزند حقيقى خدا مى دانند و به آن تصريح دارند. ولى منظورشان از انتخاب اين نام و عنوان براى خود، اين بود كه بگويند رابطه خاصى با خدا دارند و گويا هر كه در نژاد آن ها و يا جزو جمعيت آن ها مى شد بدون اين كه اعمال صالحى داشته باشد، از دوستان و گروه فرزندان خدا مى گرديد!
قرآن كريم با تمام اين امتيازات موهوم مبارزه مى كند و امتياز هر كس را تنها در ايمان و عمل صالح و پرهيزگارى او مى شمارد. از اين رو، در اين آيه، براى ابطال اين ادعا چنين مى گويد: "قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنوُبِكُمْ." اين مجازات نشانه بى اساس بودن ادعاى آن هاست.( )
جُوزِف گِئِر از اين كه دين يهود در مقايسه با ديگر اديان جهان داراى پيروان كم ترى است، اظهار شگفتى مى كند، با وجود آن كه، دين يهود يك آيين جهانى بوده است. دليل اين موضوع همان امتيازات ويژه اى است كه اين گروه براى خود قايلند. وى مى گويد: "شگفت آن كه اين مذهب توحيدى و آيين جهانى به علت حوادث تاريخى، به يك قوم خاص منحصر گرديد; زيرا با سرنوشت اين قوم مخلوط و مربوط شد، وگرنه مى بايستى مقبول بسيارى از اقوام مى گرديد."( )
در منطق اسلام، تمام ملت ها در پيشگاه پروردگار برابر و يكسانند و هيچ كس بر ديگرى برترى ندارد، مگر به تقوا; "انَّ أكرَمَكُم عِنْدَاللّهِ أَتقيكُم." (حجرات: 13)
قرآن مجيد بهترين ملت را اين گونه معرفى مى نمايد: شما بهترين امّتى بوديد كه به سود انسان ها خارج شده ايد; امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خدا ايمان داريد. و اگر اهل كتاب (به چنين برنامه و آيين درخشانى) ايمان آورند، براى آنان بهتر است، (ولى تنها) عده كمى از آن ها با ايمانند و بيش تر آن ها فاسقند. (آل عمران: 110)
"بهترين امّت" از نظر قرآن كريم، كسانى هستند كه "امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و به خدا ايمان دارند." و اين خود مى رساندكه اصلاح جوامع،چه دربعدداخلىوچه دربعدبين المللى، بدون ايمان و دعوت به حق و مبارزه با فساد ممكن نيست.
ب ـ يهود; ملت برگزيده:
يكى از دلايل خودخواهى ملت يهود و اعتقاد آنان به برترى اين است كه آنان خود را تافته اى جدابافته مى دانند ومعتقدند كه گنه كاران ملّت يهود، فقط چند روز مجازات خواهند شد و سپس بهشت الهى تاابد در اختيار آنان خواهد بود.
اين امتيازطلبى با هيچ منطقى سازگار نيست; زيرا هيچ تفاوتى در ميان انسان ها از نظر كيفر و پاداش اعمال در پيشگاه خدا وجود ندارد.
قرآن كريم به يكى از گفته هاى بى اساس يهود كه آنان را به خود مغرور ساخته و سرچشمه قسمتى از انحرافات آن ها شده است، اشاره كرده، مى فرمايد: و گفتند: هرگز آتش دوزخ جز چند روزى به ما نخواهد رسيد. بگو: آيا پيمانى از خدا گرفته ايد ـ پس خداوند هرگز از پيمانش تخلّف نمىورزد ـ يا چيزى را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد؟ (بقره: 80)
"مگر يهود چه كرده بودند كه مى بايست تبصره اى به سود آن ها بر قانون كلى مجازات زده شود؟ به هر حال، آيه فوق با يك بيان منطقى، اين پندار غلط را ابطال مى كند و مى گويد: اين گفتار شما از دوحال خارج نيست: يابايد عهد و پيمان خاصى از خدا در اين زمينه گرفته باشيد ـ كه نگرفته ايد ـ و يا دروغ و تهمت به خدامى بنديد!
از آيات مورد بحث استفاده مى شود كه روح تبعيض نژادى يهود، كه امروز نيز در دنيا سرچشمه بدبختى هاى فراوان شده، از آن زمان در يهود بوده است و امتيازات موهومى براى نژاد بنى اسرائيل قايل بوده اند. متأسفانه بعد از گذشتن هزاران سال هم آن روحيه بر آن ها حاكم است و در واقع، پيدايش كشور غاصب اسرائيل نيز همين روح نژادپرستى است.
آن ها نه فقط در اين دنيا براى خود برترى قايل هستند، بلكه معتقدند كه اين امتياز نژادى در آخرت نيز به كمك آن ها مى شتابد و گنه كارانشان بر خلاف افراد ديگر، تنها مجازات كوتاه مدت و خفيفى خواهند ديد و همين پندارهاى غلط، آن ها را آلوده انواع جنايات و بدبختى ها و سيه روزى ها كرده است."( )
در تفسير مجمع البيان و تفاسير ديگر، آمده است كه مسلمانان و اهل كتاب، هر كدام بر ديگرى افتخار مى كردند. اهل كتاب مى گفتند: "پيامبر ما پيش از پيامبر شما بوده و كتاب ما از كتاب شما سابقه دارتر است." مسلمانان هم مى گفتند: "پيامبر ما خاتم پيامبران و كتابش آخرين و كامل ترين كتب آسمانى است. بنابراين، بر شما امتياز داريم."
طبق روايت ديگرى، يهود مى گفتند: "ما ملت برگزيده ايم و آتش دوزخ جز روزهاى معدودى به ما نخواهد رسيد." و مسلمانان مى گفتند: "ما بهترين امّت ها هستيم; زيرا خداوند درباره ما گفته است: "كُنْتُمْ خَيْرَ اُمَة".( )
در بطلان ادعاهاى مزبور، آيه ذيل نازل گرديد: (فضيلت و برترى) به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل كتاب نيست; هر كس بد كند كيفر داده مى شود و كسى را جز خدا ولىّ و ياور خود نخواهد يافت. (نساء: 123)
همين ادعا ـ يعنى نبود عذاب براى قوم يهود ـ در كتاب تورات مشاهده مى شود: "خداوند، رحمان و كريم است، دير غضب و بسيار رحيم، تا به ابد محاكمه نخواهد نمود و خشم راهميشه نگاه نخواهد داشت، با ما موافق گناهان عمل ننموده و به ما به حسب خطاياى ما جزا نداده است; زيرا آن قدر كه آسمان از زمين بلندتر است، به همان قدر رحمت او بر ترسندگانش عظيم است. به اندازه مشرق از مغرب دور است و به همان اندازه گناهان ما را دور كرده است. چنان كه پدر بر فرزندان خود رؤوف است، همچنان خداوند بر ترسندگان خود رأفت مى نمايد; زيرا جِبلّت ما را مى داند و ياد مى دارد كه ما خاك هستيم."( )
همچنين در بخشى از تورات آمده است: "ارتداد ايشان (بنى اسرائيل) را شفا داده، ايشان را مجاناً دوست خواهم داشت; زيرا خشم من از ايشان برگشته است. براى اسرائيل مثل شبنم خواهم بود و او مانند سوسن ها، گل خواهد كرد و مثل لُبنان ريشه هاى خود را خواهد دوانيد، شاخه هايش منتشر شده زيبايىِ او مثل درخت زيتون و عطرش مانند لُبنان خواهد بود. آنانى كه زير سايه اش ساكن مى باشند مثل گندم زيست خواهند كرد و مانند موها گل خواهند آورد"( )
ج ـ نجات دسته جمعى يهود:
از اعتقادات يهود اين است كه سعادت و نجات ابدى به صورت جمعى است، نه فردى! و مجرد انتساب به ذرّيه حضرت ابراهيم(عليه السلام) براى شخص، نجات جاودانى را تضمين مى نمايد. اين توهّم باطل قرن هاى متمادى بر افكار يهود سايه افكنده بود و موجب شد آن ها را به صورت گناه كارترين مردم از نظر انحرافات اخلاقى و زشت كارى ها درآورد و در نتيجه، از طرف تمام اقوام و مللى كه با آنان هم زيستى داشتند مورد تحقير و اهانت قرار گرفتند.
خداوند اين انديشه گمراه كننده را مورد تعرض قرار داده و در ردّ آن آيات 168 و 169 سوره اعراف را نازل نموده كه در بخشى از آن آمده است: "يهود مى گويند: (اگر ما گنه كاريم) خداوند به زودى ما را مى بخشد."( )
د ـ پول پرستى يهود: در تاريخ بشر، ملتى در پول پرستى و جمع آورى مال همچون يهود ديده نشده است. آن ها براى رسيدن به اين مقصود تمام راه هاى مشروع و غيرمشروع را پيموده و تا حدّ پرستش با حرص و ولع خاص به جمع آورى مال پرداخته اند، تا جايى كه حضرت عيسى مسيح(عليه السلام)، كه خداوند او را براى هدايت بنى اسرائيل فرستاده بود، آنان را مورد خطاب قرار داده، مى فرمود: "لاتَعبُدوا رَبَّينِ: اللّهَ والْمالَ";( ) دو پروردگار را نپرستيد: خدا و پول را.
شايد اين مسأله به طرز عقيده يهود، كه خود را ملت برگزيده خدا مى پندارند، ارتباط داشته باشد. بدين دليل، مى خواهند بر جهان استيلا داشته باشند و البته مال و ثروت از عوامل مهمى است كه آن ها را به هدف و مقصود خود خواهد رسانيد. شايد هم دليل آن تفكر مادى اين دين باشد كه يهود بجز مظاهر زندگى مادى به چيز ديگرى ايمان ندارند و زندگانى جاويدان سراى ديگر، از نظرشان بى مفهوم است.
قرآن در اين باره مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، با قومى كه خداوند آن ها را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد، آن ها از آخرت مأيوسند، همان گونه كه كفار از مردگان مدفون در قبرها مأيوس مى باشند. (ممتحنه: 13)
با وجود اين، در ابتداى ظهور اسلام، بعضى از يهوديان مدعى بودند كه ثواب و پاداش روز رستاخيز مختص آن هاست. قرآن كريم در مورد صدق ادعايشان از آن ها خواست تقاضاى مرگ كنند تا آنان را به نعيم خالص و خاص خدا برساند: "بگو اگر (آن چنان كه مدعى هستيد) سراى ديگر در نزد خدا مخصوص شماست نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد، اگر راست مى گوييد." (بقره: 94)
يهود با گفتن اين سخنان كه بهشت مخصوص ماست يا چند روزى بيش در آتش نمى سوزيم، مى خواستند مسلمانان را نسبت به آيينشان دل سرد كنند. ولى قرآن پرده از روى دروغ و تزوير آنان برمى دارد; زيرا آن ها به هيچ وجه حاضر به ترك دنيا نيستند و اين خوددليل محكمى بركذب ادعاى آن هاست. راستى،اگر انسان چنان ايمانى به سراى آخرت داشته باشد، چرا اين قدر به زندگى اين جهان دل ببندد وبراى وصول به آن مرتكب هزارگونه جنايت شود؟
در آيات بعد، قرآن مجيد اضافه مى كند:
"ولى آن ها هرگز به خاطر اعمال بدى كه پيش از خود فرستاده اند، آرزوى مردن نخواهند كرد و خداوند از ستمگران آگاه است. آن ها را حريص ترين مردم، حتى حريص تر از مشركان بر زندگى (اين دنيا و اندوختن ثروت) خواهى يافت (تا آن جا) كه هر يك از آن ها دوست دارد هزار سال عمر كند، در حالى كه اين عمر طولانى، او را از عِقاب خداوند باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آن ها بيناست." (بقره: 95 و 96)
خلاصه آن كه در اندوختن مال و ثروت و قبضه كردن دنيا حريصند وانحصارطلب. آن هاحتى از مشركان، كه طبعاً مى بايست در جمع آورى اموال از همه حريص تر باشند و باكى نداشته باشند كه از چه راهى به دست آورند، حريص ترند. چنان به دنيا علاقه دارند كه هر يك از آن ها دوست دارد هزار سال عمر كند.
"بى شك سرچشمه بسيارى از جنگ ها و خون ريزى ها در طول تاريخ بشر برترى جويى نژادى بوده است، مخصوصاً در جنگ جهانى اول و دوم، كه بزرگ ترين رقم تلفات و ويرانى را در تاريخ به همراه داشت، عامل نژادپرستى آلمان ها يا حزب نازى، عامِل غيرقابل انكارى بود.
اگر بنا شود نژادپرستان جهان را رده بندى كنيم، بدون شك، يهود در رده هاى بالا قرار خواهند گرفت. هم اكنون كشورى را كه آن ها به نام "اسرائيل" تشكيل داده اند، بر مبناى همين مسأله نژادپرستى تأسيس شده، چه جنايت هاى هولناكى كه براى آن مرتكب شدند و چه جنايت هاى وحشتناكى كه براى نگه دارى آن مرتكب مى شوند!
آن ها حتى آيين موسى(عليه السلام) را در نژاد خود محصور ساخته اند و اگر كسى از غير نژاد يهود بخواهد اين آيين را بپذيرد، براى آن ها جالب نيست. به همين دليل، تبليغ و دعوت به سوى آيين خود در ميان اقوام ديگر نمى كنند.
همين وضع خاص آن ها سبب شده كه در انظار جهانيان منفور گردند; چرا كه مردم دنيا كسانى را كه براى خود امتيازى بر ديگران قائل باشند، هرگز دوست ندارند. اصولاً نژادپرستى شعبه اى از شرك است و به اين دليل، اسلام شديداً با آن مبارزه كرده و همه انسان ها را از يك پدر و مادر مى داند كه امتيازشان تنها به تقوا و پرهيزكارى است."( )
در تِلْمُود، كه شرح تورات يا "عهد قديم" است و مهم ترين كتاب "آداب و تعاليم" يهود به شمار مى رود، آمده است:
"1. امتياز ارواح يهود از غير يهود به اين است كه ارواح يهود جزئى از خداست; همچنان كه پسر جزئى از پدر است. ارواح يهود، پيش خدا نسبت به ارواح ديگران عزيز است; زيرا ارواح غيريهود، ارواح شيطانى و شبيه به ارواح حيوانات است. نطفه غيريهودى مانند نطفه ديگر حيوانات است.
2. بر فرد يهودى لازم است تمام كوشش خود را مصروف جلوگيرى از حيات و پيشرفت ديگر ملت ها نمايد تا قدرت مطلقه تنها براى آن ها باشد ... پيش از آن كه يهود بر همه ملت ها پيروز شود، لازم است جنگ به حالت خود باقى باشد.
3. يهودى پيش خدا، از ملائكه بالاتر است. هرگاه غيريهودى، يهودى را بزند مثل اين است كه عزّت الهى را زده و مستحق مرگ خواهد بود. اگر يهودى آفريده نشده بود، بركت از زمين مى رفت و باران نمى باريد و خورشيد آفريده نمى شد.
ـ فرق ميان انسان و حيوان مانند فرق ميان يهودى و ديگر ملت هاست. نطفه اى كه ديگر ملت ها از آن آفريده مى شوند، نطفه چهارپاست.
ـ ملت هاى ديگر، مانند سگ هستند. اعياد مقدسه براى آن ها و براى سگ ها آفريده نشده است. سگ از غير يهودى بالاتر است; زيرا در اعياد جايز است به سگ ها غذا دادن، اما به غير يهودى جايز نيست.
ـ هيچ گونه خويشاوندى ميان يهود و غيريهود نيست; زيرا آن ها به خرها شبيه ترند تا به انسان ها. خانه هاى غير يهود پيش يهوديان، به منزله طويله حيوانات است. غيريهود، خوك هاى نجسى هستند كه براى خدمت يهوديان آفريده شده اند.
4. افراد صالح غيريهودى را بكش و بر يهودى حرام است كه غيريهودى را از مرگ و يا چاهى كه افتاده نجات بدهد، بلكه سزاوار است كه جلوى آن را با سنگ بگيرد.
5. بر اسرائيلى ها، كشتن و غصب كردن و دزدى نمودن مال غير اسرائيلى جايز، بلكه واجب است.
6. املاك غيريهود مانند مال متروك است; يهودى حق دارد آن را تملّك نمايد.
7. خداوند به يهوديان اجازه داده است كه فراورده هاى غيريهودى را مالك شوند.
8. كشتن افراد مسيحى از امورى است كه لازم است از ناحيه يهوديان عملى گردد.
9. ما تنها ملت برگزيده خدا در زمين هستيم... خداوند به خاطر لطفى كه به ما داشته است، حيواناتى از جنس انسان، كه عبارت از ساير ملل باشند، براى ما آفريده و آن ها را مسخّر ما ساخته است; زيرا خداوند به خوبى مى دانسته است كه ما نيازمند به دو حيوان هستيم: يك نوع حيوان لال; مانند چهارپايان و پرندگان، و يك نوع (حيوان) ناطق; مانند مسيحى ها، مسلمان ها، بودايى ها و ساير ملل از شرق و غرب. آن ها را به خاطر خدمت گذارى ما آفريده است و ما را در زمين متفرق ساخته است تا پشت هاى آنان را لگدكوب كرده و زمام اختيار آنان را در دست داشته و از فنون آنان براى منافع خود بهره بردارى نماييم.
به همين جهت است كه بر ما واجب است دختران زيباى خود را به ازدواج پادشاهان، وزرا و بزرگان درآوريم و فرزندان خود را ميان پيروان مذاهب ديگر داخل كرده تا در صورت مقتضى، آن ها را وادار به جنگ نموده، قدرت نهايى را در دست داشته و بهره بردارى كامل از آن ها نموده باشيم."( )

3ـ اعمال يهود نسبت به اسلام عدم پذيرش اسلام توسط يهود در ابتداى بعثت، موجب دشمنى ميان مسلمانان و آنان گرديد. همچنين يهوديان مى ديدند كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با تبليغ رسالتش، الفت و برادرى در دل هاى مردم ايجاد مى كند و چنان توده واحد و يكپارچه اى از آن ها مى سازد كه ممكن است قدرت و حكم روايى آنان را تهديد كند. بدين روى، به مخالفت با پيغمبر(صلى الله عليه وآله) برخاستند. قرآن كريم بعضى از نيّات آنان را در مبارزه با اسلام آشكار كرد تا مسلمانان از آسيبشان بر حذر بمانند.
در اين جا، به بعضى از اعمال آنان اشاره مى شود: الف ـ محاصره اقتصادى: گروهى از يهوديان براى منصرف كردن مسلمانان از آيين خود، اقدام به كار جديدى نمودند. آن ها با خوددارى از پرداخت هرگونه دِيْن يا امانت و يا انجام معاملاتى كه بر ذمّه آن ها بود، براى افرادى كه به دين مقدّس اسلام مشرف مى شدند، مشكل اقتصادى ايجاد مى كردند و به آن ها مى گفتند: حقوقى كه شما بر ما داشتيد، پيش از اسلام بود و اكنون كه مسلمان شده ايد، اين حقوق منتفى و باطل گرديده است. قرآن در اين باره مى فرمايد: "و در ميان اهل كتاب (از نصارا)، كسانى هستند كه اگر ثروت زيادى به رسم امانت به آن ها بسپارى، به تو باز مى گردانند; و برخى ديگر از اهل كتاب (از يهود)، كسانى هستند كه اگر يك دينار هم به آنان بسپارى، به تو باز نمى گردانند، مگر تا زمانى كه بالاى سر آن ها ايستاده (و بر آن ها مسلط) باشى. اين بدان روست كه مى گويند: ما در برابر اميّين (غيريهود)، مسؤول نيستيم. و بر خدا دروغ مى بندند، در حالى كه مى دانند (اين سخن دروغ است.)" (آل عمران: 75)
گروهى از مردمان عصر جاهليت پيش از اسلام، كالايى را به يهوديان فروختند و پس از فروش كالا، مسلمان شدند. هنگامى كه پول كالا را از آنان مطالبه نمودند، يهوديان گفتند: نزد ما امانت و دِينى نسبت به شما نيست; زيرا شما آيينى را كه بر آن بوديد، ترك كرديد. آن ها ادعا كردند كه اين دستور در كتابشان آمده است. مى گفتند: "ما اهل كتاب هستيم و پيامبر و كتاب آسمانى در ميان ما بوده است. بنابراين، اموال ديگران براى ما احترامى ندارد." اين مطلب به قدرى نزد آنان مسلّم بود كه جنبه اعتقادى و مذهبى به خود گرفته بود.
يهود مى گفتند: "ما در تصرف و غصب اموال عرب مجاز و مأذون هستيم; زيرا آنان مشركند و پيروى از مرام موسى ندارند."( )
ب ـ فتنه انگيزى در ميان مسلمانان: يكى از يهوديان به نام شاس بن قيس، كه پيرمردى تاريك دل و در كفر و عناد كم نظير بود، روزى از كنار مجمع مسلمانان مى گذشت، ديد جمعى از طايفه اَوس و خَزْرج، كه سال ها با هم جنگ هاى خونينى داشتند، در نهايت صفا و صميميت گرد هم نشسته، مجلس اُنسى به وجود آورده اند و آتش اختلافات شديدى كه در جاهليت در ميان آن ها شعلهور بود، به كلّى خاموش شده است.
از ديدن اين صحنه، بسيار ناراحت شد و با خود گفت: اگر اين ها تحت رهبرى محمد(صلى الله عليه وآله) از همين راه پيش بروند، موجوديت يهود به كلّى در خطر است. در اين حال، نقشه اى به نظرش رسيد: به يكى از جوانان يهودى دستور داد به جمع آن ها بپيوندد و حوادث خونين بُغاث را ـ محلى كه جنگ شديد اوس و خزرج در آن نقطه واقع شد ـ به ياد آن ها بياورد و آن حوادث را پيش چشم آن ها مجسّم سازد.
اتفاقاً اين نقشه، كه با مهارت آن جوان يهودى پياده شد، مؤثر واقع گرديد و جمعى از مسلمانان از شنيدن اين جريان به گفتوگو پرداختند و حتى بعضى از افراد طايفه اَوس و خَرْزَج يكديگر را به تجديد آن صحنه ها تهديد كردند.
چيزى نمانده بود كه آتش خاموش شده ديرين، بار ديگر شعلهور گردد. خبر به پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد. فوراً با جمعى از مهاجران به سراغ آن ها آمدند و با اندرزهاى مؤثر و سخنان تكان دهنده خود، آن ها را بيدار ساختند.
وقتى جمعيت سخنان آرامبخش پيامبر(صلى الله عليه وآله) را شنيدند، از تصميم خود برگشتند، سلاح ها را بر زمين گذاشتند، دست در گردن هم افكندند، به شدّت گريه كردند و دانستند اين از نقشه هاى دشمنان اسلام بوده است. و صلح، صفا و آشتى بار ديگر كينه هايى را كه مى خواست زنده شود، شستوشو داد.
در اين هنگام چهار آيه 98 ـ 101 از سوره آل عمران نازل شد. در دو آيه نخست، يهوديانِ اغواكننده را نكوهش مى كند و در دو آيه بعد، به مسلمانان هشدار مى دهد: "بگو اى اهل كتاب، چرا به آيات خدا كفر مىورزيد؟! و خدا گواه است بر اعمالى كه انجام مى دهيد. بگو اى اهل كتاب، چرا افرادى را كه ايمان آورده اند از راه خدا باز مى داريد و مى خواهيد اين راه را كج سازيد، در حالى كه شما (به درستىِ اين راه) گواه هستيد؟! خدا از آنچه انجام مى دهيد، غافل نيست; اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر از گروهى از اهل كتاب (كه كارشان نفاق افكنى و شعلهور ساختن آتشِ كينه و عداوت است) اطاعت كنيد، شما را پس از ايمان، به كفر باز مى گردانند و چگونه ممكن است شما كافر شويد، با اين كه آيات خدا بر شما خوانده مى شود و پيامبر او در ميان شماست؟! و هركس به خداتمسك جويد، به راهى راست هدايت شده است."
ج ـ شبهه افكنى در ميان مسلمانان: دشمنان اسلام، به خصوص يهود، براى دور ساختن مسلمانان از هيچ كوششى فروگذار نبودند; حتى درباره ياران نزديك پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز چنين طمعى داشتند كه بتوانند آن ها را از اسلام بازگردانند و مسلّماً اگر مى توانستند در يك يا چند نفر از ياران نزديك پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نفوذ كنند، ضربه بزرگى بر اسلام وارد مى شد و براى تزلزل ديگران نيز زمينه كاملاً مساعدى فراهم مى گرديد.
بعضى از مفسّران نقل كرده اند: جمعى از يهود كوشش داشتند افراد سرشناس و مبارزى از مسلمانان پاك دل چون مَعاذ و عَمار و بعضى ديگر را به سوى آيين خود دعوت كنند و با وسوسه هاى شيطانى از اسلام بازگردانند. اين آيه نازل شد و به همه مسلمانان در اين زمينه اخطار كرد: جمعى از اهل كتاب (از يهود) دوست داشتند شما را گمراه كنند. (اما آن ها بايد بدانند كه نمى توانند شما را گمراه سازند،) آن ها گمراه نمى كنند مگر خودشان را و نمى فهمند. (آل عمران: 69)( )
د ـ مبارزه يهود براى تغيير عقيده مسلمانان:
خداوند در قرآن مى فرمايد: "بسيارى از اهل كتاب از روى حسد ـ كه در وجود آن ها ريشه دوانده ـ آرزو مى كردند شما را پس از اسلام و ايمان، به حال كفر بازگردانند، با اين كه حق براى آن ها كاملاً روشن شده است. شما آن ها را عفو كنيد و گذشت نماييد تا خداوند، خود (فرمان جهاد) بفرستد. خداوند بر هر چيزى تواناست." (بقره: 109)
بسيارى از اهل كتاب،به ويژه يهود، تنهابه اين قناعت نمى كردند كه خود آيين اسلام را نپذيرند، بلكه اصرار داشتند مؤمنان نيز از ايمانشان بازگردند و انگيزه آن ها در اين كار، چيزى جز حسد نبود.
بنابراين، دستور مزبور يك دستور مبارزاتى است كه به مسلمانان داده شده تا در برابر فشار شديد دشمن در آن شرايط خاص، از سلاح "عفو و گذشت" استفاده كنند و به ساختن خويشتن و جامعه اسلامى بپردازند و در انتظار فرمان خدا باشند.
مسلمانان، حتى در آن زمان، آن قدر قوّت و قدرت داشتند كه عفو و گذشت نكنند و به مقابله با دشمنان بپردازند، ولى براى اين كه دشمن ـ اگر قابل اصلاح است ـ اصلاح شود، خداوند نخست دستور "عفو و گذشت" مى دهد. به تعبير ديگر، در برابر دشمن، هرگز نبايد خشونت نخستين برنامه باشد، بلكه اخلاق اسلامى ايجاب مى كند كه نخستين برنامه "عفو و گذشت" باشد; اگر فايده نداشت، آن گاه متوسّل به خشونت شوند.( )

4ـ اعمال يهوديان نسبت به مسيحيان با وجود اين كه آيين يهود از بدو پيدايش، مبتنى بر تبليغ و توسعه طلبى نبوده و تنها به قوم يهود و بنى اسرائيل اختصاص داشته، به همين دليل، جنگ و تعرّض به اقوام ديگر در آن پيش بينى نشده بوده است. ولى يهود به اين عنوان كه "قوم برگزيده خدا" هستند و نژادشان بر ديگر نژادها برترى دارد، از هيچ گونه كينهورزى و فتنه انگيزى دريغ ننموده اند و در هر جا كه سكونت داشته اند، ملتى ستيزه جو و خراب كار به شمار آمده اند و تا آن جا كه قدرت داشته اند در زجر و آزار و اعدام پيروان اديان ديگر مى كوشيده اند و از هرگونه حركت فكرى و دينى با كمال قساوت ممانعت مى كرده اند و پيغمبران الهى(عليهم السلام) را كه آنان را به راه راست دعوت مى نمودند، به قتل رسانيده اند و در شكنجه و آزار پيروان انبيا، نهايت كوشش به عمل مى آوردند.
داستان حضرت مسيح(عليه السلام) و حوادث رقّت بار زندگى آن پيغمبر بزرگ و شكنجه و آزارى كه حواريون آن حضرت از قوم يهود ديدند و سرانجام آوارگى پيروان آيين مسيح(عليه السلام)، نمودارى از رفتار قساوت بار يهوديان و تعصّبات جنايت آميز آنان مى باشد. مسيحيان تا زمانى كه آيين مسيحيت از طرف دولت روم به رسميت شناخته نشده بود، همواره در زير شكنجه و آزار يهوديان و حكومت يهودى به سر مى بردند.
تنها در طليعه قرن چهارم ميلادى بود كه به موجب فرمانى كه در سال 311 م. از سوى امپراتور روم صادر شد، مسيحيان آزادى مختصرى يافتند و از شكنجه و تعصّبورزىِ علنى يهوديان نجات پيدا كردند.
يهوديان، حتى پس از آن كه قدرت و استقلال سياسى خود را بر اثر همين تعصّبات و فتنه جويى ها از دست دادند و شيرازه اجتماعشان از هم پاشيده شد، باز دست از تحريكات خصمانه و بدرفتارى نسبت به مخالفان، به ويژه مسيحيان، برنداشتند و در فرصت هاى مناسب، فتنه هايى به پا كردند و كشتارهايى به راه انداختند.
در زمان هِرْقَل، امپراتور روم، با وجود اين كه مذهب رسمى حكومت، مسيحيت بود، يهوديان در اَنْطاكِيه، فتنه خونينى كردند و با وضع فجيعى، اسقف بزرگ شهر را قطعه قطعه نمودند، در شهر صُور، پايتخت فِنيقى ها، والى شهر را به قتل رسانيدند و سپس با يهود فلسطين هم داستان شده، قرار بر آن گذاشتند كه شبانه بر شهر صُور حملهور شوند و مسيحيان را قتل عام نمايند. ولى چون توطئه آنان عقيم ماند و سپاهيان روم طبق اطلاع قبلى، از هجوم وحشيانه آنان جلوگيرى به عمل آوردند، يهوديان، كه از خشم، حالت سبعيّت پيدا كرده بودند، به سوى ديرها و كليساهاى اطراف شهر سرازير شده، آن ها را با خاك يكسان و دهات مجاور را به خاك و خون كشيدند.
در يكى از جنگ ها، كه ميان دو دولت ايران و روم درگرفته بود، يهوديان هشتادهزار اسير مسيحى را از ايرانيان خريدند و از روى كينه و انتقام، همه را مثل گوسفند سربريدند.
گويند: نقشه اين جنگ از طرف يهودى ها بوده و ايرانيان به تحريك يهود دست به اين جنگ خونين زدند.
در عصر امپراتورى نِيْرون يهودى ها در شهر قدس فتنه اى به پا كردند و فرماندار شهر را كشتند و آشوبى به راه انداختند كه بر اثر آن از طرف امپراتور روميان شهر قدس محاصره و در سال 70 م. يهوديانِ قدس قتل عام شدند و معابد يهود ويران و كَهَنه و رؤساى مذهبيشان به وضع فجيعى كشته شدند. همين حادثه باعث جنبش يهودى ها شد و حسّ انتقام جويى آنان را بيش از پيش تشديدكرد وموجب جنگ ها و خونريزى هاى فراوانى گرديد.
تا آن كه در خلال قرن چهارم ميلادى، يكى از پادشاهان ايران يهود را در صورت وفادارى و كمك به ايرانيان، وعده آزادى داد و ديرى نپاييد كه بر اثر خيانت و تمرّد، مورد غضب پادشاه ايران واقع شدند; عده اى مقتول و جمعى محبوس و گروهى تبعيد و مورد شكنجه قرار گرفتند.
در عصر حاضر نيز جنايات و تجاوزات و توطئه هاى تجاوزكارانه صهيونيسم بين المللى بر همه مكشوف و اغراض و مقاصد شوم آن ها عليه مللِ غيريهودى، كاملاً روشن گرديده است; تا آن جا كه ايادى اين حزب متعصّبِ ضدانسانى در بيش تر مراكز بين المللى رخنه كرده و در بيش تر خراب كارى ها و تشنجات و كشتارهاى عمده جهان، از عوامل مؤثر محسوب مى شوند.
يهودى ها در جنگ هاى جهانى دست داشتند و پس از جنگ نيز روى اصل كينه توزى شبكه هاى جاسوسى بين المللى را به نفع استعمارگران اداره مى نمودند و اين حقيقت ننگين با دستگير شدن يكى از عناصر خطرناك اين باند كه رياست شبكه جاسوسى كشور را به عهده داشت، فاش گرديد. وى اعتراف نمود كه بنابر معاهده سرّى، كه در سال 1947 ميلادى در مورد تشكيل دولت اسرائيل بين دولت امريكا و صهيونيست ها منعقد شده بود، يهودى ها انجام اين وظايف را در قبال كمك امريكا به عهده گرفتند و از آن به بعد شبكه جاسوسى امريكا را اداره مى كنند.
دولت امريكا نيز در مقابل خوش خدمتى آن ها، به وعده خود وفا نمود و سرانجام، "صهيونيسم" توانست بخشى از فلسطين را اشغال و بالغ بر يك ميليون مسلمان فلسطينى را از خانه و وطن خود آواره كند.( )
از جمله مظاهر ننگين تعصّبات مذهبى يهوديان، مى توان به كشتار فجيع مسيحيان يمن به دست حكومت يهودىِ آن سرزمين اشاره كرد. در اين كشتار هولناك، دَه ها هزار نفر از مسيحيان با وضع فجيعى به قتل رسيدند و در آتش سوزانيده شدند.
قرآن كريم نيز به شكنجه، آزار و قتل مسيحيان توسط يهودى ها اشاره دارد: مرگ و عذاب بر شكنجه گران صاحب گودال (آتش) باد; گودال هايى پر از آتش شعلهور، هنگامى كه (يهود) در كنار آن نشسته بودند و آنچه را نسبت به مؤمنان (مسيحى) انجام مى دادند، با خونسردى تماشا مى كردند! (بروج: 5 ـ 8)
در اين كه اين ماجرا مربوط به چه زمانى و مربوط به چه قومى است و آيا اين يك ماجراى خاص و معيّن بوده و يا اشاره به ماجراهاى متعددى از اين قبيل در مناطق گوناگون جهان دارد، در ميان مفسّران ومورّخان گفت وگوست. معروف تر از همه مربوط به ذُونُواس، آخرين پادشاه حِمْير در سرزمين "يمن" مى باشد.
ذُونُواس، كه آخرين نفر از سلسله گروه "حِمْيَر" بود، به آيين يهود درآمد و گروه "حِمير" نيز از او پيروى كردند. او نام خود را "يوسف" نهاد و مدتى بر اين منوال گذشت. سپس به او خبر دادند كه در سرزمين نجران،درشمال يمن، هنوزگروهى برآيين نصرانيت باقى هستند. هم مسلكان ذونواس او را وادار كردند كه اهل نجران را مجبور به پذيرش آيين يهود كند. او به سوى نجران حركت كرد و ساكنان آن جا را جمع نمود و آيين يهود را بر آن ها عرضه داشت و اصرار كرد كه آن را پذيرا شوند، ولى آن ها ابا كردند.
ذونواس دستور داد خندق عظيمى كندند و هيزم در آن ريختند و آتش زدند. گروهى را زنده زنده به آتش سوزاند و گروهى را با شمشير كشت و قطعه قطعه كرد; به گونه اى كه عدد مقتولان و سوختگان به بيست هزار نفر رسيد.
اين كوره هاى آدم سوزى، كه به دست يهود به وجود آمد، احتمالاً نخستين كوره هاى آدم سوزى در طول تاريخ بوده است. آن ها مؤمنانِ مسيحى را وادار مى كردند دست از ايمان خود بردارند و هنگامى كه با مقاومت آنان روبه رو مى شدند، آن ها را در اين كوره هاى آدم سوزى انداخته، به آتش مى كشيدند! گروهى هم با كمال خونسردى نشسته بودند و صحنه هاى شكنجه را تماشا مى كردند و لذّت مى بردند كه اين خود نشانه نهايت قساوت آن هاست. بعضى نيز گفته اند: اين گروه مأمور بازجويى و اجبار مؤمنان مسيحى به ترك مذهب حق بودند.
در اين گير و دار، يك تن از نصاراى نجران فرار كرد و به سوى روم و دربار قيصر شتافت و از ذونواس شكايت كرد و يارى طلبيد. قيصر گفت: سرزمين شما از من دور است، اما نامه اى به پادشاه حبشه مى نويسم. او مسيحى و همسايه شماست. از او مى خواهم شما را يارى دهد. سپس نامه اى نوشت و از پادشاه حبشه انتقام خون مسيحيان نجران را خواست.
مرد نجرانى نزد سلطان حبشه نجاشى، آمد و ماجرا را بازگفت. نجاشى از شنيدن اين داستان سخت متأثّر گشت و از خاموشى شعله آيين مسيح(عليه السلام)در سرزمين نجران افسوس خورد و تصميم به انتقام شهيدان گرفت.
لشكريان حبشه به جانب يمن تاختند و در يك پيكار سخت، سپاه ذونواس را شكست دادند و گروه بسيارى از آنان را كشتند و طولى نكشيد كه مملكت يمن به دست نجاشى افتاد و به صورت ايالتى از ايالات حبشه درآمد.( )
جان ناس در مورد رفتار يهوديان نسبت به مسيحيان مى گويد: رابطه يهوديان و مسيحيان از ابتدا خصمانه بوده است; زيرا از قرون اول ميلادى به بعد، ربّانيون و احبار يهود منكر مسيح بود و او را طرد مى نمودند، گرچه پيروان عيسى تا حدى هميشه مساعى جميله مبذول مى داشتند.( ) ضديت يهود با حضرت مسيح(عليه السلام) در فرازهايى از انجيل منعكس شده است.( )

5ـ اعمال يهوديان نسبت به هم نوعان خود خداوند در قرآن كريم، به سرگذشت يهود و برخورد غيرانسانى آن ها با اسيران يهودى، كه بر خلاف تعاليم كتاب تورات به اسارت گرفته مى شدند، اشاره مى كند: و به خاطر آوريد هنگامى را كه از شما پيمان گرفتيم كه خون يكديگر را نريزيد و همديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد، سپس شما اقرار كرديد و (بر اين پيمان) گواه بوديد. اما اين شما هستيد كه يكديگر را مى كشيد و جمعى از خودتان را از سرزمينشان بيرون مى كنيد و در گناه و تجاوز، به يكديگر كمك مى نماييد (و اين ها همه نقض پيمانى است كه با خدا بسته ايد)، در حالى كه اگر بعضى از آن ها به صورت اسير نزد شما بيايند، فديه مى دهيد و آنان را آزاد مى سازيد، با اين كه بيرون ساختن آنان بر شما حرام است. آيا به بعضى از دستورات كتاب آسمانى (تورات) ايمان مى آوريد و به بعضى كافر مى شويد؟! براى كسانى از شما كه اين عمل (تبعيض در ميان احكام و قوانين الهى) را انجام دهند، جز رسوايى در اين جهان چيزى نخواهد بود و روز رستاخيز به شديدترين عذاب ها گرفتار مى شوند. و خداوندازآنچه انجام مى دهيد غافل نيست.( )
طايفه "بنى قُريظه" و طايفه "بنى نَضير"، كه هر دو از طوايف يهود بودند و با هم قرابت نزديك داشتند ـ قريظه و نظير همانند اَوْس و خَزْرَجْ، دو برادر بودند كه از هر كدام طايفه اى به وجود آمد ـ براى منافع دنيا با يكديگر به مخالفت برخاستند. بنى نضير به طايفه خزرج كه از مشركان مدينه بودند، پيوستند و بنى قريظه به طايفه اوس، و در جنگ هايى كه ميان آن دو قبيله روى مى داد، هر يك از اين ها طايفه هم پيمان خود را كمك مى كرد و از طايفه ديگر مى كشت. اما هنگامى كه آتش جنگ فرو مى نشست، همه يهود جمع مىشدند و دست به دست هم مى دادندتاازطريق پرداخت "فديه"، اسيران خود را آزاد كنند و در اين عمل به حكم تورات استناد مى كردند، در حالى كه اولاً، اوس و خَزْرج هر دو مشرك بودند و كمك به آن ها جايز نبود. ثانياً، همان قانونى كه دستور فديه را داده بود، دستور خوددارى از قتل را نيز صادر كرده بود.
يهود همانند اقوام لجوج و نادان ديگر، از اين اَعمال ضد و نقيض فراوان داشتند. قرآن مجيد يهود را در برابر اعمال ضد و نقيض و تبعيضشان در ميان احكام خدا، شديداً سرزنش كرده و به اشد مجازات تهديد نموده است، به خصوص كه آن ها احكام كوچك تر را عمل مى كردند، اما در برابر احكام مهم تر ـ يعنى تحريم ريختن خون يكديگر و آواره ساختن هم مذهبان از خانه و ديارشان ـ مخالفت مى كردند.
در حقيقت، آن ها تنها براى دستوراتى ارج قايل بودند كه از نظر زندگى دنيا به نفعشان بود، اما آن جا كه منافعشان اقتضا مى كرد، خون يكديگر راهم مى ريختند، ولى چون احتمال اسارت براى همه وجود داشت، براى نجات از اسارتِ احتمالى آينده، از دادن "فديه" براى آزاد ساختن اسيران مضايقه نداشتند.( )

6ـ جنگ نزد يهود زمانى كه بحث "جنگ در اديان" را ملاحظه مى كنيم، هيچ جنگى در قساوت و شدت همانند "جنگ در دين يهود" نيست. يهود بر اساس شريعت خود، در طول تاريخ، به جنگ و خون ريزى فراوان مى پرداخته اند و در اين راه، به اطفال و زنان نيز رحم نمى كرده اند و خود را "ملّت برگزيده خدا" مى دانند.( )
يهود، رهبران تخريب و نابودى در اين عالم بوده اند. يكى از بزرگان يهود به نام ارنِسْت رينان عقيده دارد: "وقتى عدل در عالم تحقق پيدانكند، پس بهتراست كه كل عالم تخريب گردد." يكى ديگر از بزرگان يهود مى گويد: "ما يهود نيستيم مگر آقاى عالَم و فاسدكننده عالم، ايجادكننده فتنه در عالم و جلّاد عالم باشيم."( )
قرآن كريم يهود و مشركان را در يك رديف قرار مى دهد و آنان را دشمن ترين افراد نسبت به مسلمانان معرفى مى نمايد: "به طور مسلّم، دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان را يهود و مشركان خواهى يافت. و نزديك ترين دوستان به مؤمنان را كسانى مى يابى كه مى گويند: ما نصارا هستيم. اين بدان روست كه در ميان آن ها، افرادى عالِم و تارك دنيا هستند و آن ها (در برابر حق) تكبر نمىورزند." (مائده: 12)
تاريخ اسلام به خوبى گواه اين حقيقت است; زيرا در بسيارى از نبردهاى ضداسلامى، يهود به طور مستقيم دخالت داشته اند و از هيچ گونه كارشكنى و دشمنى خوددارى نكرده اند. افراد بسيار كمى از آن ها به اسلام گرويده اند، در حالى كه در غزوات اسلامى، مسلمانان را كم تر مواجه با مسيحيان مى بينيم و نيز افراد زيادى از آن ها را مشاهده مى كنيم كه به صفوف مسلمانان پيوسته اند.
اين مقايسه بيش تر درباره يهود و مسيحيان معاصر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است; زيرا يهود با اين كه داراى كتاب آسمانى بودند، به دليل دل بستگى بيش از اندازه به ماديات، در صف مشركانى قرار گرفته بودند كه از نظر مذهبى با آن ها هيچ اشتراكى نداشتند. در ابتدا، يهوديان مبشّران اسلام محسوب مى شدند و انحرافاتى همانند "تثليث" نداشتند، اما دنياپرستى شديد آن ها را به كلى از حق بيگانه كرد، در حالى كه مسيحيان آن عصر چنين نبوده اند.
البته مسيحيان قرون بعد نسبت به اسلام و مسلمانان، مرتكب جناياتى شدند كه دست كمى از يهود نداشت; جنگ هاى طولانى و خونين صليبى در گذشته و تحريكات فراوانى كه امروز از ناحيه استعمار كشورهاى مسيحى بر ضد اسلام و مسلمانان مى شود، چيزى نيست كه بر كسى پنهان باشد.
اما عجيب اين است كه يهوديان همه اين جنگ طلبى ها را به استناد تورات انجام مى دهند. به عنوان نمونه، در متن تورات چنين مى خوانيم: "چون به شهرى نزديك آيى تا با آن جنگ نمايى، آن را براى صلح ندا كن و اگر تو را جواب صلح بدهد و دروازه ها را براى تو بگشايد، آن گاه تمام قومى كه در آن يافت شوند به تو جزيه دهند و تو را خدمت نمايند، و اگر با توصلح نكرده، با تو جنگ نمايند، پس آن را محاصره كن; و چون يَهُوَه ـ خدايت ـ آن را به دست تو بسپارد، جميع ذكورانش را به دم شمشير بكُش، ليكن زنان و اطفال و بهايم و آنچه در شهر باشد ـ يعنى تمام غنيمتش ـ را براى خود به تاراج ببر و غنايم دشمنان خود را كه يَهُوَه ـ خدايت ـ به تو دهد، بخور. به همه شهرهايى كه از تو بسيار دورند كه از شهرهاى اين امّت ها نباشند، چنين رفتار نما. اما از شهرهاى اين امت هايى كه يَهوه ـ خدايت ـ را به ملكيّت مى دهد، هيچ ذى نفسى را زنده مگذار، بلكه ايشان را ... چنان كه يهوه ـ خدايت ـ تو را امر فرموده است، بالكل هلاك ساز."( )همچنين در تورات مى خوانيم: "يَهُوه، خداى ما، او (سرزمين سيحون و مَلك حَشبون) را به دست ما تسليم نموده، او را با پسرانش و جميع قومش زديم و تمامى شهرهايش را در آن وقت گرفته، مردان و زنان و اطفال هر شهر را هلاك كرديم كه يكى را باقى نگذاشتيم، ليكن بهايم را با غنيمت شهرهايى كه گرفته بوديم براى خود به غارت برديم."( )
و در جاى ديگر آمده است: "پس يهوه، خداى ما، عَوْج ملك باشان و نيز تمامى قومش را به دست ما تسليم نموده، او را به حدى شكست داديم كه احدى از براى وى باقى نماند و در آن وقت، همه شهرهايش را گرفتيم و شهرى نماند كه از ايشان نگرفتيم ... و آن ها را بالكل هلاك كرديم; چنان كه با سيحون و مَلك حَشَبون كرده بوديم. هر شهر را با مردان و زنان و اطفال هلاك ساختيم و تمامى بهايم و غنيمت شهرها را براى خود به غارت برديم."( )
و نيز آمده است: "و هر آنچه در شهر بود، از مرد و زن و جوان و پير، حتى گاو و گوسفند و الاغ را به دم شمشير هلاك كردند."
و در جاى ديگرى از تورات مى خوانيم: "و مى گويم كه من تا ابد الآباد زنده هستم. اگر شمشير برّاق خود را تيز كنم و قصاص را به دست خود گيرم، آن گاه از دشمنان خود انتقام خواهم كشيد و به خصمان خود مكافات خواهم رسانيد. تيرهاى خود را از خون مست خواهم ساخت و شمشير گوشت را خواهد خورد. از خون كشتگان و اسيران با رؤساى سروران دشمن، اى امّت ها با قوم او آواز شادمانى دهيد; زيرا انتقام خون بندگان خود را گرفته است و از دشمنان خود انتقام كشيده."( )
در اين ميان، قرآن كريم عده اى از يهوديان را ستايش مى نمايد; همان هايى كه از غرور، خودپرستى و تكبر خوددارى مى نمايند و همواره حقيقت را مدّ نظر دارند: "آن ها همه يكسان نيستند; از اهل كتاب، جمعيتى هستند كه (به حق و ايمان) قيام مى كنند و پيوسته در اوقات شب، آيات خدا را مى خوانند در حالى كه سجده مى نمايند; به خدا و روز واپسين ايمان مى آورند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و در انجام كارهاى نيك، پيشى مى گيرند و آن ها از صالحانند. و آنچه از اعمال نيك انجام دهند، هرگز كفران نخواهد شد (و پاداش شايسته آن را مى بينند.) و خدا از پرهيزگاران آگاه است." (آل عمران: 113 ـ 115)
و به اين ترتيب، قرآن از اين كه نژاد يهود را به كلى محكوم كند و يا خون آن ها را كثيف بشمرد، خوددارى كرده و تنها روى اعمال آن ها انگشت مى گذارد و با تجليل و احترام از افرادى كه به اكثريتِ فاسد نپيوستند و در برابر ايمان و حق تسليم شدند، به نيكى ياد مى كند و اين روش اسلام است كه در هيچ موردى، مبارزه اش رنگ نژادى و قبيله اى ندارد و تنها بر محور عقايد، اعمال و رفتار مى گردد.

پاورقيها: 19ـ ر. ك. به: ناصر مكارم شيرازى، پيشين، ج 2، ص 472 / عفيف عبدالفتاح طباره، پيشين، ص 11 به بعد.

14ـ همان، كتاب يوشع نبى، باب 14: 4 ـ 7

18ـ زين العابدين قربانى، اسلام و حقوق بشر، چاپ پنجم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1375، ص 321 ـ 322

13ـ عهد عتيق، كتاب مزامير، باب 103: 8 ـ 15

16ـ عفيف عبدالفتاح طيّاره، پيشين، ص 87

15ـ ر. ك. به: عفيف عبدالفتاح طباره، يهود از نظر قرآن، ترجمه، على منتظمى، تهران، بعثت، 53، ص 113 و 114 / ناصر مكارم شيرازى، پيشين، ج 6، ص 432

17ـ ناصر مكارم شيرازى، پيشين، ج 1، ص 357

1ـ امام خمينى(رحمه الله)، صحيفه نور، ج 15، ص 75

11ـ ناصر مكارم شيرازى، پيشين، ج 1، ص 324 ـ 325

12ـ همان، ج 4، ص 140 / مجمع البيان، ج 3، ص 175

10ـ جوزف گِئر، حكمت اديان، ترجمه و تأليف محمّد حجازى، تهران، كتابخانه ابن سينا، 1373، ص 139

20ـ ر. ك. به: ناصر مكارم شيرازى، پيشين، ج 2، ص 463.

27ـ ر. ك. به: ناصر مكارم شيرازى، پيشين، ج 1، ص 331 ـ 332

29ـ ر. ك. به: وهبة الزحيلى، پيشين، ص 45، به نقل از: الخطر اليهودى

28ـ ر. ك. به: وهبة الزحيلى، آثار الحرب، چاپ چهارم، دمشق، دارالكفر، 1992،ص 45 به نقل از:دكتر هرتس(خاخام بزرگ انگلستان)،فى الفكراليهودى.

25ـ ر. ك. به: انجيل متى، 5: 11 ـ 12; 7: 15; 12: 34 ـ 38; 23: 12 / احمد شلبى، مقارنة الاديان: المسيحيه، قاهره، مكتبة النهضة العربية، 1993، ص 32

24ـ جان ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه على اصغر حكمت، چاپ سوم، تهران: پيروز، 1354، ص 371

22ـ عباسعلى عميد زنجانى، اسلام و همزيستى مسالمت آميز، تهران، دارالكتاب الاسلامية، 1344، ص 19 ـ 23

23ـ ناصر مكارم شيرازى، پيشين، ج 26، ص 334 ـ 339 به نقل از: على بن ابراهيم قمى، تفسير، ج 2، ص 414

21ـ ر. ك. به: همان، ج 1، ص 398 ـ 401

2ـ ر. ك. به: على اكبر دهخدا، فرهنگ دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1373، ج 14، ماده "يهود".

26ـ بقره:84 ـ 85

3ـ ر. ك. به: همان، ج 5، ص 6240، ماده "تورات".

30ـ31ـ32ـ33ـ تورات، سِفر تثنيه، باب بيستم:10ـ18 /باب 2:33ـ35 /باب 3: 3ـ7 / باب 32: 41ـ44

34ـ ر.ك.به: احمد شلبى، مقارنة الاديان اليهود، قاهره: مكتبة النهضة العربية، 1992. ص 118ـ119

35ـ وهبة الزحيلى، پيشين، ص 45

4ـ همانند سوره نساء: 64 / سوره مائده: 14، 15 و 41

5ـ ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1366، ج 2، ص 310، به نقل از: الهدى الى دين المصطفى; الرحلة المدرسية: رهبر سعادت; و قرآن و آخرين پيامبر

6ـ مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(رحمه الله)، فلسفه حقوق، جزوه آموزشى، ص 240

7ـ ناصر مكارم شيرازى، پيشين، ج 4، ص 331، به نقل از: تفسير فخر رازى، ج 11، ص 192.

8ـ فصل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، بيروت، دارالمعونه للطباعة و النشر، 1986. ج 3، ص 272 ـ 273

9ـ ر. ك. به: ناصر مكارم شيرازى، پيشين. ج 4، ص 329