شیعه و تشیع؛ مفهوم شناسی، ماهیت و خاستگاه
  • عنوان مقاله: شیعه و تشیع؛ مفهوم شناسی، ماهیت و خاستگاه
  • نویسنده: علي آقا نوري
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 22:45:25 1-9-1403

 

 


چكيده اين مقاله ابتدا به مفهوم و كاربرد لغوى و اصطلاحى "شيعه" و "تشيّع" اشاره كرده، به دنبال آن، به گزارش تعاريف گوناگون اين واژه مى‏پردازد. بررسى ديدگاه‏هاى متفاوت درباره چيستى، خاستگاه و مصاديق فرقه‏اى دو اصطلاح "رافضه" و "اماميه"، كه به عنوان دو اصطلاح مشهور و گاهى مترادف با "شيعه" شناخته شده‏اند، از مباحث اصلى اين مقاله است.

مقدّمه شناخت جامع و دقيق تاريخ و انديشه هر يك از فِرق آن‏گاه ميسّر مى‏شود كه از يك سو، مفاهيم و اصطلاحات و القاب مربوط به آن فرقه‏ها را به روشنى دريابيم و از سوى ديگر، از خاستگاه تاريخى آن فرقه آگاهى كاملى به دست آوريم. پژوهشگران در بررسى تاريخ ظهور و شكل‏گيرى بيشتر فرقه‏هاى اصلى و بزرگ و يا كوچك اسلامى، با مشكل تفاوت ديدگاه‏ها در علل نام‏گذارى، خاستگاه و آغاز پيدايش آن‏ها و به تبع آن، خلط اصطلاحات فرقه‏اى و احيانا ابهام در مفهوم و مراد برخى عناوين و القابِ فرق روبه‏رو هستند. يكى از نتايج اين ابهام مشكل تطبيق فروع و شاخه‏هاى هر فرقه بر عنوان كلى آن فرقه است. اين پديده درباره شيعه و تشيّع، به ويژه با توجه به برخوردارى اين گروه از تنوّع جريان‏هاى فكرى و دسته‏بندى‏ها از يك سو، و آميختگى گزارش‏ها و تحليل‏ها با حبّ و بغض‏هاى افراطى از سوى ديگر، نمود بيشترى پيدا كرده است. از اين‏رو، سخن‏ها و ديدگاه‏هاى مختلف و احيانا متضاد درباره چيستى، چگونگى و تاريخ ظهور و رواج اين جريان فكرى و گونه‏هاى متفاوت آن، در مقايسه با ديگر فرقه‏هاى اسلامى رايج‏تر بوده است.
نوشتار حاضر تلاش كرده است تا از موضوعات مورد اشاره، تنها نگاه‏هاى متفاوت به مفهوم "شيعه" و برخى اصطلاحات مرتبط با آن را گزارش كند و به تحليل مختصرى از داده‏هاى پژوهشگران در اين‏باره بپردازد.گزارش و بررسى اختلاف پژوهشگران در باب عوامل و خاستگاه مذهبى، تاريخى و سياسى شكل‏گيرى تفكر شيعى و مراتب گونه‏هاى فرقه‏اى آن نيز اگرچه بايسته است و پيوند وثيقى با مبحث مورد اشاره دارد، اما در وسع اين نوشتار مختصر نيست؛ مجالى ديگر مى‏طلبد.

كاربرد لغوى "شيعه" و "تشيّع"
ارباب لغت براى واژه "شيعه" معانى همسويى همچون فرقه، حزب، گروه، امّت، پيروان، ياران، هواداران، همراهان، همكاران، دوستان، اشاعه‏دهندگان و تقويت كنندگان ياد كرده‏اند. اين واژه اگرچه خود مفرد است و جمع آن "شيع" و "اشياع" است، اما بر تثنيه و جمع و مفرد و مذكر نيز كاربرد يكسانى دارد.(2)
واژه "تشيّع" نيز از اين ريشه و مصدر باب تفعّل و از نظر لغوى، به معناى يارى كردن و پيروى نمودن جماعتى از يك شخص خاص است. به هر تقدير، محور واژه "شيعه" و "تشيّع" گرد معانى نزديك به هم همچون پى‏روى، ياورى، هم‏رأيى، دوستى و اجتماع بر امرى خاص مى‏باشد. البته شيخ مفيد با استناد به آيه "فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّه"(قصص : 15) و با توجه به مقابله واژه "شيعه" و "عدو"، قيد "پى‏روى خالصانه" را در مفهوم شيعه گنجانده است.(3) در مقابل، ابن قيّم الجوزيه، از عالمان ضد شيعى، بر آن است كه در كاربردهاى قرآنى، از اين واژه و مترادف‏هاى آن غالبا معانى ناپسند اراده شده است؛ چراكه در اين واژه، مفهوم "شياع" و "اشاعه"، كه ضد ائتلاف و اجتماع است، نهفته و بدين منظور، كاربرد آن ويژه فرقه‏هاى گم‏راه و اختلاف‏افكن مى‏باشد.(4)

كاربرد تاريخى "شيعه"
اين واژه اگرچه در احاديث و محاورات صدر نخست در معناى مطلق پيروان و طرفداران شخص خاص به كار مى‏رفت و از اين نظر، به كارگيرى كلماتى همچون "شيعه على"، "شيعه عثمان"، "شيعه معاويه" و "شيعه آل‏سفيان" مصطلح بود(5) و بنا بر نقل ابوحاتم و مفيد، تنها با اضافه كردن الف و لام بدان، براى پيروان امام على عليه‏السلام و "شيعه" به معناى اصطلاحى آن به كار مى‏رفت،(6) با اين حال، پيامد كثرت و غلبه استعمال اين واژه در گذر زمان، براى دسته‏اى از مسلمانان موجب شد كه كاربرد آن بدون قرينه‏اى خاص و كاربرد بدون الف و لام نيز ويژه پيروان امام على عليه‏السلام و معتقدان به مكتب اهل بيت عليهم‏السلام و در مقابل اهل سنّت اصطلاحى قرار گيرد. بعيد نمى‏نمايد كه برخى از احاديث مدح‏آميز پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره ياران و همراهان امام على عليه‏السلام و تصريح آن حضرت به واژه و اصطلاح "شيعه على" چنين تأثيرى بر جاى گذاشته باشد. از اين‏رو، ملاحظه مى‏كنيم تلاش جهتمند مخالفان تفكر شيعى در نفى و انكار اين واژه براى شيعه اصطلاحى، به بهانه عدم پى‏روى واقعى آنان از اهل بيت عليهم‏السلام و گاهى نيز با دست و پاكردن احاديث ساختگى عليه آنان و معرفى صاحبان اين مكتب با لقب قدح‏آميز "رافضى" به جاى شيعى،(7) هيچ تأثير مورد توجهى به جاى نگذاشته است. گزارش ديدگاه‏هاى مختلف در تعريف اصطلاح "شيعه" نيز اين مطلب را روشن‏تر خواهد كرد.
به هر حال، پژوهشگران در اينكه اين اصطلاح با گذشت زمان بر ديگر كاربردهاى لغوى آن غالب شد و نام عمومى پيروان و شيعيان امام على عليه‏السلام قرار گرفت، اختلاف چندانى ندارند. اما هيچ‏يك از آن‏ها تصوير روشنى از زمان ظهور و بروز اين اصطلاح براى اين دسته ارائه نكرده‏اند. برخى با صرف‏نظر از كاربرد اين واژه در سخنان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى پيروان حضرت على عليه‏السلام ، گزارش منسوب به ابى مخنف را، كه امام حسن بن على عليه‏السلام به اهالى كوفه نوشته و آنان را شيعيان خطاب كرده، قديمى‏ترين روايتى دانسته‏اند كه در آن سخن از "شيعه" به معناى پيروان و ياران على عليه‏السلام و اهل بيتش عليهم‏السلام آمده است.(8) برخى نيز نامه شيعيان كوفه در تسليت شهادت امام حسن عليه‏السلام به برادرش امام حسين عليه‏السلام را به عنوان قديمى‏ترين سند ياد كرده‏اند.(9)
البته اين ابهام و دشوارى در جست‏وجوهاى تاريخى به معناى ناديده گرفتن روايات چندى كه در آن‏ها از زبان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سخن از حضرت على عليه‏السلام و شيعه وى به ميان آمده، نيست.(10) توجه به اين روايات در جاى خود به پژوهش‏هاى شيعه‏شناسى روشنايى بيشترى مى‏دهد، اما نمى‏توان با عنايت به چنين احاديثى از وجود گروهى منسجم و عقيدتى با عنوان رسمى "شيعه" در زمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سخن به ميان آورد، به علاوه اينكه در مجادلات سياسى مذهبى دهه‏هاى نخست نيز از استناد و استشهاد به اين احاديث شاهدى يافت نشد.

تعاريف گوناگون از "شيعه" به عنوان يك جماعت متمايز سياسى مذهبى
شناخت معناى روشن و در پى آن، تعيين مصداق مشخص فرقه‏اى خاص از واژه "شيعه" چندان آسان نيست. هيچ يك از نويسندگان قديمى و معاصر نيز نتوانسته‏اند تعريف كامل، جامع و مانعى از اين اصطلاح به عنوان يك فرقه، ارائه بدهند.(11)
در اينجا، براى روشن‏تر شدن اين موضوع، به بعضى از تعريف‏هاى گوناگون، كه با هدف بيان وجه تمايز شيعه از ديگر فرقه‏هاى اسلامى ارائه شده‏اند، اشاره مى‏كنيم :
1. ابو حاتم رازى، از كهن‏ترين فرقه‏نگاران، اين لقب را ويژه كسانى مى‏داند كه در زمان رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با حضرت على عليه‏السلام انس و الفتى داشتند، و بر آن است كه اين لقب بعدا ويژه كسانى شد كه به برترى حضرت على عليه‏السلام قايل شدند.(12)
نوبختى و اشعرى قمى نيز چنين عنوانى را ويژه دسته‏اى مى‏دانند كه در زمان پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله همراه و معتقد به امامت و جانشينى حضرت على عليه‏السلام بعد از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بودند.(13)
از نگاه ابوالحسن اشعرى نيز "شيعه" يعنى همراهى و پيروى از حضرت على عليه‏السلام و برتر دانستن آن امام بر ساير اصحاب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله .(14)
احمد امين از نويسندگان معاصر نيز تقريبا سخن اشعرى را تكرار كرده و بنا بر گفته او، "تشيّع" در معناى اوليه و ساده‏اش، قول به اولويت حضرت على عليه‏السلام نسبت به ساير اصحاب است. البته وى مبناى اين برترى را شايستگى ذاتى‏آن امام و خويشاوندى‏وى با پيامبر مى‏داند.(15)
شهيد ثانى، جايگاه برتر آن حضرت را در باب امامت دانسته است، اما از سوى ديگر، اعتقاد به امامت ديگر امامان شيعه را در تعريف آن دخيل نمى‏داند.(16)
بنا به سخن مصطفى كامل شيبى، نويسنده معاصر، جوهر تشيّع ايمان به حق منصوص و الهى حضرت على عليه‏السلام در امامت، و افضليت او بر همه صحابه مى‏باشد.(17)
ملاحظه مى‏شود كه در ويژگى‏هاى مورد اشاره، تنها سخن از اعتقاد به "برترى و تقدّم امام على عليه‏السلام " به ميان آمده است. برخى از آن‏ها همچون ابوحاتم اسماعيلى مذهب و ابوالحسن اشعرى و به تبع آن، احمد امين، كه اعتقادى به تشيّع نداشتند، تنهابه ذكر اعتقاد به برترى امام بر ديگر اصحاب بسنده كرده‏اند. برخى ديگر قول به برترى آن حضرت را در امامت نيز افزوده‏اند. با اين‏همه، هيچ‏يك از آن‏ها از موضوع "نص و وصيت" به عنوان مبناى برترى، و از اعتقاد به امامت فرزندان آن حضرت، كه در تعاريف بعدى آمده است، سخن به ميان نياورده‏اند.
2. در تعاريف ديگرى از "شيعه"، علاوه بر اعتقاد به برترى امامت حضرت على عليه‏السلام ، تنصيص به امامت آن حضرت از سوى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به عنوان مبناى پذيرش اين اعتقاد ذكر شده است. براى نمونه، شيخ طوسى از عالمان نامدار شيعى، ويژگى شيعى و وجوه امتياز آن را اعتقاد به امامت حضرت على عليه‏السلام بر اساس اراده الهى و وصيت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دانسته است. وى با تأكيد بر اين ويژگى، ديدگاه شاخه "سليمانيه" از فرقه "زيديه" را، كه با وجود پذيرش برترى امام على عليه‏السلام بر ديگر اصحاب، اعتقادى به منصوص بودن امامت آن حضرت نداشتند،(18) خروج از تشيّع دانسته، آنان را غير شيعى قلمداد مى‏كند.(19)
شيخ مفيد اگرچه در تبيين وجوه تمايز شيعه، بر موضوع نص و وصيت تصريح نكرده و تأكيد اصلى او بر اعتقاد به امامت و ولايت بلافصل امام على عليه‏السلام و نفى آن از ديگران است، اما گنجاندن فرقه "جاروديه" از "زيديه" كسانى كه معتقد به نص بر امامت آن حضرت بودند (20) در تعريف شيعه و اخراج دو فرقه مهم ديگر زيدى يعنى "بتريه" و "سليمانيه" كسانى كه قايل به نص و وصيت نبودند (21) از شمول اين تعريف، حاكى از اعتقاد وى به اين ويژگى است.(22) البته اعتقاد به امامت مخصوص امام على عليه‏السلام و حق الهى آن حضرت در جانشينى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ويژگى شاخه اصلى تشيّع در جهان امروز است.
3. با اين حال، با تعاريف ديگرى از "شيعه" روبه‏رو هستيم كه علاوه بر ويژگى‏هاى مورد اشاره، موضوع اعتقاد به امامت اولاد آن حضرت نيز در آن‏ها مطرح شده است :
شهرستانى "شيعه" را چنين تعريف مى‏كند : "شيعه كسانى هستند كه به گونه‏اى خاص پيرو على عليه‏السلام بوده و به امامت و خلافت او بر اساس نص و وصيت روشن و يا غير صريح معتقدند و بر اين باورند كه امامت از فرزندان او خارج نمى‏شود و اگر خارج شده، يا به واسطه ظلم ديگران و يا امتناع خود آنان به جهت تقيّه بوده است."(23)
ابن حزم نيز اگرچه سخنى از نص و وصايت به ميان نمى‏آورد، اما در تعريف خود از "شيعه"، علاوه بر اعتقاد به افضليت حضرت على عليه‏السلام بر اصحاب و نيز احقّيت او بر امامت، شايستگى فرزندانش را براى امامت نيز از ويژگى‏هاى شيعه برشمرده است.(24) منابع اخير نيز در تعريف شيعه به چنين قيدى عنايت دارند.(25)
علامهّ طباطبائى نيز معتقد است : شيعه به كسانى گفته مى‏شود كه جانشينى پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را حق اختصاصى خاندان رسالت دانسته و در اخذ معارف اسلام پيرو مكتب اهل بيت عليهم‏السلام مى‏باشند.(26) قدر متيقّن از حديث معروف "ثقلين" و حديث "سفينه" نيز پى‏روى از مرجعيت علمى اهل‏بيت عليهم‏السلام مى‏باشد. ريشه تاريخى اين ويژگى بر اساس تفكر شيعى را، كه در كلام علاّمه بدان اشاره شده است، مى‏توان در سخن ابان بن تغلب (م 141 ه) از اصحاب امام جعفر صادق عليه‏السلام جست‏وجو كرد كه در گفت‏وگوى خود با ابوالعلاء در تعريف "شيعه" گفت : "الشيعةُ الذين اذااختلفَ الناسُ عن رسولِ اللهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اَخذوا بقولِ علىٍّ، و اذااختلفَ الناسُ عن علىٍّ عليه‏السلام اَخذوا بِقولِ جعفرِ بنِ محمّدٍ."(27)
4. افزون بر ويژگى‏هاى پيشين، در برخى از تعابير نيز اعتقاد به عصمت امامان و ولاى آن‏ها و بيزارى گفتارى و رفتارى از دشمنان آن‏ها مگر در حال تقيّه از مقوّمات و مشتركات ديدگاه‏هاى شيعه به حساب آمده است.(28) قابل توجه اينكه برخى از نويسندگان معاصر شيعه علاوه بر اعتقاد به تنصيص پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر امامت حضرت على عليه‏السلام ، باور به منصوص بودن امامت فرزندانى خاص و با نام و نشان از آن حضرت را از ويژگى‏هاى اصلى شيعه مى‏دانند.(29) به نظر مى‏رسد كه اين ويژگى‏ها با توجه به فراز ديگر ديدگاه صاحب سخن، كه پذيرش نص و وصايت امامت على عليه‏السلام را جوهره و ركن قوام‏بخش شيعه‏گرى مى‏داند، منطبق بر تشيّع اثناعشرى باشد و نه تشيّع به معناى مطلق آن.
از مجموعه تعاريفى كه تاكنون گزارش كرديم، دشوارى و چه بسا عدم امكان تعريف مشخص و روشنى از "شيعه" و "تشيّع" و مصاديق آن به خوبى آشكار است؛ چرا كه :
الف. در برخى از آن‏ها، تنها از مشايعت و پى‏روى امام على عليه‏السلام و يا تنها اعتقاد به برترى او بر ديگر اصحاب (و حتى بنا بر برخى از گزارش‏ها، تنها تقدّم او بر عثمان) سخن به ميان آمده است.
ب. در برخى از تعابير، علاوه بر اعتقاد به برترى، باور به امامت وى نيز نهفته است.
ج. در تعابير بعدى، اعتقاد به امامت وى بر پايه نص و تصريح پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله استوار شده است.
د. قيد "اعتقاد به امامت فرزندان وى" نيز در تعاريف بعدى ملاحظه مى‏شود.
ه. برخى نيز قيد "اعتقاد به امامت فرزندان مشخص شده وى (از حسن بن على تا حجة بن الحسن عليه‏السلام )" را از طرف خدا و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله افزوده‏اند.
و. اعتقاد به عصمت و تولاّ و تبرّا و برخى از نشانه‏هاى ديگر نيز در تعريف‏هاى ديگر مشاهده مى‏شوند.
ز. در تعريف برخى از بزرگان نيز اعتقاد به امامت دينى و مذهبى امامان برجسته‏تر شده است.
به نظر مى‏رسد كه هر يك از تعابير مورد اشاره، كه نوع گرايش صاحبان آن‏ها نيز به تشيّع يكسان نيست، ناظر به معرفى تشيّع به عنوان يك اعتقاد و باور متمايز از ديگر معتقدات فرقه‏اى و به ديگر سخن، بيان باورهاى اصلى و كلامى شيعه به عنوان يك جماعت مذهبى است. قيد رايج مشايعت و پى‏روى از امام على عليه‏السلام را نيز بايد حمل بر اعتقاد كلامى و همراهى با حضرت على عليه‏السلام در حقوق آن بزرگوار (چه بر اساس شايستگى ذاتى و چه بر اساس يك حق ويژه الهى) و اعتقاد به پى‏روى از مكتب روحانى آن حضرت(و نه پى‏روى عملى از وى) تحليل كرد. بنابراين، گنجاندن برخى از ويژگى‏هايى كه از طرف اهل بيت عليهم‏السلام بيان شده و ناظر به تعريف شيعيان واقعى و آرمانى و تشيّع سلوكى و نه نظرى و اعتقادى است،(30) در تعريف اصطلاحى "شيعه" نوعى خلط اصطلاح است.(31)
پرواضح است كه اگر بخواهيم در تعريف خود، پى‏روى از سلوك اخلاقى و سيره فردى حضرت على و ديگر امامان شيعه عليهم‏السلام را مورد ملاحظه قرار دهيم، بعيد است كه در آن صورت، بتوان مصاديق قابل توجهى براى شيعه پيدا كرد. با اين حال، هيچ‏يك از تعاريف ياد شده به تنهايى بر همه مصاديق و گونه‏هاى فرقه‏اى شيعه، به طور جامع و مانع منطبق نيست؛ چرا كه لازمه اعتقاد به برترى امام بر ديگر اصحاب همان‏گونه كه در برخى تعاريف آمده است ملازم با پذيرش شايستگى او براى امامت نخواهد بود، و شايستگى آن حضرت به امامت نيز ملازم با پذيرش احقّيت منصوص و الهى آن بزرگوار براى چنين مقامى نمى‏باشد. افزودن "اعتقاد به امامت و يا مرجعيت دينى مصاديق مشخصى از فرزندانش" را به تعريف شيعه نيز بايستى از قراين و شواهد ديگرى جست‏وجو كرد، به علاوه اينكه پذيرش چنين قيدى مقبول تمامى فرقه‏هاى شيعى نيست.
همچنين روشن است كه باور به عصمت امامان و اعتقاد همراه با تولاّ و تبرّا از آموزه‏هاى اصلى و مشترك همه مراتب و گروه‏هاى شيعى نمى‏باشد، گو اينكه بتوان از مجموعه اين تعاريف، وجه مشتركى براى تمايز اعتقاد گونه‏هاى شيعى از غير شيعى جست‏وجو كرده، بگوييم : "تشيّع" عبارت است از : اعتقاد به افضليت امام على و برترى آن حضرت براى امامت و خلافت، چه به واسطه شايستگى شخصى و چه به واسطه تصريح و يا اشاره پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، و بر اساس آن، چتر تشيّع را بر سر همه گروه‏هاى شيعه، به استثناى غاليانى كه از حوزه مسلمانى نيز خارج شده‏اند، بگسترانيم. البته در اين صورت نيز نه تنها مانع ورود برخى از فرقه‏هاى ديگر (همچون معتزله بغداد) و چه بسا برخى از عالمان و محدّثان اهل سنّت به دايره تشيّع نشده‏ايم، بلكه در تعريف خود از برخى معتقدات پايه و قوام‏بخش جمهور شيعه كه همان اماميه (اثنى‏عشريه)اند كه قوام تفكر خود را بر پايه اعتقاد به امامت و رهبرى سياسى مذهبى امامان دوازده‏گانه و برخوردارى اين بزرگان از عنصر "عصمت" و "علم خدادادى" كرده‏اند (32) صرف نظر كرده‏ايم. طبيعى است كه پذيرش چنين تعريف ناقصى از "تشيّع"، براى آنان دشوار و غيرقابل قبول بنمايد.
در مجموع، مى‏توان گفت : از يك سو، اختلاف گرايش و انگيزه‏هاى ويژه گزارشگران و بى‏توجهى به سير تطوّر عقايد شيعيان از يك سو، و وجود گونه‏هاى متفاوت فرقه‏اى در مجموعه تاريخ و عقايد شيعيان از سوى ديگر، و نيز خلط بين مقوّمات و نشانه‏هاى تفكر شيعى و برجسته‏شدن برخى از نشانه‏ها و فروع اعتقادى به عنوان مقولات كلامى توسط برخى از گروه‏هاى شيعى و تفاوت مبانى آنان در جايگاه و وظايف مورد انتظار از امامان از جمله عواملى بوده‏اند كه موجب اختلاف در تعاريف و دشوارى در ارائه يك فهم روشن از شيعه و بيش از آن، در ارائه خاستگاه شكل‏گيرى اين جريان شده‏اند.
با اين‏همه، كاربرد اصطلاح "شيعه" از كهن‏ترين و رايج‏ترين عناوينى بوده كه براى پيروان و معتقدان به امامت حضرت على عليه‏السلام و پى‏روى از راه و رسم عترت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مشهور شده است. ظهور اين انديشه مشترك را مى‏توان در گروه‏هاى اصلى و موجود همچون اماميه، زيديه و اسماعيليه جست‏وجو كرد؛ گروه‏هايى كه انديشه مشترك آن‏ها پذيرش مرجعيت مطلق اهل بيت عليهم‏السلام به مفهوم عام و مطلق آن مى‏باشد. البته امروز هنگام كاربرد اين واژه اگر بدون قرينه و به گونه مطلق بيايد شيعه اثناعشرى به ذهن متبادر مى‏شود. با اين حال، ما با اسامى و القاب ديگرى نيز براى مجموعه و يا دسته قابل توجهى از اين گروه ممتاز سياسى مذهبى روبه‏رو بوده‏ايم. "رافضه" و "اماميه" را مى‏توان از عناوين مشهورى دانست كه گاهى مترادف با شيعه شمرده شده و چه بسا اسباب خلط اصطلاحات فرقه‏اى را فراهم آورده‏اند. بنابراين، ضرورى مى‏نمايد به ربط و نسبت اين دو عنوان با اصطلاح شيعه بپردازيم :

عناوين مرادف با "شيعه"
الف. رافضه اين نكته مورد انكار هيچ‏يك از پژوهشگران نيست كه كاربرد "رافضه"(33) به عنوان يك اصطلاح فرقه‏اى، از اصطلاحات متأخّر و ظهور و رواج آن در پايان عصر اموى و پس از شكل‏گيرى فرقه‏هاى بزرگى همچون شيعه، خوارج، مرجئه و معتزله بوده است.(34) دليل روشن آن اينكه شيعيان در روزگار حاكميت سركوبگر حزب اموى، و با همه تلاش سردمداران اين حزب براى ساز كردن القاب سرزنش‏آور براى آنان (همچون "ترابيه")، هيچ‏گاه به چنين لقبى متهم نمى‏شدند.
در عين حال، برخوردارى اين واژه از معناى ناپسند و حسّاسيت‏برانگيز براى قشر وسيعى از مسلمانان در دوره‏هاى بعدى(35) و به احتمالى، وجود برخى از احاديث ساختگى عليه صاحبان اين نام و نشان(36) موجب شد كه جمعى از مخالفان و معاندان تفكر شيعه، مجموعه فرقه‏هاى شيعى و حتى زيديانى كه چنين لقبى را عليه شيعيان ترويج مى‏كردند، "رافضه" بنامند.(37) مهم‏تر آنكه حتى از ديدگاه برخى، دوستى خاندان پيامبر، كه مورد تأكيد صريح قرآن و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوده، نيز رفض و رافضيگرى تلقّى شده است.(38) درباره علت نام‏گذارى و نيز تاريخ و چگونگى شكل‏گيرى اين واژه نيز همانند بسيارى از اصطلاحات(39) فرقه‏اى، ديدگاه يكسانى وجود ندارد.
ابوحاتم رازى اصطلاح "رافضه" را براى شيعيان غير زيدى دانسته، مى‏گويد : "شيعه پيش از ظهور زيد بن على يك‏سخن بودند، و چون زيد كشته شد، بخشى به جعفر بن محمّد و به امامت او متمايل شدند، و چون زيد را ترك كردند از سوى پيروان زيد "رافضه" (ترك كننده) ناميده شدند." وى از قول اصمعى نقل مى‏كند كه اين اسم بعدها ويژه كسانى شد كه در مذهب خود غلو كردند و كينه صحابه را به دل گرفتند.(40)
بيشتر گزارشگران البته با اختلاف در جزئيات تاريخى (41) زمان پيدايش اين واژه را به سال 121 ه ، سال خروج زيد بن على عليه هشام بن عبد الملك، خليفه اموى، مى‏دانند. بنابر گزارش اين دسته، زيد گروهى از ياران خود را، كه پيمان شكستند و از او كناره گرفتند، "رافضه" ناميد(42) و يا بنا بر برخى نقل‏ها، آنان را با جمله "مرا رفض كرديد" سرزنش نمود.(43)
اشعرى نيز شايد با توجه به اين داستان باشد كه وجه تسميه رافضه را به اين لقب، رفض و ردّ امامت ابوبكر و عمر از سوى آنان دانسته و اعتقاد به امامت حضرت على بر اساس تنصيص پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و گم‏راه دانستن بيشتر صحابه به خاطر كنار گذاردن اين نص را از ويژگى‏هاى آنان برشمرده است.(44)
شهرستانى مى‏گويد : چون شيعيان كوفه قول زيد را درباره جواز امامت مفضول و پرهيز وى از بدگويى و تعريفش را از شيخين شنيدند، او را ترك كردند و به دنبال آن، "رافضه" ناميده شدند.(45) بعضى نيز با برخى اختلافات جزئى، مخترع اين نام را مغيرة بن سعيد مى‏دانند.(46)
ابن مرتضى زيدى مذهب نيز ترك محمّد "نفس زكيه" توسط اصحاب زيد را يكى از عوامل اين نام‏گذارى دانسته است.(47)
مقريزى خاستگاه تاريخى اين عنوان را مخالفت دسته‏اى از شيعيان با فتواى زيد بن على مبنى بر منع لعن ابوبكر و عمر و نيز رفض رأى صحابه در مورد بيعت با ابوبكر و عمر را به عنوان خاستگاه تاريخى اين نام‏گذارى گزارش كرده و در يك جمع بندى كلى، مى‏گويد : روافض كسانى هستند كه در حبّ على و دشمنى خلفاى ثلاث، عايشه و معاويه غلو مى‏كنند.(48) بنابراين تعريف، "رفض" و رافضيگرى موضوعى فراتر از يك عنوان خاص فرقه‏اى بوده است. جالب‏تر اينكه اين عنوان توسط برخى از افراطى‏هاى اهل سنّت، حتى بر دسته‏اى كه به رفض عثمان و عيب‏جويى معاويه و عمروعاص پرداخته‏اند نيز اطلاق شده است. البته برخى از نويسندگان زيدى نيز تلاش كرده‏اند تا انشعاب در اصحاب زيد و رفض وى توسط پيروان صادق آل محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را نه به خاطر مبناى اعتقادى آنان، بلكه به سبب ترس از حاكم اموى تحليل كنند. بنابراين نگاه، ظهور چنين پديده‏اى با استناد به پى‏روى از مكتب امام جعفر صادق عليه‏السلام و يا امتناع زيد از سب و بيزارى شيخين بهانه‏اى بيش نبوده است.(49) البته از ديدگاه آنان، اين نام‏گذارى از طرف زيد انجام شد(50) و ادامه‏دهندگان رفض و رافضيگرى بعدى نيز نه شيعيان امامى، بلكه گروه‏هاى باطنى و قرامطه بودند.(51)
در مقابل قول مشهور، برخى اساسا ظهور لقب "رافضه" را با توجه به داستان زيد، ساختگى دانسته و با استناد به كاربرد اين واژه در محاورات قرن نخست، مى‏گويند : اين اصطلاح در نيمه نخست قرن اول و ايام حكومت معاويه و براى كسانى كه به مخالفت سياسى مى‏پرداختند، كاربرد داشته است و نيز بنا بر برخى از احاديث شيعى، كاربرد اين لقب بر اصحاب امام باقر (شهادت 114، هفت سال قبل از قيام زيد) شايع بوده است.(52) صاحب اين ديدگاه هيچ‏گونه شاهد تاريخى براى نظر خود ارائه نكرده است.
بنابراين، نمى‏توان ديدگاه مشخصى در مورد مصاديق مشخص اين واژه به دست آورد : از يك سو، وجه تسميه و نيز تعاريف گوناگون و متعددى براى اين واژه ذكر شده و از سوى ديگر، به لحاظ مصداقى، گاهى بر برخى از فرق شيعى و گاهى بر همه فرق شيعى اطلاق شده است. شيعيان نيز براى آن معانى پسنديده و آرام‏بخشى همچون ترك باطل و پى‏روى از حق ارائه كرده‏اند.(53) گاهى نيز مشروع ندانستن خلافت خلفاى سه‏گانه، انتقاد از صحابه، قول به نص در امامت و حتى ابراز حبّ و علاقه به امام على و اهل بيت عليهم‏السلام و از سوى ديگر، حتى عنوان دشمنى با معاويه نيز رفض دانسته شده است.(54)
به هر روى، كاربرد اين اصطلاح فرقه‏اى در موارد زيادى مرادف با شيعه همراه با بار منفى (نظير وهّابى براى قشرى از اهل سنّت در كاربرد امروزى) بوده و بيش از همه به شيعيان امامى (اثناعشرى) اطلاق شده است. از اين‏رو، شيعيان نيز به خاطر قدح‏آميز بودن كاربرد آن، دل‏خورى خود را از چنين اصطلاحى بيان كرده و احيانا شكايت خود را از ملقّب‏شدن به اين عنوان سرزنش‏آور نزد امامان نيز برده‏اند. بعيد نيست بتوان لقب "نواصب" و "ناصبى" را، كه به برخى از افراطى‏هاى اهل سنّت اطلاق شده، نوعى مقابله به مثل و در پاسخ به اين اصطلاح فحش‏گونه فرقه‏اى به حساب آورد. از اين‏رو، شيعيان هيچ‏گاه از اين لقب استقبال نكرده و آن را نوعى ناسزا تلقّى نموده‏اند(55) و يا گاهى براى آن معناى مورد پسندى ارائه كرده‏اند.(56) شايد با توجه به شيوع اين اتهام به عنوان واژه‏اى قدح‏آميز بوده كه امامان شيعه نيز براى تسلّى خاطر شيعيان، براى اين نام معناى مدح‏آور بيان كرده‏اند.(57) همچنين به دليل آنكه به مرور زمان، تشيّع امامى يا اثناعشرى مهم‏ترين و اصلى‏ترين نماينده تشيّع بوده، نه تنها اين لقب ويژه اين گروه به عنوان جمهور شيعه(58) گرديده، بلكه همواره به عنوان روافض به ناسزاگرفته شده است. ناسزاگويى مخالفان نيز عموما متوجه اين گروه بوده است.(59)
قابل ذكر است كه پژوهشگران و نويسندگان معاصر به استثناى افراد متعصّبى كه همواره بر طبل دشمنى‏هاى فرقه‏اى مى‏كوبند، از كاربرد اين اصطلاح براى شيعيان خوددارى كرده، غالبا از عنوان "شيعه" استفاده مى‏كنند. پيش‏بينى مى‏شود با گذشت زمان، استفاده از اين واژه براى تشيّع بكلى به بوته فراموشى سپرده شود؛ همان‏گونه كه شيعيان خردمند در عصر حاضر نيز هيچ‏گاه از اهل سنّت با عنوان "ناصبى" ياد نمى‏كنند؛ زيرا در اهل سنّت، به عنوان يك جماعت مذهبى نيز همواره افراد و گروه‏هايى بوده و هستند كه به شيعه و تشيّع به چشم دشمنى نگاه كرده‏اند و نوادرى از آن‏ها دشمنى‏ها و بغض كور خود را به صحنه عمل نيز مى‏كشانند. به خاك و خون كشيدن عزاداران سبط پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، كه هر ساله نيز تكرار مى‏شود، نمونه زنده آن است. با اين‏همه، بيشتر افراد اهل سنّت عداوت و كينه‏اى با خاندان پيامبر عليهم‏السلام ، كه قدر متيقّن آن ناصبيگرى است، ندارند.

ب. اماميه در نام‏گذارى و كاربرد اين اصطلاح براى دسته‏ها و يا دسته‏اى خاص از شيعيان، معناى سرزنش‏آورى اراده نشده است، اما نمى‏توان در تاريخ ظهور و بروز و گستره مصاديق آن، ديدگاه روشن و يكدستى ارائه كرد.
شهرستانى اين نام را ويژه گروه‏هاى غير زيدى مى‏داند كه از زمان صادقين عليهماالسلام به بعد شكل گرفته و اعتقادشان بر اساس باور به امامان معيّن و مشخص از سوى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله (نصّ جلى) استوار بوده و معتقدند : هيچ امرى در اسلام مهم‏تر از تعيين امام نبوده است. وى بر مبناى تعريف خود، فرقه‏هاى "قطعيه"، "واقفيه"، "اسماعيليه" و "اثنى‏عشرى" را از زيرمجموعه‏هاى اين اصطلاح به حساب مى‏آورد.(60)
بر اساس يك تعريف ديگر، "اماميه" نام عمومى فرقه‏هايى است كه به امامت بلافصل حضرت على عليه‏السلام و فرزندان او معتقد بوده، مى‏گويند : جهان هيچ‏گاه از امام تهى نتواند بود و منتظر خروج يكى از علويانند كه در آخرالزمان ظهور مى‏كند.(61)
در برخى از فرهنگ‏نامه‏هاىِ فرق نيز "اماميه" عنوان كلى گروه‏هاى "زيديه"، "اسماعيليه" و "اثنى‏عشريه" به حساب آمده است.(62)
محسن امين عاملى، از عالمان بزرگ شيعى عصر حاضر، نيز عنوان "اماميه" را نامى عمومى براى زيرمجموعه‏هاى فرقه‏هاى شيعى همانند "اثنى‏عشريه"، "كيسانيه"، "زيديه" و "اسماعيليه" برمى‏شمارد.(63)
برخى از فرقه‏نگاران نيز ديدگاه‏هاى اماميه درباره امامت و فلسفه كاربرد اين واژه را به گونه‏اى بيان كرده‏اند كه نمى‏توان ديدگاهشان را به روشنى منطبق بر يك فرقه خاص از شيعه دانست. براى نمونه، اشعرى پس از بيان اعتقاد فرقه‏هاى 24گانه رافضى مى‏گويد : "... و هم يدعون الاماميةَ لِقولهم بالنصِّ على امامةِ علىِ بنِ ابى‏طالب."(64)
نشوان حميرى نيز "اماميه" را به گونه‏اى تعريف مى‏كند كه بتوان آن را با "زيديه" تطبيق داد.(65)
ابن مرتضى بر آن است كه "علت نام‏گذارى اين‏ها به اماميه آن است كه آنان امام را همانند پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دانسته، همه امور دينى را به او واگذار مى‏كنند و زمين و زمان را هيچ‏گاه از امامى كه امور دين و دنيا را سامان بدهد، خالى نمى‏دانند."(66)
برخى ديگر وجود نصّ نبوى بر امامت را اساس عقيده اماميه بر گرد امام دانسته و اين موضوع را انگيزه اين نام‏گذارى نيز بيان مى‏كنند.(67)
با اين‏همه، تعداد قابل توجهى از نويسندگان شيعى و غيرشيعى اين عنوان را ويژه شيعه اثنى‏عشريه دانسته، بر آنند كه متبادر از اين اصطلاح پس از عصر امامان شيعه تنها شيعه اثنى‏عشريه بوده است.(68)
نوبختى و قمى از كهن‏ترين فرقه‏نگاران و از نزديك‏ترين نويسندگان به عصر حضور امامان شيعه، در بررسى اختلافات شيعه پس از رحلت امام حسن عسكرى عليه‏السلام ، به فرقه‏اى با نام "اماميه" اشاره مى‏كنند. گزارش اين دو در بررسى عقايد اين فرقه، به ويژه درباره شرايط و مصاديق امامت، درست همان عقايدى است كه بعدها از مختصات عقايد شيعيان اثناعشرى گرديدند.(69) شيخ مفيد، متكلّم برجسته شيعى در قرن چهارم و پنجم، نيز در يك‏جا لقب "اماميه" را لقبى عمومى براى كسانى مى‏داند كه معتقد به وجوب امامت همراه با اعتقاد به عصمت و منصوص بودن امامت هستند و اختلاف در مصاديق امامان را موجب خروج از امامى بودن نمى‏دانند.(70) با اين حال، در جاى ديگر، ويژگى‏هايى كه براى مشتركات اماميه بر مى‏شمارد حكايت از اين دارند كه مراد وى از "اماميه" همان اثنى‏عشريه مى‏باشد. وى نه تنها اماميه را از رقباى فكرى زيديه برمى‏شمارد و امامت را بر خلاف زيديان، مختص نسل امام حسين عليه‏السلام مى‏داند، بلكه صريح‏تر از آن مى‏گويد : "و اتفقتِ الاماميةُ على اَنّ الائمةَ بعدَ الرسولِ اثنى‏عشرَ اماما."(71)
با جست‏وجو در سير تاريخى رواج اين اصطلاح، كاربرد آن توسط فرقه‏نگاران و رجال شناسان نيز روشن‏تر مى‏شود. در گزارش و تحليل دكتر عبدالله فيّاض، يكى از شيعه‏پژوهان معاصر، درباره ظهور و كاربرد اين اصطلاح تا آغاز عصر غيبت صغرا چنين آمده است : پيش از وقوع غيبت در سال 260 ه ، برخى، بعضى از شيعيان را به عنوان اماميه‏ها وصف نموده‏اند؛ مانند على بن اسماعيل تمّار كه شيخ طوسى (م 460 ه) در مورد او چنين گفته است : "او نخستين كسى بوده كه از مذهب اماميه سخن گفته است."(72) طبق مشهورترين روايات، على بن اسماعيل در زمان هشام بن حكم كه در سال 199 ه فوت كرده زندگى مى‏كرده است. همچنين محمّد بن خليل بن جعفر، معروف به "سكّاك"، دوست و همنشين و شاگرد هشام بن حكم نيز از آن جمله‏اند. محمّد بن خليل يك اماميه بوده و داراى كتابى در تشبيه است.(73) اگر وفات هشام بن حكم تحقيقا در سالى كه ذكر كرديم باشد، چنين برمى‏آيد كه حدودا در قرن دوم ه گروهى وجود داشته‏اند كه به "اماميه" معروف شده‏اند، اما ترجيحا اعتقاد دارم كه اصطلاح "اماميه" در آن زمان معروف و شايع نبوده است. و اينكه طوسى و ابن داود حلّى، از علماى قرن هفتم، بر على تمّار و سكّاك اصطلاح "اماميه" اطلاق نموده‏اند، به خاطر اين است كه آن دو از شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم‏السلام بوده‏اند و يا اينكه اصطلاح "امامى" يا "شيعى" در آن زمان به يك معناى واحد بوده است. در مورد حبيب بن اوس و ابو تمام طائى (231 ه) چنين نقل شده است كه آنان امامى و داراى مدايح بسيار در حق اهل‏بيت عليهم‏السلام بوده‏اند.(74)
نجاشى (م 450 ه) هنگام ترجمه‏اش از على بن عبدالله بن حسين بن على، در مورد او چنين گفته است : "او زاهدترين آل ابوطالب و عابدترين زمان خود بوده است. او همه چيز خود را به موسى عليه‏السلام و رضا عليه‏السلام اختصاص داد و با ياران اماميه در ارتباط بود."(75) به دليل آنكه رحلت امام رضا عليه‏السلام در سال 203 ه بوده است، در وهله اول، چنين برمى‏آيد كه گروهى از شيعه معروف به "اماميه" در آغاز قرن سوم ه وجود داشته‏اند.
"سعد اشعرى در وصف گروهى از شيعه، كه امامت محمّد بن على الجواد عليه‏السلام (شهادت 220 ه) را پذيرفتند، چنين مى‏گويد : "آن‏ها پيرو وصيت و شرع اصلى بودند." بنابراين، مى‏توانيم آن‏ها را پيشينيان اماميه و يا جعفريه و يا قطعيه معرفى نماييم، اما تا زمان وفات امام جواد عليه‏السلام به اين اسم ناميده نشده بودند.
پس از وفات امام جواد عليه‏السلام ياران و اصحابى كه بر امامتش باقى و استوار بودند، امامت فرزندش و وصىّ او يعنى على بن محمّد را پذيرفتند و همين‏طور تا زمان وفات على بن محمّد ادامه دادند و چون رحلت امام على بن محمّد معروف به "هادى" عليه‏السلام در سال 254 ه و نيز او از جمله امامان دوازده‏گانه و وصىّ پدرش بود، از اين‏رو، شيعيان او بودند كه بعدها به "اماميه" معروف شدند، اگرچه در زمان حيات او به اين نام معروف نبودند. پس از رحلت امام هادى عليه‏السلام امامت به فرزندش حسن عليه‏السلام ، كه به "عسكرى" معروف بود، منتقل گرديد. سعد اشعرى مى‏گويد : "كليه ياران على بن محمّد عليه‏السلام امامت فرزندش حسن بن على عليه‏السلام را پذيرفتند و چون رحلت امام حسن عسكرى عليه‏السلام در سال 260 ه. بود، از اين‏رو، شيعيان او تا آن تاريخ به "اماميه" معروف نشده بودند."(76)
بنابر اين تحليل، بسيار طبيعى مى‏نمايد كه اراده مفهوم "شيعه اثناعشرى (دوازده امامى)" از كاربرد اصطلاح "امامى" مربوط به زمانى باشد كه دوازده امام و پيروان آن‏ها وجود خارجى و تاريخى پيدا كرده باشند. از اين‏رو، ملاحظه مى‏كنيم فرقه‏شناسان كهنى همچون نوبختى و سعد اشعرى در گزارش‏هاى خود از فرقه‏هاى شيعى پس از رحلت امام حسن عسكرى عليه‏السلام و آغاز غيبت صغرا، عنوان "اماميه" را ويژه گروهى مى‏دانند كه پس از رحلت امام يازدهم به وجود آمد و به حضور امام دوازدهم (عج) و غيبت آن بزرگوار معتقد بود؛(77) همان گروهى كه از آن به بعد با عنوان "اماميه" و به تدريج، "اثنى‏عشريه" شناخته شد؛(78) همان‏گونه كه بنابر گزارش شريف مرتضى و سخن شيخ مفيد، "هيچ‏يك از فرقه‏هاى مورد ذكر (فرقه‏هاى پس از رحلت امام حسن عسكرى عليه‏السلام ) در اين زمان يعنى 373 ه وجود خارجى ندارند، جز اماميه اثنى‏عشريه كه به امامت ابن حسن، كه به اسم رسول خدا ناميده شده، معتقدند و بر زندگى و بقاى ايشان تا زمان قيام او به شمشير باور و اعتقاد دارند."(79)
طرفه آنكه اصطلاح "اماميه" تا شروع غيبت امام دوازدهم، از نشانه‏هاى ويژه هيچ‏يك از دسته‏هاى شيعى نبوده و غيبت را مى‏توان به مثابه ريشه و خاستگاه اصلى اين عنوان به حساب آورد. البته اين اصطلاح در نوشتارها و محاوره معاصران نيز هيچ‏گاه براى گروه‏هاى شيعى همانند "اسماعيليه" و "زيديه" به كار نمى‏رود و كاربرد آن ويژه شيعيان اثناعشرى مى‏باشد كه حجم بيشتر شيعيان را نيز تشكيل مى‏دهند.(80)


--------------------------------------------
پي نوشت ها : 1. عضو هيأت علمى مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
2. گردآورى اين معانى را نك. در : زبيدى، تاج العروس، ج 5، ص 405 407 / ابن منظور، لسان العرب، ذيل واژه "شيعه". و نيز نك : محمّد جاودان، "مدخل شيعه"، مجله هفت آسمان، ش 15، ص 269 / ابو حاتم رازى (م 322) در كتاب الزينه فى الكلمات الاسلاميه العربيه، معانى لغوى اين واژه را چنين بيان مى‏كند : شيعه در لغت، به معناى دسته و گروه است. خداوند عزّوجل در قرآن مى‏فرمايد : "انّ الّذين فرّقوا دينهم و كانوا شيعا" (انعام : 159)؛ كسانى كه دينشان را پاره پاره كردند و گروه گروه شدند. ابوعبيده در تفسير اين آيه گفته است : يعنى به فرقه‏ها و احزاب تبديل شدند. "كلُّ حزبٍ بما لَديهم فرحونَ" (مؤمنون : 53)؛ هر گروهى به آنچه دارند دل‏خوش‏اند. "هر حزبى" يعنى : هر شيعه و فرقه‏اى. اگر خبرى در ميان مردم پخش و پراكنده شود، مى‏گويند : شاع الخبرُ فِى الناس.
بعضى گفته‏اند : شيعه يعنى : امّت. مجاهد در تفسير آيه "مِن كلِّ شيعةٍ" (مريم : 69) گفته است : يعنى از هر امّتى. هنگامى كه گفته مى‏شود : آن شخص از شيعيان فلانى است، يعنى همراه او راه مى‏رود. بعضى نيز گفته‏اند : "شيعة فلان" يعنى فرقه‏اى كه پيرو فلانى است. كسائى گفته است : "تشايع" به معناى تعاون است و "شيعه" در آيه "مِن كلِّ شيعةٍ"، به معناى هر يك از متشايعان و كمك كنندگان و "تشايعوا" به معناى "تعاونوا" است. ابوعبيده گفته است : از همين باب است كه به مرد شجاع مى‏گويند : "مشيّع".
گاهى نيز "تشيّع" به معناى پراكنده كردن است و از همين باب است معناى اين حديث كه از ابن مسعود يا از سعد پرسيدند : چه چيز تو را از چنين و چنان كارى باز مى‏دارد؟ پاسخ داد : من ناخوش دارم كه پيش رسول خدا بيايم و او به من بگويد : "شيّعتَ بين امّتى"؛ امت من را پراكنده كردى. "شيعا" در آيه "كانوا شيعا" هم از همين قبيل و به معناى "فرقا" مى‏باشد. به گفته وى، اين فرموده خدا : "ثمَّ لننزعنَّ مِن كلِّ شيعةٍ" يعنى : از تمام كسانى كه همراهى و كمك كرده‏اند؛ زيرا "متشايع" يعنى ياور و كمك كار...
ابو عبيده درباره آيه "شيع الاوّلين" (حجر : 10) گفته است : "شيع" به معناى امّت‏هاى پيشين و مفرد آن "شيعه" است. دوستان نيز "شيَع" هستند. وى درباره آيه "و جَعَل اَهلَها شيعا"(قصص : 4) گفته : شيع يعنى : فرقه‏ها. شيعه على را از آن‏رو به اين نام خوانده‏اند كه آنان فرقه‏اى بودند كه از او پى‏روى و آن حضرت را كمك كردند. نيز گفته‏اند : به ياران على، "شيعه" و به ياران معاويه، "احزاب" مى‏گفتند.
بنابراين، واژه "شيعه" به دو صورت معرفه و نكره به كار مى‏رود. مى‏گويند : "هؤلاء الشيعة" هر گاه مراد، شيعه على و گروه معروف به تشيّع باشد. اگر شخصى خاص از مردم منظور باشد، مى‏گويند : هؤلاء شيعة فلان كه با اضافه، معرفه مى‏گردد. (ابوحاتم رازى، الزينه فى الكلمات الاسلاميه العربيه، بخش سوم، تصحيح عبداللّه سلوم سامرائى، چاپ شده به همراه كتاب الغلو والفرق الغاليه فى الحضارة الاسلاميه و نيز نك : ترجمه اين اثر با عنوان گرايش‏ها و مذاهب اسلامى در سه قرن نخست هجرى، ص 260 261.)
3. شيخ مفيد، اوائل المقالات، تهران، دانشگاه تهران، 1413، ص 1.
4. ناصر بن عبدالله بن على قفارى، اصول مذهب الشيعه، ج 1، ص 34 به نقل از : ابى عبدالله محمد بن ابى بكر الدمشقى، بدائع الفوائد، ج 1، ص 155.
5. به عنوان نمونه، نك : يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 197 / دينورى، الاخبار الطوال، ص 194 196 / مسلم بن حجّاج نيشابورى، صحيح مسلم، ج 2، ص 168 و 170، باب "جامع صلاة الليل و من نام عنه او مرض" / ابن ابى عاصم، كتاب السنه، ج 2، ص 454 / ابن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 5، ص 53 54 / سامى النشار، نشأة الفكر الفلسفى، ج 2، ص 35 36.
6. ابوحاتم رازى، پيشين، ص 261 / شيخ مفيد، پيشين، ص 2.
7. نك : ابن تيميه، منهاج السّنّه : تحقيق محمد رشاد سالم، ج 1، ص 7 8 و ج 4، ص 137 / احسان الهى ظهير، الشيعه و اهل البيت، لاهور، اداره ترجمان السنه، 1415، ص 52 / ناصر بن عبدالله بن على قفارى، پيشين، ج 1، ص 31 32 و 53 56.
8. عبدالله فيّاض، تاريخ الشيعة الاماميه، ترجمه حسين زرين‏فام، ص 31.
9. رسول جعفريان، تاريخ تشيّع در ايران، قم، انصاريان، 1380، ج 1، ص 19.
10. برخى از اين روايات را نك در : جلال الدين سيوطى، الدرالمنثور، بيروت، دارالفكر، ج 6، ص 589. گردآورى تعابير گوناگون از اين احاديث را نك. در : عليرضا برازش، المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار، ج 7، واژه "شيعه" و "شيعتك".
11. يك نمونه آن را نك در : مجله شيعه‏شناسى، ش 1 و 2. ملاحظه پاسخ‏هاى استادان و نويسندگان شيعه‏پژوه در اين گفت‏وگو به روشنى حكايت از آن دارند كه صاحبان اين نشست علمى نتوانسته‏اند به يك نتيجه روشنى در تعريف "شيعه" برسند. جمع‏بندى نهايى در گفتمان اين است كه شيعه داراى معانى متعدد بوده و مفهوم آن در محاورات صدر اسلام با كاربرد امروزين يكسان نمى‏باشد. تنها مى‏توان گفت كه نام شيعه در طول تاريخ با نام حضرت على عليه‏السلام و اولاد على عليه‏السلام گره خورده و شيعيان كسانى هستند كه حضرت على عليه‏السلام را در ظاهر و باطن و از لحاظ شخصيت معنوى و رهبرى سياسى اجتماعى، بر ساير صحابه مقدّم مى‏دارند.
12. ابوحاتم رازى، پيشين، ص 259260.
13. سعد بن عبدالله اشعرى قمى، المقالات و الفرق، با مقدّمه و تصحيح محمد جواد مشكور، ص 15 / حسن بن موسى نوبختى، فرق الشيعه، نجف اشرف، مكتبه مرتضويه، ص 1355، ص 17.
14. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين، تحقيق محمّد محيى‏الدين عبدالمجيد، 1405، ص 65.
15. احمد امين عاملى، فجر الاسلام، بيروت، دارالكتاب العربى، 1969، ص 277.
16. شهيد ثانى، شرح لمعه، كتاب "الوقف"، ج 3، ص 182. وى با توجه به تعريف خود، غلات و زيديان غير جارودى را از تعريف "شيعه" خارج دانسته، بقيه را داخل عنوان شيعى نموده است.
17. كامل مصطفى الشيبى، الصلة بين التصوّف و التشيّع، ج 1، ص 21.
18. ابوالحسن اشعرى، پيشين، ج 1، ص 143.
19. شيخ طوسى، تلخيص الشافى، قم، دارالكتب الاسلاميه، 1394، ج 2، ص 56. شيخ طوسى در جاى ديگر، اين فرقه را ناصبى به حساب آورده است. (شيخ طوسى، التهذيب، ج 1، ص 364.)
20. سعد بن عبدالله اشعرى قمى، پيشين، ص 19 / عبدالكريم شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 140.
21. عبدالكريم شهرستانى، پيشين، ص 141 142.
22. شيخ مفيد، پيشين، ص 1 3.
23. عبدالكريم شهرستانى، پيشين، ج 1، ص 131.
24. ابن حزم، الفصل، ج 2، ص 270. قيد اعتقاد به امامت فرزندان امام على عليه‏السلام نزد ابن خلدون (مقدّمه ابن خلدون، ص 196) و جرجانى (التعريفات، ص 129) نيز از شاخصه‏هاى شيعى‏گرى به حساب آمده است.
25. نك : شريف يحيى الامينى، معجم الفرق الاسلاميه، ص 108 / جرجانى، شرح المواقف، ج 8، ص 385 / احمد امين، ضحى الاسلام، ج 3، ص 208.
26. سيدمحمّدحسين طباطبائى، شيعه در اسلام، ص 25 26.
27. محمّدتقى التسترى، قاموس الرجال، ج 1، ص 99. اين ويژگى اعتقادى براى شيعه را مى‏توان در ديدگاه هشام بن حكم در مناظره با يكى از رقباى فكرى خود ملاحظه كرد كه شرط كرده و گفته بود : در صورتى كه در مناظره درمانده گردم، به امام خود مراجعه مى‏كنم. به همين دليل است كه برخى معتقدند : در تفكر شيعى، سخن امام و نص بر عقل مقدّمند و امام به جاى عقل نشسته است. البته لازم است به اين نكته توجه شود كه در تفكر شيعى، پذيرش و تسليم به قول امام بر مبناى استدلال عقلى و با فرض خطاناپذيرى سخن امام است و شيعيان امام را از برجسته‏ترين عقلا مى‏دانند. بگذريم از اينكه بيشترين تأكيد بر عقل از جانب امامان شيعه رسيده است، تا جايى كه امثال شهيد مطهّرى در مواردى عقل را بر نصوص شرعى نيز مقدم مى‏دارند.
28. عبدالكريم شهرستانى، پيشين، ج 1، ص 131 / فريد وجدى، دائرة المعارف القرن العشرين، ج 5، ص 424 / عامر عبدالله فاتح، معجم الفاظ العقيده، ص 234.
29. نك : جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، بيروت، 1411 ق، ج 6، ص 89.
30. برخى از اين احاديث را نك. در : شيخ صدوق، صفات الشيعه / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 68. با بررسى مجموعه اين روايات كاملاً روشن مى‏شود كه دغدغه اصلى ائمّه اطهار عليهم‏السلام ساختن شيعيان سلوكى بوده و تأكيد آن‏ها بر اين بوده كه تمايز دوستداران آن‏ها به عبادت، تقوا، ورع، ادب، امانت‏دارى و شركت در غم و مشكلات عموم مؤمنان است و نه صرف برخى گرايش‏هاى قبلى و يا توجه به شعائر ظاهرى.
31. چنين خلطى را نك. در : ابن تيميه، منهاج السنه، ج 2، ص 106 / ناصر بن عبدالله بن على قفارى، پيشين، ج 1، ص 54. وى در آنجا مى‏گويد : شيعيان مدعى پى‏روى از على عليه‏السلام و ائمّه هستند و در عمل تابع آن‏ها نيستند.
32. البته اينكه گفتيم اعتقاد جمهور شيعه به اين معنا نيست كه همه انديشوران و نويسندگان تشيّع امامى نيز در اين باره ديدگاه يكسانى داشته باشند، مسلّم است كه نه تنها متكلّمان و ديگر عالمان شيعى در عصر غيبت درباره ماهيت و مفاد امامت و ويژگى‏هاى امامان هم‏داستان نبوده‏اند، بلكه اصحاب خاص امامان نيز در عصر حضور، در اين باره هم سخن نبوده‏اند؛ مثلاً، اين اعتقاد كه خلافت و امامت حضرت على عليه‏السلام در تمام شئون آن (سياسى، مذهبى و باطنى) امرى انتصابى و الهى بوده و آن حضرت در واقعه غدير از سوى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به امامت منصوب شد و اين امامت براى يازده تن از فرزندان وى نيز وجود دارد، از معتقدات اصلى و غالب تشيّع امامى است. با اين همه، نزد برخى از متفكران و نويسندگان شيعى اثنا عشرى خلافت امام على و ديگر ائمّه اطهار عليهم‏السلام به مفهوم در دست‏گيرى حاكميت سياسى و قدرت ظاهرى نبوده، بلكه معناى اصلى آن مرجعيت دينى و تفسير دين و شريعت و هدايت مردم به سوى خدا و استحكام و انسجام پيوند بين خدا و بندگان بوده است و اگر امام على عليه‏السلام در آغاز امر، موضوع خلافت خويش را پى گرفت و سخن از غصب حقوق خويش به ميان آورد، بدان علت بود كه وى شايسته‏ترين فرد در بين ياران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى مقام خلافت بود، وگرنه آن حضرت براى خلافت به مفهوم حاكميت سياسى از سوى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله منصوب نشده بود و امامان بعدى نيز هيچ‏گاه در پى به دست‏گيرى خلافت نبودند و حتى از آ ن پرهيز نيز مى‏كردند. (تفصيل چنين نگاهى را بنگريد : احمد قپانچى، خلافة الامام على عليه‏السلام بالنص ام بالنصب. خلاصه‏اى از آن را نك. در : فصلنامه كتاب‏هاى اسلامى، ش 15.) مرحوم شهيد مطهرى رحمه‏الله نيز ضمن تقسيم شئون و وظايف امام به مرجعيت دينى و علمى و امامت باطنى و امامت سياسى، معتقد است : خلافت و رهبرى دنيوى جامعه از شئون فرعى است و براى امامت با ملازمه عقلى ثابت مى‏شود. (ر. ك : مرتضى مطهّرى، امامت و رهبرى.)
33. ريشه لغوى اين اصطلاح "رفض" و در لغت، به معناى ترك و رها كردن است. براى مثال، هنگامى كه كسى جايى را ترك كند، مى‏گويند : رَفَضَ فلانٌ موضع كذا. "پراكندگى و از هم‏گسيختگى" نيز يكى از معانى رفض است. (ابوحاتم رازى، پيشين، ص 270)
34. ابوحاتم رازى، پيشين، بخش سوم، ص 270. ابو حاتم رازى در اين اثر، لقب "رافضه" را همانند شيعه، مرجئه، قدريه و مارقه از القاب كهنى مى‏داند كه درباره آن احاديثى وارد شده است و نتيجه مى‏گيرد كه رافضه نيز در عرض شيعه و از فرق كهن، اصلى و پنج‏گانه‏اى است كه ديگر فرق از او منشعب شده است. اما به نظر مى‏رسد كه گزارش وى ناظر به آن دسته از احاديث ساختگى و منسوب به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله باشد كه بنابر اذعان خود وى، توسط مرجئه مطرح شده‏اند. (همان، ص 271) و روشن است اين دسته از اخبار عليه گروهى به نام "رافضه"، طرح و ترويج شده و به برخى از متون روايى اهل سنّت نيز راه يافته است. (نك : ابن ابى عاصم، پيشين، ج 1) از سوى ديگر، اين موضوع خوشايند مذاق كلامى و فرقه‏اى برخى از فرقه‏نگاران متعصّب نيز واقع شده و حتى بر اساس آن مجوّز قتل شيعيان را نيز صادر كرده‏اند. (ابوحاتم رازى، پيشين، ص 271) اين مربوط به زمانى است كه دشمنان فكرى تشيّع براى شكستن شيعيان از هيچ كوششى فروگذار نمى‏كردند. روشن‏ترين دليل آن نيز اين است كه خود ابوحاتم نه تنها اصطلاح "شيعه" را كهن‏ترين اصطلاح فرقه‏اى دانسته و رافضه را يكى از فرق انشعابى شيعيان بر مى‏شمارد (همان، ص 259)، بلكه خاستگاه ظهور اين اصطلاح را نيز مربوط به حوادث سياسى ايام صادقين عليهماالسلام مى‏داند. (همان، ص 270 271.)
35. براى بررسى اين واژه به عنوان يك ناسزاى فرقه‏اى به شيعيان نك : فضل بن شاذان نيشابورى، الايضاح، ص 303 / مرتضى حسنى رازى، تبصرة العوام، تحقيق عبّاس اقبال، تهران، 1313، ص 167، 193 / نوبختى، پيشين، ص 22 / مطهّر بن طاهر مقدسى، البدأ والتاريخ، ج 5، ص 124 / محمّد يمنى، عقايد الثلاث و السبعين فرقه، ج 1، ص 446 447 / رسول جعفريان، تاريخ تشيّع در ايران، ج 1، ص 24 27.
36. نمونه‏هايى از آن را نك. در : بدرالدين الحوثى (نويسنده معاصر زيدى)، من هم الرافضه، ص 9، 21، 23، 29. احاديث ساختگى عليه رافضه به بسيارى از كتاب‏هاى روايى اهل سنّت راه يافته و اين نويسنده از اين‏ها ماخذ گرفته است.
37. اين نام‏گذارى را براى همه گروه‏هاى شيعى و از جمله زيديان نك. در : ابوالحسن اشعرى، پيشين، ص 5 / عبدالقاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، ص 22 / اسفراينى، التبصير فى الدين، ص 35 / فخر رازى، اعتقادات فرق المسلمين و المشركين، ص 35 / ملطى، التنبيه و الرد، ص 18 / تقى‏الدين احمد مقريزى، الخطط المقريزيه، ج 3 / محمّد يمنى، پيشين، ج 1، ص 446 و 452 / عراقى عثمان بن عبداللّه، الفرق المفترقه، تحقيق قوقلوى، آنكارا، 1961، ص 30 / ابن قتيبه، المعارف، ص 623 / ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 2، ص 404.
38. نك : رسول جعفريان، پيشين، ج 1، ص 28 / عبدالجليل قزوينى، كتاب النقض، ص 218.
39. براى نمونه، "اعتزال" در لغت، به معناى كناره‏گيرى است، اما درباره وجه تسميه "معتزله" به اين نام، با گزارش‏هاى مختلف و احيانا متضاد ذيل روبه‏رو هستيم :
الف. نام‏گذارى آن‏ها به معتزله از اين دليل است كه آنان با حضرت على عليه‏السلام بيعت نكرده، از وى اعتزال گزيدند. (سعد بن عبدالله اشعرى قمى، پيشين، ص 4 / على سامى النشار، پيشين، ج 1، ص 376.)
ب. چون واصل بن عطاء، رئيس و مؤسس مكتب معتزله، از مجلس درس حسن بصرى كناره‏گيرى كرد و گوشه‏اى جداگانه براى خود اختيار كرد. (عبدالكريم شهرستانى، پيشين، ج 1، ص 55.)
ج. منشأ اين نام‏گذارى، اعتزال يكى ديگر از بنيانگذاران مكتب معتزله به نام عمرو بن عبيد، از مجلس درس حسن بصرى بوده است. (ابوحاتم رازى، پيشين، ص 274 / زهدى جارالله، المعتزله، ص 10 به نقل از : ابن خلكان، وفيات الاعيان.)
د. چون معتقد به اعتزال صاحب گناه كبيره از مؤمنان و كافران بودند. (زهدى جاراللّه، پيشين، ص 11 به نقل از : مسعودى، مروج المذهب.)
ه . چون از قول امّت درباره مرتكب كبيره كناره‏گيرى كردند و يا اساسا چون از ملت اسلام كناره‏گيرى نمودند. (عبدالقادر بغدادى، پيشين، ص 118 / عراقى عثمان بن عبداللّه، پيشين، ص 46 / شهرستانى، پيشين، ج 1، ص 52.)
و. چون از مجالس مسلمانان كنار رفتند. (ملطى، التنبيه و الرد، ص 36 / اسفراينى، پيشين، ص 22.)
ز. چون سران آن‏ها از علايق دنيوى كناره‏گيرى كردند و به زهد و تقوا روى آوردند. (ابوزهره، تاريخ المذاهب الاسلاميه، ص 118 119.)
ح. چون از بدعت‏ها و ديدگاه‏هاى اهل بدعت كناره‏گيرى كردند. (ملطى، المنية والامل، ص 4.)
ط. منشأ اين نام‏گذارى نه ديدگاه‏هاى مزبور، بلكه بدين دليل است كه سخن معتزله در باب قضا و قدر همانند سخن فرقه "فروشيم"، از فرقه‏هاى يهوديان، مى‏باشد و معناى لغوى "فروشيم" نيز در زبان آنان مرادف با مفهوم "معتزله" در زبان عربى مى‏باشد. (احمد امين، فجر الاسلام، ص 344 345.)
درباره خاستگاه شكل‏گيرى و ديگر اسامى پسنديده و ناپسند اين فرقه نيز تفاوت‏هاى چندى وجود دارند. (گردآورى اين اختلافات را نك. در : زهدى جارالله، پيشين، ص 9 15.) درباره منشأ نام‏گذارى "كميانيه"، "مرجئه" و "قدريه" نيز با چنين مشكلى روبه‏رو هستيم. (به عنوان نمونه نك : ابوحاتم رازى، پيشين، ص 263 262، 273 272.)
40. ابوحاتم رازى، گرايش‏ها و مذاهب اسلامى در سه قرن نخست هجرى، ترجمه على آقانورى، ص 87.
41. عموم گزارشگران اگرچه داستان زيد را منشأ پيدايش اين لقب مى‏دانند، اما در اينكه چرا اين دسته زيد را ترك كردند و اينكه اين لقب توسط خود زيد و يا ديگران طرح شده باشد، هم‏داستان نيستند. براى اطلاع از معانى و ريشه‏هاى تاريخى اين اصطلاح نك : محسن المعلم، النصب و النواصب، ص 558539.
42. محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، ج 7، ص 181 / ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 5، ص 89 / ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 136.
43. عبدالكريم شهرستانى، پيشين، ص 138 139 / عبدالقادر بغدادى، پيشين، ص 35 / ابوسعيد نشوان الحميرى، الحور العين، ص 184 / محمد يمنى، پيشين، ج 1، ص 446. (براى نمونه، نك : محمّدجواد مشكور، فرهنگ فرق اسلامى، ص 200 / اسفراينى، پيشين، ص 75 / فخر رازى، پيشين، ص 52 / ابوالحسن اشعرى، پيشين، ص 491.)
44. ابوالحسن اشعرى، پيشين، ص 15 16، ص 87. حاشيه‏نويس اين كتاب نيز در يك داورى احساسى، علت اين نام‏گذارى را "رفض دين" مى‏داند. (همان، ص 87.)
45. عبدالكريم شهرستانى، پيشين، ج 1، ص 138.
46. سعد بن عبدالله اشعرى قمى، پيشين، ص 77 78 / نوبختى، پيشين، ص 62 / عبّاس اقبال، خاندان نوبختى، ص 256 / محمّدجواد مشكور، پيشين، ص 200.
47. ملطى، پيشين، ص 21. توجه به اين نكته مفيد است كه اتهام شيعيان امامى (عموما اثناعشرى) به رافضى‏گرى از سوى زيديان با حرارت بيشترى عنوان شده است.
48. تقى‏الدين المقريزى، پيشين، ج 3، ص 407.
49. بدرالدين الحوثى، من هم الرافضه، ص 18 20.
50. همان، ص 9.
51. همان، ص 11 15.
52. عرفان عبدالحميد، تاريخ الاسلام السياسى الثقافى، مركز الغدير، 1417، ص 717 - 719.
53. ابوحاتم رازى، پيشين، ص 270 / ابن رستم طبرى، دلايل الامامه، قم، منشورات رضى، 1363 ش، ص 255.
54. نك : رسول جعفريان، پيشين، ج 1، ص 19 به بعد.
55. مرتضى حسنى رازى، تبصرة العوام، ص 28. فضل بن شاذان نيشابورى (م 260 ه) از محدثان و متكلّمان اماميه و از اصحاب امام جواد و امام على النقى و امام حسن عسكرى عليهم‏السلام در اثر كهن الايضاح، در پاسخ به يك حديث ساختگى عليه رافضه، كه آنان را مشرك و مهدور الدم مى‏داند، مى‏گويد : "... انّما رأينا الشيعة الذين تسمّونهم انتم الرافضة انّما خالفوكم فى تفضيل علىّ صلوات الله عليه على ابى بكر و عمر و لم يقولوا اَنّ ابابكر و عمر تركا الصلاة و لا زنيا و لاطاولا شربا الخمر و لا استحلاّ الحرام و لاالظلم. انّما قالوا على عليه‏السلام افضل منهما و من غيرهما بسابقته و قرابته و صهره و نكايته فى المشركين و علمه بكتاب الله و سنن رسوله. فاذا تفضيل على عليه‏السلام على ابى بكر و عمر عندكم اعظم من نكاح الامّهات و الاخوات ... فاذاً تفضيل على عليهما شرك يقتل من قال به." (همان، ص 303) براى نمونه ر. ك : عبدالجليل قزوينى، پيشين، ص 416.
56. ابوحاتم رازى، پيشين، ص 271.
57. شيخ مفيد، الاختصاص، قم، مكتبه بصيرى، 1379 ق، ص 104 105 و نيز نك : عبدالله فيّاض، پيشين، ص 74 75 / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 68، ص 96 98 / فرات ابن ابراهيم كوفى، تفسير فرات كوفى، ص 139.
58. به عنوان نمونه، نك. ديدگاه اشعرى را در : ابوالحسن اشعرى، پيشين، ج 1، ص 88 / ابن حزم، پيشين، ج 4، ص 157.
59. نك : محمد يمنى، پيشين، ج 2، ص 487 و نيز نك : تعابير ابن تيميه در منهاج السنه.
60. عبدالكريم شهرستانى، پيشين، ج 1، ص 143 154.
61. محمدجواد مشكور، پيشين، ص 67.
62. شريف يحيى، معجم الفرق الاسلاميه، ص 46.
63. سيدمحسن امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 1، ص 21.
64. ابوالحسن اشعرى، پيشين، ج 1، ص 88.
65. ابوسعيد نشوان الحميرى، پيشين، ص 181.
66. ابن مرتضى، پيشين، ص 21، 93.
67. نك : ملطى، التنبيه و الرّد، مقدّمه محمّد زاهد الكوثرى، ص 4.
68. بنگريد : سمعانى، الانساب، ج 1، ص 344 / ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 201 / دهلوى، مختصر التحفة الاثنى عشرية، ص 20 / ملطى، التنبيه و الرد، تعليقات محمّد زاهد الكوثرى، ص 18 / كاشف الغطاء، اصل الشيعة و اصولها، ص 92 / شريف يحيى، معجم الفرق الاسلاميه، ص 19 و 46 / محمّد يمنى، پيشين، ج 2، ص 487 / فخر رازى، تلخيص المحصّل، ص 408 / ابوسعيد نشوان الحميرى، پيشين، ص 181. اين كتاب نيز اختلاف امامى و زيدى را در اين مى‏داند كه اماميه امامت را تنها در امامان از نسل امام حسين عليه‏السلام صحيح مى‏دانند، اما زيديان معتقدند : امامت بايد از نسل فاطمه و از نسل امام حسن عليه‏السلام نيز صحيح باشد. همچنين نك : ابو زهره، تاريخ المذاهب الاسلاميه، ص 44.
69. ابوسعد اشعرى قمى، پيشين، ص 102.
70. شيخ مفيد، العيون و المحاسن، ج 2، ص 91.
71. شيخ مفيد، پيشين، 4 7.
72. ابن نديم، الفهرست، چاپ نجف، 1960، ص 113.
73. ابن داود حلّى، الرجال، تهران، 1342، ص 310.
74. همان، ص 98.
75. همان، ص 194.
76. نك : عبدالله فيّاض، تاريخ الاماميه و اسلافهم من الشيعه، ص 77 79.
77. ابوسعد اشعرى قمى، پيشين، ص 102 / نوبختى، پيشين، ص 90. شهرستانى ضمن بحث در مورد شيعه دوازده امامى كه به رحلت امام موسى كاظم عليه‏السلام اعتقاد پيدا كردند و "قطعيه" ناميده شدند، چنين مى‏گويد : "امامت را به سوى فرزندانش راندند، طورى كه بعد از موسى كاظم عليه‏السلام به امامت فرزندش على الرضا عليه‏السلام اعتقاد داشتند، پس از او محمدتقى جواد عليه‏السلام و بعد على بن محمّد نقى كه مرقدش در قم است (معروف اين است كه مرقد ايشان در سامرّاء عراق است)، سپس حسن عسكرى الزكى عليه‏السلام و بعد از او محمّدقائم منتظر عليه‏السلام كه از دوازدهمين مى‏باشد و اين طريق دوازده امامى (اثنى عشرى) در اين زمان است." (عبدالكريم شهرستانى، پيشين، ج 1، ص 150.)
78. البته اين به معناى فراموشى و انكار آن دسته از احاديث مشهور پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در اشاره به خلفاى اثنا عشر پس از خودش و نيز برخى از رواياتى كه از امامان شيعه، به ويژه امام جعفر صادق عليه‏السلام درباره امامان و اوصياى دوازده‏گانه و حتى معرفى نام آن‏ها رسيده، نيست. گو اينكه احاديث پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در باب خلفاى اثنا عشر در قرون نخست از شهرت ويژه‏اى برخوردار بوده، اما ذهنيت مخاطبان اين احاديث هيچ‏گاه متوجه آنچه بعدا به عنوان امامان دوازده گانه شيعه شناخته شدند، نبوده است. شايد اين ابهام در مصاديق خارجى و عدم توجه به پيامد قوّت‏بخش آن براى تفكر شيعى بود كه به ترويج اين‏گونه احاديث عمدتاً در بين محدّثان اهل تسنّن دامن زد و احياناً برخى از آن‏ها در تلاشى ناموفق در پى آن بودند كه اين احاديث را با احتساب برخى خلفاى اموى و يا عبّاسى با خلفاى راشدين منطبق كنند؛ احاديثى از اين دست از طرف امامان عليهم‏السلام نيز رسيده و آن بزرگان ضمن اشاره به موضوع امامان و اوصياى دوازده‏گانه، گاهى اسامى و خصوصيات آن‏ها را نيز روشن كرده‏اند. (محمّد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 525 535) با اين حال، اين احاديث نيز داستان ويژه خود را دارند؛ چرا كه به سادگى نمى‏توان صدور اين احاديث را در فضاى همگانى جامعه و به صورت علنى و آن هم در جوّ تقيّه‏زده آن روزگار پذيرفت. طبيعى بود كه امامان عليهم‏السلام با توجه به شرايط سخت سياسى و حسّاسيت خلفا، نتوانند به‏طور علنى مصاديق خارجى امامت را با نام آن‏ها روشن كنند، بلكه اين كار صرفاً براى عده خاصى و به عنوان اسرار غير قابل فاش انجام مى‏شده است. از اين‏رو بود كه گاهى حتى برخى از اصحاب خاص امامان پس از درگذشت هر يك از امامان، به ويژه از عصر صادقين عليهماالسلام به بعد، در تعيين مصداق واقعى امام، دچار حيرت و اختلاف مى‏شدند. و نيز شايد عدم نقل اين‏گونه احاديث در كتاب‏هاى حديثى قرن سوم و عصر حضور امامان و از طرفى، طرح آن‏ها در جوامع حديثى پس از عصر حضور و شروع غيبت صغرا نيز به همين دليل بوده است. با اين‏همه، اثبات برخى از جزئيات و جريان‏هاى تاريخى و موضوعات مورد اختلاف به وسيله احاديث از قوّت چندانى برخوردار نيست.
79. شريف مرتضى، الفصول المختاره، ص 318.
80. ابو فرج عبدالرحمان بن جوزى، تلبيس ابليس، قاهره، 1928، ص 22 / عبدالله فيّاض، پيشين، ص 95.


***** برگرفته از مجله شيعه شناسي ، شماره 11