تحولات سياسي و اجتماعي در تاريخ تشيع ن
مذهب شيعه در طول تاريخ حيات خود تحولات سياسي و اجتماعي بسياري را پشتسر گذاشته که در سرنوشت آن از نظر فعاليتهاي مذهبي و کلامي مؤثر بوده است. در اين درس گوشههايي از اين تحولات را به طور گذرا يادآور ميشويم :
1- عصر خلفا در اکثر اين دوره شيعه از شرايط اجتماعي و سياسي مطلوبي برخوردار نبود، ولي در دوران خلافت ظاهري امام علي عليهالسلام شرايط مطلوبي به دست آورد، و توسط امير المؤمنين عليهالسلام معارف توحيدي تبيين گرديد و دانشمندان بسياري در زمينههاي تفسير، فقه و کلام از درياي بيکران علوم وي سيراب گرديدند. البته تبيين معارف توحيدي و تربيت دانشمندان توسط امام علي عليهالسلام در دوره قبل از خلافت او نيز انجام ميگرفت، ولي در دوران خلافت آن حضرت رشد فزايندهاي يافت.
2- عصر امويان در اکثر اين دوره شرايط سياسي کاملا عليه شيعه بود و آنان متحمل آزارها و شکنجههاي جسمي و روحي بسياري از جانب حکام اموي گرديدند. ولي با اين حال از رسالت ديني و کلامي خود غافل نبوده و در پرتو هدايتهاي آموزگاران معصوم کلام، در حد توان به رسالتخويش جامه عمل پوشاندند.
در بخش پاياني حکومت امويان و بخش آغازين حکومت عباسيان، يعني بخشي از دوران امامتحضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام شرايط سياسي نسبتا خوبي براي اهل بيت و شيعيان فراهم گرديد، زيرا حکومت امويان رو به سقوط و انقراض بود و حاکمان اموي در اضطراب روحي و فکر به سر ميبردند. در نتيجه، فرصت و مجال اعمال فشار عليه علويان را نداشتند، و در آغاز حکومت عباسيان نيز به خاطر عدم استقرار و ثبات لازم، و نيز به دليل اينکه آنان به انگيزه دفاع از علويان بر امويان غلبه يافته بودند، اهل بيت و پيروان آنان از شرايط خوبي برخوردار بودند، و به همين جهت نهضت علمي و فرهنگي شيعه توسط امام باقر و امام صادق پايهگذاري و شکوفا گرديد.
3- از منصور تا هارون در زمان منصور بار ديگر علويان تحت فشار سياسي سختي قرار گرفتند، چنانکه سيوطي گفته است :
"منصور اولين خليفه (عباسي) بود که ميان علويان و عباسيان آتش فتنه را برانگيخت. در سال 145 (پس از گذشت نه سال از حکومت منصور) محمد و ابراهيم، فرزندان عبد الله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب، عليه منصور قيام کردند، ولي آن دو و گروه بسياري از اهل بيت توسط وي به شهادت رسيدند" . (1)
محمد اسقنطوري ميگويد : بر منصور وارد شدم و ديدم در فکر عميقي فرو رفته است. گفتم چرا فکر ميکنيد؟پاسخ داد : از اولاد فاطمه عليها السلام بيش از هزار نفر را کشتهام، ولي بزرگ آنان (حضرت صادق عليهالسلام) را نکشتهام. (2)
آزار و شکنجههاي علويان توسط منصور در زندانهاي تاريک و نمناک و قرار دادن آنان در لاي ديوار مشهور است. (3)
از کساني که به دستور منصور به شهادت رسيد، معلي بن خنيس از شيعيان و اصحاب مقرب و متصدي امور مالي امام صادق عليهالسلام بود. منصور از داود بن عروه فرماندار مدينه خواست تا وي را به قتل برساند. داود معلي را احضار نمود و او را تهديد به قتل کرد و از وي خواست تا نام شيعيان را به او بگويد. معلي مقاومت نموده و گفت : به خدا سوگند اگر نام يکي از آنان در زير پاي من باشد، پايم را بر نخواهم داشت. داود وي را کشت و سرش را به دار آويخت.
او سرانجام امام صادق عليهالسلام را مسموم کرد و به شهادت رسانيد. (4)
اين وضعيت در عصر حکومت مهدي عباسي (169- 158) ، و هادي عباسي (پانزده ماه) و هارون الرشيد (193- 170) نيز ادامه يافت و آنان در اعمال فشار و شکنجه، زندان، تبعيد و قتل علويان راه منصور را ادامه دادند. محمد بن ابي عمير و فضل بن شاذان به دستور او زنداني و شکنجه شدند. وي حکم دستگيري هشام بن حکم را صادر کرد، ولي او مخفي گرديد. و داستان جنايتحميد بن قحطبه به دستور هارون مشهور است. (5)
4- از امين تا واثق (232- 193) پس از هارون، محمد امين به حکومت رسيد و مدت چهار سال و چند ماه حکومت کرد. ابو الفرج در مقاتل الطالبيين مينويسد : "روش امين درباره اولاد علي بن ابي طالب برخلاف گذشتگان بود. علت آن اين بود که او به فکر خوشگذراني و تهيه وسائل آن بود و پس از آن در بحران جنگ خود با مامون قرار گرفت، تا اينکه کشته شد" .
مامون برادر خود را کشت و قدرت سياسي را به دست آورد و حدود بيستسال (218- 198) حکومت کرد.
در زمان مامون تشيع در اکثر شهرهاي اسلامي نفوذ کرد و اثر آن در باره مامون نيز ظاهر گرديد، چنانکه فضل بن سهل ذو الرياستين، وزير مامون و طاهر بن الحسن خزاعي فرمانده ارتش وي شيعه بودند.
مامون وقتي کثرت شيعه را ديد و دانست که حضرت رضا عليهالسلام مورد توجه و محبوب مردم است و مردم از پدر او (هارون) ناراضي هستند و نسبتبه حکومتهاي قبلي بني عباس اظهار دشمني ميکنند، ظاهرا روش تفاهم و دوستي با علويان را برگزيد و بدين طريق افکار عمومي را متوجه خود ساخت، لذا از در نفاق و ريا اظهار تشيع نموده، از خلافت، حقانيت، و برتري علي عليهالسلام بر ابو بکر و عمر دفاع ميکرد، و حتي مساله واگذاري خلافت و سپس ولايتعهدي را مطرح نمود، ولي در حقيقت او هدفي جز حفظ قدرت و تثبيت موقعيتخود نداشت، و سرانجام نيز امام رضا عليهالسلام را به وسيله زهر مسموم ساخت. ولي در هر حال همين ملايمت و نرمش ظاهري، موجب فراهم شدن زمينه نسبتا مناسبي براي ترويج و نشر عقايد شيعه گرديد.
عامل مؤثر ديگري نيز در اين باره وجود داشت، و آن گسترش و افزايش ترجمه کتب فلسفي و علمي بسيار از زبان يوناني و سرياني و غير آنها به زبان عربي بود که به گرايش مسلمانان به علوم عقلي و استدلالي سرعتبخشيد، به ويژه آنکه مامون نيز معتزلي مذهب بود و به خاطر علاقهمندي به بحثهاي استدلالي، مباحث کلامي در زمينه اديان و مذاهب را آزاد گذاشته بود، و دانشمندان و متکلمان شيعه از فرصت استفاده کرده و به تبليغ مذهب اهل بيت عليهم السلام همت گماردند.
در عصر معتصم (متوفاي 227) و واثق (متوفاي 232) نيز تقريبا شرايط سياسي در مورد اهل بيت همانند زمان مامون بود، به ويژه آنکه آن دو نيز به کلام معتزله گرايش داشته و با بحثهاي استدلالي و کلامي موافق بودند. پرسشهاي کلامي و ديني بسياري که از امام جواد عليهالسلام شده است نيز گواه بر اين است که ارتباط مردم با آن حضرت در عصر معتصم نبود، هر چند معتصم در باطن امر نسبتبه امام عليهالسلام عداوت ميورزيد و سرانجام نيز دستور قتل وي را صادر نمود. پس از شهادت امام عليهالسلام، جمعيت انبوهي براي تشييع جنازه آن حضرت اجتماع نمودند. علي رغم اينکه معتصم تصميم داشت آنان را از شرکت در مراسم تشييع منع کند، ولي آنان به تصميم وي اعتناء نکرده و شمشير بر دوش بر گرد خانه امام اجتماع نمودند. اين مطلب نيز گواه بر قدرت و کثرت شيعه در آن زمان است. (6)
5- عصر متوکل و پس از آن با به حکومت رسيدن متوکل (247- 232) شرايط دگرگون، و سختگيري و کينه توزي آشکار با علويان تجديد شد، و ارتباط با اهل بيت عليهم السلام جرم سياسي به شمار آمد. دستور وي به ويران نمودن قبر امام حسين عليهالسلام و منع زيارت آن مشهور است. (7)
خصومت متوکل، به شيعيان اختصاص نداشت، بلکه وي با فلسفه و کلام و عقل گرايي مخالفت ميورزيد. جرجي زيدان مينويسد : از روزي که متوکل به خلافت رسيد تا آخرين نفس در آزار و شکنجه فيلسوفان و طرفداران راي و قياس و منطق کوشش داشت. (8)
پس از متوکل حکومت عباسيان گرفتار آشفتگيها و کشمکشهاي بسيار گرديد، و هر چند گاهي درباريان بر سر کسب قدرت، به جدال و کشتار دست ميزدند، تا زمان معتضد عباسي (279- 247) پنج تن از حکام عباسي، به نامهاي منتصر، مستعين، معتز، مهتدي و معتمد به حکومت رسيدند، و با به قدرت رسيدن معتضد (289- 279) بار ديگر دستگاه عباسي اقتدار يافت. چنانکه سيوطي درباره وي نوشته است :
"وي را سفاح ثاني لقب دادند، زيرا فرمانروايي بني عباس را تجديد حيات کرده، و قبل از او از زمان متوکل به بعد گرفتار اضطراب و فرسودگي و ضعف شده و در آستانه زوال بود" . (9)
بنابر اين در عداوت و دشمني عباسيان با اهل بيت عليهم السلام و پيروان آنان جاي ترديد نيست، ولي با توجه به اضطراب و نابساماني حاکم بر دستگاه عباسي در دوره ياد شده، و شورشها و انقلابهايي که در گوشه و کنار سرزمين اسلامي رخ ميداد، شرايط مناسب براي عباسيان، در جهت اعمال فشار بر علويان فراهم نبود، و آنان نسبتبه عصر منصور و هارون، از شرايط بهتري برخوردار بودند.
6- عصر آل بويه، فاطميان و حمدانيان قرن چهارم و پنجم هجري از نظر شرايط سياسي از بهترين دورانهاي شيعه به شمار ميرود، زيرا خاندان بويه (477- 320) که مذهب شيعه داشتند، در دستگاه حکومت عباسي از نفوذ و اقتدار زايد الوصفي برخوردار بودند. فرزندان بويه به نامهاي علي، حسن و احمد که قبلا در فارس حکومت ميکردند، در زمان "المستکفي" به سال 333 وارد بغداد شده، به مقر حکومت راه يافته و مورد تکريم خليفه قرار گرفتند. احمد، "معز الدوله" ، حسن، "رکن الدوله" ، و علي، "عماد الدوله" لقب يافتند. معز الدوله که منصب امير الامرائي را داشت، چنان اقتداري به دست آورد که حتي براي مستکفي حقوق و مقرري تعيين کرد. به دستور وي در روز عاشورا بازارها تعطيل و براي امام حسين عليهالسلام مراسم سوگواري بر پا گرديد، و مراسم عيد غدير با شکوه بسيار انجام شد. کوتاه سخن آنکه آل بويه در ترويج مذهب اماميه اثنا عشري اهتمام بسيار ورزيدند.
در بغداد، مرکز حکومت اسلامي، که قبل از آل بويه مردم پيرو مذهب اهل سنتبودند، با به قدرت رسيدن آنان مذهب شيعه نشو و نما کرد و آيينهاي مخصوص شيعيان با شکوه فراوان انجام ميشد. شيخ مفيد، متکلم نامدار اماميه که در اين زمان ميزيست، مورد تجليل و تکريم بسيار بود. مسجد "براثا" در منطقه کرخ بغداد به وي اختصاص داشت، و شيخ مفيد در آن علاوه بر اقامه نماز و موعظه، به تعليم و تدريس ميپرداخت. وي در پرتو موقعيت ويژهاي که از جنبههاي علمي و اجتماعي داشت، توانست فرق مختلف شيعه را انسجام بخشيده، آرا و عقايد شيعه را تحکيم و ترويج نمايد.
خدمات آل بويه به مذهب تشيع اختصاص نداشت، بلکه آنان به ادب و فرهنگ و تمدن اسلامي خدمات شايان نمودند. غناوي در کتاب "الادب في ظل بني بويه" مينويسد : يکي از امتيازات دوره آل بويه بالا رفتن سطح دانش و فرهنگ بود که خود و وزراي ايشان تاثير به سزايي در اين زمينه داشتند، زيرا وزرا هميشه از طبقات نويسندگان و دانشمندان مبرز برگزيده ميشدند. . . آوازهشان در فضا طنينانداز شد، تا آنجا که دانشمندان و اهل ادب از هر سو به جانب ايشان روي آورده و از توجهشان برخوردار شدند. در ميدان ادب و فلسفه و دانش، و در سازندگي و به کار انداختن انديشهها گوي سبقت را از سروران خود (خلفاي عباسي) ربوده بودند" . (10)
در قرن چهارم فاطميين نيز در مصر به قدرت رسيدند و حکومت آنان تا اواخر قرن ششم هجري (567) ادامه يافت. حکومت فاطميان بر مبناي دعوت به تشيع پايه گذاري شد و اگر چه آنان دوازده امامي نبوده، پيرو مذهب اسماعيليه بودند، و ميان اين دو مذهب اختلافاتي وجود دارد، ولي در حفظ شعائر مذهب تشيع، و نيز فراگرفتن تعاليم اسلامي از طريق خاندان وحي، و تشويق مردم به اين روش، هر دو مذهب هماهنگاند.
سيوطي مينويسد : "در سال 357 هجري قرامطه بر دمشق استيلا يافته و بر آن شدند که مصر را نيز به تصرف خود در آورند، ولي عبيديون (11) فاطميون) مالک آن گرديده و دولت رفض (تشيع) در سرزمينهاي مغرب، مصر و عراق استقرار يافت، و اين بدان هتبود که پس از مرگ کافور اخشيدي، حاکم مصر، نظم مصر مختل گرديد و سربازان در مضيقه مالي قرار گرفتند. گروهي از آنان نامهاي براي المعز لدين الله (فرمانرواي مغرب) نوشته از او خواستند تا وارد مصر گردد. وي فرمانده ارتش خود به نام "جوهر" را با هزار سواره عازم مصر نمود، و او وارد مصر گرديد. در سال 358 از پوشيدن لباس سياه و خواندن خطبهاي که بني عباس ميخواندند منع کرد و دستور داد جامه سفيد پوشيده و خطبه زير را بخوانند :
"اللهم صل علي محمد المصطفي، و علي علي المرتضي، و علي فاطمة البتول و علي الحسن و الحسين سبطي الرسول. . . " .
او در سال 359 دستور تاسيس دانشگاه الازهر را صادر کرد، و بناي آن به سال 361 پايان يافت. همچنين دستور گفتن "حي علي خير العمل" را در اذان صادر نمود. مشابه همين دستور توسط جعفر بن فلاح فرماندار دمشق از جانب المعز بالله صادر گرديد. (12)
حمدانيان و مذاهب شيعه در قرن چهارم هجري حکومتشيعي ديگري نيز در جهان اسلام پديد آمد، و آن کومتحمدانيان (391- 293) بود. برجسته ترين زمامدار آل حمدان علي بن عبد الله بن حمدان ملقب به سيف الدوله (303- 350) بود. وي انساني خردمند، دانش دوست و سلحشور بود و بيشتر ايام عمر خود را در جنگ با تجاوزگران رومي به سر برد. در عصر حمدانيان سرزمين سوريه، مانند حلب و اطراف آن، بعلبک و توابعش، جبل عامل و سواحل آن مملو از شيعيان بود، و به ويژه شهر حلب پايگاه عالمان شيعه و به خصوص بنو زهره به شمار ميرفت. از کساني که در تحکيم و نشر مذهب تشيع نقش مهمي ايفا نمود، ابو فراس (متوفاي 357) شاعر نامدار آل حمدان بود،
چنانکه قصيده ميميه او از شهرت به سزايي برخودار است و مطلع آن چنين است :
الحق مهتضم والدين محترم
و فييء آل رسول الله مقتسم. (13)
حمدانيين هيچ کس را به پيروي از مذهب شيعه مجبور ننموده، به وسيله مال و مقام هم نفريفتند، بلکه مردم را به اختيار خود واگذار کردند تا هر چه ميپسندند براي خود برگزينند. فقط مبلغان با اخلاص حقايق را براي مردم بازگو ميکردند، بر عکس امويها و عباسيها و صلاح الدين ايوبي که مردم را با ارعاب و خشونتبه مذهب تسنن فرا ميخواندند.
حمدانيين مردمي روشنفکر و آزاد منش بودند. به همين جهت پناهگاه دانشمندان، فلاسفه، ادبا و روشنفکران از همه مذاهب و اديان شدند، تا آنجا که هنرمندان از روم گريخته و به سوي سيف الدوله ميآمدند. (14)
7- شيعه در عهد سلجوقيان و ايوبيان در اواسط قرن پنجم هجري دولت مهمي با نام دولتسلجوقي پديد آمد و حکومتسني مذهب بغداد را که رو به زوال و فنا بود از سقوط نجات داد و از پيشرفتشيعيان در مصر، عراق، شام، فارس و خراسان جلوگيري نمود. حکومتسلجوقيان تا اواخر قرن هفتم هجري استقرار يافت.
حکومت مقتدر ديگري که در نيمه دوم قرن ششم (565) تاسيس گرديد، حکومت ايوبيان به دستسردار نامي صلاح الدين ايوبي بود، که تا سال 848 دوام يافت. (15)
فداکاريهاي صلاح الدين در جنگ با صليبيان در خور تقدير و تحسين است، ولي تعصب شديد او نسبتبه مذهب تسنن و خصومت و عداوت او با مذهب تشيع، نقطه ضعفي بس بزرگ و غير قابل اغماض است. وي پس از استيلاي بر مصر با فاطميان با خشونت تمام عمل نمود. در کتاب "الازهر في الف عام" آمده است : "ايوبيها در مطلق آثار شيعه دخالت کرده و آنان را نابود کردند. صلاح الدين دولت فاطمي را عزل کرد و اقوام خود را در يک شب به منازل آنان وارد نمود و نالههاي جگر خراش و گريههاي جانسوز به قدري بلند بود که مردم فکر خود را از دست داده بودند. . . " . (16)
وي دستور داد روز عاشورا که بني اميه و حجاج عيد ميگرفتند، مجددا عيد باشد و حي علي خير العمل را از اذان برداشت و در سختگيري با شيعيان تا آنجا پيش رفت که دستور داد گواهي کسي بايد قبول شود که معتقد به يکي از مذاهب چهارگانه اهل نتباشد، و کسي حق سخنراني يا تدريس داشت که پيرو آن مذاهب باشد و حتي کتابخانههاي بزرگي که فاطميين تاسيس کرده بودند و کتابهاي نفيسي در فنون مختلف در آنها گردآوري شده بود، به دست وي متلاشي گرديد و در نتيجه اين روش خصمانه، مذهب تشيع در مصر فراموش گرديد. (17)
8- شيعه در عصر حکومت مغول دولت مغول در سال 650 هجري توسط هولاکوخان در ايران تاسيس و به سال 736 با مرگ سلطان ابو سعيد پايان يافت.
هولاکوخان در دومين حمله خود به عراق، حکومتبني عباس را برانداخت، و همه مذاهب را در انجام مراسم مذهبي و ترويج تعاليم آنان آزاد ساخت و دانشمندان را تکريم نمود. به عبارت ديگر قتل و غارتهايي که هولاکوخان به آن دست ميزد، انگيزه ديني نداشت. بدين جهت در مناطقي که به تصرف او در ميآمد اديان مختلف از آزادي يکسان برخوردار بودند.
در اينکه آيا هولاکوخان به دين اسلام تشرف يافتيا نه، اختلاف است. هر چند برخي حتي تشيع او را نيز مسلم دانستهاند. ولي قدر مسلم اين است که چهار تن از سلاطين مغول به نامهاي نکواداربن هولاکو (احمد) ، غازان خان (محمود) ، نيقولاوس (سلطان محمد خدابنده) و بهادر خان، اسلام آوردند. حکومت احمد چندان بر جاي نماند و در مورد "غازان خان" نيز شواهد تاريخي بر تشيع او دلالت دارد. سلطان محمد خدابنده در آغاز پيرو مذهب حنفي بود، ولي چون نظام الدين عبد الملک شافعي که اعلم دانشمندان اهل سنت در آن زمان بود، از طرف وي به عنوان قاضي القضاة منصوب گرديد و او در مناظرهاي با علماي حنفي غالب، شد، سلطان، مذهب شافعي برگزيد.
سرانجام پس از مناظرهاي که ميان علامه حلي (متوفاي 726) و نظام الدين واقع شد، و علامه بر وي غالب گرديد، سرانجام سلطان خدابنده آيين شيعه را انتخاب کرد و دستور داد تا سرتاسر قلمرو فرمانروايي او مراسم مذهب اماميه اجرا گردد. به در خواست وي علامه حلي کتاب معروف خود "نهج الحق و کشف الصدق" را تاليف نمود. پس از وي فرزندش بهادر خان، آخرين سلطان مغول نيز پيرو آيين شيعه بود.
در عصر سلاطين مغول دانشمندان بزرگي از شيعه ظهور کردند که از آن جملهاند : محقق حلي صاحب شرايع (متوفاي 676) ، يحيي بن سعيد (متوفاي 689) ، مؤلف کتاب "الجامع الشرايع" ، علامه حلي (متوفاي 726) ، پدرش سديد الدين حلي، فرزندش فخر المحققين (متوفاي 771) ، سيد رضي الدين بن طاووس (متوفاي 664) ، سيد غياث الدين بن طاووس (م 693) ، ابن ميثم بحراني (متوفاي 679 يا 699) ، خواجه نصير الدين طوسي (متوفاي 672) ، قطب الدين رازي (متوفاي 766) و ديگران.
موضوع جالب توجه در اين دوره، پيدايي "مدرسه سيار" است که به پيشنهاد علامه حلي و توسط سلطان خدا بنده تاسيس گرديد. داستان آن اين است که عادت سلاطين مغول بر اين بود که در فصل گرما، در مراغه و سلطانيه، و در فصل سرما در بغداد اقامت ميگزيدند، و از طرفي سلطان خدابنده در سفر و حضر، علماي بزرگ را با خود همراه ميداشت و چون به علامه حلي علاقه فراوان داشت، به وي پيشنهاد کرد که با او همراه باشد. رد اين پيشنهاد از طرف علامه مصلحت نبود، زيرا ممکن بود مخالفان و حسدورزان نسبتبه علامه اين عمل را به گونهاي نادرست تفسير نموده و عليه او استفاده نمايند، و از طرفي علامه نميخواستبه طور دربست در اختيار سلطان قرار گرفته و از فعاليت علمي باز ماند، بدين جهت پيشنهاد تاسيس مدرسه سيار را مطرح کرد که در مورد قبول سلطان قرار گرفت و بدين وسيله علامه حلي توانستبه نشر عقايد و معارف اماميه و تربيتشاگردان بسياري همت گمارد. (18)
9- عصر صفويان و عثمانيان شيعه از نظر شرايط سياسي تا قرن دهم هجري تقريبا همان وضع پيشين (دوران ايوبيان و سلجوقيان) را داشت. ولي در طليعه اين قرن، دولت صفويه توسط شاه اسماعيل اول تاسيس گرديد، و مذهب شيعه به عنوان مذهب رسمي پذيرفته شد. ايران در آن هنگام به صورت ملوک الطوايفي اداره ميشد و هر بخشي را امير، وزير خان و بزرگ قبيلهاي به دست گرفته و بر آنجا فرمانروايي ميکرد. هنوز از عمر اسماعيل، چهارده سال پيش نگذشته بود که از مريدان و پيروان پدرش ارتشي تشکيل داد و به انديشه يکپارچگي ايران از اردبيل قيام کرد و مناطق مختلف را يکي پس از ديگري فتح کرد و آيين ملوک الطوايفي را برانداخت، و ايران قطعه قطعه را به شکل يک کشور منسجم در آورد و در تمام قلمرو حکومتخود مذهب شيعه را رسميت داد.
پس از درگذشت وي (930 هجري) پادشاهان ديگر صفوي تا اواسط قرن دوازدهم هجري (1148) حکومت کردند و همگي رسميت مذهب شيعه را تاييد و تثبيت نمودند و به ترويج آن همت گماردند.
مراکز ديني مانند مساجد، مدارس علمي و حسينيههاي بسيار ساختند، و به تعمير و توسعه مشاهد مشرفه اقدام نمودند. عامل اين اقدامات، علاوه بر جاذبه فطري ديني و معنوي، نفوذ علماي بزرگي نظير شيخ بهايي و ميرداماد در دربار صفويان بود که آنان را به تعظيم شعاير ديني و پرورش دانشمندان بزرگ علوم مختلف تشويق ميکردند. از مشاهير علماي اين دوره ميتوان ميرداماد، محقق کرکي، شيخ بهايي و پدرش شيخ حسين عبد الصمد، صدر المتالهين، علامه مجلسي، محقق اردبيلي، ملا عبد الله يزدي و فيض کاشاني و. . . را نام برد. (19)
در اين دوران دولت عثماني نيز بر بخش وسيعي از سرزمينهاي اسلامي حکومت ميکرد و نسبتبه مذاهب اهل سنت متعصب بود و با شيعيان خصومت ميورزيد، تا آنجا که از گروهي روحانينما امضا گرفت که شيعيان از اسلام خارج بوده و قتل آنان واجب است. سلطان سليم در آنا طول چهل هزار يا هفتاد هزار نفر را به جرم شيعه بودن کشت. در حلب به دنبال فتواي شيخ نوح حنفي به کفر و وجوب قتل شيعه دهها هزار شيعه کشته شدند و ما بقي فرار کردند، و حتي يک نفر شيعه در حلب نماند، در صورتي که در ابتداي دولتحمدانيها، تشيع در حلب کاملا رسوخ کرده و منتشر شده بود، و حلب جايگاه دانشمندان بزرگي در فقه امثال آل ابي زهره و آل ابي جراده و. . . بود که نام آنان در کتاب "امل الآمل" ثبت است. از علماي بزرگ اماميه که به دست عثمانيها به شهادت رسيد، شهيد ثاني است.
عثمانيها شيعيان را از دستگاههاي دولتي اخراج کردند و آنان را از انجام وظايف اختصاصي ديني باز داشتند و در شهرهاي شام و مکانهايي که اقليتشيعي زندگي ميکردند مانع انجام اعمال ديني شدند. اين جريانها و مصائب، چهار قرن (1198- 1516) ميلادي ادامه داشت. (20)
پس از آن نيز تقريبا همين شرايط سياسي براي شيعيان ادامه يافت. در ايران مذهب تشيع به عنوان دين رسمي شناخته شد و جدال و نزاع مذهبي رخ نداد، ولي در ساير ممالک اسلامي که دولتهاي غير شيعي حکومت ميکند و به ويژه در مناطقي که وهابيون نفوذ کلمه دارند، شيعيان از شرايط سياسي مطلوبي برخوردار نبودهاند، ولي پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و رهنمودها و سياستهاي حکيمانه بينانگذار انقلاب، حقايق بسياري را درباره مذهب و عقايد شيعه روشن کرد، به گونهاي که شمار طرفداران و هواداران آن افزايش يافت، ايادي استعمار در گوشه و کنار دنياي اسلام همچنان به سياست تفرقهافکني و ايجاد جو عداوت و اختلاف ادامه ميدهند.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1- تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص 261.
2- الشيعة و الحاکمون، محمد جواد مغنية، ص 149.
3- ر. ک : تاريخ مسعودي، ج 3، ص 31، تاريخ ابن اثير، ج 4، ص 275.
4- بحار الانوار، ج 47.
5- اعيان الشيعة، ج 1، ص 29.
6- تاريخ الشيعة، ص 57.
7- ر. ک : تاريخ الخلفاء، ص 437.
8- تاريخ تمدن اسلامي، جرجي زيدان، ص 587.
9- تاريخ الخلفاء، ص 369، و نيز ر. ک : تاريخ تمدن اسلامي، ص 820- 814.
10- ر. ک : تاريخ الشيعة، ص 213- 206، الشيعة و التشيع، ص 148- 159، شيعه در اسلام علامه طباطبايي، ص 29- 30، فلاسفة الشيعة، شيخ عبد الله نعمه، ص 156- 519.
11- فاطميون را "عبيديون" نيز مينامند که منسوب به عبيد الله مهدي نخستين خليفه فاطمي است. وي در سال 296 هجري به حکومت رسيد.
12- تاريخ الخلفاء، ص 401- 402.
13- تاريخ الشيعة، ص 139- 141.
14- الشيعة و التشيع، ص 177- 188.
15- تاريخ تمدن اسلامي، ص 822- 825.
16- الازهر في الف عام، خفاجي، ج 1، ص 58.
17- تاريخ الشيعة، ص 192- 194، الشيعة و الحاکمون، ص 190- 193 به نقل از خطط مقريزي، ج 2 و 3، الازهر في الف عام، ج 1، تاريخ ابن اثير، ج 9، اعيان الشيعه، ج 1.
18- ر. ک : تاريخ الشيعة، ص 214- 219، مقدمه کتاب الالفين، سيد مهدي خرسان.
19- تاريخ الشيعة، ص 220- 224، شيعه در اسلام، ص 31، الشيعة و التشيع، ص 198- 190.
20- الشيعة و الحاکمون، ص 194- 197.
***** برگرفته از کتاب فرق و مذاهب کلامي، علي رباني گلپايگاني