در مقاله گذشته اين نکته نظر به اقتضاي فطرت و مطابق احاديث معتبر روشن گرديد که يک عمل اخلاقي، عملي است که داراي ارزش و بها بوده، غير از افعال طبيعي و عادي مي باشد .
حال اين سؤال را پاسخ مي گوئيم که معيار و مقياس اخلاقي بودن افعال انسانها چيست؟ يعني يک عمل به چه جهت و چگونه رنگ اخلاقي بودن را پيدا مي کند و معيارهاي آن کدام است؟ و با افعال طبيعي و عادي چگونه متمايز مي گردد؟
در اين مورد نظرات گوناگوني از طرف فلاسفه شرق و غرب و علماء و بزرگان علم اخلاق ابراز شده است که ما آنها را در اينجا به طور اختصار نقل و توضيح سپس به بررسي و نقادي آنها مي پردازيم و جهات حسن و قبح آنها را معين و آنها را در معرض مطالعه و قضاوت خوانندگان گرامي قرار مي دهيم :
نظريه عاطفي
نظريه عاطفي يعني اخلاق مبتني بر عاطفه از قديمي ترين نظريات درباره ملاک اخلاقي بودن يک عمل بشمار مي رود . به اين معني که گروهي رمز اخلاقي بودن يک عمل و فعل را در عواطف بشر جستجو مي کنند . به اين ترتيب که کارهاي عادي و معمولي کارهائي است که از انگيزه هاي خود خواهانه و ميل هاي طبيعي انسان سرچشمه مي گيرد و هدف از آن کارهم رساندن نفع و سود به خود و يا رسيدن شخص به لذتي است .بديهي است هر عملي که از چنين احساس و ميل ها سرچشمه بگيرد و در مقام تامين چنين هدفهائي باشد، کار معمولي و عادي بوده، يک عمل اخلاقي محسوب نمي گردد نظير اکثر کارها و افعالي که مردم عادي انجام مي دهند مثل کارکردن يک کارگر براي گرفتن مزد و اداره مخارج زندگي خود يک کار معمولي محسوب مي گردد و همچنين کار يک کارمند که شغل اداري دارد و به طور کلي اين گونه کارهاي عادي و معمولي مربوط به خود شخص و زندگي خودش بوده، از ميل مربوط به شخص ناشي مي گردد و لذتي که از اين فعل و عمل عايد کننده آن مي باشد، لذتي است که تنها به او مي رسد و يا دفع رنجي است از خودش مثل مراجعه انسان به پزشک براي دفع رنجي که اين، يک کار طبيعي است .
اين عمل گرچه به نوعي با عاطفه انساني در ارتباط است منتها يک عمل اخلاقي محسوب نمي گردد .
آري تنها هنگامي يک عمل جنبه اخلاقي بودن را پيدا مي کند که پاي غير خودش در ميان باشد يعني غير دوستي يعني وقتي عملي اخلاقي محسوب مي شود که غير را هم دوست داشته باشد و از دوستي غير نيز لذت ببرد و شادمان گردد بدون اين که عقل و محاسبات عقلي در اين غير دوستي دخالتي داشته باشد .
طرفداران اخلاق مبتني بر عاطفه عقيده دارند که خير داراي جذبه اي است مانند زيبائي از اينرو خود به خود روشن و شناخته شده است و براي يافتن آن نيازي به تحقيق نيست، اين حاصل کلامي بود از فيلسوف و مورخ انگليسي قرن نوزدهم به نام «ديويد هيوم» نقل شده است و تعبير ديگري نيز در اين زمينه از «ژان ژاک روسو» حکيم و نويسنده فرانسوي در قرن هيجدهم نقل شده است به اين نحو که : هرچه از زيردست طبيعت بيرون مي آيد نيکو است، انسان هم فطرتي نيک دارد و بايد گذاشت به طور طبييعي جسما و روحا رشد کند (1) .
حاصل کلام اين که هر کاري در انسان مبدئي دارد و غايتي را نيز تعقيب مي کند يعني در انسان يک احساس و يک ميل و عاطفه هست که محرک او به انجام کار است و بدون اين محرک کار از انسانها سر نمي زند پس کار اخلاقي بنابر اين نظريه کاري است که از نظر مبدا از ميلي ناشي مي شود که آن ميل مربوط به خود انسان نيست بلکه مربوط به ديگران است و اسم آن را مي گذاريم عاطفه غير دوستي (2) . و از نظر هدف نيز منظور انسان رساندن به خير به خودش نيست، بلکه رساندن خير به ديگران است .
مطابق اين نظريه فعل طبيعي از محدوده و دايره «خود» و «من» خارج نيست و دراين خصوصيت انسان با ساير حيوانات نيز مشترک است ولي فعل اخلاقي هم از نظر مبدا يعني حالت ميل به عمل و هم از نظر هدف که همان رساندن خير به ديگران ست با فعل طبيعي فرق و تفاوتي دارد .
اين نظريه در حقيقت همان نظر ابراز محبت به غير است که در علم اخلاق مطرح شده و در اديان آسماني نيز توصيه بر آن گرديده بيشتر مکاتب فلسفي عالم نيز به آن معتقدند . مثلا در اسلام ضمن اخبار و احاديث زياد معتبري از پيشوايان اسلام و متن قرآن توصيه اکيد بر اين عمل شده، آن را يکي از افعال خير و نيک و پسنديده به شمار آورده است .
به عنوان نمونه عبارتي کوتاه از علي عليه السلام در نهج البلاغه اين چنين وارد است :
«احبب لغيرک ما تحب لنفسک و اکره لغيرک ما تکره لنفسک» براي ديگران آن را دوست بدار که براي خود دوست مي داري و براي ديگران آن را مپسند که براي خود نمي پسندي (3) .
مطالعه عميق تر در اين مورد حاکي است که غير از اديان آسماني ساير فرق و مکاتب فکري و عملي موجود در گوشه و کنار عالم همه محبت به غير را يک عمل نيک و پسنديده محسوب داشته اند، اخلاق هندي اخلاق براساس عاطفه است يعني تکيه گاه در اخلاق هندي عاطفه است همچنانکه در اخلاق مسيحي نيز يگانه تکيه گاه عاطفه و محبت است .
«گاندي» در کتابي که از او منتشر کرده اند، به نام «اين است مذهب من» و يکي از فرنگي ها مقدمه بسيار جامعي بر آن نوشته و خلاصه کتاب را در آن مقدمه آورده است چنين مي نويسد : «من از مطالعه اپانيشادها (4) به سه اصل رسيدم» :
اصل اول
در همه دنيا يک معرفت و شناخت وجود دارد و آن شناخت ذات است (5) يعني معرفت نفس يعني خودشناسي - درباب معرفت تکيه گاه فرهنگ هندي معرفة النفس است يعني اين که انسان خود را بايد بشناسد و خود را کشف کند و تمام رياضت هاي هندي هم براي رسيدن به اين مطلب است .اصل دوم
هرکس که خود را شناخت خدا را شناخته است و جهان را؟ اين کلام نيز کلام درست و صحيحي است که در کلمات منقول از پيامبر و علي عليه السلام نيز نقل شده است : «معرفة النفس انفع المعارف» (6) «شناخت خود از هر شناختي سودمندتر است» .از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله چنين نقل شده است : «من عرف نفسه فقد عرف ربه» «کسي که خودش را بشناسد خدايش را نيز مي شناسد» .
اصل سوم
در همه دنيا يک نيرو و يک نيکي وجود دارد و بس و آن نيروي تسلط بر خويشتن است هرکس که بر خود مسلط شد بر جهان مسلط است و در همه جهان يک نيکي وجود دارد و آن دوست داشتن ديگران است مانند دوست داشتن خود در اين سه اصل بالا شاهد گفتار ما موجود بود که از نظر خوانندگان گذشت .ايرادهاي اين نظريه
بر نظريه بالا ايرادهاي زيادي وارد شده از جمله آنها سه ايرادي است که مرحوم شهيد مطهري در کتاب خود «فلسفه اخلاق» ص 42 - 441 به آنها اشاراتي دارد :ايراد اول - اين مطلب صحيح است که هر ديني و آئيني واحيانا هر مکتبي محبت به غير را جزو دستورات اخلاقي خود قرار داده است به اين ترتيب که محبت به غير قابل ستايش و مدح است ولي هر محبتي را نمي توان عمل اخلاقي دانست و اينگونه نيست که به طور کلي هر عمل قابل ستايش و تحسيني عمل اخلاقي محسوب گردد چنانکه کار يک قهرمان ورزش که زور بازو دارد قابل مدح و ستايش است ولي اسمش عمل اخلاقي نيست و سر آن اين است که در اخلاقي بودن يک عمل عنصر اختيار و اکتساب نيز معتبر است يعني غير غريزي بودن در آن ملاحظه شده است پس احساسات پاک يک مادر بر فرزندش گرچه احساسات عالي و با شکوه و عظمت است و قابل ستايش ولي ما نمي توانيم احساسات او را اخلاقي بدانيم به دليل اين که همين مادر نسبت به کودک ديگري و همسايه چه بسا بي تفاوت است .
آري احساسات مادر به فرزند خودش گرچه احساس و محبت غير دوستي است اما اين غير منحصر به فرزند خودش مي باشد .
علاوه بر اين، اين مادر، اين احساسات را کسب و تحصيل نکرده و به اختيار خودش به دست نياورده، بلکه قانون حکيمانه خلقت اين احساسات شديد را به او داده است براي اين که نظام امور به درستي جريان پيدا کند زيرا اگر چنين نبود هيچ مادري بچه خودش را پرستاري نمي کرد پس اين احساسات غير دوستي گرچه ناشي از يک عاطفه بوده و از دائره «خود» خارج است ولي نمي توان اين احساسات را احساسات اخلاقي و کار مادر را عمل اخلاقي ناميد .
پس در اخلاقي بودن يک عمل عنصر اختيار و اراده و اکتساب نيز معتبر است به اين ترتيب که در سير طبيعي پيدايش اراده در انسان براي انجام يک عمل عاطفه بعد از ادراک قرار دارد زيرا به هنگام انجام عملي اول ادراک و تصور چگونگي آن سپس ملاحظه خوبي و بدي عمل سپس تصميم بر عمل و تحريک عاطفه براي انجام آن، به اين ترتيب مرتبه عاطفه بعد از مرتبه ادراک و تشخيص خير و شر بودن فعل قرار داشته، و در تشخيص خير و شر بودن و نيکي و ناپسندي عمل دخالتي ندارد .
علاوه بر اين ، عواطف انسانها مختلف و گوناگون مي باشد جاي اين سؤال است که از ميان اين عواطف (يعني عاطفه معنوي و مادي - نوع دوستي و غير آن) ملاک انتخاب يکي از آنها چيست؟
از همه اينها بالاتر عواطف انسانها پايدار نيستند و همواره در معرض دگرگوني و شدت و ضعف قرار دارند، اگر انسانها همه از عواطف خويش بخواهند بهره مند گردند بي شک دچار افراط و تفريط مي شوند و چه بسا در معرض شهوات تمايلات نفساني قرار خواهند گرفت (7) .
ايراد دوم : دايره اخلاق از حدود غير دوستي وسيع تر است همه اخلاقها يعني کارهاي مقدس و باشکوه انسان از نوع «غيردوستي» نيست، نوع ديگري يعني يک سلسله کارهاي باعظمت و باشکوه و قابل تقدير و تقديس سبب ثنا و ستايش در انسان هست بدون اين که ربطي به غيردوستي داشته باشد . همانطور که ايثار و احسان به غير را تقديس مي کند آن کار را نيز تقديس مي کند مثل صفت تن به ذلت ندادن و عزت خويش را حفظ کردن مثل اين روايت معروف و منسوب به علي عليه السلام : «الموت اولي من رکوب العار» (8) «مرگ بهتر است از اين که انسان ننگ ذلت را متحمل شود» .
و نيز عبارت منقول از آن حضرت : «والحيوة : في موتکم قاهرين» يعني «زندگي در مرگ شماست، درحالي که پيروز باشيد» .
ايراد سوم : محبت انسان به غير نياز به تفسير و توجيه دارد، اکثر طرفداران اين نظريه آن را به غير دوستي تفسير کرده اند و آنها که کمي بالاتر رفته اند گفته اند انسان دوستي، اينجا است که اين ايراد بر اين نظريه متوجه است که چرا انسان دوستي؟ چه مانعي وجود دارد به تعبير مرحوم شهيد مطهري بگوئيم : جانداردوستي! واقعا اگر انسان نسبت به يک حيوان عاطفه به خرج دهد مثل داستان آن شخصي که در حديث است که سگ تشنه اي را با زحمت فراوان سيراب کرد اين، کار اخلاقي نيست؟ چون انسان دوستي نيست آيا انسان فقط بايد انسانها را دوست داشته باشد و جانوران ديگر را نبايد دوست داشته باشد؟ صحيح اين است که انسانها همه چيز خوب و نيکو را بايد دوست داشته باشند و به قول سعدي :
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
نه ارادت به خورم زهر که شاهد ساقي است
به جلادت بکشم درد که درمان هم از اوست
پس انسان دوستي نياز به توضيح و تفسير دارد يعني هر انساني که به هر سبب از لذتهاي انساني بهره مند است شايسته دوستي است و انساني که بالفعل از لذتهاي انساني بهره مند نيست باز لايق دوستي است براي رساندن او به ارزشهاي انساني .
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1) فلسفه اخلاق از ديدگاه قرآن، ص 27 .
2) فلسفه اخلاق، تاليف شهيد مطهري (ره)، ص 12 .
3) نهج البلاغه، فيض، نامه شماره 3، ص 921 .
4) اپانيشادها مجموعه کتب مذهبي هندوئي از قديم و از چند هزار سال پيش است و جزو کتابهاي مهم دنيا بشمار مي رود . استاد بزرگوار علامه طباطبائي (ره) به نقل مرحوم شهيد آية الله مطهري (ره) در کتاب (فلسفه اخلاق) چند سال پيش که اين کتاب را مطالعه کرده بود خيلي اعجاب داشتند و مي گفتند معاني فوق العاده عميق دراين کتاب وجود دارد و الان هم دنياي اروپا بر اين کتاب اهميت فوق العاده قائل هستند .
5) مطالب فوق را مرحوم شهيد مطهري در کتاب خود «فلسفه اخلاق» نقل نموده است ص 41 - 42 سپس مي گويد به نظر من صحيح اين است که ذات را نفس ترجمه مي کردند .
6) غرر و درر آمدي، ص 768، فصل 8، حديث 151 .
7) فلسفه اخلاق از ديدگاه قرآن، ص 28 و 27 .
8) لهوف، با ترجمه، ص 119 - نفس المهوم، ص 187 .