مقايسه فقه سياسى با فلسفه سياسى
  • عنوان مقاله: مقايسه فقه سياسى با فلسفه سياسى
  • نویسنده: احمد مبلغى
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 12:13:4 14-9-1403


مقدمه

به دست دادن تعريفى ويژه از دانش هاى نوپا و روزآمد، اگرچه نخستين گام است، ولى مى توان آن را از مهم ترين گام هايى دانست، که تنها با برداشتن آن مى توان نسبت به شکل گيرى دست نمايى از اين دانش ها ارائه کرد که به شدت نيازمند انجام مطالعات عميق و همه جانبه است، که اين مطالعات را بايد با ارائه تعريفى شفاف از آن آغاز کرد. فقه سياسى از جمله دانش هاى نوپا در عرصه فقه است.
با آن که مدت زمان درازاى مطالعات مقايسه اى ميان سياست و فقه به قرن ها پيش از اين مى رسد، ولى به دو دليل نمى توان اين مطالعات را فقه سياسى دانست:
اول اين که، مطالعاتى از اين دست بسيار پراکنده و عمدتاً بر پايه ذوق و علاقه مندى هاى فقيهان هر عصر شکل گرفته و دوم اين که، اين مطالعات، کم دامنه، محدود و فارغ از طرح سؤال هاى جدى و اساسى فقه سياسى هستند.
بنابراين، ارائه تعريفى درست و واقعى از فقه سياسى و به ويژه تلاش در جهت نشان دادنِ نقاط تمايز و عرصه هاى متفاوت آن با فلسفه سياسى يا کلام سياسى، که بعضاً در حوزه معرفت اسلامى و تاريخ انديشه مسلمانان تلاش هايى را به خود مصروف داشته اند، از اهميتى غيرقابل انکار برخوردار است. البته نگاه بسيارى از حوزويان به فقه سياسى، از دريچه کلام سياسى مى گذرد، که به اين ترتيب، نگاهِ ما انتظار ما و حتى روش مطالعه فقه سياسى ما تحت تأثير اين برداشت نادرست، دچار تحريف قرار خواهد گرفت.
با توجه به مطالب بالا، نشان دادن حوزه هاى اختصاصى و قلمروهاى نزديک به هم يا احياناً همپوشانى هاى موجود ميانِ فلسفه سياسى، کلام سياسى، انديشه سياسى و فقه سياسى يک ضرورت است. نکته مهم آن که، اگر ما مدعاى خود را در وجود خصلت هايى اسلامى براى هريک از اين سه محدود سازيم و به عبارت بهتر، به وجود دانش هايى با نام هاى - فلسفه سياسى در اسلام، کلام سياسى در اسلام، انديشه سياسى در اسلام و فقه سياسى - قايل شويم، ترتيب شناختى و سلسله مراتبى که مراعات آن براى به دست دادن تعريف از اين سه لازم است، از اولى شروع و به آخرى ختم مى گردد.

تعريف فلسفه سياسى

فلسفه سياسى، کوششى عقلانى است که هدف از آن به دست دادن شناختى از ماهيت امور سياسى است. (فلسفه سياسى کوششى است عقلانى براى معرفت به ماهيت امور سياسي).
اين تعريف، حاوى عناصرى است که با توضيح آن ها مى توان به مختصات و جغرافياى اين دانش بهتر پى برد:
الف: عنصر تأمل: آنچه ميان فعاليت يا عملکرد سياسى و فلسفه سياسى جدايى مى افکند، تأمل هايى است که اين دانش بر بنيان آنها استوار مى گردد.
ب: عقلانيت: فلسفه سياسى، کوششى است عقلانى براى تصوير کشيدنِ شناختى درست از ماهيت امور سياسى و نيز تأملاتى که در فضاى ارزش گذارى هاى عقلانى و در بسترى از کليشه ها و چارچوبه ها، از جمله چارچوبه هاى ارزشى شکل مى گيرند. البته حضور اين عنصر، با عنصر قبلى تغايرى ندارد، به اين معنا که اين عقلانيت، معطوف به ارزش گذارى در عين عنصر تأمل ورزانه و نگريستن به موضوع سياست و شناخت رفتارهاى آن از منظرى فلسفى انجام مى گيرد.
در فلسفه ناب، چتر يا پوشش عقلانى، نظر به واقعيت ها دارد و تلاش خود را صرفاً مصروفِ به دست آوردن معرفت و شناخت مى کند و به ظنّ و گمان، رضايت نمى دهد و فيلسوف، حق دخالت دادن تأملاتى حاشيه اى و انتظارهاى خويش را به مطالعاتش ندارد؛ زيرا در غيراين صورت، آنچه وى انجام مى دهد، بى گمان در جرگه مطالعات فلسفى جايى نخواهد يافت. برخلاف فلسفه ناب، فلاسفه سياسى وجهه همت خود را جهت دستيابى به سطحى کارآمد و کارا از شناخت دنبال مى کنند.
و نيز، در حالى که فلسفه ناب خود را مقيد به يک چارچوب مشخص و کليشه معين نمى کند و افق جولان هاى خود را به صورت فراگير تا هرجا که ذهن فيلسوفان يارى دهد گسترده تعريف مى نمايد، فلسفه سياسى به صورتى بسترمند حرکت مى کند و فيلسوفان سياسى بايد خود را به لوازم مطالعات سياسى و محدوديت ها يا تنگناهاى آن مقيد سازند و چه در انتظار موضوعات مطالعه و چه در شيوه هاى مطالعاتى، از حريم سياست تجاوز نکنند. به اين ترتيب، از جمله مميزه هاى فلسفه سياسى و فلسفه را مى توان به عنصر فراگيرى اشاره کرد، که در دومى برخلاف اولى لحاظ شده است.

شناخت ماهيت امور سياسى

منظور از امور سياسى نيز جلوه هاى روزمره سياست در زندگى انسانى است؛ جلوه هايى که انعکاس آن ها را نه تنها در سخنان و داورى هاى علميِ سياست شناسان و انسان شناسان، بلکه در موضع گيرى هاى عمومى مردم يا حکومت گران مى يابيم. آنچه که فلسفه سياسى در زندگيِ سياسى انسان - خواه بخش هاى ژرف تر آن، همچون توزيع قدرت و خواه بخش هاى در دسترس تر آن، همچون جهت گيرى هاى کمترِ ثابت مردم - در پى آن است، پيش فرض هايى است که هريک از اين موارد را پشتيبانى مى کند. انگاره هاى سياسى صرف نظر از اين که چه کسى و به چه صورت به آنها اعتقاد دارد، ريشه در فرض هايى دارند، که خصلتى فرازمانى و فرامکانى آن ها را در خود گرفته است. به عنوان مثال، هنگامى که در يک اظهار نظر بر لزوم پى گيرى صلح در جامعه بشرى قايل مى شويم، در واقع به نوعى هرچند گاه ناآگاهانه و بى اختيار آن را پذيرفته ايم، و لذا اين که چرا صلح خوب است، همان جايى است که فلسفه سياسى تلاش خود را مصروفِ پاسخ دهى به آن مى کند.
هر اظهارنظر و ارايه ديدگاهِ سياسى با پشتوانه هايى حمايت مى شود، که از آن با نام فلسفه سياسى ياد مى کنيم. فلسفه سياسى برخلاف علم سياست که به حوزه ها و قلمروهاى رسمى مطالعات دانش سياست علاقه دارد، در گستره اى فراخ تر و به صورت عمومى تر به مبانى و پيش فرض هايى اشاره مى کند، که هر اظهارنظر ساده يا علمى سياسى آن را در پس خود دارد. بنابراين، فلسفه سياسى را مى توان تأملات و کوشش هاى عقلانى اى دانست که در پى پرده بردارى از ماهيت امور سياسى است.
تفاوت فلسفه سياسى با موضع گيرى ها و اظهارنظرهاى روزمره سياسى نيز در ماهيت جويى آن است؛ زيرا گفتارهاى روزمره سياسى، نه ادعا دارند و نه امکانات نشان دادن ماهيت امور سياسى را، در حالى که فلسفه سياسى تمام همّ و غمّ خود را در شناخت آن چيزى قرار مى دهد که اصطلاحاً به آن چيستى يا ماهيت امور مى گويند. به ديگر سخن، فلسفه سياسى در پى کشف ريشه هاى امور سياسى است؛ ريشه هايى که آن ها را ماهيت تعريف کرده اند. دقت در فرآيند ماهيت شناسى وضعيت هاى سياسى و امور مربوط به آن، به عنوان وظيفه فلسفه سياسى، سبب مى شود تا پيوندهاى درونى ميان فلسفه سياسى و فلسفه علم را بهتر دريابيم. اگرچه انواع فلسفه هاى مضاف، تفاوت هاى مشهودى با يکديگر دارند، ولى تلاش ماهيت شناسانه آن ها حول محور و موضوعات مورد علاقه دانش هايى که در ارتباط با آن ها شکل گرفته اند، همگنى آن ها را به خوبى نشان مى دهد.
به هر حال، فلسفه سياسى خود يک علم است، ولى فلسفه يک علم نيست و همين مسئله تفاوت آن را با فلسفه علم سياست آشکار مى کند.
بسيارى از انديشمندان فلسفه سياسى، از اين دانش به عنوان گزاره هايى ياد کرده اند، که در پى توضيح گمانه زنى هاى سياسى است. و به نظر مى رسد که اين ايده، به خوبى با تعريف ما از فلسفه سياسى سازگار باشد؛ تعريفى که فلسفه سياسى را برخلاف فلسفه سياست، توضيح پشتوانه ها و مبانى اظهارِ نظرهاى سياسى مى داند، که اين اظهارنظرها لزوماً تخصصى نيستند و از جانب هر کس، حتى توده مردم، موضوعِ فلسفه سياسى معرفى مى گردد. از آنجا که مواردى از اين دست، که عموماً گمانه زنى و نظريه سازى است و کمتر علمى را شامل مى گردد، فلسفه سياسى نيز بر پايه گمانه زنى شکل مى گيرد، هرچند که دانشمندانِ فلسفه سياسى هيچ گاه به اين صورت رابطه ميان گمانه زنى و فلسفه سياسى را مطرح نکرده اند. ولى طرح پيش گفته به خوبى ارتباطى منطقى ميان اين دو رت برقرار مى سازد. آنچه فلسفه سياسى در اين ميان انجام مى دهد، جايگزينى شناخت به جاى گمان است. فلسفه سياسى با نقب زدن به پس زمينه ها و پشتوانه هاى اظهارنظرهاى عمومى سياسى، سطحى از شناخت را به مخاطبان خويش عرضه مى دارد، که به اين ترتيب، فلسفه سياسى کوششى خواهد بود براى شناخت پيش فرض هاى نگاه ها، گمانه زنى ها و موضع گيرى هاى سياسي. مزيت اين تعريف آن است که علاوه بر تأمين نظر و ديدگاه فيلسوفانِ سياسى، حاقّ فلسفه سياسى را نيز تا حد زيادى روشن و شفاف مى سازد.
مطالعه پيش فرض ها از آنجا اهميت مى يابد که هرچند ردپايى ناپيدا و تأثيرى نامرئى را در سياست برجاى مى نهند، ولى اصلى ترين بنيان ها و زيربناهايِ ديگر بخش هاى قابل رويت را تشکيل مى دهند. چارچوب هاى اصلى نگاه هاى ما چه در سياست و چه در فقه، از پيش فرض هايى ناشى مى گردند؛ پيش فرض هايى که گاه به سادگى و توسط والدين به فرزندان منتقل مى گردند، ولى به صورت گسترده اى مسير فکرى آينده فردا را حتى پس از آن که به عنوان يک دانشمند مبرز و صاحب نظر شناخته شد، متأثر از خود مى سازند. به عنوان مثال، بسيارى از فقيهان به رغم آن که درجات بالاى علمى را طى کرده اند، اما ناخودآگاه همان نگاه ها را پيش فرض گرفته اند که از جامعه و يا حتى والدين خويش به ارث برده اند و اين آسيب مهم، اهميت دانش هايي؛ مانند فلسفه سياسى و فلسفه فقه را روشن مى سازد و تنها با دست زدن به مطالعه هايى از اين دست است که مى توان فضاى تحرّک و جولان بيشترى را به مطالعات سياسى بخشيد و با رها نمودن قابليت هاى ذهن آزادانه تر انسان از چنگال پيش فرض ها و پيشينه ها به صورت بهترى به بررسى هاى سياسى دست زد.

کلام سياسى

در مجموع مى توان تعريف هايى را که از کلام سياسى صورت پذيرفته در سه گروه جمع بندى کرد، عبارتند از:
1. تعريف کلام سياسى براساس هرگونه شناخت وحيانى سياسي؛ به اين ترتيب، همه معارف سياسيِ دينى، کلامى سياسى نيز خواهند بود و حتى آموزه هاى فقه سياسى بخشى از کلام سياسى قلمداد خواهد شد.
2. محدود ساختن آگاهى در تعريف نخست، به آن دست از آگاهى ها که جنبه شناختى و کلامى دارند؛ اصلاح تعريف نخست به صورت پيش گفته به بيرون رفتن فقه از دايره کلام سياسى خواهد انجاميد و آن را با برداشت سنتى و همه گير ما از تعريف کلام که بر پايه شناخت و نه هر نوع آموزه اى استوار است خواهد انجاميد.
برپايه تعريف اول از کلام سياسى، فقه سياسى نيز به بخشى از قلمرو آن بدل خواهد شد و هر رويکرد فقه سياسى، کلام سياسى نيز خواهد بود؛ چرا که مباحث مطرح در دامان فقه سياسى، از يک سو ريشه اى وحيانى دارند و از سوى ديگر، آموزه ها يا تعاليمى هستند که در ارتباط با سياست و زندگى سياسى تدوين مى گردند. به نظر مى رسد که اين تعريف از کلام سياسى در ارايه مرزهاى دقيق آن ناکافى باشد و دست کم با تجارب طولانى مدت حوزه هاى علميه قم، که ميان کلام و فقه تفاوت هاى روشن قرار مى دهند، هماهنگ نباشد.
تعريف کلام سياسى در قالب مجموعه اى از آگاهى هاى جهان شناختى و انسان شناختى ارايه شده از سوى شرع، که در ارتباط با سياست مطرح و مطالعه شده اند، جايگزينى است که ضمن پايبند ماندن به تفکيک ميان فقه و کلام که رويکرد حوزويان است، نگاه و برداشت يا تعريف دانشمندان غربى را نيز از کلام پوشش مى دهد. اين تعريف از کلام سياسى بر پايه ماهيت انسان شناختيِ دانش کلام استوار شده و مى کوشد تا کلام را در قالب جهان بينى، يا پنجره اى به سمت چشم اندازهاى کلان و گسترده سياست معرفى نمايد. در صورت پذيرش اين تعريف به صورت منقح تر و مشخص ترى مى توان نسبتِ ميان کلام و فلسفه سياسى را تبيين کرد. در اين حالت، رابطه ميان کلام سياسى و فلسفه سياسى، عموم و خصوص من وجه خواهد بود؛ چرا که به طور طبيعى بسيارى از تلاش هاى کلامى که متکى بر نگاه هاى جهان شناختى و انسان شناختى در گستره سياست است، مى توانند ماهيت فلسفى داشته باشند و در قلمرو فلسفه سياسى نيز جاى گيرند. از سوى ديگر هريک از اين دو حوزه قلمروهاى اختصاصى خود را نيز در برخواهند داشت؛ عرصه هايى که تنها کلام يا فلسفه سياسى خواهند بود، نه حاوى خصلت هاى هر دوى اين ها.
به هر حال، اين تعريف، برخلافِ تعريف نخست، فقه را تحت پوشش قرار نمى دهد و به صورت کامل از دسترس فقه به دور مى ماند؛ چرا که سخن اصلى در آن به جهان بينى و انسان شناسى باز مى گردد، نه آموزه هايى که جنبه دستورى دارند. مايه هاى اصلى اين تعريف برخلاف فقه که بايدها و نبايدها را مدنظر قرار مى دهد، از هست ها و نيست ها شکل گرفته است.
3. مجموعه اى از معارف جهان بينى و انسان شناختى دينى که به عرصه هاى سياسى و جلوه هاى سياست مربوطه مى گردند.
نکته قابل توجه، تفاوت هرچند کم پيدا و ديرياب، ولى مهم و تعيين کننده تعريف دوم و سوم با يکديگر است. اين تفاوت در سطح وابستگى هريک به دين مشخص مى شود. تعريف نخست، کلام سياسى را محدود به آن دسته از آگاهى ها مى کند، که به صورت مستقيم از جانب دين و منشأاى وحيانى تدوين گشته اند، در حالى که تعريف سوم بر ريشه هاى دينى يک جهان بينى، که به طور طبيعى محصول تلاش ذهنى انسان ها و نگاه ها يا برداشت هاى آن هاست پاى مى فشارد. به ديگر سخن، برخلاف تعريف سوم، که بر اتخاذى بودن معارف خود از دين قناعت مى کند، تعريف دوم تنها آن دسته از معارف سياسى را در کلام سياسى مى گنجاند که علاوه بر غيردستورى بودن خود، بخشى از معارفِ دينى نيز باشند و محصول تلاش هاى ذهن انسان ها و جهان بينى هاى برخواسته از آن نباشند.
نقطه اشتراک تعريف هاى اول و دوم نيز از ارتباط گسترده تر آنها با وحى سرچشمه مى گيرد. هر دو تعريف حوزه عملکردى مستقل از وحى را براى کلام سياسى در نظر مى گيرند و فراتر از تأثيرپذيرى و برخوردارى از چارچوبه هاى وحيانى، خود را ملزم به ارايه مو به مو و دقيقِ انديشه هايى مى دانند که بخشى از ادبيات وحى هستند، در حالى که تعريف سوم دست کلام سياسى را در نظريه پردازى باز مى گذارد و اگرچه چارچوبه هاى وحى را زيرپا نمى گذارد و به آن ها وفادار مى ماند، ولى به حيطه نظريه پردازى پاى مى نهد. به عنوان مثال، اين احتمال وجود دارد که کلام سياسى در معناى سوم آن پس از جمع بندى معلومات دينى و وحيانيِ خود و انجام تلاش هاى ذهنى و تحليلى، به اين نتيجه برسد، که برخوردارى از آزادى، بخشى از ضرورت هاى غيرقابل انکار براى زندگى سياسى است، در حالى که تعريف هاى اول و دوم تنها هنگامى مى توانند به ارايه چنين گزاره اى در قالب کلام سياسى دست بزنند، که به صورت مشخص از منابع وحيانى، چنين برداشتى داشته باشند. کوتاه سخن آن که: گوهر تعريف سوم به دست دادنِ سطحى قابل قبول از جهان بينى متکى بر نظريه پردازى است.
البته نبايد اين احتمال را نيز ناديده انگاشت که تعريف اول به رغم ناهمخوانى آن با تجارب حوزوى در تفکيک کلام و فقه، شايد درست و مقرون به صحت باشد؛ چرا که گوهر وحيانى بودن را فارغ از ديگر خصوصيات؛ مانند هستى شناختى بودن يا دستورى بودن گوهر اصلى کلام سياسى قرار داده است. غربيان نيز در تعريف کلام سياسى به خصلت وحيانى بودن يا دينى بودن مجموعه اى از معارف بسنده کرده اند، که اين خود شامل آنچه ما از آن با نام فقه ياد مى کنيم نيز مى شود. به اين ترتيب، حتى اظهارنظرهاى سياسى نيز اگر متکى به منبعى وحيانى دينى باشند، بخشى از مجموعه بزرگ تر کلام سياسى قلمداد خواهند شد.