عفت در سيره پيشوايان
  • عنوان مقاله: عفت در سيره پيشوايان
  • نویسنده: محمد محمدي اشتهاردي
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 3:52:36 4-9-1403




اشاره
يكي از ارزش‏هاي والاي انساني و اسلامي‏اي كه سرچشمه ارزش‏هاي ديگر و موجب آثار درخشان معنوي است، خوي عفّت مي‏باشد كه مي‏توان آن را يكي از پايه‏هاي اخلاق و صفت كليدي اي براي عقب زدن رذايل و سوق دهنده به سوي تكامل و درجات عالي و كمالات متعالي دانست.
در قرآن و روايات از اين خصلت، بسيار تمجيد شده و سيره پيشوايان معصوم(ع) نيز سرشار از اين خصلت نيكو است. با اين اشاره به مطالب زير مي‏پردازيم :

معناي عفّت
عفّت در اصل به معناي خويشتن داري، تسلّط بر نفس و نقطه مقابل شهوت پرستي و شكم پرستي است.
راغب اصفهاني در لغت نامه "مفردات" مي‏گويد: "عفّت حالتي در نفس است كه انسان را از غلبه شهوت باز مي‏دارد."
قيّومي در لغت نامه "المصباح المنير" هم نظير همين معنا را ذكر نموده و مي‏نويسد: "عَفَّ عَنِ الشّي‏ء امتنع عنه؛ از چيزي عفّت ورزيد، يعني خود را از آن بازداشت."
طريحي در "مجمع البحرين" مي‏نويسد: "العفافُ كَفُّ النفس عن المحرّمات، و عَنْ سؤال النّاس؛ عفّت، بازداري روح و روان از گناهان و هم چنين نگه داري خويش از دراز كردن دست سؤال به سوي ديگران است."(1)
از روايات نيز همين معنا استفاده مي‏شود، لذا اين واژه يك معناي عام دارد، ولي بيشتر در مورد خويشتن داري در دو مسئله استعمال شده است: خويشتن داري و قناعت درا مور مالي و كنترل غريزه جنسي، كه اوّلي موجب حفظ عزّت و آبرو شده و دوّمي موجب حيا، شرم و غيرت در مقابل پرده دري و انحرافات جنسي مي‏گردد. البته از اين دو در اصطلاح روايات به عفّت بطن و فرج تعبير شده است؛ مثلاً پيامبر(ص) فرمود: "در مورد امّتم در مورد شكم پرستي و شهوت پرستي جنسي، بيمناك هستم."(2)
حضرت علي(ع) در فرازي از وصيت خود به محمد بن ابي بكر مي‏فرمايد: "انّ اَفْضَلَ العِفَّةِ الوَرَعُ في دينِ اللهِ والعَمَلُ بِطاعَتِهِ؛ بهترين مصداق عفّت، رعايت پاكي و پرهيزكاري در دين خدا و عمل در اطاعت الهي است."(3)
در لغت نامه "التحقيق" آمده: فرق بين عفت و تقوا اين است كه عفّت به معناي حفظ نفس از شهوات انساني است ولي تقوا يعني حفظ نفس از انجام گناهان. بنابراين عفّت يك حالت دروني است، ولي تقوا بر اعمال خارجي نظارت دارد.(4)
واژه عفّت در قرآن، بيشتر در اين دو مورد استعمال شده است؛ مثلاً در يك جا آمده: "وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذينَ لايَجِدُونَ نِكاحَا حَتّي يُغْنِيَهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ؛ و كساني كه امكاني براي ازدواج نمي‏يابند، بايد پاكدامني پيشه كنند، تا خداوند از فضل خود آنان را بي‏نياز گرداند."(5) و در مورد ديگر مي‏فرمايد:
"... يَحْسَبُهُمُ الجاهِلُ اغنياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ؛ بايد انفاق شما، به خصوص براي آن مهاجران فقيري باشد كه... از شدّت عفّت و خويشتن داري، افراد ناآگاه، آنها را ثروتمند مي‏دانند."(6)
در مورد ارزش انسان عفيف، همين قدر بس كه اميرمؤمنان مي‏فرمايد: "مَا المُجاهِدُ الشّهيدُ في سَبيل اللهِ باَعْظَمَ اجرا ممَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَكادَ العَفيفُ أَنْ يَكونَ مَلَكا مِنَ الملائكة؛ پاداش مجاهدي كه در راه خدا به شهادت رسيده، برتر از شخص با عفّتي نيست كه توان گناه دارد، ولي گناه نكند، زيرا چنين شخص نزديك است كه فرشته‏اي از فرشتگان خدا باشد."(7)

چند نمونه از عفّت‏ورزي پيشوايان
1 ـ در شأن رسول خدا(ص) گفته‏اند: او عفيف‏ترين انسان‏ها بود، در همه ابعاد با خويشتن داري عجيبي به تدبير امور مي‏پرداخت. در جنگ اُحد، دندان‏هاي جلوي‏اش شكست و صورتش از ناحيه دشمنان شكاف برداشت. برخي از او خواستند تا دشمن را نفرين كند، آن حضرت با كمال خويشتن داري فرمود: "من به عنوان ناسزاگو مبعوث نشده‏ام، بلكه به عنوان دعوت كننده و مايه رحمت براي مردم فرستاده شده‏ام." سپس به جاي نفرين، چنين دعا كرد: "اللهمَّ اهْدِ قومي فانّهُم لايَعْلَمون؛ خدايا! قوم مرا هدايت كن، ،زيرا آنها ناآگاه‏اند".
عمر بن خطاب نيز اصرار داشت كه پيامبر(ص) نفرين كند، ولي آن حضرت با كمال خويشتن داري، و صبر انقلابي، از نفرين كردن، امتناع ورزيد.(8)
آن حضرت آن چنان از تقاضا كردن (و درخواست كمك مالي) از اين و آن ـ كه ضربه شديدي به عزّت و عفت انسان مي‏زند ـ بيزار بود، لذا فرمود: "مَنْ سَئَلَ وَ عِنْدَهُ ما يُغْنيهِ فانّما يَسْتَكْثِرُ مِنْ جَمَرِ جَهَنَّمَ؛ كسي كه از مردم درخواست كند، در حالي كه به مقدار كفايت دارد، آتش دوزخ را براي خود افزون مي‏سازد."(9)
زندگي آن حضرت آميخته با دستورهاي قرآن بود، همان قرآني كه در آيه 273 سوره بقره اصحاب صُفّه (مهاجران فقير در مدينه) را به خاطر خويشتن داري در اوج شدّت فقر، ستوده است، آنان كه با سيلي صورت خود را سرخ نگه داشته و از كسي تقاضاي كمك نكردند، به گونه‏اي زيستند، كه مردم ناآگاه گمان مي‏كردند كه آنها ثروتمند اند: "يَحْسَبُهُمُ الجاهِلُ اغنياءَ مِنَ التَّعَفُّف" روزي گروهي از مسلمانان مدينه خدمت پيامبر(ص) آمده و عرض كردند: "از درگاه الهي بهشت را براي ما ضمانت كن." پيامبر(ص) پس از اندكي درنگ فرمود: "من با يك شرط چنين ضمانتي را براي شما مي‏كنم"، پرسيدند: آن شرط چيست؟ فرمود: "اَنْ لاتسْئلوا احدا شَيْئا؛ از هيچ كس (جز خدا) چيزي را تقاضا نكنيد."
آن‏ها نيز تعهّد كردند كه در زندگي از احدي تقاضا نكنند. لذا كار به جايي رسيد كه اگر يكي از آن‏ها در سفر بود و سواره حركت مي‏كرد و تازيانه‏اش بر زمين مي‏افتاد، خوش نداشت به كسي بگويد: تازيانه‏ام را به من بده، بلكه خودش پياده مي‏شد و تازيانه را برمي‏داشت، تا مبادا از كسي تقاضايي كرده باشد، يا اين كه وقتي كنار سفره نشسته و دستش به آب نمي‏رسيد، به كسي نمي‏گفت كه آب به من بده، بلكه خودش برمي‏خاست و ظرف آب را برمي‏داشت و مي‏نوشيد. آري پيامبر(ص)، هم خود اين گونه مي‏زيست و هم به شاگردانش اين گونه توصيه مي‏كرد.(10)

2ـ يكي از اصحاب پيامبر(ص) نمي‏توانست هزينه زندگي اش را تأمين كند، در فشار سختي بود. روزي همسرش به او گفت: "كاش به محضر رسول خدا(ص) مي‏رفتي و از او چيزي مي‏خواستي." او نيز خدمت پيامبر(ص) رفت و تقاضاي كمك كرد، پيامبر(ص) به او فرمود: "مَنْ سَألنا اعطيناهُ، وَ مَنْ استغني اَغْناهُ الله؛ كسي كه از ما تقاضا كند، به او عطا مي‏كنيم و هر كس بي‏نيازي جويد، خداوند او را بي‏نياز كند."
صحابي با خود گفت: منظور پيامبر(ص) جز من كسي نيست، به سوي همسرش بازگشت او را از سخن پيامبر(ص) مطّلع ساخت. زن گفت: رسول خدا(ص) بشر است و از حال تو بي‏اطلاع مي‏باشد، نزد او برو و وضع خود را براي او بيان كن، صحابي بار ديگر نزد پيامبر(ص) آمد.
پيامبر(ص) باز همان سخن را به او فرمود. او بازگشت و با اصرار همسرش براي بار سوم نزد پيامبر(ص) آمد، پيامبر(ص) نيز جوابش همان داد. او تصميم گرفت دنبال كار برود. لذا كلنگي را از شخصي عاريه كرده و به طرف كوهستان رفت ومقداري هيزم جمع آوري نمود و آن را به مدينه آورد و به پنج سير آرد فروخت، آن آرد را به خانه آورد.همسرش نيز نان پخت و با هم خوردند. به كار خود ادامه داد و از پس انداز خود، كلنگي خريد. كم كم از اندوخته‏اش دو شتر و يك غلام خريد و سرانجام ثروت‏مند شد. در اين هنگام نزد رسول خدا(ص) آمد و وضع زندگي خود را شرح داد، پيامبر(ص) فرمود: "مَنْ سألَنا اعطيناهُ وَ مَنْ استغني اغناهُ الله"(11)
آري خويشتن داري و عفّت نفس، آن صحابي را در پرتو هدايت نوراني پيامبر(ص) عزّت‏مند كرد و از ذلت و سرافكندگي نجاتش داد.

3 ـ در مورد غيرت و عفت ناموسي پيامبر(ص) نيز سخن بسيار است؛ از جمله اين كه: امّ سلمه ـ يكي از همسران پيامبر(ص) ـ مي‏گويد: در حضور پيامبر(ص) بودم، يكي از همسرانش به نام ميمونه نيز حاضر بود، در اين هنگام ابن ام مكتوم كه نابينا بود به آن جا آمد، پيامبر(ص) به ما فرمود: "حجاب خود را در برابر ابن ام مكتوم رعايت كنيد." پرسيديم: مگر او نابينا نيست، بنابراين حجاب ما چه معنا دارد؟
فرمود: "آيا شما نابينا هستيد؟ آيا شما او را نمي‏بينيد؟"(12)

4 ـ اميرمؤمنان (ع) فرمود: روزي مرد نابينايي با اجازه قبلي، به خانه فاطمه زهرا(س) آمد، حضرت زهرا(س) خود را پوشانيد، پيامبر(ص) كه در آن جا حاضر بود پرسيد: "با اين كه اين مرد نابينا است، چرا خود را پوشاندي؟" حضرت زهرا(س) عرض كرد: "اگر او مرا نمي‏بيند، من او را مي‏بينم، وانگهي او بو را استشمام مي‏كند." رسول‏خدا(ص) به نشانه تصديق سخن و عمل فاطمه(س) فرمود: "گواهي مي‏دهم كه تو پاره وجود من هستي."(13)

5 ـ در ماجراي جنگ جمل كه در سال 36 هـ.ق رخ داد، وقتي سپاه علي(ع) بر دشمن پيروز شد، عايشه در ميان هودج بود، علي(ع) نزد او آمد و فرمود: "... سوگند به خدا، آنان كه زن‏هاي خود را در پشت پرده عفاف نگه داشتند و تو را از خانه خارج نمودند، با تو به انصاف رفتار نكردند." سپس نگذاشت نامحرمان به پيش آيند، بلكه به محمد بن ابي بكر ـ برادر عايشه ـ دستور داد، تا او را از هودج بيرون بكشد، سپس او را در خانه صفيه دختر حارث پناه داد،(14) آن گاه با حفظ كامل حريم عفاف، او را روانه مدينه كرد.
آري با اين كه او از سران جنگ افروز دشمن بود، حضرت علي(ع) در حفظ عفت او بسيار كوشيد؛ حتي دو نفر از سپاهيان ناآگاه علي(ع) درصدد بودند كه نسبت نارواي بي‏عفّتي به عايشه بدهند، حضرت علي(ع) به شدّت از آنها جلوگيري نمود و دستور داد به هر كدام ـ به عنوان حد قذْف ـ صد تازيانه زدند و هنگامي كه عايشه را به سوي مدينه روانه مي‏نمود، بيست نفر زن را مأمور كرد تا به صورت مردان جنگي، شمشير را به كمر بسته و عايشه را به مدينه برسانند.
اين دستور از اين رو بود كه در مسير راه، غارت‏گران با ديدن قيافه‏هاي آنها، بترسند و به كاروان عايشه حمله ننمايند، از اين طريق حريم عفّت عايشه حفظ گردد. البته اين موضوع به قدري مخفي بود كه حتي عايشه نفهميد. لذا در محلّي از مسير راه به علي(ع) اعتراض كرد و گفت: "علي(ع) با مأموران سپاهي مرد، حرمت عفّت مرا پاس نداشت." اما وقتي به مدينه رسيد و آن زنان، لباس‏هاي مردانه خود را درآوردند و به عايشه گفتند: ما زن بوديم و علي(ع) ما را پاسدار تو نمود، تا تو را به مدينه برسانيم؛ عايشه دريافت كه اعتراضش بي‏مورد بوده و علي(ع) حرمت عفت او را به طور كامل حفظ كرده است.(15)

6 ـ ابو صباح كناني كه يكي از شاگردان معروف امام باقر(ع) است مي‏گويد: روزي براي ديدار امام باقر(ع) به سوي خانه‏اش حركت كردم، وقتي به درِ خانه رسيدم، در را زدم، كنيزي كه تازه به حدّ بلوغ رسيده بود در را باز كرد، با دست به سينه‏اش زدم و گفتم به آقايت بگو ابوصباح است تا اجازه ورود دهد. در همان لحظه امام باقر(ع) از پشت ديوارهاي خانه بلند فرمود: "اُدْخُلْ لا اُمَّ لَكَ؛ اي بي‏مادر! وارد خانه شو." وارد شدم، دريافتم كه امام باقر(ع) از اين كه حريم عفت كنيز را شكسته‏ام نسبت به من عصباني است، عرض كردم: سوگند به خدا! قصد لذّت‏جويي نداشتم، مي‏خواستم بر ايمانم افزون گردد (كه آيا شما از پشت ديوارها از كار ما اطلاع مي‏يابيد؟) امام باقر(ع) فرمود: راست مي‏گويي، اگر فكر كني كه اين ديوارها مانع ديد ما مي‏شود، پس فرقي بين ما و شما نيست، آن گاه آن حضرت با تأكيد به من فرمود: "ايّاكَ اَنْ تُعاوِدَ اِلي مثْلِها؛ قطعا بپرهيز تا مبادا اين كار (دست درازي به نامحرم) را تكراري كني."(16)

7 ـ يكي ديگر از شاگردان امام باقر(ع) به نام ابوبصير مي‏گويد در كوفه به يكي از بانوان درس قرائت آيات قرآن مي‏دادم، روزي در يك موردي با او شوخي‏اي كردم (كه بر خلاف حريم عفّت بود)، پس از گذشت مدت‏ها از اين حادثه، در مدينه به محضر امام باقر(ع) رسيدم، به من فرمود: "كسي كه در جاي خلوت گناه كند، خداوند نظر لطفش را از او برگرداند، اين چه سخني بود كه به آن زن گفتي؟" از شدّت شرم، سر در گريبان كرده و توبه كردم، امام باقر(ع) فرمود: "مراقب باش كه تكرار نكني" (و با زن نامحرم شوخي ننمايي)(17)

8 ـ امام صادق(ع) دوستي داشت كه همواره با هم بودند، روزي همين دوست به غلامي تندي كرد و با كمال گستاخي حريم عفت او را شكست و گفت: "اي زنا زاده! كجا بودي؟" هنگامي كه امام اين سخن خلاف عفت او را شنيد، به شدت ناراحت شد، به طوري كه دستش را بلند كرد و محكم بر پيشاني خود زد و فرمود: "سُبحان اللّه!" آيا به مادر غلام، نسبت ناروا مي‏دهي؟ من تو را آدم پرهيزكاري مي‏دانستم، ولي اكنون مي‏بينم پرهيزكار نيستي." دوست امام عرض كرد: فدايت گردم! مادر اين غلام، از اهالي سِنْد (از سرزمين هند) است و بت‏پرست مي‏باشد (بنابراين ناسزا به او اشكال ندارد)، امام صادق(ع) فرمود: "آيا نمي‏داني كه هر امّتي، بين خود قانون ازدواجي دارد؟ از من دور شو!"
آن هنگام بين آن دوست و امام صادق(ع) جدايي افتاد و تا آخر عمر امام، اين جدايي ادامه يافت.(18)
اين ماجرا نيز ما را به عفت زبان و كنترل آن از هرزه گويي و گفتار خلاف عفّت دعوت مي‏كند و حاكي از آن است كه مسئله حفظ عفت جامعه؛ حتي نسبت به بيگانگان بسيار مهم است و بايد مرزهاي آن را شناخت و در حفظ آن كوشا بود.

9 ـ روزي امام حسن(ع) به نماز ايستاده بود، در اين هنگام زن زيبايي كه شيفته جمال آن حضرت شده بود، نزد امام آمد و با عشوه خاصّي نزد امام ايستاد، امام نماز را كوتاه كرد و فرمود: "چه كار داري؟" او گفت: "برخيز و از من كام بگير زيرا من شوهر ندارم و نزد شما آمده‏ام..." امام حسن(ع) چند بار به او فرمود: از من دور شو، ولي او هم چنان (چون زليخا نسبت به يوسف) اصرار و سماجت مي‏كرد، در اين هنگام امام از خوف خدا به گريه افتاد و مكرر به او مي‏فرمود: از من دور شو. و گريه‏اش شديدتر مي‏شد، به طوري كه آن زن نيز منقلب شده و گريه كرد. در اين وقت امام حسين(ع) آمد، او نيز منقلب شده و گريه كرد، بعضي از اصحاب آمدند و آنها نيز به گريه افتادند. آن زن در حال گريه از آن جا دور شد و حاضران متفرّق شدند.
امام حسين(ع) به احترام برادر، راز حادثه را از امام حسن(ع) نپرسيد، تا اين كه پس از مدتي امام حسن(ع) خوابي ديد، پس از بيدار شدن گريه كرد، امام حسين(ع) علت گريه را پرسيد، امام حسن(ع) فرمود: "امشب در عالم خواب، يوسف(ع) را ديدم، و در ميان جمعيت به من نگاه كرده و من بي‏اختيار گريستم، پرسيد: چرا گريه مي‏كني؟ گفتم: به خاطر آن همه رنج‏ها كه از همسر عزيز مصر كشيدي، و زنداني شدي و پدرت يعقوب به فراق تو گرفتار شد، يوسف به من گفت: "آيا تو از آمدن آن زن بياباني، و خودداري خود از او و گريه ات، تعجب نكردي؟"(19)
يعني اي يوسف فاطمه(س) تو نيز مانند من گرفتار شدي، ولي از خوف خدا، حريم عفاف را حفظ كردي، و با گريه‏ها و تحمّل رنج‏ها، از هر گونه شوائب رهايي يافتي .

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1 ـ مفردات راغب، المصباح المنير، و مجمع البحرين واژه "عفّ".
2 ـ اصول كافي، ج2، ص79.
3 ـ بحارالانوار، ج77، ص390.
4 ـ التحقيق في كلمات القرآن، تأليف حسن مصطفوي، واژه عفّت.
5 ـ سوره نور، آيه33.
6 ـ سوره بقره، آيه273.
7 ـ نهج البلاغه، حكمت 474.
8 ـ محدّث قمي، كحل البصر، ص144.
9 ـ تفسير مراغي، ج3، ص50.
10 ـ فروع كافي، ج4، ص21.
11 ـ اصول كافي، ج2، ص139.
12 ـ بحارالانوار، ج104، ص37.
13 ـ همان، ج43، ص91.
14 ـ تتمة المنتهي، ص12.
15 ـ اقتباس از كتاب صوت العدالة الانسانيّة، ج1، ص82.
16 ـ كشف الغمه، ج2، ص353.
17 ـ بحارالانوار، ج46، ص247.
18 ـ وسائل الشيعه، ج11، ص331.
19 ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص15؛ بحار، ج43، ص340.