آشنايي با اسوه ها ، ميثم تمار
  • عنوان مقاله: آشنايي با اسوه ها ، ميثم تمار
  • نویسنده: جواد محدثي
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 14:50:15 3-9-1403




ميثم، آيينه حق و اسوه مقاومت
مكتب امام على(ع) انسان‏ساز و تربيت‏كننده بود. آن كس كه استعداد رشد و كمال داشت، در پرتو شخصيت والاى اميرالمؤمنين(ع) جان مى‏گرفت و زنده مى‏شد و راه تعالى و شكوفايى معنوى را پيش مى‏گرفت و به «معراج انسانيت‏» مى‏رسيد. چه بسيار، روحهايى كه در چشمه سار ولايت و هدايت آن امام، تطهير شدند و به وارستگى رسيدند و «خود» را فداى «خدا» كردند و اين نشانه عظمت فكر و ايمان و دليل حقجويى و خداخواهى و اخلاص آنان بود.
و.... اينك «ميثم تمار» مردى از اين فرزانگان و چهره‏اى آشنا براى طالبان ارزشهاى معنوى و راهيان مسير حق و شرف و جهاد و صبر و يقين!
اگر «ميثم‏»، شيفته على -عليه السلام بود به خاطر حق و عدل و اسلام و فضايل على(ع) بود; اگر «ميثم‏» عشقى سرشار و شگفت و محبتى عميق و زلال به مولا داشت‏به خاطر آن بود كه آن حضرت، كمال مجسم و تبلور اسلام و قرآن ناطق و عينيت دين بود. على دوستى ميثم، به حق‏دوستى او برمى‏گشت; حق‏دوستى‏اش، به ايمان و عقيده و شناخت و بصيرت آن شهيد مصلوب، مربوط است.
شناخت چهره بارز ميثم، ما را با سيماى دين، آشناتر مى‏كند; و زندگينامه اين زبان راستين حق و يار وفادار اميرالمؤمنين، ما را به محتواى سازنده قرآن و مكتب، رهنمون مى‏گردد; و حيات پربار و شهادت پرافتخار اين پرورده مكتب على‏بن ابى‏طالب و شاگرد كلاس وحى و تعاليم انبيايى، براى ما نيز سراسر درس است و آموزش و الهام و اسوه و سرمشق.
شخصيت پرجاذبه اين شيعه على و پيرو حق و شهيد راه فضيلت و راستى، چنان تابناك و نورانى است كه در طول چندين قرن، همواره الهام‏بخش و درس‏آموز شيفتگان عدل و آزادى بوده است. كدام آزاده مكتبى و انسان شرافتمند و متعهد و باطل‏ستيز و حق‏جوست كه نام «ميثم‏» را نشنيده باشد؟!
گرچه ميثم، پيشه‏ورى ساده در كوفه بود، اما والايى ايمان وعظمت روح وجلالت‏شان و فداكارى بى‏نظير و استقامت‏سترگ او در راه حق از او انسانى جاويد ومسلمانى نمونه ساخته است، كه اوراق تاريخ اسلام را با نام خويش، مزين كرده و سندى افتخارآميز براى آيين مقدس اسلام است كه چنين فرد مهذب و ارزشمندى به بشريت، تقديم داشته است.
و ... بالاخره، «ميثم‏» را بايد شناخت. به دنبال اين معرفت و شناخت است كه زمينه پيروى و تبعيت فراهم مى‏گردد. پس از اين مقدمه برويم سراغ او كه ما را مى‏خواند و طنين كلام بيداركننده او از زبان گويايش در گوش تاريخ پيچيده است.

ميثم تمار
ميثم، فرزند يحيى بود. از سرزمين «نهروان‏» كه منطقه‏اى ميان عراق و ايران است. بعضى او را ايرانى و از مردمان فارس دانسته‏اند; او را «ابو سالم‏» هم مى‏خواندند.
ابتدا، غلام زنى از طايفه «بنى اسد» بود. حضرت على(ع) او را از آن زن خريد و آزادش كرد (1) .ميثم، از اصحاب پيامبر به شمار آمده است (2) . هرچند از جزئيات زندگى او درسالهاى نخستين حياتش و در روزگار صدراسلام، اطلاع‏مبسوط در دست نيست. لقب «تمار» (خرما فروش) راهم ازآن جهت‏به او مى‏گفتند، كه در كوفه خرمافروش بود.
ميثم تمار، علاوه بر آن كه خود، مسلمانى فداكار و پاك و شيعه‏اى وفادار و خالص بود، خاندانش نيز از رجال و بزرگان‏شيعه بودند. ميثم، شش پسر داشت و نوه‏هايى بسياركه بطور عمده، آنان هم همچون پدر در صراط مستقيم حق و تبعيت از اهل‏بيت و اعتقاد به ولايت و رهبرى امامان معصوم بودند و بيشتر آنان در شمار راويان احاديث ائمه يادشده‏اند. ائمه شيعه هم به ميثم و فرزندانش اظهار محبت‏وعلاقه كرده و از آنان تجليل مى‏كردند. پسران ميثم، عبارت بودند از: عمران، شعيب، صالح، محمد، حمزه و على.
شعيب از اصحاب امام صادق(ع) و صالح از اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) بود. حتى امام باقر(ع) به صالح فرمود:«من به شما و پدرتان علاقه بسيار دارم.» (3) عمران هم، از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق -عليهم السلام‏بود.اين گونه كلمات، هم ميزان اعتبار اين خانواده رانزد ائمه مى‏رساند و هم پيوستگى ورابطه و محبت و تبعيت‏خاندان ميثم و خود او را نسبت‏به امامان شيعه نشان مى‏دهد.

آشنايى ميثم با على (ع)
حضرت على(ع) پيشتر، سرنوشت و سرگذشت ميثم تمار را از زبان رسول خدا شنيده بود. ميثم هم از پيش، شيفته اهل‏بيت و علاقه‏مند به آن عترت پاك بود.
اما اولين برخورد حضورى و ديدار ميثم با آن حضرت در دوران خلافت امام انجام گرفت. به دنبال همين برخورد و ملاقات بود كه حضرت، تصميم گرفت ميثم را از صاحبش بخرد و سپس وى را آزاد كند بالاخره با تصميم آن حضرت، ميثم به آزادى رسيد.
در آن اولين ملاقات على(ع) با ميثم، چنين گفتگويى انجام گرفت:
على(ع) پرسيد: - نامت چيست؟
- سالم.
- از رسول خدا شنيدم كه پدرت نام تو را «ميثم‏» گذاشته است، به همان نام برگرد و كنيه‏ات را «ابو سالم‏» قرار بده.
- خدا و رسول و اميرمؤمنان راست گفتند. (4)
آشنايى ميثم با مولايش على -عليه السلام براى او توفيقى بزرگ و سعادتى ارزشمند بود.از اين رو به شاگردى در مكتب على(ع) گردن نهاد و دريچه قلبش را به روى معارف علوى گشود و جان تشنه‏اش را از چشمه زلال علوم آن حضرت سيراب كرد. آن حضرت هم با مشاهده استعداد روحى و زمينه مناسب وى دانش و آگاهيهاى بسيارى را به او آموخت و ميثم را با اسرار و رازهاى نهانى آشنا ساخت و از اين رو ميثم از علومى بهره‏مند و برخوردار بود كه فرشتگان مقرب و رسولان الهى از آن آگاه بودند. (5)
ميثم، علم تفسير قرآن را نزد على -عليه السلام فراگرفت و از معارفى كه از آن حضرت آموخته بود كتابى تدوين كرد كه كتابش را پسرش از او روايت كرد. به همين جهت، ميثم يكى از مؤلفان شيعه به حساب مى‏آيد.صاحب سر اميرالمؤمنين بود و آن حضرت، وى را به طريق فهميدن حوادثى كه در آينده، اتفاق خواهد افتاد، آشنا كرده بود و ميثم، گاهى برخى از آنها را براى مردم، بازگو مى‏كرد و مايه اعجاب ديگران مى‏شد. اين دانش و آگاهى از عاقبت افراد و پيشگوييها در اصطلاح به «علم اجل‏» يا «علم منايا و بلايا» معروف است، كه امامان معصوم به كسانى كه آمادگى و استعداد و رازدارى و ظرفيت و كشش آن را داشتند، مى‏آموختند. ميثم تمار، دست‏پرورده اين مكتب بود. هرچند كه اشخاص فرومايه و مغرض، يا جاهل و نادان. او را به دروغگويى متهم مى‏كردند.
روزى «ابو بصير» به امام صادق - عليه السلام عرض كرد: شما چرا از ياد دادن علم به من مضايقه مى‏كنيد؟!
فرمود: چه علمى؟
- علمى كه اميرالمؤمنين -عليه السلام به ميثم ياد داده بود.
- تو ميثم نيستى. آيا شده است تا به حال من مطلبى به تو بگويم و تو افشا نكرده باشى؟
- نه يا ابن رسول الله!
- پس رازدار چنان علوم نمى‏باشى!

ديدگاه على (ع) و ائمه نسبت‏ به «ميثم‏»
جايگاه والاى ميثم را در چشم ائمه از سخنان آنان نسبت‏به وى و نيز از برخوردشان با او در صحنه عمل، مى‏توان دريافت. صفا و صميميتى كه ميان على(ع) و ميثم بود و ميزان رابطه مودت آميزشان را از انس و الفت اين دو نسبت‏به‏هم مى‏توان شناخت. حضرت، حتى به مغازه خرمافروشى ميثم مى‏رفت و در آن جا با او صحبت مى‏كرد و قرآن و معارف دين را به او مى‏آموخت.
يك بار امام على(ع) ميثم را به دنبال كارى فرستاد و تا بازگشت او، خود، در مغازه ميثم ماند. يك مشترى براى خريدن خرما مراجعه كرد. حضرت فرمود: پول را بگذار و خرما بردار!... وقتى ميثم برگشت و از اين معامله با خبر شد، ديد كه پولهاى آن شخص، تقلبى است و به حضرت قضيه را گفت. على(ع) فرمود: «آنان هم خرما را تلخ خواهند يافت.»
در همين گفتگو بودند كه آن مشترى، خرماها را باز آورد و گفت: اين خرما تلخ است.... (6)
اين، نهايت‏خلوص بين آن دو و موقعيت ميثم را نزد امام مى‏رساند كه آن حضرت در حالى كه اميرمؤمنان و رهبر امت و عهده‏دار حكومت اسلامى است، در دكان ميثم، خرمافروشى هم مى‏كند.
علاوه براين، نزديكى معنوى ميثم با على(ع) را در لحظه‏ها و موقعيتهاى ديگر هم مى‏توان ديد، از جمله اين كه ميثم، پابه‏پاى افراد زبده‏اى چون «كميل‏» در مواقف نيايش و عبادت مولا حضور مى‏يافت و انيس شبهاى عرفانى آن حضرت و راز و نيازهاى امام با پروردگار بود.
ميثم نقل مى‏كند: شبى از شبها مولايم اميرمؤمنان(ع) مرا با خود به صحراى بيرون كوفه برد تا اين كه به مسجد «جعفى‏» رسيد. روبه قبله كرد و چهار ركعت نماز خواند و پس از سلام، نماز و تسبيح، دستهايش را به دعا باز كرد و گفت:
«خدايا چگونه بخوانمت؟ در حالى كه نافرمانى كرده‏ام و چگونه نخوانمت؟ كه تو را شناخته‏ام و دلم خانه محبت تو است. دستى پرگناه و چشمى پراميد به سويت آورده‏ام...» و سپس. به سجده رفت و صورت بر خاك نهاده و صد بار گفت: «العفو! العفو!»برخاست و از آن مسجد بيرون رفت. من نيز در پى آن حضرت بودم تا به صحرا رسيديم. آن گاه پيش پاى من، خطى كشيد و فرمود: مبادا كه از اين خط بگذرى!... و مرا همان جا گذاشت و خود رفت. شبى تاريك بود. پيش خود گفتم: مولايم را چرا تنها گذاشتم؟! او دشمنان بسيارى دارد، اگر مساله‏اى پيش آيد، پيش خدا و پيامبر چه عذرى خواهم داشت؟ هرچند كه برخلاف دستور اوست، ولى در پى او خواهم رفت تا ببينم چه مى‏شود.
رفتم و رفتم... تا او را برسر چاهى يافتم كه سر در داخل چاه كرده و با چاه، سخن مى‏گويد.
حضور مرا حس كرد و پرسيد: كيستى؟
- ميثم.
- مگر به تو دستور ندادم كه از آن خط، فراتر نيايى؟
- چرا، مولاى من، ليكن از دشمنان نسبت‏به جانت ترسيدم و دلم طاقت نياورد.
آن گاه پرسيد: از آنچه گفتم، چيزى هم شنيدى؟
گفتم: نه، مولاى من.
و حضرت، اشعارى را خطاب به من خواند (به اين مضمون):
«در سينه‏ام اسرارى است، كه هرگاه فراخناى سينه‏ام احساس تنگى مى‏كند، زمين را با دست، كنده و راز خويش را با زمين در ميان مى‏گذارم!
وقتى زمين مى‏رويد، آن گياه، از بذر و دانه‏اى است كه‏من كاشته‏ام....» (7)
ميثم، محرم راز على(ع) بود، و انيس خلوتهاى او و آشنا با تجليات روح خدايى آن امام معصوم. هم در نظر آن پيشواى فرزانه و پاك، محبوب و مقرب بود و هم در چشم امام حسن و امام حسين(ع) مورد احترام بود و هم امامان ديگر از او با عظمت و تجليل، ياد مى‏كردند.
يك بار، ميثم در مدينه «ام‏سلمه‏» - همسر پيامبر - را ديد.ام‏سلمه به او گفت:اى ميثم! حسين(ع) همواره تو را يادمى‏كرد.
امام باقر(ع) مى‏فرمود: «من به ميثم بسيار علاقه‏مندم‏»، امام صادق(ع) به ميثم درود فرستاد و از شان والا و مقام بلند او سخن گفت.
صالح - فرزند ميثم - مى‏گويد: به امام باقر(ع) عرض كردم: برايم حديث‏بگوييد. پرسيد: مگر حديث را از پدرت نياموخته‏اى؟ گفتم: آن هنگام من خرد سال بودم.... (8)
امام باقر(ع) با اين كلام، اشاره به مقام علمى و فضايل كلامى و دانش ميثم مى‏كند، به حدى كه پسر ميثم بودن را زمينه‏اى مى‏داند كه او را از شنيدن و آموختن حديث، بى‏نياز ساخته باشد.

خبر از شهادت
براى كسى كه مرگ را عبور به دنيايى وسيعتر كه رنگ ابديت و جاودانگى دارد مى‏شناسد، اگر كارش نيكو و ايمانش متعالى باشد، انتقال به آن دنياى خوب، سعادتى عظيم است; بخصوص اگر پايان عمرش در اين دنيا به صورت «شهادت‏» باشد، كه حيات طيبه جاويد را در كنار صالحان و پيامبران و در جوار رضايت پروردگار به ارمغان مى‏آورد.
ميثم، پيش از شهادت از آن با خبر بود و آن را از مولايش على(ع) شنيده بود.
امام به ميثم تمار گفت: چه خواهى كرد آن روز، كه فرزند ناپاك بنى‏اميه - عبيدالله زياد از تو بخواهد كه از من تبرى و بيزارى بجويى؟
ميثم گفت: نه، به خدا سوگند، هرگز چنين نخواهم كرد!
امام: در غير اين صورت، به دارت آويخته و تو را مى‏كشند.
ميثم گفت: صبر و بردبارى خواهم كرد، اين در راه خدا چيزى نيست...
نه يك بار، بلكه بارها، على -عليه السلام - سرنوشت «شهادت بر سر عقيده و ايمان‏» را كه در انتظار ميثم تمار بود، به او يادآورى مى‏كرد و ميثم نيز بدون وحشت و هراس، خود را براى آن «ميلاد سرخ‏» مهيا مى‏كرد.
اين كه ميثم، از شهادت خويش، خبر داشت و حتى جزئيات آن را هم از زبان مولايش شنيده بود، دليل ديگرى بر عظمت روح و ظرفيت‏بالا و قدرت ايمان او بود.
«به «شهادت‏» سوگند!
ترس از مرگ كه در مردم هست وهمى پندارند مرگ را غول هراس انگيزى روى اين علت هست كه ندارند اميدى روشن... به پس از مردن خويش.
زين جهت، ترسانند ورنه آن شيعه پاك انديشى كه زگفتار خدا و زكردار على گشته دريادل و غران و صبور چه هراسش از مرگ؟ مرگ در راه هدف يا كه از كشته شدن!
و جز اين نيست كه يك فرد شهيد زنده‏اى جاويد است زنده‏اى در دل اعصار و قرون....» (9)
ميثم، با اين روحيه بالا و شهادت طلب، مدافعى بزرگ از حريم حق و خط ولايت‏بود. پس از شهادت اميرالمؤمنين(ع) گاهى براى زيارت به مدينه مى‏آمد، و از امام حسن و امام حسين(ع) جدا مى‏ماند. مردم كوفه و مدينه پذيراى سخنان ميثم بودند و زبان حقگو و فضيلت‏گستر ميثم، همواره در هرجا به نشر و بيان فضايل على(ع) گويا بود، تا كوشش دشمنان امام در پنهان ساختن فضيلتهاى آن حضرت، كمتر به نتيجه برسد. اين، سفارش خود امام به ميثم بود كه فضايلش را نشر دهد.
صالح - يكى از فرزندان ميثم - نقل كرده است كه: پدرم گفت: روزى در بازار بودم، «اصبغ بن نباته‏» يكى از ياران على(ع) نزد من آمد و با حالتى شگفت‏زده گفت: اى واى... ميثم! از اميرمؤمنان سخنى دشوار و عجيب شنيدم.
گفتم: چه شنيدى؟
گفت: شنيدم كه مى‏فرمود: «حديث و سخن اهل‏بيت، بسيار سنگين و دشوار است، و آن را جز فرشته‏اى مقرب يا پيامبرى صاحب رسالت‏يا بنده مؤمنى كه خداوند، دلش را براى ايمان آزموده است، توان تحملش را ندارد و به درك عمق آن نمى‏رسد.»
فورى برخاسته، خدمت‏حضرت على(ع) رفتم و از او نسبت‏به كلامى كه از «اصبغ‏» شنيده بودم، توضيح خواستم. حضرت، تبسمى كرد و فرمود: بنشين! اى ميثم! آيا هر صاحب دانشى مى‏تواند هرعلمى را حمل كند و بار آن را بكشد؟! خداوند وقتى به فرشتگان گفت كه مى‏خواهم در زمين، جانشينى قرار دهم، فرشتگان گفتند: خدايا آيا كسى را در آن قرار مى‏دهى كه فساد كند و خون بريزد؟ آن گاه با اشاره‏اى به داستان حضرت موسى و خضر و سوراخ كردن آن كشتى و كشتن آن غلام فرمود: پيامبر ما در روز غديرخم دست مرا گرفت و فرمود: «خدايا! هركه را من مولايش بودم، على مولاى اوست.» ولى جز اندكى كه خداوند، نگاهشان داشت، آيا ديگران اين كلام پيامبر را به دوش كشيدند و فهميده و عمل كردند؟ پس بشارت‏باد بر شما! كه با آنچه از گفته پيامبر حمل كرديد و به آن متعهد مانديد، خداوند به شما امتيازى بخشيد كه به فرشتگان و رسولان نداد. پس بدون پروا و گناه فضيلت ما و كار بزرگ و شان والاى ما را به مردم بازگويى كنيد! (10)
در آن عصر خفقان كه نشر و پخش فضايل على(ع) جرم محسوب مى‏شد و ممنوع بود، ميثم، رهنمود ارزنده‏اى از آن حضرت فراگرفته، كوشيد تا پاى جان به آن عمل كند.
ميثم، با خبرى كه امام، به او داده بود، مى‏دانست كه پس از شهادت مولا او را گرفته و بر شاخه نخل به دار خواهند كشيد; حتى آن درخت را هم مى‏دانست.
گاهى هنگام عبور از كنار آن درخت، على(ع) به او مى‏فرمود: اى ميثم! تو بعدها با اين درخت، ماجراها خواهى داشت... اين رخت‏خرما را به چهار قسمت، تقسيم كرده و تو را از قسمت چهارم به دار مى‏آويزند. از اين رو، ميثم، خيلى وقتها پيش درخت آمده و در كنارش نماز مى‏خواند و مى‏گفت: مباركت‏باد اى نخل! مرا براى تو آفريده‏اند و تو براى من روييده‏اى و همواره به آن نخل نگاه مى‏كرد. (11)
روزى كه ابن زياد، حاكم كوفه شد، هنگام ورود به شهر، پرچمش به شاخه‏اى از آن درخت نخل، گير كرد و پاره شد. ابن زياد از اين پيش آمد، فال بد زد و دستور داد كه آن را بريدند. نجارى آن را خريد و به چهار قسمت درآورد. ميثم به فرزندش صالح گفت: نام من و پدرم را بر چوب آن نخل، حك كن!
صالح مى‏گويد: نام پدرم را آن روز بر آن چوب، نوشتم. وقتى ابن زياد، پدرم را به دار آويخت، پس از چند روز، چوبه دار را ديدم، همان قسمتى از آن نخل بود كه نام پدرم را بر آن نوشته بودم!.... (12)

فضيلتها
بزرگترين فضيلت‏يك انسان، همان ايمان و علم و تقواست كه در ميثم نيز وجود داشت.اما اضافه بر اينها، گاهى برجستگيهاى خاصى در شخصيت‏يك مؤمن متقى وجود دارد كه او را نسبت‏به ديگران، برتر مى‏سازد. در اين بخش، اشاره‏اى كوتاه به بعضى از اين صفات ارزنده و امتيازات و فضايل خاص ميثم مى‏شود:

1- سخنورى ميثم، بيانى رسا داشت و در نطق و سخن، توانا و فصيح بود. سخنورى ميثم تمار را از اين واقعه كه نقل مى‏شود مى‏توان دريافت:
در بازار، ميثم، رئيس صنف ميوه‏فروشان بود. هرگاه قرار بود در جايى و نزد كسى و يا موقعيت مهمى، سخنى گفته شود از ميثم تمار مى‏خواستند كه سخنگويشان باشد. گروهى از بازاريان نزد ميثم رفتند تا باهم به عنوان شكايت از حاكم و عامل بازار، پيش «ابن زياد» بروند كه والى شهر كوفه بود. در اين برخورد و ديدار با ابن‏زياد ميثم بود كه به نمايندگى از ديگران با رشادت به سزايى سخن گفت. خود ميثم در باره اين ديدار و سخنها مى‏گويد:
«ابن زياد، با شنيدن گفتارم به شگفتى افتاد و در سكوت فرورفت.» (13)
همين بيان صريح و حقگويى آشكار باعث‏شد كه از ميثم كينه‏اى در دل ابن زياد بماند.

2- مفسر قرآن تفسير قرآن از علوم ارزشمند در اسلام است و اين علم، كه شناخت مفاهيم بلند آيات قرآن است، نزد پيامبر و امامان معصوم است.
گرچه قرآن، كتاب روشن حق و معجزه‏اى گويا از سوى خداوند براى عموم مردم است، ليكن اسرار و دقايق و نكات لطيف و ظريف و اشارات پرمعناى فراوانى در آن است كه در علم تفسير، پرده از روى آن دقائق، برداشته مى‏شود و درك بهتر و بيشترى از مضمون و محتواى آيات اين كتاب آسمانى كه وحى خداوند است، به دست مى آيد.
پيشوايان دين ما - كه درود خدا بر آنان باد - آشنايى‏شان با قرآن از علم الهى سرچشمه مى‏گرفت و از آن معارف والا به شاگردان و اصحاب خويش به تناسب فهم و استعداد آنان مى‏آموختند. ميثم تمار، يكى از اين شاگردان والا مقام درمكتب تفسيرى على(ع) بود. ميثم علم تاويل معانى قرآن را از آن حضرت فرا گرفت و در قرآن‏شناسى، دانا و بصير گرديد.
روزى ميثم با «ابن عباس‏» - مفسر قرآن و شاگرد على(ع) - در مدينه ديدار كرد و به او گفت: آنچه از تفسير قرآن مى‏خواهى، بپرس! من تمام قرآن را نزد على(ع) فراگرفتم و آن حضرت تاويل قرآن را به من تعليم فرمود. ابن‏عباس كه مراتب فضل و علم و تقواى ميثم را مى‏دانست، كاغذ و دواتى طلبيد تا سخنان ميثم را در باره تفسير قرآن بنويسد. ميثم پيش از بيان تفسير، گفت: اى ابن عباس! چگونه خواهى بود وقتى كه مرا مصلوب و به دار آويخته ببينى، نهمين نفرى كه چوبه دارش هم كوتاهتر از ديگران است؟ ....
ابن عباس گفت: كاهن هم كه هستى؟! و خواست كه كاغذ را پاره كند.
ابن عباس از علم به آينده بى‏بهره بود، و چون چنين خبر و پيشگويى را از ميثم شنيد كه از جزئيات شهادتش خبر مى‏دهد، برايش غير قابل هضم بود، از اين جهت. اين گونه برخورد كرد. اما ميثم گفت: آرامتر!...آنچه را از من مى‏شنوى بنويس و نگهدار! اگر آنچه مى‏گويم راست‏بود، نگاهش‏دار و اگر باطل بود، آن گاه پاره اش كن.... و ابن‏عباس پذيرفت كه چنان كند. (14)

3- راوى حديث در صدر اسلام با آن استعداد خاص و موقعيت‏خوبى كه ميثم داشت، احاديث زيادى از على(ع) شنيده بود، و آن گونه كه از گفته‏هاى پسرش بر مى‏آيد، حتى كتابى كه مجموعه‏اى از احاديث‏بود تاليف كرده است، ليكن متاسفانه از نوشته‏هاى او چيزى باقى نماند و راويان ديگر هم به خاطر درك نكردن موقعيت و اهميت آن به نقل از وى نپرداختند و بيشتر آنها از دسترس دور ماند. فقط اندكى از روايات ميثم در كتابهاى حديث نقل شده است. پسرانش يعقوب و صالح از نوشته‏هاى او روايت نقل مى‏كردند. (15)

4- داناى رازها چنان كه قبلا هم اشاره شد، ميثم از بسيارى حوادث آينده،آگاهى داشت و گاهى آنها را پيشگويى مى‏كرد. داناى‏رازهاى نهان بود. نامه سربسته مى‏خواند و راز نشنيده‏مى‏گفت.... اين را نيز از مولايش على(ع) فراگرفته بود. آگاهى از سرنوشت‏خود و افراد ديگر و با خبر بودن از وقايعى كه بعدا به وقوع خواهد پيوست، فتنه‏هايى كه بعدا پيش خواهد آمد، تاريخ و نحوه شهادتها و وفاتها و... از علومى بود كه اميرمؤمنان، آن را به برخى از ياران برگزيده خويش كه روحى بزرگ و استعدادى بالا و دلى وسيع و ظرفيتى افزون داشتند، آموخته بود. اينان را «اصحاب سر» حضرت امير مى‏دانستند و ميثم هم يكى از اين اصحاب بود. (16)
و در موارد متعددى با استفاده از اين موهبت از حوادثى خبر مى‏داد و بعدا آن حادثه به همان صورت، تحقق مى‏پذيرفت. (17) به چند نمونه از اين پيشگوييها اشاره مى‏شود :

الف - پيشگويى شهادت خويش ميثم، مى‏دانست كه چه زمانى و چگونه و به دست چه كسى كشته خواهد شد. قبلا بطور گسترده، اين نكته توضيح داده شد.

ب - خبر مرگ معاويه ابو خالد، به صالح، فرزند ميثم خبر داد كه: روز جمعه‏اى با پدرت در شط فرات به كشتى نشسته بوديم كه ناگهان باد سختى محفوظ بمانيد. اين باد، «عاصف‏» است و خبر مرگ معاويه را مى‏دهد كه هم‏اكنون مرد.
يك هفته بعد، قاصدى از شام آمد. با او ملاقات كردم و اخبار را از او پرسيدم، گفت: مردم در امن و امان به سر مى‏برند، معاويه فوت كرده ومردم با فرزندش يزيد، بيعت كرده‏اند.گفتم: مرگ معاويه در چه روزى واقع شد؟ گفت: روز جمعه گذشته. (18)

ج - قيام مختار پس از شهادت حضرت مسلم در كوفه ابن زياد حاكم‏كوفه، ميثم و مختار و جمعى ديگر را دستگير و زندانى كرد. ميثم تمار به مختار گفت: تو از زندان رها مى‏شوى و به‏خونخواهى حسين‏بن على(ع) قيام خواهى كرد و همين شخص را -ابن زياد - كه ما را مى‏كشد، خواهى كشت.
ابن زياد مختار را از زندان، طلبيد تا او را به قتل برساند كه در همين اثنا قاصدى از سوى يزيد همراه نامه‏اى فرارسيد كه در آن نامه، دستور آزاد كردن مختار بود. او هم طبق دستور، مختار را رها كرد و ميثم را به دار آويخت. (19)
در تاريخ قيام مختار خوانده‏ايد كه وى عاملان حادثه‏عاشورا را گرفت و به سزاى جنايتشان رساند. ابن‏زيادهم از كسانى بود كه گرفتار شد و سربريده‏اش را نزد مختار آوردند.

د - واقعه كربلا زنى به نام «جبله مكى‏» نقل مى‏كند كه از ميثم تمار شنيدم كه مى‏گفت: اين امت، پسر دختر پيامبرشان را در دهم محرم مى‏كشند و دشمنان خدا اين روز را مبارك مى‏دانند. اين واقعه، قطعا انجام خواهد گرفت. اين، داستانى است كه مولايم اميرمؤمنان مرا از آن آگاه كرده است. او به من خبر داده است كه بر حسين(ع) همه چيز خواهد گريست، حتى حيوانات بيابان و دريا و آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و آدميان و اجنه مؤمن و همه و همه....
آن گاه ميثم گفت: اى جبله! بدان كه حسين‏بن على(ع) سرور شهيدان در قيامت است و يارانش بر شهيدان ديگر برترى دارند. اى جبله! هرگاه به خورشيد نگاه كردى و ديدى كه چون خون تازه، قرمز است، بدان كه سيدالشهدا كشته شده‏است.
جبله مى‏گويد: يك روز از خانه بيرون آمدم. ديدم خورشيد بر ديوارها مى‏تابد، همچون پارچه‏هاى رنگ‏آميزى شده كه به سرخى مى زد. صيحه كشيده و گريه كردم و گفتم: به خدا سوگند، سرور ما حسين‏بن على(ع) كشته شد!.... (20)

شهادت، فصل سرخ زندگى
حمايت از حق، پيامدهايى چون «شهادت‏» هم دارد، ولى براى حاميان حق، لذتى بالاتر از آن نيست، چرا كه عشقشان به ارزشهاى متعالى و ماندگار الهى، آنان را از تعلقات دنيوى آزاد ساخته است و براى سعادت ابدى به آسانى حاضرند تا نقد جان را در ميدانهاى ايثار و فداكارى و مبارزه به خالق جان بفروشند و به لقاى او و بهشت جاويد برسند.
اسلام، عزيزتر از مسلمان است. و اگر مسلمان، عزتى دارد، در سايه ايمان و اسلام است. بنابراين، مسلمان كسى است كه در لحظه‏هاى سرنوشت‏ساز و در هنگام نياز با بذل مال و جان و هستى، اسلام را يارى كند.
ميثم يكى از اين جانبازان راه دين و فداكاران مخلص راه ولايت وحق و عدالت‏بود. جان را هم بر سر حمايت از فضيلتهايى كه در وجود على(ع) و در خط ولايت آن حضرت، تجسم يافته بود، فدا كرد. شهادت، ميلاد سرخ ميثم بود. برگى بود كه با خون، رقم بقا بر آن زده شد و كتاب زندگى‏اش پس از مرگ، جاودانگى يافت. اينك با هم اين اوراق سرخ و خونين را كه سندى ديگر بر كمال و برترى و برجستگى ميثم تمار است‏بخوانيم:

با «حبيب‏»
شهادت در راه خدا آرزوى بزرگ «ميثم تمار» و «حبيب‏بن مظاهر» بود. و هردو به اين آرزو رسيدند; حبيب، در ركاب حسين(ع) و ميثم در مبارزه با طغيان «ابن زياد».
روزى، ميثم در مجلس «بنى اسد» با حبيب‏بن مظاهر ملاقات كرد. مدتى باهم گفتگو كردند. در پايان اين ديدار، حبيب‏بن مظاهر گفت: گويا پير مرد خربزه‏فروشى (21) را مى‏بينم كه در راه دوستى فرزندان و خاندان پيامبر، او را به دار مى‏آويزند و بر چوبه دار، شكمش را مى‏درند. (اشاره به شهادت ميثم در كوفه)
ميثم هم در پاسخ گفت: من هم گويا مردم سرخ‏رويى را مى‏بينم و مى‏شناسم، با دو دسته موى بر سر كه براى يارى فرزند دختر پيامبرش قيام مى‏كند و كشته مى‏شود و سرش در كوفه گردانده مى‏شود. (اشاره به شهادت حبيب در كربلا) پس از اين گفتگو از هم جدا شدند و رفتند.
اهل آن مجلس، كه آن دو را به دروغ متهم مى‏كردند، هنوز متفرق نشده بودند كه «رشيد هجرى‏» يكى از ياران على (ع) فرا رسيد و سراغ ميثم و حبيب را از آنان گرفت.گفتند: اين جا بودند و شنيديم كه چنين و چنان گفتند. گفت: خدا ميثم را رحمت كند! فراموش كرد اين را هم به گفته‏اش بيفزايد كه: «به آن كس كه سربريده حبيب را به كوفه مى‏آورد، صد درهم بيشتر داده مى‏شود.» و. .. رفت. آنان گفتند: اين ديگر از آن دو هم دروغگوتر است! ولى چند روزى نگذشت كه ميثم را بردار آويخته ديديم و سر حبيب را هم پس از كشتنش آوردند و هرچه را كه آن دو گفته بودند به همان صورت اتفاق افتاد. (22)

به دنبال «حسين‏» (ع)
ميثم، خبر حركت امام حسين(ع) را به طرف مكه شنيد. در همان سال، تصميم گرفت كه به قصد حج عمره روى به مكه بنهد. در مكه به ديدار امام حسين(ع) موفق نشد. پس از حج‏به مدينه رفت. در ديدارى كه با «ام سلمه‏» - همسر پيامبر - داشت، خود را معرفى كرد. ام سلمه گفت: پيامبر، بارها تو را ياد مى‏كرد و در دل شبها، سفارش تو را به على(ع) مى‏نمود. ميثم از ام‏سلمه، حسين‏بن على را پرسيد. ام‏سلمه گفت: به اطراف مدينه رفته است، او نيز همواره تو را ياد مى‏كرد. ميثم گفت: من نيز همواره به ياد آن بزرگوار هستم. امروز موفق به ديدار او نشدم. به او بگو كه دوست داشتم بر او سلام بگويم. من بر مى‏گردم و به خواست‏خدا يكديگر را نزد پروردگار، ديدار خواهيم كرد. (اشاره به شهادت قريب الوقوع امام حسين(ع) بود، زيرا بيست روز پس از اين سخن بود كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد.)
آن گاه ام‏سلمه با عطرى محاسن ميثم را معطر ساخت. ميثم گفت: به زودى ريشم با خون، رنگين خواهد شد. ام‏سلمه: چه كسى اين خبر را به تو داده است؟
ميثم: مولا و سرور من!
ام‏سلمه، در حالى كه از اندوه، بغض گلويش را گرفته بود، گريست و گفت: على(ع) فقط مولاى تو نيست، بلكه سرور من و سالار همه مسلمانان است. آن گاه ام‏سلمه از او خداحافظى كرد. (23)

دستگير شدن ميثم
ميثم در كوفه، مورد احترام بود و شخصيت اجتماعى‏اش موقعيت او را از هرجهت، حساس كرده بود. از سفر حج‏به سوى كوفه برمى‏گشت كه «ابن زياد» دستور دستگيرى او را قبل از رسيدن به شهر، صادر كرد. اين در حالى بود كه مسلم‏بن عقيل در كوفه به شهادت رسيده و تشنج و اضطراب، كوفه را فراگرفته و شيعيان سرشناس و چهره‏هاى برجسته هوادار اهل‏بيت، تحت تعقيب يا در زندان بودند و زمينه براى اعتراضها و شورشها فراهم بود.
«عريف‏» به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگيرى ميثم را قبل از ورودش به كوفه، تدارك ديدند. ابن‏زياد او را تهديد كرده بود كه اگر ميثم را دستگير نكند، خودش به قتل خواهد رسيد. عريف به «حيره‏» آمد و با همراهانش در انتظار رسيدن ميثم بود. ميثم را در همان جا، پيش از آن كه پايش به خانه برسد گرفتند. ميثم به ماموران حوادث آينده و چگونگى شهادت خويش را بازگو كرد.
ميثم گرچه در آن روز، پيرمردى سالخورده بود كه بر استخوانهايش جز پوستى باقى نمانده بود (24) و از نظر جسمى، تحليل رفته بود، ليكن از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحى و اراده استوار و زبان گويا و فصيح و ايمان راسخ در حدى بود كه ابن‏زياد را، با آن همه قدرت و مامور به وحشت افكنده بود; به همين جهت هم براى بازداشت اين پيرمرد جواندل و توانمند، صد مامور را گسيل ساخته بود.
ماموران، ميثم را به كوفه وارد كردند. به عبيدالله‏بن زياد خبر دادند كه ميثم اسير و گرفتار شده است. در معرفي ميثم به ابن‏زياد گفتند كه: او از نزديكترين و برگزيده‏ترين ياران ابوتراب، على(ع) است.
ابن زياد گفت: واى بر شما! كار اين مرد عجمى به اين جا رسيده است؟! بياوريدش...! ميثم را از بازداشتگاه به حضور والى كوفه آوردند.
ابن زياد، براى آزمودن روحيه ميثم و گفتگو با او پرسيد: -پروردگارت در كجاست؟
- در كمين ستمگران ... كه تو يكى از آنانى.
- با اين كه عجم هستى با من اين گونه سخن مى‏گويى؟! به من خبر داده‏اند كه تو با «ابوتراب‏» بسيار نزديك بوده‏اى!
- آرى، درست گفته‏اند.
- بايد از على تبرى بجويى و با ابراز تنفر از او، او را به زشتى ياد كنى وگرنه دستها و پاهايت را بريده و بر دار مى‏آويزمت.
ميثم در مقابل اين تهديد گفت: على(ع) به من خبر داده است كه مرا به دار مى‏آويزى.
ابن زياد براى جبران اين وضع نامطلوب كه پيش آمده بود، گفت: واى بر تو! با سخنان على درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آن پيشگويى).
ميثم گفت: چگونه؟ در حالى كه اين خبر را على -عليه السلام از پيامبر و او از جبرئيل و جبرئيل هم از طرف خدا بيان كرده است. به خدا سوگند! از مكانى هم كه در آن به دار آويخته مى‏شوم به خوبى آگاهم كه در كجاى كوفه است و من نخستين مسلمانى هستم كه در راه اسلام بر دهانم لجام زده خواهد شد.
ابن زياد با شنيدن اين سخن، بيشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پايت را قطع كرده و زبانت را رها مى‏گذارم تا دروغ مولايت و دروغ تو آشكار شود. و همان دم دستور داد كه دست و پايش را قطع كنند و بر دارش آويزند. (25)
و آن چنان كه خواهيم ديد، ابن زياد نتوانست زبان ميثم را رها و گويا ببيند، و به قطع آن هم دستور داد.

بر فراز دار
براى مردان خدا فراز دار، سكوى رفيع و افراشته‏اى براى معراج است.
به دار آويختن فرزانگان و غيورمردان به همان اندازه كه براى قدرتهاى خودكامه باطل، دليل ضعف و هراس از آشكار شدن حق و تابش نور فضيلت و راستى است; براى شهيدان مصلوب، سرمايه عزت و سند افتخار است. ميثم را به جرم حقگويى و حمايت از خط راستين علوى و سازش نكردن با سلطه جبارانه يزيدى به طرف چوبه دار بردند.
ميثم را به دار آويختند. ميثم مرگ را به چيزى نمى‏گرفت و چنان عادى و بى‏اعتنا، آن را تلقى مى‏كرد كه بر خشم دشمن مى‏افزود. ميثم تمار بر فراز دار با صدايى رسا مردم را براى شنيدن حقايق اسلام و احاديث‏سرى على(ع) فرامى‏خواند. (26) ميثم مى‏گفت: هركس مى‏خواهد حديث مكنون و ارزشمند على(ع) را بشنود، پيش از آن كه كشته شوم بيايد. من شما را از حوادث آينده تا پايان جهان، خبر مى‏دهم. مردم مشتاق، پيرامون او جمع مى‏شدند. ميثم از فراز منبر «دار» براى انبوه جمعيت، سخن مى‏گفت. فضايل و شايستگيهاى اهل‏بيت پيامبر و دودمان على(ع) را بازگو مى‏كرد و خيانتها و فسادهاى بنى‏اميه را فاش مى‏ساخت.
بيان حقايق و افشاگريهاى ميثم، در آن آخرين لحظه‏هاى حيات و از بالاى دار، چنان مؤثر و تكان‏دهنده بود كه به «ابن‏زياد» خبر دادند: اين بنده، شما را رسوا كرد. گفت: به دهانش لجام بزنيد. و ميثم، اولين كسى بود كه در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد. (27)
پس از آن، زبان حقگوى او را، كه به صراحت روز و به برندگى شمشير بود، بريدند. آن كس كه مامور بريدن زبانش بود، به ميثم گفت: هرچه مى‏خواهى بگو! امير فرمان داده است كه زبانت را قطع كنم. ميثم گفت: فرزند زن تبهكار -عبيدالله‏بن زياد - خيال كرده است كه مى‏تواند من و مولايم را دروغگو معرفى كند! اين است زبان من.
و آن مزدور، زبان ميثم را از كامش برآورد.... (28)
ميثم به همان حالت‏بود، تا اين كه فردايش، از بينى و دهان او خون غليظ مى‏آمد و بدين صورت، طبق آن پيشگويى، موى سفيد صورتش با خون سرخ، رنگين شد.
روز سوم، مردى نزديك ميثم آمد و با نيزه به او اشاره كرد و گفت: به خدا قسم مى‏دانم كه اهل عبادت بودى و شبها را به مناجات به‏سرمى‏بردى. آن گاه با نيزه، چنان ضربتى بر پهلو يا شكم ميثم فرود آورد كه پيكرش دريده شد و جان پاك آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاك شتافت و ميثم با روح بلندش معراجى والاتر را آغاز كرد; كه هم‏اكنون هم، آن طيران معنوى ادامه دارد و با هر درودى كه از سوى خداجويان پاكدل و وارسته، نثار آن شهيد راه فضيلت مى گردد، مقام و رتبه‏اش در فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر مى‏رود.

مزار شهيد
مدتى پيكر پاك و مطهر ميثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زياد براى اهانت‏بيشتر به ميثم اجازه نداد كه بدن‏مقدس او را فرود آورده و به خاك بسپارند; به علاوه مى‏خواست‏با استمرار اين صحنه، زهر چشم بيشترى از مردم‏بگيرد و به آنان بفهماند كه سزاى مدافعان و پيروان‏على(ع) چنين است، ولى غافل از آن بود كه شهيد، حتى پس از شهادتش هم، راه نشان مى‏دهد، الهام مى‏بخشد، اميد مى‏آفريند و مايه ترس و تزلزل حكومتهاى جور و ستم است.
هفت تن از مسلمانان غيور و متعهد كه از همكاران او و خرمافروش بودند، اين صحنه را نتوانستند تحمل كنند كه ميثم شهيد، همچنان بالاى دار بماند; با هم، هم‏پيمان شدند تا پيكر شهيد را برداشته و به خاك بسپارند. براى غافل ساختن مامورانى كه به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبيرى انديشيدند و نقشه را به اين صورت عملى ساختند كه: شبانه در نزديكيهاى آن محل، آتشى افروختند و تعدادى از آنان بر سر آن آتش ايستادند.
نگهبانان، براى گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالى كه چند نفر ديگر از دوستان شهيد، براى نجات پيكر مقدس «ميثم‏» از آتش دور شده بودند. طبيعتا، ماموران كه در روشنايى آتش ايستاده بودند، چشمشان صحنه تاريك محل دار را نمى‏ديد. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز كردند و آن طرفتر در محل بركه آبى كه خشك شده بود دفن نمودند.
صبح شد. ماموران جنازه را بر دار نديدند; خبر به «ابن‏زياد» رسيد. ابن زياد مى‏دانست كه مدفن او مزار هواداران على(ع) خواهد شد. از اين رو جمع انبوهى را براى يافتن جنازه ميثم، مامور تفتيش و جستجوى وسيع منطقه ساخت، ولى آنان هرچه گشتند، اثرى از جنازه نيافتند و مايوس گشتند. (29)
اينك مزار شهيد يك مشهد است و به شهادت ايستاده است. گواه پيروزى حق و شاهد رسوايى و نابودى باطل است. در سرزمين عراق در محلى ميان نجف اشرف و كوفه، بارگاهى است كه مدفن «ميثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام ميثم به عنوان يار و مصاحب على - عليه السلام نوشته شده است.
«ميثم‏» يكپارچه تلاش و اشتياق بود. در راه تثبيت‏حق و روشن نگاهداشتن مشعل حق و ارزشهاى اصيلى كه به خاموشى مى‏گراييد، جان بر كف و شهادت‏طلب بود. او با وارستگى و ايمانى استوار و جهادى پايدار، رهروى راستين در مسير حق بود; مجاهدى سرشار از اخلاص و تجسمى والا از عقيده و جهاد بود.
سزاوار است كه جويندگان حق و پويندگان راه پاكى كه ميثم به انجام رسانيد، به آن يگانه اقتدا كنند و در انديشه و كردار و در فكر و عمل، گام، جاى گام او بگذارند.كه او «اسوه‏» بود.
و پيروى از اسوه‏هاى كمال، وظيفه كمال جويان است.
شهيدان، اينگونه در تداوم راهشان توسط پيروان وفادار، به حيات جاويد مى‏رسند.
سلام خدا و فرشتگان وپاكان بر «ميثم تمار»، كه هنوز هم چراغى روشن بر سر راه انسانيت است، نور مى‏دهد و «راه‏» مى‏نمايد.

پايان‏
منابع تحقيق :
1. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، بيست جلد، چاپ اول، دار احياء الكتب العربيه، بيروت.
2. الامين، سيد محسن، اعيان الشيعه، ده جلد، دارالتعارف، بيروت 1403ق.
3. ابن حجر عسقلانى، الاصابة في تمييز الصحابه، داراحياء التراث العربى، بيروت 1328ق.
4. قمى، شيخ عباس، منتهى ال‏آمال، انتشارات جاويدان، تهران.
5. ، نفس المهموم، ترجمه شعرانى، كتابفروشى اسلاميه، تهران 1374.
6. ، سفينة البحار، انتشارات فراهانى.
7. مفيد، ابو عبدالله محمدبن نعمان، ارشاد،كنگره شيخ مفيد، قم‏1413ق.
8. كشى، رجال، انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد.
9. مجلسى، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت 1403ق.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1. شرح ابن ابي الحديد، ج‏2، ص‏291.
2. ابن حجر عسقلانى، الاصابة في معرفة الصحابه،ج‏3، ص‏4.
3. شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ترجمه شعرانى، ص‏59.
4. شيخ مفيد، ارشاد، ج‏1، ص‏323; شرح ابن ابى الحديد، ج‏2، ص‏291.
5. سفينة البحار، ج‏2، ص‏524.
6. سفينة البحار; ج‏2، ص‏525 ; بحار الانوار، ج‏41، ص‏268.
7. شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص‏60; شيخ عباس قمى، منتهى ال‏آمال، ص‏276; بحار الانوار، ج‏40، ص‏200:
وفى الصدر لباناتاذا ضاق لها صدرى نكت الارض بالكفوابديت لها سرى فمهما تنبت الارضفذاك النبت من بذرى
8. بحار الانوار، ج‏53 ص‏112; سفينة البحار، ج‏2، ص‏524.
9. جواد محدثى، اسير آزادى بخش، ص‏46، قطعه «به شهادت سوگند».
10. بحار الانوار، ج‏20، ص‏383.
11. شرح ابن ابى الحديد، ج‏2، ص‏292; شيخ مفيد، ارشاد، ج‏1، ص‏324.
12. رجال كشى، ص‏85.
13. رجال كشى، ص‏86.
14. بحار الانوار، ج‏42، ص‏128; سفينة البحار، ج‏2، ص‏524.
15. سفينة البحار، ج‏2، ص‏524.
16. شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص‏59.
17. در اصطلاح علما اين آگاهى «علم بلايا و منايا» ناميده مى‏شود.
18. رجال كشى، ص‏80.
19. بحار الانوار، ج‏42، ص‏125.
20. بحار الانوار، ج‏45، ص‏202.
21. يكى از حرفه‏ها و شغلهاى ميثم.
22. سفينة البحار، ج‏1، ص‏205; نفس المهموم، ص‏60.
23. شرح ابن ابى الحديد، ج‏2، ص‏292; اعيان الشيعه، ج‏10، ص‏198.
24. شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص‏59.
25. شرح ابن ابى الحديد، ج‏2، ص‏293; بحار الانوار، ج‏42، ص‏124.
26. در گذشته به دار آويختن، بيشتر به اين صورت بود كه شخص را با طناب از دار مى‏آويختند، ولى نه از گلو، بلكه از كتفها. مصلوب نه بر اثر خفه شدن، بلكه بر اثر فشار طناب و گرسنگى و ... پس از چندى به تدريج جان مى‏داد.
27. شرح ابن ابى الحديد، ج‏2، ص‏294; بحار الانوار ، ج‏42، ص‏125.
28. رجال كشى، ص‏87.
29. رجال كشى، ص‏83.