داستان حضرت الياس
  • عنوان مقاله: داستان حضرت الياس
  • نویسنده: علامه محمد حسين طباطبايی
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 20:30:15 1-9-1403



1- نخست ببينيم در قرآن کريم در باره آن جناب چه آمده؟در قرآن عزيز جز در اين مورد و در سوره انعام آنجا که هدايت انبيا را ذکر مي کند و مي فرمايد: "و زکريا و يحيي وعيسي و الياس کل من الصالحين" (1) جاي ديگري نامش برده نشده.
و در اين سوره هم از داستان او به جز اين مقدار نيامده که آن جناب مردمي را که بتي به نام"بعل"مي پرستيده اند، به سوي پرستش خداي سبحان دعوت مي کرده، عده اي از آن مردم به وي ايمان آوردند و ايمان خود را خالص هم کردند، و بقيه که اکثريت قوم بودند او را تکذيب نمودند، و آن اکثريت براي عذاب احضار خواهند شد.
و در سوره انعام آيه"85"در باره آن جناب همان مدحي را کرده که در باره عموم انبيا (ع) کرده، و در سوره مورد بحث علاوه بر آن او را از مؤمنين و محسنين خوانده،و به او سلام فرستاده، البته گفتيم در صورتي که کلمه مذکور بنا بر قرائت مشهور"ال ياسين"باشد2 - حال ببينيم در احاديث در باره آن جناب چه آمده؟ احاديثي که در باره آن جناب در دست است، مانند ساير رواياتي که در باره داستانهاي انبيا (ع) هست، وعجايبي از تاريخ آنان نقل مي کند، بسيار مختلف و ناجور است نظير حديثي که ابن مسعود آن را روايت کرده مي گويد: الياس همان ادريس است (2) .يا آن روايت ديگر که ابن عباس ازرسول خدا (ص) آورده که فرمود: الياس همان خضر است (3) .و آن روايتي که از وهب و کعب الاحبار و غير آن دو رسيده که گفته اند: الياس هنوز زنده است، وتا نفخه اول صور زنده خواهد بود (4) .
و نيز از وهب نقل شده که گفته: الياس از خدا درخواست کرد: او را از شر قومش نجات دهد و خداي تعالي جنبنده اي به شکل اسب و به رنگ آتش فرستاد، الياس روي آن پريد، و آن اسب او را برد.پس خداي تعالي پر و بال و نورانيتي به او داد و لذت خوردن ونوشيدن را هم از او گرفت، در نتيجه مانند ملائکه شد و در بين آنان قرار گرفت (5) .
باز از کعب الاحبار رسيده که گفت: الياس دادرس گمشدگان در کوه و صحرااست، و او همان کسي است که خدا او را ذو النون خوانده، و از حسن رسيده که گفت:
الياس موکل بر بيابانها، و خضر موکل بر کوهها است، و از انس رسيده که گفت: الياس رسول خدا (ص) را در بعضي از سفرهايش ديدار کرد و با هم نشستند و گفتگوکردند. سپس سفره اي از آسمان بر آن دو نازل شد.از آن مائده خوردند و به من هم خورانيدند، آنگاه الياس از من و از رسول خدا (ص) خدا حافظي کرد.سپس او راديدم که بر بالاي ابرها به طرف آسمان مي رفت.و احاديثي ديگر از اين قبيل، که سيوطي آنهارا در تفسير الدر المنثور در ذيل آيات اين داستان آورده (6) .
و در بعضي از احاديث شيعه آمده که امام (ع) فرمود: او زنده و جاودان است (7) .و ليکن اين روايات هم ضعيف هستند و با ظاهر آيات اين قصه نمي سازند.
و در کتاب بحار در داستان الياس از"قصص الانبيا"و آن کتاب به سند خوداز صدوق، و وي به سند خود از وهب بن منبه و نيز ثعلب در عرائس از ابن اسحاق و از سايرعلماي اخبار، به طور مفصل تر از آن را آورده اند، و آن حديث بسيار مفصل است که خلاصه اش اين است که: بعد از انشعاب ملک بني اسرائيل، و تقسيم شدن در بين آنان، يک تيره از بني اسرائيل به بعلبک کوچ کردند و آنها پادشاهي داشتند که بتي را به نام"بعل" مي پرستيد و مردم را بر پرستش آن بت وادار مي کرد.
پادشاه نامبرده زني بدکاره داشت که قبل از وي با هفت پادشاه ديگر ازدواج کرده بود، و نود فرزند - غير از نوه ها - آورده بود، و پادشاه هر وقت به جايي مي رفت آن زن را جانشين خودمي کرد، تا در بين مردم حکم براند پادشاه نامبرده کاتبي داشت مؤمن و دانشمند که سيصد نفراز مؤمنين را که آن زن مي خواست به قتل برساند از چنگ وي نجات داده بود.در همسايگي قصر پادشاه مردي بود مؤمن و داراي بستاني بود که با آن زندگي مي کرد و پادشاه هم همواره او را احترام و اکرام مي نمود.
در بعضي از سفرهايش، همسرش آن همسايه مؤمن را به قتل رسانيد و بستان او راغصب کرد وقتي شاه برگشت و از ماجرا خبر يافت، زن خود را عتاب و سرزنش کرد، زن باعذرهايي که تراشيد او را راضي کرد خداي تعالي سوگند خورد که اگر توبه نکنند از آن دوانتقام مي گيرد، پس الياس (ع) را نزد ايشان فرستاد، تا به سوي خدا دعوتشان کند و به آن زن و شوهر خبر دهد که خدا چنين سوگندي خورده شاه و ملکه از شنيدن اين سخن سخت درخشم شدند، و تصميم گرفتند او را شکنجه دهند و سپس به قتل برسانند ولي الياس (ع) فرار کرد و به بالاترين کوه و دشوارترين آن پناهنده شد هفت سال در آنجا به سربرد و از گياهان و ميوه درختان سد جوع کرد.
در اين بين خداي سبحان يکي از بچه هاي شاه را که بسيار دوستش مي داشت مبتلابه مرضي کرد، شاه به"بعل"متوسل شد، بهبودي نيافت شخصي به او گفت: "بعل"از اين رو حاجتت را برنياورد که از دست تو خشمگين است، که چرا الياس (ع) رانکشتي؟پس شاه جمعي از درباريان خود را نزد الياس فرستاد، تا او را گول بزنند و با خدعه دستگير کنند اين عده وقتي به طرف الياس (ع) مي رفتند، آتشي از طرف خداي تعالي بيامد و همه را بسوزانيد، شاه جمعي ديگر را روانه کرد، جمعي که همه شجاع و دلاوربودند و کاتب خود را هم که مردي مؤمن بود با ايشان بفرستاد، الياس (ع) به خاطراينکه آن مرد مؤمن گرفتار غضب شاه نشود، ناچار شد با جمعيت به نزد شاه برود.در همين بين پسر شاه مرد و اندوه شاه الياس (ع) را از يادش برد و الياس (ع) سالم به محل خود برگشت.
و اين حالت متواري بودن الياس به طول انجاميد، ناگزير از کوه پايين آمده در منزل مادر يونس بن متي پنهان شود، و يونس آن روز طفلي شيرخوار بود، بعد از شش ماه دوباره الياس از خانه مزبور بيرون شده به کوه رفت.و چنين اتفاق افتاد که يونس بعد از او مرد، وخداي تعالي او را به دعاي الياس زنده کرد، چون مادر يونس بعد از مرگ فرزندش به جستجوي الياس برخاست و او را يافته درخواست کرد دعا کند فرزندش زنده شود.
الياس (ع) که ديگر از شر بني اسرائيل به تنگ آمده بود، از خدا خواست تااز ايشان انتقام بگيرد و باران آسمان را از آنان قطع کند نفرين او مؤثر واقع شد، و خدا قحطي را بر آنان مسلط کرد.اين قحطي چندساله مردم را به ستوه آورد لذا از کرده خود پشيمان شدند، و نزد الياس آمده و توبه کردند و تسليم شدند.الياس (ع) دعا کرد و خداوندباران را بر ايشان بباريد و زمين مرده ايشان را دوباره زنده کرد.
مردم نزد او از ويراني ديوارها و نداشتن تخم غله شکايت کردند، خداوند به وي وحي فرستاد دستورشان بده به جاي تخم غله، نمک در زمين بپاشند و آن نمک نخود براي آنان رويانيد، و نيز ماسه بپاشند، و آن ماسه براي ايشان ارزن رويانيد.
بعد از آنکه خدا گرفتاري را از ايشان برطرف کرد، دوباره نقض عهد کرده و به حالت اول و بدتر از آن برگشتند، اين برگشت مردم، الياس را ملول کرد، لذا از خدا خواست تااز شر آنان خلاصش کند، خداوند اسبي آتشين فرستاد، الياس (ع) بر آن سوار شد وخدا او را به آسمان بالا برد، و به او پر و بال و نور داد، تا با ملائکه پرواز کند.
آنگاه خداي تعالي دشمني بر آن پادشاه و همسرش مسلط کرد، آن شخص به سوي آن دو به راه افتاد و بر آن دو غلبه کرده و هر دو را بکشت، و جيفه شان را در بستان آن مرد مؤمن که او را کشته بودند و بوستانش را غصب کرده بودند بينداخت (8) .
اين بود خلاصه اي از آن روايت که خواننده عزيز اگر در آن دقت کند خودش به ضعف آن پي مي برد.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1) سوره انعام، آيه 85.
2) الدر المنثور، ج 5، ص 285.
3 و 4 و 5 و 6) الدر المنثور، ج 5، ص 286.
7) به نقل از قصص الانبياء.
8) بحار الانوار، ج 16، ص 392.