تعیین سرنوشت جنگ صفین
  • عنوان مقاله: تعیین سرنوشت جنگ صفین
  • نویسنده: جعفر سبحانی
  • منبع: کتاب فروغ ولایت
  • تاریخ انتشار: 19:55:42 1-9-1403

 

امام مظهر صبر و استقامت بود. او در مقابل مخالفت فرزند ابی سفیان همه نوع نرمش وانعطاف از خود نشان داد. اما سودای ریاست خواهی آنچنان معاویه را فریفته بود که اعزام نمایندگان واندرز ناصحان نه تنها سودی نبخشید، بلکه او را سرسخت تر ساخت. لاجرم امام علیه السلام تصمیم گرفت که کار جنگ را یکسره کند ووقت گرانبهای خود را بیش از این به هدر ندهد واین غده سرطانی را از پیکر جامعه اسلامی جدا سازد.
از مقررات اسلام در جهاد با دشمن این است که اگر حکومت اسلامی با گروهی پیمان «عدم تعرض » بسته باشد این پیمان محترم است مگر اینکه حاکم اسلامی بنابر قرائنی احساس کند که طرف مقابل قصد پیمانشکنی دارد ومی خواهد از در خیانت وارد شود. در این صورت پیشدستی می کند ولغو پیمان را اعلام می نماید ومبادرت به جنگ می کند. چنان که قرآن کریم به این مسئله اشاره کرده، می فرماید:
واما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم علی سواء ان الله لایحب الخائنین (انفال: 58)
هرگاه از خیانت گروهی بیمناک شدی، پیمان خود با آنها را به طور عادلانه لغو کن، که خداوند خیانتکاران را دوست نمی دارد.
این اصل حاکی از عنایت اسلام بر حفظ عدالت واصول اخلاقی است که حتی اجازه نمی دهد بدون اخطار قبلی به دشمن یورش برده شود، هرچندنشانه های خیانت از رفتار وگفتار او نمایان باشد.
امام علیه السلام در صفین ازاین اصل هم گامی فراتر نهاد. زیرا در حالی که میان او ومعاویه پیمانی از قبیل پیمان عدم تعرض وجود نداشت وفقط احترام ماههای حرام بود که سبب شد طرفین از تعرض دست بردارند وفضای صفین چندی روی آرامش ببیند، مع الوصف، برای اینکه مبادا شامیان تصور کنند که این آرامش پس از سپری گشتن ماه محرم باز به قوت خود باقی است، مرثد بن حارث را فرمان داد که درآخرین روز محرم به هنگام غروب خورشید در برابر سپاه شام قرار گیرد وبا صدای رسا فریاد کند وبگوید:
ای اهل شام، امیر مؤمنان علیه السلام می گوید: من به شما مهلت دادم ودر امر جنگ صبر کردم تا به حق بازگردید وبر شما از کتاب خدا دلیل آوردم وشما را به سوی آن دعوت کردم، ولی ازطغیان دوری نجستید وحق را پاسخ نگفتید. در چنین شرایطی من هر نوع امان را به صورت متقابل برداشتم، که خداوند خائنان را دوست نمی دارد. (1)
پیام امام علیه السلام که به وسیله مرثد در سپاه معاویه طنین افکند، مایه جنب وجوش در سپاه طرفین شد وهر دو گروه به آرایش سپاهیان پرداختند وفرماندهان جناحها معین شدند. امام علیه السلام سپاه خود را به صورت زیر آرایش داد:
برای فرماندهی کل سواره نظام عمار یاسر وبرای فرماندهی کل پیاده نظام عبد الله بن بدیل خزاعی تعیین شدند وپرچم کل سپاه به دست هاشم بن عتبه سپرده شد. سپس امام علیه السلام به تقسیم سپاه به صورت میمنه ومیسره وقلب پرداخت.یمنیها را در بخش راست سپاه وتیره های مختلف از قبیله ربیعه را در سمت چپ وشجاعان قبیله مضر را که غالبا کوفی وبصری بودند در قلب سپاه مستقر ساخت وهر یک از این سه قسمت را به سواره نظام وپیاده نظام تقسیم کرد. برای سواره نظام میمنه ومیسره شعث بن قیس وعبد الله بن عباس وبرای پیاده نظام هر دو بخش سلیمان بن صرد وحارث بن مره را تعیین نمود؛ آن گاه پرچم هر قبیله را به شخصیت وسران آن سپرد، ابن مزاحم در وقعه صفین از بیست وشش پرچم که هریک متعلق به قبیله ای بود یاد می کند که ذکر اسامی حاملان وقبایل آنان مایه اطاله سخن است. (2)
معاویه نیز به همین ترتیب به آرایش سپاه خود پرداخت وفرماندهان وپرچمداران را تعیین کرد. صبحگاهان که خورشید سر از افق بر آورد ونبرد سرنوشت ساز قطعی شد، امام علیه السلام در میان سپاهیان خود ایستاد وبا صدای رسا چنین فرمود:
«لا تقاتلوهم حتی یبدؤوکم، فانکم بحمدالله علی حجة و ترککم ایاهم حتی یبدؤوکم حجة اخری لکم علیهم. فاذا قاتلتموهم فهزمتموهم فلا تقتلوا مدبرا و لا تجهروا علی جریح و لاتکشفوا عورة و لا تمثلوا بقتیل. فاذا وصلتم الی رجال قوم فلا تهتکوا سترا ولا تدخلوا دارا الا باذنی و لا تاخذوا شیئا من اموالهم الا ما وجدتم فی عسکرهم و لا تهبجوا امراة باذی و ان شتمن اعراضکم وتناولن امراءکم و صلحاءکم فانهن ضعاف القوی و الانفس و العقول ولقد کنا لنؤمر بالکف عنهن وانهن لمشرکات و ان کان الرجل لیتناول المراة بالهراوة او الحدید فیعیر بها عقبه من بعده ». (3)
آغاز به نبرد مکنید تا با شما آغاز کنند، که شما بحمدالله در این نبرد حجت ودلیل دارید ورها گذاردن آنان تا لحظه ای که به نبرد آغاز کنند حجت دیگری است در دست شما.وقتی آنان را شکست دادید آن کس را که پشت به شما کند وبگریزد نکشید.زخمیها را نکشید وعورت دشمن را آشکار نسازید وکشته ای را مثله نکنید وآن گاه که به بارانداز واردوگاه آنان رسیدید پرده دری ننمایید وبه خانه کسی جز با اجازه من وارد نشوید وچیزی از اموال دشمن مگیرید مگر آنچه را که در میدان نبرد بر آن دست یابید. زنی را با ایذاء تحریک نکنید، هرچند شما را ناسزا گوید وبزرگان ونیکان شما را دشنام دهد، زیرا آنان از حیث عقل وقدرت ضعیف می باشند. روزی که آنان مشرک بودند ما مامور بودیم که دست به سوی آنان دراز نکنیم واگر در دوران جاهلیت مردی به زنی با عصا یا آهن حمله می کرد این ننگی بود که بعدا فرزندان او موردنکوهش قرار می گرفتند.
امیر مؤمنان علیه السلام در نبردهای «جمل » و«صفین » و«نهروان » سربازان خود را به امور زیر سفارش می کرد.
«عباد الله اتقوا الله عز و جل، غضوا الابصار واخفضوا الاصوات واقلوا الکلام و وطنوا انفسکم علی المنازلة و المجادلة و المبارزة و المعانقة والمکاءمة و اثبتوا واذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم و اصبروا ان الله مع الصابرین ». (4)
بندگان خدا ! از مخالفت خدا بپرهیزید، چشمها را به زیر افکنید واز صداهای خود بکاهید وکمتر سخن بگویید.خود را برای مبارزه وگلاویز شدن با دشمن ودفاع با چنگ ودندان آماده کنید.ثابت قدم واستوار باشید وخدا را یاد کنید تا رستگار شوید. از اختلاف ودو دستگی بپرهیزید تا به سستی نگرایید وشوکت وعظمت شما ازمیان نرود. بردبار باشید که خداوند با بردباران است.
باری، سخنان امام علیه السلام پایان یافت وآن حضرت با یازده ستون رزمی در برابر دشمن قد علم کرد. صفهای سپاه امام علیه السلام طوری تنظیم شده بود که افراد قبیله ای که بخشی از آنان در عراق وبخشی در شام می زیستند در صحنه جنگ رو در روی یکدیگر قرار گرفتند.
در روزهای نخست، چرخ نبرد به کندی پیش می رفت وهنوز سیاست آتش بس ومدارا وفضای امید بر طرفین حاکم بود. ستونهای رزمی تا ظهر به جنگ می پرداختند واز آن به بعد دست از نبرد می کشیدند. ولی بعدها نبرد شدت یافت واز صبح تا شب وحتی در بخشی از شب نیز ادامه یافت. (5)

 

حرکت ستونهای رزمی

 

در روز نخست از ماه صفر، مالک اشتر از سپاه امام علیه السلام وحبیب بن مسلمه از سپاه شام با افراد تحت فرمان خود به نبرد آمدند وبخشی از روز را به نبرد پرداختند واز طرفین گروهی کشته شدند. سپس از هم فاصله گرفتند وبه اردوگاه خود بازگشتند. (6)
در روز دوم، هاشم به عتبه در راس گروهی از سوار وپیاده نظام واز سپاه شام ابو الاعور سلمی به همین کیفیت گام به میدان نهادند وسواره با سواران وپیاده با پیاده به نبرد پرداختند. (7)
در روز سوم، عمار از سپاه امام علیه السلام وعمرو عاص از سپاه معاویه با افراد تحت فرمان خود به میدان آمدند وسخت ترین نبرد میان آن دو انجام گرفت. (8)
عمار در برابر لشکر شام با صدای بلند گفت: آیا می خواهید آن کس را بشناسید که به خدا وپیامبر عداوت ورزیده وبر مسلمانان ستم روا داشته ومشرکان را کمک کرده است؟ آن گاه که خدا خواست دین خود را ظاهر سازد وپیامبر خود را کمک کند، او فورا از ترس نه از روی میل ورغبت تظاهر به اسلام کرد. وهنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درگذشت، او دشمن مسلمانان ودوست مجرمان شد. ای مردم، آگاه باشید که این شخص همان معاویه است. او را لعن کنید وبا او به نبرد برخیزید. او کسی است که می خواهد نور خدا را خاموش سازد ودشمنان خدا را یاری کند. (9)
در اینجا مردی به عمار گفت که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بامردم نبرد کنید تا اسلام آورند وآن گاه که اسلام آوردند خون ومال آنها مصونیت پیدا می کند.
عمار سخن او راتصدیق کرد وافزود: حزب اموی از روز نخست اسلام نیاورد بلکه تظاهر به اسلام کرد وکفر خود را پنهان داشت، تا روزی که برای کفر خود یار ویاور پیدا کرد. (10)
عمار این سخن را گفت وبه فرمانده سواره نظام دستور حمله به قسمت سواره نظام شامیان داد واو نیز فرمان حمله صادر کرد، ولی شامیان در برابر او پایداری نشان دادند. آن گاه به فرمانده پیاده نظام دستور داد واو نیز فرمان حمله داد وسربازان امام علیه السلام با یک یورش صفوف دشمن را درهم ریختند وعمروعاص ناچار شد که جایگاه خود را عوض کند.
عمروعاص پیر سیاست به حربه ای متوسل شد که عمار به آن توسل جسته بود. عمار از طریق تکفیر حزب اموی وسران آن آشوبی در صفوف دشمن افکند. متقابلا عمروعاص نیز پارچه سیاهی بر سر نیزه کرد وآن را برافراشت. این همان پرچمی بود که روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به دست او داده بود. چشمها به آن خیره شد وزبانها به گفتگو در آمد. امام علیه السلام برای جلوگیری از نفوذ هر نوع فتنه فورا به روشن کردن یاران خود پرداخت وگفت:
آیا می دانید داستان این پرچم چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روزی این پرچم را بیرون آورد ورو به سپاه اسلام کرد وگفت: کیست که آن را با آنچه در آن است برگیرد؟ عمروعاص گفت: در آن چه چیز است؟پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: این که با مسلمانی نجنگد وبه کافری نزدیک نشود.عمروعاص آن را به این شرط گرفت، اما به خدا سوگند که به مشرکان نزدیک شد وامروز با مسلمانان می جنگد.
به خدایی که دانه را شکافت وانسان را آفرید، این گروه از صمیم دل اسلام نیاوردند، بلکه تظاهر به اسلام نمودند وکفر خود را پنهان کردند وهنگامی که برای ابراز کفر یارانی یافتند به عداوت خود بازگشتند، جز اینکه در ظاهر نماز را ترک نکردند. (11)
در روز چهارم، محمد حنفیه با ستونی گام به میدان نهاد واز سپاه شام نیز عبید الله بن عمر با گروهی آهنگ مبارزه کرد. آتش جنگ برافروخته شد ونبرد شدیدی میان دو گروه رخ داد. (12) عبید الله به محمد حنفیه پیغام داد که با هم به نبرد برخیزند. محمد حرکت کرد تا تن به تن با او بجنگد. امام -علیه السلام از جریان آگاه شد وفورا اسب خود را به سوی فرزندش راند وبه او فرمان توقف داد وآن گاه اسب خود را به سوی عبید الله راند وگفت: من با تو می جنگم، پیش بیا. عبید الله از شنیدن این سخن بر خود لرزید وگفت: مرا به جنگ با تو نیازی نیست.سپس اسب خود را بازگرداند وازمعرکه دور شد. در این موقع سپاهیان طرفین از هم فاصله گرفتند وبه اردوگاههای خود بازگشتند. (13)
در روز پنجم ماه صفر سال سی وهشت که روز یکشنبه بود، دو ستون رزمی که فرماندهی عراقیان را ابن عباس وسرکردگی شامیان را ولید بن عقبه بر عهده داشتند به نبرد پرداختند وپس از نبردی شدید به هنگام ظهر دست از جنگ کشیدند وبه مراکز خود بازگشتند. در این هنگام فرمانده شامیان به دشنام گویی پرداخت وفرزندان عبد المطلب راناسزا گفت. ابن عباس او را به مبارزه طلبید ولی او تن به مبارزه نداد ومیدان را ترک گفت. (14)
سپاه شام مردمی کور وکر و دور از واقعیات وتاریخ اسلام بودند، وگرنه نباید ستون رزمی آنان را فردی فرماندهی کند که به تصریح قرآن «فاسق » ونابکار است. ولید همان فردی است که قرآن کریم در باره او فرمود: ان جاءکم فاسق بنباء فتبینوا (حجرات: 6) یعنی اگر فاسقی خبری آورد در باره آن بررسی کنید. (15) این همان مردی است که قرآن او را چنین توصیف می فرماید: افمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا لایستوون (سجده: 18) یعنی آیا آن کس که مؤمن است همچون کسی است که فاسق است ؟هرگز این دو برابر نیستند. (16)
در این نبردها هرچند گروهی کشته می شدند وطرفین بدون اخذ نتیجه به اردوگاه خود باز می گشتند، ولی سخنرانیهای امام علیه السلام وعمار وابن عباس، افق را بر مردم شام روشن می ساخت وبی پایگی ادعای معاویه کم وبیش واضح می شد. لذا، در روز پنجم نبرد، شمر بن ابرهه حمیری با گروهی از قاریان شام به سپاه امام علیه السلام پیوست.فرار آنان به سوی نور، نشانه تاریکیی بود که سپاه شام را فرا گرفته بود. فرمانروای عاصی شام بر خود لرزید واز تکرار آن سخت بیمناک شد.
عمروعاص رو به معاویه کرد وگفت:
تو می خواهی با مردی نبرد کنی که با محمد خویشاوندی نزدیک دارد ودر اسلام دارای قدم راسخ واستوار است. او در فضیلت ومعنویت وآشنایی به رموز جنگ بی همتاست. او با یاران انگشت شمارمحمد وبا قهرمانان وقاریان وشریفترین افراد آنان به جنگ تو آمده است وبرای آنان در نفوس مسلمانان هیبت وبزرگی است. لازم است شامیان را در سخت ترین مواضع وتنگناها قرار دهی وپیش از آنکه طول مدت جنگ در آنان ایجاد ملالت کند ایشان را تطمیع کنی. وهرچه را فراموش می کنی، این را فراموش مکن که تو بر باطلی.
معاویه از سخنان پیر سیاست پند آموخت وفهمید که یکی از عوامل جذب شامیان به میدان نبرد تظاهر به دین وتقوی وورع است گر چه در دل از آن اثری نباشد. از این رو، فرمان داد که منبری ترتیب دادند وسران سپاه شام را به حضور طلبید وبر فراز منبر قرار گرفت وهمچون فردی سوخته دل برای دین ومذهب اشک تمساح ریخت وگفت:
ای مردم، جانها وسرهای خود را به ما بسپارید. سست مشوید ودست از یاری مکشید. امروز روزی پر خطر است، روز حقیقت وحفظ آن است.شما بر حق هستید ودر دست شما حجت است. شما با کسی نبرد می کنید که بیعت را شکسته وخون حرامی را ریخته است ودر آسما ن کسی او را معذور نمی شمارد.
آن گاه عمروعاص بر فراز منبر قرار گرفت وسخنانی شبیه سخنان معاویه گفت و از منبر پایین آمد. (17)

 

سخنرانی امام (ع)

 

به امام علیه السلام گزارش رسید که معاویه از طریق حیله ونیرنگ وتظاهر به دین شامیان را به جنگ دعوت می کند. لذا آن حضرت دستور داد که همگان در نقطه ای گرد آیند. راوی می گوید: امام را دیدم در حالی که بر کمان خود تکیه کرده ویاران پیامبر را به دور خود گرد آورده بود ومی خواست مردم آگاه شوند که یاران پیامبر در گرداگرد او هستند. پس ستایش خدا را بجا آورد وچنین گفت:
مردم سخنان مرا بشنوید وآن را به خاطر بسپارید. خودخواهی از گردنکشی است ونخوت از کبر وخودبینی، وشیطان دشمن حاضری است که به شما وعده باطل می دهد. آگاه باشید که مسلمان برادر مسلمان است. ناسزا مگویید ودست از یاری مکشید. شریعت دین یکی وراههای آن هموار است.هرکسی آن را گرفت به آن پیوسته وهر کس آن را ترک کند از آن خارج شده وهرکس از آن جدا شود نابود گردیده است. آن کس که امین شمرده شود ولی خیانت ورزد، یا وعده کند اما تخلف نماید، گفتگو کند ولی دروغ بگوید، مسلمان نیست.
ما خاندان رحمت هستیم. گفتار ما راست وکردارما برتری است. از ماست خاتم پیامبران ودر ماست رهبری اسلام واز ماست قاریان کتاب خدا، من شما را به سوی خدا وپیامبر وجهاد با دشمن وی وپایداری در راه آن وکسب رضای خدا و بپا داشتن نماز وپرداختن زکات وزیارت خانه خدا وروزه ماه رمضان وکوشش در رساندن بیت المال به اهلش دعوت می کنم.
از شگفتیهای جهان است که معاویه اموی وعمرو عاص سهمی بر آن شدند که مردم را به دینداری تشویق کنند! شما می دانید که من هرگز با پیامبر مخالفت نکرده ام ودر مواضعی که قهرمانان عقب می کشیدند وترس ولرز آنان را فرا می گرفت جانم را سپر او قرار می دادم. سپاس خدا را که مرا به این فضیلت گرامی داشت. پیامبر خدا جان سپرد در حالی که سر او در آغوش من بود، وبه تنهایی او را غسل دادم وفرشتگان مقرب بدن او را از این سو به آن سو برمی گردانیدند. به خدا سوگند که هیچ امتی پس از رحلت پیامبر خود دچار اختلاف نگشت مگر اینکه اهل باطل بر اهل حق غلبه کرد. (18)
وقتی سخنان امام علیه السلام به اینجا رسید، عمار، آن پیر با ایمان ویار وفادار، روی به مردم کرد وگفت: امام، شما را آگاه ساخت که امت، نه در آغاز کار راه صحیحی را در پیش گرفت ونه در پایان آن.
از سخنان ابن مزاحم بر می آید که امام علیه السلام سخنان خود را در عصر دوشنبه ششم ماه صفر ایراد فرمود ودر پایان خواستار هجوم همگانی سپاهیان برای برکندن ریشه فساد شد. از این رو، در روز سه شنبه هفتم صفر، سپاهیان را برای حمله دسته جمعی آماده کرد و خطابه ای ایراد فرمود ودر آن روش جنگ را ترسیم کرد. (19)

 

-----------------------------------

پی نوشت ها :


1- وقعه صفین، صص 203- 202؛ تاریخ طبری، ج 3، جزء6، ص 5؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 149؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 25؛ مروج الذهب، ج 2، ص 387 (بااختصار واندکی تفاوت).
2- وقعه صفین، ص 205؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، صص 26- 24.
3- وقعه صفین، صص 204-203؛ تاریخ طبری، ج 3، جزء6، ص 6؛ کامل ابن اثیر، ج 3،ص 149؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 26.
4- وقعه صفین، صص 204-203؛ تاریخ طبری، ج 3، جزء6،ص 6؛ کامل ابن اثیر، ج 3،ص 149؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 26.
5- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 30؛ مروج الذهب، ج 2، صص 388-387؛ وقعه صفین، صص 214و 215؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، صص 30-27.
6- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 30؛ مروج الذهب، ج 2، صص 388-387؛ وقعه صفین، صص 214و 215؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، صص 30-27.
7- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 30؛ مروج الذهب، ج 2، صص 388-387؛ وقعه صفین، صص 214و 215؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، صص 30-27.
8- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 30؛ مروج الذهب، ج 2، صص 388-387؛ وقعه صفین، صص 214و 215؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، صص 30-27.
9- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 30؛ مروج الذهب، ج 2، صص 388-387؛ وقعه صفین، صص 214و 215؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، صص 30-27.
10- وقعه صفین، صص 216- 215؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 31؛ تاریخ طبری، ج 3، جزء6، ص 7.
11- وقعه صفین، صص 216- 215؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 31؛ تاریخ طبری، ج 3، جزء6، ص 7.
12- مروج الذهب، ج 2، ص 388.
13- مفسران اسلامی به اتفاق نزول این آیه را در باره ولید بن عقبه تصدیق کرده اند.
14- در باره شان نزول این آیه به تفاسیر حدیثی ، مانند الدر المنثور وبرهان مراجعه شود.
15- وقعه صفین،صص 222- 221؛کامل ابن اثیر، ج 3،ص 150؛تاریخ طبری،ج 3،جزء6،ص 7؛ مروج الذهب، ج 2، ص 388.
16- وقعه صفین،صص 222- 221؛کامل ابن اثیر، ج 3،ص 150؛تاریخ طبری،ج 3،جزء6،ص 7؛ مروج الذهب، ج 2، ص 388.
17- وقعه صفین، ص 222؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 180.
18- وقعه صفین، صص 224-223؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، صص 182- 181.
19- وقعه صفین، صص 224-223؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، صص 182- 181.