بسم الله الرحمن الرحیم
اگر از حق نگذريم، بايد بگوئيم «ابن هشام » ، در سيره خود و «ابو جعفر طبري » ، در تاريخ خويش، مشروح مبارزه علي «ع » را در خيبر آورده و جزئيات جريان را مو به مو تشريح نموده اند، ولي در پايان بحث احتمال موهومي را - که قتل مرحب وسيله محمد بن مسلمه بود - ذکر کرده و مي گويند:
برخي معتقدند که مرحب، به وسيله محمد بن مسلمه کشته شد، زيرا او براي گرفتن انتقام برادر خود که در فتح دژ «ناعم » وسيله يهوديان کشته شده بود، از طرف پيامبر ماموريت يافت، و در اين کار نيز موفق گرديد.اين احتمال آن چنان بي پايه است که هرگز با تاريخ مسلم و متواتر اسلام نمي تواند برابري کند.علاوه بر اين، اين افسانه تاريخي يک سلسله اشکالاتي دارد که از نظر خوانندگان مي گذرانيم:
1- طبري و ابن هشام، اين افسانه تاريخي را از صحابي بزرگ جابر بن عبد الله نقل کرده اند (25) و ناقل اين داستان اين مطلب خلاف را از زبان اين مرد بزرگ نقل کرده، در صورتي که جابر در تمام غزوات افتخار رکاب پيامبر را داشته، جز در اين غزوه، که توفيق شرکت در آن را نيافت.
2- محمد بن مسلمه آن چنان شجاع و دلاور نبود که فاتح خيبر گردد و در طول تاريخ خود، نمونه بارزي از شجاعت ندارد تنها او در سال سوم هجرت، از طرف پيامبر مامور شد کعب بن الاشرف يهودي را - که پس از جنگ بدر، مشرکان را براي تجديد جنگ با مسلمانان تحريک مي کرد - به قتل برساند.او از ترس، سه شبانه روز آب و غذا نخورد، و وحشت او مورد اعتراض پيامبر قرار گرفت، و او در پاسخ گفت: نمي دانم آيا در اين قسمت موفقيت به دست خواهم آورد يا نه؟ پيامبر پس از مشاهده اين وضع، چهار نفر همراه او فرستاد که با کمک آنها شر کعب را که خواهان تجديد جنگ ميان مسلمانان و مشرکان بود، قطع کند.آنان در نيمه شب با نقشه خاصي، دشمن خدا را کشتند، ولي محمد بن مسلمه از کثرت ترس و وحشت، يکي از ياران خود را مجروح ساخت. (26) بطور مسلم، صاحب چنين روحيه اي نمي تواند دلاوران خيبر را عقب زند.
3- فاتح خيبر نه تنها با مرحب دست و پنجه نرم کرد و او را مقتول ساخت، بلکه پس از کشته شدن مرحب، عده اي فرار کرده و عده ديگر يک يک به ميدان نبرد آمده و تن به تن با او نبرد کرده اند.اينک نام دلاوران يهود که پس از کشته شدن مرحب با علي به جنگ برخاسته اند:
1- داود بن قابوس 2- ربيع بن ابي الحقيق 3- ابو البائت 4- مرة بن مروان 5- ياسر خيبري 6- ضجيج خيبري.همه اين شش تن، از ابطال و دلاوران يهود در بيرون خيبر بودند و بزرگترين سد و مانع در برابر گشودن دژهاي دشمن شمرده مي شدند.اينان در حالي که رجز مي خواندند و مبارز مي طلبيدند، به دست قهرمان بزرگ اسلام اميرمؤمنان از پاي درآمدند.داوري کنيد آيا با اين وضع فاتح خيبر و کشنده مرحب کيست؟ اگر کشنده مرحب، محمد بن مسلمه بود، او نمي توانست پس از کشتن مرحب بسوي لشکرگاه اسلام برگردد و وجود اين دلاوران را در پشت سر مرحب ناديده بگيرد بلکه بايد با اينها نبرد کند، در صورتي که به اتفاق تمام تواريخ اين افراد فقط با علي مبارزه کرده و به دست او از پاي درآمدند.
4- اين افسانه تاريخي با حديث متواتري که از پيامبر نقل شده مخالف است، زيرا او درباره علي فرمود: «يفتح الله علي يديه » ، يعني اين پرچم را به دست کسي مي دهم که فتح و پيروزي به دست او صورت مي گيرد، و فرداي آن روز پرچم فتح را به دست او سپرد.از طرف ديگر، يکي از بزرگترين موانع پيروزي، وجود مرحب خيبري بود که شجاعت او دو فرمانده اسلام را مجبور به فرار نمود.اگر کشنده مرحب، محمد بن مسلمه باشد، پيامبر بايد اين جمله را درباره او بفرمايد نه درباره علي.
«حلبي » ، سيره نويس معروف مي گويد: (27) در اينکه مرحب به دست علي «ع » از پاي درآمد، شکي نيست.همچنين «ابن اثير» مي گويد: سيره نويسان و محدثان علي «ع » را کشنده مرحب مي دانند و روايات متواتر در اين باره نقل شده است.
«طبري » در تاريخ و «ابن هشام » در سيره خود، اندکي دچار آشفتگي شده و جريان شکست و بازگشت دو فرماندهي را که پيش از علي «ع » ، ماموريت فتح دژهاي يهود يافته بودند، طوري نوشته اند که هرگز با مفهوم جمله اي که پيامبر اسلام درباره علي فرمود، تطبيق نمي کند.
پيامبر در اين باره چنين فرمود: «و ليس بفرار» ، يعني او فرماندهي است که هرگز فرار نمي کند.مفاد و مفهوم اين جمله اين است که علي بسان دو فرمانده گذشته نيست و هرگز او فرار نخواهد کرد، يعني آن دو فرمانده قبلي پا به فرار گذارده و سنگر را خالي کرده بودند.در صورتي که دو نويسنده نامبرده، اين نکته را تذکر نداده اند و جريان بازگشت آنان را طوري نوشته اند که آن دو کاملا انجام وظيفه نمودند، ولي موفق به فتح نشدند. (28)
سه نقطه درخشان در زندگي حضرت علي «ع »
در اينجا مطلب را با ذکر سه فضيلت درباره فاتح خيبر به پايان مي رسانيم: روزي معاويه به سعد وقاص اعتراض نمود که چرا به علي ناسزا نمي گوئي؟ او در پاسخ وي چنين گفت: من هر موقع به ياد سه فضيلت از فضائل علي مي افتم، آرزو مي کنم اي کاش من يکي از اين سه فضيلت را داشتم:
1- روزي که پيامبر او را در مدينه جانشين خود قرار داد و خود به جنگ تبوک رفت و به علي چنين گفت: تو نسبت به من همان منصب را داري که هارون نسبت به موسي داشت، جز اينکه پس از من پيامبري نخواهد آمد.
2- روز خيبر فرمود: فردا پرچم را به دست کسي مي دهم که خدا و پيامبر او را دوست دارند.افسران و فرماندهان عاليقدر اسلام در آرزوي نيل به چنين مقامي بودند.فرداي آن روز، پيامبر علي را خواست و پرچم را به او داد و خدا در پرتو جانبازي علي پيروزي بزرگي نصيب ما نمود.
3- روزي که قرار شد پيامبر با سران نجران به مباهله بپردازد، پيامبر دست علي و فاطمه و حسن و حسين را گرفت و گفت: «اللهم هؤلاء اهلي » . (29)
عوامل پيروزي
دژهاي خيبر فتح شد و يهوديان با شرايط خاصي در برابر ارتش اسلام سر تسليم فرود آوردند.ولي بايد ديد که عوامل پيروزي چه بوده است؟ ! و نکات برجسته اين بخش همين است.پيروزي فوق العاده مسلمانان در اين نبرد، در گرو عواملي بود که اکنون به طور اجمال به آنها اشاره مي شود و بعدا به شرح آنها مي پردازيم:
1- نقشه و تاکتيک نظامي.
2- کسب اطلاعات و تحصيل اسرار داخلي دشمن.
3- جانبازي و فداکاري همه جانبه اميرمؤمنان.اينک ما هر سه قسمت را مورد بررسي قرار مي دهيم:
1- نقشه و تاکتيک نظامي
ارتش اسلام در نقطه اي فرود آمد، که روابط يهوديان را با دوستان آنان (قبائل غطفان) قطع نمود.به طور کلي در ميان تيره هاي غطفان مردان شمشيرزن و بي پروا فراوان بود، و اگر آنها به کمک يهوديان شتافته و دست به دست هم داده بودند، فتح دژهاي خيبر غير ممکن بود.قبيله «غطفان » ، وقتي از حرکت ارتش اسلام آگاهي يافتند، با تجهيزات کافي براي نجات متحدان خود حرکت کردند، ولي هنوز چيزي راه نپيموده بودند، که در ميان آنان شايع شد که ياران محمد «ص » از يک راه انحرافي متوجه سرزمين آنها شده اند.اين شايعه به قدري قوت گرفت که آنان از نيمه راه بازگشتند، و تا پايان فتح خيبر از جايگاه خود حرکت نکردند.
تاريخ نويسان، اين شايعه را معلول نداي غيبي مي دانند، ولي هيچ بعيد نيست که اين شايعه از ناحيه مسلمانان تيره هاي غطفان درست شده، و طراحان اين شايعه مسلمانان واقعي تيره هاي غطفان بوده باشند که به دستور پيامبر مامور بودند در لباس کفر، ميان قبائل خود به سر ببرند.آنان به قدري در طرح اين نقشه ماهر بودند که نگذاشتند ستونهاي تيره هاي «غطفان » به سوي متحدان خود حرکت نمايند، و اين مطلب در جنگ احزاب سابقه دارد، زيرا در پرتو شايعه سازي يک مسلمان غطفاني، به نام «نعيم بن مسعود» آرتش کفر متفرق شده و دست از حمايت يهوديان برداشتند.
2- کسب اطلاعات
پيامبر اسلام در نبردها به کسب اطلاعات اهميت فراوان مي داد، و پيش از محاصره خيبر بيست تن از پيشتازان جنگ را به سرپرستي «عباد بن بشير» ، بسوي خيبر روانه ساخت.آنان با يک نفر از يهوديان در نزديکي خيبر روبرو شدند.عباد پس از مذاکره با او دريافت که وي از کارآگاهان يهود است.فورا دستور داد او را دستگير کرده به حضور پيامبر بردند.او وقتي به مرگ تهديد شد، همه اسرار يهوديان خيبر را بيرون ريخت.در نتيجه، معلوم شد که خيبريان پس از گزارش رهبر منافقان، «عبد الله بن سلول » روحيه خود را سخت باخته اند، و هنوز از قبيله غطفان کمکي به آنها نرسيده است.
نمونه ديگر از کسب اطلاعات: در ششمين شب جنگ، پاسداران ارتش اسلام يک نفر يهودي را دستگير کرده خدمت پيامبر آوردند.پيامبر اوضاع و احوال يهوديان را از وي پرسيد.وي گفت: اگر تامين جاني دارم، بگويم.او پس از اخذ «تامين » چنين گفت: امشب دلاوران خيبر از دژ «نسطاة » به دژ «شق » انتقال مي يابند، تا از آنجا از خود دفاع کنند.شما اي ابا القاسم (کنيه پيامبر است) فردا دژ نسطاة را فتح مي نمائي (پيامبر فرمود ان شاء الله)، در زيرزمينهاي آنجا مقادير زيادي منجنيق، ارابه جنگي، زره و شمشير موجود است و شما مي توانيد با استفاده از اين وسائل، دژ «شق » را سنگباران کنيد. (30) پيامبر، اگرچه از اين وسائل تخريبي استفاده نکرد، ولي اطلاعاتي که اين فرد دستگير شده در اختيار او گذارد، جالب بود.زيرا نقطه حمله فردا را روشن ساخت، و معلوم شد که فتح دژ «نسطاة » ، نيروي بيشتري نخواهد برد و در گشودن دژ «شق » ، بايد احتياط بيشتري بکار برد.
باز نمونه ديگر: در گشودن يکي از قلعه ها پس از سه روز معطلي، شخصي از يهوديان - شايد براي استخلاص جان خود بود که - شرفياب خدمت پيامبر گرديده و چنين گفت: اگر يک ماه در اين نقطه توقف کني، هرگز دست بر آنها نخواهي يافت، ولي من مجراي آب اين قلعه را نشان مي دهم، و شما مي توانيد آب را به روي آنها ببنديد.پيامبر با بستن آب به روي دشمن موافقت نکرد، و گفت من هرگز آب را بر روي کسي نمي بندم تا از تشنگي بميرند، ولي دستور داد براي تضعيف روحيه دشمن بطور موقت آب را ببندند. بستن آب آنچنان آنان را مرعوب ساخت، که بلافاصله پس از جنگ کوتاهي تسليم شدند. (31)
3- فداکاري اميرمؤمنان «ع »
ما مشروح فداکاري آن حضرت را به طور اجمال نوشتيم و اکنون جمله اي از خود آن حضرت نقل مي نمائيم:
«ما در برابر ارتش بزرگ يهود و دژهاي آهنين آنها قرار گرفتيم.دلاوران آنها هر روز از دژها بيرون آمده مبارز مي طلبيدند، و گروهي را مي کشتند.در اين لحظه، پيامبر خدا به من دستور داد تا برخيزم و به سوي دژ بروم.من با قهرمانان آنها روبرو شدم، گروهي را کشته و گروهي را عقب راندم.آنان به دژ پناهنده شدند و در را بستند.من در دژ را کنده و تنها وارد شدم، و کسي در برابر من مقاومت نکرد و من در اين راه کمکي جز خدا نداشتم » . (32)
مهر و عاطفه در صحنه نبرد
هنگامي که دژ «قموص » گشوده شد، «صفيه » دختر حيي ابن اخطب با زن ديگري اسير گرديدند. «بلال » ، اين دو نفر را از کنار کشتگان يهود عبور داد و خدمت پيامبر آورد. پيامبر از جريان آگاه گرديد، از جاي برخاست و عبا بر سر «صفيه » افکند و از او احترام کرد و براي استراحت او نقطه اي را در لشکرگاه معين کرد، سپس با لحن تند به بلال گفت: «مگر مهر و عاطفه از دل تو رخت بربسته که اين دو زن را از کنار اجساد عزيزان خود عبور دادي » ؟ ! حتي به همين اندازه اکتفا نکرد، «صفيه » را از ميان اسيران به خود اختصاص داد، و رسما در رديف زنان خود درآورد، و از اين طريق شکست روحي او را جبران نمود.اخلاق و عواطف پيامبر اثر بسيار نيکي در روان «صفيه » گذارد، که بعدها در زمره زنان علاقمند و باوفاي پيامبر درآمد، و در موقع احتضار پيامبر بيش از زنان ديگر اشگ مي ريخت. (33)
کنانة بن ربيع به قتل مي رسد: از موقعي که يهوديان «بني النضير» ، از مدينه رانده شدند و در خيبر سکني گزيدند، صندوق تعاوني مشترکي براي امور همگاني و هزينه هاي جنگي و پرداخت خونبهاي کساني که به دست افراد قبيله «بني النضير» کشته مي شدند تشکيل داده بودند.گزارشهاي رسيده به پيامبر حاکي بود که اين اموال در اختيار «کنانه » ، شوهر «صفيه » است.پيامبر «کنانه » را احضار نمود، و خواستار تعيين جايگاه اين صندوق گرديد.او اصل مطلب را انکار کرد و گفت هرگز از چنين امري آگاهي ندارم.دستور توقيف «کنانه » صادر گرديد و قرار شد در اين باره اطلاعات بيشتري بدست آورند.تحقيقات ماموران براي پيدا کردن جاي اين اموال آغاز گرديد. سرانجام يک نفر گفت من فکر مي کنم که جاي اين گنج فلان نقطه خاص (خرابه) باشد، زيرا من در ايام جنگ و پس از آن، شاهد رفت و آمد زياد «کنانه » به اين نقطه بودم. پيامبر بار ديگر کنانه را خواست و گفت: مي گويند جاي صندوق در فلان نقطه است، اگر در آنجا گنج به دست آيد، شما کشته خواهي شد.او باز خود را به بي اطلاعي زد.به دستور پيامبر حفاري در آن آغاز گرديد، و گنج «بني النضير» به دست سربازان اسلام افتاد.اکنون بايد کنانه به سزاي اعمال خود برسد، اوعلاوه بر جرم کتمان چنين امري، يکي از افسران اسلام را ناجوانمردانه ترور کرده بود.يعني سنگ بزرگي را غافلگيرانه بر سر «محمود بن مسلمه » افکنده و او را کشته بود.پيامبر براي اخذ انتقام و ادب کردن سائر يهوديان - که بار ديگر با حکومت اسلامي از در حيله و تزوير و دروغ وارد نشوند - او را به دست برادر مقتول داد، و برادر مقتول، «کنانه » را به انتقام برادر خويش کشت. (34) «کنانه » آخرين فردي بود که به جرم ترور يک سردار بزرگ به قتل رسيد.
غنائم جنگي تقسيم مي شود: پس از گشودن دژهاي دشمن و خلع سلاح عمومي و گردآوري غنائم، پيامبر دستور داد که همه غنائم در نقطه خاصي جمع آوري شود.يک نفر به دستور پيامبر در ميان سربازان اسلام ندا داد که: بر هر فرد مسلماني لازم است هر چه از غنائم به دست آورده - حتي نخ و سوزن را - به بيت المال بازگرداند، زيرا خيانت مايه ننگ است و روز رستاخيز آتش بر جانش مي شود. (35)
پيشوايان حقيقي اسلام در مساله امانت فوق العاده سختگيري نموده، حتي بازگردانيدن امانت را يکي از علائم ايمان دانسته و خيانت را از علائم نفاق شمرده اند. (36) از اين جهت، روزي که از ميان باقيمانده اموال يک سرباز، اموال دزدي به دست آمد، پيامبر بر جنازه او نماز نخواند.تفصيل جريان چنين است:
روز حرکت از سرزمين خيبر، ناگهان بر غلامي که مامور بستن کجاوه هاي پيامبر بود، تيري اصابت کرد و همان دم جان سپرد.ماموران به جستجو پرداختند، تحقيقات آنها به جائي نرسيد، همگي گفتند: بهشت بر او گوارا باشد.ولي پيامبر فرمود: من با شما در اين جريان هم عقيده نيستم، زيرا عبائي که بر تن او است از غنائم است و او آن را به خيانت برده و روز رستاخيز به صورت آتش او را احاطه خواهد کرد.در اين لحظه يک نفر از ياران پيامبر گفت من دو بند کفش از غنائم بدون اجازه برداشته ام، پيامبر فرمود: آن را برگردان وگرنه روز رستاخيز به صورت آتش در پاي تو قرار مي گيرد. (37)
اين رويداد نيز، غرض ورزي گروهي از خاورشناسان را آشکار مي سازد، زيرا آنان نبردهاي اسلام را غارتگري قلمداد نموده و از اهداف معنوي آن چشم پوشيده اند، و حال آنکه چنين نظم و انضباطي در يک ملت غارتگر و يغماگر قابل تصور نيست.رهبر يک ملت يغماگر، هرگز نمي تواند رد امانت را نشانه ايمان بشمارد، و آنچنان سربازان خود را تربيت کند که آن را از بردن يک بند کفش از بيت المال باز دارد.
کارواني از سرزمين خاطره ها
پيش از آنکه پيامبر عازم خيبر شود، «عمرو بن اميه » را به دربار نجاشي فرستاده بود.هدف از اعزام سفير به دربار حبشه اين بود که پيام پيامبر را به شاه حبشه برساند و از او بخواهد که وسائل حرکت کليه مسلمانان مقيم حبشه را فراهم آورد.نجاشي دو کشتي براي حرکت آنها ترتيب داد و کشتي مهاجران در سواحل نزديک مدينه لنگر انداخت.مسلمانان مهاجر آگاه شدند که پيامبر رهسپار سرزمين خيبر شده، آنان نيز بي درنگ به سرزمين خيبر آمدند.مسافران حبشه موقعي رسيدند که مسلمانان تمام دژها را فتح کرده بودند.پيامبر اکرم 16 گام به استقبال جعفر بن ابيطالب رفت و پيشاني او را بوسيد و فرمود نمي دانم به کدام بيشتر خوشحال شوم، از اينکه پس از ساليان درازي، موفق به ملاقات شما شده ام، يا از اينکه خداوند به وسيله برادر تو علي «ع » دژهاي يهود را به روي ما گشود. (38) سپس فرمود: مي خواهم امروز به تو چيزي را هديه کنم.مردم تصور کردند که اين هديه از قماش هداياي مردم مادي است، يعني طلا و نقره است.ناگهان پيامبر سکوت خود را در هم شکست و نماز مخصوصي را که بعدها به نام نماز جعفر طيار معروف گرديد، تعليم جعفر نمود. (39) آمار تلفات: تلفات مسلمانان در اين نبرد از 20 نفر تجاوز ننمود، ولي تلفات يهوديان زيادتر بود و اسامي 93 نفر از آنها در تاريخ ضبط شده است. (40)
گذشت در هنگام پيروزي
مردان الهي و جوانمردان بزرگ جهان، به هنگام فتح و پيروزي، با دشمن ناتوان و رنجور، با کمال لطف و محبت معامله مي نمايند.اغماض و گذشت آنان بر سر دشمن، سايه مي افکند و از لحظه اي که دشمن تسليم مي شود، از در عطوفت وارد شده، انتقام جوئي و کينه توزي را کنار مي گذارند.
پيشواي بزرگ مسلمانان پس از فتح خيبر، بالهاي عطوفت خود را بر سر مردم خيبر گشود، (مردمي که با صرف هزينه هاي زياد، اعراب بت پرست را بر ضد او شورانيده و مدينه را مورد تهاجم و در آستانه سقوط قرار داده بودند) و تقاضاي يهوديان خيبر را، مبني بر اينکه آنان در سرزمين خيبر سکني گزينند، و اراضي و نخلهاي خيبر در اختيار آنها باشد و نيمي از درآمد را به مسلمانان بپردازند، پذيرفت. (41) حتي به نقل ابن هشام (42) ، مطلب ياد شده را خود پيامبر پيشنهاد کرد، و دست يهود را در امور کشاورزي و غرس نهال و پرورش درختان باز گذارد.
پيامبر مي توانست خون همه آنها را بريزد و يا آنان را از سرزمين خيبر براند، و يا مجبورشان سازد که آئين اسلام را بپذيرند.اما بر خلاف پندار يک شت خاورشناس مغرض و سربازان علمي استعمار، که تصور مي کنند: «آئين اسلام، آئين زور و شمشير است، و مسلمانان به زور سر نيزه ملل مغلوب را وادار کردند که آئين اسلام را بپذيرند» ، هرگز چنين کاري نکرد، بلکه آنان را در اقامه شعائر ديني خود و اصول و فروع مذهب خويش آزاد گذارد.
اگر پيامبر با يهود خيبر نبرد کرد، از اين نظر بود که: خيبر و ساکنان آن، کانون خطري براي اسلام و آئين توحيد بودند، و پيوسته با مشرکان در براندازي حکومت نوبنياد اسلام همکاري مي کردند.روي اين نظر، پيامبر ناچار بود با آنها نبرد کند و همه آنها را خلع سلاح نمايد، تا زير حکومت اسلامي، با کمال آزادي به امور کشاورزي و اقامه شعائر مذهبي خود بپردازند.در غير اين صورت، زندگي براي مسلمانان مشکل بود، و پيشرفت آئين اسلام متوقف مي گرديد.
اگر از يهوديان جزيه گرفت، براي اين بود که آنان از امنيت حکومت اسلامي بهره مند بودند و حفظ جان و مال آنها براي مسلمانان لازم بود.و طبق محاسبات دقيق، مقدار مالياتي که هر مسلمان موظف بود، به حکومت اسلامي بپردازد، بيشتر از جزيه اي بود که دولت اسلام از ملت هاي يهود و نصاري مي گرفت.مسلمانان بايد خمس و زکات بدهند و گاهي از اصل اموال خود نيازمنديهاي دولت اسلامي را برطرف سازند و در برابر آن يهود و مسيحياني که زير لواي اسلام زندگي مي کنند، و از حقوق فردي و اجتماعي بهره مند مي شوند، بايد در برابر اين حقوق مانند سائر مسلمانان مبلغي تحت عنوان جزيه بپردازند، و حساب «جزيه » اسلامي از «باج گرفتن » جدا است.
نماينده اي که هر سال از طرف پيامبر براي ارزيابي محصول خيبر و تنصيف آن معين مي شد، فردي ارزنده و دادگر بود، که عدالت و دادگستري او مورد اعجاب يهود قرار مي گرفت.اين شخص، «عبد الله رواحه » بود که بعدها در جنگ «موته » کشته شد.او سهميه مسلمانان را از محصول خيبر تخمين مي زد.و گاهي يهود تصور مي کردند که او در حدس خود اشتباه کرده و زياد تخمين زده است.او در پاسخ آنها مي گفت: من حاضرم قيمت تعيين شده را به شما بپردازم، و باقيمانده، مال مسلمانان باشد.
يهود در برابر اين دادگري مي گفتند: بهذا قامت السموات و الارض: در سايه اينگونه عدل و داد، آسمانها و زمين استوار گرديده است. (43)
در اثناء گردآوري غنائم جنگ، قطعه اي از تورات به دست مسلمانان افتاد. يهوديان از پيامبر درخواست نمودند که آن قطعه را به خود آنها بازگرداند.پيامبر به مسؤل بيت المال دستور داد که آن را رد کند.