عوامل زوال دولت اموی
درباره زوال دولت اموي و علل آن مطالب مختلفي گفته شده است (1).
بحث از زوال انديشه اي فلسفي در باب تاريخ مي طلبد و مورخ به صرف مورخ به اين گونه امور نمي پردازد. زماني که بحث فلسفي و به اصطلاح فکري و ايدئولوژيکي شد، انديشه هاي فلسفي شخصي نيز در آن راه مي يابد، آن گونه که گاه با تاريخ نيز سازگاري ندارد. آنچه در اين باره گفتني است اين که معمولا تا قبل از سقوط، بحث زوال کمتر مطرح است، چون هنوز روشن نيست که آيا نظام مورد نظر مي تواند مشکلات خود را حل کند يا نه، اما وقتي نظامي سقوط کرد، بحث از زوال به ميان و ميدان مي آيد.
در مورد امويان، به چندين مساله توجه داده شده است. يکي از آنها سقوط عصبيت ويژه اي است که امويان قدرت سياسي و سلطه خويش را بر پايه آن مستقر کرده بودند. اين مساله مربوط به برتري شاخه خاصي از قريش با عنوان بني اميه، به پشتوانه عرب شمالي، و قبايل ساکن شام بوده است. نزاع دو گروه از قبايل شمال و جنوب هميشه مشکل زا بوده و در آخرين سالهاي حيات دولت اموي، نزاع اين دو نيرو به حدي رسيد که بويژه در خراسان امکان سامان يابي مجدد براي آن نبود. اين اختلاف در همه مناطق عربي بويژه عراق و ايران- که محل سکونت اعراب مهاجر فراوان بود- شده بود. نزاع در عراق ميان دو گروه عرب شمال و جنوب بود. زماني که خالد بن عبد الله قسري سر کار بود، وي به تناسب آن که از عرب جنوب بود، شمالي ها يا به عبارتي مضريها از او راضي نبودند. زماني که يوسف بن عمر بر سر کار آمد، ماجرا به عکس شد. او خالد را کشت و اين نزاع شدت يافت. پس از آن يزيد بن خالد بن عبد الله نيز يوسف بن عمر را که محبوس بود به قتل رساند (2).
مسعودي نزاعهاي قبيله اي را از دلايل عمده سقوط امويان دانسته است. او از حمايت مروان بن محمد از نزاريان در برابر يمنيان اشاره کرده و اين که اين امر سبب شد تا اعراب يمني به حمايت از مخالفان وي از بني هاشم بپردازند (3).
مشکل خراسان، بيش از اين بود. اين منطقه از سالها قبل از سقوط امويان محل فرار کساني بود که از دست حکومت عراق به شرق مي گريختند. شورش حارث بن سريج مشکل را بيشتر کرده بود. جنگهاي مداوم اعراب با ساکنان ماوراء النهر بر خستگي اعراب اين ناحيه افزوده بود. ظلم و فشار حجاج بر تازه مسلمانان اين ديار و گرفتن جزيه از آنها، مشکل چندين دهه اين ديار محسوب مي شد. در اين فضا، مشکل نزاع اعراب شمال و جنوب مي توانست خطر زيادي را براي حکومت داشته باشد. نصر بن سيار از اعراب نزاري شمالي دفاع مي کرد. در برابر وي، جديع بن علي کرماني مدافع اعراب يمني و جنوبي بود. نزاع اينها سبب رشد مخالفان امويان شد. قوت ابو مسلم خراساني در کار دعوت عباسيان و بهره گيري وي از روحيه شيعي مردم خراسان که پس از شهادت يحيي بيشتر شده بود، اوضاع را به نفع او تغيير داد. فرماندهي نظامي او نيز نقطه قوت مهمي بود. همه اين مسائل دست به دست هم داده و راه را براي يک تغيير مهم در خراسان هموار کرد. مشکل ديگر امويان اين بود که اين منطقه دور از دسترس آنها بود. لذا به سادگي نمي توانستند به سوي آن لشکرکشي کنند. بايد توجه داشت که در اين زمان نيروهاي شامي در عراق سخت گرفتار خوارج بودند و علي رغم استمدادهاي مکرر نصر سيار نتوانستند به او کمک کنند. خوارج در طي نابسامانيهاي که در طي سالهاي 126 و 127 براي امويان پيش آمد، رشد يافته و ضحاک بن قيس خارجي براي مدتها با مروان بن محمد درگير بود. او در سال 127 کشته شد، اما خوارج همچنان يکي از تهديد کنندگان اصلي، خوارج عراق و جنوب ايران بودند. به هر روي پيروزي عباسيان در خراسان عامل عمده زوال دولت اموي بود. البته اين که چرا عباسيان و نه ديگران، دلايل خاص خود را دارد که مربوط به چگونگي غلبه عباسيان است نه زوال امويان. به هر روي وجود جانشين مناسب براي امويان که همانا خاندان بني هاشم بودند، سبب شد تا امويان راحت تر قدرت را از دست بدهند. در حالي که اگر چنين نيرويي وجود نداشت، بعيد مي نمود که کسي بتواند قدرت را از قريش باز پس بگيرد. نفوذ قريش، تا آن اندازه بود که تا خاتمه کار دولت عباسي که آن نيز به زور و نيروي مغولان پايان يافت، دوام آورد.
فروپاشي نظام اموي تا اندازه اي به ضعف داخلي امويان نيز مربوط مي شد. همان طور که پيش از اين اشاره کرديم، از زماني که نزاعهاي داخلي خاندان اموي بر سر جانشيني مطرح شد، هم خلفا و هم ولايتعهدان، که از زمان عبد الملک معمولا از دو نفر بيشتر بودند، راه را براي توطئه آنها بر ضد يکديگر هموار مي کرد. به علاوه شورش يزيد سوم، اعتبار خلافت و بيعت را بيش از حد از ميان برد. سقوط پشت سر هم چند تن از کساني که قرار بود بر مسند خلافت بنشينند، در طي سال 126 و 127 انسان را به ياد شاهان ساساني در آخرين سالهاي آن دولت رو به زوال مي اندازد.
بايد بي اعتباري خلفاي اموي را از لحاظ ديني عامل عمده اي براي عدم حمايت توده هاي مردم را از آنها دانست. در اين ميان، با وجود اصلاحاتي که عمر بن عبد العزيز و احيانا هشام کرد، امويان نتوانستند اعتبار گذشته خويش را باز يابند. وليد بن يزيد با به اوج رساندن فساد و تباهي دستگاه خلافت، راه را براي بي اعتباري خلافت اموي بيش از پيش هموار کرد. در اين باره اطلاعات فراواني در کتابهاي تاريخي آمده است. گرچه برخي از آنها، به دليل آن که مصادر متمايل به عباسيان يا ديگر گرايشات مذهبي است، مورد تضعيف قرار گرفته است.
افزون بر بي اعتباري ديني، استبداد سياسي و اقتصادي امويان نيز خشم مردم عراق و خراسان را برانگيخته بود. امويان به حق متهم بودند که با برخوردهاي نژادي، با موالي ميانه اي ندارند. البته نمونه هاي فراواني مي توان به دست داد که غير عربها نفوذي در دستگاه خلافت اموي يافته اند، اما در مجموع راه يشرفت براي آنان مسدود بوده و موقعيت مناسبي نداشتند.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1. فهرستي از اين ديدگاهها را مرحوم محمد کاظم خواجويان- که خدايش رحمت کند- در مقاله اي در مجله دانشکده ادبيات مشهد سال 19 صص 530- 503 آورده اند.
2. تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 338
3. مروج الذهب، ج 3، ص 232