پس از تصويب درس عرفان عملى در اسلام به عنوان يکى از چهار درس انتخابى در حوزه اخلاق اسلامى، مباحث مربوط به عرفان اسلامى، تفاوت عرفان عملى و عرفان نظرى، تمايز بين اخلاق و عرفان و مباحثى از اين قبيل در حوزه دروس معارف اسلامى به شکل جدى ترى مطرح شده است. نويسنده مقاله حاضر سعى مى کند به برخى از اين پرسش ها پاسخ گويد.
مقدمه
عرفان و اخلاق دو مقوله اساسى در علوم اسلامى هستند که پيشينة هر يک از آنها به تاريخ قبل از اسلام باز مى گردد.عرفان در همة اديان و مذاهب و حتى مکاتب فلسفى کم و بيش وجود داشته و دارد و تا کنون کسى نتوانسته است دربارة اينکه منشأ آن کجاست اظهار نظر قطعى و دقيق کند. ترديدى نيست که در هر يک از مذاهب و اديان، نشانه هايى از زهد و پرهيزکارى و بى اعتنايى به امور مادى و انصراف و بى توجهى به دنيا وجود دارد و شايد بتوان گفت که يکى از خصوصيات عمومى اديان و مذاهب توجه به امور معنوى و تحقير دنيا و مظاهر مادى است. [1]
عرفان اسلامى از سه منظرِ مکمل يکديگر به حقيقت غايى نگريسته است:
1ـ نحله اصحاب اراده؛ که از لحاظ تاريخى بر نحله هاى ديگر مقدم است و بزرگانى چون ابراهيم ادهم و رابعه عدويه را پرورده است. از ديدگاه اينان حقيقت نهايى همانا اراده است و به خدايى بر کنار از هستى معتقدند، آنان با زهد و خداجويى عميقى که معلول حساسيت شان نسبت به گناه بود سلوک مى کردند. به فلسفه پردازى رغبتى نداشتند و فقط مى کوشيدند عملاً به آرمان خود واصل شوند.
2ـ نحله اصحاب جمال؛ معروف کرخى در سده دوم، عرفان را دريافت حقايق الهى دانست. به اعتقاد او حقيقت نهايى چيزى جز جمال سرمدى نيست. جمال سرمدى به اقتضاى ذات خود، در پى آن است که روى خود را در آينه جهان بنگرد. اصحاب جمال معتقدند تجلى زيبايى، علت خلقت است و عشق، نخستين مخلوق است.
3ـ نحله اصحاب نور؛ اينان معتقدند ذات حقيقت، نور يا فکر است و بايد با اشراق يا تفکر به آن رسيد. [2]
در مورد اخلاق نيز بايد گفت با آنکه در بسيارى از مناطق جهان اسلام، شريعت را در سطح قانون به طور کامل اجرا نمى کنند اما اخلاقيات موجود در تعاليم شرعى همچنان در جامعه اسلامى نافذ است. [3]
دانش اخلاق در ميان مسلمين با رويکردهاى گوناگونى روبرو بوده است و منجر به پيدايش دستگاه هاى متفاوتى شده است که به آنها اشاره مى شود:
1ـ اخلاق فلسفى که خود شامل اخلاق جالينوسى، افلاطونى، فيثاغورسى ـ هرمسى و ارسطويى مى باشد. رويکرد ارسطويى که شاخص اصلى آن قانون اعتدال [4] است به دليل آنکه به طور مکرر مجال بروز يافته مشهورتر مى باشد.
در اين رويکرد ميان نظرات شرع اسلام و فلاسفه يونان توافق ايجاد شده است.
2ـ اخلاق عرفانى، هدف اين مکتب تربيت انسان کامل يا کون جامع است که عصاره خلقت و جامع جميع نشات وجود و غايت آفرينش ماسوا است.
3ـ اخلاق نقلى، بر مجموعه اى از تصنيفات و تأليفات که عهده دار جمع آورى روايات دينى است اطلاق مى شود. وحى، داير مدار همه اين تأليفات است.
4ـ اخلاق ترکيبى که از ظرفيت هاى هر سه مکتب فلسفى، عرفانى و نقلى بهره مى گيرد. البته اگر به مبانى معرفت شناختى و انسان شناختى رويکرد فلسفى و عرفانى توجه شود از چنين تلفيقى بايد صرفنظر کرد، زيرا معرفت شناسى فلسفى، عقل محور است و انسان همه انديشه است؛ اما در اخلاق عرفانى معرفت بايد شهودى و قلبى باشد. به همين ترتيب مبانى انسان شناسى عارف و فيلسوف نيز تفاوت دارد. عارف بخش گوهرين وجود انسان را دل مى شمارد برخلاف فيلسوف که گوهر وجود انسان را عقل مى داند. [5] اما ترکيب مورد نظر ما ترکيب عامى است که در پاره اى موارد آن، عناصر فلسفى بيشتر است و در موارد ديگر عناصر عرفانى غلظت بيشترى دارند.
معناى اخلاق و عرفان
اخلاق جمع خُلق و خُلُق مى باشد. راغب مى گويد: خَلق با خُلق در اصل يکى است همچون شَرب و شُرب و صَرم و صُرم. ليکن خَلق به کيفيات و شکل ها و صورت هايى که به واسطة چشم ديده مى شوند و درک مى گردند اختصاص يافته است و خُلق ويژة نيرو و سرشت هايى است که با بصيرت فهميده مى شوند. خداوند متعال خطاب به پيامبر اکرم (ص) مى فرمايد: «وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ؛ [6] تو بر صفات بزرگى هستي.» [7]ابوعلى مسکويه در کتاب تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق مى نويسد: «خُلق حالى است براى جان انسانى که او را بدون تفکر و تأمل به سوى کارهايى بر مى انگيزد.» [8] حال به دو نوع تقسيم مى شود اول حالى که طبيعى است و از اصل مزاج ناشى شده است مانند انسانى که کوچکترين چيزى او را به طرف غضب تحريک مى کند و با کمترين سببى به هيجان مى آيد دوم حالى که به واسطة عادت و تمرين به دست مى آيد و چه بسا مبدأ آن فکر باشد، سپس به طور متوالى استمرار مى يابد تا ملکه و خُلق گردد. [9]
عرفان از ريشة عَرَفَ به معناى شناختن، دانستن، اعتراف کردن، مشهور و نيکى است. [10] عرفان روش و طريقه اى است که مى توان آن را شايع ترين مکتب و مرام ميان اقوام و ملل مختلف دانست، طريقه اى که در کشف حقايق جهان و پيوند انسان و حقيقت نه بر عقل و استدلال بلکه بر ذوق و اشراق و وصول و اتحاد با حقيقت تکيه دارد و براى نيل به اين مراحل دستورات و اعمال ويژه اى را به کار مى گيرد. [11]
ابوسعيد در تعريف عرفان گويد: «آنچه در سر دارى بنهى و آنچه در کف دارى بدهى و آنچه بر تو آيد نجهي.» ابن عطا گويد: «ابتدايش معرفت است و انتهايش توحيد». جنيد گويد: «تصوف صافى کردن دل است از مراجعت خلقت و مفارقت از اخلاق طبيعت و فرو ميراندن صفات بشريت و دور بودن از دواعى نفسانى و فرو آمدن در صفات روحانى و بلند شدن به علوم حقيقى و به کار داشتن آنچه اولى است الى الابد و خيرخواهى به همه امت و وفا به جاى آوردن بر حقيقت و متابعت پيغمبر کردن در شريعت». [12]
موضوع اخلاق و عرفان
يکى از مهم ترين رئوس ثمانيه [13] بيان موضوع علم است. خواجه نصير، موضوع علم اخلاق را در کتاب اخلاق ناصرى چنين بيان مى کند: «موضوع اين علم، نفس انسانى است از آن جهت که از او افعالى جميل و محمود، يا قبيح و مذموم صادر تواند شد، به حسب ارادت او و چون چنين بود اول بايد معلوم شود که نفس انسانى چيست و غايت و کمال و قوت هاى او کدام است و چگونه آن را بايد بر وجهى استعمال کنند تا کمال و سعادتى که مطلوب آن است حاصل آيد.» خواجه در اينجا اخلاق را در دو سطح مطرح کرده است. يکى اخلاق علمى که به روش حکيمان با استدلال، مبانى اخلاق را تبيين مى کنند و درباره نفس آدمى از آن جهت که داراى ملکات نفسانى است و از او افعال ارادى پسنديده يا ناپسند صادر مى شود بحث مى کند؛ شناخت نفس و قواى نفسانى و کمال نفس، مبادى علم اخلاق هستند. [14] بخش ديگر، اخلاق عملى يا همان سير و سلوک عرفانى است که چگونگى وصول به کمال و عوامل و موانع کمال را مطرح مى کند.عرفان به عنوان يک دستگاه علمى و فرهنگى داراى دو بخش است: بخش عملى و بخش نظري.
عرفان عملى عبارت است از آن قسمت که روابط و وظايف انسان را با خودش و جهان و خدا بيان مى کند و توضيح مى دهد. عرفان در اين بخش مانند اخلاق است يعنى علم عملى است و سير و سلوک ناميده مى شود. در اين بخش از عرفان توضيح داده مى شود که سالک براى اينکه به قله منيع انسانيت يعنى توحيد برسد از کجا بايد آغاز کند و چه منازل و مراحلى را بايد طى کند و در منازل بين راه چه احوالى براى او رخ مى دهد و چه وارداتى بر او وارد مى شود البته همه اين منازل و مراحل بايد به مراقبت يک انسان کامل و پخته که قبلاً اين مراحل را طى کرده و از راه و رسم منزل ها آگاه است صورت گيرد و اگر همت انسان کاملى بدرقه راه نباشد خطر گمراهى وجود دارد. [15]
اما موضوع عرفان نظرى را قيصرى در شرح قصيده ابن فارض اينگونه بيان مى کند: «موضوع هذا العلم هو الذات و نعوتها الازليه و صفاتها السرمديه» در حقيقت از نظر عرفا، وجود حقيقى همان ذات احدى و صفات و نعوت اوست؛ زيرا دار هستى غير از او ديارى ندارد. يعنى بحث از ذات حضرت حق بحثى از تمام عالم هستى است. پس علم عرفان عالى ترين علوم است زيرا موضوع آن اعم از موضوعات علوم ديگر است و عموميت آن همانند عموميت برخى از مفاهيم مبهم نيست بلکه چون داراى معناى محصل و روشن مى باشد عموميت آن با تماميت و شمول و فراگيرى همراه مى باشد. همچنين در موضوع عرفان گفته اند که موجودٌ بما انه موجود است يعنى وجود، بدون اينکه به هيچ قيدى حتى قيد اطلاق مقيد گردد. [16]
رابطة اخلاق و عرفان
عرفان و اخلاق گاه چنان به يکديگر نزديک و تو در تو مى شوند که گمان مى رود يک عارف، اخلاقى بزرگى است و همين طور يک اخلاقى گمان مى رود عارفى است که تمام مراحل سير و سلوک را طى کرده است. اما اخلاق و عرفان به رغم همة قرابت هايشان گاه چنان دچار افتراق مى شوند که به نظر مى رسد راهشان جداست.آيت الله جوادى آملى در تمهيد القواعد ابن ترکه تفاوت عرفان عملى با اخلاق عملى را در تمايز عرفان نظرى از اخلاق نظرى ذکر مى کند. هدف عرفان عملى تحقق ره آورد عرفان نظرى و هدف اخلاق عملى تحقق رهنمودهاى اخلاق نظرى است. در اخلاق نظرى بحث پيرامون تهذيب روح و تزکيه قواى ادراکى و تحريکى نفس و مانند آن است و عصاره مسائل آن درباره شئون نفس مى باشد. اثبات اصل نفس و تجرد و قواى آن بر عهده فلسفه است؛ در نتيجه اخلاق عملى نيز کوششى براى پرورش روح مهذب و تربيت نفس زکيه است. همچنين مى فرمايد: «عرفان نظرى فوق فلسفة کلى است زيرا وجود مطلق يعنى وجود، بدون هيچ قيد و شرطى موضوع عرفان است که فوق وجود به شرط لا است که موضوع فلسفه است در نتيجه موضوع عرفان فوق فلسفه قرار دارد. عرفان عملى نيز جهاد و اجتهاد براى شهود وحدت شخصى وجود و شهود نمود بودن جهان امکان بدون بهره از بود حقيقى مى باشد.» [17]
اخلاق عملى و عرفان عملى داراى مبادى مشترکى هستند. براى مثال امام خمينى (ره) در کتاب شرح جنود عقل و جهل به مسائلى چون صبر و مراتب آن، تسليم و فوائد آن، فضائل صمت، تواضع، زهد و مراتب آن، علم، توکل، شکر و مراتب آن و رضا پرداخته است. بررسى اين مباحث در کتب عرفانى يکى از محورهاى اصلى محسوب مى شود. براى مثال در کتاب شرح منازل السائرين درباره علم چنين مى خوانيم: «علم، چيزى است که به دليل قائم مى شود و جهل را برطرف مى سازد و داراى سه درجه است. 1ـ علم روشن و آشکار که با حس ظاهر يا با حس باطن درک مى شود. 2ـ علم خفى که در سرهاى پاک که از آن صالحان و ابرار است، با آب رياضتى که خالص و پاک است پرورش مى يابد. 3ـ علم لدني» [18] امام خمينى (ره) در کتاب شرح جنود جهل و عقل درباره علم مى نويسد: «دار وجود، دار علم است و ذره اى از موجودات حتى جمادات و نباتات خالى از علم نيستند و به اندازه حظ وجودى خود حظ از علم دارند.» [19] يا درباره تسليم در همين کتاب مى خوانيم «کسى که تسليم حق و اولياى خدا شود و در مقابل آنها چون و چرا نکند و با قدم آنها سير ملکوتى کند، زود به مقصد مى رسد. از اين جهت بعضى از عرفا گويند که مؤمنين از حکما نزديکتر به مقصد و مقصود هستند، زيرا که آنها قدم را جاى پاى پيامبران مى گذارند و حکما مى خواهند با فکر و عقل خود سير کنند.» [20]
در شرح منارل السائرين براى تسليم سه درجه ذکر مى شود: «درجه اول، آن است که سالک در برابر آنچه از غيب مى رسد و با احکام تزاحم دارد و بر اوهام گران مى آيد تسليم باشد. درجه دوم آن است که سالک علم را به حال تسليم کند يعنى سالک بايد علم ظاهر را رها کند و علم باطن را اخذ نمايد تا به مقام معرفت و شهود بار يابد. درجه سوم تسليم آن است که ما سوى الله را به حق تسليم کند به گونه اى که از مشاهده اين تسليم سالم باشد يعنى وقتى باب فناى فى الله بر وى گشوده شود مشاهده کند که همه رسوم و خلايق فانى و مضمحل درحقند. چرا که هر گاه حق تعالى تجلى کند، نور او چيزى از ظلمت حجاب ها باقى نمى گذارد و هيچ نام و نشانى از غير باقى نمى ماند.» [21]
در بررسى رابطه اخلاق و عرفان در مى يابيم که عقل و استدلال روح حاکم و کلى در اخلاق است. انسان اخلاقى همواره از ابزار عقل بهره مى برد و با کنار هم گذاردن صغرا و کبراها به اين نتيجه مى رسد که براى رسيدن به سعادت از چه راه هايى بايد عبور کرد. براى مثال در کتاب اخلاق ناصرى براى علاج جهل مرکب آمده است: «نافع ترين تدبيرى که در اين باب استعمال توان کرد تحريض صاحب اين جهل بود بر يادگيرى علوم رياضى، چون هندسه و حساب و ارتياض به براهين آن، که اگر اين ارشاد قبول کند و در آن انواع خوش نمايد از لذت يقين و کمال حقيقت خبردار شود.» [22]
اما در عرفان روحيه حاکم، عشق و محبت است. عارف از آن جهت عارف شده است که دل را ابزار کار خود قرار مى دهد؛ او از منطق و عقل تا مرحله اى استفاده مى کند اما عشق هميشه عاشق را به مراحلى کشانده و مجبور به اعمالى کرده است که نزد عامه به جنون تعبير مى شود. در احوالات فضيل گفته شده است: «نمونه زهد و رياضت بود، از معاشرت با مردم تنفر داشت و با وجود آنکه ازدواج کرده بود زندگى خانوادگى را بزرگترين مانع رسيدن به خدا مى دانست. در مدت سى سال تنها يک بار او را خندان يافتند و آن وقتى بود که پسرش از دنيا رفته بود.» شطحيات عرفا را مى توان در اين راستا بررسى کرد. شطح، حکم متناقض نمايى است که ظاهراً غريب و نامأنوس و نامعقول است. چنين سخنانى در اوج وجد و مستى بر زبان جارى مى شود. قصد عرفا از بيان چنين جملاتى قطعاً ظاهر آنها نيست بلکه بايد عمق و باطن آنها را جستجو کرد. براى نمونه جامى در بيان تفاوت «من» فرعون با «من» يک عارف عاشق چون حلاج مى گويد: «فرعون در خودبينى در افتاد و همه را خود ديد و ما را گم کرد و حسين منصور همه را ما ديد و خود را گم کرد و لذاست که «منِ» حاکم مصر بيان پيمان شکنى و کفر او در مقابل خداوند و «من» گفتن حلاج نشانه اى از فيض خداوندى است. [23]
از ديگر تفاوت هاى موجود بين عرفان و اخلاق موضوع اعتدال است. پايه و اساس اخلاق ارسطويى «قانون زرين اعتدال» است. در اين قانون هر فضيلتى دو سو دارد يک جنبه افراط و جنبه ديگر تفريط است که هر دو رذيله به حساب مى آيند و آنچه نقطه اعتدال و حد وسط باشد فضيلت مى باشد. مانند جبن و تهور که هر دو رذيلت است و شجاعت به عنوان حد وسط فضيلت به حساب مى آيد.
اما در عرفان عموماً از حد اعتدال خارج مى شوند. براى نمونه يکى از محورهاى چهارگانه طريقت اکبريه منسوب به شيخ اکبر ابن عربى، جوع است. سالک تا نتواند دل از حوائج مادى برهاند و تا گرسنگى نکشد نخواهد توانست در مسير سير و سلوک به جايى برسد. عطار نيشابورى در کتاب «تذکرةالاولياء» در ذکر شيخ ابوالحسن خرقانى مى گويد: «شيخ گفت: اگر خواهى که به کرامت رسى، يک روز بخور و سه روز مخور، سوم روز بخور، پنج روز مخور، پنجم روز بخور، چهارده روز مخور، اول چهارده روزه بخور، ماهى مخور، اول ماهى بخور، چهل روز مخور، اول چهل روز بخور، چهار ماه مخور، اول چهارماه بخور سالى مخور.» [24]
همچنين در اخلاق با مدل انسانى روبرو هستيم. مکاتب مختلف اخلاقى از پيروانشان مى خواهند که خود را متخلق به اخلاق انسانى کنند اما مدلى که عرفان ارائه مى دهد خود حضرت حق است و انسان موظف است خليفه بودن خود را به نحو درستى ادا کند. ابن عربى در فصوص الحکم، فص آدمى مى گويد: «وقتى حق سبحانه و تعالى از حيث اسماء حسناى خود، که قابل شمارش نيست، خواست اعيان آن اسماء را ببيند، که در واقع ديدن خودش است، ... موجودى را خلق مى کند و نام او را انسان و خليفه مى گذارد.» [25] به همين دليل هدف عرفان فنا در وجود معشوق است. سالک در اثر سير و سلوک خود به مرتبه فنا مى رسد و ديگر خودى ندارد، هر چه هست اوست. اما در انتهاى تهذيب اخلاقى باز وجود انسان مطرح است و ما با انسانى مواجهيم که پس از تحمل مشقت ها خلق و خوى خود را نيکو و پسنديده کرده است.
مراحل روحى در اخلاق، محدود است اما در عرفان اين مراحل بسى گسترده تر و وسيع تر مى باشد، طورى که خود اخلاق از نظر عرفايى مانند خواجه عبدالله انصارى جزء يکى از ده مقالات و منازل به حساب مى آيد و خود به ده باب تقسيم مى شود که شامل صبر، رضا، شکر، حيا، صدق، ايثار، خلق، تواضع، فتوت و انبساط مى باشد و به جز اين منزل خواجه به نه منزل ديگر قائل است که شامل بدايات، ابواب، معاملات، اصول، وادى ها، احوال، ولايات، حقايق و نهايات مى باشد و هر کدام به ده باب تقسيم مى شوند که عبور از آنها براى سالک ضرورى مى باشد.
از مسائل مهم در عرفان، وجود مراد يا پير و مرشد مى باشد که در اخلاق حداقل به اين شدت وجود ندارد. به دليل آنکه حالات درونى و راه هاى معنوى انسان ها با يکديگر متفاوت است و صد در صد حکم کلى ممکن نيست لذا ولايت و اشراف مستقيم مراد نسبت به مريد در سير باطنى ضرورت مى يابد. عرفا تکروى را جايز نمى دانند چرا که در اين راه خطرها بى شمارند و غالباً سالک را از پاى در مى آورند و اگر هم کسى به ندرت بى ارتباط با شيخ و استاد به جايى برسد باز هم حتماً در اثر همت و امداد پيرى غايب بوده است اما به هر حال بهره حاضران در محضر پير و استاد بيشتر خواهد بود. [26]
سوتيترها
عرفان اسلامى از سه منظرِ مکمل يکديگر به حقيقت غايى نگريسته است: 1ـ نحله اصحاب اراده؛ 2ـ نحله اصحاب جمال؛ 3ـ نحله اصحاب نور.دانش اخلاق در ميان مسلمين منجر به پيدايش دستگاه هاى متفاوتى شده است: 1ـ اخلاق فلسفى که خود شامل اخلاق جالينوسى، افلاطونى، فيثاغورسى ـ هرمسى و ارسطويى مى باشد؛ 2ـ اخلاق عرفاني؛ 3ـ اخلاق نقلي؛ 4ـ اخلاق ترکيبى که از ظرفيت هاى هر سه مکتب فلسفى، عرفانى و نقلى بهره مى گيرد.
در بررسى رابطه اخلاق و عرفان در مى يابيم که عقل و استدلال روح حاکم و کلى در اخلاق است. انسان اخلاقى همواره از ابزار عقل بهره مى برد و با کنار هم گذاردن صغرا و کبراها به اين نتيجه مى رسد که براى رسيدن به سعادت از چه راه هايى بايد عبور کرد. اما در عرفان روحيه حاکم، عشق و محبت است. عارف از آن جهت عارف شده است که دل را ابزار کار خود قرار مى دهد.
همچنين در اخلاق با مدل انسانى روبرو هستيم. مکاتب مختلف اخلاقى از پيروانشان مى خواهند که خود را متخلق به اخلاق انسانى کنند اما مدلى که عرفان ارائه مى دهد خود حضرت حق است و انسان موظف است خليفه بودن خود را به نحو درستى ادا کند.
--------------------------------------------
پى نوشت ها :
* ـ عضو هيئت علمى گروه معارف اسلامى دانشگاه آزاد اسلامى واحد رودهن.
[1] ـ شناخت عرفان و عارفان ايرانى، دکتر حلبى، انتشارات زوار، ص 20.
[2] ـ تاريخ عرفان و عارفان ايران، عبدالرفيع حقيقت، انتشارات کومش، زمستان 1370، ص 60-61.
[3] ـ قلب اسلام، سيدحسين نصر، انتشارات مرکز بين المللى گفتگوى تمدن ها و حقيقت، ص 194.
[4] ـ قانون زرين اعتدال چند نکته را شامل مى شود:
1ـ نفس داراى قوه ناطقه، شهويه، غضبيه است. 2ـ هر يک از اين قوا يا به اندازه کار مى کنند و يا دچار افراط و تفريط مى شوند 3ـ حد وسط در قوه ناطقه، حکمت در قوه غضبيه، شجاعت، در قوه شهويه، عفت است.
4ـ هماهنگى بين حکمت و عفت و شجاعت فضيلت ديگرى به نام عدالت را در پى دارد.
[5] ـ کتاب شناخت اخلاق اسلامى، جمعى از نويسندگان، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، ص 35.
[6] ـ قلم/ 4.
[7] ـ المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، چاپ استانبول، 1986، ص 225.
[8] ـ تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق، ابن مسکويه، انتشارات بيدار، رمضان 1410، ص 51.
[9] ـ فلسفه اخلاق، سيدمحمد رضا مدرسى، انتشارات سروش، 1376، ص 9.
[10] ـ منجد الطلاب، انتشارات اسلامى، 1360.
[11] ـ فلسفه عرفان، دکتر يثربى، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، پاييز 74، ص33.
[12] ـ عرفان نظرى، دکتر يثربى، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، پاييز 74، ص 33.
[13] ـ بعضى مؤلفان پيش از ورود به مباحث براى روشن ساختن مبتدى، مطالبى را در آغاز بيان مى کنند که رئوس ثمانيه ناميده مى شود که عبارتند از: تعريف علم، موضوع علم، فايده علم، مؤلف علم، ابواب علم، مرتبه علم، غرض از يادگيرى علم، انحاى تعاليم (تقسيم و تحليل و تحديد)
[14] ـ آراى دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت و مبانى آن، جلد 2، انتشارات سمت، ص 134و 135.
[15] ـ آشنايى با علوم اسلامى، استاد مطهرى، عرفان، ص73.
[16] ـ تمهيد القواعد، محمد الترکه، آيت الله جوادى آملى، انتشارات الزهرا، ص 110.
[17] ـ همان، ص 13.
[18] ـ شرح منازل السائرين، خواجه عبدالله انصارى، انتشارات الزهرا، 1373، ص 184و185.
[19] ـ شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خمينى (ره)، ستاد بزرگداشت يکصدمين سال تولد امام خمينى، 1378، ص 260و261.
[20] ـ همان، ص 402.
[21] ـ شرح منازل السائرين، ص 104 و 105.
[22] ـ اخلاق ناصرى، خواجه نصيرالدين طوسى، انتشارات خوارزمى، ص 174.
[23] ـ ابعاد عرفانى اسلامى، آن مارى شيمل، انتشارات دفتر نشر فرهنگ، ص 134.
[24] ـ تذکرة الاولياء، عطار نيشابورى، نسخه نيکلسون، چاپ بهزاد، ص 772.
[25] ـ شرح فصوص الحکم، تاج الدين خوارزمى، انتشارات مولى، فص آدمي.
[26] ـ عرفان نظرى، يثربى، تبليغات اسلامى قم، ص 415.