آيا همه اديان بر حقند؟
  • عنوان مقاله: آيا همه اديان بر حقند؟
  • نویسنده: گفت‏وگو با حجة‏الاسلام صادق لاريجانى
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 20:56:0 10-10-1403


آيا همه اديان بر حقند؟
گفت‏وگو با حجة‏الاسلام صادق لاريجانى
چكيده:
در اين گفت‏وگو به بررسى پاسخ سؤالاتى در زمينه اثبات پلوراليسم دينى و قرائت‏هاى مختلف از دين از طريق اختلاف فتاوى پرداخته مى‏شود و با فرق نهادن بين اين دو موضوع و بررسى اختلاف فتواها ادعاى مذكور مردود شمرده مى‏شود. همچنين صامتيت قرآن و ناطقيت ائمه اطهارعليهم السلام كه در نهج‏البلاغه آمده است مورد بررسى قرار مى‏گيرد و نهايتا نتيجه گرفته مى‏شود تمام مراتب قرآن براى مردم روشن نيست اما مرحله يا مراحلى از آن قابل دست‏يابى مردم مى‏باشد و در آخر به اين موضوع پرداخته مى‏شود كه مساله پلوراليسم دينى را از نگاه درون دينى هم مى‏توان بررسى كرد.
آيا مى‏توان از اختلاف فتواى فقها يا نظرات مختلفى كه بزرگان فلسفه دارند، كثرت‏گرايى دينى را نتيجه گرفت؟
اصل اختلاف فتواى فقها را كسى منكر نيست; بلكه حساسيت در قرائت‏هاى مختلف از دين، بر سر نسبى‏گرايى كلى است كه آيا ما هيچ فهم مشتركى داريم يا نه؟ ما مى‏گوييم تاريخ فقه و معارف و تاريخ ضروريات كلامى شاهد بر آن است كه ما مشتركات فراوانى داريم.
آيا مى‏توان گفت اشتراكاتى كه فقها و متكلمان دارند زاييده اشتراكاتى است كه در پيش‏فرض‏ها دارند كه اگر در آن پيش‏فرض‏ها اختلاف پيدا كنند، فتوا هم عوض مى‏شود؟
اين درست است، ولى نمى‏توان گفت پيش‏فرض‏ها تماما قابل خدشه و تغييرند; مثلا يكى از پيش‏فرض‏ها، مساله پيش‏فرض‏هاى زبانى در فهم محاورات است كه انكار آن نه تنها مايه بسته شدن باب فهم كتاب و سنت است، بلكه در فهم عادى نيز همين‏طور است; زيرا ما زمانى حرف همديگر را مى‏فهميم كه اين الفاظ، طبق يك قرارداد و بناى عقلايى، كاشف از يك معنايى باشد كه القا مى‏كنيم. پس برخى از پيش‏فرض‏ها قابل رفع يد نيست و به همين دليل است كه مى‏توانيم حرف يكديگر را بفهميم. مثلا فرض كنيد اينكه قرآن حق است‏يك پيش‏فرض است كه در صورت انكار آن نمى‏توانيد بگوييد كه من مسلمان هستم. همچنين است توحيد. بنابراين پيش‏فرض‏هاى ثابتى وجود دارد كه نتيجه آن فهم‏هاى مشترك مى‏شود.
تفاوت ميان كثرت‏گرايى دينى و قرائت‏هاى مختلف از دين چيست؟
دو بحث است: يكى كثرت‏گرايى در خود دين و ديگرى كثرت‏گرايى در فهم دين كه اين عين نظريه قرائت‏پذيرى است.
اگر شريعت صامت نيست، چرا در نهج‏البلاغه به قرآن "كتاب الله صامت‏" و به معصوم "كتاب‏الله ناطق‏" اطلاق شده است؟
هرچند ممكن است در تفسير كلام اميرالمؤمنين در نهج‏البلاغه در اين باره اختلاف باشد، اما واقعيت آن است كه ائمه ظهورات كتاب را حجت دانسته‏اند و مسلمانان مى‏توانسته‏اند به قرآن استشهاد كنند و در روايات ما در باب عرضه اخبار به كتاب‏الله و در باب تعارض و... ادله‏اى داريم كه مى‏گويد روايات زمانى معتبرند كه مخالف كتاب‏الله نباشند; پس مى‏شود زمانى مخالفت را فهميد و نفرموده‏اند فقط از امام سؤال كنيد. پس معلوم مى‏شود رجوع به كتاب‏الله و ظواهر آن حجت فى‏الجمله است و ما نمى‏توانيم بگوييم به طور كلى صامت است و اين روايات كم نيستند و علما و اصوليون به آن عمل كرده‏اند. بنابراين بايد ديد معناى اين سخن چيست. شايد معنا اين باشد كه قرآن با تمام بطون خود براى ما حاضر نيست و رواياتى در تاييد اين معنا داريم كه ائمه خودشان را صاحب تاويل مى‏دانستند. اينكه قرآن خود را "تبيان كل شى‏ء" و يا "بيان للناس‏" معرفى مى‏كند، اگر قرآن صامت‏باشد، چه چيزى براى ما دارد؟ آيا چيزى كه صامت است‏بيان مى‏شود؟ معلوم مى‏شود منظور از صامت‏بودن قرآن، جميع مراتب آن نيست; بلكه مرتبه‏اى از قرآن براى همه بعد از فحص و تحقيق حجت است.
آيا كثرت‏گرايى دينى از منابع دينى قابل استنباط است؟ يا فقط بايد از شيوه برون‏دينى استفاده كرد؟
كسانى كه بحث نسبى‏گرايى را مطرح مى‏كنند، نگاه بيرون از دين دارند و مدعى‏اند دعاوى قبض و بسط، دعاوى نسبى‏گرايى دينى، بيرون دينى و از سنخ معارف درجه دوم است; ولى واقعيت اين است كه كثرت‏گرايى به معناى نسبى‏گرايى، هم حث‏برون‏دينى دارد و هم درون‏دينى. به اعتقاد بنده آيات متعددى دلالت مى‏كند كه نسبى‏گرايى مطلق در فهم دين حرف باطلى است; مانند آيه "هذا بيان للناس‏". اگر بنا باشد هر فهمى از قرآن، بشرى و مخلوط يا خطا باشد، "بيان للناس‏" درست نمى‏شود. آيات و رواياتى كه امر به پيروى از نبى مى‏كند اگر ما نمى‏توانيم به فرمايشات پيامبر واصل شويم، اتباع از نبى چه معنا دارد؟ لذا ما مى‏توانيم به مرتبه‏اى از كلام پيامبر و كلام خدا واصل شويم.
آيا تكافؤ ادله در حقانيت اديان، كثرت‏گرايى دينى را اثبات نمى‏كند؟
خير; زيرا اولا ما مى‏توانيم دين خود را به طور قاطع اثبات كنيم و لازمه آن نفى اديان ديگر است; بنابراين اصل پيش‏فرض سؤال درست نيست; ثانيا پلوراليسم مى‏خواهد بگويد همه اديان راهى به واقعيت دارند; اما تكافؤ ادله نمى‏تواند اين را ثابت كند; زيرا تكافؤ ادله تنها مى‏گويد ما هيچ كدام دليل متقن نداريم و اين ثابت نمى‏كند كه همه اديان حقند. همچنين تكافؤ ادله كه واقعيت را تغيير نمى‏دهد. تكافؤ ادله هم كه باشد، جمع نقيضين ممكن نيست. يك دين مى‏گويد تثليث درست است; ديگرى مى‏گويد درست نيست.