قرآن معجزه راهنمائى و هدايت
انسان هم واره پرسشهايى درباره هستى و راز آفرينش با خود داشته و پيوسته درتلاش بوده است تا پاسخهاى قانع كنندهاى براى آن بيابد، سؤالهايى از قبيل آن كهاز كجا آمده چرا آمده و به كجا مىرود؟ كوششهاى او براى يافتن پاسخهايى در اينزمينه، مجموعه مسايل فلسفى را تشكيل مىدهد كه هدف آنها پى بردن به رازهستى است. ولى آيا اين كوششها به پاسخ قانع كنندهاى رسيده است و تمامىجوانب اين پرسشها روشن شده است، يا آن كه زواياى تاريك هم چنان در مسايل ومباحث انجام شده وجود دارد؟ در اين باره قرآن مىفرمايد: و ما اوتيتم من العلم الاقليلا (1) ، هر آن چه از دانش به دست آوردهايد اندكى بيش نيست".
دين، آن گونه كه قرآن عرضه كرده، پاسخ تمامى اين مسايل را به گونه كافى وشافى داده است. با تعمق در آن چه قرآن عرضه كرده، انحراف انديشهها تعديلمىشود و راههاى نيمه رفته تكميل مىگردد. يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكمو شفاء لما في الصدور و هدى و رحمة للمؤمنين (2) ، اى مردم!پند و اندرزى از جانبخداوند به شما داده شده است كه مايه بهبودى و آرامش خاطرتان مىباشد ورحمت و هدايتى براى مؤمنان است. "
مقصود از بهبود بخشيدن سينهها، رها ساختن انسان از رنجى است كه در راهيافتن گمشده خود، در درون خود احساس مىكند، زيرا بيانات و حيانى بهتريندرمانى است كه اين درد و رنجها را بهبودى مىبخشد.
و ربك الاكرم. الذي علم بالقلم. علم الانسان ما لم يعلم (3) . اين اولين آياتى است كه برپيامبر گرامى نازل گرديده و مساله تعليم انسان را مطرح ساخته است. البته تعليمآن چه را كه انسان در پى تعلم آن بوده است و فطرت و نهاد آدمى درخواستيافتنآن را داشته است. لذا مىفرمايد: و آتاكم من كل ما سالتموه (4) ، آن چه را كه [در نهادخود جوياى آن بوديد و] درخواست [دستيافتن به آن را] داشتيد، [خداوند] بهشما ارزانى داشت".
لذا قرآن، چيزى را بر انسان عرضه داشته كه خود جوياى آن بوده و نتوانسته بهخوبى و روشنى به آن راه يابد، اين خود دليل اعجاز قرآن است. اگر اين لطف وعنايت نبود، انسان هرگز به مقصود خويش دست نمىيافت و انديشه كوتاه بشرىبه اين روشنى و گستردگى، به مطلوب خود نمىرسيد. در ذيل به برخىنو آورىهاى قرآن در جهت هدايت و تكامل انسان اشاره مىشود.
معارف و احكام
نو آورىهاى دين در دو بعد معارف و احكام است. معارف عرضه شده توسط قرآن در جاىگاه بلندى قرار دارد و از هر گونه آلودگى و وهم پاك و از خرافات به دوراست. از بعد احكام نيز علاوه بر جامع و كامل بودن، از گرايشهاى انحرافى مبرا وخالص است.
بشريت از دير باز در مساله شناخت دستخوش اوهام و خرافات بوده است، ازبدوىترين قبايل تا متمدنترين جوامع بشرى آن روز، باورهايى از جهان هستى ومبدا آفرينش و تقدير و تدبير داشتند، كه با حقيقت فاصله زيادى داشت و بهتصوراتى خيال گونه مىمانست. با داشتن چنين شناختى، بشر آن روز هرگزنمىدانست از كجا آمده و چرا آمده و به كجا مىرود. انبيا با آن كه جواب اينپرسشها را داده بودند، ولى گفتار انبيا با گذشت زمان دستخوش تحول و تحريفگرديده بود، تا آن كه قرآن مجيد از نو پاسخهاى روشن و قاطعى در تمامى اينزمينهها ارائه نمود.
با مختصر مراجعه به گفتهها و نوشتههاى سلف، در رابطه با مبدا و معاد و رازآفرينش و صفات جمال و جلال پروردگار و روش و شيوههاى انبياى عظام و مقايسهآن با آن چه قرآن بيان داشته، اين تفاوت فاحش به خوبى آشكار مىگردد. شايدتبيين اين تفاوت، براى كسانى كه از عادات و رسوم و عقايد جاهليتبا خبر باشندچندان مشكل نباشد. چه در يونان كه مركز دانش و بينش جهان آن روز به شمارمىرفت، چه در جزيرة العرب كه دور افتادهترين جوامع بشرى به حساب مىآمد، حتى با مراجعه به كتب عهدين كه رايجترين نوشتههاى دينى آن دوران شناختهمىشد، اين تفاوت آشكار مىگردد. بررسىها در اين زمينه بسيار است و نيازى بهتكرار نيست، نمونههايى از آن را در ادامه مىآوريم.
درباره تشريع احكام و قوانين حاكم بر نظام حيات اجتماعى، مبانى تشريعاتو حيانى داراى دو امتياز است كه در ديگر تشريعات وضعى(بشرى)وجود ندارد، ياكمتر رعايتشده است.
اول : مبرا بودن از هر گونه گرايشهاى منحرف كننده كه ممكن است در قوانينوضعيه تاثير گذار باشد. تجربه نشان داده كه اين امكان، در اكثريت قوانين وضعشده بر دست انسانها، تحقق يافته است. حتى انسانهاى بزرگ، هر چند سعى درپرهيز از گرايشهاى قومى، نژادى، منطقهاى، گروهى و صنفى نمودهاند، بازناخود آگاه لغزيدهاند. امروزه، بشريت از ناهنجارى اين گونه قوانين وضعى، چه درسطح بين المللى و چه در محدودههاى خاص، هنوز رنج مىبرد.
دوم : رعايتسه بعد در حيات انسان، كه لازمه زندگى اجتماعى وى در اينجهان است:رابطه وى با شؤون فردى و شخصى خود، رابطه وى با جامعهاى كه درپوشش آن قرار گرفته، رابطه وى با خدا و آفريدگار وى. كه در همين راستا اخلاق، معنويت و كرامت انسانى مطرح مىشود.
قوانين وضعيه، تنها شؤون فردى و اجتماعى را جهتبخشيده و حتى در بعداول كمتر توجه نموده، بيشتر همت را در بعد دوم به كار انداخته است. ولى از بعدسوم، يعنى رابطه با پروردگار، به كلى غفلت ورزيده است. در حالى كه همين بعدسوم است كه به حيات انسان درخشش مىدهد و او را كاملا متعادل مىسازد و ازصورت"بهيميت" - انحصار در محدوده نيازهاى جسمانى- به در آورده، به انسانچهره ملكوتى مىبخشد.
اسلام، درباره شؤون خاص افراد وظايفى مقرر داشته كه آدمى را در پندار و گفتارو رفتار متعادل مىسازد، و نيز در تامين مصالح همگانى و تضمين گسترش عدالتاجتماعى مىكوشد تا جامعهاى سالم و سعادت بخش فراهم نمايد، تا هر فرد بهحقوق طبيعى و مشروع خود به آسانى دستيابد.
علاوه بر اين دو جهت، انسان را به علو شرف و بلنداى كرامتخويش آشنامىكند، جاى گاه و اخلاق و معنويت را در زندگى به او نشان مىدهد، تا او را ازسقوط در"حضيض"ذلت نادانىها و وابستگىهاى پست نگاه دارد و به"اوج"عزت و رفعتبالا برد.
اسلام، احكام و قوانين تشريعى خود را بر همين سه جهتبنيان نهاده، تا و لقدكرمنا بني آدم (5) را تحقق بخشد، ودايعى را كه در نهاد او قرار داده (6) ظاهر سازد و ازحالت استعداد به صورت فعليت در آورد و از اين راه منصب خلافت الهى را كه به اوعطا كرده، جامه عمل بپوشاند. لذا خداوند بر انسان منت نهاد كه او را اين چنين بهشريعتخود مفتخر نمود و او را به اين زيور گران قدر آراست.
لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين (7) ، خداوند منت [بزرگى] برمؤمنين نهاد كه پيامبرى از ميان خودشان برگزيد، تا آيات و نشانههاى خود را بر آنانبنماياند، آنان را از درون پاكيزه سازد و كتاب [تعاليم شريعت] را به آنان بياموزد وبينشى در درون آنان بيافروزد [تا حقايق بر ايشان آشكار شود] گر چه پيش از اينسخت در گم راهى بودند".
اينك به اختصار، به نمونههايى از اعجاز هدايتى قرآن در دو بعد معارف واحكام مىپردازيم :
صفات جمال و جلال الهى
قرآن خدا را با بهترين وجهى وصف نموده، او را مجمع صفات كمال معرفىكرده و از هر زشتى و صفت ناپسندى مبرا و منزه دانسته است. در پايان سوره حشرمىخوانيم: هو الله الذي لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمان الرحيم. هو الله الذيلا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عمايشركون. هو الله الخالق الباريء المصور له الاسماء الحسنى يسبح له ما في السماوات والارض و هو العزيز الحكيم (8) ، او خدايى است كه جز او خدايى نيست. به هر چه پنهانو آشكار است آگاهى دارد. مهر او فراگير و تمامى جهان هستى را چه در اصل وجودو چه در تداوم آن فرا گرفته و اين مهر با عنايتخاصى بندگان صالح خدا را شاملشده است. او خدايى است كه جز او خدايى نيست. فرمان روايى است كه از هر گونهپستى و فرو مايگى به دور است. پرتو رحمت او همگان را سلامت و سعادتبخشيده است. آرامش بخش جهانيان است و همگى در سايه رافت او آرميدهاند.
قدرت و شوكت و هيمنت او فراگير است و بر هر كه و هر چيز پيروز و توانمندمىباشد و برتر از همه است. منزه است چنين خدايى از هر گونه شريك و انبازى كهبراى او پنداشتهاند. او آفريننده و سازنده و صورت بخش همه موجودات است.
بهترين نامها و نشانههاى نيك مخصوص او است. هر آن چه در آسمانها و زميناست تسبيح گوى او است و همگان او را مىستايند. او است كه هر چه بخواهدانجام مىدهد و هر چه انجام مىدهد از مقام حكمت او برخاسته است. بدين سانهيچ چيزى سد راه او نمىگردد، خواستههاى او جملگى وفق حكمت و بينشحكيمانه او انجام مىگيرد.
اين گوشهاى از صفات برجسته الهى است كه قرآن خدا را بدان ستوده است.
ولى آيا در كتب ديگر يا انديشههاى ديگران، چنين وصفى از خداى متعال آمده، يابر عكس او را به گونهاى وصف كردهاند كه هرگز شايسته مقام الوهيتحق تعالىنيست؟!
در تورات كنونى كه كهنترين كتاب دينى به شمار مىرود و پندار آن مىرود كهمعارف خود را از وحى آسمانى گرفته، مىبينيم كه خدا به گونهاى ناپسند وصفشده كه خرد آن را نمىپذيرد. در داستان آدم و حوا چنين نوشته كه خداوند آدم را ازآن جهت از خوردن"شجره منهيه"منع نمود تا مبادا داراى عقل و شعور گردد، سپس او را از بهشتبيرون راند تا مبادا از درخت"حيات جاويدان"نيز بخورد وهمانند خداوند زندگى جاودانى يابد (9) . يا اين كه خداوند در پى آدم آمده بود و آدمدر پشت درختان پنهان شده بود، خداوند نمىدانست آدم كجا است و او رامىخواند تا خود را نشان دهد.
در داستان ساختن شهر بابل، خداوند بيم آن داشت كه انسانها اگر گرد هم آيند، نيروى متشكلى را به وجود مىآورند، آن گاه خطرى متوجه ربوبيتخداوندىخواهد بود، لذا به جبرئيل دستور فرمود تا تجمع آنان را از هم بپاشد (10) .
از آن كه بگذريم، در اسطورههاى يونانى قديم، ترسيمى از خداوند جهان ارائهدادهاند، كه انواع خدايان كوچك و بزرگ(آلهه)را در پى داشته است. گوشهاى ازآن را-كه صرفا خرافه مىماند-تاريخ نويس معروف"ويل دورانت"در كتاب تاريختمدن آورده است(رجوع شود به قسمتيونان باستان به ويژه فصل هشتم) (11) .
قداست مقام انبياء
قرآن، انبياى عظام الهى را در والاترين مقام قداست قرار داده، سر آمد بندگانخالص حق تعالى شمرده است. اينان نخبگان و برگزيدگان خلايق به شمار مىروند.
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين (12) ، خداوند، آدم و نوح وآل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد".
در سوره انعام (آيههاى 87-84) پس از آن كه از پيامبرانى مانند اسحاق ويعقوب، نوح، داود و سليمان و ايوب، يوسف و موسى و هارون و زكريا و يحيى وعيسى و الياس و اسماعيل و يسع و يونس و لوط، و پدران و فرزندان و برادران آنانياد مىكند، آنان را به"محسنين"و"صالحين"وصف مىكند، كه آنان را بر جهانيانبرترى داده و به راه راست هدايت نموده است.
در آيات و سورههاى ديگر با بهترين وصفى آنان را ستوده است كه با مختصرمراجعه به قرآن كريم اين ستايش والا به خوبى آشكار مىشود.
اين گونه تعبيرها در مورد پيامبران و اولياى الهى مخصوص قرآن است. در سايرمتون تعبيرات ناروا در اين زمينه زياد به چشم مىخورد. درباره حضرت نوحنوشتهاند شراب خوار مستى بود كه از شدت بيهوشى برهنه و مكشوف العوره درميان چادر افتاده بود (13) . درباره حضرت ابراهيم نوشتهاند كه هم سر خود را به دروغخواهر معرفى كرد تا جان و مال خود را حفظ نمايد (14) . در صورتى كه هاجر در آنهنگام در سنين بالاى عمر خويش در حدود هفتاد سالگى بود و جاى واهمه نبودكه فردى غيور مانند حضرت ابراهيم، ناموس خود را فداى جان و مال خود كند.
درباره حضرت لوط گفتهاند كه در حال مستى با دخترانش در آميخت و آنان را آبستننمود (15) . درباره حضرت يعقوب كه با خداوند كشتى گرفت و بر او چيره گشت ونبوت از او بستاد (16) .
هم چنين نوشتهاند كه ودايع نبوت را از پدرش اسحاق با تزوير در ربود (17) .
داستانعجل بنى اسرائيل و ساختن آن را به هارون نسبت دادهاند (18) . هم چنين افسانه داوود واوريا كه هم سر او را با ترفند شرم آورى از دستش ربود (19) . از اين قبيل داستانهاىافسانه آميز در كتب عهدين فراوان است كه در اين جا مجالى بيش از اشاره نبود.
جامعيت احكام اسلامى
اسلام در بعد تشريع احكام از جامعيت كاملى برخوردار است، كه در هيچ يك ازشرايع باقى مانده و نيز تشريعات وضعى، چنين جامعيت و گستردگى به چشمنمىخورد.
اسلام-همان گونه كه اشارت رفت-در سه بعد عبادات، معاملات و انتظامات، ديدگاههاى مشخصى دارد و در تمامى جوانب اين سه بعد به طور گسترده نظراتخود را ارائه داده، بشريت را براى رسيدن به سعادت حيات(مادى و معنوى)بهپيروى از خود فرا خوانده است.
عبادات اسلام، انسان را به پاكى و صفاى درون وا مىدارد، او را از آلايشهاپاكيزه نگاه مىدارد، روح را آرامش مىبخشد و رابطه انسان را با ملكوت اعلامستحكم مىسازد و اين خود موجب تقويت روح انسان و پاكى و صفاى او است. باتامل در اوراد و اذكار نماز و خلوص و توجه قلب به ساحت قدس الهى، و نيزمقاومت درونى كه از روزه حاصل مىگردد، هم چنين با دقت در ديگر ادعيه وعبادات واجب و مستحب، به ويژه به لحاظ انجام دادن آنها در اماكن مقدسه، تمامى اينها حاكى از يك برنامه حساب شده براى پاك سازى و طهارت درونانسان و رشد و تكامل او است.
واژه"تزكيه"با تركيبهاى مختلف در قرآن فراوان آمده است و هدف از تشريع، به ويژه قسمت عبادات را مشخص مىسازد و نشان مىدهد كه هدف عبادات همانپاكى و صفاى درون است.
در سوره"شمس"مىخوانيم: قد افلح من زكاها (20) ، به يقين رستگار است كسى كهدرون خود را پاكيزه نمايد". و هدف بعثت را همين"تزكيه"خوانده: يتلو عليهم آياتكو يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم (21) . پيامبرى كه نشانهها و آيات الهى را بر مردم برمىشمرد و تلاوت مىكند، شريعت و احكام الهى را به آنان مىآموزد. به آنان بينشمىدهد و آنان را پاكيزه مىگرداند.
انسان در درون خود احساس مىكند كه بر فراز هستى، نيروى برترى هست كهتمامى هستىها را فرا گرفته و خود را ذرهاى كوچك مىبيند كه بر روى امواجمتلاطم هستى شناور است، آن نيروى برتر و قدرتمند است كه او و ديگران ذراتهستى را نگاه داشته، به علاوه همين عجز و ناتوايى او را به سوى كمال و توانايىمطلق رانده، توجه درونى او را به سوى كمال مطلق معطوف داشته است. از اين رو ازدرون خود مىكوشد تا اين ميل و رغبت و عشق به كمال مطلق را در صورت كلماتو الفاظ(ادعيه و اذكار)ابراز دارد، همين است كه عبارات سرشار از محبت وسپاس، از درون او مىجوشد و سيل آسا سرازير مىگردد و اگر قصورى در خوداحساس كرده درخواست گذشت و آمرزش مىنمايد. اين چيزى است كه انسان ازروزى كه خود را شناخته با آن خو گرفته و هم واره سرشت وجود او با آن هم رازبوده است.
عبادتها و نيايشها-به شكلهاى گوناگون-صورتهاى تجسد يافته ابرازعواطف درونى او است كه بر ملا مىسازد. هر دين و آيينى به شكلى، قسمتى ازنمايشهاى نيايش جوشان انسانى را سر لوحه عملى خود قرار داده است.
در آيينهاى كهن هندوئى و زرتشتى نمونههايى از اين گونه نمايشهاى عبادىنيايشى وجود داشته است، گونههايى نيز از نيايش ميان جهودان و ترسايان رواجداشته و دارد. اما به نظر مىرسد كه شكلهاى موسوم آميخته با بسيارى از خرافاتو بدعتهاى ناروا گرديده است.
اين گونه ناهنجارىها در تعليمات دينى كم كم وسعتيافت و حجيمتر گرديد تاآغاز قرن هفتم ميلاد كه پيامبر اسلام شريعتى پاك و منزه بر بشريت آن روز عرضهداشت. در اين آيين عبادات و ادعيه و اذكار حاكى از توحيدى ناب و معنويتى پاكبود. معنويتى كه درونها را به كلى از آلايشها و تيرگىها پاكيزه ساخته به آفاقىتابناك هدايت مىنمود و انسانها كه تشنه چنين آب زلال و گوارايى بودند، گمشدهخود را در شريعت اسلام يافتند و از جان و دل آن را پذيرفتند.
بر پايه تعاليم قرآن كريم، دين نيامده كه بر مردم دشوارى تكليف را تحميل كند، بلكه آمده تا آنان را از بار سنگين تيرگى درون رهايى بخشد.
ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم و لعلكمتشكرون (22) ، خداوند نمىخواهد بر شما تنگ بگيرد، بلكه مىخواهد شما را پاك ونعمتخود را بر شما كامل نمايد، باشد تا سپاس گذار باشيد".
هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتابو الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين (23) ، او [خداوند] از ميان مردم جاهل پيامبرىاز خودشان برگزيد، تا آيات او را بر آنان بخواند و آنان را پاك سازد و كتاب [شريعتحق] را به آنان بياموزد، و بينش حكمت را در دل آنان بيافروزد، گرچه پيش از اين درگم راهى آشكارى به سر مىبردند".
اين آيه به سه مطلب اساسى اشاره دارد:
1- تزكيه، پاك سازى درون و آراسته نمودن شخصيت والاى انسانيت كه در پسپرده كالبد جسمانى او نهفته است.
2- تعليم كتاب، يعنى شريعت كه حاوى نبشتههاى تكليفى و تشريعى است.
3- آموزش حكمت، يعنى بينش درونى كه مايه آراسته شدن رفتار و كردار انسانمىباشد و همين بينش درونى غاية الغايات است كه آدمى را به اوج كرامت انسانىمىرساند.
يؤتى الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا و ما يذكر الا اولواالالباب (24) ، خداوند هر كه را بخواهد [شايسته ديد] ، بينش حكمت را به او ارزانىمىدارد و هر كه اين بينش را دريافت نمود، هر آينه بر انباشتهاى از ارزشها دستيافته، كه به اين حقيقت جز صاحبان خرد پى نمىبرند".
عبادات در اسلام به گونه پاك و خرد پسند و موافق فطرت اصيل انسانى عرضهشده است. در اين عبادات نه فقط نيايش شايسته پروردگار و تقرب او به درگاه الهىلحاظ شده، بلكه پاك سازى درون و پالايش نفس نيز مورد عنايت واقع شده، بر آينداين دو گرايش موجب تعادل در ابعاد وجود انسان است.
مخلصين له الدين حنفاء و يقيموا الصلاة (25) ، بندگان خالص خدا در پيشگاه حضرتحق با درونى پاك و آراسته و از هر گونه آلايشى پيراسته، به نيايش بر مىخيزند".
ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر (26) ، نماز، آدمى را از ناهنجارى دركردار و رفتار باز مىدارد و از آن بالاتر، ياد خدا را در دلها زنده نگه مىدارد".
حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى و قوموا لله قانتين (27) ، بر نمازها و [به ويژه] نمازميانه [نيم روزى] مواظبت كنيد-كه درب رحمت الهى بر روى شما گشوده است-ودر پيشگاه خداوند با حالتخضوع و خشوع بايستيد".
و استعينوا بالصبر و الصلاة و انها لكبيرة الا على الخاشعين (28) ، از خو گرفتن به مقاومت ونيايش به درگاه ربوبيت كمك بگيريد-تا شما را هم واره زنده دل و نشاط افزا نگاهدارد-همانا نيايش پاك و به دور از آلايش بارى سنگين است، جز بر كسانى كه لذتخشوع و خضوع در پيشگاه الهى را دريافتهاند".
و اقم الصلاة طرفي النهار و زلفا من الليل، ان الحسنات يذهبن السيئات. ذلك ذكرىللذاكرين (29) ، در دو طرف روز [با مداد و واپسين] و پاسى از شب، نماز را به پا دار، كهزيبايىها زشتىها را از ميان بر مىدارد. و اين ياد آورى استبراى كسانى كه ياد خداباشند".
البته اين از ويژگىهاى عبادت در اسلام است كه نخست درون و سپس برون راپاكيزه مىگرداند. پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در اين باره مىفرمايد:"هر گاه در جلوى خانههاىشما آبى روان باشد و پيوسته روزى پنجبار در آن آب شستشو كنيد، آيا ديگر چركىو آلودگى بر بدن شما باقى مىماند؟ "
فرمود:"نمازهاى پنج گانه همانند همان آب جارى است كه هرگاه بنده خالصخدا نمازى به جا آورد، آلودگىهاى حاصله بر طرف مىشود" (30) .
امام صادق عليه السلام مىفرمايد:"اگر مردم با همان تذكر نخستين به خود واگذارمىشدند و شريعتبه دست آنان سپرده مىشد، بدون ياد گيرى مجدد كه به وسيلهپيامبران پى در پى انجام مىگرفت، هر آينه بر همان حالت نخستين هم راه باآلودگىها باقى مىماندند و همين بود كه شرايع پيشين فرسوده و از ميان رفت. لذاخداوند خواست تا شريعت وى به دست فراموشى سپرده نشود، پيامبر اسلام رابر انگيخت و نمازهاى پنج گانه را واجب نمود، تا روزانه پنجبار ياد او كنند و نام او رابه بزرگى ببرند، تا دين و شريعت هيچ گاه به دست فراموشى سپرده نشود" (31) . براىتوضيح بيشتر به آيات(76-63)سوره فرقان رجوع كنيد.
از عبادات كه بگذريم، ابواب معاملات و در كنار آن احكام انتظامى اسلام، آناندازه گسترده و فراگير است كه مايه حيرت دين پژوهان گرديده است. اصولاشريعتى به اين گستردگى كه تمامى ابعاد حيات جامعه را زير ديدگاه خود قرار دادهباشد و در هر يك نظر داده باشد، همانند شريعت اسلام در دست نيست. يگانه دينالهى زنده جهان، اسلام است و بس.
ان الدين عند الله الاسلام. . . (32) ، اسلام تنها شريعتى است كه نزد خدا پذيرفته شده. . . "
و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين (33) ، و هر كه جزاسلام آئينى بجويد، هرگز از او پذيرفته نمىشود و در نهايت زيان برده است".
شرح و بسط اين مقال از حوصله بحثحاضر بيرون است، گوشههايى از آن در"التمهيد"(ج 6، ص 340-262)ارائه شده است.
--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1- اسراء 17:85.
2- يونس 10:57.
3- علق 96:5-3.
4- ابراهيم 14:34.
5- اسراء 17:70.
6- اشاره به آيه امانت است(احزاب 33:72).
7- آل عمران 3:164.
8- حشر 59:24-23.
9- ر. ك:باب سوم سفر پيدايش-عهد عتيق، شماره 12-1.
10- ر. ك:باب يازده سفر پيدايش، شماره 24-22.
11- تاريخ تمدن، ج 2، ص 197 به بعد. و عربى آن به نام قصة الحضارة، ج 6، ص 347-317. (التمهيد، ج 6، ص 262-258).
12- آل عمران 3:33.
13- سفر پيدايش، باب 9، شماره 24-18.
14- همان، باب 12.
15- همان، باب 19.
16- همان، باب 32، شماره 29-22.
17- همان، باب 27.
18- سفر خروج، باب 32.
19- صموئيل دوم، باب 11.
20- شمس 91:9.
21- بقره 2:129.
22- مائده 5:6.
23- جمعه 62:2.
24- بقره 2:269.
25- بينه 98:5.
26- عنكبوت 29:45.
27- بقره 2:238.
28- بقره 2:45.
29- هود 11:114.
30- وسايل، ج 4، ص 12(مؤسسة آل البيت)شماره 3.
31- همان، ص 9، رقم 8.
32- آل عمران 3:19.
33- آل عمران 3:85.