نگاهی به علل دينی و مذهبی ظهور سکولاريسم
  • عنوان مقاله: نگاهی به علل دينی و مذهبی ظهور سکولاريسم
  • نویسنده: علی کريم پور قراملکی
  • منبع:
  • تاریخ انتشار: 18:5:52 1-10-1403


چکيده

آز آنجا که موضوع علل و عوامل ظهور سکولاريسم در مغرب زمين و اروپا، يکي از مباحث بسيار مهم در عرصه علم به شمار مي آيد، جا دارد ابعاد مختلف و متفاوت آن مورد بررسي و پژوهش قرار بگيرد.
در اين نوشتار، تلاش شده درباره زواياي روشن و غير روشن آن از نظر ديني و مذهبي مطالعه و تتبع صورت بگيرد. از اين رو، به عللي مانند الهيات جزمي، سوء استفاده از عقايد مردم، فقدان شريعت و... اشاره گرديده و در نهايت نتيجه گرفته شده که سکولاريسم معلول رخ دادن عوامل مذکور است و از هر گونه جنبه علمي و واقع گرايي خالي است.

مقدمه

بي ترديد، بحث و بررسي درباره سکولاريسم و به تبع آن سکولاريزاسيون دين، يکي از زنده ترين مباحث جامعه شناسي دين و يکي از دغدغه هاي اصلي دينداران و جوامع ديني به شمار مي آيد؛ چرا که تاريخ نشان مي دهد که سخن از سه ضلع مثلث «انسان»، «خدا» و «جامعه»، بيشترين بحث و گفت وگو را در ميان مباحث بشري به خود اختصاص داده است؛ يعني تبيين رابطه موجود ميان اين سه عنصر، در طول تاريخ، افکار انديشمندان را به خود مشغول ساخته است. گفتني است که امروزه هم مثل گذشته، اظهار نظرهاي متفاوت و گفت وگو ميان آن سه مقوله، يکي از مباحث بسيار مهم نزد صاحبان فکر و انديشه به شمار مي رود.
در اين ميان، پرداختن به علل ديني و مذهبي ظهور و پيدايش سکولاريسم در مغرب زمين مي تواند ما را در روشن ساختن ابعاد مختلف و پنهان موضوع مذکور کمک بنمايد. از اين جهت که با شناختن اين مسائل، توهم اين که ممکن است سکولاريسم با دين اسلام سازگاري داشته يا زمينه پيدايش آن در دين اسلام ميسر باشد، کاملاً منتفي بوده و معلوم مي شود که با توجه به آن عوامل (که خواهد آمد)، چگونه و به چه عللي سکولاريسم در مغرب زمين رشد نموده است.

طرح مسأله

بحث سکولاريسم و دين، از جمله مباحثي است که درباره آن هنوز به صورت دقيق و شفاف، سخن گفته نشده است؛ چرا که ابهامها و نکات تاريکي در آن وجود دارد که بايستي درباره آنها بحث کرد.
به نظر مي رسد آنچه که مي توان در اين نوشتار مختصر به آنها پرداخت، تحليل و ارزيابي مسائل ذيل است :
«الف) آيا ميان سکولاريسم و دين، رابطه اي هست يا نه؟ به عبارت ديگر، بين اين دو خط، مرز قاطعي مي توان کشيد يا نه؟ آنچه به صورت سربسته مي توان گفت اين که در عالم جديد، بين دين باوري و سکولاريسم جدالي وجود دارد که نمي توان آن را ناديده گرفت و يا از اهميّت آن چشم پوشيد. و از طرف ديگر، به طور کلي مي توان گفت که اختلاف دين و سکولاريسم بر سر دو چيز است : يکي اين که ارزشهاي انساني کدامند؟ دوم اين که ملاک مناسب عمل انسان چيست؟ آيا تکيه گاه ارزشهاي انساني در جهاني است که ما در آن زندگي مي کنيم يا در چيزي وراي آن است؟» (2)
«ب) امروزه بايد با کمال دقت درباره مسأله سکولاريسم، که به عنوان يک مسأله علمي، اجتماعي و سياسي مطرح کرده اند، تحقيق و بررسي کنيم. از اين جهت که آيا اين ادعا درست است که سکولاريسم يک مسأله علمي مربوط به واقعيت است؟؛ يعني جدا بودن دين از شؤون سياسي، اجتماعي و دنيوي. خالص بودن اين شؤون، يک واقعيت طبيعي است که برخي آن را توضيح و تبيين مي کنند، يا با نظر به يک عده عوامل معين، بايد دين از سياست، علم، حقوق، اقتصاد، هنر و اخلاق و حتي عرفان تفکيک شود؟
در مباحث آينده با توجه به عواملي که در پيدايش سکولاريسم در غرب خواهيم شمرد، روشن خواهد شد که اين مسأله خالي از هرگونه جنبه علمي و واقع گرايي است و تنها معلول رخ دادن عوامل معيني در اروپاست.» (3)
ج) ريشه اين که در غرب، بشر در جايگاه عبوديت قرار مي گيرد و ولايت دنيوي جاي ولايت الهي مي نشيند، روي چه عوامل و مباني اتفاق افتاده است؟ پرسش اصلي اين نوشتار است. آيا سکولاريسم تنها مي توانست در مسيحيت موجود، رشد کند؟ و يا اين که مي تواند در اسلام نيز ظهور کند؟

واژه سکولاريسم

کلمه سکولاريسم «در فرهنگ لغتها و دائرة المعارفها» (4) در معاني زير به کار رفته است : دنياگرايي، لاديني، بي خدايي، اعراض از دنيا، طرفداري از اصول دنيوي و عرفي. البته گرچه معناي دنياگرايي با معناي اعراض از دنيا ناسازگار است ولي اين به علت تعاريف متفاوتي از سکولاريسم است که سکولاريسم را با دين داري سازگار مي داند و لکن اجازه دخالت دين را در عرصه مسائل دنيوي نمي دهد. اما در اصطلاح، به معناي نگرش دنيوي داشتن به ساحتهاي مختلف حيات انساني از قبيل : حکومت، فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و ... است. (5)
به گفته «محققان»، (6) بين سکولاريزم و سکولاريزاسيون تفاوت وجود دارد. سکولاريزم، يک مکتب و مرام و ايدئولوژي است؛ اما سکولاريزاسيون، يک پديده خارجي است که در جامعه و جهان خارج تحقق مي يابد. بنابراين، به طرز تفکرهايي مانند دنيامداري، دنياگرايي، دنيازدگي، دنياپرستي، جدانگاري دين و دنيا، جدا شمردن دين از سياست و غيره، سکولاريزم يا سکولاريسم اطلاق مي گردد؛ اما به فرآيندي که در طي آن، انديشه ديني، اعمال ديني و نهادهاي ديني، نقش و اهميت اجتماعي خود را از دست مي دهند سکولاريزاسيون گفته مي شود.
سکولاريزم به منزله يک ايدئولوژي، بر مباني و مقدمات و تئوريکهاي خاصي متکي است که مهمترين آنها بدين قرارند : 1 عقل بسندگي 2 بشر پرستي (اومانيسم) 3 نسبي گرايي در معرفت و نيز در قلمرو ارزشهاي اخلاقي 4 مخالفت متعصبانه با سنّت 5 تجدد گرايي (مدرنيسم) 6 اباحي گري (آزادي مطلق و بي حد و مرز) 7 الحاد و بي ديني (آئيسم و لائيسم) 8 علم پرستي (سيانتيسم)

تاريخ و جغرافياي سکولاريزم

بر اساس نقل مورخان (7)، سکولاريزم از نظر روند تاريخي دو مرحله را پيموده است :
الف) معنايي خاص که مقصود از آن، تشريح و توصيف سرزمينهاي منتقل شده از تحت نظارت کليسا به زير سلطه قدرتهاي سياسي غير روحاني است.
ب) معنايي عام که بعد از زمان رنسانس، در معناي جديدي همچون عدم دخالت دين در سياست، تسلط دولت بر کليسا، حذف و تحريف دين از عرصه اجتماع به کار رفت. از اين رو، کساني مانند ويکهام و واينگليس و رابرت کيوري و به خصوص آلن گيلبرت در تاريخ مغرب زمين بودند که اعتقاد داشتند براي رسيدن به توسعه اقتصادي و صنعتي بايد دين را کنار گذاشت يا از ميان برداشت يا جلو مداخله آن را گرفت.
از سوي ديگر، تفاوتهاي ماهوي و حقيقي ميان اسلام و مسيحيت از يک سو و تحولات به وجود آمده در مغرب زمين، اين نکته را ثابت مي کند که سکولاريزم، تنها مي تواند در مغرب زمين به ظهور برسد چنان که همان طوري که در آنجا به وجود آمد.
چرا که نوع آيين حاکم بر غرب و عمل کرد ناصحيح متوليان آن از يک سو و به چرخش درآمدن علم و تکنولوژي از سوي ديگر و ورود افکار ناپخته و گاه متضاد به جامعه از سوي سوم، زمينه را براي تفسيري خاص از رابطه ميان سه موضوع مهم يعني : انسان، خدا و جامعه مهيا کرد و بدين ترتيب فرض بر اين قرار گرفت که «خدا تنها هستي آفرين است» و «خود خدا، تدبير انسان و جامعه را به دست خود بشر واگذار نموده است.» از اين جهت، قانون حاکم بر زندگي اجتماعي، قانون بشري و فقط برخاسته از افکار اوست و تنها قلمرو باقي مانده براي دين و شريعت، حوزه شخصي انسان و روح و روان اوست.
اين در حالي است که با تأمل در آيات قرآن (8) و احاديث اسلامي، به خوبي روشن مي شود که مسأله قانون گذاري و حکومت، به طور کلي يک امر بشري و دنيوي خالص نيست؛ زيرا که بخش عظيمي از آيات قرآن، حوزه اجتماعي انسانها را در برمي گيرد و ناظر به قلمرو اجتماع و جامعه است. بنابراين، در مشرق زمين برخلاف مغرب زمين، بويژه در جهان اسلام، تفکر سکولاريستي اساسا بر خلاف آموزه هاي قرآني و حديثي مي باشد.
افزون بر آن، امروزه برخي جامعه شناسان مانند رابين گيل حتي اعتبار مطالعات ميداني و کاوشهاي تجربي جامعه شناسان در مورد سکولاريزه شدن دين در جوامع اروپايي را نيز زير سؤال برده و مورد ترديد جدي قرار داده اند. جامعه شناسان ديگري مانند رابرت و وئنو بر نارساييهاي مفهومي نظريه سکولاريزاسيون، انگشت نهاده اند و معتقدند که اين نظريه، بر معاني و مفاهيمي استوار است که تعريف و ماهيت آنها هنوز براستي تنقيح نشده و مشخص نگشته است و از اين جهت، مفاهيمي چند پهلو و بسيار ابهام آميزند.
در هر صورت، از آنچه بيان شد، نتيجه گرفته مي شود که مسلک سکولاريسم و يا فرآيند سکولاريزاسيون تنها مي تواند در مغرب زمين رشد و نمو بنمايد و با توجه به تعاليم اجتماعي قرآني و حديثي امکان ندارد بتواند در جهان اسلام، همچون تفکري به مرحله عمل برسد.
البته اگر سکولاريسم را داراي مراتب مختلف بدانيم، ممکن است درجه اي از آن در جوامع اسلامي امروزي به چشم بخورد. مثل ترکيه و امثال آن.
مراتب مختلف سکولاريسم عبارتند از : 1 حذف دين از متن جامعه؛ 2 تمرکز توجه آدميان به مسائل بشري و روبرگرداني آنها از تفکر در امور ماوراء طبيعي مانند خدا و فرشته و قيامت و...؛ 3 جلوگيري از تبديل دين به امري اجتماعي؛ 4 توجيه رفتارها بر اساس قدرت انساني نه خدايي؛ 5 قطع دست نيروهاي غيبي از جهان مادي و سلب تقدس آنها؛ 6 مبنا قرار دادن مباني عقلاني و فايده گرايي در تصميم گيريها؛ 7 نگرش دنيوي داشتن به ساحتهاي مختلف حيات انساني از قبيل حکومت و اجتماع و... .

علل ظهور و پيدايش سکولاريسم در مغرب زمين

گفتني است که مکتب سکولاريسم و پروسه سکولاريزاسيون در مغرب زمين، عوامل مختلف و متفاوتي دارد که در اين مجال کوتاه، پرداختن به همه آنها امکان پذير نيست يا در وسع نگارنده نمي باشد؛ اما براي نمونه، به برخي از آنها اشاره مي کنيم :

الف) الهيات جزمي

«در قرون وسطا، بحث علمي و حکمتي تقريبا به آنچه در مدارس دير و کليسا مي گذشت، منحصر بود که از آن با عنوان اسکولاستيک ياد مي کنند.» (9)
واسکولاستيک بر دو اصل متکي بود. يکي متون مسيحيت و ديگري انديشه يونان باستان. در اين ميان، متون کليسايي مشتمل بر احکامي بود که با عقل، قابل اثبات و حتي قابل فهم نبود. به نظر آباء کليسا، اين احکام، بايستي بدون چون و چرا پذيرفته مي شد. آنها با جمود بر ظواهر متون انجيل، به اصطلاح نص گرايي، قرائتي را از مسيحيت ارائه مي دادند که با عقل و علم سازگار نبود.
اکنون به چند مورد خاص که در انعقاد زمينه هاي مناسب فکري اجتماعي نهضتهاي ضد کليسايي تأثير داشت اشاره مي کنيم :

1. خداي انسان نما «از جمله آموخته هاي نامأنوسي که با مقياسهاي علمي مخالف بود، مسأله اصل تجسد يا حلول لاهوت (خداوند) در ناسوت (جنبه جسماني عيسي مسيح) است که از دستورات الهيات کليسا شمرده شده و بر آن تاکيد مي شد.
در دين مسيحيت، دو نوع مسيح شناسي (يعني طبيعت و جايگاه عيسي مسيح در نظام الهي و جهاني) در نيمه اول قرن دوم در ذهن متفکران مسيحي پديد آمد.
اولين نوع مسيح شناسي (adoptianist Christology)، فرزند خواندگي گفته مي شود؛ يعني خداوند، عيسي مسيح را به مرتبه فرزند خواندگي قبول کرده است و او در کنار روح القدس که پسر طبيعي اوست، قرار دارد.
دومين نوع مسيح شناسي (High Christology)، مسيح شناسي بلند مرتبه ناميده مي شود. اين مسيح شناسي از مسيحي که وجود قبلي دارد، حمايت مي کند. در نامه دوم کلمنتا 9 :5 اين طور آمده است :
«و خداوند، عيسي مسيح که ما را نجات داده، تجسد يافت. در حالي که در ابتدا روح بود، اين مسيح خداوند جهان است و به او بود که خدا (پدر) گفت که انسان را به صورت و شکل خود بسازيم! (10) اوست که پيامبران بشارت آمدنش را دادند. او برتر از فرشتگان. از وقتي که از باکره مقدس متولد شده. و در عين حال که جسماني و روحاني است، مولود ابدي است. در انسان بودنش خداست و در مرگش زندگي حقيقي. (11) او در عين حال از باکره مقدس و از خداست و خداوند عيسي مسيح است. (12)
«آنچه از ظاهر ابتداي متن نامه دوم کلمنتا مي توان استفاده کرد اين است که علت واقعي طبيعت الهي دادن به عيسي ناصري مي تواند مسأله اجتماعي سياسي باشد تا مذهبي.» (13)

2. خداي سه بعدي يا تثليث «موضوع تثليث يا سه خدايي از جنجالي ترين مباحثي است که به گواه تاريخ، ميان محققان و اوليا کليسا در طول تاريخ مسيحيت مطرح بوده و هست. علّتش هم اين است که مسيحيت اساسا اعلام ايمان است به نجاتي که عيسي مسيح براي بشر به ارمغان آورده است. در ابتداي مسيحيت و در متون نخستين، اين اعلام ايمان به وسيله جملات ساده مثل «عيسي مسيح است» و يا «عيسي، خداوند (رب) است»، ابراز شده است. بدين ترتيب يک نام نقل مي شده است؛ اما اگر ما اين اعلام ابتدايي را گسترش دهيم، مشاهده مي کنيم که ساختار آن سه گانه است.
بر اساس تعاليم کليسا، در حقيقت مؤمن مسيحي باور دارد اين نجات که به وسيله عيسي مسيح آورده شده از طرف خداست و عمل آمرزش، تصحيح و تقديس، پس از بازگشت مسيح نزد خداي پدر، به وسيله روح القدس ادامه دارد. وقتي که اين سه شخص به عنوان سه موجود الهي ملاحظه شدند، يک مشکل خود را نشان دادند و آن اين که چطور مي توان اين کثرت در خداوند را با وحدتي که کتاب تورات (مسيحيان کتاب تورات را جزو متون مقدس خود پذيرفته اند) اعلام کرده است، جمع کرد.» (14)
به گفته محققان، اعتقاد به الوهيت عيسي مسيح به عنوان پسر خدا تا آنجايي که تاريخ نشان مي دهد در ابتدا به وسيله پولس بيان شد و بعد در نظريه لوگوس يوحنا، شکل فلسفي تري به خود گرفت. در نيمه دوم قرن دوم و اوايل قرن سوم ميلادي «شوراي نيقيه» و در 381 ميلادي «شوراي عمومي قسطنطنيه» قطعنامه هايي را در تاييد انديشه فوق صادر کرد. (15) جالب است که حتي امروز، پس از دوهزار سال هنوز اعتقاد به تثليث آن گونه که مورد نظر کليساست، کاملاً تثبيت نشده است و الوهيت عيسي و هم هويت با خداي پدر، باز هم مورد گفت وگوي خبرگان کليساست. (16) «از اين رو افرادي مانند کلارک اين عقيده را که تثليث از نخستين روزهاي کليسا و اوايل ظهور مسيحيت وجود داشته، رد مي کند.» (17)

3. آلودگي ذاتي انسانها و مسأله قرباني عيسي عليه السلام بر اساس تعاليمي که مسيحيت ارائه مي کند، در سرشت و ذات تمام انسانها گناه و آلودگي و ناپاکي، نفوذ کرده است. هيچ انساني در تمام عالم يافت نمي شود که اين بيماري مهلک را نداشته باشد؛ زيرا خطاي حضرت آدم در بهشت به تمام فرزندان او نيز منتقل شده و باعث آلودگي نسل بني آدم گرديده است. از طرفي، اين ناپاکي را در اثر انجام اعمال نيک و عبادات نمي توان از بين برد؛ چرا که جزء فطرت او گشته است.
تعاليم کليسا در اين رابطه چنين است : آدم به ذات خداوند توهين کرد. از اين رو، عقل و قدرتهاي مادي انساني نمي توانند او را نجات داده و بهاي اين گناه را بپردازند و چون هيچ کس جز خداوند قادر نيست که اين گناه با عظمت را بيامرزد، پسر خود (عيسي) را به جهان فرستاد تا با خون او بهاي گناه آدم پرداخته شود و بدين ترتيب، عنايت خداوند که خير مطلق است، مشمول انسانها گرديد. به عبارت ديگر، با آمدن موسي عليه السلام و پيامبران بني اسرائيل، انسان به گناه خويش معرفت نسبي پيدا کرد؛ ولي اين آگاهي نتوانست او را از شرايط گناه آلوده نجات دهد. آنگاه کلمة الله يعني : هم ذات خداوند به جسم و شکل انسان درآمد و با خفت و خواري بين آدميان زيست و با اين رنج و محنتي که از اين تجسد و ضرب و شکنجه روي صليب کشيد با خون خويش، آزادي نسل بشر را بيمه نمود و کفاره گناه آدم را پرداخت نمود. البته، اين لطف پدر که توسط مسيح فعليت يافته بعد از آن حضرت توسط روح القدس ادامه مي يابد و از لغزش مسيحيان جلوگيري مي کند.» (18) در خود انجيل گناه فطري و مسأله فدا به صراحت آمده است. (19)
«آنچه روشن است اين است که چگونه ممکن است عقل انساني اين گونه تعاليم را بپذيرد. انساني که گناه نخستين را مبتلا نگشته و هميشه در انجام اعمال نيک سعي و کوشش دارد و زندگي اش را بر اساس تعاليم الهي برنامه ريزي مي کند. آيا وجدان او مي تواند انديشه فوق را بپذيرد؟ اساسا از نظر منطقي و اخلاقي مي تواند قابل دفاع باشد. گرچه در نظر آباء کليسا مخالفت با اين آموزه، مخالفت با دين به حساب آيد. به همين علل در تاريخ مسيحيت مي بينيم برخي متفکران مسيحي خود به نقد آن برخاسته اند. از مخالفان اوليه مي توان به پلاگيوس (370) کشيش معاصر آگوستين اشاره کرد.» (20) روشن فکران پروتستان در آلمان هم آن را توهيني به انسانيت انسان تلقي کردند. (21) و همين طور ژان ژاک روسو متفکر نامي اروپا در سده هيجدهم به مخالفت صريح برخاست؛ اما کريستف دوبومن، سراسقف پاريس، در حکمي روسو را محکوم کرد. (22) چنان که پلاگيوس به اصرار آگوستين از سمت کشيشي و بدون سر و صدا برکنار شد.

4. عرضه اوراق عفو نامه يکي ديگر از چيزهايي که در تاريخ مسيحيت اتفاق افتاد و کسي را توان انکار آن نيست. مسأله فروش برگه هاي آمرزش نامه است که بر اساس آن عفو گناه و قول بهشت از سوي کشيشان به فروش و حراج گذاشته مي شد. افرادي که گناهکار بودند و يا احساس گناه داشتند با پرداخت مبلغي به کشيشان و کليسا، خود را از آلودگي به گناه شست و شو مي دادند. از سوي ديگر، کشيشان براي تشويق مردم در خريد اين گونه اوراق، تبليغات وسيعي هم صورت مي دادند؛ چرا که درصدي از فروش آن به جيب خود آنها مي رفت.
کليسا در توجيه شرعي آن به سخن حضرت مسيح که به پطرس خطاب فرمود، تمسک مي کردند : کليدهاي ملکوت آسمان را به تو مي سپارم و آنچه بر زمين ببندي در آسمان بسته مي گردد و آنچه در زمين گشايي در آسمان گشوده شود. (23)
«اما اين تعليم کليسا مورد مخالفت افراد واقع بين جامعه قرار گرفت و سرانجام در بين خود مردم نارضايتي و شکايت از اين عمل پديد آمد.» (24) «چرا که ظاهرا چنين به نظر مي رسيد خريد عفونامه ها سبب آزادي در ارتکاب هرگونه جرم مي شود.» (25) و از طرفي، مردم ديدند ايمان آنها مورد بهره کشي آباء کليسا قرار مي گيرد و حتي از جنايتها و چيزهايي که همه کس آن را گناه مي شمرد، پولي به جيب متوليان کليسا مي رود. بدين ترتيب بود که اين عمل اولاً نزد افراد جامعه مورد انتقاد شديد قرار گرفت، از جمله لوترو کالوان. (26) و ثانيا از طرف دولتها و حاکمان کشورهاي مختلف مسيحي مانند انگليس، آلمان، فرانسه و اسپانيا مورد اعتراض واقع شد. (27)

5. عصمت و مصونيت پاپ «از اواخر قرن دوم ميلادي، کليساي رم براي خود، برتري بر ديگر کليساها و بر تمام جوامع مسيحي ادعا نموده و اسقف اين شهر خود را پاپ ناميد. وي براي اثبات ادعاي خود بر متني از انجيل (28) که پطرس حواري معروف را بنيان گذار کليسا معرفي مي کرد و بر روايات و سنن مسيحي کاتوليک که وي را بنيان گذار کليساي رم دانسته و مي گويد که پولس قديس در اين شهر مدفون است، تکيه نمود. پاپ کم کم به عنوان يک معصوم شناخته شد و عنوان پدر مقدس به خود گرفت و دستورات وي در امور شرعي و کلامي به عنوان قانون شناخته شد. در شوراي عمومي کالدون سال 451 هم ابراز گرديد که پطرس از دهان لئون، اسقف رم، صحبت کرده و به او برتري بر ديگران بخشيده است.» (29)
بر اساس تعاليم کليسا، پاپ اعظم، جانشين پطرس قديس و قائم مقام عيسي در زمين و خليفه خداوند است که از هرگونه خطا و لغزشي به دور است. (30)
از اين رو، مي بينيم در سال 1324 قديس آگوستينو تريونفو تحت حمايت پاي يوآنس 22، در پاسخ به حملات و اعتراضات ويليام اکامي و مارليوس پادوايي به حکومت پاپها در رساله اي نوشت : «قدرت پاپها از جانب خداوند است؛ زيرا خليفه و قائم مقام او بر زمين است و اطاعت پاپ حتي اگر غرق در گناه باشد، واجب است ... مقام پاپ برتر از مقام فرشتگان و در خور همان ستايش و تقديس است که به مريم عذرا و ديگر قديسان گذارده مي شود. (31)
«بدين طريق، به صورت رسمي و قانوني، مجمع واتيکان روم در سال 1869، عصمت و حق تشريع پاپ را از تصويب گذراند.» (32) بديهي است که نفي هرگونه خطا از پاپ مي توانست آثار سويي را در ميان عموم مردم به خصوص طبقه دانشمندان به جا بگذارد. براي اين که آباء کليساها با توسل به آراء پاپ مي توانستند به راحتي آراء مخالفان را تخطئه و حتي آنان را به ارتداد و کفر نسبت دهند و اين انديشه هم، باعث گرديد بذرهاي دوري از کليساها در ذهن مردم رشد و نمو بکند.

6. ايمان منهاي عقل در اواخر قرون وسطا (33)، عده اي از کشيشان اين انديشه را ترويج مي کردند که مسيحيت يک نوع ايمان و اراده انساني است. نمي توان آن را بر پايه هاي عقلي بنا نمود. به نظر آنها، ذات و جوهره ايمان جز محبت و عشق نيست. اگر عقل در امر فوق دخالت بکند، ساختمان عشق فرو خواهد ريخت.
از اين رو، آنها دين را ناشي از يک نوع اراده و انتخاب انساني قلمداد مي کردند که در صورت مداخله عقل به حوزه دين، آن اراده بشري هم رخت بر مي بست. شايد مقصود آنها از اين امر اين بود که مي خواستند مسائلي چون تجسد و تثليث و عصمت پاپ و ... را از مداخله عقل در امان نگه دارند. روشن است که قائل شدن به اين که عقل در دين راهي ندارد و تنها اصالت اراده و اصالت ايمان منهاي عقل است که حق ورود به وادي دين را دارد، انديشه اي نادرست است. و همين باعث عکس العمل تندي از جانب انسان مي شود که شکل افراطي آن اومانيسم (انسان مداري) است.
ژيلسون در اين باره مي گويد :
«يکي از علل پيدايش رنسانس اين بوده است که در پايان قرون وسطا، دين جنبه عقلي خود را از دست داده و به اصالت ايمان تبديل شده است.» (34) آري مردمان آن زمان به خصوص تحصيل کردگان آن عصر اين را فهميده بودند که اگر فهم را از آنها سلب بکنند تمام هستي و سرمايه را در حقيقت از آنها سلب کرده اند.

7. دين انگاري فلسفه يونان (ارسطو) کليسا دو هدف را در رأس برنامه هاي کاري خود در زمان قرون وسطا قرار داده بود و آنها را به شدت تعقيب مي کرد. يکي : يگانه مرجع دانستن کليسا در تفسير متون انجيل و در صدق و اعتبار آموزه هاي ديني. ديگري حمايت همه جانبه و دفاع از اعتبار فلسفه ارسطويي و به تبع آن، صاحب نظر دانستن در اصول و قواعد علمي و طبيعي. کليسا در هر دو مورد بدون اغماض از مردم مي خواست، آموزه هايي که از طرف کليسا ارائه مي شود را بدون مطالبه دليل و برهان بپذيرند و در صورت مخالفت با آن، محکوميتهاي کيفري مد نظر داشته باشند. از اين رو، کليسا در پنجمين شوراي لاتران اهداف فوق را به صورت قانون تصويب کرد : بيرون از آغوش مسيحيت دانش و رستگاري وجود ندارد. (35)
به گفته محققان، جاي شک نيست در اين که کليسا يک سلسله اصول و عقايد عقلي و طبيعي از فلسفه يوناني رومي را جزء اصول ديانت و مقدسات مسيحيت قرارداد. مثلاً زماني کليسا تعليمات ارسطو را کفر و الحاد مي خواند، اما با رواج آن، با چرخش 180 درجه، نه تنها فلسفه او را پذيرفت؛ بلکه مخالفت با آن را با حربه ديرين تکفير و بدعت پاسخ داد.» (36) و يا در سال 1616، شوراي مقدس کليساي کاتوليک رومي تئوري علمي حرکت زمين به دور خورشيد را محکوم و آن را خلاف کتاب مقدس تفسير کرد. (37) بدين طريق به قول پي ير روسو، مورخ معاصر، فيلسوف يوناني نيز در سلک بزرگان کليسا درآمد. (38) و بر اساس اعتراف محققاني مانند ايان باربور و ويل دورانت، حتي آثار ارسطو براي فلسفه اروپايي، همانند کتاب مقدس براي علوم روحاني گرديد و متني غير قابل نقض و برطرف کننده تمام مشکلات به شمار رفت. (39) کشف و معلوم شد که طبق گفته گاليله، زمين به دور خورشيد مي چرخد و مرکز بودن با خورشيد است نه زمين، شکل حرکت ستارگان به دور زمين هم طبق گفته کپرنيک بيضي شکل است نه دايره اي. افزون بر آن، علم فيزيک هم با کمک اصل «ماند» ثابت کرد که نظريه نياز حرکت به محرک هم مخدوش است.» (40)
آري اينها باعث شدند که دانشمندان متفکر، کم کم از کليسا دور بشوند؛ چرا که نمي توانستند در برابر چنين اصول باطلي سر تعظيم فرود آورند. شايد نمونه بارزتر تأثير مستقيم تفکر ارسطويي ارائه نظريه تغيير ماهيت باشد که به اندازه خود در اعتقادات کليساي کاتوليک در مورد عشا رباني تأثير نمود. بر اساس اين نظريه، ثابت شد که نان و شراب در عين حال که نماد بدن و خون واقعي مسيح است. اشاره به نان و شراب معمولي هم مي کند. بدين طريق، عقيده اي به مسيحيت تحميل شد که نه فقط به خودي خود غلط بود؛ بلکه اثر تأکيدي که در مورد آن به عمل مي آمد توجه مردم را از نکات اصلي پيام مسيحي منحرف نمود.» (41)

8. تکفير و ارتداد مخالفان يکي ديگر از آموزه هايي که آباء کليسا بسيار از آن طرفداري مي کردند مسأله نسبت دادن ارتداد به مخالفان خود در انديشه و فکر بود. آنان هر انساني را که در مقابل تفسير و توجيه آرا کليسايي مخالفت مي کرد و يا نظر ديگر داشت که با طبع متوليان کليسايي سازگاري نداشت در اولين فرصت وي را متهم به ارتداد و خروج از دين مي کردند و با اين حربه، وي را در وضعيتي نابرابر و برگشت ناپذير قرار مي دادند تا اين که مجبور به عقب نشيني و پس گرفتن رأي خود باشد. آنان حتي پا را از اين فراتر گذاشته و با تشکيل دادن دادگاههاي تفتيش عقايد (انگيزيسيون) حق دخالت در امور داخلي و شخصي افراد را براي خود به تصويب رساندند. نوع شکنجه اين محاکم عبارت بود از :
شلاق زدن متهم، سوزاندن پاها، کشيدن دست و پا به وسيله طناب و چرخ و يا زندان مجرد در سياه چال.» (42) «بدين طريق انديشه مسيحي با دانش غير ديني آشتي ناپذير شد اين در واقع نشان از اين بود که به طور کلي پدران کليسا نسبت به علوم توجهي نداشتند و شايد از آن بوي تند شرک و بت پرستي مي شنيدند.» (43) به همين علت است که محقق معروف، ژيلسون مي گويد :
«از منطقيان معروف آن عصر (قرن يازدهم) کمتر کسي را مي توان يافت که به بدعت متهم يا به سبب آن محکوم نشده باشد.» (44)
و به گفته ويل دورانت انعکاس همين تحجر و دگماتيسم بود که کليسا را بر آن داشت که از انتشار مجلدات نخستين دايرة المعارف بزرگ که به وسيله ديدرو و دالامبر در سالهاي 1722 تا 1752 منتشر مي شد، جلوگيري کند. (45)
برخي از دانشمنداني که انواع مجازات کيفري محکوم شدند عبارتند از : گاليله، دانشمند معروف جهان و هوپاتيا، آخرين رياضي دان اسکندريه و جوردانو برونو، نجوم شناس و راجر بيکن، فيلسوف معروف غرب و ژان ژاک روسو، فيلسوف و ويکليف، کشيش و مترجم نخستين انجيل به انگليسي و ژان هوس، رئيس دانشگاه يوگسلاوي و سرانجام کانت، متفکر و فيلسوف نامي غرب.» (46) آباء کليسا در برابر مخالفت مخالفان و توجيه عمل کرد خود به آيه ذيل استناد مي کردند : اگر کسي با من نماند مثل شاخه اي بيرون افکنده مي شود و مي خشکد و آنها را جمع کرده در آتش مي اندازند و سوخته مي شود. (47) اما سرانجام کارکردي که اين گونه اعمال از خود به جاي گذاشت. اين بود که کليسا مانع بزرگي در راه پيشرفت و ترقي علوم به شمار مي آيد و بايد از قلمرو آن کاست و دايره عمل کردش را محدودتر کرد. اينجا بود که گمان رفت دين عامل اصلي در جلوگيري از پيشرفت علمي و صنعتي است.

9. اعتراف به گناه نزد کشيش يکي ديگر از آموزه هايي که مسيحيت بر آن متکي است و عمل بدان را واجب مي شمارد، اظهار توبه نزد کشيشان است؛ چرا که اعتراف به گناه و استغفار از گناهان (Penance) يکي از مناسک و فروع دين مسيح محسوب مي شود. بدين معنا که بر هر مسيحي واجب است که اگر مرتکب گناه شده به نزد کشيش رود و به گناهانش اعتراف نمايد؛ يعني آنها را بازگو کند تا نجات يابد (48) مأخذ انجيلي اين شعار آيات 22 و 23 باب بيست انجيل يوحنا که منبع زنده اي براي رسولان و نتيجتا پيروان آنها تفسير شده است. (49)
در حقيقت، گناه بخشي کشيش موجب معاف شدن انسان گناهکار از کفاره است. در دوران قرون وسطا کفاره هاي سنگيني را براي افراد گناهکار مقرر مي داشتند. از آنجا که اين کفاره ها، مجازاتهايي بودند که به وسيله کليسا اعمال مي شد، اين امکان وجود داشت که در صورت وجود دلايل کافي، تغييراتي در آنها به وجود آيد و يا مورد عفو قرار گيرند. در خلال قرون وسطا اين اصل تأسيس شد که مجازاتهاي سخت مي توانند به وسيله گناه بخشي کشيش برداشته شوند. (50) و اين براي انسانهاي روشنفکري چون لوتروکالون و ديدرو و غيره پذيرفتني نبود. به جهت اين که، واسطه گري در اين ميان هيچ مبنا و پايه اصولي نداشت. اين مسأله غير از اين که شرافت و کرامت انساني را از بين مي برد؛ حتي موجب آبروريزي آدمهاي با حيا هم مي گشت. از اين رو، کالون با تدوين کتابي به نام اصول عقايد مسيح مسأله سرنوشت و تقدير و مشيت الهي را پيش کشيد. به عقيده او رستگاري آدمي به دست خداست و اعمال بشر و رسوم و تشريفات کليسا کافي براي نجات وي نيست؛ بلکه ايمان و توکل به پروردگار عالم ممکن است موجب رستگاري او شود.» (51)

10. سنت زنده و رهبري کليسا منبع اصلي کلام مسيحي کتاب مقدس است که به عقيده کاتوليکها نبايد تفسير آن از سنت زنده و رهبري کليسا جدا گردد. سنت در فرهنگ مسيحيت عبارت از سخن و وحي الهي است که از عيسي به حواريان و از آنها به اسقفها منتقل گرديده و به وسيله کليساي کاتوليک حفظ و نگهداري شده است. به نظر آنها نبايد تفسير کتاب مقدس از چهارچوب سنت مسيحي خارج شود. از اين رو، در شوراي عمومي ترانت (trent) در هشت آوريل 1546 بر ضد عقايد اصلاح طلبان اعلام شد که تفسير متون مقدس نبايد مخالف رضايت پدران باشد و حتما بايد با اتفاق نظر آنان باشد. (52)
منحصر دانستن حق تفسير براي کليسا و يگانه مرجعيت آن براي توضيح و تفسير متون مقدس براي عده اي، سنگين بود؛ چرا که آنها هم، خودشان را مخاطب مفاهيم و الفاظ متون مقدس مي دانستند. چگونه مي شود که فهم مطالب فقط براي عده اي خاص باشد. از اين جهت، برخي چون لوتر و ديگران بر اين شيوه کليسا اعتراض نمودند و متذکر شدند که عقل و شعور و فهم را خداوند به عده اي خاص نداده است؛ بلکه همه انسانها داراي فهم و شعورند. اين حملات باعث گرديد که خود کليسا به دو نوع کليسا تقسيم گردد. يکي کليساي کاتوليک و ديگري کليساي پروتستان که براي همه انسانها حق درک الفاظ متون و مفاهيم را قائل مي شدند.

11. رنگ الهي بخشيدن به حاکمان گرچه زندگي و شخصيت مسيح عليه السلام نشان دهنده اين است که ايشان در طول حياتش هميشه در مقابل حاکمان جور مي ايستاده و از آنها تنفر داشت» (53) اما انجيل موجود نه تنها حاکمان ستمگر را مذمت نمي کند؛ بلکه حتي از آنها با عناوين «وزير خدا» و «خادم خدا» نام مي برد و اطاعت از آنها را بر مردم واجب مي شمارد. آباء کليسا نيز آنها را در حقيقت سايه خدا دانسته و معتقد بودند که قدرت را کليسا به آنها اعطا نموده است. مانند قديس اگوستين، وي گرچه سيطره حاکم را ناشي از عصيان نخستين مي دانست؛ اما براي خاطر تأمين امنيت و سلامت افراد وجود او را از ناحيه خدا لازم و اطاعت از آن را بر مردم واجب مي دانست. (54) قديس آکونياس نيز با اظهار اين که همکاري دين و دولت براي خاطر تکامل ضروري است، اطاعت پيروان مسيح از فرامين فرمانروايان دنيوي را لازم مي شمرد. (55) و معتقد بود که حاکمان منصوبان خدا روي زمين هستند.
حاصل آن که، آموزه هاي اين چنيني باعث مي شد از طرفي روحيه انتقام از مردم سلب شود و از طرف ديگر موجب گسترش ظلم و ستم از ناحيه حاکمان گردد.

12. تبديل ولايت الهي به ولايت دنيوي تحولاتي که در اثر رشد و پيشرفت صنايع در اذهان انديشمندان به وجود آمد. اين انديشه را در فکر آنها تقويت کرد که بدون اتکا به خداوند و حتي وحي هم مي توان چرخه زندگي را پيش راند. تجربه هايي که در اثر ترقي علوم کسب کردند و منافع آن را در ارتقا بشر به رفاه و آسايش لمس نمودند، باعث اين پرسش شد که اساسا دين و کليسا چه گرهي را از مشکلات جامعه مي گشايد؟ آيا جز اين که مردم را در خرافات نگه داشته و يا تکاليف شاقي را بر آنان تحميل کرده است، کار ديگري انجام داده است؟ سلطه شخص بر شخص ديگر امري الهي است نه بشري، و اگر جنبه الهي دارد ديگر کليسا حق اعتراض به حاکم هم نمي تواند داشته باشد. اگر کليسا مدعي سر و سامان دادن است. دستگاه حاکمه هم وظيفه اجراي صلح و عدالت را دارا است.
شبهات فوق که از مسائل دروني بشر و ضعف دين در امر اداره دنيا ناشي مي شد و از فقدان دين حقيقي حکايت مي کرد، باعث گرديد آن سلطنت و پادشاهي خدا که انجيل از آن دم مي زد به مقام لاهوتي و آسماني اختصاص پيدا کند و از پادشاهي خدا در زمين خبري نماند. و در نهايت ولايت الهي به ولايت دنيوي تبديل گردد. و انسان به جاي رجوع حقيقي به حضرت حق به خود رجوع کند که بدين وسيله خليفه بودن انسان از ناحيه خدا هم منتفي مي شود و انسان به تدريج جاي خدا را مي گيرد و خودش نقش خدا را بازي مي کند و بدين ترتيب عالم هم يک عالم مستقل مي شود.» (56)
از اين رو، مي بينيم در دوره روشنگري (قرون 16 و 17 و 18) موجي با عنوان علاقه به جهان در کل و به انسان در جزء به خاطر خودش در ميان مصلحان کليسا پديد مي آيد و اين در حقيقت نشانه اي بود از تغييري بزرگتر که به زودي در تفکر اروپا به وجود مي آمد و خدا را به گوشه اي مي راند و حتي گاهي کاملاً از صحنه خارج مي کرد. (57)

ب) سوء استفاده از اعتقاد مردم

بهتر است به پيشينه گذشته مردم اروپا در زمان قبل از مسيحيت، نگاه اجمالي داشته باشيم. از اين رو، محققان در رابطه با انتشار دين مسيح در امپراتوري رم در اروپا به زمينه هاي مختلفي اشاره کرده اند. از جمله : تأثيرات فرهنگ يوناني، رومي و يهودي را نام برده اند. که در ميان اينها فرهنگ رومي از جهت اجتماعي و مذهبي بيش از بقيّه، نقش ايفا کرده است. در قرون اوليه دوران امپراتوري، دو گرايش فلسفي اپيکوري و رواقي داراي رواجي خاص بودند. بر اساس ديدگاه اپيکوري، شادکامي حاصل لذت طلبي است. اين فلسفه که از يونان برخاسته بود باعث مسلکي شد که مردم را به کامراني، تن آسايي و عيش و عشرت سوق داده و به فساد مي کشاند. و فلسفه رواقي هم مواهب عيني و مادي ثروت و سلامت را به اندازه مصائب بيروني، بي ارزش تلقي مي کرد. همين بينش باعث شد که تعداد فراواني از مردم، از جهان روي گردان شده و زندگي را خوار شمارند و حتي پذيراي مرگ شوند. به جز گرايش به اين دو فلسفه، پرستش امپراتوري و حتي بستگان و نزديکان آنها نيز ميان مردم رواج کامل داشت. به عنوان مثال، با غرق آنتونيوس معشوقه هادرين در رودخانه نيل، وي در زمره خدايان قلمداد گرديد. در اين اوضاع و احوال، فشارها باعث پيدايي نوعي ديکتاتوري اجتماعي مذهبي در امپراتوري هم شد. گذشته از آن، افزايش قدرت امپراتوري رم در مديترانه هم ضربه اي هولناک بر پيکر اديان کهن وارد آورد.
اينها عواملي هست که زمينه را براي ظهور و نفوذ دين مسيح در اروپا فراهم ساخت. از اين رو به نظر محققان، زمينه هاي پذيرش مسيحيت کاملاً آماده بود و يکدفعه اي و خارج از ذهن مردم پديد نيامده است.» (58) تحليل فضاي فکري و تمدن و فرهنگ روم نشان دهنده اين مطلب است که بردگي و فلاکت فقط نصيب برده ها نبود؛ بلکه شهروندان ايتاليا نيز اغلب غيرمستقيم بنده طبقات ممتاز و سرداران و سرمايه داران روحي بودند. مسلم است که در چنين فضاي وحشتناکي، توسل به يک رهابخش براي بيشتر مردم موجب دلگرمي و آرامش مي شد. افزون بر آن، يکي از مشخصات جامعه روم، تساهلي بود که نسبت به اديان خارجي نشان مي داد. به علت بسط امپراتوري روم، روميان در مقابل مذاهب مختلف عکس العملي نشان نمي دادند. و به همين جهت عقايد متنوعي از مصر و ايران و فلسطين و بين النهرين به اين جامعه نفوذ کرد. (59)
اين بخشي از مسائل فرهنگي و اجتماعي حاکم بر مردم اروپا در مراحل اوليه پيدايش مسيحيت را نشان مي دهد. تعمق در آنها مي تواند اين مسأله را ثابت بکند که مردم آن روز در سختي و بدبختي به سر مي بردند. بردگي به تمام معنا حاکم بود. پادشاهان پرستش مي شدند. مردم هميشه دنبال پناهگاه روحي و جسمي بودند. با ظهور مسيحيت و جانبداري ارباب مسيحي از طبقه فقرا و خدمت کاري آنان به مردمان مسيحي و دادن بشارت مبني بر ظهور منجي و تشکيل حکومت او، اين انديشه را در ذهنهاي مردم به وجود آورد که ارباب کليسا، مي توانند يگانه افرادي براي نجات آنها باشند. از اين رو، پيامهاي آنان را باور داشتند و هر آنچه را عمل مي کردند، به ديده احترام نگريستند. در مورد خطا هم، آنها را توجيه و و از روي ناچاري تلقي مي کردند.
ارباب کليسا از اين ايمان و باور مردمان آن روز اروپا، نهايت استفاده را در جهت حفظ موقعيت خود و نشر افکار دور از واقعيت خود نمودند.

ج) فقدان شريعت

مقايسه ميان قرآن کريم و انجيل نشان مي دهد که انجيل بيشتر به نکات روحي و قلبي مردم اشاره کرده است و از پرداختن به مسائل اجتماعي و فردي با عنوان دستور و قانون دوري مي کند. اين در حالي است که قرآن براي پيروان خود قالبهاي چگونه زيستن را در تحت عناويني چون احکام طهارت، نماز، روزه، حج، خمس، زکات، جهاد، امر به معروف، نهي از منکر، تجارت، اجاره، شرکت، نکاح، شکار، خوراکيهاي حلال و حرام، قصاص، ديات، حدود و غيره، به صورت مشروح و مفصل به کمک روايات وارده در کنار آنها، عرضه مي نمايد. از طرف ديگر آن مقدار از احکام هم که در انجيل به چشم مي خورد به دليل آن که وحياني بودنشان پيش پيروان مسيحي محل ترديد است و به آنها تنها به عنوان نظارت شخصي نويسندگان انجيل نگريسته مي شود. ضرورت عمل به آنها هم در صحنه زندگي منتفي مي گردد. در اين باره صاحب نظري چنين مي گويد :
«من در گفتگويي که با بعضي از کشيشان داشتم به آنها گفتم که دستور حجاب در انجيل در رساله کورنتيان وجود دارد؛ چرا شما به آن عمل نمي کنيد؟ آنها در پاسخ گفتند : اين حرف پولس است و چندان نمي توان به آن استناد کرد و آن را وحي الهي تلقي کرد.» (60)
از اين رو، مي توان گفت : شريعت در آيين مسيح به گونه اي که در دين اسلام مطرح بوده، وجود نداشته است و به همين دليل بنياد سستي داشته و متزلزل گشته است.
تاريخ نشان مي دهد مسيحياني که خود را تا نيمه اول قرن ميلادي ملتزم به عمل به شريعت (تورات) مي کردند از آن تاريخ به بعد شريعت (تورات) را که مشتمل بر بعضي احکام اجتماعي بود، ملغا کردند. در پنجاه ميلادي شوراي مسيحيان اورشليم مرکب از يعقوب، پوس، برنابا و غيره، فتوا به نسخ شريعت موسي دادند که اين خود به معناي حلال شدن ربا، شراب، گوشت خوک و غيره بود. آنها از محرمات تنها به زنا و خوردن حيوانات خفه شده و ذبيحه بتها بسنده کردند. (61) فقدان شريعت در آيين مسيحيت امري است که حتي محققان مسيحي با پذيرفتن آن در صدد توجيه آن برآمده اند. به نظر آنان، عيسي در تفسير قوانين شريعت يهود تا جايي پيش رفت که به نسخ آن انجاميد. (62) به ايده پولس روح و ضمير و اعمال پاک و پسنديده مؤمن است که براي او رهايي و نجات مي آورد. (63) از اين رو، شريعت براي اين آمده تا گناه را زياد کند که فيض خدا همدوش با ازدياد گناه زياد مي شود و عامل شناخت گناه نيز هست. (64) و شريعت بيشتر منشأ لعنت است تا نجات. يعني هيچکس به وسيله شريعت نجات پيدا نمي کند؛ بلکه وسيله نجات فقط ايمان است. (65)
و.م ميلر مورخ معاصر در اين زمينه مي نويسد :
«خداوند مسيح، شريعتي چون شريعت موسي عليه السلام که در هر جزئي نيز تکليفي از براي ما معين کند، برقرار نفرموده و قوانيني که ... به مقتضيات هر دوره تغييرپذير است وضع ننموده است.» (66)
حالا اگر عيسي عليه السلام به قول مسيحيان، براي شريعت روح زنده کننده اي مي خواست نه حرف مرده اي و در پي شريعتي برتر از زمان و مکان بود. و آزادي انسان را تا آن حد محترم مي داشت که نمي خواست در آن مرحله به حرام و حلال و جزاي اعمال کشانده شود. (67) پيامي جز اين نخواهد داشت که آيين مذکور در شمار ادياني همچون مذهب هندو و برهمايي قرار دارد که کاري به اداره دنياي مردم ندارد. همين رويکرد به دنياست که زمينه را براي ظهور و پديد آمدن سکولاريزم آماده کرد. به جهت اين که، اگر دين براي تأمين آخرت و يا اخلاق فردي آمده و هيچ دخالتي در تدبير دنيا و سامان جامعه ندارد. ثمره اي جز انعقاد سکولاريزم نخواهد داشت و اين همان تفکيک امور قدسي از امور عرفي است که بنياد نظريه سکولاريزم را تشکيل مي دهد. (68)
برخي از محققان معاصر هم به اين مسأله دقيقا توجه کرده و آن را يکي از مباني سکولاريزم دانسته اند. (69)

د) ناشکيبايي (فقدان تسامح در دين)

آباء کليسا با توجه بر اين که از طرفي بر ظاهر الفاظ و متون انجيل پافشاري مي کردند و بدون استثناء همه آنها را بدون چون و چرا مي پذيرفتند و هيچ گونه انديشه مخالفي را نمي توانستند بپذيرند و از طرف ديگر تنها تفسير و توضيح آن متون را هم در حيطه قدرت مجتهدان و کشيشان کليسا مي دانستند و هر گونه تفسير شخصي را رد مي کردند؛ زيرا به نظر آنها، تنها مرجع در اين باره کليسا بود و ديگران حق توضيح و تفسير مفاهيم و الفاظ متون را نداشتند. از اين رو، اين دو عامل باعث مي شد که هيچگونه انعطافي در تفسيرهاي کتاب مقدس نداشته باشند و حتي حاضر مي شدند با تکيه بر معاني ظاهري کتاب مقدس، آموزه هاي علمي و طبيعي را روشن کنند.
به همين خاطر، سعي مي کردند به نوعي جلو پيشرفتهاي علمي و طبيعي مخالف با ظواهر متون مقدس را هم بگيرند. (70) مسأله تکامل از جمله اينها بود.
در اين جا ولتر و کالون و بقيّه نمي توانستند اين ناشکيبايي به وجود آمده از ناحيه آبا کليسا را در دين بپذيرند و با ديده احترام بر چشم خود بنهند؛ زيرا به نظر آنها اين دين نيست که به اين حالت درآمده؛ بلکه روپوشي است که از ناحيه گردانندگان کليسا به وجود آمده است. تا موقعيت و قدرت دنيوي آبا در کليسا حفظ گردد. (71)
از نظر تاريخي، اين گونه تحمل ناپذيريها به نوبه خود باعث گرديد اشخاصي مانند ولتر بر هجمه هاي تبليغاتي خود عليه کليسا در جهت اصلاح دين مسيحيت بيفزايند. (72)
به گفته ويل دورانت، ولتر در اين ميان رساله در باب تسامح را نوشت و در آن گفت که اباطيلي که ارباب کليسا در اصول عقايد و مواعظ خود به کار مي برند و اختلافاتي که در ميان خود دارند، قابل عفو و اغماض بود و مي شد آن را تحمل کرد؛ ولي دقتها و تعمقهاي بيهوده اي که به کار برده اند و در کتاب مقدس اثري از آن نمي توان يافت، موجب شده است که تاريخ مسيحيت با جنگهاي خونيني توأم گردد. مردي که به من مي گويد : «به آنچه من مي کنم، ايمان داشته باش ور نه گرفتار غضب الهي خواهي شد» مثل آن است که مي گويد :«به آنچه مي کنم ايمان داشته باش ورنه تو را به قتل خواهم رسانيد.» «کسي که آزاد خلق شده است چه حق دارد که يک نفر مثل خود را مجبور سازد که مانند او فکر کند؟» (73)
رفتار نابخردانه آبا کليسا به اندازه خود باعث گرديد از طرف انديشمندان آن روز، مباحثي جديد درباره سند و کيفيت دلالت آيات انجيل مطرح گردد. از اين رو، برخي مانند پيروان مکتب پروتستان با سمبليک و کنايه و شاعرانه خواندن زبان ديني کتاب مقدس، به مقابله با انديشه ارباب کليسا برخاستند و با مطرح کردن اين که ملاحظه شواهد و قراين مختلف از جمله عدم معارضه با عقل، يکي از شروط مقبول در تفسير کتاب مقدس است. راه را براي ايجاد زمينه مناسب در جهت انعطاف و آسان گيري انديشه ها و نظرات گشودند. (74)
بالاخره در اثبات عدم تسامح ارباب کليسا همين بس است که به نظر آنها کليساي کاتوليک به دست فرزند خدا بنيان گذاري شده است. از اين روي، امانتدار و يگانه مرجع صلاحيت دار براي تفسير حقايق پروردگار است و حق دارد هر بدعت گزاري را سرکوب کند. از همين روي، چهارمين شوراي جامع لاتران در 1215 اعلام داشت : تنها يک کليساي جهاني براي ايمان داران وجود دارد که در خارج از آن رستگاري نيست و پاپ پيوس نهم در بخشنامه اي، به تاريخ دهم اوت 1863، اين عقيده را با بيان زير، بار ديگر تاکيد کرد : حکم کليساي کاتوليک را همگان مي دانند؛ يعني هيچ کس نمي تواند خارج از کليساي کاتوليک رستگار شود. (75)

ه) فردگرايي

تعاليم انديشه هايي که در ميان ارباب کليسا وجود داشت مبين اين امر بوده است که آنها به انسان به عنوان فرد، در مقابل جامعه بيشتر اهميت مي دادند و اين که جامعه در نظر آنها يک امر اصيل و واقعي شناخته شده باشد، که داراي قوانيني معلوم باشد، بي معنا بود.
هفت آيين مقدسي هم که در مسيحيت ديده مي شود اين مدعا را تاييد مي کند. آن هفت آيين عبارت است از : تعميد، تأييد، توبه، آيين قرباني مقدس، ازدواج رتبه هاي مقدس و تدهين نهايي. (76)
و اگر از ايمان و عشق و محبت هم سخن مي رود منظور خصوص جنبه هاي روحي شخصي فرد است نه جامعه. و به همين جهت است که از فرامين و قوانين اجتماعي در انجيل خبري نيست؛ يعني در حقيقت مي توان گفت : مخاطب حقيقي در انديشه کليسايي فرد است نه جامعه؛ چرا که در تعاليم کليسايي حکومت بر ابدان را نمي توان مشاهده کرد و تنها حکومت بر دلها و نفوس مردم است که جايگاه ويژه اي را در ميان تعاليم مسيحيايي مطرح شده از ناحيه کليسا به خود اختصاص داده است.
شايد تصوف و رهبانيت به وجود آمده در عالم مسيحيت را بتوان در راستاي تأثير اين نوع فکرها دانست که حتي تجرد را هم به برخي پيروان خود (کشيشان) توصيه مي کند و کناره گيري از دنيا و امور عادي و متداول را به جهت اشتغال به عبادت و امور ديني شخصي را مهم مي شمارد.
به عبارت ديگر، در نظر کليساي آن زمان، رهبانيت، امکان نگرشي فردگرايانه به خدا و نجات را فراهم مي ساخت. چيزي که در عبادات رسمي و دسته جمعي آن زمان مقدور نبود. (77)
در اواخر قرن بيستم نشانه هايي از تحول تکان دهنده در جهت اعراض اين انديشه و روي آوردن به جامعه از طرف مسيحيان ديده مي شود. از جمله مي توان به ظهور پديده نظامهاي الهياتي آزادي بخش اشاره کرد. (78)

و) فقدان منطق

روشن است که اگر مطلبي فاقد منطق بود، روزي از بين خواهد رفت ولو چند روزي توان ماندن را داشته باشد. دين هم که آکنده از مطالب است بايستي داراي منطق باشد. از اين رو، اگر تعاليمي از آن مخالف منطق بود، قدرت حضور در ميان مردم را دارا نخواهد بود. از جمله اموري که نشان از فقدان منطق در دين مسيحيت دارد و به اندازه خود نتايجي ناگوار را به بار آورده است؛ مسأله سفارش به عدم مقابله با ظلم و ستمگر است. در انجيل مي خوانيم : شنيده ايد که گفته شده است چشمي به چشمي و دنداني به دنداني، لکن من به شما مي گويم با شرير مقاومت نکنيد؛ بلکه هر که به رخساره راست تو طمانچه زد ديگري را نيز به سوي او بگردان و اگر کسي با تو دعوا کند و قباي تو را بگيرد، عباي خود را نيز به او واگذار. (79) اين نوع تلقي از دين به وسيله پولس، به اندازه خود باعث مي گردد که افرادي چون ماکياولي در کتاب مقالات کتاب ديسکورس مقاله (2/11) اين نظريه را نپذيرفته و بنويسد : اصول مسيحيت به نظر من مردم را ضعيف نموده و موجب شده است که بازيچه دست اشخاص طرار و شرور قرار گيرد. اشخاصي که بدين وسيله با کمال سهولت و بدون ترس و ملاحظه مردم را اداره مي نمايند. مشاهده مي کنند که چگونه جسد عظيم مردم جامعه به خاطر تحصيل بهشت در برابر صدمات آزار و زحمات وارده به خود، متمايل به جبر و بردباري بوده و در صدد انتقام نيستند. (80)
اين نارسايي در آموزه هاي کليسا چون الوهيت مسيح، بشري جلوه دادن خدا، تجسد، تثليث، عصمت پاپ، يگانه مرجع دانستن کليسا و سنت مسيحي در تفسيرهاي آيات انجيل و تحقير دنيا به روشني کامل، خودش را نشان مي دهد. بديهي است انسان عاقل براي همه اين ادعا دلايل کافي مي طلبد و در صورت مايوسي و مجاب نشدن از برهانهاي مدافعان به طور طبيعي راه گريزي براي پرهيز و اجتناب از روبه رو شدن با دين جست وجو خواهد نمود. تنها راهي که مي تواند بدان تمسک کند، اين است که معاش و نحوه اداره دنيوي خود را از حيطه قدرت و شمول دين بيرون بکند تا بتواند نفس تازه و راحتي بکشد. و از نتايج منفي تعاليم مسيحي دور بماند. از جمله نتايج منفي توصيه بر پذيرش ظلم، همين است که به سبب آن دست جنايتکاران در زندگي مردم گشوده مي شود و در عوض بر ظلم شوندگان حق سکوت داده مي شود. هم دست افراد شرور باز مي شود و هم دست حاکمان در مشروعيت دادن به انواع ظلمها.
چنانکه ماکياولي جسورترين فيلسوف سياسي در آستانه رنسانس، براي نخستين بار از اين کار کرد دين به عنوان «استفاده حسابگرانه از دين در خدمت سياست» ياد مي کند. (81)

ز) نگرش جدا انگاري به دنيا

آگوستين، به تعبير ياسپرس، که آثار او بهترين منبع براي شناخت مسائل بنيادي انديشه مسيحي است، (82) در عين اين که انسان را دو وطنه و تبعه دو کشور آسمان و زمين مي داند؛ اما نگاه اميدوارانه او تنها به سوي آسمان است.او شهر اين جهاني را تنها به شروران نفرين شده متعلق مي داند و مؤمنان و قديسان را صرفا رهگذران و زائران اين شهر مي شناسد. او از نظام مطلوب دنيايي از هر نوع که باشد، روي برمي تابد. (83)
منظور از دو دنيايي بودن مسيحيت، تقسيم جهان به شيوه افلاطون به دنياي مجازي يعني : دنيايي که ما در آن زندگي مي کنيم و دنيايي حقيقي و مقدس يعني : دنياي وراي دنيايي که ما در آن زندگي مي کنيم، است. نتيجه اين تقسيم، منقسم شدن دين به دنياي مقدس و حقيقي هست. دنيايي که ما در آن زندگي مي کنيم به عنوان دنياي مجازي از قلمرو دين خارج شده و دستورالعملي براي آن از طرف دين ضرورت نخواهد داشت. (84) به عبارت ديگر اگر دنياي مادي در نظر آبا کليسا داراي ارزشي نيست و تنها سعادت واقعي در اين است که انسان به آثار آن اعتنا نکند و از منافع آن بهره اي نبرد. و به تبع آن رهبانيت و ترک دنيا را سرلوحه زندگاني خود قرار بدهد، و حتي از نکاح خودداري بکند، و به لذتهاي روحاني و غير مادي بيشتر توجه بکند. نتيجه آن جز اين نخواهد بود که پس دين يکي از عوامل سد کننده انسان در اشباع غرايز طبيعي به شمار مي آيد. گذشته از آن اساسا درباره دنياي مادي لازم نيست انسان به دنبال دين برود؛ چرا که دين خود از دنياي مادي متنفر و ناراحت است و اين خود دين است که از دنيا و مداخله در آن خاطره خوشي ندارد، زيرا نخستين گناه در آن عالم به وقوع پيوست و باعث دوري و عدم شناخت انسان از خداي خود گرديد. آري در همين جاست که مي توانيم به يکي ديگر از زمينه هايي که باعث حذف دين از صحنه زندگي در قرون وسطا گرديد، پي ببريم. به طور روشن اين گونه طرز فکر و تعليم از طرفي به قول روان شناسان مقاومت مردم را به دنبال آورد و از طرف ديگر خود دين با چنين تفسيري از دنيا و آخرت به دست خود پايه هاي خود را متزلزل کرده و عاقبت از صحنه زندگي هم به کنار گذاشته شد. و حال آن که اسلام مي گويد : «لا تنس نصيبک من الدنيا؛ بهره ات از زندگي دنيا را از ياد مبر.» و يا در حديثي از پيامبر صلي الله عليه و آله مي خوانيم که در اسلام رهبانيت نيست. از مجموع اينها مي توان چنين استفاده کرد که دنيا از نظر اسلام براي رسيدن به آخرتي شايسته مطلوب و ضروري است. و حال آن که راهبان مسيحي بر آن بودند که تنها در صورتي مي توانند در زندگي خود به خير اعلي يعني آموزش روح برسند که به تنهايي با خداي خود رابطه داشته باشند. (85)

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
1 مدرس دانشگاه و کارشناس ارشد فلسفه و کلام، محقق و نويسنده.
2 نامه فرهنگ، ش 22، ص 50.
3 قبسات، ش 1، صص 6362.
4 عباس آريان پور کاشاني، فرهنگ کامل انگليسي فارسي، ج 5، صص 49534952
5- Oxford, Einglish, Dictionery, v.i.x, London, 1961, PP.365-6.
6 بولتن انديشه، مقاله «ناکامي در تبيين معناي سکولاريسم»، 1376، شش 1110.
7 براين. ر.ويلسون، فرهنگ و دين، ويراسته ميرچاالياده، مقاله جداانگاري دين و دنيا، ص 124.
8 ر.ک : علي کريم پور قراملکي، مقاله نقدي بر سکولاريسم از ديدگاه قرآن، مجله رواق انديشه، 1383، ش 39، ص 54.
9 ر.ک : محمد علي فروغي، سير حکمت در اروپا، چاپ چهارم، 1368، ص 809.
10 رساله بارنامه، باب 5، آيه 5.
11 ايگناس، نامه به افسيسان، ب 7، آيه 2.
12 همان.
13 ر.ک : ايلخاني، جزوه کلام يهود و مسيحيت، مرکز تربيت مدرس دانشگاه قم، 1379، ص 56.
14 ر.ک. : همان، ص 25.
15 ر.ک. : همان، صص 6558.
16 جلال الدين آشتياني، تحقيقي در دين مسيح، ص 347؛ آلبرت آوي، سير فلسفه در اروپا، ترجمه علي اصغر حلبي، ص244.
17 آلبرت آوي، همان.
18 ر.ک : همان، صص 1817.
19 ر.ک : روميان، باب 143، آيه 24؛ امثال، باب 20، آيه 9؛ غلاطيان، باب 3، آيه 22؛ تيماتائوس 1 :15.
20 ر.ک : جلال الدين آشتياني، پيشين، ص 346.
21 ر.ک : ارنست کاسيرر، فلسفه روشنگري، موقن، نيلوفر، تهران، 1370، ص 329.
22 همان، ص 326.
23 متي، باب 16، آيه 19.
24 ويل دورانت، تاريخ تمدن، گروه مترجمان، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، تهران، 1370، ج 6، ص 25.
25 جلال الدين آشتياني، پيشين، ص 437.
26 تاريخ ديانت مسيح، ص 49؛ ويل دورانت، پيشين، ص 422.
27 ر.ک : ويل دورانت، همان، ص 403.
28 متي، باب 41، آيه 18 و 19
29 ايلخاني، پيشين، ص 44.
30 سرگذشت مسيحيت، ص 49.
31 ويل دورانت، پيشين، ج 9، ص 998.
32 محمد حسن قدردان قراملکي، سکولاريزم در مسيحيت و اسلام، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، قم، ص 52.
33 ر.ک. : ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، ص 77.
34 نامه فرهنگ، ش 21، ص 34.
35 ويل دورانت، پيشين، ج 6، ص 96.
36 محمدحسن قدردان قراملکي، پيشين، ص 49.
37 مايکل پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، طرح نو، تهران، 1376، ص 358.
38 ر.ک : پي ير روسو، تاريخ علوم، ترجمه حسين صفاري، اميرکبير، تهران، 1344، ص 130.
39 ر.ک. : ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، مرکز نشر دانشگاهي، تهران، 1342، ص 63؛ ويل دورانت، تاريخ فلسفه، ترجمه عباس زرياب خويي، چاپ دانشجويي، تهران، 1371، ص 88.
40 براي آگاهي بيشتر از اصل ماند، ر.ک : محمدحسن قدردان قراملکي، اصل عليت در فلسفه و کلام، ص 184.
41 براون کالين، فلسفه و ايمان مسيحي، ترجمه طاطه وس ميکائيليان، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1375، ص 26.
42 عزت الله نوذري، مسيحيت از آغاز تا عصر روشنگري، ص 94.
43 پي ير روسو، پيشين، ص 115.
44 اتين ژيلسون، نقد تفکر فلسفي غرب، ترجمه احمد احمدي، حکمت، تهران، 1373، ص 41.
45 ويل دورانت، پيشين، ص 120.
46 ر.ک : محمدحسن قدردان قراملکي، پيشين، ص 7271.
47 ر.ک : يوحنا، باب 15، آيه 6، تورات، سفر تثنيه، باب 13، آيه 10، سفر خروج، باب 22، آيه 18.
48 اينار مولند، جهان مسيحيت، ترجمه محمد باقر انصاري و مسيح مهاجري، امير کبير، تهران، 1368، ص 70.
49 همان، ص 77.
50 همان، ص 86.
51 عيسي صديق، تاريخ فرهنگ اروپا، ص 117.
52 ايلخاني، پيشين، ص 41.
53 محکوميت و مرگ عيسي بهترين شاهد براي اثبات اين ادعاست. (جلال الدين آشتياني، پيشين، ص 483).
54 فاستر مايکل ب، خداوندان انديشه سياسي، امير کبير، تهران، 1376، ج 2، ص 378.
55 مجله راهبرد، 1375، ش 11، ص 7.
56 مجله نامه فرهنگ، پيشين، صص 1918.
57 براون کالين، پيشين، ص 31.
58 براي توضيح بيشتر ر.ک : محمد رضا فشاهي، مقدمه اي بر سير تفکر در قرون وسطا، انتشارات گوتمبرگ، 1356، ص 40؛ برتراند راسل، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندري، ج 1، ص 369 به بعد. و عزت الله نوذري، پيشين.
59 براي توضيح بيشتر ر.ک : جلال الدين آشتياني، پيشين، ص 93.
60 مجله نامه فرهنگ، پيشين، ص 26.
61 ر.ک. : 1 محمود راه يار، بخشي از نبوت اسرائيلي و مسيحي، کتابخانه در راه حق، 1352، ص 196.
2 جوان اگريدي، مسيحيت و بدعتها، ترجمه سليماني اردستاني، ص 42.
62 مرقس 2 :23، 28 3 :1، 6 7 :1، 22 متي 6 : 1 و 8.
63 ايلخاني، پيشين، ص 30.
64 روميان 5 : 20 70 :7.
65 غلاطيان، 3 :10.
66 ر.ک. : و.م ميلر، پيشين.
67 محمود راه يار، پيشين، ص 194.
68 ر.ک : کتاب نقد، 1378، ش 11، ص 296.
69 ر.ک : کيهان فرهنگي، (گفت وگو با عبد الجواد فلاطوري)، 1363، ش 3، ص 98.
70 ايان باربور، پيشين، ص 120.
71 همان، ص 35.
72 ر.ک. : مجله نامه فرهنگ، پيشين، ص 51.
73 ويل دورانت، پيشين، ص 215.
74 براي توضيح بيشتر ر.ک : محمد حسن قدردان قراملکي، پيشين، صص 9992.
75 ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 9، ص 555.
76 همان، ج 4، ص 991.
77 زيبايي نژاد، تاريخ و کلام مسيحيت، ص 98.
78 هاروي کاکس، مسيحيت، ترجمه عبدالرحيم سليماني، ص 128
79 متي، باب 5، آيه 38.
80 جرج ساباين، (ترجمه پازارگاد)، پيشين.
81 ر.ک : ارنست کاسيرر، افسانه دولت، ترجمه نجف دريابندري، خوارزمي، تهران، 1362، ص 178.
82 همان، ص 152.
83 ويليام، تي بلوم، نظريه هاي نظام سياسي (2 مجلد)، ترجمه احمد تدين، آران، تهران، 1373، ص 82.
84 کيهان فرهنگي، پيشين، ص 9.
85 و.ت.جونز، خداوندان انديشه سياسي، ترجمه علي رامين، ج 2، ص 338؛ دولتشاهي، تاريخ قرون وسطا، ص 72.