قبل از بررسي پست مدرنيسم لازم است مختصري درباره مدرنيسم به مثابه يک واقعيت تاريخي فرهنگي و نيز خصوصيات آن اشاره کنيم، سپس وارد مبحث پست مدرنيسم و مناظره بين مدرنيسم و فرا مدرنيسم بشويم. کلمه مدرن از ريشه لاتين (modernus) گرفته شده است و مدرنيته بعد از عصر روشنگري (Enlightenment) در اروپا گسترش يافت. در همين دوران بود که انسان غربي به عقل خود بيشتر اعتماد پيدا کرد؛ البته بايد توجه داشت که اين اعتماد بيشتر متوجه نوعي عقلانيت صورتگرا (Formalist rationality) بود. شايد بتوان ويژگيهاي اصلي ايدئولوژيهاي مدرن را که همان ويژگيهاي روشنگري است، به طور اجمال به شرح زير برشمرد :
1. اعتماد به توانايي عقل انسان و علم براي معالجه بيماريهاي اجتماعي
2. تأکيد بد مفاهيمي از قبيل پيشرفت (Progress)، طبيعت (nature) و تجربه هاي مستقيم (Direct experience)
3. مخالفت آشکار با مذهب
4. تجليل طبيعت و پرستش خداي طبيعي
5. در قلمرو سياست، دفاع از حقوق طبيعي انسانها؛ بوسيله حکومت قانون و سيستم جلوگيري از سوءِ استفاده از قدرت
6. اومانيسم و تبيين جامعه و طبيعت به شکل انساني يا انسان انسان انگاري طبيعت (Antropomorphism)
7. تکيه عمده بر روش شناسي تجربي و حسي در مقابل روش شناسي قياسي و فلسفي
8. پوزيتيويسم به عنوان متدلوژي مدرنيسم
علاوه بر شاخصها و ويژگيهاي فوق الذکر مدرنيسم به عنوان يک رويکرد تاريخي داراي ويژگيهاي مختلفي در زمينه فلسفه، فرهنگ، اقتصاد، سياست، جامعه شناسي و... مي باشد؛ براي مثال يکي از ويژگيهاي مدرنيسم در زمينه اقتصاد فوردگرايي (fordism) در جامعه شناسي، گذار از سنت به تجدد و ايجاد جامعه صنعتي، در فرهنگ، نوعي نخبه گرايي (elitism) در فلسفه، نوعي ماترياليسم (materialism) يا مادي گرايي و طبيعت گرايي (naturalism) و دنيا گرايي (Secularism) و در علم نوعي رويکرد مکانيکي (mechanistic) نسبت به علم مي باشد.
حال به بررسي اجمالي مهمترين ويژگيها و پايه هاي اساسي مدرنيسم يعني اومانيسم، سکولاريسم، پوزيتويسم و راسيوناليسم مي پردازيم که بيشترين نقش را در تکوين و تکامل ايدئولوژي مدرنيسم داشته اند.
1. اومانيسم و ارتباط آن با مدرنيسم (Humanism)
مدرنيسم به لحاظ تاريخي محصول رنسانس است و اومانيسم يا انسان محوري نيز با رنسانس آغاز مي شود و اومانيسم انديشه انسان محوري را مستقل از خدا و وحي الهي مطرح مي کند و مي توان اومانيسم را به عنوان جوهر، روح و تاطن رويکرد مدرنيستي تلقي نمود. رنه گنون در خصوص جوهر خود بنيادانه اومانيسم مي نويسد :«اومانيسم نخستين صورت امري بود که به شکل نفي روح ديني در عصر جديد در آمده بود، و چون مي خواستند همه چيز را به ميزان بشري محدود سازنده بشري که خود غايت و نهايت خود قلمداد شده بود، سرانجام مرحله به مرحله به پست ترين درجات وجود بشري سقوط کرد»
2. سکولاريسم به عنوان ويژگي و پيامد اصلي مدرنيسم
در قلمرو مدرنيسم، دين، مرکزيت خود را نسبت به زندگي اجتماعي و سياسي از دست مي دهد و بصورت مجموعه اي از دستورات و تعاليمي اخلاقي و شخصي در مي آيد. نگرش مدرنيستي به دين نگرشي صرفا پراگماتيستي و بهره جويانه است و بايد يکي از ويژگيهاي مدرنيسم و تفکر ليبراليستي را، اعتقاد به سکولاريزه کردن حيات اجتماعي و سياسي دانست؛ يعني اين اعتقاد که دين يا نبايد وجود داشته باشد يا اگر وجود دارد بايد به امري شخصي و فردي تبديل شود و در محدوده عبادات و احکام فردي باقي بماند، و دين نبايد مرکز ثقل حيات سياسي و اجتماعي باشد بلکه بايد در جهت مشهورات و باورهاي اومانيستي قرار داشته باشد. شايد بتوان به طور خلاصه شاخصهاي سکولاريسم را اينطور بيان کرد :1. دنيايي ديدن و اين جهاني کردن حيات بشري
2. افول و کاهش نقش متافيزيک و مابعدالطبيعه
3. نگرش مادي نسبت به اخلاق
4. هدايت عقل
از مکاتبي که در پيدايش و تکوين سکولاريسم مؤثر بوده اند، مي توان به اومانيسم (Humanism) و ناسيوناليسم (nationalism) و تا حدي سيانتيسم (scientism) که اوج آن در پوزتيويسم (Positivism) تبلور يافته، اشاره کرد. همچنين يکي از ستونهايي که سکولاريسم بر آن استوار است ليبراليسم (liberalism) است. ريشه هاي فلسفي سکولاريسم مربوط به مکتب تداعي گرايي جيمز ميل (James Mill) و مکتب اصالت فايده (utilitarianism) جرمي بنتام (Jermy Bentham) مي شود.
3. پوزيتويسم به عنوان متدلوژي مدرنيسم
بايد توجه داشت که يک تداخل مهم و اساسي بين پوزيتويسم و مدرنيسم وجود دارد؛ مدرنيسم به عنئان ايدئولوژي پوزيتويسم تلقي مي شود و پوزيتويسم را مي توان به عنوان متدلوژي مدرنيسم تلقي نمود و نيز مي توان بدنه اصلي علوم معاصر علي الخصوص نظريات جديد علوم اجتماعي و سياسي را پوزيتويسم دانست و پوزيتويسم در واقع شورشي بود بر عليه فلسفه و متافيزيک و بر عليه گرايشهاي ديني و احکام اخلاقي و مذهبي.از ديدگاه پوزيتويسم مذهب جزءِ تاريخ ذهن انسان است و خارجيتي ندارد، خداوند مفهومي است که جزءِ تاريخ ذهن انسان قرار مي گيرد. از مهمترين ابزاز پوزيتويسم در حمله به دين، تشکيک در معناداري گزاره هاي ديني است که توضيح آن در اين مختصر نمي گنجد. پس مي توان نظريات جديدي را که در قرن 20 مطرح شده اند، از نظر معرفت شناسي و متدلوژي تحت عنوان پوزيتويسم و از لحاظ محتوي تحت عنوان مدرنيسم بررسي نمود.
4. راسيوناليسم و اعتقاد به عقل انسان به عنوان اساس معرفت
راسيوناليسم در واقع سنتي است فلسفي که مبادي آن به سده هاي هفده و هجده برمي گردد. از ديدگاه فلسفي طرفداران اصالت عقل، مکاشفه و شهود را به عنوان سرچشمه و اساس معرفت واقعي قبول نداشتند و معتقد بودند فقط براهين قياسي (deductive) يا استقرايي (inductive) مي تواند اطلاعات دقيق و قابل اطميناني را درباره جهان بدست دهد. در جامعه شناسي اعتقاد به راسيوناليسم با پوزيتويسم قرن 19 همراه بوده است؛ اينان معتقد بودند که هدف از ارجاع به عقل انسان تنها شناخت امور نيست، بلکه بهبود زندگي اجتماعي نيز مدّ نظر است؛ به عبارت ديگر عقل يک امر از پيش داده شده تلقي نمي شود بلکه استعدادي است که مي بايد فراگرفته شود و از طريق آن زندگي اجتماعي و سياسي دچار تحول گردد. البته بايد ميان عقلانيت (Rationality) و (Rationalism) مکتب اصالت عقل و (Rationalization) يا روند و جريان عقلاني نمودن، تمايز قائل شد. مفهوم حصول عقلانيت، اساس تحليل ماکس وبر از سرمايه داري مدرن بوده است و از نظر او حصول عقلانيت در سياست متضمن افول هنجارهاي سنتي مشروعيت و گسترش ديوانسالاري و بوروکراسي مي باشد.5. نقش نوميناليسم (nominalism) يا اصالت تسميه در فراهم آوردن زمينه ظهور تفکر مدرن
نوميناليسم يعني اعتقاد به اينکه آنچه در عالم وجود دارد، نامهاست و تصورات مجرد و مجردات داراي وجود واقعي نبوده و واقعيت ندارند و آنچه به جهان تعلق دارد تنها کلمه است و تنها فرد و منفردات وجود واقعي دارند، و نامها بدآنها تعلق مي گيرد. مکتب نوميناليسم بيشتر با فلسفه ماترياليسم و آمپريسم وفق دارد، يکي از مشهورترين نوميناليستهاي قرون وسطي گيوم دو کام است. بلومن برگ در کتاب «مشروعيت عصر جديد» در مورد نقش نوميناليسم در فراهم آوردن زمينه مدرنيسم و تفکر مدرن معتقد است که نوميناليسم بطور غير مستقيم در شکل گيري تفکر مدرن نقش داشته است، از ديدگاه او نوميناليسم، مطلق کردن و نهايتا بي معنا و بي ربط ساختن مفاهيم الهيات مسيحي، زمينه را براي ظهور تفکر مدرن فراهم آورد.6. مدرنيسم و رويکرد مکانيکي نسبت به علم
تمثيل مکانيکي حاصل قرن پانزدهم به بعد است که مهمترن خصوصيات الگوي مکانيکي عبارت است از :الف) الگوي مکانيکي قايل به «قابليت تجزيه پذيري» امري است که مورد تمثيل واقع مي گردد. فرانسيس بيکن و همه آمپريست ها شرط اول علم را «تجربه پذيري» مي دانند؛ در اين ديدگاه جامعه مجموعه اي است از اجزايي که داراي استقلال اند که از ترکيب اين اجزاي جامعه پديد مي آيد.
ب) اجزاء بايد در حالت روابط متقابل (intercation) باشند؛
ج) الگو مکانيکي بر عکس الگوي ارگانيستي رشدناپذير است؛
مفهوم الگوي مکانيسمي ناظر به اين است که پديده هاي اجتماعي مثل جامعه و دولت، پديده هايي مصنوعي مي باشند. انديشه قرارداد اجتماعي که بخش عمده اي از تاريخ نظريات سياسي را در مي گيرد مبتني بر چنين برداشتي است.
در اينجا بايستي به بيان تفاوتي که بين مدرنيسم و مدرنيزاسيون به معناي تجدد وجود دارد، بپردازيم. نظريه تجدد يکي از الگوهاي مسلط جامعه شناسي و علوم سياسي آمريکا در دهه 50 و 60 است که براي توضيح فراگردهاي شاملي است که جوامع سنتي از طريق آنها به نوسازي و نوگرايي نائل مي شوند که قائل شدن به نوگرايي متضمن توسعه نهادهاي مختلفي از جمله احزاب، پارلمان، تصميم گيري بر اساس مشارکت مردم، افزايش تعداد باسوادان، توسعه شهرنشيني و شاخصهاي مختلف ديگر بود که البته انتقاداتي به نظريه مدرنيزاسيون وارد شد؛ از جمله اينکه تجدد مبتني بر توسعه اي است که در غرب روي داده و اين الگو بر محور تجارب ملل خاصي بنا شده است. در واقع بايد بيان کرد که تمام نظريات جديد در جامعه شناسي و علوم سياسي و قدر مشترک و رشته اتصال همه نظريات جديد به ايدئولوژي مدرنيسم و مدرن سازي (modernization) بر مي گردد که مي توان به افرادي مثل تالکوت پارسونز، گابريل آلموند، ديويدايستون و کارل دويچ اشاره کرد که از چهرهاي سرشناس نظريات جديد علوم سياسي در دهه 50 و 60 هستند و نظريات مدرنيستي را مورد نقد و بررسي قرار دارند. در دهه 60 و 70 گروهي به تدريج در علوم سياسي پيدا شدند که به عنوان نسل دوم نظريه پردازان مدرنيسم يا تجديد نظر طلبان شناخته مي شدند، و در واقع اين گروه يک نسل انتقالي است از نظريه مدرنيستي، به نظريه پست مدرنيستي به اين معنا که نسل تجديد نظر طلبان اصل ضرورتِ گذار از جامعه سنّتي به جامعه مدرن را مي پذيرند ولي درباره شيوه گذار و مراحل گذار و مفهوم تجدد و مدرنيسم شبهات و مباحث مختلفي را طرح مي کنند و انتقاداتي را بر نسل اول نظريه پردازان مدرنيستي وارد مي نمايند.
از کساني که انتقاداتي را عليه نظريات مدرنيستي و فونکسيوناليستي وارد کردند، نويسنده آمريکايي گاسفليد و آندره گوندر فرانک مي باشند؛ آندره که از نظريه پردازان سرشناس نظريات وابستگي است، مستقيما نظريه جامعه سنتي در مقابل جامعه مدرن را مورد انتقاد قرار داده است.
از ديدگاه معرفت شناسي و روش شناسي نيز مدرنيسم مورد انتقاد واقع شده است، از جمله مي توان به انتقاداتي که به پوزيتويسم به عنوان متدلوژي مدرنيسم وارد شده اشاره کرد. هرگاه براي ريشه يابي انتقاداتي که به مدرنيسم انجاميد به قرن 19 بازگرديم خواهيم ديد که دو انتقاد عمده عليه پوزيتيويسم مطرح شده است يک دسته انتقاداتي که از جانب مارکس و مارکسيست ها مطرح شد و به شکاف ميان خود مارکسيستها منتهي شد.
از جمله منتقدان مي توان به رايت (E. olin wright) اشاره کرد که در زمينه مباحث ديالکتيکي در نقد روش تحصّلي يا پوزيتيويسم مطرح است و از مارکسيستهاي غيرپوزيتويست مي توان به نظريات مکتب فرانکفورت در قرن بيستم اشاره کرد. مکتب فرانکفورت (Frankfurt school) به گروهي از انديشمندان يهودي علوم اجتماعي کار مي کردند و از آلمان مهاجرت کرده بودند اطلاق مي شد. از معروف ترين چهره هاي برجسته اين مکتب مي توان آدورنو، دبليوبنيامين، اريک فروم، فرانتس نويمان، هورکهايمر، مارکوزه را ذکر کرد، بعضي از آنها مانند مارکوزه از مهمترين مخالفان پوزيتويسم نه تنها در محدوده مسائل مارکسيستي بلکه در کل علوم اجتماعي در قرن بيستم اند؛ عمده ترين مسائل مورد علاقه آنها عبارت بود از :
1. بسط و گسترش يک تحليل انتقادي از اقتصادگرايي در مارکسيسم ارتدوکس و رسمي؛
2. بنا نهادن يک معرفت شناسي شايسته و نقد سرمايه داري پيشرفته؛
3. گنجانيدن تحليل روانشناختي فرويدي در نظريات اجتماعي مارکس؛
4. حمله بر عقلانيت ابزار گرايانه (intrumental rationality) به عنوان اصل اساسي جامعه سرمايه داري.
مفهوم پست مدرنيسم
امروزه بعد از فروپاشي اردوگاه کمونيسم حرکت جديدي عليه آزادي و عقل در جريان است که اين ديدگاه، نه تنها در هنر معماري و ادبيات بلکه به علومي نظير حقوق، اخلاق، سياست، جامعه شناسي و اقتصاد نيز سرايت کرده است. از لحاظ لغوي Post بيشتر تداوم جرياني را ثابت مي کند، و پست مدرنيسم به معناي پايان مدرنيسم نيست، بلکه نقد مدرنيسم و تداوم جريان مدرنيسم مي باشد. اين اصطلاح در زبان فارسي به فرانوگرايي، يا نوگرايي، پسامدرنيسم و فرامدرنيسم و... ترجمه شده است. از اصطلاح پسامدرنيسم در تاريخ ادبيات اسپانيا، پيش از جنگ جهاني اول و در تاريخ ادبي آمريکاي لاتين در سالهاي ميان دو جنگ جهاني استفاده شده است.در واقع پسامدرن بيانگر همان پرسشهاي اصلي مدرنيسم است، با اين تفاوت که اين بار پرسشها به گونه اي آگاهانه مطرح مي شود. ديگر اينکه مفهوم پست مدرنيسم را نبايد با جامعه فرامدرن و فراصنتعي (Post - industrial society)خلط کرد. (Post - industrial society) جامعه فرا صنعتي نخستين بار بوسيله دانيل بل در کتاب او بنام The comial of Post -) (industrial society در سال 1974 براي توصيف تغييرات اقتصادي و اجتماعي اواخر قرن بيستم بسط و گسترش يافت. قبل از بررسي ويژگيهاي جامعه فراصنعتي ابتدا ويژگيهاي يک جامعه صنعتي را بيان مي نماييم. ويژگيها و خصلتهاي يک جامعه صنعتي عبارت است از :
1. بوجود آمدن دولتهاي ملّي منسجمي که از تجانس قومي و فرهنگي برخوردارند و در حول فرهنگ و زبان مشترک سازمان يافته اند؛
2. تجارتي شدن توليد؛
3. سيطره توليد ماشيني و سازمان يافتن توليد در کارخانه؛
4. شهري شدن جامعه؛
5. رشد همگاني سواد و تحصيلات؛
6. بکاربستن علم در کليه عرصه هاي زندگي و عقلاني شدن تدريجي حيات اجتماعي؛
7. برخوردار شدن مردم از حق رأي و شرکت در انتخابات و نهادي شدن امور و فعاليتهاي سياسي در حول احزاب سياسي و جامعه فراصنتعي در اقتصاد بصورت افول توليد کالا و ساخت مصنوعات و جايگزين شدن آن بوسيله خدمات انعکاس يافته است.
از ويژگيهاي جوامع فوق صنعتي، اقتصاد مبتني بر دانش و کارگران تحصيل کرده مي باشد که عنصر اصلي نيروي انساني است.
همچنين مباحثي را که آلوين تافلر در مورد تحولات تکنولوژيک مطرح کرده است، نبايد به عنوان بحثي در پست مدرنيسم تلقي نماييم و معناي پست مدرنيسم را بايستي بيشتر در جريانات فکري اواخر قرن بيستم جستجو کرد. نه در تحولاتي که از لحاظ تکنولوژيک پيدا شده است که البته مفهوم عاميانه از پست مدرنيسم بعضا منجر به پيدايش چنين تلقياتي شده است. تافلر معتقد است که جهان سه موج مدرنيزاسيون را طي کرده است و الان در آستانه موج سوم هستيم. کتاب «جابجايي در قدرت» او در مورد ساخت قدرت و دولت در موج سوم است؛ او معتقد است تضادهاي جهان معاصر ناشي از تضادهاي سه گانه موج نوسازي است و تلاش کشورها براي توسعه چيزي نيست، جز گذار از يک موج به موج ديگر. پس بحث تافلر بحث مدرنيستي است نه پست مدرنيستي.
ويژگي ها و خصوصيات پست مدرنيسم
در رابطه با اينکه پست مدرنيسم چه مشخصات و ويژگيهايي دارد توافقي وجود ندارد. براي نمونه ليوتار معتقد است پست مدرن، عصر تشکيک يا مردن تعاريف منطقي است و اين تشکيک بطور حتم از پيشرفت علوم حاصل شده است. براي مثال ليوتار مطرح مي کند که توجه به موسيقي راک، تماشاي برنامه هاي غربي، خوردن غذاي مک دونالد، جورابهاي ژاپني، لباسهاي هنگ کنگي، بازيهاي تلويزيوني را مي توان در فرهنگ معاصر بيان نمود. به طور خلاصه مي توان نظريات و انديشه سياسي ليوتار را اين گونه خلاصه نمود.1 به پايان رسيدن عصر ساختن تئوري يا تئوريهاي کلان در باب سياست و جامعه.
2 عدم دسترسي به يک تئوري مطلق گراي اخلاقي و ارزشي؛
3 شکاکيت اخلاقي (moral skepticism) نهايتا به يک جهان اعتباري و اعتبارگرايي ختم خواهد شد؛
4 اهميّت فوق العاده به معنا و جهانِ معنان دادن و خصوصي و شخصي کردن معنا؛
و يا جمسون معتقد است عوامل پيدايش پست مدرن عبارتند از : 1 از بين رفتن عمق و ضعفهاي نگرشي نسبت به تاريخ 2 خمود عاطفي که در عصر پست مدرن اتفاق افتاد.
تري ايگلتون نيز دوران پست مدرن را عصر فک استقلال ذاتي از هنرها و فنون پايه و نيز عصر از بين رفتن مرزها بين فرهنگ و جامعه سياسي مي داند.
بايد توجه داشت زمينه هايي که واژه پست مدرنيسم بکار رفته بسيار چشمگير و در خور توجه است که مي توان به موارد زير اشاره کرد :
1 موزيک (استاک هازن، هالي وي، لوري آندرسن و ترديسي)
2 هنر (ماخ، راوشن برگ و باسيلنز)
3 رمان (بارث، بالارد و داکترو)
4 فيلم [فيلمهاي (wenther by)، (The wdding) و [(Body Heat)
5 عکاسي (شرمان، لوين، پرنيس)
6 معماري (خبگز، بولين)
7 ادبيات (اسپانوس، حسن، فيلور)
8 فلسفه (ليوتار، دريدا، بادريلارد و ريچارد رورتي)
9 انسان شناسي (کليفورد، مارکوز و تايلر)
10 جامعه شناسي (دنزين)
11 جغرافي (soja)
شايد بتوان بطور فهرست وار ويژگيها و خصوصيات ذيل را براي پست مدرنيسم بيان نمود :
1 در روانشناسي منکر فاعل عاقل و منطقي؛
2 نفي دولت به عنوان سمبل هويت ملي
3 نفي ساختارهاي حزب و اعمال سياسي آنها؛ به عنوان کانالهاي يگانگي و تصورات جمعي
4 ترفيع و ترويج نسبي بودن اخلاقيات
5 مخالفت با قدرت يا بي اساسي دولت متمرکز
6 مخالفت با رشد اقتصادي به بهاي ويراني محيط زيست
7 مخالفت با حل شدن خرده فرهنگها در فرهنگي مسلط
8 مخالفت با نژاد پرستي
9 مخالفت با نظارت بوروکراتيک بر توليد
10 زير سؤال بردن همه برداشتهاي اساسي مورد قبول اجتماع؛
11 شک نسبت به عقل انسان و رد عقلگرايي و طغيان همه جانبه عليه روشنگري
12 مخالف برنامه ريزي سنجيده و متمرکز با تکيه بر متخصصان
13 به رسميت شناختن نسبيت گرايي (relativism)
14 اعتقاد به پايان يافتن مبارزه طبقه کارگر و مستحيل شدن آن در دل نظام سرمايه داري
15 اعلام ورود به يک دوره جديد فراتاريخي؛ نگاهي هرمنوتيک و تفهمي است. يکي از برجسته گان اين تفکر هانس گئورگ گادامرا مي باشد که نظريات خود را در کتاب حقيقت و روش (warheit and Methode) بيان نموده است او قصد دارد؛ با استفاده از هستي شناسي هيدگري بار ديگر پرسش علوم انساني را مطرح سازد. او فاصله گذاري بيگانه ساز (Alienating distanciation) را پيشفرض اصلي علوم انساني مي داند. اين فاصله گذاري ذهنيت جديد بر اساس تقابل ذهن و غين يا سوبژه و اوبژه قرار دارد؛ او بحث فاصله گذاري را در سه قلمرو زيبايي شناسي، تاريخي و زبان بسط مي دهد. بطور کلي فلسفه گادامر معرف ترکيب دو جريان يا دو حرکت است که ما آنها را تحت عنوان حرکت از هرمنوتيک خاص (Regional) به هرمنوتيک عام (General) و حرکت از معرفت شناسي علوم انساني به هستي شناسي توصيف مي کنيم. اگر در بحث مدرنيسم، پوزيتيويسم را به عنوان متولوژي مدرنيسم بيان کنيم شايد بتوان رويکرد هرمنوتيک را در مقابل پوزيتيويسم به عنوان متدولوژي پست مدرنيسم مطرح کنيم. البته رويکرد هرمنوتيک تاريخي طولاني دارد و ريشه در مسائلي دارد که با تفاسير انجيلي ارتباط داشته اند و مي توان اين موضوع را در آثار کساني همچون دبليودلتاي و ويندلباند (windelband) و کارل مانهايم و يا ريکرت (Richert) مشاهده کرد. بطور کلي تحقيق تفسيري يا تأويل متن بخشي از انتقاداتي است که از پوزيتيويسم در جامعه شناسي صورت گرفته است.
پست مدرنيسم و جامعه شناسي
اصطلاحات مدرنيته (modernity) و پست مدرنيسم در دهه 1980 با مناظره هابرماس و فوکووارد جامعه شناسي شد. اين اصطلاح در اواخر دهه 1970 وارد جامعه شناسي فرانسه شد و مورد پذيرش کساني همچون کريستوا (kristeva) و ليوتار قرار گرفت و دوباره در قالب ساخت زدايي يا شالوده زدايي فراساخت گرايي (Post - industrial society) دريدا قرار گرفت. پست مدرنيسم فرا تشريح ها يا فراروايتهاي (Meta narrative) مدرنيسم از قبيل علم (Science) دين (religion)، فلسفه و اومانيسم (humanism) سوسياليسم و آزادي زنان (Femenism) را مورد انتقاد قرار مي دهد و ايده توسعه تاريخي (historical Development) مدرنيست ها را رد مي نمايند.از نقطه نظر جامعه شناختي مي توان يکنوع ارتباط بين ساخت گرايي (Structuralism) و مابعد ساخت گرايي (post structuralism) و پست مدرنيسم قائل شد. شايد به جرأت بتوان گفت که بسياري مدرنيسم همکاري داشته اند. يک وجه تشابه ساخت گرايي، ما بعد ساخت گرايي و مابعد مدرنيسم توجه آنها به زبان است که جملگي ريشه در زبان شناسي بخصوص ايده هاي دو سو سور دارند به عنوان نمونه ليوتار معتقد است که «شناخت علمي نوعي گفتگو است» و بطور خلاصه آنها معتقدند که «زبان ضرورتا امروزه مرکز توجه تمامي دانسته ها، کنشها و زندگي است»، يکي از کساني که آثارش هم جنبه هاي ساخت گرايي و هم ما بعد ساخت گرايي و هم پست مدرنيستي داشته است، ميشل فوکو جامعه شناس فرانسوي (1984-1962) مي باشد. ميشل فوکو از افراد مختلفي تأثير پذيرفته است. مثلاً از عقلانيت ماکس وبر، ايده هاي مارکسيستي، روش هرمنوتيک، ساخت گرايي و همچنين از ينچه تأثير پذيرفته است. البته بايد توجه داشت که ساخت گرايي نيز مورد انتقاد قرار گرفت و باعث شد نظريات ضد ساخت گرايي (Anti - Structuralism) نيز وارد جامعه شناسي شود و در اين ارتباط مي توان به جامعه شناسي هستي شناسانه (Existential Sociology) و نظريه سيستمها در برابر ساخت گرايي اشاره کرد.
انتقاد از پست مدرنيسم
در سال 1975 يکي از روزنامه هاي آمريکا مطلبي تحت عنوان اينکه پست مدرنيسم مرده است (Post - modernism is dead)، منتشر نمود و روزنامه اي ديگر نوشت که اکنون پست پست مدرنيسم (Post - Post modernism) موضوعيت دارد و مسأله اصلي مي باشد. تا کنون انتقادات فراواني به پست مدرنيسم صورت گرفته است که از مهمترين آنها مي توان به انتقادهاي يورگن هابرماس اشاره کرد. هابرماس در سال 1981 حملات سختي را به پست مدرنيست ها آغاز کرد و آنان را محافظ کاران نو (neo - conservatism) و تئوري شان را نيز تئوري ماقبل مدرن (Premodern) خواند. او حملات خود را متوجه طرفداران فرامدرنيته بخصوص ليوتار و فوکو نمود؛ البته انتقادات هابرماس فقط متوجه پست مدرنيست ها نيست. او همچنين مناظراتي با کارل پوپروهانس آلبرت درباره پوزيتيويسم و با نيکلاس لوهمان درباره نظريه سيستم ها و با هانس گئورگ گادامر درباره هرمنوتيک و با کارل آتوآپل درباره اخلاق داشته است. هابرماس يکي از کساني است که دلبستگي شديدي به پروژه مدرنيته داشته و نمي خواهد آنرا کنار بگذارد، او حملات سختي را به روشنفکران فرانس دارد و خودش را به عنوان محافظ پروژه مدرنيته معرفي مي نمايد. او ميشل فوکو را ضد عقلگرا (irrationalist) و بادريلارد را محافظه کار نو (neo - conservatism) معرفي مي نمايد. علاوه بر انتقادات هابرماس از پست مدرنيسم، پاسخهاي ديگري نيز از جانب محافظه کاران (communitarian) و نئوکانتي هايي از قبيل راولز (Rowls) و پيروانش نيز عليه حمله پست مدرنيستها به ارزشهاي ليبرال وجود دارد. راولز معتقد است ما مي توانيم و مي بايد بطور عقلاني از ارزشهايمان دفاع کنيم، يعني ارزشهايي همانند حقوق بشر و دموکراسي. محافظه کاران نيز مي گويند ما بايد از ارزشهايمان دفاع کنيم و بايد هر چه بيشتر مجذوب سنتهايمان شده و به تاريخ گذشته رجوع کنيم.منابع و مأخذ
1. احمدي، بابک، مدرنيته و انديشه انتقادي، تهران؛ نشر مرکز، 13732. احمدي، بابک، ساختر و تأويل متن، 2 جلد، تهران : نشر مرکز، چاپ دوم اسفند 1372
3. ريترز، جورج، نظريه هاي جامعه شناسي، ترجمه احمد رضا غروي راد، تهران : انتشارات ماجد، 1373
4. کورنز هوي، ديويد، حلقه انتقادي، ترجمه مراد فرهاد پور، تهران : انتشارات گيل و با همکاري انتشارات روشنگران، 1371
5. جنگز، چارلز، پست مدرنيسم چيست؟ ترجمه فرهاد مرتضايي، تهران : نشر مرنديز
6. رورتي، ريچارد، اختلاف هابرماس و ليوتار در باب وضع پست مدرن، ترجمه مهدي قوام صفري، نامه فرهنگ، سال پنجم، شماره 18، تابستان 1374، ص 62.
7. داوري، رضا، پست مدرن، دوران فترت، مشرق، دوره اول، شماره اول، دي 1373، ص 11.
8. لاريجاني، محمد جواد، از مدرنيسم تا فرامدرنيسم، مجلس و پژوهش، شماره پنجم، سال اول، آذروي 1372، ص 33.
9. دريابندري، نجف، پست مدرنيزم در يک زمان، دنياي سخن، خرداد و تير 1374، شماره 64، ص 20.
10. عضدانلو، حميد، مناظره مدرنيته و فرامدرنيته در زمينه مفاهيم، ماهنامه سياسي اقتصادي، شماره 84-83، ص 23.
11. عضدانلو، حميد، کانت، مدرنيته و فرامدرنيته، ماهنامه سياسي اقتصادي، شماره 80-79، ص 23.
12. عضدانلو، حميد، تفکر انتقادي چيست؟ اطلاعات سياسي اقتصادي، شماره 74-73، ص 51.
13. بشيريه، حسين، هابرماس : نگرش انتقادي و نظريه تکاملي، اطلاعات سياسي اقتصادي، شماره 74-73، ص 8
14. گيدنز، آنتوني، مدرنيته و هويت فردي، ترجمه امير قاسمي، مشرق، دوره اول، شماره اول، دي 1373، ص 54.
15. گنون، رنه، بحراي دنياي متجدد، کلمه دانشجو، شماره 8 و 9، ص 86.
16. نامه فرهنگي شريف، مدرنيسم و توسعه، نامه دوم و سوم، تابستان و زمستان 73، ص 6.
17. احمد، اکبر، ديوشرور : رسانه ها در مقام آموزگار عصر ما، ترجمه سيما ذوالغقاري، نامه فرهنگ، شماره 18، ص 111
18. تسون، فرناندو، اعاده حيثيت از دمکراسي : چالش عصر ما بعد مدرن، ترجمه عليرضا حسين پور، دانش سياسي، پيش شماره سوم، بهمن و اسفند 1372.
19. روجر، ريشه هاي شورش پست مدرن در چياپاس، مجله آدينه، شماره 104، ص 54.
20. حداد عادل، غلامعلي، سکولاريسم، ويژگي مکاتب غربي، ويژه نامه 27 آذر، ص 24.
21. نظري، حميد رضا، نظري بر سکولاريسم، مجله 15 خرداد، شماره 10
22. نکاتي پيرامون سکولاريسم، مجله کيان، شماره 26، ص 16.
23. مدخل الي ما بعد الحداثه، احمد حسّان، نامه فرهنگ، شماره 18، ص 202
24. ريکور، پل، رسالت هرمنوتيک، ترجمه مراد فرهاد پور، يوسف اباذري، فرهنگ کتاب چهام و پنجم، بهار و پاييز 1368، ص 263 تا ص 300.
1 - Post modernism and social Theory Edited by steven seidman and David wagner.
2 - Consumer culture and Postmodernism by iki featherston.
3 - beyond post modern politics by Honi fern Haber
4 - Theories of modernity and post modernity edited by Brayan turner.
5 - The Post modern reader by chales jencks.
6 - Intimtion of post modernity by zygmunt Bauman.
7 - post modernity, by Barry smarr.
8 - Sociology of Post modernism by scott Lash.
9 - Modernity and its future, Edited by David Held.