تاثیر اندیشه های کلامی شیعه بر معتزله
  • عنوان مقاله: تاثیر اندیشه های کلامی شیعه بر معتزله
  • نویسنده: قاسم جوادی
  • منبع: فصلنامه هفت آسمان، شماره 1، دی ماه 1387
  • تاریخ انتشار: 10:0:30 21-7-1403


از مسائلی که درباره شیعه مطرح شده - در کنار دهها تهمت و افترا که در طول تاریخ بدان وارد شده - این مساله است که شیعه در مسائل کلامی به شدت تحت تاثیر اندیشه های معتزله بوده و از خود استقلالی نداشته است. در مطالعه حاضر خواهیم دید که نه تنها چنین نبوده، بلکه عکس قضیه درست بوده، یعنی این معتزله بوده اند که تحت تاثیر افکار شیعی قرار گرفته اند.
نخست ضمن پرداختن به سیر تاریخی بحث، به آرا و انظار برخی از متفکران مسلمان اعم از معتزله و اشاعره و نیز عده ای از متفکران مغرب زمین اشاره خواهیم کرد. سپس بیان خواهد شد که شیعه چگونه به صورت یک گرایش مستقل، از همان نخستین سالهای به وجود آمدن معتزله، از جهات گوناگون در برابر آنها صف آرایی کرده است و به نظر می رسد که شکستهای معتزله در همین مرحله زمینه ساز طرح تهمت یاده شده به شیعه می باشد. و درادامه بحث همچنین به طرح شواهدی خواهیم پرداخت که اثبات میکند معتزله تحت تاثیرشیعه قرار گرفته اند.
در اینجا باید دو نکته را متذکر می شویم:
1. اصل تاثیر و تاثر مساله روشنی است، و نیاز به بحث ندارد که اگر اندیشه های مختلفی دریک جامعه مطرح شود، به صورت مستقیم یا غیر مستقیم در یکدیگر تاثیر خواهندگذاشت، ولی آنچه در بحث حاضر مطرح است، چیزی است فراتر از تاثیرات طبیعی؛ یعنی تاثیراتی که سبب جهت گیری کلی اندیشه های کلامی شیعه گردد، مورد بحث و نقد و درقرار می گیرد.
2. مراد از معتزله گرایشی است که در اوایل قرن دوم توسط واصل بن عطا پایه گذاری شده است (چون ممکن است پیشینه اعتزال را به دوره عثمان یا امام علی (ع) و یا زمانهای دیگرنیز برسانند که در اینجا مد نظر نیست) .
 

ادعای تاثیر پذیری شیعه از معتزله
از نخستین کسان (و شاید نخستین کس) (1) که مساله تاثیر پذیری شیعه از معتزله طرح نموده، خیاط معتزلی م. 300 ه . است. او در کتاب انتصار خویش می گوید:
اما جملة قول الرافضه فهو: ان الله عزوجل ذو قد و صورة و حد یتحرک و یسکن و یدنو و یبعد و یخف و یثقل... هذا توحید الرافضه باسرها الا نفرا منهم یسیراصحبوا المعتزله و اعتقدوا التوحید فنفتهم الرافضه عنهم و تبرات منهم فاماجملتهم و مشایخهم مثل هشام بن سالم و شیطان الطاق و علی بن میثم و هشام بن الحکم و علی بن منصور و السکاک فقولهم ما حکیت عنهم. (2)
در عبارتی دیگر می گوید: «فهل علی وجه الارض رافضی الا و هو یقول ان لله صورة و یروی فی ذلک الروایات و یحتج فیه بالا حادیث عن ائمتهم الا من صحبت المعتزله فقال بالتوحیدفنفته الرافضه عنها (3) و در قبال اینها اندیشه های معتزله را که ذکر می کند که عبارتند از:
ان الله واحد لیس کمثله شی ء لا تدرکه الابصار و لا تحیط به الاقطار و انه لایحول و لایزول و لایتغیر و لاینتقل و انه الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و انه فی السماءاله و فی الارض اله و انه اقرب الینا من حبل الورید و ما یکون من نجوی ثلاثه الاهو رابعهم و لا خمسة الا هو ساد سهم و لا ادنی من ذلک و لا اکثر الا هو معهم اینما کانوا و انه القدیم وماسواه محدث و انه العدل فی قضائه، الرحیم بخلقه،الناظر لعباده و انه لا یحب الفساد و لایرضی لعباده الکفر و لا یرید ظلما للعالمین...و هذه الاقاویل الامة مجمعة علیها مصدقة قول المعتزله فیها. (4)
جالب اینکه... ادعا می شود این اندیشه ها را، خوارج، مفوضه، مجبره، مشبهه و اهل حدیث، همگی قبول دارند و گویی هیچ نزاعی بین اهل حدیث و معتزله نبوده، دوران محنتی در عصر مامون و معتصم و واثق وجود نداشته، و نیز حسن بصری و واصل اختلافی نداشته اند و تنها شیعه بوده که در این مسائل اعتقادی به انحراف رفته است! چون ادعا این است که همه افراد امت سخنان معتزله را قبول دارند، اما شیعه مسیر انحرافی دیگری دارد!بعد از خیاط اولین کسی که این مطلب را به شیعه نسبت داد، - البته نه به صراحت خیاط -ابوالحسن اشعری است. او می نویسد:
الفرقة السادسة من الرافضه یزعمون ان ربهم لیس بجسم و لا بصورة و لاشبیه الاشیاء و لایتحرک و لایسکن و لایماس و قالوا فی التوحید بقول المعتزله والخوارج و هؤلاء قول من متاخریهم و اوائلهم فانهم کانوا یقولون ما حکینا عنهم من التشبیه. (5)
بعد از اشعری از کسانی که این بحث را دنبال کرد، ابن تیمیه است که می نویسد:
و لکن فی اواخر الماة الثالثة دخل من الشیعه فی اقوال المعتزله کابن نوبختی صاحب کتاب الاراء و الدیانات و امثاله و جاء بعد هؤلاء المفید ابن النعمان واتباعه و لهذا نجد المصنفین کالاشعری لا یذکرون عن احد من الشیعه انه وافق المعتزله فی توحیدهم و عدلهم الا عن بعض متاخریهم و انما یذکرون عن قدمائهم التجسیم و اثبات القدر و غیره و اول من عرف فی الاسلام انه قال ان لله جسم هشام بن الحکم. (6)
در بین متاخرین از کسانی که همین سخن را تکرار می کند، احمد امین مصری است؛ وی می نویسد:
بعض الشیعه فیزعم ان المعتزله اخذوا عنهم و ان واصل بن عطاء من المعتزلة تلمیذ لجعفر الصادق و انا ارجح ان الشیعة هم الذین اخذوا من المعتزلة تعالیمهم. (7)
عبد القاهر بغدادی نیز در کتاب الفرق بین الفرق عقیده هشام بن حکم به تجسیم خداوندرا از ابن راوندی و جاحظ و ابوعیسی وراق نقل می کند، (8) که همه یا در طول عمر خویش و یادر دوره ای از آن، معتزلی زیسته اند و هم چنین دکتر علی عبدالفتاح حرف ابن تیمیه را تکرارمی کند (9) .
ابن حزم در الفصل همین نسبت را به شیعه می دهد و اظهار می دارد:
و جمهور متکلمیهم کهشام بن الحکم الکوفی و تلمیذه ابی علی الصکاک وغیرهما یقولوا بان الله تعالی محدث و انه لم یکن یعلم شیئا حتی احدث لنفسه علما و هذا کفر صریح و قد قال هشام هذا فی حین مناظرته لابی الهذیل العلاف ان لربه سبعه اشبار بشبر نفسه (10) .
قاضی عبد الجبار همدانی در المنیة و الامل اظهار می دارد.
و تفردوا بان قالوا علم الله حادث و اطبقوا الا من عصم الله علی الجبر و التشبیه (11)
شیخ اسحاق بن عقیل نویسنده الفرق الاسلامیه شیعه را متمایل به معتزله و یا از مشبهه می داند؛ البته این را نه به معتزله نسبت می دهد و نه به منابع شیعی مستند می دارند. (12)
در کنار این قبیل نویسندگان مسلمان، برخی از خاورشناسان هم همین حرف ها را تکرارمی کنند به ویژه آنها که پیش فرضشان این است وجود شیعه به یک نزاع صرفا سیاسی واجتماعی برمی گردد و علل دینی در پیدایش آن نقشی نداشته است (13) .
مکدرموت در بخشهای مختلف کتاب اندیشه های کلامی شیخ مفید این مطلب را بیان کرده، من جمله بعد از نقل ناقص کلام ابن تیمیه می گوید:
از جهت توصیف نخستینی امامیان درست گفته است (که مشبهه بوده اند) ولی چون به بعضی از اسنادها در اواخر قرن سوم که تعلیمات مهمی از معتزله به عاریت گرفته بوده اند، اشاراتی نکرده، سخنی ناتمام است. (14)
مکدرموت در اصل اثر پذیری شیعه از معتزله با ابن تیمیه اختلافی ندارد.
آدام متز نیز می نویسد:
از نظر عقاید و روش کلامی وارث معتزله است و کم اعتنایی معتزلیان به نقلیات ازجمله مواردی است که با مقاصد شیعه می ساخت شیعه در قرن چهارم مکتب کلامی خاصی نداشت. (15)
در همین راستا، مونتگمری وات می نویسد:
امامیه از حیث بینش خیلی دور از بعضی معتزله نیستند و مثلا قرآن را مخلوق می دانند، لیکن روشن نیست که تاثیر معتزله دقیقا به چه صورت و از چه راهی بوده است. (16)
 

استقلال فکری


شیعه و امامت
نخستین وجه استقلال تفکر شیعی مساله امامت است. با توجه به اینکه امامت جانشینی رسالت به جز در مساله اخذ وحی می باشد، همین مساله به تنهایی می تواند اختلافات فراوان دیگری به دنبال داشته باشد. برخی می گویند: شیعه تنها در مساله امامت با معتزله مخالف هستند. به نظر می رسد که این نظیر آن باشد که گفته شود: اختلاف مسیحیان و مسلمانان در نبوت پیامبر اسلام است. در حالی که همین اختلاف نتایج بسیاری به دنبال دارد. اگرشیعه در برابر قیاس یا اجماع اهل سنت موضع گیری می کند یا به امر بین الامرین قائل است، همه از آن رو است که امام تبیین کرده است. پس صرف اختلاف در مساله امامت به طور طبیعی مسائل فراوانی به دنبال دارد؛ چرا که اگر شیعه امامت را پذیرفت، نه فقط در باب اخلاق و احکام، بلکه در باب عقاید هم سخن امام را می پذیرد و برای همین مسائل استدلال و احتجاج می کند.
لذا ضرورت دارد هر داوری که درباره شیعه صورت می پذیرد، با توجه به دیدگاه او در باب امامت طرح شود.
 

شیعه و بحثهای کلامی بعد از پیامبر
از آنجا که شیعه در زمان پیامبر (17) یا بعد از رحلت آن حضرت شکل می گیرد و از طرفی هم دراقلیت قرار دارد و نیروی نظامی در اختیار ندارد که با آن در برابر مخالفان ایستادگی کند،معقولترین راه را در بحث و مناظره می جوید. لذا از همان زمان بحثهای کلامی را آغازمی کند، و از باب نمونه، در یک مناظره دوازده تن از شیعیان از جمله: خالد بن سعید، سلمان فارسی، ابوذر، مقداد و عمار بن یاسر... درباره امامت علی (ع) بحث نموده اند که امام صادق (ع) نتیجه آن را این گونه بیان می کند: (18)
فافحم ابوبکر علی المنبر حتی لم یجر جوابا ثم قال ولیتکم و لست بخیرکم اقیلونی اقیلونی فقال له عمر بن الخطاب انزل عنها... اذا کنت لاتقوم بحجج قریش لم اقمت نفسک هذا المقام و الله لقد هممت ان اخلعک واجعلها فی سالم مولی ابی حذیفه.
و همچنین احتجاجات سلمان فارسی (19) و حضرت زهرا (20) درباره امامت.
 

ائمه شیعی و تربیت متکلم
علی رغم اینکه گفته می شود کلام شیعه در قرن چهارم یا زمان شیخ مفید شکل یافته است،ائمه شیعی در زمان خویش، هم متکلم تربیت می کردند و هم آنها را به بحثهای کلامی تشویق می نمودند. قیس بن ماصر از متکلمان شیعه است که قبل از تکوین معتزله، به دست امام سجاد (ع) تربیت شده است. (21) همچنین است هشام بن الحکم که بحثهای کلامی را ازحضرت امام صادق (ع) آموخته است.
حتی مخالفان هم می دانستند که اندیشه های متکلمان شیعه برگرفته از ائمه است. (22)
بحثهای متکلمان شیعه اختصاصی به امامت نداشته و در همه مسائل جاری بوده است؛چنانچه سه اثر از آثار هشام بر رد ارسطو و ثنویان و اصحاب طبایع بوده است. (23)
همچنین اینکه ائمه اصحاب خویش را به کلام (24) تشویق می نمودند و یا سخن به یونس (یایونس لو کنت تحسن الکلام کلمته) (25) خود حاکی از این است که ائمه خواهان آن بودند که اصحابشان علم کلام بیاموزند و به بحثهای کلامی بپردازند.
 

ائمه شیعی و بحثهای کلامی
از نکات مهمی که مخالفان شیعه به کلی از آن غافل مانده اند، نگرش خاصی است که درکلمات ائمه وجود دارد و بحثهای کلامی و فلسفی فراوانی که در بیاناتشان آمده است؛مخصوصا در سخنان امام علی (ع) ، امام سجاد (ع) ، امام صادق (ع) و امام رضا (ع) این ویژگی نمود بیشتری دارد. و با توجه به این متون، اصالت کلام شیعی مشخص می شود؛ در ضمن روشن می شود که با وجود امامان (دست کم در محیطی که آنان حضور داشتند) نیاز چندانی نبود که شیعه متکم داشته باشد. لذا امام صادق (ع) در مدینه حضور دارند و در کوفه که حضرت حضور ندارد، هشام بن حکم به فعالیتهای کلامی می پردازد؛ زندگی چهار امام مذکوراز جهت دیگر هم قابل تامل است که اگر برخی از امامان شیعه وارد بحثهای کلامی نشده اند- قطع نظر از فشارهای سیاسی - به این دلیل بوده که در محیطشان این بحثها چندان مطرح نبوده است.
همان طور که اشاره شد، پیشوایان شیعه قبل از معتزله به طرح مباحث کلامی پرداخته اند. صرف نظر از نهج البلاغه که مباحث کلامی در آن موج می زند، بیانات امام سجاد (ع) در صحیفه سجادیه نیز از جهت کلامی قابل بررسی است و اگر هم کسی بر اساس یک شبهه در باب نهج البلاغه ادعا کند که ساخته دست سید رضی است، در خصوص ادعیه امام سجاد (ع) چنین فرض ضعیفی هم مطرح نیست که دستاورد کسی جز امام باشد.
امام سجاد (ع) درباره برخی مباحث کلامی مربوط به خداشناسی در جاهای متعددصحیفه نکاتی را یادآور شده اند، که از آن جمله است:
1. توصیف ناپذیری خداوند
- اللهم یا من لایصفه نعت الواصفین. (26)
- عجرت عن نعته اوصاف الواصفین. (27)
- ضلت فیک الصفات و تفسخت دونک النعوت. (28)
- لایبلغ ادنی مااستاثرت به من ذلک اقصی نعت الناعتین. (29)
2. عدم امکان رؤیت خداوند.
- الذی قصرت عن رؤیته ابصار الناظرین. (30)
- یا من تنقطع دون رؤیته الابصار. (31)
- و لم تدرک الابصار موضع اینیتک. (32)
3. نفی ضد و شبیه از خداوند
- فقد قدمت توحیدک و نفی الضداد و الانداد و الاشباه عنک. (33)
- انت الذی لاضد معک فیعاندک و لاعدل لک فیکاثرک و لاند لک فیعارضک. (34)
قبل از آنکه و اصل بن عطا از حلقه درس بصری جدا شود و در صدد بنیان نهادن اعتزال بر آید، امام سجاد (ع) در این ادعیه نفی شبیه از خداوند می کند لزومی ندارد که شیعه نفی رااز معتزله اخذ کند (شهادت امام سجاد (ع) حداکثر تا سال 95 ه . گفته شده، در حالی که واصل در این تاریخ حدودا 15 ساله است) .
4. فراتر از اوهام و ادراک بشر
- انت الذی قصرت الاوهام عن ذاتیک و عجزت الافهام عن کیفیتک. (35)
- حارت فی کبریائک الاوهام. (36)
5. نامحدود و غیرمتناهی بودن خدا
- انت الذی لا تحد فتکون محدودا. (37)
- لاحد له باؤلیه و لا منتهی له بآخریة. (38)
- و مجدک ارفع من ان یحد بکنهه (39)
6. نفی صفات جسمی و بشری از خداوند
- سبحانک لاتحس و لاتمس و لاتکاد و لاتماط و لاتنازع و لاتجاری و لاتماری ولاتخادع و لاتماکر. (40)
- و بجلال وجهک الکریم الذی لایبلی و لایتغیر و لایحول و لایفنی. (41)
- انت الذی لایحویک مکان. (42)
7. ازلی و ابدی بودن خداوند
- الحمد لله الاول بلا اول کان قبله و الاخر بلا اخر یکون بعد. (43)
- انت الله الاول فی اولیتک و علی ذلک انت دائم لا تزول. (44)
8. توحید خداوند متعال
- و جنبنا الالحاد فی توحیدک و التقصیر فی تمجیدک (45)
لیس کمثله شیی و لا یعزب عنه علم شی ء و هو بکل شی ء محیط و هو علی کل شی ء رقیب انت الله لا اله الا انت الاحد المتوحد المفرد المنفرد و انت الله لا اله الاانت الکریم المتکرم العظیم المتعظم الکبیر المتکبر و انت الله لا اله الا انت العلی المتعال الشدید المحال و انت الله لا اله الا انت الرحمن الرحیم العلیم الحکیم وانت الله لا اله الا انت السمیع و البصیر القدیم الخبیر انت الله لا اله الا انت الکریم الاکرم الدائم الادوم و انت الله لا اله الا انت الاول قبل کل احد و الاخر بعد کل عددو انت الله لا اله الا انت الدانی فی علوه و العالی فی دنو و انت الله لا اله الا انت ذوالبهاء و المجد و الکبریاء و الحمد و انت الله لا اله الا انت الذی انشات الاشیاء من غیر سنخ و صورت ما صورت من غیر مثال و ابتدعت المبتدعات بلا اضداد انت الذی قدرت کل شیی تقدیرا و سیرت کل شیی تیسیرا و دبرت ما دونک تدبیرا انت الذی لایعنک علی خلقک شریک و لم یوازرک فی امرک و زیرو لم یکن لک مشاهد و لانظیر انت الذی اردت فکان حتما ما اردت... (46)
قبل از آنکه به متن نهج البلاغه رجوع کنیم، سخنان علی (ع) در ابعاد مختلف خداشناسی ومباحث کلامی مربوطه را در آثار متقدم نیز می یابیم.
برای نمونه در کتاب المعیار و الموازنه اسکافی (م. 240) که بیش از یک قرن قبل از تولدرضی نوشته شده، خطبه ای از علی (ع) نقل شده که چنین است:
الحمد لله و استعینه و اءمن به و اتوکل علیه، الاول لا شی ء قبله و الآخر لاغایة له،علا فدنا، دنا فعلا، لا تقع الاوهام له علی صفة و لا تنعقد القلوب منه علی کیفیة ولا تحیط له بذات و لا یناله التجزیه و لا یدری که التبعیض الذی لا من شی ء کان و لامن شی ء خلق ما کان قدره، بان بها الاشیاء و بانت الاشیاء منه فلیست له صفة تنال و لا حد تضرب له فیه الامثال کل دون صفاته تحبیر اللغات وضل فیما هنالک تصاریف الصفات و حار فی ملکوته عمیقات مذاهب التفکیر و انقطع دون الرسوخ فی علمه جوامع التفسیر و حال دون غیبه المکنون حجب الغیوب وتاهت فی ادنی ادانیها طامحات العقول فتبارک الذی لا یبلغه بعد الهمم و لا یناله غوض الفطن و تعالی الذی لیس له وقت معدود و لا اجل ممدود و لا نعت محدود. (47)
کلمات علی (ع) آن چنان بین مردم رایج بوده است که مؤلف المعیار و الموازنه در فرازی دیگر می نویسد:
ان عامة ما ذکرنا من کلامه و لم نذکره من خطبه فی التوحید و الثناء علی الله وتذکیره و مواعظه قد تحلی بها اکثر المتکلمین و تزین بها الواعظون و تکسب بهاالقصاص و تکر بها فی مجالسهم اهل الذکر. (48)
این مسائل را در بیانات دیگر ائمه نظیر امام حسین (ع) (49) و امام باقر (ع) (50) و در حجم بیشتر در سخنان امام صادق (ع) نیز می یابیم.
امام صادق (ع) گاهی با زندیق مصری (51) و گاهی با ابن ابی العوجا، عبد الله بن مقفع، ومحمد بن علی کوفی به بحث می پردازد، (52) که شخص نخست از شاگردان حسن بصری، دومی ایرانی و سومی کوفی است. چهارمین امام شیعی که بحثهای فراوانی در زمینه مسائل کلامی مطرح می فرماید امام رضا (ع) است. بخش عمده ای از این بحثها مربوط به دورانی است که درایران به سر می بردند. نمونه ای از این مباحث عبارتند از:
1. الاستدلال بمبادی العقلیه؛ (53)
2. فی التوحید؛ (54)
3. فی البرهان علی ان الله سبحانه موجود و انه موجد للعالم؛ (55)
4. فی البرهان علی ان الله سبحانه واحد لا شریک له؛ (56)
5. فی البرهان علی ان صفات الله عین ذاته و ان الصفات الزائد مسلوبة عنه تعالی؛ (57)
6. فی البرهان علی ان صفات الفعل خارجة عن ذات الله سبحانه و منتزعة عن مقام الفعل؛ (58)
7. فی البرهان علی القضاء و القدر و انه لایوجد شی ء فی العالم الا بقضاء الله تعالی؛ (59)
8. فی الجبر و التفویض و ضرورة الامر بین الامرین. (60)
 

شیعه و بحثهای کلامی عصر بنی عباس
بسیاری از بحثهای کلامی که در تاریخ اسلام و جود آمده، مربوط به دوران بنی عباس است.
از مهمترین جلسات کلامی که در دوران هارون الرشید دربغداد برگزار می شود، جلسات کلامی ای است که برمکیان برگزار می کنند و درآنها مباحث بسیار متنوع فلسفی کلامی مطرح می شود. (61)
ریاست این جلسات کلامی با متکلم شیعی هشام بن حکم است (62) ،و این امر حاکی ازبرجستگی خاص او و بالتبع برتری کلام شیعه نسبت به گرایشهای کلامی دیگر است و دست کم نشان دهنده این نکته است که کلام شیعی، همسطح گرایشهای دیگر مطرح بوده است.
دیدگاه کربن درباره شیعه
بین متفکران مغرب زمین، دیدگاه هانری کربن در مقایسه با اندیشه های دیگر غربیان نسبت به شیعه، کاملا متفاوت است. وی که از نزدیک با فرهنگ شیعه آشنا شده است، در نقدچگونگی برخورد غربیان با شیعه می نویسد:
نزد شرق شناسان احتیاطها و گاهی بی توجهی های هم مرز با دشمنی وجود داشته که از سوی دیگر با جهل اسلام اهل سنت نسبت به مسائل حقیقی تشیع درهماهنگی کامل بوده است... از آنجایی که نتوانسته اند بررسی کلام فلسفه شیعی رابر مبنای متنهای اساسی - که با احادیث امامان آغاز و تا تفسیرهای آن ماثورات درطی سده ها بسط پیدا می کند - انجام دهند، به توصیفهای سیاسی و اجتماعی بسنده کرده اند که جز به تاریخ بیرونی مربوط نمی شود و در نهایت به این امرمنجر می شود که پدیدار دینی شیعی را از طریق تعلیل از امر دیگری استنتاج کرده یا مشتق بدانند و خلاصه اینکه آن پدیدار را به امر دیگر تقلیل دهند؛ اما هر اندازه اوضاع و احوال بیرونی مورد توجه قرار گیرد، حاصل جمع و یا نتیجه آنها، هرگزآن پدیدار دینی آغازین (یعنی آن پدیدار آغازین) که همچون رنگ یا صدایی غیرقابل تاویل به امر دیگری است، نخواهد بود. (63)  
او درباره نهج البلاغه می نویسد:
در واقع نهج البلا غه را می توان یکی از مهمترین منابع عقاید اندیشمندان شیعی ویژه اندیشمندان دوره چهارم دانست. تاثیر این اثر را به شیوه های گوناگونی می توان حس کرد. ترتیب منطقی اصطلاحات، استنتاج نتایج صحیح، جعل برخی از اصطلاحات، و زبان عربی که با توجه به غنا و زیبایی آن و مستقل از ترجمه متنهای یونانی به عربی، در زبان ادبی و فلسفی وارد شده اند. برخی از مسائل فلسفی اساسی مطرح شده در کلام امام اول، نزد ملاصدرا و مکتب او بسطی پیداکردند. (64)
 

متکلمان شیعه از آغاز تا عصر مفید
1) کمیل بن زیاد؛ (65) 2) سلیم بن قیس هلالی؛ (66) 3) حارث عوار همدانی؛ (67) 4) ابو هاشم بن محمد بن حنفیه؛ (68) 5) میثم بن یحی تمار؛ (69) 6) اولیس قرنی (ابن عامر) سید تابعین؛ (70) 7) صعصعة بن صوحان؛ (71) 8) اصبغ بن نباته؛ (72) 9) علی بن اسماعیل بن میثم؛ (73) 10) زرارة بن اعین؛ (74) 11) ابوطالب حضری؛ (75) 12) محمد بن عبدالله 15) هشام بن الحکم؛ (79) 16) یونس بن عبدالرحمن؛ (80) 17) محمد بن اسحاق قمی؛ (81) 18) مظفرالدین محمد خراسانی؛ (82) 19) علی بن عباس جزاینی رازی؛ (83) 20) فضل بن شاذان نیشابوری؛ (84) 21) ابوطیب رازی؛ (85) 22) ابو منصورصرام نیشابوری؛ (86) 23) ابن ابی عقیل عمانی؛ (87) 24) ابو عبدک جرجانی؛ (88) 25) ابن مملک اصفهانی...؛ (89) 26) محمد بن ابو جعفر رازی؛ (90) 27) اسماعیل بن محمد بن اسماعیل بن هلال محزومی؛ (91) 28) حدیدبن حکیم وجه متکلم؛ (92) 29) اسماعیل بن اسحال ابو سهل نوبختی؛ (93) 30) محمد بن بشر ابوالحسین سوسنگردی؛ (94) 31) ابو الحسین علی بن وصیف؛ (95) 32) حسن بن موسی نوبختی. (96)
3. صف آرایی معتزله و شیعه در برابر هم در زمینه های مختلف
یکی دیگر از وجوه استقلال شیعه صف آرایی در برابر معتزله از همان دوران شکل گیری آنان است.
 

اختلافات کلامی معتزله و شیعه
شیعه و معتزله در مسائل بسیاری با یکدیگر اختلاف دارند و اگر شیعه افکار خویش را ازمعتزله گرفته باشد، این اندازه اختلاف با آنان قابل توجیه نیست. در اینجا به برخی ازاختلافات اشاره می کنیم:
1. اتفق اهل الامامة علی انه لابد فی کل زمان من امام موجود... و اجمعت المعتزلة علی خلاف ذلک وجواز خلو الازمان الکثیرة من امام موجود. (97)
2. اتفقت الامامیة علی ان الامامه لا تثبت مع عدم المعجز لصاحبها الا بالنص علی عینه والتوقیف و اجمعت المعتزلة... علی خلاف ذلک. (98)
3. اتفقت الامامیة علی ان الامامة بعد النبی (ص) فی بنی هاشم خاصة... و اجمعت المعتزلة...علی خلاف ذلک. (99)
4. اتفقت الا مامیة علی ان رسول الله (ص) استخلف امیر المؤمنین (ع) فی حیاته و نص علیه... و اجمعت المعتزلة. .. علی خلاف ذلک. (100)
5. اتفقت الامامیه علی ان النبی (ص) نص علی امامة الحسن و الحسین بعد امیرالمؤمنین (ع) ... و اجمعت المعتزلة... علی خلاف ذلک. (101)
6. اتفقت الامامیة علی ان الامام الدین لایکون الا معصوما من الخلاف لله تعالی... و اجمعت المعتزلة... علی خلاف ذلک. (102)
7. اتفقت الامامیة علی ان رسول الله (ص) نص علی علی بن الحسین و... واجمعت المعتزلة...علی خلاف ذلک. (103)
8. اتفقت الامیة علی ان الائمة بعد الرسول (ص) اثنی عشر اماما و خالفهم فی ذلک کل من عداهم من اهل الملة. (104)
9. اتفقت الامیة... علی ان المتقدمین علی امیرالمؤمنین ضلال فاسقون... و اجمعت المعتزلة علی خلاف ذلک. (105)
10. اتفقت الامامیة و الزیدیة و الخوارج علی ان الناکثین و القاسطین من اهل البصرة و الشام اجمعین، کفار ضلال ملعونون بحربهم امیرالمؤمنین (ع) ... و اجمعت المعتزلة سوی العزال و عمر بن عبید ابن باب... علی خلاف ذلک. (106)
11. اتفقت الامامیة و الزیدیة و جماعة من اصحاب الحدیث علی ان الخوارج ... فی النار بذلک مخلدون و اجمعت المعتزلة علی خلاف ذلک. (107)
12. اتفقت الامامیة علی ان من انکر امامة احد الائمة و جحد ما اوجبه الله تعالی من فرض الطاعة فهو کافر ضال مستحق للخلود فی النار و اجمعت المعتزلة علی خلاف دلک. (108)
13. اتفقت الامامیة علی ان العقل محتاج فی علمه و نتائجه الی السمع و انه غیر منفک عن سمع ینبه العاقل علی کیفیة الاستدلال و انه لابد فی اول التکلیف و ابتدائه فی العالم من رسول و وافقهم فی ذلک اصحاب الحدیث و اجمعت المعتزلة... علی خلاف ذلک. (109)
14. اتفقت الامامیة علی وجوب رجعة کثیر من الاموات الی الدنیا قبل یوم القیامة و ان کان بینهم فی معنی الرجعه اختلاف و اتفقوا علی اطلاق لفظ البداء فی وصف الله تعالی و ان ذلک من جهت السمع دون القیاس و اتفقوا علی ان ائمه الضلال خالفوا فی کثیر من تالیف القرآن و عدلوا عن موجب التنزیل و سنة النبی (ص) و اجمعت المعتزلة... علی خلاف الامامیة فی جمیع ما عددناه. (110)
15. اتفقت الامامیة علی ان الوعید بالخلود فی النار متوجه الی الکفار خاصة دون مرتکبی الذنوب من اهل المعرفة بالله تعالی و الاقرار بفرائضه من اهل الصلاة... و اجمعت المعتزلة علی خلاف ذلک و زعموا ان الوعید بالخلود فی النار عام فی الکفار و جمیع فساق اهل الصلاة. (111)
16. اتفقت الامامیة علی ان من عذب بذنبه من اهل الاقرار و المعرفة و الصلاة لم یخلد فی العذاب و اخرج من النار الی الجنة... و اجمعت المعتزلة علی خلاف ذلک. (112)
17. اتفقت الامامیة علی ان رسول الله (ص) یشفع یوم القیامه لجماعة من مرتکبی الکبائر من امته و ان امیرالمؤمنین (ع) یشفع فی اصحاب الذنوب من شیعته و ان ائمة آل محمد (علیهم السلام) یشفعون کذلک... و اجمعت المعتزلة علی خلاف ذلک و زعمت ان شفاعة رسول الله للمطیعین دون العاصین و انه لایشفع فی مستحق العقاب من الخلق اجمعین. (113)
18. اتفقت الامامیة علی ان مرتکب الکبائر من اهل المعرفة و الاقرار لایخرج بذلک عن الاسلام... و اجمعت المعتزلة... علی خلاف ذلک. (114)
19. اتفقت الامامیة علی ان الاسلام غیر الایمان... و اجمعت المعتزلة... علی خلاف ذلک. (115)
20. اتفقت الامامیة علی ان قبول التوبة تفضل من الله عزوجل و لیس بواجب فی العقول اسقاطهالما سلف من استحقاق العقاب... و اجمعت المعتزلة علی خلافهم و زعموا ان التوبة مسقطة لما سلف من العقاب علی الوجوب. (116)
21. معتزله قائل به تفویض است و می گوید: «افعال العباد غیر مخلوقة فیهم و انهم المحدثون لها (117) و... ان العبد قادر خالق لافعاله خیرها و شرها (118) و ان الله تعالی لیس له فی افعال العباد المکتسبه صنع و لا تقدیر لا بایجاد و لا نفی » (119) ولی شیعه معتقد به امر بین امرین است. (120)
22. امامیه معتقد است اگر نصوص شرعی بر خلاف احکام قطعی عقل دلالت داشته باشد،باید تاویل شود، ولی معتزله در پیروی از عقل افراط کرده، تا جایی که برخی از نصوص شرعی را که با عقل تلاثم ندارد، منکر شده است. (121)
23. امامیه امر به معروف و نهی از منکر را به دلیل کتاب و سنت واجب می دانند و معتزله به حکم عقل آن را واجب می دانند. (122)
24. معتزله میان وجود و عدم به حد وسط معتقد است و آن را حال می نامند، اما امامیه هیچ اعتقادی به آن ندارد و می گویند بین وجود و عدم حد فاصلی نیست. (123)
 

مناظرات شیعه با معتزله
از همان نخستین دوره های تکوین معتزله شیعه بحثها و برخوردهایی با آنها داشته است. دراین بحثها گاهی خود ائمه و گاهی شاگردان آنها شرکت داشته اند؛ از جمله مناظره امام صادق (ع) با یک معتزلی که فخر رازی در کتاب المطالب العالیه من العلم الالهی بدان اشاره کرده است. (124)
همچنین گفت وگوی امام صادق (ع) با واصل بن عطا (125) و نیز مناظرات هشام بن حکم با عمروبن عبید (126) و ابو هذیل علاف (127) و بحثهای ابن مملک اصفهانی با ابو علی جبایی (128) درباره امامت.
دکتر سامی النشار درباره هشام می گوید:
تهاجم المعتزله هشاما و نبذوه بالزندقه... فهذا دلیل واضح علی انه اکبر مناقض للمعتزله بل انه نجح الی حد کبیر فی قطعهم.
و بحثهای علی بن اسماعیل از متکلمان شیعه با ابو هذیل و نظام (129) و بحثهای فراوان شیخ مفید با معتزله، که در موارد متعددی اتفاق افتاده و در الفصول المختاره از آنها یاد شده است.
 

کتابهای شیعه علیه معتزله
1. مجالسة مع ابی علی الجبائی بالاهواز (ابوسهل نوبختی) (130)
2. کتاب الرد علی معتزله (هشام بن حکم) (131)
3. کتاب الرد علی المعتزله فی طلحة و الزبیر (هشام بن حکم) (132)
4. کتاب الرد علی من قال بامامة المفضول (هشام بن حکم) (133)
5. کتاب الردعلی المعتزله فی امامة المفضول (مؤمن الطاق) (134)
6. کتاب النقض علی الاسکافی (فضل بن شاذان نیشابوری) (135)
7. النقض علی ابی الهذیل فی المعرفة (محمد بن حسن نوبختی) (136)
8. الرد علی اصحاب المنزلة بین المنزلین و الوعید (محمد بن حسن نوبختی) (137)
9. کتاب فصائح المعتزله (ابن راوندی) (138)
 

کتابهای معتزله در رد شیعه
1. کتاب الرد علی الرافضه (بشر بن معتمر) (139)
2. کتاب الرد علی هشام بن الحکم (بشر بن معتمر) (140)
3. کتاب الامامة علی هشام (ابو هذیل العلاف) (141)
4. کتاب امامة ابی بکر (قاسم بن خلیل دمشقی) (142)
5.کتاب التوحید علی اصناف المشبههه و الجهمیه و الرافضه (جعفر بن مبشر) (143)
6.کتاب الجامع علی الرافضه (اصم) (144)
7.کتاب الجامع علی الرافضة و الحشویه (ضرار بن عمرو) (145)
8.کتاب علی هشام (ابو جعفر اسکافی) (146)
9.کتاب المسائل علی هشامیه (ابن راوندی) (147)
 

تهمتهای معتزله به شیعه
به نظر می رسد که اساسا بحث تاثیرپذیری شیعه از معتزله و مساله قائل بودن هشام به تجسم، از طریق معتزله طرح شده و سپس به آثار و منابع کلامی راه یافته و سرانجام به مستشرقان رسیده است. تاکنون طریقی غیر از معتزله که تاثیر شیعه از معتزله یا اهل تشبیه بودن شیعه را مطرح کند، در اختیار نیست؛ البته آنچه جای تعجب است این است که اهل حدیث و اشاعره با اینکه معتزله را در صف مشرکان و کفار و مرتکبان کبائر (148) قرار می دهند، بااین حال، سخنان معتزله را درباره شیعه قبول کرده و آنها را تکرار کنند.
ابوالحسن اشعری قویترین پایه مخالفت با معتزله را در اهل سنت بنیان نهاده، درخصوص استناد قول به تشبیه به شیعه، یا اصلا سندی ذکر نمی کند، یا آن را تنها از زبان گروهی از معتزله نظیر جاحظ، ابو هذیل، ابن راوندی و وراق (149) نقل می نماید. بعد از مقالات الاسلامیین منبعی که به عنوان سند در اختیار بعدیها قرار گرفت، الفرق بین الفرق بغدادی است که نسبت تشبیه به شیعه را از همین چهار نفر نقل می کند (150) .بعد از بغدادی، شهرستانی، سخنان او را در ملل و نحل نقل کرد. نظر فخر رازی درباره اعتبار منقولات ملل ونحل چنین است:
من اشهر الکتب فی هذا الموضوع (الملل و النحل) ؛ انه کتاب حکی فیه مذاهب اهل العالم بزعمه الا انه غیر معتمد علیه لانه نقل المذاهب الاسلامیه من الکتاب المسمی بالفرق بین الفرق من تصانیف الاستاذ ابی منصور البغدادی و هذا الاستاذکان شدید التعصب علی المخالفین و لا یکاد ینقل مذهبهم علی الوجه الصحیح ثم ان الشهرستانی نقل مذاهب الفرق الاسلامیه من ذلک الکتاب. (151)
آثار تالیفی بعدی هم غالبا به منابع یاد شده استناد می کنند. ابن تیمیه در عبارتی که درابتدای این مقاله مطرح شد، از کسی که مشخصا اسم می برد، اشعری است. عبدالرحمن بدوی در مذاهب الاسلامیین می نویسد: ابو هذیل گفته است: هشام قائل به تشبیه است.
نویسنده اصول العقیده بین المعتزله و الشیعه الامامیه علاوه بر منابع مذکور ادعایی نسبت به هشام و منابع شیعی دارد، او می گوید:
تذکرالمصادر التی تورخ للشیعة الامامیة ان من قدمائهم من کان یذهب الی التجسیم صراحة مثل هشام بن الحکم و هشام الجورالقی فقد اشهر کل منها بالقول بالشبیه و التجسیم و تکاد تتفق المصادر الامامیة ایضا مع المصادر الاخری فی نسبة التجسیم الیها... بل ان تبرا الائمة من قول هشام بالتجسیم نص صریح فی کتبهم. (152)
البته نظر جامع درباره هشام یک بحث مستقل را در جایی دیگر می طلبد؛ ولی در منابع شیعی نکاتی وجود دارد که کاملا نظر نویسنده را رد می کند لااقل لازم است که بین همه این آرا جمع کرد.
فی تفسیر علی بن ابراهیم عن احمد بم محمد بن نصر عن علی بن موسی الرضا (ع) قال: قال لی یا احمد ما الخلاف بینکم و بین اصحاب هشام بن الحکم فی التوحید؟
فقلت: جعلت فداک قلنا نحن بالصورة للحدیث الذی روی ان رسول الله (ص) رای ربه فی صورة شاب و قال هشام بن الحکم بالنفی للجسم... (153)
در حالی که از خود هشام بن حکم نقل است که گوید:
الاشیاء کلها لاتدرک الا بامرین... تعالی الله ان یشبهه خلقه. (154)
نیز می گوید:
فعلمت ان لها [اشیاء] خالقا خلقها و مصورا صورها مخالفا لها علی جمیع جهاتها. (155)
علاوه بر این، در بین آثار هشام، از کتابی نام برده می شود که عنوان آن الدولة علی حدوث الاجسام است (156) .
بنابراین، به نظر می رسد که آنچه به هشام نسبت داده شده، فقط ساخته دست معتزله است. زیرا هشام دهها کتاب نوشته است که اسامی آنها در فهرست شیخ طوسی، الفهرست ابن ندیم، معالم العلماء ابن شهر آشوب و... موجود است و مطالبی که به هشام نسبت می دهند،هیچ یک به کتابهای او استناد ندارد، که مثلا او در فلان کتاب قائل به تجسیم و تشبیه است.
همه این تهمتها در بحثهای با معتزله بوده که چنین چیزی را گفته آیا لااقل احتمال داده نمی شود که (به قول شهرستانی لایجوز ان یغفل عن الزاماته علی المعتزله) (157) الزامات اوباعث این تهمتها شده باشد.
ابن راوندی که دورانی معتزلی بوده بعد برگشته یک چنین تحلیلی دارد که علت دشمنی جاحظ با هشام در کتاب فضلیه المعتزله مناظرات هشام با علاف است که سبب شد تا جاحظمطالبی بر ضد هشام بنویسد و به این ترتیب انتقام استادش را از هشام بگیرد (ان الذی حمل الجاحظ علی ذلک العصبیه و طلب ثار استاده من هشام بن الحکم) . (158)
سامی النشار، هشام را بزرگترین شخصیت کلامی قرن دوم دانسته، و او را به عنوان بزرگترین نقاد معتزله معرفی کرده و همین امر را سبب وارد کردن اتهامات بی پایه معتزله درباره ارتباط وی با ثنویت (159) دانسته است (160) .
در یک روایت که مرحوم صدوق نقل می کند، امام رضا (ع) روایات جبر و تشبیه درباره شیعه را ساخته دست مغرضان می داند (161) .
الحسین بن خالد عن ابی الحسن علی بن موسی الرضاء قال قلت له: یا ابن رسول الله ان الناس ینسبوننا الی القول بالتشبیه و الجبر لما روی من الاخبار فی ذلک عن الائمه فقال: یا ابن خالد اخبرنی عن الاخبار التی رویت عن ابائی فی التشبیه والجبر اکثرام الاخبار التی رویت عن البنی فی ذلک فقلت: بل ما روی عن النبی فی ذلک اکثر قال: فلیقولوا: ان رسول الله (ص) کان یقول بالتشبیه و الجبر اذا فقلت له:انهم یقولون: ان رسول الله (ص) لم یقل من ذلک شی ء و انما روی علیه قال:فلیقولوا فی آبائی (علیهم السلام) : انهم لم یقولوا من ذلک شیئا و انما روی علیهم ثم قال: من قال بالتشبیه و الجبر فهو کافر مشرک...
حال با اینکه ائمه شیعی این گونه تشبیه را رد می کنند، باز هم معتزله شیعه را مشبهه می داند. (162) بنابراین هیچ بعدی ندارد که برای هشام بن حکم هم چنین عقایدی نسبت دهند.در صورتی که لااقل در زمان اشعری و بعدیها منابع روایتی شیعه مملو است از روایات نفی تشبیه و جبر، ولی اینان کاری به منابع شیعی ندارند، و این تنها حرف خیاط است که به عنوان وحی منزل درباره شیعه تکرار می شود و کمتر کسی است که شیعه را از دید شیعه بشناسد و نه با دیدگاه خصمانه دشمنان آنان؛ در حالی که اگر قرار باشد دیدگاه دشمنان به عنوان ملاک شناخت قرار گیرد در تمام دنیا هیچ گروهی حرف قابل قبولی نخواهد داشت.
لذا نظر مرحوم مفید درباره هشام این است که «لسنا نعرف ما حکاه المعتزله عن هشام الحکم فی خلافه و عندنا انه تخرص منهم علیه و غلط ممن قلدهم فیه فحکاه من الشیعه عنه و لم نجدله کتابا مصنفا و لامجلسا ثابتا و کلامه فی اصول الامامه و مسائل الامتحان یدل علی ضدما حکاه الخصوم عنه ». (163)
شاهد برای حرف مفید چیزی است که خیاط در انتصار بر علیه هشام، سکاک، علی بن میثم نقل می کند. در این مطالب فقط گزارش از گفت و گوهای حضوری است که معتزله حضور داشته اند. خیاط می نویسد:
لقد جمع بینه (هشام) و ابی الهذیل بمکه و حضرها الناس فظهر من انقطاعه وفضیحته و فساد قوله ما صاربه شهرة فی اهل کلام... و کذالک علی بن المیثم بالبصرة کان فی ایدی احداث المعتزله و کذلک کان السکاک به الامس و هو احداصحاب الهشام لم یکلمه معتزلی قط الا قطعه. (164)  
آقای معروف حسنی هم نظر مفید را دارد و می نویسد: «هذه النسبة جاءته (هشام) من قبل اخصامه المعتزله کانوا یرونه من انکر اخصامهم الاقویا و یتبع المتاخرون منهم علی منوالهم » (165)
 

تاثیر شیعه بر معتزله
آنچه که بیان شد، ناظر به استقلال کلام شیعه بود؛ در مقابل کسانی که گفته اند شیعه تحت تاثیر معتزله بوده است. در این بحث برآنیم که نه فقط کلام شیعه تحت تاثیر معتزله نیست وگرایش مستقلی دارد، بلکه معتزله بوده اند که تحت تاثیر کلام شیعی قرار گرفته اند.
 

تاثیر عام بر معتزله
در بین اندیشه های معتزله مساله عدل و توحید جزء مهمترین بخشهای اندیشه آنها است. برخلاف ادعای خیاط که در این مسائل بود که شیعه را وامدار معتزله می انگارد، این معتزله اندکه در این مباحث تحت تاثیر امام علی (ع) بوده اند. (166) (فاما امیر المؤمنی فخطبه فی بیان نفی التشبیه و فی اثبات العدل اکثر من ان تحصی (167) .از بین متفکران شیعه کسی که این نکته رابیان کرده، سید مرتضی است. او در امالی می نویسد:
اعلم ان اصول التوحید و العدل ماخوذة من کلام امیر المؤمنین علی (ع) و خطبه؛انها تتضمن من ذلک ما لازیاده علیه تفصیل و لاغایة و راءه و من تامل الماثور فی ذلک من کلامه علم ان جمیع ما اسهب المتکلمون فی تصنیفه و جمیعه انها هوتفصیل لتلک الجمل و شرح لتلک الاصول. (168)
عده ای از معتزله، سر سلسله اعتزال خود را علی (ع) قرار داده اند، و گاهی هم به جزعلی (ع) ، از دیگر امامان شیعی هم یاد کرده اند.
صاحب طبقات المعتزله، امام علی و امام حسن و امام حسین را از متقدمان معتزله شمرده است (169) .قاضی عبدالجبار در طبقات المعتزله علی (ع) و امام حسن و امام حسین و امام پنجم را از متقدمان معتزله شمرده است (170) .
گاهی سندی ذکر کرده اند که اندیشه های معتزله از طریق ابوهاشم به امام علی (ع) برمی گردد؛ نظیر آنچه ابن ندیم در الفهرست آورده است؛ (171) که البته سند مستقلی است و ازطریق بلخی نیست.
اخبرنی عمی احمد و عمی هارون قالوا: حدثنا ابویعلی زرقان و اسمه محمد بن شدادصاحب ابی الهذیل قال: حدثنا ابوالهذیل العلاف محمد بن الهذیل قال: اخذت هذا الذی اناعلیه من العدل و التوحید عن عثمان بن الطویل و کان معلم ابی الهذیل قال ابو الهذیل واخبرنی عثمان انه اخذ عن واصل بن عطا و ان و اصلا اخذه عن ابی هاشم عبد الله بن محمدبن الحنفیه و ان عبد الله اخذه من ابیه محمد بن الحنفیه و ان محمدا اخبره انه اخذه عن ابیه علی (ع) و ان اباه اخذه عن رسول الله (ص) اخبره ان جبرئیل نزل به عن الله جل وتعالی (172) بنابراین آنچه آقای جعفریان می فرماید: نقل این سند در تعدادی از کتب معتزله دلیل بر تعدد سند آن نیست (173) در آنجا که به بلخی برگردد درست است اما این دلیل نمی شود که سند دیگری نداشته باشد چنانکه ملاحظه شد آنچه ابن ندیم آورده از طریق بلخی نمی باشدو خود سند مستقلی است.
گرچه گاهی در بعضی از این اسناد گفته شد که واصل از محمد حنفیه گرفته است ومحمد هو الذی ربی واصلا و علمه و محمد اخذ عن ابیه علی بن ابی طالب (174) سید مرتضی این سند را رد می کند چون واصل متولد 80 است و محمد حنفیه متوفای 81 (175) بنابراین واصل نمی توانسته است از محمد بن حنفیه اخذ کرده باشد و باعث تعجب است که مؤلف اصول العقیدة می نویسد: اما نشاة واصل بن عطا علی ید محمد بن الحنفیه فهی حقیقة تاریخیة ثابته و قد اثبتها البلخی ایضا. (176)
یکی دیگر از افرادی که خواسته این نظر را رد کند که معتزله از امام علی (ع) گرفته است آقای دکتر احمد فؤاد الاهوانی است.
در مقدمه ای که در کتاب شرح اصول الخمسه قاضی عبد الجبار المعتزلی دارد می نویسد:و قد نظر القاضی فی قضیة الاعتزال... و انتهی الی رای ذکره فی ابتداء هذا الکتاب من ان اصل الاعتزال هو علی بن ابی طالب باعتبارانه اول من بحث فی دقائق علم الکلام و اخذ عنه ابنه محمد بن الحنفیه ثم ابنه ابوهاشم بن محمد بن الحنفیه و عنه اخذ واصل بن عطا ولکن هذه الروایه تعوزها الاسانید الادلة التاریخیه و لوانها تفسر الصله بین شیعه و المعتزله و الحق ان هذا یتنافی مع ما ذکره مؤلفوا کتب الفرق مثل البغدادی و اسفرایئنی و غیر هم من ان علی بن ابی طالب نهی عن الخوض فی امر القدر و قال للسائل الذی سئله انه طریق دقیق لاینبغی الخوض فیه فکیف یتلائم هذا الخبر مع ما ذکره القاضی من ان علیا من ان علیا اول من بحث فی دقائق علم الکلام. (177)
به نظر می رسد آقای دکتر دوست داشته اند که معتزله تحت تاثیر شیعه نباشد لذا تمسک کرده به یک جمله ای که بغدادی از امام علی نقل کرده است اما این احتمال را نداده اند که حضرت صرفا این جمله را به خاطر اهمیت در جایی دیگر (179) توضیح می دهند در جواب کسی که از حضرت می پرسد اکان مسیرنا الی الشام بقضاء من الله او قدر می فرماید: و یحک لعلک ظننت قضاءلازما و قدرا حاتما و لوکان ذلک کذلک لبطل الثواب و العقاب و سقط الوعد و الوعید تازه درمنابع شیعه همان جریان نهج البلاغه به صورت مفصل آمده است که کاملا می رساند حضرت ابتدا اهمیت را بیان فرموده و سپس به توضیح پرداخته اند.
جاء رجل الی امیر المؤمنین (ع) فقال یا امیر المؤمنین اخبرنی عن القدر قال بحر عمیق فلا تلجه قال یا امیر المومنین اخبرنی عن القدر. قال (علیه السلام) طریق مظلم فلاتسلکه قال یا امیر المومنین اخبرنی عن القدر قال سر الله فلاتکلفه (180) یا امیر المومنین اخبرنی عن القدرفقال امیر المومنین اما اذا ابیت فانی سائلک اخبرنی اکانت رحمة الله للعباد قبل اعمال العباد... (181) علاوه اگر آقای دکتر کتاب بغدادی را مطالعه می فرمودند و فقط این قسمت را که بااندیشه های ایشان سازگار بود نمی دیدند متوجه می شدند که نظر بغدادی هم از نقل این خبرفقط اهمیت قدر از نظر علی (ع) بوده چون بغدادی خود در الفرق بین الفرق ریشه کلام اهل سنت را این چنین بیان می کند فاول متکلمیهم من الصحابه علی بن ابی طالب کرم الله وجهه ناظر الخوارج فی مسائل الوعد و الوعید و ناظر القدریه فی المشیئة و الاستطاعه والقدر... ثم زیدبن علی زین العابدین و له کتاب فی رد القدریه... و من بعد هذه الطبقه جعفربن محمد الصادق و له کتاب الرد علی القدریه (182) مسئله ای را آقای احمد امین مصری در این بحث اشاره می کند که ان بعض الشیعه فیزعموا ان المعتزله له اخذوا عنهم و ان واصل بن عطاطقراس المعتزله تتلمذ لجعفر الصادق انا ارجح ان الشیعه هم الذین اخذوا من المعتزله تعالیمهم و تتبع نشوء مذهب الاعتزال یدل علی ذلک (183) اما اینکه بعض الشیعه گفته اند که واصل شاگرد امام صادق (ع) بوده چه کسی گفته و کجا گفته آقای احمد امین هیچ سندی رابیان نمی کند ما هم تا بحال در کتابی ندیده ایم اما اینکه ایشان می فرماید من ترجیح می دهم که شیعه از معتزله گرفته است نیازمند دلیل می باشد که اثبات کند شیعه در کدامین مساله تحت تاثیر معتزله بوده البته ایشان جمله ای را ذکر می کنند که تتبع نشوء مذهب الاعتزال یدل علی ذلک که عین این عبارت را یک نفر شیعی هم می تواند ادعا کند ولی صرف این جمله چیزی را نمی تواند اثبات کند ایشان بعد جریانی را ذکر می کند که زیدبن علی زعیم الفرقه الشیعه الزیدیه التی تنتسب الیه تتلمذ لواصل و کان جعفر یتصل بعمه و یقول ابو الفرج الاصفهانی فی مقاتل الطالبیین کان جعفر بن محمد یمسک لزیدین علی بالرکاب یسوی ثیابه علی السرج فاذا صح ما ذکره الشهرستانی و غیره عن تتلمذ زید لواصل فلا یعقل ان یتلمذ و اصل لجعفر با این داستان ایشان می خواهد نفی کند امام صادق (ع) استاد واصل بوده ما ابتداء گفتیم شاگردی واصل در منابع شیعه نیست در منابع معتزله هم که اشاره شدمقابله امام صادق (ع) است با واصل ثانیا داستان گرفتن امام صادق (ع) رکاب زید را توسط ابو الفرج زیدی مسلک نقل شده و چون بازگشت به عظمت مذهب خود و رهبری آن می کندقابل اعتماد نیست.
ثالثا اگر امام صادق زید را احترام کرد و زید شاگرد واصل بود حتما دلیل بر این است که واصل چیزی از امام صادق اخذ نکرده است.
رابعا گر بفرض که همه داستان درست باشد صرف این داستان چه دلیلی می شود که شیعه از معتزله اخذ کرده البته در ادامه عبارتها جمله ای دیگر می فرمایند که کثیر من المعتزله کان یتشیع فالظاهر انه عن طریق هؤالاء ترتب اصول المعتزله الی الشیعه که این جمله هم چیزی را اثبات نمی کند چون با گفتن فالظاهر نباید مطلبی اثبات شود.
با توجه به آنچه از سخنان معتزله نقل شد که سند خویش را به امام علی می رسانیم واینکه مسائل عدل و نفی تشبیه و نفی رویة را از آن حضرت گرفته اند سخن دکتر احمد محمودصبحی هم قابل قبول نخواهد بود که ان المعتزله و شیخهم واصل بن عطا. المتوفی فی عام 131 هو اول من فتق الحدیث فی الکلام (184) سند دیگری - به جز آنچه در اسناد معتزله برای ارتباط با شیعه وجود دارد - اتصال معتزله از طریق حسن بصری به اهل بیت است. در تحف العقول روایتی آمده است حاکی از اینکه حسن بصری از امام حسن (ع) درباره قدر و استطاعت سؤالهایی کرده و امام بدان پاسخ گفته است. (185) با توجه به این نامه می توان دریافت که:
1. بحثهای کلامی بسیار پیش از پیدایش معتزله در جهان اسلام مطرح بوده است.
2. ائمه شیعی (حداقل برای بعضی) به عنوان بهترین کسانی که می توانند در مسائل کلامی نظر دهند، مطرح بوده اند.
3. مسائل کلامی ائمه از طریق حسن بصری که استاد واصل بن عطا است، به دیگر معتزله منتقل می شود و در نهایت، این معتزله اند که تحت تاثیر شیعه هستند.
مطلب دیگری نیز در منابع شیعی موجود است که نامه ای حجاج بن یوسف می نویسد به حسن بصری و عمروبن عبید و واصل بن عطا و عامر الشعبی و از همه اینها از قضا و قدرسؤال می کند جوابی که هر کدام می فرستند جمله ای است تقریبا به این مضمون که «احسن ما سمعت فی القضاء و القدر قول امیر المؤمنین علی بن ابی طالب فلما وصلت کتبهم الی الحجاج و وقف علیها قال: لقد اخذوها من عین صافیه »؛ (186) ولی به نظر می رسد این مطلب قابل نقد است؛ اولا این که حجاج بن یوسف چقدر وارد به این بحثها شده و از طرفی آیا او حاضراست از علی (ع) تعریف کند؛ ثانیا حجاج متوفای 95 ه . (187) است و عمرو بن عبید (188) و واصل بن عطا (189) هر دو متولد 80 ه . هستند و چگونه قابل قبول است که حجاج برای دو نفر در سن 15 سالگی نامه بنویسد و از آن دو نفر بخواهد مشکل کلامی او را حل کنند لااقل خیلی بعیداست.
 

معتزله و تفضیل علی (ع)
با توجه به اینکه معتزله نخستین بار در بصره به وجود آمده و واصل بن عطا به عنوان بنیانگذار فکر شناخته می شود و او درباره اصحاب جمل و صفین می گوید ان احدهما مخطی لابعینه (190) و جوزان یکون عثمان و علی (ع) علی الخطا پس در ابتداء اصلا مسئله تفضیل که مطرح نیست هیچ بلکه مسائل مقابل تفضیل مطرح است ضمن اینکه این منافاتی هم بابحث قبل ندارد تا اینکه دکتر احمد محمود صبحی فورا در مقام نتیجه گرفتن بگوید چون واصل درباره جنگ جمل و صفین نسبت به علی (ع) نظر منفی داشته پس نمی تواند از شیعه اخذ کرده باشد.
مگر کسی گفته واصل شیعه است؛ بلکه سخن فقط بر سر اخذ معتزله از شیعه بوده، نه اینکه معتزله شیعه هستند؛ لذا گفته شده با اینکه واصل از ابی هاشم اخذ کرده، اما در عین حال در مسئله امامت و پاره ای از مسائل دیگر با استاد خود اختلاف داشت (191) یا شهرستانی بعد از نقل نظر واصل درباره خلیفه سوم و حضرت علی می نویسد: «هذا قوله و هو علی (ع) رئیس المعتزله و مبداء الطریقه فی اعلام الصحابه و ائمه العترة ». به هر حال با توجه به اینکه واصل بنیانگذار معتزله است و نظرش درباره حضرت علی بیان شد چه می شود که معتزله بغداد کلا قائل به تفضیل علی (ع) می شوند و همچنین معتزله متاخر بصره فکر تفضیل درمعتزله بغداد و سپس بصره دقیقا تحت تاثیر تفکر شیعی شکل می گیرد.
آقای دکتر احمد محمود صبحی خود می پذیرد که چگونه معتزله بغداد تحت تاثیر شیعه هستند او می نویسد:
مدرسة بغداد ذات المنبت الکوفی حتی تسلل التشیع الی الاعتزال حتی اطلق علی معتزله بغداد متشیع المعتزله تمییزا لهم عن معتزله البصره و لقد فضلوا علیا (ع) علی ابابکر و ادانو اصحاب الجمل و تبرا و امن معاویه و عمر بن العاص و خاضوافی مبحث الامامة. (192)
پس به دلیل اینکه کوفه یک مرکز شیعی بوده از زمان امام علی (ع) یا حتی از دوره ای که عمار یاسر در آنجا حاکم بوده این فکر شیعی است که سرایت می کند در اندیشه معتزله وجالب اینکه اگر گفته می شود شیعه تحت تاثیر معتزله است مربوط به معتزله بغداد است؛چون مفید (193) و مرتضی (194) و سید رضی (195) حتی دوره ای که صدوق (196) به عراق سفر می کند همه دربغداد هستند (همچنین بنی نوبخت (197) ) و کاری با بصره ندارند. به عبارت دیگر کسی نگفته که معتزله بصره مستقیما بر اندیشه های شیعی تاثیر گذاشته در حالی که تفاوت آشکار در یک مرحله بین معتزله بغداد و بصره در تفضیل است و بعد هم این فکر به بصره سرایت می کندحال آیا شیعه افکار خویش را از معتزله گرفته یا عکس تمام نویسندگان یک مورد که اثبات کند که شیعه دورانی دارای یک فکر بود و سپس این فکر تحت تاثیر اندیشه های معتزله دگرگون شده را ارائه نداده اند خبر مسئله تشبیه که قبلا بیان کریم یک تهمت بیش نیست وسند تاریخی ارائه نشده بلکه گفتیم منابع شیعی شهادت بر علیه این تهمت می دهند ومعمولا مخالفین زحمت تحقیق در منابع شیعی را به خود نداده اند.
در طرف مقابل خود معتزله هم قبول داند که معتزله بصره قائل به تفضیل نیستند.
قاضی عبد الجبار در شرح اصول خمسه می نویسد: «فاعلم ان المتقدمین من المعتزله ذهبوا الی ان افضل الناس بعد رسول الله (ص) ابوبکر ثم عثمان ثم علی (ع) ». (198) البته او واصل رااستثنا می کند (الا واصل فانه یفضل امیر المومنین لعثمان) اما این تفضیل از ناحیه واصل باآنچه که از او نقل می شود که گفته است «لم یجز قبول شهادة علی (ع) و طلحه و الزبیر علی باقه بقل » در تضاد است. (199)
 

معتزله و عصمت انبیا
دکتر احمد محمود صبحی از کسانی است که نمی تواند بپذیرد معتزله تحت تاثیر شیعه بوده اند. با این حال، در بحث عصمت معتقد است که معتزله تحت تاثیر شیعه بوده اند. اومی نویسد:
هناک عقاید اخری للشیعه شارک فیه المعتزله و اثاروا جانب التشیع علی الجانب السنی و لعل اهم هذه العقاید مایتعلق بالعصمه. (200)
 

گرایش برخی از معتزلیان به تشیع
یکی از شواهدی که اصالت فکر شیعی را نشان می دهد و اینکه معتزله تاثیر تحت تاثیر شیعه واقع شده اند، گرایش برخی از معتزله به تشیع است. در حالی که سابقه ندارد کسی عمری رادر تشیع بگذراند و سپس جذب معتزله شده باشد.
صاحب المعیار و الموازنه می نویسد: انک لم تر شیعیا قط رجع القهقری بل یزداد فی الافراط و یغلو فی القول و لایرجع الی التقصیر حتی یسیر بالافراط رافضیا کبیرا قال بعض الناس ارنی شیعیا صغیرا اراک رافضیا کبیرا (201)
دانشمندانی که جذب شیعه شده اند، عبارتند از:
1. ابن قبه رازی که در آغاز معتزلی بود سپس شیعه شده (202) و مدتها قبل از دوره شیخ مفید،سید رضی و سید مرتضی از دنیا رفته است.
2. محمد بن عبدالملک بن محمد تبان (203) ؛
3. محمد بن عبدالله بن مملک اصفهانی (204) به نظر می رسد آنچه آقای جعفریان درباره عبدالرحمن بن احمد نوشته اند (205) که او معتزلی بوده و شیعه شده و مطلب را از نجاشی نقل می کنند اشتباه باشد که صورت پذیرفته چون عبارت نجاشی این است: «عبد الرحمن بن احمد بن جبرویه... متکلم من اصحابنا حسن التصنیف جید الکلام و علی یده رجع محمدبن عبد الله بن مملک الاصفهانی من مذهب المعتزله الی القول بالامامه »؛ (206)
4. علی بن محمد بن عباس؛
5. علی بن عیسی، رمانی بغدادی؛ قصته... قد عرف عنه الثبات فی الرای و المذهب و الصمودامام النوازع الفکریه و الزعازع المذهبیه و ان قصة مع السری الرفاء لتعکس هذه الناحیه من خلقه النفسی و العلمی ... فالرمانی بهذه النفسیه نجدهم یذکرون عنه انه رافضی.
6. یکی از افرادی که گفته شده بخشی از اندیشه های او تحت تاثیر شیعه بوده نظام است واین تاثیرگذاری به دلیل ارتباط و مباحثات او با هشام بن حکم بوده است. (207)
نظام در انکار قیاس با شیعه هم عقیده است و بسیاری از مثالهایی که در رد قیاس ذکرکرده، در کلام امام صادق (ع) در رد بر ابوحنیفه آمده است. (208)
البته بحث مستقلی هم درباره ابن راوندی و ابو عیسی وراق لازم است که این دو معتزلی بودند و بعد برگشتند مخصوصا ابن راوندی که کوبنده ترین نقدها را بر معتزله در فضیحة المعتزله وارد کرد که خیاط در انتصار ناله اش از دست او بلند است هرگونه تهمتی را هم نثاراو می کند حال آیا ابن راوندی که از معتزله برگشت سرانجام شیعه شد یا نه یا اول شیعه شدو بعد هم به الحاد گرایید سخنان اندیشمندان درباره او خیلی گوناگون است و نوعا او را به زندقه و الحاد متهم کرده اند در بین شیعه سید مرتضی او را محتاطانه از آن اتهامات بری می داند. (209)

----------------------------------
پی نوشت ها :

1) تا آنجا که در منابع جست وجو شده، قبل از خیاط کس دیگری این سخن را مطرح نکرده است. البته خیاط کتاب خویش را در سال 269 ه . تالیف کرده و جاحظ سالها قبل از خیاط در فضیلة المعتزله به شیعه تاخته است؛ اما درحال حاضر از این کتاب و محتوای نقدهای جاحظ اطلاعی در دست نیست.
2) الانتصار، ص 36.
3) همان، ص 214.
4) همان، ص 35 - 36.
5) مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 105.
6) منهاج السنه، ج 1، ص 16.
7) ضحی الاسلام، ج 3، ص 268.
8) ضحی الاسلام، ج 3، 268.
9) الفرق الکلامیه الاسلامیه، ص 158.
10) الفصل، ج 5، ص 40.
11) المنیة و الامل، ص 96.
12) الفرق الاسلامیه، ص 29.
13) مقدمه سید حسین نصر بر کتاب شیعه در اسلام از علامه طباطبایی.
14) سخن ابن تیمیه قبلا نقل شد.
15) تمدن اسلامی در قرن چهارم، ج 1، ص 78.
16) فلسفه و کلام اسلامی، ص 14، گویا آقای وات امکان پذیر نمی داند که معتزله و شیعه به موازات یکدیگر در بعضی مسائل همفکر بوده باشند.
17) الشیعه فی التاریخ، ص 24 و 25.
18) احتجاج طبرسی، ج 1، ص 104.
19) همان، ص 153 - 157.
20) همان، ص 131 - ص 149؛ بلاغات النساء، ص 23 (به نقل از زندگانی حضرت زهرا،ص 122) .
21) اصول کافی، ج 1، ص 174؛ جامع الروات، ج 2 ص 26؛ سفینة البحار، ج 2، ص 458؛ تاسیس الشیعه، ص 358.
22) برای نمونه ر.ک: توحید صدوق، ص 123 و 133؛ اصول کافی، ج 1،ص 79.
23) فهرست شیخ، ص 355؛ رجال نجاشی، ص 304، معالم العلماء، ص 128.
24) رجال کشی، ص 276 و 277.
25) اصول کافی، ج 1، 171.
26) صحیفه سجادیه، دعای 31، ب 1.
27) دعای اول.
28) دعای 32، ب 2.
29) همان، ب 6.
30) همان جا.
31) دعای 5.
32) دعای 47، ب 18.
33) همان، ب 72.
34) همان جا.
35) همان، ب 18.
36) همان دعای 32، ب 7.
37) دعای 47.
38) دعای 32.
39) دعای 46.
40) دعای 47.
41) دعای 52.
42) دعای 47.
43) دعای اول.
44) دعای 32.
45) دعای اول.
46) دعای 32.
47) المعیار و الموازنه، ص 254 و 255.
48) همان، ص 294.
49) موسوعة کلمات الامام حسین (ع) ، ص 529.
50) اصول کافی، ج 1، ص 82 (حدیث اول) .
51) اصول کافی، ج 1، ص 72.
52) همان ص 74 و توحید صدوق، ص 253.
53) توحید صدوق، ص 450، 451، 453، 445.
54) همان، ص 439 و 283.
55) همان، ص 35 و 251.
56) امالی مفید، ص 157.
57) همان،ص 57،130 و 138.
58) همان، ص 436.
59) همان، ص 70 و 369.
60) همان، ص 361؛ اصول کافی، ج 1، ص 58، 157؛ توحید، ص 362 و 363 (عناوین فوق از کتاب الامام علی بن موسی الرضا و الفلسفة الالهیه استاد جوادی آملی برگرفته شده است) .
61) مسعود، مروج الذهب، ج 3، ص 379.
62) ابن الندیم، فهرست، ص 123؛ شبلی نعمان، تاریخ علم کلام، ترجمه سید تقی داعی گیلانی، ص 31.
63) تاریخ فلسفه اسلامی، ص 40 و 41.
64) همان، ص 56-57.
65) الشیعة الامامیه، ص 55؛ تاسیس الشیعه، ص 356.
66) همان و تاسیس الشیعه، ص 357.
67) همان و تاسیس الشیعه، ص 357.
68) تاسیس الشیعه، ص 355.
69) همان جا.
70) همان، ص 357.
71) همان، ص 355.
72) همان، ص 358.
73) الفهرست، ص 223.
74) همان، ص 276.
75) رجال کشی، ص 278.
76) رجال کشی، ص 217.
77) الفهرست، ص 224؛ فهرست شیخ، ص 323؛ رجال نجاشی، ص 228.
78) رجال کشی.
79) الفهرست، ص 223؛ معالم العلماء، ص 128؛ فهرست شیخ، ص 355؛ رجال نجاشی، ص 305.
80) رجال کشی، ص 498.
81) فهرست شیخ، ص 265.
82) فهرست شیخ، ص 331.
83) فهرست شیخ، ص 223.
84) همان، ص 254، 255.
85) همان، ص 376.
86) همان، ص 381.
87) همان، ص 368.
88) همان، ص 368.
89) همان، ص 369
90) همان، ص 297.
91) همان، ص 60.
92) همان، ص 84.
93) همان، ص 57.
94) همان، ص 279.
95) الفهرست، ص 226.
96) همان، ص 225.
97) شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 4.
98) همان جا.
99) همان جا.
100) همان جا.
101) همان جا.
102) همان، ص 4 و 5.
103) همان، ص 5.
104) همان، ص 6.
105) همان جا.
106) همان، ص 7.
107) همان جا.
108) همان جا.
109) همان، ص 7 و 8.
110) همان جا.
111) همان جا.
112) همان جا.
113) همان،ص 9 و 10.
114) همان، ص 10.
115) همان جا.
116) همان، ص 10.
117) شرح اصول الخمسه، ص 323.
118) المنیة و الامل، ص 149.
119) الفرق بین الفرق، ص 94.
120) اعتقادات صدوق، ص 69.
121) معالم الفلسفة الاسلامیة، ص 173.
122) همان، ص 171 - 172.
123) همان، ص 172.
124) المطالب العالیه، ج 9، ص 250.
125) فضل الاعتزال ص 239؛ طبقات المعتزله ابن المرتضی، ص 33؛ المنیة و الامل، ص 25 و 26 (گر چه این ماجراچون در منابع معتزله به شکل خاصی نقل شده و کیفیت طرح آن به نفع آنها است، جای بحث و بررسی دارد، ولی این مقدار از نقل آنها قابل قبول است که شیعه در مقابل آنها موضع گیری منفی داشته است) .
126) اصول کافی، ج 1، ص 169 و 170؛ مروج الذهب، ج 4، ص 105.
127) ر.ک: نشاة الفکر الفلسفی فی الاسلام.
128) مروج الذهب، ج 4، ص 104؛ مذاهب الاسلامیین، ج 1، ص 127.
129) رجال نجاشی، ص 176.
130) دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 5، ص 582.
131) رجال نجاشی، ص 305.
132) الفهرست، ص 224.
133) همان، ص 224.
134) همان، ص 223.
135) رجال نجاشی، ص 217.
136) فرق الشیعه، نوبختی (مقدمه) .
137) همان جا.
138) الفهرست، ص 217؛ ابن راوندی در ابتدا معتزلی بوده و بعد از آنان رویگردان شده و این کتاب را بر رد آنها نوشته است.
139) الفهرست، ص 185.
140) همان، ص 185.
141) همان، ص 204.
142) همان، ص 206.
143) همان، ص 208.
144) همان، ص 214.
145) همان، ص 215.
146) همان، ص 213.
147) همان، ص 217.
148) ثورة العقل، ص 237.
149) مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 103، 105، 257؛ وراق هم ابتدا معتزله بوده است که بعد معتزله او را طرد کرده اند (جامع الرواة، ج 2، ص 408) .
150) الفرق بین الفرق، ص 41.
151) مناظرات فخرالدین رازی فی بلاد ماوراء النهر، ص 39.
152) اصول العقیده بین المعتزله و الشیعة الامامیه، ص 195، 197.
153) تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 155.
154) اصول کافی، ج 1، ص 99 و 100.
155) توحید صدوق، ص 289.
156) معالم العلماء، ص 128؛ فهرست شیخ طوسی، ص 355؛ الفهرست، ص 224؛ فقط در الفهرست ابن ندیم تعبیرحدث به جای حدوث به کار رفته است.
157) شهرستانی، ملل و نحل، ج 1، ص 165.
158) الانتصار، ص 212.
159) با اینکه قبلا اشاره کردیم که یکی از کتابهای هشام در رد ثنویین بوده است.
160) نشاة الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج 2، ص 172.
161) توحید صدوق، ص 363 و 364.
162) انتصار خیاط، به نقل از الغدیر، ج 3، ص 90.
163) اوائل المقالات، ص 14.
164) الانتصار، ص 212.
165) الشیعه بین الاشاعرة و المعتزله، ص 151.
166) ر.ک: بلخی، ذکر المعتزله، ص 64؛ قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال و ذکر المعتزله، ص 146، 147، 163، 214 و215؛ المنیة و الامل، ص 17 و 18؛ البحر الزخار، ج 1، ص 44؛ نشوان الحمیدی، الحور العین، ص 260.
167) فضل الاعتزال، قاضی عبدالجبار، ص 150.
168) امالی سید مرتضی، ج 1، ص 148.
169) قاضی عبدالجبار همدانی،طبقات المعتزله، ص 1و 15؛ المنیه و الامل، ص 17 و 22.
170) طبقات المعتزله، ص 214.
171) الفهرست، ص 202.
172) همان جا.
173) مناسبات فرهنگی بین معتزله و شیعه، ص 22.
174) احمدبن یحیی، طبقات المعتزله، ص 7.
175) امالی سید مرتضی، ج 1، ص 165.
176) اصول العقیده بین المعتزله و الشیعة الامامیه، ص 28.
177) شرح الاصول الخمسه، ص 7.
178) نهج البلاغه، ص 526.
179) همان، ص 481.
180) در نهج البلاغه سوالها حذف شده فقط آمده است مثل عن القدر فقال طریق مظلم فلا تسلکوه و بحر عمیق فلاتلجوه و سر الله فلا تتکلفوه که به نظر می رسد سید رضی اینجا گزینش کرده باشد و بقیه را حذف کرده باشد.
181) توحید صدوق، ص 365.
182) الفرق بین الفرق، ص 220.
183) ضحی الاسلام، ج 3، ص 268.
184) فی علم الکلام (معتزله) ، ص 19.
185) تحف العقول، ص 162.
186) بحار الانوار، ج 5، ص 58؛ میزان الحکمه، ج 2، ص 5.
187) تتمه المنتهی، ص 108.
188) تاریخ فلسفه در اسلام، ج 1 ص، 290؛ امالی مرتضی، ج 1، ص 114.
189) مجله تراثنا، شماره 30، ص 117.
190) شهرستانی، ملل و نحل، ج 1، ص 52.
191) تاریخ فلسفه در اسلام، ج 1، ص 290.
192) فی علم الکلام المعتزله، ص 262.
193) میر حامد حسین، ص 43، 44.
194) مقدمه الذخیرة فی علم الکلام.
195) نهج البلاغه و گرد آورنده آن، ص 35.
196) مقدمه معانی الاخبار، ص 21، 22.
197) مقدمه فرق الشیعه نوبختی.
198) شرح الاصول الخمسه، ص 767.
199) نظریة الامامة لدی الشیعة الاثنی عشریه، ص 457.
200) همان جا.
201) المعیار و الموازنه، ص 32.
202) فهرست شیخ طوسی، ص 297 و 298؛ وسائل الشیعه، ج 20، ص 332؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 4، ص 446؛ حسین مدرسی، مکتب در فرایند تکامل، ص 161؛ رجال علامه، ص 143؛ رجال ابی داود، ص 321.
203) تضد الایضاح، ص 300؛ رجال ابی داود، ص 322؛ جامع الرواة، ج 2، ص 146؛ رجال علامه؛ ص 164.
204) رجال نجاشی، ص 269؛ رجال ابی داود، ص 321 و 320؛ جامع الرواة، ج 2، ص 144؛ رجال علامه، ص 161.
205) مناسبات فرهنگی بین شیعه و معتزله، ص 61.
206) رجال نجاشی، ص 164.
207) شهرستان، ملل و نحل، ج 1، به نقل از مجله تراثنا، شماره 30، ص 180 و مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 201.
208) نظریه الامامه لدی الشیعة الاثنی عشریه، ص 459.
209) شافی، ج 1، ص 87 تا 89 به نقل از مناسبات فرهنگی، ص 76؛ مهدی محقق، بیست گفتار، ص 28.