مقدمه
يکى از پرسش هاى کليدى و بنيادين که همواره پيش روى عرفان پژوهان و حتّى مشتاقان سير و سلوک عرفانى که بيشتر دلداده ساحت عملى عرفان بودند، وجود داشته است، اين است که آيا عرفان، در قرآن و آموزه ها و گزاره هاى و حياتى ريشه دارد يا نه؟ به بيان ديگر، عرفان اسلامى، اسلامى است يا به تدريج، اسلامى شده است؟ يعنى نا آشنا و بيگانه اى بود که آشنا و يگانه شد؟ و به زبان ديگر آيا عرفان اسلامى داريم يا عرفان مسلمانان؟ آيا عرفان در متن اسلام وجود داشت يا در حاشيه بود و با بازسازى ها و اصلاحاتى، آرام آرام وارد متن شد؟اين سؤالات، دغدغه ديرينه و تاريخى عرفان شناسان و عرفان پژوهان بوده که البته با رويکردها و رهيافت هاى متفاوت، پاسخ هاى گوناگون و حتّى متهافت نيز پيدا کرده است؛ به گونه اى که برخى به نظرية اين همانى يا عينيّت اسلام و عرفان معتقد شدند که حداقل دو پيامد داشت: الف. هر چه عارفان در حوزه هاى عرفان نظرى و عملى گفتند، عين اسلام است و هيچ تضاد، تعارض و خبط و خطايى در نسبت عرفان با اسلام وجود ندارد. ب. اسلام، به عرفان تحديد شد و به تعبير امروزين، تحويل گرايانه و فروکاهشانه اسلام را محدود به عرفان کردند و ابعاد و ساحت هاى ديگر اسلام را نديدند و همة آيات قرآن و احاديث را با تفسير و تأويل به بعد عرفانى و باطن گرايى، محدود و منحصر ساختند.
برخى نيز بر اين نظريه پافشردند که نسبت اسلام با عرفان غيريّت و اين نه آنى است که اين نظريه، خود لوازمى معرفتى داشت؛ همچون: 1. اسلام، تُهى از عرفان است و به سطح و قشر پرداخته و از عمق و لايه هاى باطنى محروم است؛ يعنى دين عوامان و عالمان قشرى است. 2. عرفان، دانشى است بيگانه و وارداتى که در اثر گسترش جغرافياى سياسى اسلام و تعامل با ملل و فرهنگ هاى ديگر در صدر اسلام - به خصوص قرن دوم - با نهضت ترجمه وارد فرهنگ و تمدن اسلامى شد؛ يعنى عرفان اسلامى نداشتيم و عرفان، به تدريج اسلامى شد و آن هم با انگيزه ها و انديشه هاى مختلف، اعم از معرفت شناختى، روانشناختى و جامعه شناختى و تاريخى – سياسي.
در برابر دو نظريه افراطى و تفريطى، نظريه اعتدال گرايان مطرح شد که عرفان، اسلامى است؛ هويت و شناسنامه ايى کاملاً اسلامى دارد؛ عرفان در دامن فرهنگ اسلام ، زاده شد و رشد يافت؛ ولى در اثر تبادل و تعامل با فرهنگ و تمدن ديگران، هم از آنها متأثر شد و هم بر آنان مؤثر گشت. البته در سير تطورى و تکاملى اش - به ويژه پس از قرن نهم- با بدعت ها، تحريف و انحراف هاى مختلف چه در بُعد علمى و چه در عملى همراه شد که بيشتر به تصوف و صوفى موصوف و موسوم است. در نظريه سوم اوّلا،ً اصالت عرفان اسلامى يا اسلامى بودن عرفان پذيرفته شد و ثانياً، نه عرفان، عين اسلام تلّقى شد و نه غير آن قلمداد شد؛ بلکه در عين حال که داراى هويت اسلامى و اصالت و استقلال است، از عرفان هاى شرقى و غربى نيز تأثير پذيرفته و گرفتار گرداب بدعت ها و عوام زدگى ها و تحريف ها و انحراف ها نيز گشته است. نه اسلام، به عرفان و تأويل به آموزه هاى عرفان محض و محدود تحويل گشت و نه عرفان بيگانه اى تلقّى شد که به تدريج، اسلاميزه شود و يگانه تلقى گردد.
در نوشتار حاضر، درصدد پژوهش دربارة نظريه هاى ياد شده نيستيم؛ ولى با عطف توجه به نظرية سوم و البته با نگاه و نگره اى که تاريخ نگرانه نيست، به رابطه عرفان و قرآن اهتمام داريم، به معنايى که مستقل از ديدگاه هاى مطرح شده است؛ زيرا معتقديم اوّلاً، بايسته است عرفانِ اسلامى را از عرفانِ معهود تاريخى يا مسلمين که خود معرفتى از معارف دينى و قرائتى از قرائت ها دربارة «دين» و آموزه هاى دينى است، تفکيک کنيم و ثانياً، بدون پيش فرض ها و پيش داورى ها، مستقيم و مستقل به سراغ «متن» يعنى قرآن کريم و سنّت و سيرة معصومان عليهم السلام برويم، تا عرفان را هم در جنبة نظرى – علمى و هم در جنبة علمى – عينى نظاره کنيم و عرفانِ قرآنى - عترتى، عرفان و حيانى عرفان کتاب و سنّت، عرفان نبوت و امامت يا عرفان ناب اسلامى را که از هر اعوجاج و کژى يا انحراف و تحريفى منزّه است و از کاستى ها و خلأهاى عرفانِ مصطلح نيز رنج نمى برد، مطرح کنيم تا گامى به سوى عرفان قرآنى – ولايى برداريم.
در شماره گذشته به شواهد عرفان در قرآن پرداختيم مبانى عرفان اسلامى را نيز يادآور شديم و در اين شماره به مؤلفه هاى عملى عرفان اسلامى خواهيم پرداخت.
شاخصه هاى عملى عرفان اسلامى
اول. تزکيه نفس و طهارت درون: قرآن کريم، راه رستگارى و صراط فلاح و فوز انسان را در مسير شدن و تزکيه نفس معرفى مى کند: «و نفس ما سوّيها، فالمهما فجورها و تقويها، قد افلح من زکيها، و قد خاب من دسّيها؛ و به جان آدمى و آن کس که آن را منظم ساخته، سپس فجور و تقوا (شرّ و خيرش) را به او الهام کرده است، که هر کس خود را پاک کرده رستگار شده، و آنکه خود را با گناه آلوده ساخته محروم گشته!» [1] و تزکيه نفس، از سلوک اخلاقى تا سلوک عرفانى، و همه مراتب اکتساب فضايل و مراحل مقامات معنوى و فتوحات غيبى را شامل مى شود. سالک نمى تواند بدون طيّ سلوک اخلاقى و آراستگى به فضايل و پيراستگى از رذايل، قدم در وادى سلوک عرفانى بگذارد که گفته اند: «طفره، محال است». به تعبير علامه جعفريرحمه الله ، «بدون تخلّق به اخلاق فاضله که مقدمه اخلاق الله است و جهش پيش از گرديدن اخلاقى به گرديدن عرفانى، بلوغ زودرس و نابهنگام است که رهاوردش، سقوط و هبوط است، نه عروج و صعود». [2]پس بايسته است تزکيه نفس با تزکيه عقل و تصفيه نفس در عرفان قرآنى توأم شوند که معنويتِ اخلاقى و عقلانيت و فدا و فنا شدن، لوازم ذاتى و جدا ناپذير عرفان عملى هستند.
سلوک الى الله، سرمايه و زاد و توشه مى طلبد که تنها با تزکيه و تقواى نفس، حاصل شدنى است. تزکيه نفس، تعالى وجود و توسعه پايدار در هستى انسان ايجاد مى کند و صيرورت انسان به سوى خداست و به «اليه المصير» [3] و «ألا إلى الله تصير الامور» [4] معناى دقيق و عميق مى بخشد. در روايتى آمده است پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله هنگام قرائت آيه «قد افلح من زکيها» توقف کردند و فرمودند: «خدايا! به نفس من تقوايش را عطا کن» [5] که تزکيه و توحيد، به هم گره خورده اند. اميرمؤمنان عليعليه السلام چه زيبا فرمودند:
«طهروا انفسکم من دنس الشهوات تدرکوا رفيع الدرجات». [6] لذا مؤلفه اوليه و دائمى سلوک عرفانى، تزکيه نفس است.
دوم. سير درونى و باطني: از ديدگاه قرآن، صائر الى الله و سالک الى الله بر اساس آيه «يا ايها الذين امنوا عليکم انفسکم لايضرکّم من ضل اذا اهتديتم...» [7] از درون و خود حقيقى به سوى خدا سير مى کند و نفس و جان سالک، سرّ و بستر حرکت است و سلوک اليه در جان سالک قابل شهود است، به شرط آنکه سالک، بيداردل و بينادل باشد که فرمود: «واعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه». [8] يکى از آموزه هاى «عليکم انفسکم»، خودآگاهى، خوديابى و حرکت از خود به سوى خداست. لذا به سه اصل محورى محتاج است:
محور اول: معرفت نفس (خودشناسى، خودآگاهي)؛
محور دوم: مراقبت نفس (خودبانى، خودنگهداري)؛
محور سوم: محاسبت نفس (خود نقدى، نظارت دائمى بر نفس)، همه اين حقايق و معارف رفيع، از آيه «يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدّمت لغدٍ واتقوا الله ان الله خبيرٌ بما تعلمون» [9] قابل درک و استخراج است.
پس درک و درد خود داشتن، اگر در صراط الهى باشد، همان درک و درد خداست و بايسته و شايسته است انسان با درک همه جانبه خويشتن و فطرت توحيدى، از خودهاى پندارى و وهمى رها شود و به خود رحمانى و ملکوتى اش راه يابد و وصل به اصل خويش و بازگشت به خويشتن را سر لوحه سير و سلوک الى الله قرار دهد.
سوم. عبوديت الهي: در عرفان قرآن، رسيدن به مقام «عبد» يا «عبدالله شدن» اصالت دارد، نه کشف و کرامات و خوارق عادات يا بازارگرمى و مريد سازى و نه حتّى براى رهيدن از جهنّم و رسيدن به بهشت؛ بلکه بايد از سر عبوديت و عشق به سير و سلوک بپردازد که بزرگ ترين عارفان الهى، موصوف به بهترين صفت اند که همان «عبوديت»، است: «سبحان الذى اسرى بعبده ليلاً من السمجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى بارکنا حوله» [10] يا «فأوحى إلى عبده ما أوحي» [11] يا شهادت به عبوديت و سپس رسالت خاتم انبياى الهي: «و اشهد ان محمداً عبده و رسوله» و اين که امير المؤمنينعليه السلام در دعاى کميل مى فرمايد: «الهى انا عبدک الضعيف الذليل». اين همه دلالت بر اين دارند که سالک، بايد عبدالله و عندالله شود پس مى توان گفت گفتمان حاکم و مسلّط بر سير و سلوک الى الله «عبوديت» است؛ عبوديتى که از رهگذر آگاهى، آزادى، انتخابگرى، عبادت و عمل صالح مى شود. به تعبير مرحوم علامه جعفرى : «اساسى ترين شرط وصول و برترى نمايد. آفت مهلک حرکت عرفانى همين است و بس». [12] چنان که ابن سينا نيز نيک تفطّن به اين معنا داشته و حتى عرفان براى عرفان خواستن را نوعى شرک و دوگانه پرستى شمرده است: «من اثر العرفان للعرفان فقد قال *** و وجد العرفان کانّه لايجده بل يجلا المعروف به فقد خاص لُجّة الوصول»؛ [13] چرا که عارف، بايد از عرفان خويش نيز عبور کند و عرفان و عارفى نماند؛ بلکه هر چه مى ماند، «معروف» باشد و بس.
اگر عبوديت در عرفان اصالت يافت، برکات و ثمراتى دارد که عبارت اند از:
1. علم لدنى و معرفت افاضي: «فوجدا عبداً من عبادنا و آتيناه رحمة من عندنا و علّمناه من لدّنا علماً». [14]
2. قرار گرفتن در بهشت ديدار دوست: «فادخلنى فى عبادى و ادخلنى جنتي». [15]
3. رهايى از وساوس شيطانى و تلبيسات ابليسي: «… الّا عبادک منهم المخلصين». [16]
4. سير و عروج به عوالم برتر: «سبحان الذى اسرى بعبده ليلاً…» [17]
5. يقين زايى و يقين يابي: «واعبد ربک حتّى ياتيک اليقين». [18]
6. ربوبيت و خداوندگارى يا ولايت الهي: «العبودية جوهره کنهها الربوبيه». [19]
به تعبير آيت الله جوادى آملي: «عبادت سه رکن دارد: معبود، عابد و عمل عبادي. رکن اصيل از اين ارکان سه گانه، «معبود» است. عابد، اگر هم خود را ديد و هم عبادت و هم معبود را، گرفتار «تثليث» است و از توحيد ناب که مقام فناى محض است، بهره اى نبرده. و اگر عبادت و معبود را ديد و خود را نديد، گرفتار «ثنويت» و دوگرايى است و به مرحله فنا نايل نيامده است، و در هر صورت، موحّد ناب وفايى نيست؛ ولى اگر خود و عبادت خود را نديد و تنها معبود را مشاهده کرد، فانى و موحد ناب ا ست». [20]
البته معرفت و محبت سالک به خدا و معبود و محبوب، نقش محورى در رسيدن به مقام عبوديت دارد، تا توحيد عبودى و عبوديت را فرا چنگ آورد. بنابراين چنان که قرآن فرمود: «ذلکم الله ربکم لا اله الا هو خالق کل شيء فاعبدوه و هو على کل شيء وکيل»، [21] عبوديت محور سير و سلوک است تا به کرامت و عزّت و حريّت نفس رسيم و روح عبوديت را که «شهود معبود» است، تجربه کنيم.
چهارم. ياد خدا: «رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذکر الله» [22] ياد خدا، حقيقت سلوک الى الله است. حتى نماز که نور چشم پيامبرصلى الله عليه و آله و نشانه اسلام و ستون دين است، اصالتِ آن در ياد خداست: «اقم الصلوة لذکري». [23] ذکر همان ياد قلبى و وجودى است. ذکرهاى لفظى نيز يا بايد مقدمه ذکر قلبى باشد يا نشانه و تجلّى آن قرار گيرد. ذکر خدا، توسعه در تعبير و تفسير از حيث معنايى – مفهومى و توسعه در قلمرو و گستره از حيث عين و مصداقى دارد. بنابر احاديث و روايات، براى ذکر خدا، حدّى هم وجود ندارد. امام صادقعليه السلام فرمودند: «ما من شيء إلّا و له حدّ ينتهى اليه إلّا الذکر فليس له حدّ ينتهى إليه...». [24]
علامه طباطباييرحمه الله در تفسير آيه مطلع بحث مى فرمايد:
«چون «رجال لاتلهيهم تجارة ...» مقابل «و اقام الصلوة و ايتاء الزکّوه» قرار گرفته - در حالى که نماز، از مصاديق ذکر خدا محسوب مى شود - بيانگر اين نکته است که ذکر الله، قلبى است که مقابل فراموشى و غفلت از ياد خداست و مراد از آن، ذکر علمى و مراد از نماز و زکات، ذکر عملى است». [25]
و اما آيه اى که از ياد خدا در همه احوال و شرايط سخن مى گويد و گوياى منطق منحصر به فرد قرآن در برابر خيلى از عرفان هاست، [26] نکاتى را دربردارد:
1. عرفان اسلامى و قرآنى، فراجنسيتى و فراطبقاتى است. کلمة «رجال» مقابل زن ها نيست؛ بلکه الغاى خصوصيت شده است. علاوه بر اين که عنايت به مردان خدا و اولياى الهى دارد. [27] پس عرفان مبتنى بر «ياد خدا» مرد و زن نمى شناسد و راهش به روى همگان باز است؛ چنان که فرمود: «من عمل صالحاً من ذکر او انثى فهو مؤمن فلنحييّنه حياة طيّبه...». [28]
2. مردان خدا و اولياى الله، به گونه اى شخصيتشان را در سير و سلوک شکل داده اند که هيچ چيز، مانع آنها از ياد خدا نمى شود و نسيان و غفلت از ياد خدا هرگز به سراغ آنها نمى آيد؛ بلکه در حضور دائمى و مراقبت تامّ، به سر مى برند.
3. مردان الهى و عارفان قرآنى، مردان انزوا و عزلت و سالک درون گراى محض نيستند؛ بلکه سلوک و سياست، عرفان و عقلانيت و عدالت، ذکر و فکر، تعقل و تعبّد، سير الى الله در دل تجارت و بازرگانى، ياد خدا در مزرعه، مغازه، منزل، حوزه و دانشگاه و همة زمان ها و زمين ها را از ياد نمى برند: «يا ايه الذين امنوا إذا لقيتم فئةً فاثبتوا و اذکروا الله کثيراً لعلکم تفلحون» [29] که واو در عبارت «واذکروا الله» عطف است، نه استيناف، تا نشان دهد جهاد و ياد خدا، جمع شدنى هستند. علاوه اين که جهاد هم اگر براى خدا باشد، مصداق ياد خدا است؛ چنانکه نماز، اگر براى خدا باشد، ياد خدا است که اين ها ذکر عملى اند؛ مانند همه دستورات الهى در حوزه وجوب و حرمت يا بايدها و نبايدهاى شرعي؛ زيرا ترک حرام، ياد خدا است و انجام واجب نيز ياد خداست يا ايها الذين امنوا اذکروا الله ذکراً کثيراً و سبحّوه بکرة و اصيلاً [30] مى فهماند که ياد خدا، قيد زمان و مکان، کار و کسب، صنف و طبقه و... ندارد. اين، از منطق بسيار قوى و غنّى عرفان قرآنى است.
پنجم. شريعت گرايي: عرفان قرآنى، بر اساس شريعت حقه محمديهصلى الله عليه وآله از حدوث تا بقا شکل مى گيرد. در هيچ مرحله اى، احکام الهى و دستورالعمل هاى شرعى براى سالک تعطيل نمى شود. سقوط تکليف در عرفانِ وحيانى، معنا و مبناى دينى و عقلانى ندارد. به تعبير علامه طباطباييرحمه الله : «ان حظ کل امريٌ من الکمال بمقدار متابعة الشرع». [31] پس خط قرمز عرفان قرآنى، شرع است. البته شريعت، داراى «آداب، اسرار، ظاهر و باطن است و براى همه مراتب سلوکى و مراحل عرفانى دستورالعمل دارد و در هيچ مرحله اى سالک را معطل نمى گذارد و به حيرت دچار نمى کند. ناگفته نماند که سالک، يا بايد مجتهد و اسلام شناس باشد يا تحت تعليم و تربيت عرفانى عالمى خبير و بصير قرار گيرد، تا دچار خبط و خطا و انحراف نشود و به نام شهود، از شريعت باز نماند. به تعبير حضرت عليعليه السلام: «الشريعة رياضة النفس». [32] عمل به شريعت محمديصلى الله عليه وآله کشتن نفس و ميراندن تدريجى مشتهيات نفسانى و رسيدن به مرگ اختيارى و مقام فناى فى الله است. شريعت، همه شبانه روز سالک را پر مى کند و رياضت تدريجى، مداوم و مستمر و ثمربخش و نتيجه دهنده است. به تعبير مرحوم آيت الله شاه آبادى استاد عرفان حضرت امام خمينيرحمه الله: «طريق وصول به حقيقت، شريعت است» [33] و به تعبير خود امام خمينيرحمه الله: «نماز سالک تا در مقام سير و سلوک است و قبل از وصول، براق عروج و رفرف وصول است و پس از وصول، نمازش نقشه تجليّات و صورت مشاهدات جمال محبوب است». [34] به تعبير علامه جوادى آملى حتى در آية: «واعبد ربک حتى ياتيک اليقين» [35] تغديه است، نه تحديد؛ يعنى فايده عبادت، يقين است، نه حد آن، و عبادت، هرگز از انسان ساقط نمى شود... [36]
ششم. ولايت گرايي: عرفان قرآنى، فقط با محوريت انسان کامل معصوم در حوزه نبوت و امامت تحقق پذيراست. محبت و ولايت آنها به اين معنا است که هم عرفان و عشق به آن ذوات نورى و هم اطاعت و تبعيت از آنها، ضامن سير و سلوک به سوى خدا خواهند بود؛ چه اين که صراط مستقيم عينى و کلمه تامة الهى و وجه الله حقيقى آنها هستند که مظاهر اسماى جمال و جلال حق به شمار مى روند و... عرفان ولايى، عرفان صائب، صادق و صالح است و لاغير، و ويژگى ها و رهاوردهايى سلوکى به دنبال دارد که برخى از آنها عبارت اند از:
1. حيات حقيقى و پايدار: «يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاکم لمّا يحييکم». [37]
2. محبوب خدا شدن: «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونى يحببکم الله...». [38]
3. اطاعت پذيرى از خداوند: «يا ايها الذين امنوا اطيعو الله و اطيعو الرسول و اولى الامر منکم». [39]
4. سلوک در صراط مستقيم الهي. امام سجادعليه السلام فرمود: «نحن ابواب الله و نحن صراط المستقيم». [40]
5. عرفان و عبوديت الهي: «بنا عرف الله و بنا عبد الله اولانا ما عرف الله». [41]
و...
هفتم. زندگى سازي: عرفان قرآن، ضد زندگى نيست؛ بلکه در متن زندگى حضور دارد و در چالش ها و درگيرى هاى روزمره زندگى، مايه آرامش دل و ضامن حلّيّت و طيّب بودن آن خواهد شد؛ عرفانى است که در عين حال که در آن، زهد و عبادت و ياد خدا و راز و نياز موج مى زند، با امرار معاش، رابطه هاى انسانى و پيوند اجتماعى منافات ندارد؛ بلکه داراى روابط چهارگانه کلى و کلان يعني: رابطة انسان با خدا، رابطة انسان با خود، رابطة انسان با جامعه و رابطة انسان با جهان است. عرفان، زندگى انسان را وارد مرحله الهى، توحيدى و معنوى مى کند و انسان، همه چيز را در زندگى اش از خدا دانسته، به شکر نعمت، عمل صالح، انفاق، انجام واجبات مالى و مادى با شرايطش، ترک حرام در زندگى - اعم از حرام هاى اخلاقى، شرعى و شأنى - قرار مى دهد. بهترين نوع زندگى، از آنِ عارفان است، زيرا هيچ دلبستگى به دنيا و وابستگى به اعتبارات دنيايى ندارند و هميشه آماده عبور از دنيا هستند. از مواهب الهى نيز براى بندگى خدا و تحصيل رضاى الهى بهره مى جويند. بنابراين عرفان، نه تنها غفلت از زندگى، داشتن خانواده، بودن در جامعه، تلاش مادى و معنوى نيست، بلکه از متن زندگى غفلت زدايى مى کند و امور دنيايى را از حجاب شدن در مسير زندگى الهى باز مى دارد؛ چنان که پيامبر اکرمصلى الله عليه وآله، امامان هدايت و نور و تربيت يافتگان آنها، بهترين زندگى و حيات طيّبه را داشتند. روح حاکم بر چنين زندگى اى، ياد خدا و آرامش و طمأنينه نفس و رهايى از هر تعلق و تعيّن است.
در عرفان قرآنى يا عرفانى که قرآن، فراروى انسان قرار مى دهد، مؤلفه هاى ديگرى چون: عقلانيت و خردورزى، عدالت خواهى و عدالت گسترى، اعتدال و ميانه روى، ايمان گرايى و عمل صالح، خلوص ورزى، مهرورزى و شفقت بر خلق خدا، درون گرايى و برون گرايى و از همه مهم تر، وظيفه شناسى و وظيفه گرايى نيز وجود دارد. براى هر کدام از اين مؤلفه ها، آيات قرآنى، احاديث، نشانه هايى از سيره عملى معصومان عليهم السلام وجود دارد [42]
از سوى ديگر، سير و سلوک قرآنى، شرايط و آدابى دارد که برخى از آنها عبارت اند از: داشتن انگيزه الهى و اراده جدّى، بصيرت دينى و تفقّه اسلامى، روحيه شکر و شکيبايى، شرح صدر، قدرت بر تداوم و تمرين، تسلّط بر نفس و توجّه به عالم معنا و غيب، مراقبت نفس هميشگى، داشتن پير راه و مربّى کامل، دوستان سلوکى و معناگرا، طهارت روح و خيال، اهل تفکر و تعقل بودن.
همچنين عارفان قرآنى، طبق مطالب پيش گفته، ويژگى هايى دارند که خلاصه آن، چنين است:
- تنها براى خدا و تحصيل رضاى حق، گام برمى دارند و عمل مى کنند.
- دنياگريز و زاهدند؛ يعنى هيچ رغبت، وابستگى و تعلّقى به دنيا و امور دنيايى ندارند.
- همواره به فکر انجام رسالتشان هستند و تنها از انجام وظيفة خدايى خود شاد هستند.
- با مردم، مهربان و دلسوزهستند؛ آنها يعنى مردم گرايى در اوج قرار دارد و روحيه خداگرايى محض دارند.
- گناه گريزند (اعم از گناهان شرعى، عرفى، اخلاقى و عرفاني)
- در اوج قدرت، اهل گذشت و بخشش، انفاق و ايثار و فرونشاندن خشم و غضب اند و فقط براى خدا و اقامه حدود الهى غضب مى کنند و مهر و قهر آنان نيز رنگ و رايحة رحمانى دارد.
- در امور عبادى و خير، اهل سرعت و سبقت هستند.
- بر زمان، مديريت دارند و با دنيا، رابطه استخدامى و تسخيرى دارند. همه چيز را وسيله تقرب و کمال خويش قرار مى دهند.
- ديده بينا، بصير و عبرت آموز دارند.
- سخن و سکوتشان و جنگ و صلح آنها، براى خدا و در راه دين دارى و عدالت ورزى است.
- اهل تدبر و توکل و خشيت الهى و توسل هستند.
- رابطه آنها با انسان هاى کامل که خلفاى الهى و حجج خداوندند، هرگز قطع نمى شود؛ نه رابطه عقلى نه رابطه عاطفى و رابطه عرفانى و سلوکى آنها و بلکه هماره شاگرد قرآن و اهل بيت عليهم السلام هستند و شدن و گرديدن هاى آنها بر چنين مدار و محورى قرار گرفته است. پس عرفان اسلامى، اصالت قرآنى و ريشه در آموزه هاى اهل بيت عليهم السلام دارد.
نتيجه
1. قرآن، کتاب جامع، جاودان و جهان شمول الهى است که براى پاسخ گويى به نيازهاى همه جانبه انسان در مسير هدايت و صراط سعادت، از عرفان به خدا، توحيد و عبوديت الهى، معنويت، روحانيت، تزکيه و تقوا سخن به ميان آورده و توصيف ها و توصيه هاى عرفانى اش در بُعد علمى و عملى نيز اعجازآميز است و کمال و تماميت و جامعيت قرآن و خاتميت پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله ، اقتضا مى کند که عرفان نيز دراوج خويش مطرح شده باشد. پس مى توان گفت قرآن، کتاب عرفان و عارفان است.2. انسان کامل. معصوم اصلى پيران و معلمان اين طريق معنوى اند.
3. قرآن، کنار احاديث و ادعيه، سرچشمه هاى زلال معرفت و معنويت يا سير و سلوک عقلى و قلبى خواهد بود.
4. بستر و مسير سير و سلوک در قرآن نفس انسان آن هم بر اساس معرفت شهودى نفس و طريق عملى نفس خواهند بود.
5. هدف عارف در قرآن، لقاء الله، رضوان الهى و توحيد است.
6. عبوديت و ولايت الهيّه، سرمايه اصلى سير و سلوک به شمار مى روند.
7. مراقبت نفس، بذر سير و سلوک قرآنى و کليد کمال معنوى و ارتقاى وجودى است.
8. عرفان قرآنى، از جامعيت يا همه جانبه نگرى، فطرت پذيرى و عقلانيت برخوردار است.
9. اعتدال نشانه اصلى سير و سلوک عرفان در قرآن است.
10. عارف قرآنى، هميشه و همه جا به ياد خداست و زندگى اش بر اين اساس شکل گرفته است.
11. وظيفه گرايى و مسئوليت شناسى و درک درد دينى، از ويژگى هاى اساسى عارف قرآنى است.
12. عرفان در قرآن از خدا به سوى خدا، براى خدا و به يارى خدا آغاز مى شود و به انجام مى رسد.
13. فطرت الهى – توحيدى انسان مبناى عرفان از ديدگاه قرآن است؛ لذا آرامش پايدار دارد.
14. عارف قرآنى، بينش، گرايش، دانش، ارزش، کنش و واکنش هاى الهى و توحيدى و مبتنى بر سنت و سيرة اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام دارد ولاغير.
--------------------------------------------
پى نوشت ها :
[1]. سوره شمس: 7 – 10.
[2] . ر.ک: ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج14، چ5، 1381 ش، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، ص59.
[3]. سوره مائده: 18؛ سوره شوري: 15؛ سوره تغابن: 3.
[4]. سوره شوري: 53.
[5]. ميزان الحکمه، ج5، ص2198، ح7614.
[6].
[7]. سوره مائده: 105.
[8]. سوره انفال: 64.
[9]. سوره حصر: 18.
[10]. سوره اسراء: 1.
[11]. سوره نجم: 10.
[12]. عرفان اسلامى، ص58، ششم، تنظيم نشر و آثار علامه جعفري.
[13]. الاشارات و التبيهات، ج3، نمط نهم، تنبيه چهارم.
[14]. سوره کهف: 65.
[15]. سوره فجر: 29 – 30.
[16]. سوره قصص: 83.
[17]. سوره اسراء: 1.
[18]. سوره حجر: 99.
[19]. مصباح الشريعه، ص7.
[20]. تفسير تسنيم، ج1، چ دوم، 1379ش، اسراء، قم، ص424.
[21]. انعام: 102.
[22]. سوره نور: 37.
[23]. سوره نحل: 97.
[24]. اصول کافى، فى کتاب الدعاء، باب الذکر الله عزوجل کثيراً، ح1.
[25]. تفسير الميزان، ج15، ص177.
[26]. مجموعه آثار مرتضى مطهرى، ج26، چ1، 1387، انتشارات صدرا، تهران، ص477.
[27] . همان، ص426.
[28]. سوره نحل: 97.
[29]. سوره انفال: 42.
[30]. سوره احزاب: 41.
[31]. رسالة الولايه، فصل چهارم.
[32]. شرح الغدير و الدرر، ج1، ص145.
[33]. اشارات المعارف، ص144.
[34]. سرّ الصلوة، ص10-11.
[35]. سوره حجر: 99.
[36]. تفسير موضوعى قرآن مجيد، ج11، ص138.
[37]. سوره انفال: 2-4؛ ر.ک: تفسير الميزان، ج9، ص78.
[38]. سوره آل عمران: 31.
[39]. سوره نساء: 59.
[40]. تفسير نور الثقلين، ج1، ص22.
[41]. اصول کافى، ج1، ص144.
[42]. براى تحقيق و تدقيق بيشتر از باب نمونه مى توان به آيات 1-10 سوره مؤمنون، 63-72 فرقان، 29 فتح، 118 توبه و.. خطبه هاى 87، 210 و 213 نهج البلاغه مراجعه کرد.